🔹🔹 باغبانِخوشذوقی را در نظر بگیر که تمام همت و مِهر خود را وقف کاشت و پرورش گل و گیاه میکند، گلخانهاش کمکم چهرهی با طراوت و خوشسیمایی به خود میگیرد؛ هرروز به آنها سر میزند؛ با دقت برگهای زرد و خشکشان را جدا میکند.
هرچند وقت یکبار برایشان کود تهیه میکند و پایِ گلهایش میریزد. حواسش هست دمای گلخانهاش بیشازاندازه داغ نشود، هرروز گلهایش که از غنچه درمیآیند او هم دلش؛ جان میگیرد و کیف عالم را میبرد. به گمانِ خود دیگر باغبانی حرفهای شده و حواسش به همهچیز هست، غافل از آنکه هنوز فوتِ کوزهگری را نیاموخته، بخش کوچکی ازگلهایش کمکم دچار آفتی میشوند که به آن توجهی نمیکند، بعد از مدتی آفت همهی گلهایش را مسموم میکند و میخشکاند .... باورش نمیشود که آفت ریزی که به چشمش نمیآمد روزی همهی گلخانهاش را بهتدریج بسوزاند!
حالِ باغبان، بعد از چنین رخداد ناخرسندی؛ قابل وصف نیست اینکه بعد از آن همه زحمت و مشقت که به خیال خودش عجب گلخانهای پرورش داده، حالا جز زمینی خشک و بیثمر در دستانش چیزی نیست.
به نظرت میتوان ارتباطی میان حکایت باغبان و گلخانهاش و انسان و کارهای خوبش برقرار کرد؟
احتمالاً میگویی: «بد نیست همان انسان مثل باغبان حواسش باشد که کارنامهی خوشعطر و پُرگل و چَمَنش گرفتار آفتی نشود! شاید وقتی میان باغی از گل قرار میگیرد، حال و هوای آن گلستان، حواسش را حسابی پرت کند از اینکه به دنبال هر درختی، تبری هم هست و هر گلی، آفت خودش را دارد که ممکن است گلستانی را از پا دربیاورد. حواسش باشد میان همه کارهای خوبش؛ میانِ دستگیریهای همسایگان و بستگانش،مسجد رفتنهایش؛ انفاق و بذل و بخششهایش و... در باغِ اعمالِ خوبش سرخوش نشود! بالاخره گلستان هرچه بزرگتر و آبادتر شود به تبعش؛ نگهداری از آنهم سختتر میشود دیگر ...»
راست میگویی چون هیچ کس دلش نمیخواهد دسترنج زحماتش در چشم برهمزدنی از بین بروند...
و باغبانِ حکایت ما شاید فکر کند یکچیزی کم هست؛ باید کاری کند ... او شنیده است هر وقت در دلش یکچیزی مثل قند آب شد و مطمئن شد از خودش؛ باید حسابی نگران شود! این بازیهای دل و زمزمههای پشتش، انگار خبر آمدن آفتِ گلستان اعمالش را میدهد؛ خبر ناخوشِ تکثیرِ آفتی ویرانگر میانِ گلهای اعمالِ حسنهاش. زودتر باید آفت را بشناسد تا همه چیزش تباه نشده !
راستی به نظر تو مگر میشود انجام کارهای خوب، آفت داشته باشد؟ مگر چیزی وجود دارد که زورش برسد به اعمال خوب انسان و آن را از ریشه تباه کند طوری که انگار از ازل عملِ خوبی ثبتنشده باشد؟ فوت کوزهگری چیست که اگر آن را مستمراً تمرین نکنیم گلخانهمان خشک و بیجان خواهد شد؟
میانِ همهی سؤالهای ذهنش؛ انگار کسی در گوشِ او زمزمه میکند که آن کتاب را ورق بزن ... فوتکوزهگری را در آن میتوانی پیدا کنی.
🔸🔸امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: اللَّهُمَّ .... أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى یَدِیَ الْخَیْرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ. خدایا ... عزيزم گردان و به خودپسندی دچارم مكن. مرا به بندگي و خاكساريِ درگاهت توفيق ده و چنان مكن كه عبادت و اعمال خود را بزرگ پندارم و با عُجب آن را تباه كنم. دست مرا وسيلهاي كن كه با آن به مردم نيكي رسد، و مخواه كه با كدورتِ منّت نهادن آميخته گردد. مرا از كردار شايسته بهرهمندي ده و از به خود نازيدن بركنار دار.
[صحیفه سجادیه] | goo.gl/9BypsD
📖 از کتاب: تابلوهای سعادت
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
هرچند وقت یکبار برایشان کود تهیه میکند و پایِ گلهایش میریزد. حواسش هست دمای گلخانهاش بیشازاندازه داغ نشود، هرروز گلهایش که از غنچه درمیآیند او هم دلش؛ جان میگیرد و کیف عالم را میبرد. به گمانِ خود دیگر باغبانی حرفهای شده و حواسش به همهچیز هست، غافل از آنکه هنوز فوتِ کوزهگری را نیاموخته، بخش کوچکی ازگلهایش کمکم دچار آفتی میشوند که به آن توجهی نمیکند، بعد از مدتی آفت همهی گلهایش را مسموم میکند و میخشکاند .... باورش نمیشود که آفت ریزی که به چشمش نمیآمد روزی همهی گلخانهاش را بهتدریج بسوزاند!
حالِ باغبان، بعد از چنین رخداد ناخرسندی؛ قابل وصف نیست اینکه بعد از آن همه زحمت و مشقت که به خیال خودش عجب گلخانهای پرورش داده، حالا جز زمینی خشک و بیثمر در دستانش چیزی نیست.
به نظرت میتوان ارتباطی میان حکایت باغبان و گلخانهاش و انسان و کارهای خوبش برقرار کرد؟
احتمالاً میگویی: «بد نیست همان انسان مثل باغبان حواسش باشد که کارنامهی خوشعطر و پُرگل و چَمَنش گرفتار آفتی نشود! شاید وقتی میان باغی از گل قرار میگیرد، حال و هوای آن گلستان، حواسش را حسابی پرت کند از اینکه به دنبال هر درختی، تبری هم هست و هر گلی، آفت خودش را دارد که ممکن است گلستانی را از پا دربیاورد. حواسش باشد میان همه کارهای خوبش؛ میانِ دستگیریهای همسایگان و بستگانش،مسجد رفتنهایش؛ انفاق و بذل و بخششهایش و... در باغِ اعمالِ خوبش سرخوش نشود! بالاخره گلستان هرچه بزرگتر و آبادتر شود به تبعش؛ نگهداری از آنهم سختتر میشود دیگر ...»
راست میگویی چون هیچ کس دلش نمیخواهد دسترنج زحماتش در چشم برهمزدنی از بین بروند...
و باغبانِ حکایت ما شاید فکر کند یکچیزی کم هست؛ باید کاری کند ... او شنیده است هر وقت در دلش یکچیزی مثل قند آب شد و مطمئن شد از خودش؛ باید حسابی نگران شود! این بازیهای دل و زمزمههای پشتش، انگار خبر آمدن آفتِ گلستان اعمالش را میدهد؛ خبر ناخوشِ تکثیرِ آفتی ویرانگر میانِ گلهای اعمالِ حسنهاش. زودتر باید آفت را بشناسد تا همه چیزش تباه نشده !
راستی به نظر تو مگر میشود انجام کارهای خوب، آفت داشته باشد؟ مگر چیزی وجود دارد که زورش برسد به اعمال خوب انسان و آن را از ریشه تباه کند طوری که انگار از ازل عملِ خوبی ثبتنشده باشد؟ فوت کوزهگری چیست که اگر آن را مستمراً تمرین نکنیم گلخانهمان خشک و بیجان خواهد شد؟
میانِ همهی سؤالهای ذهنش؛ انگار کسی در گوشِ او زمزمه میکند که آن کتاب را ورق بزن ... فوتکوزهگری را در آن میتوانی پیدا کنی.
🔸🔸امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: اللَّهُمَّ .... أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى یَدِیَ الْخَیْرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ. خدایا ... عزيزم گردان و به خودپسندی دچارم مكن. مرا به بندگي و خاكساريِ درگاهت توفيق ده و چنان مكن كه عبادت و اعمال خود را بزرگ پندارم و با عُجب آن را تباه كنم. دست مرا وسيلهاي كن كه با آن به مردم نيكي رسد، و مخواه كه با كدورتِ منّت نهادن آميخته گردد. مرا از كردار شايسته بهرهمندي ده و از به خود نازيدن بركنار دار.
[صحیفه سجادیه] | goo.gl/9BypsD
📖 از کتاب: تابلوهای سعادت
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
🔹🔹دوراهیهای زندگی کم نیستند. زیاد اتفاق میافتد که مجبور میشویم بین دو یا چند گزینه، یکی را انتخاب کنیم. از انتخابهای کوچک شروع میشود و هر چه سنوسال بالاتر میرود، انتخابها مهمتر و بزرگتر میشوند و با انسان قد میکشند.
خاصیت بیشتر این چندراهیها این است که در اکثر مواقع، نتیجۀ هر انتخاب، مشخص است و با علم به پیامدهای هر راه، دست به گزینش و انتخاب راه مورد نظر میزنیم.
تا کودک هستیم و میخواهیم کار اشتباهی را انجام دهیم، بزرگترها میگویند «این کار را نکن، گناه دارد اگر آن را انجام دهی، خدا دیگر دوستت ندارد. » و ما با این هشدارهاست که میفهمیم عمل کردن به آن خواسته، نتیجهاش ناراحتیِ خداست و انجام ندادنش، خوشنودیِ او. پس باید انتخاب کنیم؛ بین گناه کردن یا گناه نکردن، بین خوشحالی خدایمان یا ناراحتی او.
بزرگتر که میشویم، با گسترۀ بزرگتری از باید و نبایدها آشنا میشویم و چشمانداز انتخابهایمان واضح و روشنتر در مقابلمان قرار میگیرد. اما چه میشود که با وجود علم به بسیاری از این نتایج درست و غلط، گاهی دست به انتخابی میزنیم که نتیجۀ آن چیزی بجز راستی و درستی است؟ میدانیم که دروغ حرام و ناپسند است، اما حاضر نمیشویم در مقابل اشتباهی که کردهایم، راستش را بگوییم و عذرخواهی کنیم. برای همین متوسل به دروغ میشویم و آسمان ریسمان بههم میبافیم تا حقیقت روشن نشود و به خیال خام خودمان، خلاص شویم. درحالیکه حواسمان نیست که در باتلاق گناه دست و پا میزنیم. آگاه هستیم و میدانیم که نتیجۀ معصیت و گناه، جز عقاب و آتش نیست. اما باز هم سوختن در آتشِ گناه را به جان میخریم.
