Amir Pouria
1.96K subscribers
1.11K photos
401 videos
108 files
407 links
این کانال اخبار مربوط به فعالیت های امیر پوریا مدرس و منتقد سینما را بازتاب می‌دهد.
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تاریخ نزدیک هم فراموش می‌شود، اگر آن را ثبت و یادآوری نکنیم: آنهایی که در سه روز پنهانکاری جمهوری اسلامی دربارۀ شلیک منجر به انفجار هواپیمای اوکراینی و مرگ بی‌درنگ تمام ١٧۶ نفر مسافران و کارکنان آن، احتمال نقش داشتن ِ سپاه پاسداران و جمهوری اسلامی را انکار کردند، چگونه بعد از اقرار سپاه، استعفا ندادند؟ در زمینۀ کار خود، بعد از آن چگونه عمل کردند؟ چه رفتار و رویکردی داشتند که نشانی هرچند کوچک از شرمساری یا اندوه آنها داشته باشد؟/ گزارشی از امیر پوریا در سالگرد سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی توسط دو موشک سپاه/ رادیو فردا
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ادعاها و نظرها، قبل از اعلام ممنوعیت خرید واکسن از آمریکا و بریتانیا در ١٩ دی ٩٩ و بعد:

پیام طبرسی (عضو کمیته تحقیقات واکسن ستاد ملی مقابله با کرونا)، ١٧ آذر ٩٩: دولت باید واکسن خارجی تهیه کند. چون بر فرض تولید واکسن داخلی هم ما نمی‌توانیم همه افراد جامعه را پوشش بدهیم و همه نیاز را تامین کنیم

طبرسی، ٢٠ دی ٩٩: این که بخواهند به ما واکسن هدیه بدهند، عزت ملی ما را به خطر می‌اندازد. ملت ما نیاز به اعانه ندارد. خودش درست می‌کند و بهترین ِ آن را هم درست می‌کند

سعید نمکی وزیر بهداشت، ٣ دی ٩٩: از بهترین منابع دنیا واکسن می‌خریم

نمکی، ١٧ دی ٩٩: مردم ذهن خودشان را در مورد خرید واکسن مشوش نکنند. خودمان یکی از واکسن‌سازان برتر خواهیم شد

حسن روحانی، ٣ دی ٩٩: در زمینهٔ واکسن کرونا هیچ نگرانی نداریم. تمام توان‌مان برای خرید واکسن به کار می‌گیریم. با سه کشور مذاکره کرده‌ایم و بانک مرکزی و وزارت بهداشت آماده هستند

روحانی، ٢٠ دی ٩٩: می‌توانستیم واکسن را زودتر بخریم، اما می‌خواستند آن را روی ما آزمایش کنند. مردم بدانند ما نمی‌گذاریم کشوری واکسنش را روی مردم ما آزمایش کند

[تکه فیلم را ببینید]
@amiropouria
به همین مناسبت، به‌زودی یادداشتی دربارهٔ این فیلم و نسبت آن با جهان سهراب شهیدثالث خواهم نوشت و تقدیم خواهم کرد

و اما لینک یادداشت فریتز گاتلر دربارهٔ فیلم «اتوپیا» (سهراب شهیدثالث، ١٩٨٣):

https://www.sueddeutsche.de/kultur/utopia-film-saless-prostitution-1.5170137

@amiropouria
یادداشتی دربارهٔ این که چرا و چگونه گاه دربارهٔ فیلم‌هایی که مطرح شده‌اند، نقد منفی می‌نویسم؛ از جمله در چند روز آینده دربارهٔ دو سه فیلم محبوب امسال

از فرداشب تا چند روز، اشاره‌های انتقادی به چند فیلم جدید و نسبتاً جدید خواهم داشت که پیش از رسیدن به آنها، بحثی در باب کلیت نقد منفی را مطرح می‌کنم. بدیهی است که بحثی نظری و بسیار مفصل است و چون به‌تمامی در اینجا نمی‌گنجد، ناچارم به چند مقاله و یادداشت قبل‌تر نوشت‌شده، ارجاع بدهم.

 

