Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#سبک_زندگی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
مصاحبه با روزنامهٔ همشهری - زندگی
بخش دوّم: #زندگی_آنیمایی_و_آنیموسی
انسانها گرایش مطلق به یکی از این دو نوع زندگی دارند و یا نه ترکیبی از هر دو زندگی در همهی انسانها وجود دارد؟
زندگی عاطفی، زندگی عاشقانه، زندگی هنرمندانه، زندگی شاعرانه سبک زندگی های آنیمایی هستند. هیچ کس از آدمها نیست که بهطور مطلق آنیموسی زندگی کند و هیچ کس هم نیست که بهطور مطلق آنیمایی زندگی بکند. طبیعتا هر آدمی هم که آپولونی زندگی میکند، وقتی گرسنهاش میشود نمیگوید که هنوز ساعت ناهار من نرسیده. بالاخره یک لقمه غذا میخواهد. آن آدمی هم که دیونیزوسی زندگی میکند وقتی که مثلا ساعت ۶ بعد از ظهر پرواز دارد ساعت ۶ به فرودگاه نمیرود و بگوید که دلم خواست الان بیایم!
اما با اینکه ما همهمان هر دو سبک زندگی را یک جاهایی تجربه میکنیم، ولی آدمها را میشود بر مبنای اینکه به کدام سر طیف نزدیک باشند طبقهبندی کرد. آدمهایی که منظم، مستقل، قانونمند و وقتشناس هستند، وقتی یک پدیده را شناسایی میکنند با کمیتها راجع به آن پدیده صحبت میکنند، از آمار صحبت میکنند، با تحلیل ریاضی و مهندسی با پدیدهها برخورد میکنند، این آدمها سبک زندگی آپولونی – آنیموسی دارند. آدمهایی که تکلیف شان با خودشان و دیگران روشن نیست، وقتشناس نیستند، همزمان کارهای زیادی را شروع میکنند، کارهای ناتمام زیادی دارند و ارتباطشان با دیگران کاملا ارتباط عاطفی است بنابراین حساب و کتاب شان با خیلیها نامشخص است این ها سبک زندگی آنیمایی و دیونیزوسی دارند.
به نظر شما کدامیک از این دو رویکرد بیشتر به درد زندگی ما میخورد؟
هیچ کدام از اینها را نمیشود گفت خوب یا بد است؛ فقط میشود گفت که کدام یک از این سبک زندگیها برای چه مقصودی خوب و برای چه مقصودی بد است. مثلا شما اگر قرار باشد که جراح شوید، طبیعتا سبک زندگیتان باید به طیف آنیموسی نزدیکتر باشد چون در کار جراحی دقت، سرعت و توجه به عینیات خیلی مهم است. ولی اگر قرار باشد روانکاو باشید آن وقت به طیف آنیمایی میتوانید نزدیکتر باشید؛ چون در کار روانکاوی سکوت، صبر، عجله نداشتن، گوشدادن، پذیرش و خیلی وقتها تسلیم در برابر تراژدیهایی که در زندگی خیلی غیرقابل هضم هستند کمک کننده است. بنابراین ما وقتی نقطهی تعادل را تعریف میکنیم، یک نقطهی تعادلی است که بستگی دارد که از یک آدم چه تکالیفی انتظار میرود و آن آدم از زندگیاش چه توقعی دارد. نقطهی تعادل یک جراح ، یک خلبان ، یک مهندس سازه و یک مهندس مکانیک خیلی بیشتر باید به آن سر آپولونی-آنیموسی نزدیک باشد و نقطهی تعادل یک روانکاو، یک پرستار کودک، یک شاعر و یک نمایشنامه نویس به آن سر آنیمایی نزدیکتر باشد.