گویا دستی در کار است که تلاش میکند با ابزارهای مختلفی که به آنها مجهز است، کاری کند که عاقبتِ انتخابمان را فراموش کنیم. مثلاً، بعضی اوقات آنقدر حرف مردم را در نظرمان بالا میبرد که مجبورمان میکند بهخاطر ترس از دیگران، دست به انتخاب اشتباه و نادرست بزنیم. میترسیم اگر فلان کار را انجام دهیم، مردم پشت سرمان فلان حرف را بزنند یا به چشمی دیگر نگاهمان کنند. ملاک و معیار درست و غلطمان میشود فکر و حرف و خواستۀ مردم و خطکشمان برای سنجیدن خوبی و بدی، میشود بندۀ خدا نه خودِ خداوند.
امان از این ابزارِ ترس از مردم که بیشتر مواقع برگ برندهای است در دستان شیطان تا در آزمون عبادت و بندگی ردمان کنند.
🔸🔸حضرت امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: يُؤْمِنُنا عِقابَكَ، وَ يُخَوِّفُنا بِغَيْرِكَ ... ما را از عقاب تو ايمن كند، و از غير تو بترساند.(دعای بیست و پنجم صحیفۀ سجادیه)
[دعای بیست و پنجم صحیفۀ سجاد] / goo.gl/dV2orA
📖 از کتاب: سیاه و سفید(ویژه شهادت امام سجاد(ع) )
✏️ نویسنده: فاطمه محمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
خاصیت بیشتر این چندراهیها این است که در اکثر مواقع، نتیجۀ هر انتخاب، مشخص است و با علم به پیامدهای هر راه، دست به گزینش و انتخاب راه مورد نظر میزنیم.
تا کودک هستیم و میخواهیم کار اشتباهی را انجام دهیم، بزرگترها میگویند «این کار را نکن، گناه دارد اگر آن را انجام دهی، خدا دیگر دوستت ندارد. » و ما با این هشدارهاست که میفهمیم عمل کردن به آن خواسته، نتیجهاش ناراحتیِ خداست و انجام ندادنش، خوشنودیِ او. پس باید انتخاب کنیم؛ بین گناه کردن یا گناه نکردن، بین خوشحالی خدایمان یا ناراحتی او.
بزرگتر که میشویم، با گسترۀ بزرگتری از باید و نبایدها آشنا میشویم و چشمانداز انتخابهایمان واضح و روشنتر در مقابلمان قرار میگیرد. اما چه میشود که با وجود علم به بسیاری از این نتایج درست و غلط، گاهی دست به انتخابی میزنیم که نتیجۀ آن چیزی بجز راستی و درستی است؟ میدانیم که دروغ حرام و ناپسند است، اما حاضر نمیشویم در مقابل اشتباهی که کردهایم، راستش را بگوییم و عذرخواهی کنیم. برای همین متوسل به دروغ میشویم و آسمان ریسمان بههم میبافیم تا حقیقت روشن نشود و به خیال خام خودمان، خلاص شویم. درحالیکه حواسمان نیست که در باتلاق گناه دست و پا میزنیم. آگاه هستیم و میدانیم که نتیجۀ معصیت و گناه، جز عقاب و آتش نیست. اما باز هم سوختن در آتشِ گناه را به جان میخریم.
گویا دستی در کار است که تلاش میکند با ابزارهای مختلفی که به آنها مجهز است، کاری کند که عاقبتِ انتخابمان را فراموش کنیم. مثلاً، بعضی اوقات آنقدر حرف مردم را در نظرمان بالا میبرد که مجبورمان میکند بهخاطر ترس از دیگران، دست به انتخاب اشتباه و نادرست بزنیم. میترسیم اگر فلان کار را انجام دهیم، مردم پشت سرمان فلان حرف را بزنند یا به چشمی دیگر نگاهمان کنند. ملاک و معیار درست و غلطمان میشود فکر و حرف و خواستۀ مردم و خطکشمان برای سنجیدن خوبی و بدی، میشود بندۀ خدا نه خودِ خداوند.
امان از این ابزارِ ترس از مردم که بیشتر مواقع برگ برندهای است در دستان شیطان تا در آزمون عبادت و بندگی ردمان کنند.
🔸🔸حضرت امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: يُؤْمِنُنا عِقابَكَ، وَ يُخَوِّفُنا بِغَيْرِكَ ... ما را از عقاب تو ايمن كند، و از غير تو بترساند.(دعای بیست و پنجم صحیفۀ سجادیه)
[دعای بیست و پنجم صحیفۀ سجاد] / goo.gl/dV2orA
📖 از کتاب: سیاه و سفید(ویژه شهادت امام سجاد(ع) )
✏️ نویسنده: فاطمه محمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
📖 تابلوهای سعادت «ویژه شهادت امام سجاد(ع)»
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🌐 www.aghighfa.ir
🆔 @aghighmedia_org
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🌐 www.aghighfa.ir
🆔 @aghighmedia_org
خانواده عقیق
📖 تابلوهای سعادت «ویژه شهادت امام سجاد(ع)» ✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی 📚تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق 🌐 www.aghighfa.ir 🆔 @aghighmedia_org
تابلوهای سعادت.pdf
2 MB
📖 تابلوهای سعادت «ویژه شهادت امام سجاد(ع)»
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🌐 www.aghighfa.ir
🆔 @aghighmedia_org
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🌐 www.aghighfa.ir
🆔 @aghighmedia_org
🔹🔹 یک نگاهِ ساده به شغل و کسب و پیشههای اطرافت بینداز. لباس کار هرکس؛ مخصوص شغلش است. جالب نیست؟ اگر فردی پزشک باشد در ساعات کاریاش، لباس سفید مخصوصِ خود را بر تن دارد.
اگر مهندس ساختمان باشد؛ لباس کار اختصاصی مهندسان و کلاه ایمنی استفاده میکند. اگر آهنگری پیشهاش باشد و... . هرکس لباس مخصوص شغل خودش را استفاده میکند.
لباس کار فقط خاص ساعات کاری و خدمت افراد میباشد یعنی ملبس بودن به آن؛ اعلام این است که این افراد در حال خدمت پیرامون وظایف خود میباشند و نشانه نوع و هویت شغل آنان نیز هست. گاهی لباسی که از آن بهره میبرند نوعی مصونیت از خطرات شغلشان را نیز در بردارد؛ بعد از پایان ساعتِ کاری هم لباس کارشان را عوض میکنند و میروند خانه، در منزل دیگر خانوادهشان از آنان انتظار ندارند همان کارهایی که در محل کار انجام میدادند را هم در منزل انجام بدهند.
حالا فرض کن نوعی لباس کار دائمی وجود داشته باشد! یعنی شغلی وجود داشته باشد که همه عمر؛ آن هم در تمام طولِ شبانهروز باید لباسکار بر تن افرادِ استخدامی باشد. لباس کار هم گویای آن است که «تو» در حال انجاموظیفه و خدمت هستی و جزو ساعات کاریات محاسبه خواهد شد.
وقتی لباس کار در قامت آدمی مینشیند لذا پشتش هم یک سری وظایف و محدودیتها برای شخص پُررنگتر میشود که باید مقید به انجام آنها باشد. حالا باید حتی خوردن، خوابیدن، راه رفتن، معاشرتها، سخن گفتن و .... همهچیزش در چارچوب آن شغل دائمیاش تعریف شود.
خب حالا سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که مگر چنین فردی مجبور است خود را گرفتار یک شغل و لباس کار دائمیای بکند که همه زندگیاش تحت تأثیر آن قرار بگیرد؟ نظرِ «تو» چیست؟
شاید پاسخِ اولیهای که به ذهنات خطور میکند این است که شاید مزایا و مطلوبیتهایی را که شخص از این شغل به دست میآورد ارزش آن را دارد که عمرش را وقف چنین کاری کند! در ثانی وقتی به او گفته باشند: «این یک کارِ مهمی است که اگر در آن استخدام شوی، همهی امور زندگیات را میتوانی به همان شیوهی قبل انجام دهی با این تفاوت که با انجام هر کدام از کارهای عادی و روزانهات هم به حقوق و پاداشت اضافه خواهیم کرد و جزو ساعات کاریات محسوب خواهد شد. تو فقط کافیست در این چارچوب شغلی قرار بگیری، بقیهاش با کارفرمایت!»
خب به نظر میرسد شرایط شغلی بسیار مناسبی باشد؛ کارفرمای قابل اعتماد و متعهدی داری که از آنچه به «تو» وعده داده ذرهای تخلف نمیکند. حقوق و پاداشش به نسب کاری که «تو» میکنی قابل قیاس نیست و بسیار سخاوتمندانه محاسبه خواهد شد. بعلاوه اینکه این کار، زندگی «تو» را بهبود میدهد و در واقع در مسیر اعتلای تمام ابعادِ زندگیات است ؛ در واقع کارفرمای «تو» چیزی را از تو میخواهد که اول و آخرش سودش به خودت خواهد رسید .
برای استخدام،محدویت افراد ندارد ؛اما هرچه زودتر این لباس کار را تن کنی بیشتر منفعت میبری، چون معلوم نیست تا چند روز دیگر آگهی استخدام مشمول «تو» هم بشود و در ثانی «تو» هم دنبال چنین شغلی باشی ؛ چراکه شغلهای فانتزی و بدلیای که حواسِ تو را پرت کنند و سرگرمت شوی؛ کم نیست .
اگر میخواهی زودتر مدارکت را آماده کن که مهیای استخدام و پوشیدن یک لباسِ کار شبانه روزی پُرسود شوی !
🔸🔸امام سجاد میفرمایند:وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ[۱].بارالها! تا زمانی که عمرم چون لباس کار و خدمتم در اطاعت تو صرف میگردد مرا از نعمت طول عمر برخوردار فرما و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود به آن پایان ده و روحم را قطع کن پیش از آنکه دشمنی شخص تو متوجه من شود یا خشمت بر من استوار گردد.