مثل آن چه به هر دوستی با درخواست «یه نظر کلی دربارۀ فلان فیلم بدین» گفته‌ام، اظهارنظر صرف در حد «بد بود» و «خوب بود» ازم برنمی‌آید یا دقیق‌تر بگویم، معتقدم به هیچ کس سودی نمی‌رساند. این که مخاطب بگوید فلانی از بهمان فیلم خوشش نیامد، هیچ نوع ارزشی ندارد؛ نه ارزش تحلیلی و نه حتی خبری. با همین نگاه، در سال‌های آخر زندگی در ایران شاید به مدت یک دهه یا بیشتر، از شرکت در جدول ستاره دادن به فیلم‌ها برای هر مجله و هر سایتی عذر خواستم. شاید دوستان پیگیر مطبوعات به یاد بیاورند که وقتی این نوع جدول‌ها در اوایل دهۀ ۱۳۷۰ در مجلات سینمایی و بیش از همه در «دنیای تصویر» باب روز شد، مسعود فراستی که آن زمان سالی یکی دو کار سودمند هم از او سر می‌زد – مثل گردآوری کتاب «هیچکاک، همیشه استاد»-  همین علاقۀ امروزش به تأکید بر «آن چه دیگران می‌پسندند، من نمی‌پسندم» را چنین جلوه‌گر می‌کرد که به فیلم‌های ستاره‌باران شده توسط منتقدان دیگر، دایرۀ سیاه بدهد. در حالی که چنین کاری جز واکنش نیم‌ثانیه‌ای مخاطب که تصور کند طرف چه آدم سخت‌پسندی‌است، آموزه و نکته‌ای در خود ندارد (بر من ببخشایید که در سال‌های جوانی و جهل، خودم همین عمل را مرتکب شدم و مثلاً هرگز نشد دربارۀ فیلم «Heat» مایکل مان که در جدولی به آن دایرۀ سیاه معادل بی‌ارزش دادم، مطلبی در شرح دلایلم بنویسم). وقتی نظر و نگاه و تحلیلی به اعلام موضع منتقد بر سر فیلمی ضمیمه نشود، اعلام او با اظهارنظر هر یک از سرنشینان پشت دخل مغازه‌های محل که ممکن است «اخراجی‌ها۳» را بر «جدایی نادر از سیمین» ترجیح بدهد، فرقی نخواهد داشت. نه بابت نگاه از بالا به پایین به صاحبان این مشاغل محترم. بلکه بابت این که نظر آنها فاقد استدلال و معیار است. شاید به همین دلایل است که ادعای «سینما سلیقه‌ای است» در ایران رواج فراوان دارد. (رجوع کنید به مجموعه نقدهایی که سال ۹۶ در ماهنامۀ فیلم دربارۀ شش فیلم سال ۲۰۱۷ نوشتم: سه نقد منفی دربارۀ سه فیلم تحسین‌شدۀ «شکل آب»، «برو بیرون» و «مادر!» که این فیلم سومی البته فقط در ایران تحویل گرفته شد و سه مطلب تحسین‌آمیز دربارۀ سه فیلم موردغفلت «رشتۀ خیال»، «پُست» و «دانکرک». بحث تمام‌ این مقالات تبیین این تئوری بود که شناخت هنر «ربطی به سلیقه ندارد»). به همین دلایل است که تقابل بنده با فراستی یا امیر قادری در جایگاه مهم‌ترین نمایندگان روش صدور حکم بدون استدلال و فهرست کردن صفت بدون تشریح نوع انتساب هر صفت به فیلم و کلی‌گویی بدون پرداختن به جزئیات (و گاه حتی بدون به یاد آوردن جزئیات فیلم) فراوان بوده و با امتداد همان تمایل به استدلال به جای بی‌اعتنایی، دربارۀ هر یک از این جلوه‌ها هم بارها نوشته‌ام. (رجوع کنید به بخش «تک‌یادداشت‌ها» در سایتم؛ و اسم دوستان را جستجو بفرمایید) و گفته‌ام (از جمله در برنامۀ «سینما و زندگی با امیر پوریا» با شرح جزئیاتی در «بچه‌های آسمان» مجیدی که قسمت موردنظر را به هر فرد جویا خواهم گفت یا در مناظرهٔ شش و نیم ساعته و دو جلسه‌ای با مسعود فراستی بر سر «جدایی نادر از سیمین» در دانشکده سینماتئاتر دانشگاه هنر که در همان ده دقیقۀ در یوتیوب آمده، می‌توانید ببینید چگونه فراستی جرئیات میزانسن‌های فیلم را که نقل می‌کنم، آشکارا به خاطر ندارد) . برای بنده این چگونگی اعلام نظر و آن چه در بیان دلایل می‌گوییم، اهمیت اساسی دارد و هر چه قدر از «سلیقه» دورتر و به طرح «دیدگاه» نزدیک شود، انگیزه‌ام برای انتشارش بالاتر خواهد رفت. وگرنه ترجیح می‌دهم در حد یک گپ کوتاه خصوصی باقی بماند؛ و طفلک همسرم و دوستان نزدیکم که باید پرچانگی‌هایم در این گپ‌ها را تاب بیاورند؛ فقط بابت این که دلایلم حسی است و قصد ندارم نظرم را عمومی کنم!

مهم‌ترین نکته در منفی‌نویسی دربارۀ هر اثر محبوب، این است که ببینم برایم در کدام یک از این دو دسته جای می‌گیرد: نخست، فیلم‌هایی که معتقدم باید جماعت را از اشتباه درآورد و چشم مخاطبان را به روی مشکلات بنیانی آنها گشود (مانند بسیاری از فیلم‌های تحسین‌شده در جشنواره فیلم فجر، از ساخته‌های مجید مجیدی و بهرام توکلی تا «نفس عمیق» تا «یه حبه قند» تا «دوران عاشقی» تا «سرخپوست» که نوشته‌های قدیم و جدیدم دربارۀ تمام آنها در بخش «نقد فیلم ایرانی» سایتم بازنشر شده) که در این موارد، از بی‌رحمی هیچ پرهیز ندارم.
@amiropouria
ادامهٔ یادداشت در پُست بعدی👇
ادامه و انتهای یادداشت امیر پوریا دربارهٔ منفی‌نویسی در نقد:


