خانواده عقیق
197 subscribers
188 photos
87 videos
11 files
154 links
خانوادهٔ ما،
برخی فعالیت‌ها و کاراش
و تلاشمون برای کار تمیز فرهنگی :)
اينجا تو جريان برخی برنامه‌هاى ما قرار می‌گیرید.

ارتباط:
@vaji_gh

قم، خیابان شهداء (صفائیه) کوچه ۲۶، کوچه زینعلی، پلاک ۸
025-3784-8919
Download Telegram
Forwarded from خانواده عقیق
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹 خیلی از زندگی‌اش ناراضی است. همیشه زبانش به گله و شکایت باز است که خرج‌ها رفته بالا و درآمدها کم شده و زندگی نمی‌چرخد و هر بار هم از «تو» سئوال می‌کند که:

«قبول داری؟»

«تو» هم مجبور می‌شوی برای اینکه فکر نکند آن همه سخنرانی‌اش را گوش نکردی، شانه‌ای بالا بیندازی و با گفتن «چه عرض کنم؟!» از مغازه‌اش بیرون بیایی.

از همان روزهای اولی که به این محله آمدی، هر بار که گذرت به این میوه‌فروشی افتاد، حکایت همین بود. گله و شکایت از وضعیت کار و کاسبی!

میوه فروشی‌ای که اهالی محل اسمش را گذاشته‌اند:

«میوه فروشی شبانه روزی»

راست هم می‌گویند. هر وقت که سراغش بروی، باز است. حتی در ظهرهای گرم تابستان که کسی از خانه بیرون نمی‌آید، شاگردش را نشانده پای مغازه و شب‌ها هم تا مطمئن نشود که دیگر کسی برای خرید میوه بیرون نمی‌آید، مغازه را نمی‌بندد. روز تعطیل و وقت نماز و... هم نمی‌شناسد! همیشه چراغش روشن است و منتظر است تا خریداری پیدا شود! بماند که جنس‌هایش تعریف چندانی ندارد و به قول معروف زیر و روی جنسش یکی نیست!

صحبت‌هایش «تو» را یاد میوه‌فروش محله قبلی‌تان می‌اندازد. با اینکه مغازه‌اش خیلی کوچک‌تر بود، و تنوع میوه‌هایش کمتر، ولی هر بار سراغش می‌رفتی، دوست داشتی کمی بیشتر در مغازه بمانی تا صحبت‌هایش را بیشتر گوش کنی.

هر بار کسی از او سئوال می‌کرد که «وضع کاسبی چطور است؟» شروع می‌کرد به شکر خدا و می‌گفت:

«اون قدری که باید برسه، می‌رسه!»

صبح‌ها با بقیه کاسب‌ها کرکره مغازه را بالا می‌زد و با بقیه هم تعطیل می‌کرد. البته نماز جماعتش هم هیچ‌گاه تعطیل نمی‌شد. کمی قبل از وقت نماز، صدای قرآن رادیوی کوچکش را زیاد می‌کرد و آستین‌هایش را بالا می‌زد، مشتری‌ها را راهی می‌کرد و راهی مسجد می‌شد. بیشتر وقت‌هایی هم که از نماز بر می‌گشت، مشتری‌ها جلوی مغازه‌اش انتظارش را می‌کشیدند.

قبل تر‌ها با خودت فکر می‌کردی که اگر کمی بیشتر پای مغازه بایستد، وضعش بهتر می‌شود ولی از وقتی میوه‌فروشی شبانه روزی را دیده‌ای، فهمیده‌ای که رزق و روزی دست کسی دیگر است.

🔸🔸«لَيست العِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزْقا، ولا الحِرصُ بجالِبٍ فَضْلاً»؛ امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: نه عفّت و مناعت مانع روزى مى‌شود و نه حرص زدن روزى بيشتری مى‌آورد.

أعلام‌ الدين، ص ۴۲۸ / goo.gl/h69y4J

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی،
ریحانه علامه فلسفی، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 قوی‌ترین مردان و زنان جهان!

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
▪️ #محرمانه_از_حسین علیه‌السلام

🔹🔹 دانشگاه قبول شده بودم، اما نه در شهر خودم؛ شهری که کیلومترها از شهر خودم فاصله داشت، برای منی که تا پیش از آن در کنار خانواده‌ام زندگی می‌کردم. حالا قرار بود که بعد از این‌همه سال از آنها دور شوم . ۱۰ ساعت دورتر از خانه، برای موفقیت بیشتر و به امید آیندۀ بهتر. خانه به قدری دور بود که کمتر فرصت می‌شد به دیدن خانواده‌ام بروم. گاهی حتی چندماهی می‌گذشت و من ارتباطم با خانواده فقط به یک تلفن محدود می‌شد. بعد از مدتی، خودم هم نمی‌دانستم که مستقل شده‌ام یا سنگدل؟ شهری که در آن درس می‌خواندم بزرگ بود و تیمهای فوتبال زیادی داشت. سه گزارشگر دیگر مثل من بودند که با هم کار می‌کردیم. گزارشگری به صورت آنلاین بود و به صورت انگلیسی برای سایتهایی که نتایج فوتبال را زنده پخش می‌کردند، فرستاده می‌شد. کار سختی نبود. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت و من از این کار دانشجویی راضی بودم. دیگر نمی‌خواستم از خانواده‌ام پول‌توی‌جیبی‌ بگیرم و حس استقلال بیشتری هم داشتم.