[بخشی از دعای بیستم صحیفه سجادیه مشهور به دعای مکارم الاخلاق] / goo.gl/CAZ5Z2
📖 از کتاب: تابلوهای سعادت
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
اگر مهندس ساختمان باشد؛ لباس کار اختصاصی مهندسان و کلاه ایمنی استفاده میکند. اگر آهنگری پیشهاش باشد و... . هرکس لباس مخصوص شغل خودش را استفاده میکند.
لباس کار فقط خاص ساعات کاری و خدمت افراد میباشد یعنی ملبس بودن به آن؛ اعلام این است که این افراد در حال خدمت پیرامون وظایف خود میباشند و نشانه نوع و هویت شغل آنان نیز هست. گاهی لباسی که از آن بهره میبرند نوعی مصونیت از خطرات شغلشان را نیز در بردارد؛ بعد از پایان ساعتِ کاری هم لباس کارشان را عوض میکنند و میروند خانه، در منزل دیگر خانوادهشان از آنان انتظار ندارند همان کارهایی که در محل کار انجام میدادند را هم در منزل انجام بدهند.
حالا فرض کن نوعی لباس کار دائمی وجود داشته باشد! یعنی شغلی وجود داشته باشد که همه عمر؛ آن هم در تمام طولِ شبانهروز باید لباسکار بر تن افرادِ استخدامی باشد. لباس کار هم گویای آن است که «تو» در حال انجاموظیفه و خدمت هستی و جزو ساعات کاریات محاسبه خواهد شد.
وقتی لباس کار در قامت آدمی مینشیند لذا پشتش هم یک سری وظایف و محدودیتها برای شخص پُررنگتر میشود که باید مقید به انجام آنها باشد. حالا باید حتی خوردن، خوابیدن، راه رفتن، معاشرتها، سخن گفتن و .... همهچیزش در چارچوب آن شغل دائمیاش تعریف شود.
خب حالا سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که مگر چنین فردی مجبور است خود را گرفتار یک شغل و لباس کار دائمیای بکند که همه زندگیاش تحت تأثیر آن قرار بگیرد؟ نظرِ «تو» چیست؟
شاید پاسخِ اولیهای که به ذهنات خطور میکند این است که شاید مزایا و مطلوبیتهایی را که شخص از این شغل به دست میآورد ارزش آن را دارد که عمرش را وقف چنین کاری کند! در ثانی وقتی به او گفته باشند: «این یک کارِ مهمی است که اگر در آن استخدام شوی، همهی امور زندگیات را میتوانی به همان شیوهی قبل انجام دهی با این تفاوت که با انجام هر کدام از کارهای عادی و روزانهات هم به حقوق و پاداشت اضافه خواهیم کرد و جزو ساعات کاریات محسوب خواهد شد. تو فقط کافیست در این چارچوب شغلی قرار بگیری، بقیهاش با کارفرمایت!»
خب به نظر میرسد شرایط شغلی بسیار مناسبی باشد؛ کارفرمای قابل اعتماد و متعهدی داری که از آنچه به «تو» وعده داده ذرهای تخلف نمیکند. حقوق و پاداشش به نسب کاری که «تو» میکنی قابل قیاس نیست و بسیار سخاوتمندانه محاسبه خواهد شد. بعلاوه اینکه این کار، زندگی «تو» را بهبود میدهد و در واقع در مسیر اعتلای تمام ابعادِ زندگیات است ؛ در واقع کارفرمای «تو» چیزی را از تو میخواهد که اول و آخرش سودش به خودت خواهد رسید .
برای استخدام،محدویت افراد ندارد ؛اما هرچه زودتر این لباس کار را تن کنی بیشتر منفعت میبری، چون معلوم نیست تا چند روز دیگر آگهی استخدام مشمول «تو» هم بشود و در ثانی «تو» هم دنبال چنین شغلی باشی ؛ چراکه شغلهای فانتزی و بدلیای که حواسِ تو را پرت کنند و سرگرمت شوی؛ کم نیست .
اگر میخواهی زودتر مدارکت را آماده کن که مهیای استخدام و پوشیدن یک لباسِ کار شبانه روزی پُرسود شوی !
🔸🔸امام سجاد میفرمایند:وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ[۱].بارالها! تا زمانی که عمرم چون لباس کار و خدمتم در اطاعت تو صرف میگردد مرا از نعمت طول عمر برخوردار فرما و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود به آن پایان ده و روحم را قطع کن پیش از آنکه دشمنی شخص تو متوجه من شود یا خشمت بر من استوار گردد.
[بخشی از دعای بیستم صحیفه سجادیه مشهور به دعای مکارم الاخلاق] / goo.gl/CAZ5Z2
📖 از کتاب: تابلوهای سعادت
✏️ نویسنده: ریحانه علامه فلسفی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
▪️ #سبک_زندگی_حسینی
🔹🔹 خیلی از زندگیاش ناراضی است. همیشه زبانش به گله و شکایت باز است که خرجها رفته بالا و درآمدها کم شده و زندگی نمیچرخد و هر بار هم از «تو» سئوال میکند که:
«قبول داری؟»
«تو» هم مجبور میشوی برای اینکه فکر نکند آن همه سخنرانیاش را گوش نکردی، شانهای بالا بیندازی و با گفتن «چه عرض کنم؟!» از مغازهاش بیرون بیایی.
از همان روزهای اولی که به این محله آمدی، هر بار که گذرت به این میوهفروشی افتاد، حکایت همین بود. گله و شکایت از وضعیت کار و کاسبی!
میوه فروشیای که اهالی محل اسمش را گذاشتهاند:
«میوه فروشی شبانه روزی»
راست هم میگویند. هر وقت که سراغش بروی، باز است. حتی در ظهرهای گرم تابستان که کسی از خانه بیرون نمیآید، شاگردش را نشانده پای مغازه و شبها هم تا مطمئن نشود که دیگر کسی برای خرید میوه بیرون نمیآید، مغازه را نمیبندد. روز تعطیل و وقت نماز و... هم نمیشناسد! همیشه چراغش روشن است و منتظر است تا خریداری پیدا شود! بماند که جنسهایش تعریف چندانی ندارد و به قول معروف زیر و روی جنسش یکی نیست!
صحبتهایش «تو» را یاد میوهفروش محله قبلیتان میاندازد. با اینکه مغازهاش خیلی کوچکتر بود، و تنوع میوههایش کمتر، ولی هر بار سراغش میرفتی، دوست داشتی کمی بیشتر در مغازه بمانی تا صحبتهایش را بیشتر گوش کنی.
هر بار کسی از او سئوال میکرد که «وضع کاسبی چطور است؟» شروع میکرد به شکر خدا و میگفت:
«اون قدری که باید برسه، میرسه!»
صبحها با بقیه کاسبها کرکره مغازه را بالا میزد و با بقیه هم تعطیل میکرد. البته نماز جماعتش هم هیچگاه تعطیل نمیشد. کمی قبل از وقت نماز، صدای قرآن رادیوی کوچکش را زیاد میکرد و آستینهایش را بالا میزد، مشتریها را راهی میکرد و راهی مسجد میشد. بیشتر وقتهایی هم که از نماز بر میگشت، مشتریها جلوی مغازهاش انتظارش را میکشیدند.
قبل ترها با خودت فکر میکردی که اگر کمی بیشتر پای مغازه بایستد، وضعش بهتر میشود ولی از وقتی میوهفروشی شبانه روزی را دیدهای، فهمیدهای که رزق و روزی دست کسی دیگر است.
🔸🔸«لَيست العِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزْقا، ولا الحِرصُ بجالِبٍ فَضْلاً»؛ امام حسین علیهالسلام میفرمایند: نه عفّت و مناعت مانع روزى مىشود و نه حرص زدن روزى بيشتری مىآورد.
أعلام الدين، ص ۴۲۸ / goo.gl/h69y4J
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی،
ریحانه علامه فلسفی، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹 خیلی از زندگیاش ناراضی است. همیشه زبانش به گله و شکایت باز است که خرجها رفته بالا و درآمدها کم شده و زندگی نمیچرخد و هر بار هم از «تو» سئوال میکند که:
«قبول داری؟»
«تو» هم مجبور میشوی برای اینکه فکر نکند آن همه سخنرانیاش را گوش نکردی، شانهای بالا بیندازی و با گفتن «چه عرض کنم؟!» از مغازهاش بیرون بیایی.
از همان روزهای اولی که به این محله آمدی، هر بار که گذرت به این میوهفروشی افتاد، حکایت همین بود. گله و شکایت از وضعیت کار و کاسبی!
میوه فروشیای که اهالی محل اسمش را گذاشتهاند:
«میوه فروشی شبانه روزی»
راست هم میگویند. هر وقت که سراغش بروی، باز است. حتی در ظهرهای گرم تابستان که کسی از خانه بیرون نمیآید، شاگردش را نشانده پای مغازه و شبها هم تا مطمئن نشود که دیگر کسی برای خرید میوه بیرون نمیآید، مغازه را نمیبندد. روز تعطیل و وقت نماز و... هم نمیشناسد! همیشه چراغش روشن است و منتظر است تا خریداری پیدا شود! بماند که جنسهایش تعریف چندانی ندارد و به قول معروف زیر و روی جنسش یکی نیست!
صحبتهایش «تو» را یاد میوهفروش محله قبلیتان میاندازد. با اینکه مغازهاش خیلی کوچکتر بود، و تنوع میوههایش کمتر، ولی هر بار سراغش میرفتی، دوست داشتی کمی بیشتر در مغازه بمانی تا صحبتهایش را بیشتر گوش کنی.
هر بار کسی از او سئوال میکرد که «وضع کاسبی چطور است؟» شروع میکرد به شکر خدا و میگفت:
«اون قدری که باید برسه، میرسه!»
صبحها با بقیه کاسبها کرکره مغازه را بالا میزد و با بقیه هم تعطیل میکرد. البته نماز جماعتش هم هیچگاه تعطیل نمیشد. کمی قبل از وقت نماز، صدای قرآن رادیوی کوچکش را زیاد میکرد و آستینهایش را بالا میزد، مشتریها را راهی میکرد و راهی مسجد میشد. بیشتر وقتهایی هم که از نماز بر میگشت، مشتریها جلوی مغازهاش انتظارش را میکشیدند.
قبل ترها با خودت فکر میکردی که اگر کمی بیشتر پای مغازه بایستد، وضعش بهتر میشود ولی از وقتی میوهفروشی شبانه روزی را دیدهای، فهمیدهای که رزق و روزی دست کسی دیگر است.