چون قصدم روشنگری است و راستش کمی هم احساس نوعی رسالت منتقدانه که مثل مسئولیتی حساس بر دوشم است، بهم دست می‌دهد! دستۀ دوم، آنهایی که طبیعی بوده محبوبیتی به دست آورند و همچنان فیلم‌هایی قابل‌اعتنا به شمار می‌روند اما می‌خواهم توضیح دهم که چرا باید از آن جایگاه خیلی والا، اندکی پایین‌تر بیایند و نباید تصور کنیم بی‌نقص‌اند (مانند همین فیلم‌های «سول/روح» پیکسار و «مست/یه دور دیگه» وینتربرگ و «حقیقت» هیروکازو کورِئِدا که از آنها خواهم نوشت یا -زبانم لال- «راز کیهان/ ۲۰۰۱: یک اودیسۀ فضایی» استنلی کوبریک بزرگ که دلایلم را برای کمتر دانستن ارزش‌هایش نسبت به جایگاهی که دارد، در مطلبی نوشته‌ام). در این موارد، اولاً به قدر کافی به خودم و فکری که در مورد ناکاملی فیلم دارم، فرصت می‌دهم. اغلب آن را بیش از یک بار و دو بار می‌بینم و یادداشت برمی‌دارم تا مطمئن شوم شتاب نکرده‌ام. در نگارش مطلب منفی هم لحن تندی اختیار نمی‌کنم؛ نه از باب مراعات احوال دوست‌داران اثر، بلکه به این دلیل که جایگاهی در این حد متعالی هرگز به خطا و تصادفی به دست نمی‌آید. باید به آن احترام گذاشت و حتی بیش از آن، دلایلش را شناسایی و بررسی کرد. (یکی از معدود مواردی که این قدر مکث نکردم و شتابان واکنش نشان دادم، بر سر فیلم «وقتی همه خوابیم» بهرام بیضایی بود که هنوز هم در نظر همگان پایین‌ترین جای را در کارنامۀ سترگ ایشان دارد؛ اما شرحش را بارها گفته و نوشته‌ام که اگر مکث بیشتری می‌کردم، لحنم متعادل‌تر می‌شد و آن همه تند نمی‌رفتم). در نتیجه، گاهی برای طرح دلایل آن جایگاه، مطلبی که بناست منفی باشد، بخش مشخصی را به بازگویی ویژگی‌های قابل‌توجه اثر اختصاص می‌دهد تا یک‌سویه قضاوت نکرده باشد (مانند همان مقالۀ مربوط به فیلم کوبریک یا مقالۀ بلندی که «ناخدا خورشید» تقوایی را از «داشتن و نداشتن» هاکز برتر می‌دانست یا در همین امتداد کفرآمیز، سخنرانی‌ای که در آن «گوزن‌ها»ی کیمیایی را در رویارویی با تم "بازیابی عزت نفس" از «ریوبراوو»ی هاکز غنی‌تر وصف کردم یا نقدهایم بر فیلم‌های «دلشدگان» علی حاتمی «نرگس» رخشان بنی‌اعتماد در نخستین سال‌های نقدنویسی‌ در آغاز دهۀ ۱۳۷۰). در نتیجه، گاهی برای خواننده این تصور پیش می‌آید که خواسته‌ام یکی به نعل بزنم و یکی به میخ. اما این تصور خطا را ترجیح می‌دهم تا این که طرح دیدگاه ناموافقم با فیلم به‌قصد متفاوت‌نمایی با اکثریت، برداشت شود.

در نهایت و در نتیجه، محال می‌دانم هرگز تعبیر «پسندیدن» را از بنده دربارۀ فیلمی شنیده یا خوانده باشید. به هیچ وجه و در هیچ گوشه‌ای از ساز و کار هنر، معتقد نیستم محصول هنری مانند یک محصول غذایی، با «پسند» من و ما سر و کار دارد. طرح این کلمه از سوی یک تحلیلگر را عین ابتذال و مانند هر ابتذالی، برآمده از ترکیب جهالت و بلاهت می‌دانم. این پسندیدن یا نپسندیدن، حق هر تماشاگری است، به جز داور و منتقد.  


@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این تیزر، صدای من و دوستان دیگری که نام‌شان در ادامه می‌آید را بر خود دارد. یک پادکست دور از اهداف اقتصادی و بدون تبلیغ است که موضوعش پایان‌بندی فیلم‌های سینمایی (بیشتر ایرانی) است و این بار به پایان همچنان عجیب فیلم #مسافران ساختهٔ آقای #بهرام_بیضایی می‌پردازد. اگر بشنوید و دربارهٔ نظرهایی که داده‌ایم، نظر بدهید، لطف فرهنگی کرده‌اید؛ هم به خودتان و هم به ما:


با حضور
حمید امجد، فاطمه معتمدآریا، محمد رحمانیان، افشین هاشمی، امیر پوریا، سام گیوراد و حسین عصاران

این اپیزود رادیوپایان با افتخار تقدیم می‌شود به جناب بهرام بیضایی

نویسندگان: سپیده دیبا و محمدرضا روحی - گویندگان: طناز اصغری و امید خاکپورنیا - گرافیست، طراح و سازنده‌ی هویت بصری: عطا سرمست - کارگردانی و تدوین: امید خاکپورنیا - تهیه‌کننده و مدیر هنری: سپیده دیبا


رادیوپایان را در آدرس‌های زیر دنبال کنید و بشنوید:
Instagram: https://instagram.com/radio.payan
Telegram: t.me/radiopayanpodcast
SoundCloud: soundcloud.app.goo.gl/Mvni
Castbox: https://castbox.fm/channel/id3509559?country=us
Twitter: https://twitter.com/tk66dezmn8iglzk?s=11