هر چندروز یک‌بار به یک بازی دعوت می‌شدم و به‌طور زنده آن را گزارش می‌کردم. یک روز، هماهنگ‌کننده هر ۴ نفرمان را جمع کرد و گفت که گزارش را با کمی تأخیر انجام دهیم؛ مثلاً وقتی گلی زده می‌شود ما آن را یک دقیقه دیرتر اعلام و گزارش کنیم. معنی حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم و نمی‌دانستم منظورش از این کار چیست؟ می‌گفت در ازای همین یک دقیقه ۱۵ برابر پول قرار داده شده را برای هربار گزارش می‌دهد.

گیج شده بودم. ناخواسته داشتم فکر می‌کردم که با این‌همه پول چه کاری می‌توانم بکنم؟ اصلاً چرا دیگر درس بخوانم؟ می‌توانستم با این پول طی چند سال کار میلیونر شوم. هرطور شده با بهانه و توجیه‌های متفاوت می‌خواست ما را متقاعد کند که این کار را انجام دهیم و پول قابل توجهی بگیریم. سه نفری که با من کار می‌کردند، بدون هیچ شک و تردیدی سریعاً پیشنهاد را پذیرفتند و خیلی خوشحال هم شدند.

تصمیم‌گیری در یک سری نقاط از زندگی، واقعاً سخت است.

من فقط ۲۰ سال داشتم و می‌‌توانستم با این پول، زندگی بی‌نظیری برای خودم بسازم. هزاران فکر مختلف به سرم هجوم آورده بود و تا می‌خواستم تصمیم درست بگیرم، مرا بیشتر وسوسه می‌کرد. حرفهای هماهنگ‌کننده را برای خودم مرور می‌کردم: «این پولها از جیب شرط‌بندیهای خارجیها درآمده است و به ما ارتباطی ندارد، آنها خودشان دوست دارند پولشان را در قمار خرج کنند، قمارش به من و شما که مربوط نیست.
پولش از جیب همانهایی می‌رود که حقمان را خورده‌اند و تحریممان کرده اند. چه اشکالی دارد شما حق خودتان را بگیرید؟» آن‌قدر حرفهایش وسوسه‌کننده بود که نمی‌دانستم چه تصمیمی‌ بگیرم. کمی‌ زمان خواستم. به خوابگاه برگشتم. تمام مدت همۀ این حرفها را مرور می‌کردم. هم خودم را خوب توجیه می‌کردم و هم خوب می‌توانستم به خودم ثابت کنم که این پول حرام است، اما به نتیجه‌گیری نهایی که می‌رسید، دودل می‌شدم.

خورشید داشت غروب می‌کرد و از کنار درختهای کاج محوطۀ خوابگاه آرام رد می‌شدم. صدای اذان را می‌شنیدم. دلم هوای مسجد را کرد. حواسم به سیاه‌پوشیهای مسجد نبود. تازه انگار یادم آمد که محرم است. چراغها خاموش شد برای سینه‌زنی. چه انسانها که آمده بودند در جوار امام حسین علیه السلام تا با یزید درونشان مقابله کنند. یادم به خاموشی شب عاشورا افتاد. اینکه هرکه می‌خواهد بماند، هرکه می‌خواهد برود؛ همه مختارند. در تاریکی‌ای که چشم، چشم را نمی‌بیند، کسی پیش دیگری شرمنده نمی‌شود.اما مسیر حق و حقیقت روشن است. یعنی من نمی‌توانستم از پولی که می‌دانم کثیف است، عبور کنم؟

اگر نمی‌توانم، پس بعید نبود که اگر در کربلا میان معرکۀ حق و باطل بودم، مسیری را که نباید، انتخاب می‌کردم. چشمانم از این خیال می‌سوزد. به بزرگی یاران حسین علیه السلام حسرت می‌خورم؛ چگونه آنها از مال و جان و خانواده‌شان و تمام حلالهای خدا گذشتند به‌خاطر حق، و من هنوز در فکر رد کردن یا پذیرفتن پولی حرام بودم و دائم وسوسه می‌شدم. نمی‌دانستم اگر آن شب من جزء سپاه حسین علیه السلام بودم، چه می‌کردم؟! کدام مسیر را انتخاب می‌کردم، وقتی سر چنین دوراهی ساده‌ای انتخاب مسیر برایم سخت است.