🔸🔸«لَيست العِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزْقا، ولا الحِرصُ بجالِبٍ فَضْلاً»؛ امام حسین علیهالسلام میفرمایند: نه عفّت و مناعت مانع روزى مىشود و نه حرص زدن روزى بيشتری مىآورد.
أعلام الدين، ص ۴۲۸ / goo.gl/h69y4J
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی،
ریحانه علامه فلسفی، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
▪️ #محرمانه_از_حسین علیهالسلام
🔹🔹 چقدر امروز خسته شدهام. بعد از ساعتها کار کردن در شرکت، بالاخره وقت ناهار میرسد. به سالن غذاخوری میروم و برای ناهار آماده میشوم.
در سالن غذاخوری، دوستان و همکاران با هم حرف میزنند. یکی راجع به کار، یکی راجع به فوتبال و... . همه مشغولند. تازه وارد سالن شدهام که صدای اذان به گوش میرسد.صدایی که همیشه به من حس خوبیمیدهد. «حی علی الفلاح» هم تمام میشود و میرسد به «حی علی الصلاه»؛ خدا همه را دعوت رسمی میکند به نماز، به ذکر و یادش، به تشکر و سپاسگزاری از او. آن هم نه به خاطر اینکه او نیازمند است، بلکه برای خودمان.
اما انگار نه انگار که همگی دعوت به نماز شدهایم. همه بیتفاوت به کارشان ادامه میدهند. «و قلیل من عبادی الشکور، چه تعداد کمی از بندگان من شکرگزار هستند»، این جمله از ذهنم میگذرد. بیاختیار دلم به سمت کربلا میرود؛ روز تاسوعا... تاسوعایی که یک جمعیت بزرگ مشغول هلهله و کف هستند. جمعیتی از همۀ کسانی که خودشان را مسلمان میدانستند، اما کمر بستهاند به قتل نوۀ پیامبر و سومین امامشان. همان کسی که همیشه جایش روی زانوان پیامبر بوده و او را از خودش میدانسته. همان حسینی که زبان به دروغ نگشود و به هیچکس ظلم نکرد. حسینی که آهش جهان را میلرزاند. فتنهگرانِ این مصیبت بزرگ، همانهایی هستند که در جوار پیامبر (ص) بوده اند و تنها پس از گذشت چند دهه، دستبهیکی کردهاند و نفشۀ قتل حسین علیهالسلام را کشیدهاند.
🔸🔸 انگار انسانها همیشه در مقابل خود در حال جنگ هستند. حقی را میبینند، ولی خود را آنقدر دور از این حق حس میکنند که از آن فرار میکنند و اگر جایی این حق باز به سراغشان بیاید، به راحتی آن را انکار کرده و حتی نابودش میکنند. در واقع اینگونه افراد با این کار به درون باتلاق لجن میروند، تا نه کسی آنها را ببیند و نه حتی خودشان، خودشان را بشناسند. آدمهایی که امامحسین(ع) را محاصره کرده و هلهله میکنند و از ته دلشان از بییاوری حسین خوشحالند، ناسپاسانی هستند که به آخرین وصیتها و امیدهای امامشان برای اصلاح خودشان میخندند. هرچه امام بیشتر سعی میکند با آنان مدارا کند تا شاید شده حتی یک نفر از میان این لشکر از ننگ و پستی همیشگی نجات پیدا کند، آنها خودشان باز هم به امکان عاقبت بهخیری خود پشت پا میزنند.
قاتلان حقیقی امامحسین(ع) همانها بودند که یک روز میخواستند پیامبرشان را در بستر به قتل برسانند. همانها بودند که از طرفی به او لقب امین داده بودند و خودشان بر درستی او قسم میخوردند، و از طرف دیگر موقع عمل، امامشان میشود همان حقی که به خاطر قلبهای مهر خوردهشان میخواهند که نابود شود. همۀ کسانی که خودشان را پیروز عاشورا میدانستند، امروز در پستترین جایگاه تاریخ قرار دارند و آنکس که در راه حفظ حق و حقیقت از مال و جان و خانوادهاش گذشت، امروز عزیزترین و باعزتترین انسانهاست. قضاوت کردنش سخت نیست که پیروز حقیقی کربلا امام حسین(ع) بوده یا سپاه یزید ؟!
goo.gl/5Q8NoN
📖 از کتاب: اگر روز تاسوعا بودم
✏️ نویسنده: احسان احمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹 چقدر امروز خسته شدهام. بعد از ساعتها کار کردن در شرکت، بالاخره وقت ناهار میرسد. به سالن غذاخوری میروم و برای ناهار آماده میشوم.
در سالن غذاخوری، دوستان و همکاران با هم حرف میزنند. یکی راجع به کار، یکی راجع به فوتبال و... . همه مشغولند. تازه وارد سالن شدهام که صدای اذان به گوش میرسد.صدایی که همیشه به من حس خوبیمیدهد. «حی علی الفلاح» هم تمام میشود و میرسد به «حی علی الصلاه»؛ خدا همه را دعوت رسمی میکند به نماز، به ذکر و یادش، به تشکر و سپاسگزاری از او. آن هم نه به خاطر اینکه او نیازمند است، بلکه برای خودمان.
اما انگار نه انگار که همگی دعوت به نماز شدهایم. همه بیتفاوت به کارشان ادامه میدهند. «و قلیل من عبادی الشکور، چه تعداد کمی از بندگان من شکرگزار هستند»، این جمله از ذهنم میگذرد. بیاختیار دلم به سمت کربلا میرود؛ روز تاسوعا... تاسوعایی که یک جمعیت بزرگ مشغول هلهله و کف هستند. جمعیتی از همۀ کسانی که خودشان را مسلمان میدانستند، اما کمر بستهاند به قتل نوۀ پیامبر و سومین امامشان. همان کسی که همیشه جایش روی زانوان پیامبر بوده و او را از خودش میدانسته. همان حسینی که زبان به دروغ نگشود و به هیچکس ظلم نکرد. حسینی که آهش جهان را میلرزاند. فتنهگرانِ این مصیبت بزرگ، همانهایی هستند که در جوار پیامبر (ص) بوده اند و تنها پس از گذشت چند دهه، دستبهیکی کردهاند و نفشۀ قتل حسین علیهالسلام را کشیدهاند.
🔸🔸 انگار انسانها همیشه در مقابل خود در حال جنگ هستند. حقی را میبینند، ولی خود را آنقدر دور از این حق حس میکنند که از آن فرار میکنند و اگر جایی این حق باز به سراغشان بیاید، به راحتی آن را انکار کرده و حتی نابودش میکنند. در واقع اینگونه افراد با این کار به درون باتلاق لجن میروند، تا نه کسی آنها را ببیند و نه حتی خودشان، خودشان را بشناسند. آدمهایی که امامحسین(ع) را محاصره کرده و هلهله میکنند و از ته دلشان از بییاوری حسین خوشحالند، ناسپاسانی هستند که به آخرین وصیتها و امیدهای امامشان برای اصلاح خودشان میخندند. هرچه امام بیشتر سعی میکند با آنان مدارا کند تا شاید شده حتی یک نفر از میان این لشکر از ننگ و پستی همیشگی نجات پیدا کند، آنها خودشان باز هم به امکان عاقبت بهخیری خود پشت پا میزنند.
قاتلان حقیقی امامحسین(ع) همانها بودند که یک روز میخواستند پیامبرشان را در بستر به قتل برسانند. همانها بودند که از طرفی به او لقب امین داده بودند و خودشان بر درستی او قسم میخوردند، و از طرف دیگر موقع عمل، امامشان میشود همان حقی که به خاطر قلبهای مهر خوردهشان میخواهند که نابود شود. همۀ کسانی که خودشان را پیروز عاشورا میدانستند، امروز در پستترین جایگاه تاریخ قرار دارند و آنکس که در راه حفظ حق و حقیقت از مال و جان و خانوادهاش گذشت، امروز عزیزترین و باعزتترین انسانهاست. قضاوت کردنش سخت نیست که پیروز حقیقی کربلا امام حسین(ع) بوده یا سپاه یزید ؟!
goo.gl/5Q8NoN
📖 از کتاب: اگر روز تاسوعا بودم
✏️ نویسنده: احسان احمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
Forwarded from خانواده عقیق
▪️ #سبک_زندگی_حسینی
🔹🔹 خیلی از زندگیاش ناراضی است. همیشه زبانش به گله و شکایت باز است که خرجها رفته بالا و درآمدها کم شده و زندگی نمیچرخد و هر بار هم از «تو» سئوال میکند که:
«قبول داری؟»
«تو» هم مجبور میشوی برای اینکه فکر نکند آن همه سخنرانیاش را گوش نکردی، شانهای بالا بیندازی و با گفتن «چه عرض کنم؟!» از مغازهاش بیرون بیایی.
از همان روزهای اولی که به این محله آمدی، هر بار که گذرت به این میوهفروشی افتاد، حکایت همین بود. گله و شکایت از وضعیت کار و کاسبی!
میوه فروشیای که اهالی محل اسمش را گذاشتهاند:
«میوه فروشی شبانه روزی»
راست هم میگویند. هر وقت که سراغش بروی، باز است. حتی در ظهرهای گرم تابستان که کسی از خانه بیرون نمیآید، شاگردش را نشانده پای مغازه و شبها هم تا مطمئن نشود که دیگر کسی برای خرید میوه بیرون نمیآید، مغازه را نمیبندد. روز تعطیل و وقت نماز و... هم نمیشناسد! همیشه چراغش روشن است و منتظر است تا خریداری پیدا شود! بماند که جنسهایش تعریف چندانی ندارد و به قول معروف زیر و روی جنسش یکی نیست!
صحبتهایش «تو» را یاد میوهفروش محله قبلیتان میاندازد. با اینکه مغازهاش خیلی کوچکتر بود، و تنوع میوههایش کمتر، ولی هر بار سراغش میرفتی، دوست داشتی کمی بیشتر در مغازه بمانی تا صحبتهایش را بیشتر گوش کنی.
هر بار کسی از او سئوال میکرد که «وضع کاسبی چطور است؟» شروع میکرد به شکر خدا و میگفت:
«اون قدری که باید برسه، میرسه!»
صبحها با بقیه کاسبها کرکره مغازه را بالا میزد و با بقیه هم تعطیل میکرد. البته نماز جماعتش هم هیچگاه تعطیل نمیشد. کمی قبل از وقت نماز، صدای قرآن رادیوی کوچکش را زیاد میکرد و آستینهایش را بالا میزد، مشتریها را راهی میکرد و راهی مسجد میشد. بیشتر وقتهایی هم که از نماز بر میگشت، مشتریها جلوی مغازهاش انتظارش را میکشیدند.