@drsargolzaei
#سبک_زندگی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
مصاحبه با روزنامهٔ همشهری - زندگی
بخش دوّم: #زندگی_آنیمایی_و_آنیموسی
انسانها گرایش مطلق به یکی از این دو نوع زندگی دارند و یا نه ترکیبی از هر دو زندگی در همهی انسانها وجود دارد؟
زندگی عاطفی، زندگی عاشقانه، زندگی هنرمندانه، زندگی شاعرانه سبک زندگی های آنیمایی هستند. هیچ کس از آدمها نیست که بهطور مطلق آنیموسی زندگی کند و هیچ کس هم نیست که بهطور مطلق آنیمایی زندگی بکند. طبیعتا هر آدمی هم که آپولونی زندگی میکند، وقتی گرسنهاش میشود نمیگوید که هنوز ساعت ناهار من نرسیده. بالاخره یک لقمه غذا میخواهد. آن آدمی هم که دیونیزوسی زندگی میکند وقتی که مثلا ساعت ۶ بعد از ظهر پرواز دارد ساعت ۶ به فرودگاه نمیرود و بگوید که دلم خواست الان بیایم!
اما با اینکه ما همهمان هر دو سبک زندگی را یک جاهایی تجربه میکنیم، ولی آدمها را میشود بر مبنای اینکه به کدام سر طیف نزدیک باشند طبقهبندی کرد. آدمهایی که منظم، مستقل، قانونمند و وقتشناس هستند، وقتی یک پدیده را شناسایی میکنند با کمیتها راجع به آن پدیده صحبت میکنند، از آمار صحبت میکنند، با تحلیل ریاضی و مهندسی با پدیدهها برخورد میکنند، این آدمها سبک زندگی آپولونی – آنیموسی دارند. آدمهایی که تکلیف شان با خودشان و دیگران روشن نیست، وقتشناس نیستند، همزمان کارهای زیادی را شروع میکنند، کارهای ناتمام زیادی دارند و ارتباطشان با دیگران کاملا ارتباط عاطفی است بنابراین حساب و کتاب شان با خیلیها نامشخص است این ها سبک زندگی آنیمایی و دیونیزوسی دارند.
به نظر شما کدامیک از این دو رویکرد بیشتر به درد زندگی ما میخورد؟
هیچ کدام از اینها را نمیشود گفت خوب یا بد است؛ فقط میشود گفت که کدام یک از این سبک زندگیها برای چه مقصودی خوب و برای چه مقصودی بد است. مثلا شما اگر قرار باشد که جراح شوید، طبیعتا سبک زندگیتان باید به طیف آنیموسی نزدیکتر باشد چون در کار جراحی دقت، سرعت و توجه به عینیات خیلی مهم است. ولی اگر قرار باشد روانکاو باشید آن وقت به طیف آنیمایی میتوانید نزدیکتر باشید؛ چون در کار روانکاوی سکوت، صبر، عجله نداشتن، گوشدادن، پذیرش و خیلی وقتها تسلیم در برابر تراژدیهایی که در زندگی خیلی غیرقابل هضم هستند کمک کننده است. بنابراین ما وقتی نقطهی تعادل را تعریف میکنیم، یک نقطهی تعادلی است که بستگی دارد که از یک آدم چه تکالیفی انتظار میرود و آن آدم از زندگیاش چه توقعی دارد. نقطهی تعادل یک جراح ، یک خلبان ، یک مهندس سازه و یک مهندس مکانیک خیلی بیشتر باید به آن سر آپولونی-آنیموسی نزدیک باشد و نقطهی تعادل یک روانکاو، یک پرستار کودک، یک شاعر و یک نمایشنامه نویس به آن سر آنیمایی نزدیکتر باشد.
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اتچ بات
#یکی_بود_یکی_نبود
#باستان_شناسی_روانی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
ستون هفتگی دکتر سرگلزایی در روزنامهٔ همشهری
شنبه ها- صفحهٔ آخر
اوّلی میگفت عاشق دوّمی است، ولی دوّمی باور نمیکرد؛ اوّلی فکر میکرد عشق، خودش را با بوسههای آبدار اثبات میکند ولی دوّمی فکر میکرد عشق، خودش را با کادوهای گرانقیمت نشان میدهد. اوّلی و دوّمی «تاریخ عشق» را نخوانده بودند، هرکدام در یک دوران تاریخی از عشق قرار داشتند و دوران تاریخی دیگری را درک نمیکردند.