قطرات اشک پی‌درپی روی صورتم می‌ریزد. در مجلس امام حسین علیه السلام به یاران حسین حسرت می‌خورم و از خودم خجالت می‌کشم. مسئول هماهنگ‌کننده زنگ می‌زند؛ بدون لحظه‌ای شک و تردید تلفنم را خاموش می‌کنم و خودم را جایی وسط دستۀ سینه‌زنها گم می‌کنم.

goo.gl/5Q8NoN

📖 از کتاب: اگر روز تاسوعا بودم
✏️ نویسنده: احسان احمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹صدای زنگ پیامک گوشی‌ات می‌آید. گوشی را برمی‌داری و نگاهش می‌کنی. دوستت است. پیامک داده که:
«بدبخت شدم! بالأخره طلاقش رو گرفت!»
دیدن این پیامک و محتواش به هیچ‌وجه برایت عجیب نبود. با آن وضع دعواهای روزانه‌ای که برایت تعریف می‌کرد و هر روز در دادگاه بودنشان، توقعی غیر از این هم نداشتی. البته یک سال پیش وضع به گونه‌ای دیگر بود. از عشقش به نامزدش می‌گفت و از این‌که می‌خواهند یک زندگی استثنایی بسازند و از اینکه می‌خواهند مردم داستان لیلی و مجنون را فراموش کنند و داستان آن‌ها تاریخی شود.

از همان روزهای اول آشنایی‌شان چند روز یک بار می‌آمد و می‌گفت که بینشان چه حرف‌هایی رد و بدل شده و چه قرار و مدارهایی گذاشتند! از این می‌گفت که از این زن‌های عقب مانده و قدیمی نیست و برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای را مرتب دنبال می‌کند، مد روز می‌پوشد، مد روز فکر می‌کند و مد روز رفتار می‌کند. البته بعضی روزها هم می‌آمد و گله‌های کوچکی می‌کرد. یک روز می‌گفت نامزدش خواسته ریش‌هایش را بزند و به او گفته باید سر و وضعش مد روز شود تا جلوی فامیل آبرویشان نرود. یک روز دیگر می‌گفت نامزدش گفته باید انگشترهای قدیمی‌اش را طلا کند و بدون گردنبند طلا، پیش فامیل انگار چیزی کم دارد. گلایه می‌کرد اما نتیجه‌اش هم می‌شد تغییر! تغییری مطابق میل نامزدش!

مراسم عروسی‌اش را که به یاد می‌آوری، از خودت بدت می‌آید. تویی که این همه برای مهمانی رفتن مقید بودی، آن شب به مراسمی رفتی که برای دلخوشی فامیل انواع موسیقیِ حرام داشت و برنامه‌ و غذا. الان هم بعد از چند ماه دادگاه و دردسر، نتیجه این شده که دوستت به خاطر مهریه سنگینی که آن هم برای جلب نظر فامیل بوده، باید زندگی استثنایی‌اش را در زندان بگذراند.

🔸🔸 «لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق» امام حسین علیه السلام می‌فرمایند:رستگـار نمی‌شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.

[بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳] / goo.gl/HvkyyR

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️دوست و همکار عزیز، علی غبیشاوی

پدرها همه عزیزند ولی پدربزرگ‌ها جای خاصی دارند در قلب و دل ما و وقتی می‌روند جای خالی‌شان جوری خودش را نشان می‌دهد که انگار جای یک چیز مهمی کم است، مثل این است که یک سال بهار بیاید و باران نیاید... آن بهار، بهار نیست. جمع خانوادگی بی‌پدربزرگ هم یک جایش می‌لنگد... البته یقینا حالا در کنار اربابش حسین علیه‌السلام آرام گرفته است و شیرین‌ترین لحظه‌های زندگی‌اش را می‌گذارند؛ اما باورِ جای خالی اش آسان نیست... ما را در غم خود شریک بدانید و بدانید که ما هم برای ایشان دعا می‌کنیم.

#تسلیت
#خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🔻
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 به دارایی‌هایتان رحم نکنید!

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹تصور کن که خانه همسایه آتش‌سوزی شده و دود و آتش همه جا را گرفته. صدای داد و فریاد اهالی خانه بلند است. صاحب خانه از راه می‌رسد و با سرعت وارد خانه شده و خارج می‌شود.جلوتر می‌روی تا ببینی چه خبر است و چه کار می‌کند. صدای گریه کودکش از خانه می‌آید ولی هر بار که از خانه خارج می‌شود با خودش وسایل خانه را بیرون می‌آورد.تلویزیون، پول‌ها و مدارک، طلاها و بالاخره صدای گریه کودک قطع می‌شود و معلوم می‌شود که دیگر زنده نیست.