قبل ترها با خودت فکر میکردی که اگر کمی بیشتر پای مغازه بایستد، وضعش بهتر میشود ولی از وقتی میوهفروشی شبانه روزی را دیدهای، فهمیدهای که رزق و روزی دست کسی دیگر است.
🔸🔸«لَيست العِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزْقا، ولا الحِرصُ بجالِبٍ فَضْلاً»؛ امام حسین علیهالسلام میفرمایند: نه عفّت و مناعت مانع روزى مىشود و نه حرص زدن روزى بيشتری مىآورد.
أعلام الدين، ص ۴۲۸ / goo.gl/h69y4J
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی،
ریحانه علامه فلسفی، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹 خیلی از زندگیاش ناراضی است. همیشه زبانش به گله و شکایت باز است که خرجها رفته بالا و درآمدها کم شده و زندگی نمیچرخد و هر بار هم از «تو» سئوال میکند که:
«قبول داری؟»
«تو» هم مجبور میشوی برای اینکه فکر نکند آن همه سخنرانیاش را گوش نکردی، شانهای بالا بیندازی و با گفتن «چه عرض کنم؟!» از مغازهاش بیرون بیایی.
از همان روزهای اولی که به این محله آمدی، هر بار که گذرت به این میوهفروشی افتاد، حکایت همین بود. گله و شکایت از وضعیت کار و کاسبی!
میوه فروشیای که اهالی محل اسمش را گذاشتهاند:
«میوه فروشی شبانه روزی»
راست هم میگویند. هر وقت که سراغش بروی، باز است. حتی در ظهرهای گرم تابستان که کسی از خانه بیرون نمیآید، شاگردش را نشانده پای مغازه و شبها هم تا مطمئن نشود که دیگر کسی برای خرید میوه بیرون نمیآید، مغازه را نمیبندد. روز تعطیل و وقت نماز و... هم نمیشناسد! همیشه چراغش روشن است و منتظر است تا خریداری پیدا شود! بماند که جنسهایش تعریف چندانی ندارد و به قول معروف زیر و روی جنسش یکی نیست!
صحبتهایش «تو» را یاد میوهفروش محله قبلیتان میاندازد. با اینکه مغازهاش خیلی کوچکتر بود، و تنوع میوههایش کمتر، ولی هر بار سراغش میرفتی، دوست داشتی کمی بیشتر در مغازه بمانی تا صحبتهایش را بیشتر گوش کنی.
هر بار کسی از او سئوال میکرد که «وضع کاسبی چطور است؟» شروع میکرد به شکر خدا و میگفت:
«اون قدری که باید برسه، میرسه!»
صبحها با بقیه کاسبها کرکره مغازه را بالا میزد و با بقیه هم تعطیل میکرد. البته نماز جماعتش هم هیچگاه تعطیل نمیشد. کمی قبل از وقت نماز، صدای قرآن رادیوی کوچکش را زیاد میکرد و آستینهایش را بالا میزد، مشتریها را راهی میکرد و راهی مسجد میشد. بیشتر وقتهایی هم که از نماز بر میگشت، مشتریها جلوی مغازهاش انتظارش را میکشیدند.
قبل ترها با خودت فکر میکردی که اگر کمی بیشتر پای مغازه بایستد، وضعش بهتر میشود ولی از وقتی میوهفروشی شبانه روزی را دیدهای، فهمیدهای که رزق و روزی دست کسی دیگر است.
🔸🔸«لَيست العِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزْقا، ولا الحِرصُ بجالِبٍ فَضْلاً»؛ امام حسین علیهالسلام میفرمایند: نه عفّت و مناعت مانع روزى مىشود و نه حرص زدن روزى بيشتری مىآورد.
أعلام الدين، ص ۴۲۸ / goo.gl/h69y4J
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی،
ریحانه علامه فلسفی، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
▪️ #محرمانه_از_حسین علیهالسلام
🔹🔹 دانشگاه قبول شده بودم، اما نه در شهر خودم؛ شهری که کیلومترها از شهر خودم فاصله داشت، برای منی که تا پیش از آن در کنار خانوادهام زندگی میکردم. حالا قرار بود که بعد از اینهمه سال از آنها دور شوم . ۱۰ ساعت دورتر از خانه، برای موفقیت بیشتر و به امید آیندۀ بهتر. خانه به قدری دور بود که کمتر فرصت میشد به دیدن خانوادهام بروم. گاهی حتی چندماهی میگذشت و من ارتباطم با خانواده فقط به یک تلفن محدود میشد. بعد از مدتی، خودم هم نمیدانستم که مستقل شدهام یا سنگدل؟ شهری که در آن درس میخواندم بزرگ بود و تیمهای فوتبال زیادی داشت. سه گزارشگر دیگر مثل من بودند که با هم کار میکردیم. گزارشگری به صورت آنلاین بود و به صورت انگلیسی برای سایتهایی که نتایج فوتبال را زنده پخش میکردند، فرستاده میشد. کار سختی نبود. همه چیز داشت خوب پیش میرفت و من از این کار دانشجویی راضی بودم. دیگر نمیخواستم از خانوادهام پولتویجیبی بگیرم و حس استقلال بیشتری هم داشتم.
هر چندروز یکبار به یک بازی دعوت میشدم و بهطور زنده آن را گزارش میکردم. یک روز، هماهنگکننده هر ۴ نفرمان را جمع کرد و گفت که گزارش را با کمی تأخیر انجام دهیم؛ مثلاً وقتی گلی زده میشود ما آن را یک دقیقه دیرتر اعلام و گزارش کنیم. معنی حرفهایش را نمیفهمیدم و نمیدانستم منظورش از این کار چیست؟ میگفت در ازای همین یک دقیقه ۱۵ برابر پول قرار داده شده را برای هربار گزارش میدهد.
گیج شده بودم. ناخواسته داشتم فکر میکردم که با اینهمه پول چه کاری میتوانم بکنم؟ اصلاً چرا دیگر درس بخوانم؟ میتوانستم با این پول طی چند سال کار میلیونر شوم. هرطور شده با بهانه و توجیههای متفاوت میخواست ما را متقاعد کند که این کار را انجام دهیم و پول قابل توجهی بگیریم. سه نفری که با من کار میکردند، بدون هیچ شک و تردیدی سریعاً پیشنهاد را پذیرفتند و خیلی خوشحال هم شدند.
تصمیمگیری در یک سری نقاط از زندگی، واقعاً سخت است.
من فقط ۲۰ سال داشتم و میتوانستم با این پول، زندگی بینظیری برای خودم بسازم. هزاران فکر مختلف به سرم هجوم آورده بود و تا میخواستم تصمیم درست بگیرم، مرا بیشتر وسوسه میکرد. حرفهای هماهنگکننده را برای خودم مرور میکردم: «این پولها از جیب شرطبندیهای خارجیها درآمده است و به ما ارتباطی ندارد، آنها خودشان دوست دارند پولشان را در قمار خرج کنند، قمارش به من و شما که مربوط نیست.
پولش از جیب همانهایی میرود که حقمان را خوردهاند و تحریممان کرده اند. چه اشکالی دارد شما حق خودتان را بگیرید؟» آنقدر حرفهایش وسوسهکننده بود که نمیدانستم چه تصمیمی بگیرم. کمی زمان خواستم. به خوابگاه برگشتم. تمام مدت همۀ این حرفها را مرور میکردم. هم خودم را خوب توجیه میکردم و هم خوب میتوانستم به خودم ثابت کنم که این پول حرام است، اما به نتیجهگیری نهایی که میرسید، دودل میشدم.
خورشید داشت غروب میکرد و از کنار درختهای کاج محوطۀ خوابگاه آرام رد میشدم. صدای اذان را میشنیدم. دلم هوای مسجد را کرد. حواسم به سیاهپوشیهای مسجد نبود. تازه انگار یادم آمد که محرم است. چراغها خاموش شد برای سینهزنی. چه انسانها که آمده بودند در جوار امام حسین علیه السلام تا با یزید درونشان مقابله کنند. یادم به خاموشی شب عاشورا افتاد. اینکه هرکه میخواهد بماند، هرکه میخواهد برود؛ همه مختارند. در تاریکیای که چشم، چشم را نمیبیند، کسی پیش دیگری شرمنده نمیشود.اما مسیر حق و حقیقت روشن است. یعنی من نمیتوانستم از پولی که میدانم کثیف است، عبور کنم؟
اگر نمیتوانم، پس بعید نبود که اگر در کربلا میان معرکۀ حق و باطل بودم، مسیری را که نباید، انتخاب میکردم. چشمانم از این خیال میسوزد. به بزرگی یاران حسین علیه السلام حسرت میخورم؛ چگونه آنها از مال و جان و خانوادهشان و تمام حلالهای خدا گذشتند بهخاطر حق، و من هنوز در فکر رد کردن یا پذیرفتن پولی حرام بودم و دائم وسوسه میشدم. نمیدانستم اگر آن شب من جزء سپاه حسین علیه السلام بودم، چه میکردم؟! کدام مسیر را انتخاب میکردم، وقتی سر چنین دوراهی سادهای انتخاب مسیر برایم سخت است.
قطرات اشک پیدرپی روی صورتم میریزد. در مجلس امام حسین علیه السلام به یاران حسین حسرت میخورم و از خودم خجالت میکشم. مسئول هماهنگکننده زنگ میزند؛ بدون لحظهای شک و تردید تلفنم را خاموش میکنم و خودم را جایی وسط دستۀ سینهزنها گم میکنم.
goo.gl/5Q8NoN
📖 از کتاب: اگر روز تاسوعا بودم
✏️ نویسنده: احسان احمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹 دانشگاه قبول شده بودم، اما نه در شهر خودم؛ شهری که کیلومترها از شهر خودم فاصله داشت، برای منی که تا پیش از آن در کنار خانوادهام زندگی میکردم. حالا قرار بود که بعد از اینهمه سال از آنها دور شوم . ۱۰ ساعت دورتر از خانه، برای موفقیت بیشتر و به امید آیندۀ بهتر. خانه به قدری دور بود که کمتر فرصت میشد به دیدن خانوادهام بروم. گاهی حتی چندماهی میگذشت و من ارتباطم با خانواده فقط به یک تلفن محدود میشد. بعد از مدتی، خودم هم نمیدانستم که مستقل شدهام یا سنگدل؟ شهری که در آن درس میخواندم بزرگ بود و تیمهای فوتبال زیادی داشت. سه گزارشگر دیگر مثل من بودند که با هم کار میکردیم. گزارشگری به صورت آنلاین بود و به صورت انگلیسی برای سایتهایی که نتایج فوتبال را زنده پخش میکردند، فرستاده میشد. کار سختی نبود. همه چیز داشت خوب پیش میرفت و من از این کار دانشجویی راضی بودم. دیگر نمیخواستم از خانوادهام پولتویجیبی بگیرم و حس استقلال بیشتری هم داشتم.