اوّلی خودش را آدمی بامرام میدانست، ولی دوّمی باور نمیکرد. دوّمی کارفرمای اوّلی بود و از اوّلی بهجز شلختگی، وقتنشناسی و رفتارهای دلبخواهی چیزی ندیده بود. از نظر دوّمی، سازمان آنها یک «مرامنامه» داشت و انسان بامرام کسی بود که به «رفتار سازمانی» متعهّد باشد، ولی از نظر اوّلی آدم بامرام کسی بود که حاضر باشد بهخاطر رفیق کتککاری کند. اوّلی و دوّمی «تاریخ اخلاق» را نخوانده بودند، هرکدام در یک دوران تاریخی از اخلاق قرار داشتند و دوران تاریخی دیگری را درک نمیکردند.
کارل گوستاو یونگ، روانپزشک سوئیسی وقتی در 1958 زندگینامهاش را مینوشت چنین گفت: «برای اینکه تجربیات درونیام را درک کنم باید ریشههای تاریخی آنرا کشف میکردم؛ یعنی باید از خودم میپرسیدم که قضیههای مخصوص من در کجای تاریخ وجود داشتهاند.»
برای فهمیدن آنچه در «اینجا و اکنون» قرار دارد باید سیر تاریخی آن را بشناسیم. نمیتوانیم «کالای ملی» را ترویج کنیم بدون اینکه بدانیم «کار» در «ذهن ایرانی» چه مفهومی دارد و این مفهوم مربوط به کدام دوران تاریخی است و ما به چه مفهومی از «کار» نیاز داریم و رسیدن به این مفهوم نیازمند کدام «گذار تاریخی» است. نمیتوانیم «تغذیه سالم» را ترویج کنیم بدون اینکه بدانیم «سلامت» در «ذهن ایرانی» با کدام قصهها و اشعار تعریف میشود و برای رفتار سالم بهداشتی باید با کدام ضربالمثلها و حکایتها وداع کنیم.
«تاریخ» و «اسطوره» برای درک «روانشناسی جمعی» یک ملّت ضروری هستند، ولی نه شهروند این شهر «تاریخ مشروطه» را میخواند، نه مدیر این شهر «تاریخ زندگی شهری» را، نتیجهاش این است که نه شهروند «پرسش مؤثر» دارد، نه مدیر «پاسخ مفید!»
حتّی در دانشگاهها هم آنقدر که باید به «تاریخ» و «اسطوره» پرداخته نمیشود. من که سالها در دانشکده پزشکی درس خواندهام هیچ واحد درسی راجع به تاریخ طب ایران نخواندم و هیچ درسی راجع به «سلامت و بیماری در ذهن ایرانی» به من ارائه نشد. سالهاست که به روانشناسان درس میدهم و میدانم که هرگز در دانشگاه ، درسی راجع به «جایگاه تاریخی روانشناسی» و «اسطورههای روان» به آنها ارائه نمیشود.
بگذارید یک کتاب برایتان نسخه کنم: «جهل، ظلم و برزخیان روی زمین: نجواها و فریادها در برخورد فرهنگها» نوشته محمد قائد از انتشارات طرح نو را بخوانید.
@drsargolzaei
#باستان_شناسی_روانی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
ستون هفتگی دکتر سرگلزایی در روزنامهٔ همشهری
شنبه ها- صفحهٔ آخر
اوّلی میگفت عاشق دوّمی است، ولی دوّمی باور نمیکرد؛ اوّلی فکر میکرد عشق، خودش را با بوسههای آبدار اثبات میکند ولی دوّمی فکر میکرد عشق، خودش را با کادوهای گرانقیمت نشان میدهد. اوّلی و دوّمی «تاریخ عشق» را نخوانده بودند، هرکدام در یک دوران تاریخی از عشق قرار داشتند و دوران تاریخی دیگری را درک نمیکردند.