پیش مرد همسایه می‌روی و به او می‌گویی چرا وقتی داخل خانه رفتی، کودکت را نجات ندادی؟ جواب می‌دهد که درست است که او را نجات ندادم! ولی بالاخره چیزهای مهمی را بدست آوردم! پول، مدارک و طلاها و...
واکنش تو چیست؟! جواب معلوم است. وقتی قرار باشد بین مهم و مهم‌تر، یکی را انتخاب کنیم، کدام را باید ترجیح داد؟ اینجا دیگر ارزش مهم از بین می‌رود. مهم، وقتی مهم بود که مسألۀ کم اهمیت‌تری در مقابلش باشد ولی اگر یک مهم با یک مهم‌تر مقایسه شود، اینجا دیگر آن مسئله مهم می‌شود بی‌ارزش و مسئله مهم‌تر می‌شود ارزشمند.

اگر کسی بین این دو، مهم را انتخاب کند، سرزنش می‌شود! پول و مدارک و طلا مهم است ولی نجات جان کودک، مهم‌تر. این یک تصور خیالی است زیرا هیچ گاه ممکن نیست کسی جان بچه‌اش را به پول و طلا و ... بفروشد.
بعضی وقت‌ها تشخیص مهم و مهم تر به سادگی تصور خیالی بالاست. اما بعضی اوقات تشخیص، به این سادگی نیست. بعضی وقت‌ها پای آبروی آدم به میان می آید. در شرایطی قرار می‌گیری که اگر بخواهی به مالی که حق توست، برسی، باید از آبرویت بگذری. آبرو مهم تر است، پس حاضر می شود با نداری بسازی ولی مهم تر را فدای مهم نکنی. گاهی اوقات کار بالاتر می رود و پای جان میان می‌آید. نه تنها جان خودت بلکه جان خودت و عزیزانت.
این‌طور نیست که همیشه جان با ارزش تر باشد. بعضی مسائل هست که باید جان را هم فدای آن‌ها بکنی. البته به این بستگی دارد که ازرش جان خودت را بدانی و ارزش آن مسائل را و البته بتوانی درست تشخیص بدهی!

🔸🔸 «فَإنّي لا أرَى المَوتَ إلاّ سَعادَةً ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً» امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: به راستى كه من مرگ را جز خوش‌‏بختى نمى‏دانم ، و زندگى با ستمكاران را جز ملال.

[بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۹] / goo.gl/HvkyyR

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
حکایت بابایی بودن دخترها را همه شنیده‌اند و حکایت عزیز بودن پدربزرگ‌ها را هم همین‌طور و برای همین است که وقتی می‌گویند پدربزرگی رفت، همه می‌دانند که اول باید فکری به حال دل دخترها کنند و نوه‌های دختر.

همکار عزیزِ عقیق، سرکار خانم #اعظم_عظیمی، برای شما آرزوی صبر زیبا می‌کنیم و دعا می‌کنیم برای بارش بیشتر باران رحمت الهی بر روح بزرگ پدربزرگتان...

#تسلیت
#خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🔻
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 خشنودی مردم ؟ به چه قیمتی؟!

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹در خیابان راه می‌روی که اطلاعیه‌ای توجهت را جلب می‌کند. مسابقات دوچرخه‌سواری کشوری. دوست داری توانایی خودت را محک بزنی و در این مسابقه شرکت کنی. تعداد شرکت‌کنندگان زیاد است.

همگی خود را برای روز مسابقه آماده می‌کنید. چند ماهی وقت داری برای تمرین کردن و مهیا شدن. نقشۀ راه از دستت نمی‌افتد. مسیرهای مسابقه را در نقشه بارها و بارها بررسی می‌کنی تا بتوانی مسیر را به خوبی، بی‌آنکه منحرف و یا گم شوی؛ در روز مسابقه طی کنی و اولین نفری باشی که خود را به خط پایان می‌رساند.

روز مسابقه از راه می‌رسد. تو و همۀ شرکت‌کنندگان پشت خط می‌ایستید و با سوتِ داور، پا بر رکاب؛ حرکت می‌کنید. کم‌کم فاصله دوچرخه‌سوارها از هم زیاد می‌شود. عده‌ای جلوتر، تعدادی هم عقب‌تر و تو هم در میانه جمعیت. همه سخت در تکاپو هستند. هرکس می‌خواهد در طول مسیر مسابقه بیشتر رکاب بزند و از دیگران سبقت بگیرد. همه می‌دانید که باید در کمترین زمان ممکن، خود را به خط پایان برسانید؛ والا حتی اگر مسیر را کامل طی کنید و از خط پایان هم عبور کنید، اما اولین نفر نباشید؛ مقام اول را کسب نخواهید کرد.

به نفس‌نفس افتاده‌ای. چشمت به خط پایان است و تمام فکر و ذکرت پیش مدالی است که امیدواری بر گردنت بیاویزند. گروهی جلوتر هستند و فاصله‌شان نسبت به یکدیگر کمتر است. تندتر رکاب می‌زنی تا خودت را به آن‌ها نزدیک کنی. می‌دانی کسی برنده خواهد شد که شتاب بیشتری داشته باشد و بتواند زودتر از دیگران خود را به انتهای مسیر برساند.

