هم اندیشی اهالی آغوزبن
319 subscribers
48.4K photos
18.6K videos
444 files
9.09K links
کانال اطلاع سانی درزمینه های مختلف و_اطلاع از حوادث و اتفاقاتِ روستاوهم اندیشی درمورد وقایع محل مون
برای ارتباط و ارسال مطالب و عکس با مدیران
@Hasti2970

@babol2000
https://t.me/aghouzboneiha
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینو با خرس و گل و پاشنه هم خوشگلش کنی ما هنوز میترسیم توش سوسک و آب باشه!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حاج آقا بدوووو ....

خاطره بامزه استاد قرائتی
@AHANGMAZANI
استادابوالحسن خشرو-جان دتر
زنده یاداستاد ابوالحسن خوشرو🎤

مه چش ِ سو جانِ دتر
چشمه ی او جان دتر
اِفتاب تو جانِ دتر
مه آبرو جانِ دتر
Jaddeh
Masih & Arash AP
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 برف چند متری در کوه خلیل ارومیه، 22 اردیبهشت 1403
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🫁نفس‌های عمیق بکشید

👌چون 70 درصد سموم بدن به سادگی از طریق تنفس درست خارج می‌شود.

👌اگر به درستی نفس نکشید، سموم از بدن شما خارج نمی‌شوند.

👌دم و بازدم و نفس عمیق تنش‌ها را می‌زداید.

👌وقتی ترسیده‌اید یا مضطرب و نگران هستید الگوی تنفسی شما تغییر می‌کند. برای احساس رهایی، آرام و عمیق نفس بکشید.

👌نفس عمیق، پریشانی احساسات را التیام می‌بخشد.

👌احساسات منفی یا گنگ را با نفسی عمیق پاک کنید.

👌دردهایتان را آرام می‌کند. نفس بگیرید و همچنان که محو شدن تدریجی درد را تصور می‌کنید، بازدم کنید.

👌حالتان را بهتر می‌کند. تنفس باعث افزایش مواد شیمیایی مرتبط با لذت را در شما افزایش می‌دهد.

🙏لطفا برای سلامت اطرافیانتان این مطلب را نشر دهید.
رئیسی پنجشنبه به مازندران سفر می‌کند

رئیس‌جمهور در دور دوم سفرهای استانی پنجشنبه به استان مازندران سفر می‌کند و تا جمعه در استان حضور خواهد داشت.
#داستان_شب

*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*

*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*

*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*

*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*

*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*

*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.*

*مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*

*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*

*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*

*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*

*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.*

*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*

*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.*

*قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟*

*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*

*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*

*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.*

*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*

*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.*

*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*

*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*

*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*

*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.*

*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*

*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*

*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.*

*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.*

*قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*

*قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*

*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*

*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*

*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان   كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.*

*من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند*

*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.*

*قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول.  من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*کم  گوی  و  بجز  مصلحت  خویش  مگوی*
*چون چیز نپرسند   تو  از  پیش  مگوی*
*دادند  دو  گوش  و  یک  زبان  از  آغاز*
*یعنی  که  دو  بشنو  و  یکی  بیش  مگوی*
الله اکبرواقعا که ،ای پدرمال دنیابسوزه که بخاطرش هیچکس به همدیگه رحم نمیکنه . ای اای وای برما😔😔🌹
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هنر دستی لاکتراشی جناب مراد قلی زاده روستای بلیران ساخت کترا
هنر اصیل از یاد رفته مازندران
همراه با صدای شادروان استاد ابوالحسن خوشرو 🥀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوچ بهاره دامداران سوادکوه به ییلاق روستای جمشید آباد (دامدار کبلی آقا کاشی)

🎥 مهرداد محمدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📛واکنش سفیر کره جنوبی به کله‌پاچه: دمت گرم!

کیم جون پیو، سفیر کره جنوبی در تهران برای خوردن کله‌پاچه به یک «کله‌پزی» در تهران رفت. او از این غذای سنتی لذت برد و با عبارت «دمت گرم» از کارکنان کله‌پزی تشکر کرد.