@amiropouria
گفت‌وگو با علیرضا رئیسیان
بابک غفوری‌آذر
درباره شیوه برگزاری این دوره جشنواره فیلم فجر با علیرضا رئیسیان نویسنده و کارگردان که تاکنون بارها در جشنواره فجر شرکت داشته و سه دوره نیز در سال های ۶۹، ۸۳ و ۹۰ داور این رویداد بوده گفت و گو کردم و نخست از او درباره این نظر مسئولان جشنواره پرسیدم که برپایی این رویداد را نشانه زنده بودن سینمای ایران می‌دانند. او با انتقاد شدید از سیاست‌های فرهنگی دولت حسن روحانی و عملکرد مدیران سال‌های اخیر جشنواره فجر می‌گوید یکی از دلایل رکود این سال‌های سینمای ایران، جشنواره فجر است.
@babakgha
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این کلام ژاک وِندرو ژورنالیست فرانسوی (با صدای زنده‌یاد پرویز بهرام) می‌تواند به یادمان بیاورد که جهان درست پنجاه روز پیش با مرگ مارادونا نه فقط بزرگ‌ترین فوتبالیست تاریخ، بلکه مهم‌ترین مظهر شور و انگیزه در انجام کاری که دوستش می‌داریم را از دست داد. در جهانی که مدعیان علاقه به هر زمینه‌ای حتی در زمینۀ مثلاً محبوب‌شان هم کمترین وقت ممکن را صرف می‌کنند، کمترین شوق را دارند و کمترین انرژی را پای مطالعه و شناخت و پیگیری و انجام آن کار می‌گذارند، مرگ زودهنگام مارادونا نقطۀ پایانی است بر دورانی که انسان می‌دانست چه می‌خواهد و برایش می‌دوید و می‌جنگید. این که مارادونا گاه به‌درستی نمی‌دانست که چه «نمی‌خواهد» و درست همان چیزهایی را به گذر عمر کوتاه خود افزود که نباید می‌خواست، آن شوق و خودانگیختگی او را کمرنگ نمی‌کند.
این تکۀ یکی از ده‌ها مستند دربارۀ دیه‌گو آرماندو مارادونا بهانه‌ای است برای یادی از او و تقدیم چند نوشته‌ام درباره‌اش:

http://www.amirpouria.com/varzesh_03.asp?ID=53

http://www.amirpouria.com/varzesh_03.asp?ID=15

http://www.amirpouria.com/varzesh_03.asp?ID=14

@amiropouria
نوشته‌ای از امیر پوریا دربارهٔ دلایل مخالفت با این حجم ستایش که نثار فیلم «روح/Soul» محصول تازهٔ کمپانی پیکسار می‌شود
@amiropouria
👇
دربارۀ فیلم «روح/Soul» (پیت داکتر، کمپانی پیکسار، 2020)

