اینکه بچهت رو هزار کیلومتر دورتر به دنیا بیاری / بزرگ کنی ولی اینقدر خوب فارسی صحبت کنه میدونی یعنی چی؟
«دلم واسه ایران هم تنگ شده بابا»
«دلم واسه ایران هم تنگ شده بابا»
پرواز روی زمین
تو اتوبوس دختره زنگ زد به داییش، صداشو عوض کرد و سربهسر داییش گذاشت، بعدش گفت دایی، «منم، سارینا» شنیدن مکالمهی مسخرهبازی آدمها غمگینشدن داره!؟
داشتم زبان میخوندم که…
زبانخوندن، غمانگیزشدن داره!؟
زبانخوندن، غمانگیزشدن داره!؟
Forwarded from İmgeler
میگه: ما آدم ها رو نه برای اشتباهاتشون بلکه وقتی ازشون ناامید شدیم از زندگیمون خارج میکنیم.
Forwarded from سَرد تر عَز بَستنی..!
نسل ما خونهی سالمندان نمیخواد. اسایشگاه روانی و تیمارستان میخواد، ب تعداد و ظرفیت بالا..
Forwarded from مَرد سانفرانسیسکویی
گاهیم پیش میاد یکی رو میبینم، به دلم میشینه، ازش خوشم میاد، چه تو مجازی چه تو واقعیت، اما فقط از دور میشینم و تماشاش میکنم. انگار ته دلم خوب میدونم من و اون آیندهای نداریم. یکی شاید بپرسه تو از کجا میدونی؟ و باید بگم تجربه عزیزم، تجربه. سلسله تجربهها و آزمون خطاهای ناموفق این درک رو بهت میده که وارد یک مسیر غلط نباید شد. مخصوصا اون حسی که بهت میگه این اتفاق از همون اولشم اشتباهه. پس چرا بخوام با انتخاب اشتباهم خرابش کنم؟ از دور میشینم و تماشاش میکنم. گاهی زیبایی عشق به همینه که تماشاگر خوبی باشی.
Forwarded from لولی وش پیروز
بگذار نگویم که من چگونه به جای بوسیده شدن گزیده شدم،بارها و بارها
انگار اون بچهمدرسهایام که شیفت عصره و چون شیفت صبحیها تعطیل شدن مشقهاشو ننوشته و هرچی منتظر مونده که تعطیلی رو اعلام کنن، نکردن.
مامانبزرگم به دونه دونه بچههاش زنگ زده که «خونه بمونین، هوا سرده، زمینها لیزه». آخرش هم گفته خانم همسایه اومده دنبالم میخوایم بریم بیرون!
آره عزیزان! نصیحت همیشه همین شکلی بوده، هست، خواهد بود.
آره عزیزان! نصیحت همیشه همین شکلی بوده، هست، خواهد بود.
Forwarded from سَرد تر عَز بَستنی..!
دیگه ن ادم سمّی مونده ک حذف کنم، ن موضوعی باقی مونده ک رها کنم، ب قول عباس کیارستمی: من ماندم و من؛ من از من رنجیده و هیچ کس نیست پا درمیانی کند..
پرواز روی زمین
داشتم زبان میخوندم که… زبانخوندن، غمانگیزشدن داره!؟
داشتم اتاقم رو مرتب میکردم، لابهلای خرتوپرتها یه کارت پیدا کردم که روش نوشته بود «مزون ریرا»
دیدن خرتوپرت غمانگیزشدن داره؟
دیدن خرتوپرت غمانگیزشدن داره؟
در جدیدی از خودم، به روی خودم گشوده شد.
امروز فهمیدم چرا هیچ وقت دلم نمیخواسته که از کارهام حتی موفقیتهام به کسی چیزی بگم.
دلیلش دو تا چیزه.
اولیش ترس از مقایسه ست، همیشه اولین سوال بعد از اینکه اعلام میکنی “هوراا، من تونستم” اینه که بقیه چطور بودن؟ و اینجاست که اون هوراا تو دهنت و قلب میماسه.اهمیتی نداره که چقدر از سطح توقع خودت بالاتر بودی، تو همیشه با یکی مقایسه میشی.
دومینش هم ترس از عدم موفقیتهای بعدیه، یه جوری که انگار برای بقیه توقع ایجاد کنه که تو هی باید بهتر و بهتر و بهتر بشی و حق شکست نداری.
امروز فهمیدم چرا هیچ وقت دلم نمیخواسته که از کارهام حتی موفقیتهام به کسی چیزی بگم.
دلیلش دو تا چیزه.
اولیش ترس از مقایسه ست، همیشه اولین سوال بعد از اینکه اعلام میکنی “هوراا، من تونستم” اینه که بقیه چطور بودن؟ و اینجاست که اون هوراا تو دهنت و قلب میماسه.اهمیتی نداره که چقدر از سطح توقع خودت بالاتر بودی، تو همیشه با یکی مقایسه میشی.
دومینش هم ترس از عدم موفقیتهای بعدیه، یه جوری که انگار برای بقیه توقع ایجاد کنه که تو هی باید بهتر و بهتر و بهتر بشی و حق شکست نداری.