بعضی کارها هست که فقط صرف انجام دادنشان به ما چیزی نمی‌دهد. یعنی ملاک فقط اجرای آن‌ها نیست؛ سرعت و زمان انجام دادنشان هم اهمیت دارد. کارهایی هست که باید برای انجام دادنشان از دیگران سبقت بگیریم و فرصت‌ها را غنیمت بشماریم. درست مثل مسابقه‌ای که اگر در آن شتاب نکنی، چیزی جز خستگی راه برای تو نمی‌ماند و چقدر سخت است که کسی سختی راه را بچشد، اما چشمش به درخشش مدالی روشن نشود.

کارهای خوب زیاد است. آدم‌هایی که کارهای خوب انجام می‌دهند هم کم نیستند. «تو» باید فرقی با آن‌ها داشته باشی تا عملت بیشتر به چشم بیاید. باید کاری کنی که «تو» را یک سر و گردن بالاتر بکشد از همۀ دوروبری‌هایت. باید کاری کنی کارستان!

🔸🔸 «اَيُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا» امام حسین† علیه‌السلام می‌فرمایند: اى مردم در خوبى‏ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره‌ گرفتن از فرصت‏ها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکرده‏اید، به حساب نیاورید.


[كشف‏الغمة، ج 2، ص 29] / goo.gl/vPGUk1

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 فامیل جدید نمی‌خواهید؟!

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹تصور کن به کسی یک کیف پر از اسکناس بدهند و به او بگویند می‌تواند هر کاری که می‌خواهد با آن انجام دهد. مثلاً می‌تواند همۀ اسکناس‌ها را دور بریزد، با آن‌ها چیزی بخرد یا حتی می‌تواند پس‌اندازشان کند. اختیار با خودش است.

او نگاهی به کیف پول می‌کند،‌ دستی در میان اسکناس‌ها می‌برد و به فکر فرو می‌رود. می‌داند این کیف پول؛ چیز کمی نیست و با آن خیلی کارها می‌تواند بکند. فکر می‌کند برای اینکه نظر اطرافیانش را به خودش جلب کند چه‌کار کند. فکرهای زیادی پشت سر هم از ذهنش می‌گذرد. عاقبت تصمیمش را می‌گیرد. یک تصمیم عجیب! تصمیم می‌گیرد هرروز یک‌ مُشت از اسکناس‌هایش را بر‌دارد و برود در میانۀ بازار و کار نامتعارفی با پول‌هایش انجام دهد که برای دیگران جدید و غیرقابل تصور باشد. می‌خواهد خودش را بکند توی چشم بقیه تا همه خیال کنند او آدم ثروتمندی است که هر کاری از دستش برمی‌آید.

وارد بازار می‌شود. کمی این‌طرف و آن‌طرف را نگاه می‌کند. دست در کیفش می‌کند و دسته‌ای از اسکناس‌ها را برمی‌دارد و مچاله می‌کند و به‌ جای دستمال به صورتش می‌کشد و راه می‌رود! روز دیگر مُشتی از آن‌ها را جلوی اهالی بازار آتش می‌زند و می‌سوزاند. روزی دیگر چند اسکناس دیگر را پاره می‌کند و جلوی پایش می‌ریزد و ... کارهایش عجیب است و دور از عقل. کم‌کم احترامش پیش اهالی بازار کم می‌شود. همه به چشم ملامت به او نگاه می‌کنند، اما او حسابی حواسش پرت است و گمان می‌کند کارهایش جدید و جالب‌اند. حواسش نیست که روز به روز، کیف پولش خالی‌تر می‌شود و شأنش کمتر!

حالا تصور کن به جای آن کیف پر از اسکناس، کیفی پر از «ثروت احترام و عزت» به تو بدهند و بگویند می‌توانی هر کاری که می‌خواهی با آن بکنی. مثلاً می‌توانی همۀ «احترام‌ها» را دور بریزی یا کاری کنی که به ارزش و احترام تو اضافه شود. یک وسیله هم به تو می‌دهند که بشود ابزار کارت! حالا اختیار با خودت است که با کارهای نامتعارف؛ ارزش و اعتبار خودت را خدشه‌دار کنی یا به بهترین وجه از آن بهره ببری.

زبان، همان وسیلۀ چندکاره‌ای است که در اختیار توست. ابزاری که اگر روش استفادۀ صحیح از آن را بلد باشی، می‌توانی به مددش کیف «احترام و عزت» را هر روز پُرتر کنی. اما اگر نابلد باشی و ابزار گرانبهایت بشود وسیله‌ای برای شوخی‌های نابجا، حرف‌های سخیف و سبک، دروغ و غیبت و...، آن وقت تو می‌مانی و کیف پولی که هر روز خالی‌تر و بی‌ارزش‌تر از قبل می‌شود.

🔸🔸 «لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم» امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.

goo.gl/x7q6gs

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 بنده‌های خوبی برای دنیا نباشیم!