هر چندروز یکبار به یک بازی دعوت میشدم و بهطور زنده آن را گزارش میکردم. یک روز، هماهنگکننده هر ۴ نفرمان را جمع کرد و گفت که گزارش را با کمی تأخیر انجام دهیم؛ مثلاً وقتی گلی زده میشود ما آن را یک دقیقه دیرتر اعلام و گزارش کنیم. معنی حرفهایش را نمیفهمیدم و نمیدانستم منظورش از این کار چیست؟ میگفت در ازای همین یک دقیقه ۱۵ برابر پول قرار داده شده را برای هربار گزارش میدهد.
گیج شده بودم. ناخواسته داشتم فکر میکردم که با اینهمه پول چه کاری میتوانم بکنم؟ اصلاً چرا دیگر درس بخوانم؟ میتوانستم با این پول طی چند سال کار میلیونر شوم. هرطور شده با بهانه و توجیههای متفاوت میخواست ما را متقاعد کند که این کار را انجام دهیم و پول قابل توجهی بگیریم. سه نفری که با من کار میکردند، بدون هیچ شک و تردیدی سریعاً پیشنهاد را پذیرفتند و خیلی خوشحال هم شدند.
تصمیمگیری در یک سری نقاط از زندگی، واقعاً سخت است.
من فقط ۲۰ سال داشتم و میتوانستم با این پول، زندگی بینظیری برای خودم بسازم. هزاران فکر مختلف به سرم هجوم آورده بود و تا میخواستم تصمیم درست بگیرم، مرا بیشتر وسوسه میکرد. حرفهای هماهنگکننده را برای خودم مرور میکردم: «این پولها از جیب شرطبندیهای خارجیها درآمده است و به ما ارتباطی ندارد، آنها خودشان دوست دارند پولشان را در قمار خرج کنند، قمارش به من و شما که مربوط نیست.
پولش از جیب همانهایی میرود که حقمان را خوردهاند و تحریممان کرده اند. چه اشکالی دارد شما حق خودتان را بگیرید؟» آنقدر حرفهایش وسوسهکننده بود که نمیدانستم چه تصمیمی بگیرم. کمی زمان خواستم. به خوابگاه برگشتم. تمام مدت همۀ این حرفها را مرور میکردم. هم خودم را خوب توجیه میکردم و هم خوب میتوانستم به خودم ثابت کنم که این پول حرام است، اما به نتیجهگیری نهایی که میرسید، دودل میشدم.
خورشید داشت غروب میکرد و از کنار درختهای کاج محوطۀ خوابگاه آرام رد میشدم. صدای اذان را میشنیدم. دلم هوای مسجد را کرد. حواسم به سیاهپوشیهای مسجد نبود. تازه انگار یادم آمد که محرم است. چراغها خاموش شد برای سینهزنی. چه انسانها که آمده بودند در جوار امام حسین علیه السلام تا با یزید درونشان مقابله کنند. یادم به خاموشی شب عاشورا افتاد. اینکه هرکه میخواهد بماند، هرکه میخواهد برود؛ همه مختارند. در تاریکیای که چشم، چشم را نمیبیند، کسی پیش دیگری شرمنده نمیشود.اما مسیر حق و حقیقت روشن است. یعنی من نمیتوانستم از پولی که میدانم کثیف است، عبور کنم؟
اگر نمیتوانم، پس بعید نبود که اگر در کربلا میان معرکۀ حق و باطل بودم، مسیری را که نباید، انتخاب میکردم. چشمانم از این خیال میسوزد. به بزرگی یاران حسین علیه السلام حسرت میخورم؛ چگونه آنها از مال و جان و خانوادهشان و تمام حلالهای خدا گذشتند بهخاطر حق، و من هنوز در فکر رد کردن یا پذیرفتن پولی حرام بودم و دائم وسوسه میشدم. نمیدانستم اگر آن شب من جزء سپاه حسین علیه السلام بودم، چه میکردم؟! کدام مسیر را انتخاب میکردم، وقتی سر چنین دوراهی سادهای انتخاب مسیر برایم سخت است.
قطرات اشک پیدرپی روی صورتم میریزد. در مجلس امام حسین علیه السلام به یاران حسین حسرت میخورم و از خودم خجالت میکشم. مسئول هماهنگکننده زنگ میزند؛ بدون لحظهای شک و تردید تلفنم را خاموش میکنم و خودم را جایی وسط دستۀ سینهزنها گم میکنم.
goo.gl/5Q8NoN
📖 از کتاب: اگر روز تاسوعا بودم
✏️ نویسنده: احسان احمدی
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
▪️ #سبک_زندگی_حسینی
🔹🔹صدای زنگ پیامک گوشیات میآید. گوشی را برمیداری و نگاهش میکنی. دوستت است. پیامک داده که:
«بدبخت شدم! بالأخره طلاقش رو گرفت!»
دیدن این پیامک و محتواش به هیچوجه برایت عجیب نبود. با آن وضع دعواهای روزانهای که برایت تعریف میکرد و هر روز در دادگاه بودنشان، توقعی غیر از این هم نداشتی. البته یک سال پیش وضع به گونهای دیگر بود. از عشقش به نامزدش میگفت و از اینکه میخواهند یک زندگی استثنایی بسازند و از اینکه میخواهند مردم داستان لیلی و مجنون را فراموش کنند و داستان آنها تاریخی شود.
از همان روزهای اول آشناییشان چند روز یک بار میآمد و میگفت که بینشان چه حرفهایی رد و بدل شده و چه قرار و مدارهایی گذاشتند! از این میگفت که از این زنهای عقب مانده و قدیمی نیست و برنامههای شبکههای ماهوارهای را مرتب دنبال میکند، مد روز میپوشد، مد روز فکر میکند و مد روز رفتار میکند. البته بعضی روزها هم میآمد و گلههای کوچکی میکرد. یک روز میگفت نامزدش خواسته ریشهایش را بزند و به او گفته باید سر و وضعش مد روز شود تا جلوی فامیل آبرویشان نرود. یک روز دیگر میگفت نامزدش گفته باید انگشترهای قدیمیاش را طلا کند و بدون گردنبند طلا، پیش فامیل انگار چیزی کم دارد. گلایه میکرد اما نتیجهاش هم میشد تغییر! تغییری مطابق میل نامزدش!
مراسم عروسیاش را که به یاد میآوری، از خودت بدت میآید. تویی که این همه برای مهمانی رفتن مقید بودی، آن شب به مراسمی رفتی که برای دلخوشی فامیل انواع موسیقیِ حرام داشت و برنامه و غذا. الان هم بعد از چند ماه دادگاه و دردسر، نتیجه این شده که دوستت به خاطر مهریه سنگینی که آن هم برای جلب نظر فامیل بوده، باید زندگی استثناییاش را در زندان بگذراند.
🔸🔸 «لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق» امام حسین علیه السلام میفرمایند:رستگـار نمیشوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.
[بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳] / goo.gl/HvkyyR
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹صدای زنگ پیامک گوشیات میآید. گوشی را برمیداری و نگاهش میکنی. دوستت است. پیامک داده که:
«بدبخت شدم! بالأخره طلاقش رو گرفت!»
دیدن این پیامک و محتواش به هیچوجه برایت عجیب نبود. با آن وضع دعواهای روزانهای که برایت تعریف میکرد و هر روز در دادگاه بودنشان، توقعی غیر از این هم نداشتی. البته یک سال پیش وضع به گونهای دیگر بود. از عشقش به نامزدش میگفت و از اینکه میخواهند یک زندگی استثنایی بسازند و از اینکه میخواهند مردم داستان لیلی و مجنون را فراموش کنند و داستان آنها تاریخی شود.
از همان روزهای اول آشناییشان چند روز یک بار میآمد و میگفت که بینشان چه حرفهایی رد و بدل شده و چه قرار و مدارهایی گذاشتند! از این میگفت که از این زنهای عقب مانده و قدیمی نیست و برنامههای شبکههای ماهوارهای را مرتب دنبال میکند، مد روز میپوشد، مد روز فکر میکند و مد روز رفتار میکند. البته بعضی روزها هم میآمد و گلههای کوچکی میکرد. یک روز میگفت نامزدش خواسته ریشهایش را بزند و به او گفته باید سر و وضعش مد روز شود تا جلوی فامیل آبرویشان نرود. یک روز دیگر میگفت نامزدش گفته باید انگشترهای قدیمیاش را طلا کند و بدون گردنبند طلا، پیش فامیل انگار چیزی کم دارد. گلایه میکرد اما نتیجهاش هم میشد تغییر! تغییری مطابق میل نامزدش!
مراسم عروسیاش را که به یاد میآوری، از خودت بدت میآید. تویی که این همه برای مهمانی رفتن مقید بودی، آن شب به مراسمی رفتی که برای دلخوشی فامیل انواع موسیقیِ حرام داشت و برنامه و غذا. الان هم بعد از چند ماه دادگاه و دردسر، نتیجه این شده که دوستت به خاطر مهریه سنگینی که آن هم برای جلب نظر فامیل بوده، باید زندگی استثناییاش را در زندان بگذراند.
🔸🔸 «لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق» امام حسین علیه السلام میفرمایند:رستگـار نمیشوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.
[بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳] / goo.gl/HvkyyR
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
▪️دوست و همکار عزیز، علی غبیشاوی
پدرها همه عزیزند ولی پدربزرگها جای خاصی دارند در قلب و دل ما و وقتی میروند جای خالیشان جوری خودش را نشان میدهد که انگار جای یک چیز مهمی کم است، مثل این است که یک سال بهار بیاید و باران نیاید... آن بهار، بهار نیست. جمع خانوادگی بیپدربزرگ هم یک جایش میلنگد... البته یقینا حالا در کنار اربابش حسین علیهالسلام آرام گرفته است و شیرینترین لحظههای زندگیاش را میگذارند؛ اما باورِ جای خالی اش آسان نیست... ما را در غم خود شریک بدانید و بدانید که ما هم برای ایشان دعا میکنیم.