نوشته‌ای از امیر پوریا



به طور شخصی برای من جذاب‌ترین وجه انیمیشن بازگرداندن آدم‌ها به دوران کودکی است. نه از زاویۀ نوستالژیک و بابت یادآوری کارهایی که در بچگی می‌کردند با تکرار همان کارها در انیمیشن؛ و بدتر از آن، نه بابت آن که برخی انیمیشن‌های گاه بی‌اهمیت و گاه کم‌اهمیت پخش‌شده از تلویزیون ایران در این محیط مَجازی جلوه پیدا می‌کنند و افراد متعلق به هر نسل، با ابراز شیفتگی و نوستالژی‌زدگی نسبت به هر «کارتون»، نشان می‌دهند علایق‌شان محدود به همان چیزهایی است که در کودکی نسل‌شان از تلویزیون پخش می‌شده! این سه توضیح البته ضروری است: اولاً انیمیشن‌های ارزشمند پخش‌شده از همان تلویزیون را بر سر هم می‌گذارم (و بارها در ستایش آنها نوشته‌ام)؛ ثانیاً در همان کارهای کم‌اهمیت ولی تبدیل‌شده به نوستالژی ِ همگانی ِ یک یا چند نسل هم دوبلۀ درخشان به عنوان ارزش افزوده، همچنان پای ثابت است و ثالثاً کسی را بابت آن محدودیت علایق، سرزنش نمی‌کنم؛ بلکه تأسف می‌خورم که کشته شدن و توقف تدریجی تخیل در جامعۀ ایرانی، نگذاشته بسیاری از ما در جوانی و بعد از آن هم بتوانیم پدیده‌های مهیج دیگری به قبلی‌ها اضافه کنیم.
چنین توقفی البته از آش‌هایی است که جمهوری اسلامی برای ما پخته. عارضۀ همین دهه‌هاست و سیاست‌های ضدرؤیاپردازی در مورد آن متأسفانه موفق عمل کرده. مثال مضحکش روزی در کودکی‌ من است که بعد از مدت‌ها تماشای نقاب و شمشیر زورو در ویترین یک اسباب‌بازی‌فروشی، بالاخره با پدرم به آن جا رفتیم ولی دیدیم از نقاب و کلاه زورو خبری نیست. فروشنده گفت بخشنامه آمده که اینها مظهر فرهنگ غربی است و باید جمع شود. به جایش چفیه و مسلسل داریم. شرح این وضعیت را با مکث بر تبدیل تخیل قهرمان‌پرور به واقعیت خاک و خُلی، یک بار در مقدمۀ میزگردی دربارۀ رمان‌های «هری پاتر» جی.کی.رولینگ و سه فیلم اولی که برپایۀ آنها ساخته شده بود در مجلۀ «دنیای تصویر» سال‌های دهۀ ١٣٨٠ آوردم. با این توضیح که آن واقعیت جایگزین را در اخبار هر شب و روز دهۀ ١٣۶٠ می‌دیدیم و تحمل می‌کردیم. در نتیجه، هم‌نسلان من و نسل‌های بعدی بزرگ‌شدۀ سال‌های بعد از انقلاب، اغلب به افرادی تبدیل شدند که خیال‌پردازی به نظرشان مسخره آمد و هر اتفاق و هر حرف بی‌منطق را با صفت ساختگی بی‌معنای «تُ...ی/تخیلی» توصیف کردند. عبارتی که رواجش باعث می‌شد اگر در ایران در سخنرانی و کلاسی از ژانر «علمی-تخیلی» حرف می‌زدم، بیشتر حضار جوان یاد آن عبارت می‌افتادند و خنده‌شان می‌گرفت و خنده را از روی احترام یا ترس، پنهان می‌کردند.
معمولاً آن تأسف برای مرگ قوۀ خیال‌پردازی و اشتیاق در ذهن‌های ایرانی این دهه‌ها را با این ارجاع مطرح می‌کنم: در مکالمات فارسی بسیار می‌شنویم که کسی دربارۀ یک بازیگر سینما، یک خواننده، یک فوتبالیست یا یک انیمیشن قدیمی، بگوید «اِ ! این مال دوران ما بود». در حالی که او همچنان زنده است، یعنی دورانش به سر نرسیده و می‌تواند بازیگر، آوازه‌خوان، بازیکن یا کارتون دیگری را کشف و به دایرۀ علایقش اضافه کند. اما این اتفاق معمولاً نمی‌افتد. بهانه‌اش این است که آدم‌ها می‌گویند وقت نداریم یا هیچ چیز دنیای امروز به خوبی آن قدیم‌ها نیست. اما در هر نوع شناختی از وقت آدمی و احوال زمانه، این عذرها ناپذیرفتنی است و مشکل، همان فقدان یا کمبود شور و وجد به میزان لازم برای کشفیات تازه است و تمامش محصول همان از بین رفتن پرورش خیال.
(ادامه در پست بعدی)
@amiropouria
Amir Pouria
دربارۀ فیلم «روح/Soul» (پیت داکتر، کمپانی پیکسار، 2020) نوشته‌ای از امیر پوریا به طور شخصی برای من جذاب‌ترین وجه انیمیشن بازگرداندن آدم‌ها به دوران کودکی است. نه از زاویۀ نوستالژیک و بابت یادآوری کارهایی که در بچگی می‌کردند با تکرار همان کارها در انیمیشن؛…
(ادامهٔ نقد فیلم «روح/Soul»)