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹تا حالا در باغچه یا حیاط خانه‌تان درختی کاشته‌ای؟ اصلاً شده پای نهالی بنشینی و قد کشیدنش را تماشا کنی؟ وقتی نهالی می‌کاری، اگر باغبان خوب و دلسوزی باشی، هرچند وقت یک‌بار باید شاخه‌های اضافی آن را هرس کنی تا حسابی قد بکشد و بلندبالا شود.

اید زیر نور آفتاب باشد تا جان بگیرد و هرازگاهی هم باید با کود تغذیه‌اش کنی. اگر نهال نوپا‌یت را به حال خودش رها کنی و آن‌چنان‌که باید به آن رسیدگی نکنی؛ کم‌کم قامتش کج می‌شود و برگ‌هایش می‌ریزد. رشدش کند می‌شود و ممکن است حتی خشک شود و از دست برود.

شاید نهال نوپای تو از اینکه شاخه‌هایش را می‌بُری، آزرده ‌شود. شاید دلش بخواهد فقط به او آب و آفتاب بدهی و کاری به کار شاخه‌های هرس‌نشده‌اش نداشته باشی؛ اما تو باغبان دلسوزی هستی که می‌دانی نهالت گاه باید رنج هرس شدن را به جان بخرد تا به بار بنشیند.

درست مثل نهال کوچک تو، هر چیزی در این عالم برای رشدش نیاز به رسیدگی و بررسی و اصلاح دارد. هر چیزی را اگر به حال خودش رها کنی و معایبش را به آن گوشزد نکنی، شاید زنده بماند؛ اما آن‌چنان که باید، رشد نخواهد کرد.

حالا فرض کن چند گروه دوستی داری. دوستان دانشگاهت، همکارانت و دوستان هم‌محله‌ای و همسایگانت. به ‌تناسب ارتباطی که با هر کدام از این دسته‌ها داری، نوع برخوردت با آن‌ها متفاوت است. شاید به اقتضای شرایط محل کارت، همکارانت تو را مورد مهر و محبت و تعریف و تمجیدهای اغراق‌آمیز قرار دهند. ممکن است گه‌گداری دوستان دانشگاهت لابلای شوخی‌های خودمانی، یک رفتار ناخوشایندت را به رویت بیاورند و تو هم شاید به دل بگیری و به مذاقت خوش نیاید. گاهی ممکن است همسایۀ دیوار به دیواری، جلوی تو را بگیرد و از رفتار سردی که با او داشته‌ای، گلایه کند. لابلای تمام این برخوردها، تو به دنبال «دوست واقعی‌ات» می‌گردی. گاهی تحمل انتقادها برایت سخت است و گاهی فکر می‌کنی برای بهتر رشد کردن و قدکشیدن، به این هرس شدن‌های گاه و بی‌گاه محتاجی. درست نمی‌دانی کدام دستۀ دوستی مطلوب توست، اما احساس می‌کنی کسی که همیشه تأییدکننده رفتار و کلامت باشد، نمی‌تواند دستت را بگیرد و تو را بالا بکشد. دنبال نشانه‌ای می‌گردی برای پیدا کردن یک دوست خوب.

🔸🔸 «من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک»؛ امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: کسی که تو را دوست دارد، [در مواقع لزوم] از تو انتقاد می‌کند و کسی که با تو دشمنی دارد، [در همه حال] از تو تعریف و تمجید می‌کند.

goo.gl/hMEqug

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 خانه آرامش

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹 خسته و گرسنه‌ای. دلت هوس چیزی کرده که سرحالت بیاورد، اما نمی‌دانی چه! در کوچه دو نفر مشغول احوال‌پرسی و گپ زدن هستند.

کسی به آن‌ها شیرینی تعارف می‌کند. هرکدام برای دیگری برمی‌دارند. سرحال شده‌اند. می‌خندند. چشمت می‌افتد به شیرینی‌های شکلاتی. خیلی وسوسه‌انگیزند. با خودت می‌گویی کاش کسی به تو هم شیرینی تعارف می‌کرد.

سوار تاکسی شده‌ای. راننده کلافه است. مسافری که جلو نشسته، با موبایلش ور می‌رود و مسافر صندلی عقب سرش را کرده توی کیفش. به محض اینکه در تاکسی می‌نشینی، کسی با یک جعبه کیک‌ شکلاتی سرش را از پنجره داخل می‌آورد و به شما پیشنهاد می‌دهد برای همدیگر کیک بردارید. می‌گوید هر کس باید دیگران را به خوردن این کیک خوشمزه مهمان کند. تو هاج و واج مانده‌ای. دلت می‌خواهد دستت را دراز کنی، برای همه کیک برداری و کامشان را شیرین کنی. دل خودت قنج می‌رود برای اینکه کسی پیشقدم شود و برای تو هم چیزی بردارد، اما در کمال تعجب می‌بینی هیچ کس برای تو کیکی برنداشته. اصلاً انگار کسی متوجه کیک‌ها نیست .هیچ‌کس به آن‌ها نگاه نمی‌کند. به ناچار، تو هم دستت را عقب می‌کشی. منصرف می‌شوی. نه تو برای کسی کیک برمی‌داری و نه هیچ کدام از افراد درون تاکسی برای تو.