#تسلیت
#خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🔻
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
پدرها همه عزیزند ولی پدربزرگها جای خاصی دارند در قلب و دل ما و وقتی میروند جای خالیشان جوری خودش را نشان میدهد که انگار جای یک چیز مهمی کم است، مثل این است که یک سال بهار بیاید و باران نیاید... آن بهار، بهار نیست. جمع خانوادگی بیپدربزرگ هم یک جایش میلنگد... البته یقینا حالا در کنار اربابش حسین علیهالسلام آرام گرفته است و شیرینترین لحظههای زندگیاش را میگذارند؛ اما باورِ جای خالی اش آسان نیست... ما را در غم خود شریک بدانید و بدانید که ما هم برای ایشان دعا میکنیم.
#تسلیت
#خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🔻
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ #سبک_زندگی_حسینی
🔹🔹تصور کن که خانه همسایه آتشسوزی شده و دود و آتش همه جا را گرفته. صدای داد و فریاد اهالی خانه بلند است. صاحب خانه از راه میرسد و با سرعت وارد خانه شده و خارج میشود.جلوتر میروی تا ببینی چه خبر است و چه کار میکند. صدای گریه کودکش از خانه میآید ولی هر بار که از خانه خارج میشود با خودش وسایل خانه را بیرون میآورد.تلویزیون، پولها و مدارک، طلاها و بالاخره صدای گریه کودک قطع میشود و معلوم میشود که دیگر زنده نیست.
پیش مرد همسایه میروی و به او میگویی چرا وقتی داخل خانه رفتی، کودکت را نجات ندادی؟ جواب میدهد که درست است که او را نجات ندادم! ولی بالاخره چیزهای مهمی را بدست آوردم! پول، مدارک و طلاها و...
واکنش تو چیست؟! جواب معلوم است. وقتی قرار باشد بین مهم و مهمتر، یکی را انتخاب کنیم، کدام را باید ترجیح داد؟ اینجا دیگر ارزش مهم از بین میرود. مهم، وقتی مهم بود که مسألۀ کم اهمیتتری در مقابلش باشد ولی اگر یک مهم با یک مهمتر مقایسه شود، اینجا دیگر آن مسئله مهم میشود بیارزش و مسئله مهمتر میشود ارزشمند.
اگر کسی بین این دو، مهم را انتخاب کند، سرزنش میشود! پول و مدارک و طلا مهم است ولی نجات جان کودک، مهمتر. این یک تصور خیالی است زیرا هیچ گاه ممکن نیست کسی جان بچهاش را به پول و طلا و ... بفروشد.
بعضی وقتها تشخیص مهم و مهم تر به سادگی تصور خیالی بالاست. اما بعضی اوقات تشخیص، به این سادگی نیست. بعضی وقتها پای آبروی آدم به میان می آید. در شرایطی قرار میگیری که اگر بخواهی به مالی که حق توست، برسی، باید از آبرویت بگذری. آبرو مهم تر است، پس حاضر می شود با نداری بسازی ولی مهم تر را فدای مهم نکنی. گاهی اوقات کار بالاتر می رود و پای جان میان میآید. نه تنها جان خودت بلکه جان خودت و عزیزانت.
اینطور نیست که همیشه جان با ارزش تر باشد. بعضی مسائل هست که باید جان را هم فدای آنها بکنی. البته به این بستگی دارد که ازرش جان خودت را بدانی و ارزش آن مسائل را و البته بتوانی درست تشخیص بدهی!
🔸🔸 «فَإنّي لا أرَى المَوتَ إلاّ سَعادَةً ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً» امام حسین علیهالسلام میفرمایند: به راستى كه من مرگ را جز خوشبختى نمىدانم ، و زندگى با ستمكاران را جز ملال.
[بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۹] / goo.gl/HvkyyR
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹تصور کن که خانه همسایه آتشسوزی شده و دود و آتش همه جا را گرفته. صدای داد و فریاد اهالی خانه بلند است. صاحب خانه از راه میرسد و با سرعت وارد خانه شده و خارج میشود.جلوتر میروی تا ببینی چه خبر است و چه کار میکند. صدای گریه کودکش از خانه میآید ولی هر بار که از خانه خارج میشود با خودش وسایل خانه را بیرون میآورد.تلویزیون، پولها و مدارک، طلاها و بالاخره صدای گریه کودک قطع میشود و معلوم میشود که دیگر زنده نیست.
پیش مرد همسایه میروی و به او میگویی چرا وقتی داخل خانه رفتی، کودکت را نجات ندادی؟ جواب میدهد که درست است که او را نجات ندادم! ولی بالاخره چیزهای مهمی را بدست آوردم! پول، مدارک و طلاها و...
واکنش تو چیست؟! جواب معلوم است. وقتی قرار باشد بین مهم و مهمتر، یکی را انتخاب کنیم، کدام را باید ترجیح داد؟ اینجا دیگر ارزش مهم از بین میرود. مهم، وقتی مهم بود که مسألۀ کم اهمیتتری در مقابلش باشد ولی اگر یک مهم با یک مهمتر مقایسه شود، اینجا دیگر آن مسئله مهم میشود بیارزش و مسئله مهمتر میشود ارزشمند.
اگر کسی بین این دو، مهم را انتخاب کند، سرزنش میشود! پول و مدارک و طلا مهم است ولی نجات جان کودک، مهمتر. این یک تصور خیالی است زیرا هیچ گاه ممکن نیست کسی جان بچهاش را به پول و طلا و ... بفروشد.
بعضی وقتها تشخیص مهم و مهم تر به سادگی تصور خیالی بالاست. اما بعضی اوقات تشخیص، به این سادگی نیست. بعضی وقتها پای آبروی آدم به میان می آید. در شرایطی قرار میگیری که اگر بخواهی به مالی که حق توست، برسی، باید از آبرویت بگذری. آبرو مهم تر است، پس حاضر می شود با نداری بسازی ولی مهم تر را فدای مهم نکنی. گاهی اوقات کار بالاتر می رود و پای جان میان میآید. نه تنها جان خودت بلکه جان خودت و عزیزانت.
اینطور نیست که همیشه جان با ارزش تر باشد. بعضی مسائل هست که باید جان را هم فدای آنها بکنی. البته به این بستگی دارد که ازرش جان خودت را بدانی و ارزش آن مسائل را و البته بتوانی درست تشخیص بدهی!
🔸🔸 «فَإنّي لا أرَى المَوتَ إلاّ سَعادَةً ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً» امام حسین علیهالسلام میفرمایند: به راستى كه من مرگ را جز خوشبختى نمىدانم ، و زندگى با ستمكاران را جز ملال.
[بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۹] / goo.gl/HvkyyR
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
حکایت بابایی بودن دخترها را همه شنیدهاند و حکایت عزیز بودن پدربزرگها را هم همینطور و برای همین است که وقتی میگویند پدربزرگی رفت، همه میدانند که اول باید فکری به حال دل دخترها کنند و نوههای دختر.
همکار عزیزِ عقیق، سرکار خانم #اعظم_عظیمی، برای شما آرزوی صبر زیبا میکنیم و دعا میکنیم برای بارش بیشتر باران رحمت الهی بر روح بزرگ پدربزرگتان...
#تسلیت
#خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🔻
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
همکار عزیزِ عقیق، سرکار خانم #اعظم_عظیمی، برای شما آرزوی صبر زیبا میکنیم و دعا میکنیم برای بارش بیشتر باران رحمت الهی بر روح بزرگ پدربزرگتان...
#تسلیت
#خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
🔻
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
▪️ #سبک_زندگی_حسینی
🔹🔹در خیابان راه میروی که اطلاعیهای توجهت را جلب میکند. مسابقات دوچرخهسواری کشوری. دوست داری توانایی خودت را محک بزنی و در این مسابقه شرکت کنی. تعداد شرکتکنندگان زیاد است.
همگی خود را برای روز مسابقه آماده میکنید. چند ماهی وقت داری برای تمرین کردن و مهیا شدن. نقشۀ راه از دستت نمیافتد. مسیرهای مسابقه را در نقشه بارها و بارها بررسی میکنی تا بتوانی مسیر را به خوبی، بیآنکه منحرف و یا گم شوی؛ در روز مسابقه طی کنی و اولین نفری باشی که خود را به خط پایان میرساند.
روز مسابقه از راه میرسد. تو و همۀ شرکتکنندگان پشت خط میایستید و با سوتِ داور، پا بر رکاب؛ حرکت میکنید. کمکم فاصله دوچرخهسوارها از هم زیاد میشود. عدهای جلوتر، تعدادی هم عقبتر و تو هم در میانه جمعیت. همه سخت در تکاپو هستند. هرکس میخواهد در طول مسیر مسابقه بیشتر رکاب بزند و از دیگران سبقت بگیرد. همه میدانید که باید در کمترین زمان ممکن، خود را به خط پایان برسانید؛ والا حتی اگر مسیر را کامل طی کنید و از خط پایان هم عبور کنید، اما اولین نفر نباشید؛ مقام اول را کسب نخواهید کرد.
به نفسنفس افتادهای. چشمت به خط پایان است و تمام فکر و ذکرت پیش مدالی است که امیدواری بر گردنت بیاویزند. گروهی جلوتر هستند و فاصلهشان نسبت به یکدیگر کمتر است. تندتر رکاب میزنی تا خودت را به آنها نزدیک کنی. میدانی کسی برنده خواهد شد که شتاب بیشتری داشته باشد و بتواند زودتر از دیگران خود را به انتهای مسیر برساند.
بعضی کارها هست که فقط صرف انجام دادنشان به ما چیزی نمیدهد. یعنی ملاک فقط اجرای آنها نیست؛ سرعت و زمان انجام دادنشان هم اهمیت دارد. کارهایی هست که باید برای انجام دادنشان از دیگران سبقت بگیریم و فرصتها را غنیمت بشماریم. درست مثل مسابقهای که اگر در آن شتاب نکنی، چیزی جز خستگی راه برای تو نمیماند و چقدر سخت است که کسی سختی راه را بچشد، اما چشمش به درخشش مدالی روشن نشود.