نمونۀ ممتازی که به همۀ ما ثابت کرد انیمیشن‌های سه بعدی و دوران بعد از کامپیوتر هم می‌توانند دل ببرند و خاطره بسازند، محصولات پیکسار همین دو دهۀ اخیر بود (و هست). برای توصیف کار مهمی که پیکسار می‌کند، به همان چیزی برمی‌گردم که در شروع این نوشته آمد: در تحسین انیمیشن‌ها همیشه از این گفته‌ شده که چگونه به یادمان می‌آورند در بچگی برای شیء و عروسک و ابر آسمان هم زندگی قائل می‌شدیم. روی برخی از این همه جان‌دار یا بی‌جان ِ بی‌زبان اسم می‌گذاشتیم و برای بعضی‌هاشان صدا می‌ساختیم و بعد که با بزرگ شدن، این جان بخشیدن به نظرمان کودکانه آمد و از ما منها شد، قالبی که اصلاً نامش از animate/ جان‌بخشی می‌آید، آن تخیل کودکی را باز زنده کرد و می‌کند. این کار تازگی ندارد. از حرف زدن جانوران جنگل و صورت پیدا کردن فنجان و قوری در محصولات همه‌جا دیده شدۀ والت دیزنی تا بازیگوشی دستمال‌سفره و کاموا در آثار بدیع خانم هرمینا تی‌یرلووا انیماتور نابغۀ اهل چک که جز خوره‌های سینما کمتر کسی دیده (اما هر که دیده باشد، هیچ گاه از یاد نمی‌برد). ولی سال‌ها بعد، پیکسار در درجۀ اول کاری می‌کرد که حتی اگر کسی در بچگی به چنین بازی‌ها و خیال پردازی‌هایی دست نزده بود هم حس جاری در انیمیشن‌هایش را از اعماق وجود دریافت می‌کرد. در حقیقت، بچگی‌های ناکردۀ آدم‌ها را به وجودشان بازمی‌گرداند. به این دلیل است که می‌گویم بازگرداندن آدم‌ها به کودکی؛ و مقصودم مفهوم «کودک بودن» است؛ نه کودکی خودشان و خاطرات نوستالژیک آن.
کمپانی پیکسار با آگاهی و ارادت نسبت به این تاریخ انیمیشن و شیطنت‌ها و تخیلاتش کار کرد و اتفاقاً موفقیتش برخلاف تصور، به این محدود نمی‌شد که برای پدیده‌های تکنولوژیک جان و زندگی قائل شود (مثل روبوت تمیزکار در «وال-ئی» که احساساتش هنوز در نظرم زیباتر از هر شخصیت انسانی است). علاوه بر ماشین‌های گوناگون، برای خیلی پدیده‌ها فرض می‌ساخت که در اقوال سنتی، نام شان زیاد می‌آمد: غول، در ِ اتاق و در ِکمد (!)، خود احساسات و این بار، روح یا جان آدم‌ها. این خودش حکایتی است که چگونه می‌شود در «درون/بیرون» برای خود احساسات انسانی، موجودیت عینی و احساس قائل شویم و به آنها جسم ببخشیم؛ اما این هدف را دنبال کنیم که دوباره به عمق‌شان نقب بزنیم. یا در همین «روح»، چگونه می‌شود مفهوم ِ آن چه بعد از مرگ آدمی به‌ جا می‌ماند را با چیزی که کاملاً از جنس زندگی است یعنی ذات و اصل وجود آدمی تلفیق کنیم. به همین دلیل است که از طرفی به‌واقع نمی‌شود نام فیلم را فقط «روح» ترجمه کرد؛ مگر آن که فقط معنای پسامرگی ِ آن را در نظر نداشته باشیم و به آن چه در زمان حیات هم به کار می‌رود، فکر کنیم. مثل وقتی که اسم کتاب ایوان کلیما می‌شود «روح پراگ» یا وقتی که می‌گوییم «روح فلان رمان در بهمان فیلم حفظ شده». یعنی چیزی شبیه جان یا وجود، از جمله جان یا وجود انسانی هم در مفهوم نام فیلم جریان دارد؛ و در کنار این معنای روانشناختی، تخیل کودکانه‌ای هم هست: مثل همان کلمه‌ای که در بازی‌های ویدئویی به کار می‌بریم و می‌گوییم «چند تا جون داری؟».
اما این مفهوم دوم یعنی روح زندگی و روح طی زندگی با وجود آن که دل‌های بسیاری را برده، خیلی کمتر از مفهوم معادی/پسامرگی روح، در فیلم گسترش پیدا می‌کند. مثلاً «منطقۀ ویژه/the zone» را در فیلم در نظر بگیرید. جایی است که «آدم‌های توی آن بر اثر شور و خودانگیختگی شدیدی که داشته‌اند، به خلسه ای سرخوشانه فرورفته‌اند؛ اما در عین حال به آشیانه‌ای برای ارواح گمشده‌ای که غرق و ویران‌اند، بدل شده». این تعریفی است که مدخل ویکی‌پدیای فیلم با استفاده از فیلمنامۀ خود آن، از این منطقه به دست می‌دهد و در خود فیلم می‌توان تصویر مفرحی که از این جمع اضداد در منطقه شکل گرفته را دید و خندید. اما به گمانم همنشینی آنهایی که از فرط passion در این منطقه رها شده‌اند و افسرده‌حالان یا همان «ارواح گمشده»، نمونۀ خوبی است که نشان می‌دهد برای پیت داکتر کارگردان و فیلمنامه‌نویس‌ها (از جمله خودش)، هر دو شکل زندگی، نوعی سردرگمی یا با ارفاق، نوعی گم‌گشتگی‌ به حساب می‌آید. فردی که اهل عیش با جزئیات رنگ‌به‌رنگ زندگی است و سر سودایی دارد و به ریسک‌ها و تجربه‌های تازه دست می‌زند و می‌شود او را Passionate خواند، در همان جایی ول می‌چرخد که افراد فاقد شور زندگی در آن ول شده‌اند. انگار این مرگ و رهایی روح در جهان بعد از آن است که به زندگی فرد معنا می‌بخشد؛ و نه خود زندگی.
@amiropouria
(ادامه در پست بعدی)
Amir Pouria
(ادامهٔ نقد فیلم «روح/Soul») نمونۀ ممتازی که به همۀ ما ثابت کرد انیمیشن‌های سه بعدی و دوران بعد از کامپیوتر هم می‌توانند دل ببرند و خاطره بسازند، محصولات پیکسار همین دو دهۀ اخیر بود (و هست). برای توصیف کار مهمی که پیکسار می‌کند، به همان چیزی برمی‌گردم که…
(ادامه و انتهای نقد فیلم «روح/Soul»)