وارد بانک می‌شوی. نوبت می‌گیری و روی یکی از صندلی‌های خالی می‌نشینی. مرد جوانی کنارت نشسته. سخت مشغول حساب و کتاب است. باز هم ماجرای کیک‌های شکلاتی تکرار می‌شود. مرد جوان آن‌قدر درگیر است که اصلاً کیک‌ها را نمی‌بیند. تو هم وقتی می‌بینی قرار نیست کسی برایت کیک بردارد، از خیر مهمان کردن مرد جوان می‌گذری. شماره‌ات خوانده می‌شود. خودت را به باجه می‌رسانی. هم متصدی از کار سنگینش خسته است، هم تو از ماندن در صف انتظار طولانی بانک. چقدر خوردن یک کیک تازه می‌تواند هر دو نفرتان را سرحال بیاورد! باز هم به هردویتان کیک تعارف می‌کنند و می‌خواهند برای یکدیگر بردارید، اما این بار دیگر ماجرا را حفظ شده‌ای. دیگر به کیک‌ها نگاه هم نمی‌کنی و درست همان‌طور که انتظار داشتی، متصدی باجه هم که مشغول صحبت با همکارش شده، اصلاً متوجه کیک‌ها نمی‌شود.

در مدتی که بیرون از خانه هستی، شاید نزدیک به صد بار ماجرای کیک‌ها تکرار می‌شود. در تمام مسیر افرادی را می‌بینی که مشغول خوردن کیک‌های خوشمزه هستند اما تو... حتی یک بار هم کسی پیشقدم نشده که برایت کیک بردارد و تو هم با دیدن بی‌میلی دیگران، از برداشتن کیک برایشان منصرف شده‌ای. خسته و کلافه به خانه برمی‌گردی. به امروز فکر می‌کنی. می‌بینی اصلاً کار سختی نبود. می‌توانستی هم کام خودت را شیرین کنی، هم کام همۀ کسانی را که امروز در مسیرت قرار گرفته بودند؛ اما همه انقدر مشغول خودتان بودید که از ساده‌ترین کار ممکن در حق دیگری کوتاهی کردید. همه‌تان بخیل بودید و نخواستید کام کسی شیرین شود. اصلاً حواستان نبود حتی.

بعید است وقتی کسی با لبخند زل بزند توی چشمانت و بگوید:« بفرمایید شیرینی!» تو کلافه شوی، حس بدی پیدا کنی، عصبانی شوی و یا پیشنهادش را رد کنی. امروز، در روزگاری که دنیای آدم‌ها روز به روز شلوغ‌تر می‌شود و گرفتاری‌هایشان مدام بیشتر، می‌توانی روزی چندین بار کام خودت و دیگران را شیرین کنی. می‌توانی یک جعبه پر از کیک‌های شکلاتی تازه و خوشمزه دست بگیری و بی‌هیچ چشمداشتی، آن را میان آدم‌های دوروبرت قسمت کنی. شاید اولش مثل همان روز تلخ، کسی مهربانی تو را جبران نکند و برایت کیکی برندارد، اما حتماً خودت از این‌که بقیه را به شیرینی مهمان کرده‌ای، شیرین‌کام خواهی شد. زود باش جعبۀ کیک را بردار! چه کیکی خوشمزه‌تر از یک سلام شیرین با لبخند؟

🔸🔸 «اَلبَخيلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ» امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: بخيل، كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد.

[بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۲۰] / goo.gl/oABPd1

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ سفینه نجات
📌 از خودتان بترسید!

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
Forwarded from مدرسه عقیق
سلام... 😌
🔷 تشکر می کنیم از کسایی که به مدرسه عقیق اعتماد کردن و ما رو انتخاب کردن و ثبت نام کردن...
🔷 و یک تشکر ویژه از همه کسایی که برای مصاحبه اومدن و لحظات خوبی رو رقم زدن...
🔷 باهم در مورد فضای فرهنگی و هنری حرف زدیم و همکارا و دوستای جدیدی پیدا کردیم...
🔷 دوستای شما تو مدرسه عقیق بعد از بررسی های فراوان به این نتیجه رسیدن که افراد زیر رو به مدرسه دعوت کنن...