این کله‌پاچه خوردن، بخشی از یک تبادل فرهنگی بود که سفارت کره جنوبی در تهران تدارک دیده بود. در این برنامه، سفیر و کارکنان کره‌ای سفارت کله‌پاچه خوردند و در مقابل، کارکنان کله‌پزی و کارکنان ایرانی سفارت کره جنوبی، غذای «گومتانگ» را امتحان کردند
🔻ترفند جدید افغان‌ها برای خرید خانه در ایران

🔹هادی کسایی‌زاده روزنامه‌نگار، از ترفند جدید خرید و فروش ملک و زمین توسط افغان‌ها در ایران نوشت: در جدیدترین آمارهایی که به دست آوردم افغان‌ها با مطالعه کامل قوانین جمهوری اسلامی ایران تمامی راه ها را برای حضور و اسکان و کسب درآمد از زمین بکری به نام ایران استفاده می‌کنند.

🔹در قانون ثبت شرکت ها همه اعضای هیات مدیره می‌توانند خارجی باشند به شرط آنکه محل دفتر و فعالیت شرکت در ایران باشد. این بهترین راه برای دورزدن قانون منع خرید و فروش ملک و خانه توسط افغان هاست.

🔹فقط در یکی از شهرهای سیستان و بلوچستان در ۲ ماه ۲۰۰ شرکت توسط افغان ها ثبت شده است. آنها به نام شرکت ملک و زمین و خانه خریداری می کنند تا از این راه تجارت و سود کنند.

🔹بر اساس آمارهای رسمی سالانه ۱۳ هزارمیلیارد تومان هزینه تحصیل ۶۵۰ هزار دانش آموز افغان می شود. همچنین برای پوشش بیمه ای ۲۰۰ هزارافغان سالانه میلیاردها تومان هزینه می شود که اگر این پوشش فراگیر شود به سالانه ۱۵ هزارمیلیارد تومان می رسد.

🔹در بخش هزینه زندانیان با توجه به حضور ۶ هزار زندانی افغان در زندان های ایران ۳۶۸ میلیارد تومان هزینه زندانیان از بودجه قوه‌قضائیه پرداخت می شود.

🔹آمارهای رسمی خبر از اشغال پنج میلیون شغل از سوی افغان ها در کشور دارد که اگر میانگین حقوق آنها را ماهانه ۱۰ میلیون تومان محاسبه کنیم سالانه ۶۰۰ هزارمیلیارد تومان افغان ها از ایرانی ها حقوق دریافت کرده و بخش زیادی از آن را از کشور خارج میکنند./چند_ثانیه
🔺روحانی ایرانی تباری که جنیفر لوپز او را فالو کرد!

🔹معلوم نیست چه کسی در حال گشتن بین لیست فالوئینگ‌ های جنیفر لوپز خواننده و بازیگر معروف هالیوودی بوده که چشمش به پروفایل یک روحانی خورده است. اسمش سید محمد جواد قزوینی است و در تهران متولد شده است.

🔹قزوینی در ١۰سالگی به همراه خانواده خود به امریکا مهاجرت می‌کند و سپس با مهاجرت به ایران ١٣سال در حوزه علمیه قم تحصیل و تدریس را گذرانده است. قزوینی هم‌اکنون در تگزاس آمریکا در حال ترویج تشییع و سخنرانی و آسیب شناسی مسائل روز جوامع غربی و اسلامی است. سخنرانی های او به زبان انگلیسی با لهجه آمریکایی روان است و گزیده فیلم سخنرانی های خود را در صفحه اینستاگرامی‌اش منتشر می‌کند.

🔹فالو شدن شدن وی توسط لوپز این روزها سوژه رسانه ها شده است و عده‌ای احتمال داده‌اند که لوپز به اشتباه او را فالو کرده است. جالب اینجاست که آقای قزوینی، به صفحه لوپز بک نداده و او را دنبال نمی‌کند.