با عرض معذرت، این نوع نگاه، مرا به یاد پیت داکتری نمی‌اندازد که «بالا/Up» را ساخته و از مرگ اِلی همسر پیرمرد، به جای تصویری معنوی، نوعی هجران و حسرت عاطفی ترسیم کرده یا «شرکت هیولاها/کمپانی لولوها»ی تا ابد عزیزم را ساخته و نوشته و جیغ بچه‌ها بر اثر دو حالت متفاوت «زیادی ترسیدن» یا «زیادی خندیدن» را منبع انرژی زندگی هیولاها فرض گرفته. بلکه در عوض، ذهن مرا برمی‌دارد و یک‌راست می‌اندازد وسط آن آموزۀ اسلامی که می‌گفت مؤمن باید برای مردن مهیا باشد و خود را از تعلقات این‌جهانی برهاند! اگر به یاد داشته باشید، حتی در برخی احادیث بر این هم تأکید شده بود که آدمیزاد باید بتواند برای پیوستن به خداوند - طبق دیدگاه «همه از خداییم و به سوی خدا می‌رویم»- حتی از دلبستگی به زن و فرزند نیز رها شود؛ چه رسد به «لذات دنیوی» که از دیدگاه دینی، همواره عامل نکوهش و سرزنش است.
حتماً بین کسانی که این نوشته را می‌خوانند، شیفتگان فیلم «روح» حالا و در همین سطرها دارند زیرلب می‌گویند ولی این فیلم که یکسره در ستایش لذت بردن از زندگی است. بله، البته. اما تصادفاً در جلوه‌ای که از آن هم برمی‌گزیند، روی نکته‌ای متمرکز شده که برای من تردید ایدئولوژیک پدید می‌آورد: علاقۀ بی‌حد و حصر جو به این که در موزیک و به طور مشخص در نواختن برای گروه‌های موسیقی جَز، کسی بشود. این نتیجه‌گرایی و اصرار به مشهور شدن و ستاره شدن، با شدتی ناخوشایند، تداعی کنندۀ خیل عظیم افراد بی‌مأوایی است که با سرسپردگی به بازیگر شدن، کارگردان شدن، مشهور شدن و ستاره شدن، اصل ماجرای علاقه‌مندی را به کلی از یاد برده‌اند. آنها نه علاقه‌مند به سینما یا تئاتر، بلکه دوستدار خود بازیگر یا فیلمساز شدن هستند! این که چه تفاوتی بین علاقه به خود «بازیگری» با علاقه به «بازیگر شدن» وجود دارد، سال‌ها پیش در مقاله‌ای با همین عنوان آمده («به بازیگری علاقه دارید یا به بازیگر شدن؟»/ ماهنامۀ فیلم/ شمارۀ ویژۀ بهار ٨٨/ بازنشرشده در بخش «بازیگری» سایت بنده). اما جو (البته با صدای پر از شور و حس جِیمی فاکس) با آن که می‌گوید موسیقی دلیل و هدف زندگی اوست و از صبح تا شب به آن فکر می‌کند، بیش از پرداختن به موسیقی، در فکر و ذکر عضویت در یک گروه مشهور و در ادامه، مطرح شدن بابت آن است. این محبوبیت در آینده، می‌تواند دستاورد جانبی آن علاقه به موزیک باشد؛ اما وقتی به «هدف» بدل می‌شود، انگار خود علاقه را هم به ابزاری برای کسب نتیجه‌ای تحت عنوان محبوبیت تنزل می‌دهد.
با مجموع این بحث‌ها، همچنان اقرار می‌کنم که از «روح» و از ایده‌اش به وجد آمدم. حتی در نیم ساعت اولش گفتم از آن فیلم‌هایی است که آدمی بعد از دیدن آن، دیگر همان کسی نیست که تا قبل از تماشایش بود. اما در ادامه، آن قدر بر روی معادباوری و ایدۀ معنا بخشیدن به زندگی از طریق جهان پس از مرگ کار کرد که تمام آن لطف برخاسته از شور زندگی را در ذهن و حسم، از بین برد. برای همین است که وقتی روح شمارۀ 22 می‌گوید «کاری می‌کنم که آرزو کنی هیچ وقت نمی‌مردی» و مشاور-جری در جواب می‌گوید «تقریباً همۀ آدم‌ها همین آرزو رو دارند»، به‌روشنی می‌بینم که حتی میل به جاودانگی هم همچون بازتابی البته افراطی از «شور زیستن»، در تفکر فیلم دست انداخته شده؛ و خب، اذعان می‌فرمایید که فیلمی مبتنی بر این تفکر را نمی‌توان از آن زاویه دید که در بیشتر ستایش‌های آن در محیط مَجازی مطرح می‌شود: بیشتر دوستان، آن را مبلغ دیدگاه «خوش باشی» در زندگی می‌انگارند و من، شوربختانه، اصرار به باور معاد را بیشتر در آن می‌یابم.
پی‌نوشت ضروری: در نقطۀ مقابل، در دنیای انیمیشن «Wolfwalkers» ساختۀ تام مور و راس استوارت این ظرافت را ببینید که چگونه با آن همه ارجاع به حلول روح گرگ در پیکر آدمی و احیای مردگان و رفت و برگشت بین جهان مادی و جهان ارواح، هیچ رگه‌ای از نسبت بین این کنش‌ها با شعارهای خداپرستانه در آن نیست. در عوض می‌گذارد تخیل در قامت تخیل، پابرجا بماند و به تمثیلی از قصص ادیان بدل نشود. این دستاورد بدیع البته با سمت و سویی که از آغاز اختیار کرده و تبدیل شدن به گرگ را زیبنده‌تر از سکون در وجود انسان دیده، به‌خوبی هماهنگ است. با همین سمت و سو، «Wolfwalkers» علی رغم پایان سرخوشانه، همچنان به عرصۀ پرافتخار Dark Fantasy پیوند می‌خورد.
@amiropouria
نقدی بر فیلم «مَست/ Drunk» (توماس وینتربرگ، ٢٠٢٠)
نوشتهٔ امیر پوریا