رشته فیلم نامه نویسی:
محمد جعفر صفاری نیا(نیازمند تایید نهایی مربی)
مهدی غلامی
عبدالحسین عبدی
رضا عبدیایی پور
سید مرتضی علوی
محمد علی سمندری آهنگری
زهرا شاطریان
زهرا رضایی
معصومه فراهانی

رشته داستان نویسی:
علی علیزاده
مریم اسماعیلی
هادی غلام‌حسین پور
فاطمه محمدی
وجهیه غلامحسین زاده
محمدجعفر خانی(نیازمند تایید نهایی مربی)
راحله روشن(نیازمند تایید نهایی مربی)
زینب مطهر(نیازمند تایید نهایی مربی)

رشته کارگردانی:
میلاد محمدی
سید مهدی طبیبی
جابر نوری
محمد ابراهیم غزنوی
سید محمد عمار یاسر

🔸 قطعا هم اونایی که پذیرفته شدن و هم اونایی که پذیرفته نشدن دوست و مهمان ما در #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق خواهند بود.
.
.
.
.
.

وحالا وقت شروع مدرسه عقیقه!‌ 🙃

🔻
🔹 اینجا مدرسه عقیقه؛
👈 جای شما...
🙂 جایی برای زندگی هنری جدید شما...
💎 @aghighschool_ir
Forwarded from مدرسه عقیق
بزودی در این مکان تمرین ها، فیلم ها و آموزش های متفاوت هنری قرار خواهد گرفت 😁

همینجا... در همین کانال...
تازه استاد مشاورم هس، میشه بهش پیام بدید و صحبت کنید و مشورت بگیرید :)

🔻
🔹 اینجا مدرسه عقیقه؛
👈 جای شما...
🙂 جایی برای زندگی هنری جدید شما...
💎 @aghighschool_ir
▪️ #سبک_زندگی_حسینی

🔹🔹آدم‌های زیادی از روبرویت رد می‌شوند. زن و مرد. پیر و جوان. مسیری سخت و طولانی را طی کرده‌ای و حالا راحت و آسوده اینجا نشسته‌ای.

منتظری کسی بیاید براندازت کند و چشمش را بگیری، بلکه تو و تعدادی از دوستانت را به بهایی بخرد. چند روزی می‌گذرد. کسی تو و دوستانت را که عقب‌تر نشسته بودید، برنمی‌دارد. عاقبت میوه‌فروش که از فروختنتان ناامید شده، شما را می‌ریزد در جعبه‌ای و می‌گذارد گوشۀ مغازه. هنوز نمی‌فهمی چه شده و قرار است چه اتفاقی بیفتد. کمی که دقت می‌کنی می‌بینی صورت چند تا از دوستانت؛ لکه‌دار شده است. یکی دوتایشان هم کمی بو می‌دهند. نگرانشان می‌شوی. فکر می‌کنی چه سرنوشتی در انتظار آن‌هاست؟ می‌نشینی کنارشان و غصه‌شان را می‌خوری. نگرانی که کم‌کم دارند خراب می‌شوند. انگار تو حواست به خودت هم نیست که چه بر سرت آمده. به گمانِ تو؛ فقط سیب‌های اطرافت لک گرفته‌اند و تر و تازگی قدیم را ندارند. پیش خودت خیال می‌کنی حتماً تو از این آفات و خرابی‌ها ایمنی! حواست نیست که تو هم در همان جعبه‌ای.

حواسش به این و آن است. مدام این‌طرف و آن‌طرف را بررسی می‌کند. زن و مرد. پیر و جوان. آشنا و غریبه را. رفتار دیگران در نظرش بزرگ است. به همه دقت می‌کند. تذکر می‌دهد. راه می‌رود. سر تأسف تکان می‌دهد برای اطرافیانش و می‌ترسد از عاقبتشان. مدام به آشنا و غریبه خرده و ایراد می‌گیرد. انگار خیالش از خودش راحت است. حتماً باید کارش خیلی درست باشد.

مثل مهندس ساختمانی می‌ماند که نظارت و کنترل بر ساخت‌وساز ساختمان خودش را رها کرده و رفته سر ساختمان‌های اطراف و ایرادهای فنی آن‌ها را می‌گیرد. به نداشتن کلاه ایمنی کارگران ساختمان مجاور ایراد می‌گیرد؛ به عدم رعایت نکات ایمنی در پی‌ریزی ساختمان روبرویی تذکر می‌دهد ودآن‌قدر مشغول بررسی ساختمان‌های دیگر شده است که حواسش به پی‌ریزی ساختمان خودش هم نیست. حواسش نیست که به جای ذره‌بین دست گرفتن و واکاوی عیوب اسکلت ساختمان‌های دیگران، باید حواسش را بدهد به نقش ساختمان خودش. که نکند ساختمانش دچار همان نقص‌هایی باشد که از ساختمان‌های اطراف می‌گیرد.

🔸🔸 «إیاک أن تَکونَ مِمَّن یخافُ عَلَی العِبادِ مِن ذُنوبِهِم ویأمَنُ العُقُوبَةَ مِن ذَنبِه» امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: مبادا از کسانی باشی که به سبب گناهان بندگان خدا بر سرنوشت آنان بیمناک است، ولی خود را از سزای گناه خویش ایمن می‌د0اند.

[بحارالأنوار، ج 75، ص 12] / goo.gl/81JVRd

📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه

🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA

www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org