🔻لوپز برخی صفحه هایی که توانمندسازی معنوی انسان‌ از طریق پیوند با طبیعت، عشق ورزیدن و عرفان منتشر می‌کنند را دنبال می‌کند. یکی از این که صفحات، صفحه سادگورو عارف اهل هند است
🔺ورود موج بارشی جدید از آخر وقت امشب

🔹 بر اساس آخرین اطلاعات سازمان هواشناسی، از امروز شاهد ورود موج بارشی جدیدی به کشور خواهیم بود که بسیاری از نقاط در استان‌های نوار شمالی و شمال غرب کشور را تحت تأثیر قرار خواهد داد. همچنین این موج نیز ماهیت تندری داشته و بارش‌های رگباری شدیدی را در بخش‌های وسیعی از استان‌های نیمه غربی و شمالی کشور رقم خواهد زد.
🔹 به دلیل ماهیت رگباری بارش‌ها، احتمال وقوع سیلاب و آب‌گرفتگی معابر عمومی در برخی مناطق کشور وجود خواهد داشت.
♦️سید محمود حسینی‌پور استاندار سابق مازندران معاون رئیس‌جمهور شد

🔹ساعتی پیش با حکم سید ابراهیم رئیسی؛ رئیس‌جمهور سیزدهم، سید محمود حسینی‌پور استاندار سابق مازندران به سمت معاون پارلمانی ریاست جمهور منصوب شد.
🔻 حقوق سربازان در سال ۱۴۰۳ افزایش پیدا کرد

🔸نایب رییس کمیسیون تلفیق لایحه بودجه ۱۴۰۳: حداقل حقوق سربازان مجرد در مناطق غیرعملیاتی به ۵ میلیون و ۴۶۰ هزار تومان و حداقل حقوق سربازان متاهل در مناطق عملیاتی به ۱۱ میلیون و ۵۳۵ هزار تومان افزایش پیدا خواهد کرد.

🔹حقوق متاهلین در ناحیه شهری و مناطق غیرعملیاتی با مصوبه مجلس، به حداقل ۹ میلیون ۵۷۳ هزار تومان خواهد رسید.

🔹حقوق سربازان مجرد در منطقه عملیاتی به رقم ۸ میلیون ۴۵۰ هزار تومان می‌رسد./ایسنا
🌺📚🌺
آمیتاب باچان بازیگر معروف هندی می‌گوید:
...........................
در اوج حرفه‌ام یک بار با هواپیما سفر می‌کردم مسافر بغلی من آقای سالخورده‌ای بود که دریشی‌ (کت ‌و شلوار) ساده‌‌ای پوشیده بود. به نظر می‌رسید طبقه‌ی متوسط و تحصیل‌کرده است.
مسافران دیگر به طرفم نگاه می‌کردند‌. آن‌ها می‌دانستند من که هستم. اما این آقا به نظر می‌رسید مرا نمی‌شناسد و نسبت به حضور من بی‌اعتنا است. مشغول روزنامه خواندن بود. گاهی از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. فنجانی چای که خدمه‌ی هواپیما آورده بود را بی سر و صدا جرعه‌جرعه می‌نوشید.
در تلاش برای گفتگو با او لبخند زدم. آن مرد مودبانه لبخند زد و گفت:
سلام.
خوشحال شدم و حرف پیش کشیدم و موضوع سینما و فیلم را مطرح کردم و پرسیدم: آیا شما فیلم می‌بینید؟
پاسخ داد:
خیلی کم. من فیلمی را خیلی سال پیش دیدم.
بلاخره به او گفتم که در صنعت فیلم کار می‌کنم.
مرد پاسخ داد:
اوه! بسیار خوب. چه کار می‌کنید؟
جواب دادم:
من یک بازیگر هستم!
مرد سر تکان داد:
اوه عالی!
وقتی هواپیما روی زمین نشست دست دراز کردم و بلاخره دل به دریا زدم و گفتم:
سفر با شما بسیار خوب بود. راستی اسم من آمیتاب باچان است!
مرد دست من را تکان داد و لبخند زد و گفت:
سپاسگزارم و از آشنایی با شما خوشحال هستم. من هم جی.آر.دی. تاتا هستم!
آقای تاتا یک صنعتگر میلیاردر، صاحب گروه شرکت‌های تاتا بود!

آن روز یاد گرفتم که هر چه‌ قدر هم که فکر کنیم بزرگ و مشهور هستیم همیشه یکی بزرگ‌تر از ما وجود دارد.
متواضع بودن هزینه‌ای ندارد.
این اخلاق نیکو هست که بزرگ‌تر از جایگاه و ثروت و حتی دانش است. چون در زندگی موقعیت‌های زیادی وجود دارد که چه بسا ثروت و جایگاه و دانش در آن شکست می‌خورد اما رفتار خوب تقریبا می‌تواند از پس آن بربیاید...
🥰🌷🌹🌸💐🌷🌹❤️