متن را در لینک زیر بخوانید
(می‌توانید از طریق همین لینک، فایل پی‌دی‌اف را دریافت کنید)

http://amirpouria.com/filmekhareji_03.asp?ID=67


این نوشته به طور اختصاصی برای سایت
www.amirpouria.com
نوشته شده

@amiropouria
تصویرهایی از ویدئو/نمایش
Woyzeck Interrupted
کار امیررضا کوهستانی و مهین صدری
لینک اخبار پخش آنلاین در نوبت‌های بعدی:
https://www.deutschestheater.de/en/programme/a-z/woyzeck-interrupted/

@amiropouria
اشاره‌ای از امیر پوریا در معرفی این اثر در ادامه می‌آید:👇
Amir Pouria
تصویرهایی از ویدئو/نمایش Woyzeck Interrupted کار امیررضا کوهستانی و مهین صدری لینک اخبار پخش آنلاین در نوبت‌های بعدی: https://www.deutschestheater.de/en/programme/a-z/woyzeck-interrupted/ @amiropouria اشاره‌ای از امیر پوریا در معرفی این اثر در ادامه می‌آید:👇

تصویرهایی که می‌بینید، با ترکیب چند عکس مختلف شکل نگرفته‌اند. بلکه هر کدام‌شان عکسی است از یک لحظهٔ نمایش ویدئویی تازهٔ امیررضا کوهستانی و مهین صدری به نام
«وویتسک، دچار اختلال»
Woyzeck, Interrupted
به زبان آلمانی با پخش آنلاین (با زیرنویس). نسخهٔ پست‌مدرنی از وضع و حال شخصیت مرکزی نمایشنامهٔ معروف گئورگ بوشنر (منبع اقتباس فیلم هنوز غریب «پستچی» داریوش مهرجویی) است که در ترکیب‌بندی تصویری، با نوع تقسیم پرده/صحنه به قاب‌های متعدد بدون آن که با هم مساوی و متقارن باشند، به دستاورد بدیعی رسیده است. اگر در تصویرهای کوچکی که در دل تصویر اصلی آمده دقیق شوید، می‌بینید که گاه زاویهٔ دیگری از همان موقعیت و میزانسن دو بازیگر فهیم و دقیق کار (اِنو ترِبز و لورِنا هَندسچین) در آنهاست
.
وقتی در انتهای اجرا تصاویر آپارتمان‌های شیشه‌ای ِ طبقات بالاتر و پایین‌تر زوج اصلی را در امتدادی عمودی می‌بینیم، دلالت این تصویرهای تکثیر‌شده و در‌هم‌رفته روشن‌تر می‌شود. شاید تنها نمونه‌ای که با این بداعت و خلاقیت در به‌کار‌گیری قاب در قاب‌ها در اجرای تئاتر دیده بودم، «این یک پیپ نیست» کار محمد مساوات باشد. در کار جدید و مشترک صدری و کوهستانی، نسبت بین این تصویرسازی با اوهام شخصیت مرد و شرایط ناگزیر شخصیت زن در کنار او، جلوه‌ای چنان بامعنا می‌یابد که راستش با تماشای آن برای صدمین بار آرزو کردم آموزگارم ایرج کریمی زنده بود و مطلبی به غنای آن چه دربارهٔ «ایوانف» کوهستانی نوشت، در شرح دلالت‌های مضمونی این شگرد ساختاری می‌نوشت. هرگز گریستن هوشنگ گلمکانی در بازخوانی پاراگراف آخر آن متن در یادبود ایرج در موزهٔ هنرهای معاصر را از یاد نمی‌برم، مطلب تحلیلی آن هم دربارهٔ تئاتر و سینما، به‌ندرت ممکن است چنان سرشار و اثرگذار باشد که مثل داستان یا نمایشنامه، آدمی را به درگیری احساسی شدید وادارد. همان‌ گونه که به‌سختی ممکن است نمایشی از ترکیب «استناد» و «روایت ذهنی»، به چنین تأثیری برسد. آن هم با استفاده از لحن عمداً گزارشیِ گوینده‌ که اخبار مستند حوادث بین زوج‌ها را میانه‌های اجرا می‌خواند و به توصیف کار مهیب وویتسک اصلی در قرن نوزدهم می‌رسد تا ما وضع ویران وویستک قرن بیست و یکمی در مرکز اثر را بهتر فهم کنیم
.
پی‌نوشت١: این نمایش که محصول
Deutsches Theater Berlin
است، باز پخش آنلاین خواهد داشت. اخبارش را در لینک پُست قبلی می‌توانید دنبال کنید
.
پی‌نوشت٢: کنار تصویر، یک «چَت‌روم» بود که تا وقتی هنوز نتوانسته بودیم آن را ببندیم، دیدم تقریباً تمام دوستانی که از ایران در حال تماشا بودند، از توقف مداوم تصویر و صدا می‌نالیدند. همراه با تک‌تک‌شان از ادامهٔ داغانی ِ اینترنت و فیلترینگ‌ حرص خوردم و از نمایش مشترک دولت روحانی، وزیر جوانش و قوهٔ قضاییه در احضار دومی توسط سومی و ادعای «اونه ول کنید، مَنه بیگیرید» توسط اولی، بار دیگر حیرت و ورم کردم

@amiropouria
غم‌ خوردن بر این فقدان‌ها به‌جاست و حق همهٔ ماست. اما آیا می‌شود هم غم خورد و هم مدام گفت «خسته شدیم» و ماسک را شل زد و زیر چانه آورد؟ می‌شود بی‌اعتنا به این فجایع و زودرفتن‌ها، جشنواره برگزار کرد؟ می‌شود در همان جشنواره حتی شو‌آف بی‌معنایی مثل ردکارپت و فوتوکال را برپا کرد و وسط آن، بابت همین مرگ‌ها یک دقیقه سکوت درخواست کرد؟ آیا می‌شود بابت این حسرت‌ها به کرونا بد و بیراه گفت، اما همزمان، به بستن جاده‌ها و مراکز و محدودیت تردد و ممنوعیت سفر هم ناسزا نثار کرد؟ آیا می‌شود به همدیگر تسلیت گفت و همزمان، هر گرایش و توصیه‌ای به مراقبت را «سوسول‌بازی» یا «جان‌دوستی» شمرد؟ می‌شود هشتگ «واکسن بخرید» زد ولی تا پیش از آمدن واکسن، هر احتیاطی را مسخره دانست؟
.
میناوند و انصاریان، هر دو هم‌نسل من و اندکی کوچک‌تر از من بودند. حالا آن ادعای بهروز افخمی که با تمسخر افراد نگران و مراقب، می‌گفت از جوان‌ها چندان کسی نمی‌میرد، چه شده؟ حالا این همه رفت و آمدی که می‌توان از آنها پرهیز کرد و تحمل کرد، مثلاً همین دیدارهای روز مادر این روزها، چگونه از همان افرادی سر می‌زند که برای این رفتگان، گریبان چاک می‌دهند؟
.
@amiropouria