کارهای خوب زیاد است. آدمهایی که کارهای خوب انجام میدهند هم کم نیستند. «تو» باید فرقی با آنها داشته باشی تا عملت بیشتر به چشم بیاید. باید کاری کنی که «تو» را یک سر و گردن بالاتر بکشد از همۀ دوروبریهایت. باید کاری کنی کارستان!
🔸🔸 «اَيُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا» امام حسین علیهالسلام میفرمایند: اى مردم در خوبىها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید، به حساب نیاورید.
[كشفالغمة، ج 2، ص 29] / goo.gl/vPGUk1
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹در خیابان راه میروی که اطلاعیهای توجهت را جلب میکند. مسابقات دوچرخهسواری کشوری. دوست داری توانایی خودت را محک بزنی و در این مسابقه شرکت کنی. تعداد شرکتکنندگان زیاد است.
همگی خود را برای روز مسابقه آماده میکنید. چند ماهی وقت داری برای تمرین کردن و مهیا شدن. نقشۀ راه از دستت نمیافتد. مسیرهای مسابقه را در نقشه بارها و بارها بررسی میکنی تا بتوانی مسیر را به خوبی، بیآنکه منحرف و یا گم شوی؛ در روز مسابقه طی کنی و اولین نفری باشی که خود را به خط پایان میرساند.
روز مسابقه از راه میرسد. تو و همۀ شرکتکنندگان پشت خط میایستید و با سوتِ داور، پا بر رکاب؛ حرکت میکنید. کمکم فاصله دوچرخهسوارها از هم زیاد میشود. عدهای جلوتر، تعدادی هم عقبتر و تو هم در میانه جمعیت. همه سخت در تکاپو هستند. هرکس میخواهد در طول مسیر مسابقه بیشتر رکاب بزند و از دیگران سبقت بگیرد. همه میدانید که باید در کمترین زمان ممکن، خود را به خط پایان برسانید؛ والا حتی اگر مسیر را کامل طی کنید و از خط پایان هم عبور کنید، اما اولین نفر نباشید؛ مقام اول را کسب نخواهید کرد.
به نفسنفس افتادهای. چشمت به خط پایان است و تمام فکر و ذکرت پیش مدالی است که امیدواری بر گردنت بیاویزند. گروهی جلوتر هستند و فاصلهشان نسبت به یکدیگر کمتر است. تندتر رکاب میزنی تا خودت را به آنها نزدیک کنی. میدانی کسی برنده خواهد شد که شتاب بیشتری داشته باشد و بتواند زودتر از دیگران خود را به انتهای مسیر برساند.
بعضی کارها هست که فقط صرف انجام دادنشان به ما چیزی نمیدهد. یعنی ملاک فقط اجرای آنها نیست؛ سرعت و زمان انجام دادنشان هم اهمیت دارد. کارهایی هست که باید برای انجام دادنشان از دیگران سبقت بگیریم و فرصتها را غنیمت بشماریم. درست مثل مسابقهای که اگر در آن شتاب نکنی، چیزی جز خستگی راه برای تو نمیماند و چقدر سخت است که کسی سختی راه را بچشد، اما چشمش به درخشش مدالی روشن نشود.
کارهای خوب زیاد است. آدمهایی که کارهای خوب انجام میدهند هم کم نیستند. «تو» باید فرقی با آنها داشته باشی تا عملت بیشتر به چشم بیاید. باید کاری کنی که «تو» را یک سر و گردن بالاتر بکشد از همۀ دوروبریهایت. باید کاری کنی کارستان!
🔸🔸 «اَيُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا» امام حسین علیهالسلام میفرمایند: اى مردم در خوبىها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید، به حساب نیاورید.
[كشفالغمة، ج 2، ص 29] / goo.gl/vPGUk1
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.
▪️ #سبک_زندگی_حسینی
🔹🔹تصور کن به کسی یک کیف پر از اسکناس بدهند و به او بگویند میتواند هر کاری که میخواهد با آن انجام دهد. مثلاً میتواند همۀ اسکناسها را دور بریزد، با آنها چیزی بخرد یا حتی میتواند پساندازشان کند. اختیار با خودش است.
او نگاهی به کیف پول میکند، دستی در میان اسکناسها میبرد و به فکر فرو میرود. میداند این کیف پول؛ چیز کمی نیست و با آن خیلی کارها میتواند بکند. فکر میکند برای اینکه نظر اطرافیانش را به خودش جلب کند چهکار کند. فکرهای زیادی پشت سر هم از ذهنش میگذرد. عاقبت تصمیمش را میگیرد. یک تصمیم عجیب! تصمیم میگیرد هرروز یک مُشت از اسکناسهایش را بردارد و برود در میانۀ بازار و کار نامتعارفی با پولهایش انجام دهد که برای دیگران جدید و غیرقابل تصور باشد. میخواهد خودش را بکند توی چشم بقیه تا همه خیال کنند او آدم ثروتمندی است که هر کاری از دستش برمیآید.
وارد بازار میشود. کمی اینطرف و آنطرف را نگاه میکند. دست در کیفش میکند و دستهای از اسکناسها را برمیدارد و مچاله میکند و به جای دستمال به صورتش میکشد و راه میرود! روز دیگر مُشتی از آنها را جلوی اهالی بازار آتش میزند و میسوزاند. روزی دیگر چند اسکناس دیگر را پاره میکند و جلوی پایش میریزد و ... کارهایش عجیب است و دور از عقل. کمکم احترامش پیش اهالی بازار کم میشود. همه به چشم ملامت به او نگاه میکنند، اما او حسابی حواسش پرت است و گمان میکند کارهایش جدید و جالباند. حواسش نیست که روز به روز، کیف پولش خالیتر میشود و شأنش کمتر!
حالا تصور کن به جای آن کیف پر از اسکناس، کیفی پر از «ثروت احترام و عزت» به تو بدهند و بگویند میتوانی هر کاری که میخواهی با آن بکنی. مثلاً میتوانی همۀ «احترامها» را دور بریزی یا کاری کنی که به ارزش و احترام تو اضافه شود. یک وسیله هم به تو میدهند که بشود ابزار کارت! حالا اختیار با خودت است که با کارهای نامتعارف؛ ارزش و اعتبار خودت را خدشهدار کنی یا به بهترین وجه از آن بهره ببری.
زبان، همان وسیلۀ چندکارهای است که در اختیار توست. ابزاری که اگر روش استفادۀ صحیح از آن را بلد باشی، میتوانی به مددش کیف «احترام و عزت» را هر روز پُرتر کنی. اما اگر نابلد باشی و ابزار گرانبهایت بشود وسیلهای برای شوخیهای نابجا، حرفهای سخیف و سبک، دروغ و غیبت و...، آن وقت تو میمانی و کیف پولی که هر روز خالیتر و بیارزشتر از قبل میشود.
🔸🔸 «لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم» امام حسین علیهالسلام میفرمایند: چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.
goo.gl/x7q6gs
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
🔹🔹تصور کن به کسی یک کیف پر از اسکناس بدهند و به او بگویند میتواند هر کاری که میخواهد با آن انجام دهد. مثلاً میتواند همۀ اسکناسها را دور بریزد، با آنها چیزی بخرد یا حتی میتواند پساندازشان کند. اختیار با خودش است.
او نگاهی به کیف پول میکند، دستی در میان اسکناسها میبرد و به فکر فرو میرود. میداند این کیف پول؛ چیز کمی نیست و با آن خیلی کارها میتواند بکند. فکر میکند برای اینکه نظر اطرافیانش را به خودش جلب کند چهکار کند. فکرهای زیادی پشت سر هم از ذهنش میگذرد. عاقبت تصمیمش را میگیرد. یک تصمیم عجیب! تصمیم میگیرد هرروز یک مُشت از اسکناسهایش را بردارد و برود در میانۀ بازار و کار نامتعارفی با پولهایش انجام دهد که برای دیگران جدید و غیرقابل تصور باشد. میخواهد خودش را بکند توی چشم بقیه تا همه خیال کنند او آدم ثروتمندی است که هر کاری از دستش برمیآید.
وارد بازار میشود. کمی اینطرف و آنطرف را نگاه میکند. دست در کیفش میکند و دستهای از اسکناسها را برمیدارد و مچاله میکند و به جای دستمال به صورتش میکشد و راه میرود! روز دیگر مُشتی از آنها را جلوی اهالی بازار آتش میزند و میسوزاند. روزی دیگر چند اسکناس دیگر را پاره میکند و جلوی پایش میریزد و ... کارهایش عجیب است و دور از عقل. کمکم احترامش پیش اهالی بازار کم میشود. همه به چشم ملامت به او نگاه میکنند، اما او حسابی حواسش پرت است و گمان میکند کارهایش جدید و جالباند. حواسش نیست که روز به روز، کیف پولش خالیتر میشود و شأنش کمتر!
حالا تصور کن به جای آن کیف پر از اسکناس، کیفی پر از «ثروت احترام و عزت» به تو بدهند و بگویند میتوانی هر کاری که میخواهی با آن بکنی. مثلاً میتوانی همۀ «احترامها» را دور بریزی یا کاری کنی که به ارزش و احترام تو اضافه شود. یک وسیله هم به تو میدهند که بشود ابزار کارت! حالا اختیار با خودت است که با کارهای نامتعارف؛ ارزش و اعتبار خودت را خدشهدار کنی یا به بهترین وجه از آن بهره ببری.
زبان، همان وسیلۀ چندکارهای است که در اختیار توست. ابزاری که اگر روش استفادۀ صحیح از آن را بلد باشی، میتوانی به مددش کیف «احترام و عزت» را هر روز پُرتر کنی. اما اگر نابلد باشی و ابزار گرانبهایت بشود وسیلهای برای شوخیهای نابجا، حرفهای سخیف و سبک، دروغ و غیبت و...، آن وقت تو میمانی و کیف پولی که هر روز خالیتر و بیارزشتر از قبل میشود.
🔸🔸 «لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم» امام حسین علیهالسلام میفرمایند: چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.
goo.gl/x7q6gs
📖 از کتاب: سبک زندگی حسینی
✏️ نویسندگان: سید محمد علی جلالی، فاطمه سلیمانی
ریحانه علامه فلسفی ، پرستو علی عسگر نجاد
📚 تولید: #خانواده_هنری_تبلیغی_عقیق
📗 نشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امورخیریه
🔻 به ما بپیوندید 👇
t.me/joinchat/AAAAADvv0wsy15MZ0G9VHA
www.AghighMedia.org
@AghighMedia_org
Telegram
.