اوّلی خودش را آدمی بامرام میدانست، ولی دوّمی باور نمیکرد. دوّمی کارفرمای اوّلی بود و از اوّلی بهجز شلختگی، وقتنشناسی و رفتارهای دلبخواهی چیزی ندیده بود. از نظر دوّمی، سازمان آنها یک «مرامنامه» داشت و انسان بامرام کسی بود که به «رفتار سازمانی» متعهّد باشد، ولی از نظر اوّلی آدم بامرام کسی بود که حاضر باشد بهخاطر رفیق کتککاری کند. اوّلی و دوّمی «تاریخ اخلاق» را نخوانده بودند، هرکدام در یک دوران تاریخی از اخلاق قرار داشتند و دوران تاریخی دیگری را درک نمیکردند.
کارل گوستاو یونگ، روانپزشک سوئیسی وقتی در 1958 زندگینامهاش را مینوشت چنین گفت: «برای اینکه تجربیات درونیام را درک کنم باید ریشههای تاریخی آنرا کشف میکردم؛ یعنی باید از خودم میپرسیدم که قضیههای مخصوص من در کجای تاریخ وجود داشتهاند.»
برای فهمیدن آنچه در «اینجا و اکنون» قرار دارد باید سیر تاریخی آن را بشناسیم. نمیتوانیم «کالای ملی» را ترویج کنیم بدون اینکه بدانیم «کار» در «ذهن ایرانی» چه مفهومی دارد و این مفهوم مربوط به کدام دوران تاریخی است و ما به چه مفهومی از «کار» نیاز داریم و رسیدن به این مفهوم نیازمند کدام «گذار تاریخی» است. نمیتوانیم «تغذیه سالم» را ترویج کنیم بدون اینکه بدانیم «سلامت» در «ذهن ایرانی» با کدام قصهها و اشعار تعریف میشود و برای رفتار سالم بهداشتی باید با کدام ضربالمثلها و حکایتها وداع کنیم.
«تاریخ» و «اسطوره» برای درک «روانشناسی جمعی» یک ملّت ضروری هستند، ولی نه شهروند این شهر «تاریخ مشروطه» را میخواند، نه مدیر این شهر «تاریخ زندگی شهری» را، نتیجهاش این است که نه شهروند «پرسش مؤثر» دارد، نه مدیر «پاسخ مفید!»
حتّی در دانشگاهها هم آنقدر که باید به «تاریخ» و «اسطوره» پرداخته نمیشود. من که سالها در دانشکده پزشکی درس خواندهام هیچ واحد درسی راجع به تاریخ طب ایران نخواندم و هیچ درسی راجع به «سلامت و بیماری در ذهن ایرانی» به من ارائه نشد. سالهاست که به روانشناسان درس میدهم و میدانم که هرگز در دانشگاه ، درسی راجع به «جایگاه تاریخی روانشناسی» و «اسطورههای روان» به آنها ارائه نمیشود.
بگذارید یک کتاب برایتان نسخه کنم: «جهل، ظلم و برزخیان روی زمین: نجواها و فریادها در برخورد فرهنگها» نوشته محمد قائد از انتشارات طرح نو را بخوانید.
@drsargolzaei
Telegram
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#پوپولیسم
"پوپولیسم" را به اشکال مختلف تعریف کرده اند. من اگر بخواهم پوپولیسم را در یک عبارت کوتاه بیان کنم آن را نظام فکری ای می دانم که بر فضیلت بی سوادی پای می فشارد!
پوپولیست ها هم عوام زده اند، هم عوام فریب! آن ها به زبان توده های کم سواد سخن می گویند و توده های کم سواد را در مقابل طبقه ی باسواد و نخبه تهییج و تحریک می کنند.
پوپولیسم همان طور که از ریشه ی لغوی اش (Popular) برمی آید، ادّعای "مردمی" بودن دارد ولی کدام مردم؟ مردمی که نگاهی غیرکارشناسانه، بدوی، روزمرّه و عُرفی-عادتی-عاطفی به همه چیز دارند! گرچه پوپولیسم در عرصه ی سیاست نمودهای وسیعی دارد ولی من می خواهم در این یادداشت از نمودهای غیرسیاسی پوپولیسم سخن بگویم. هرکدام از ما به درجاتی دچار پوپولیسم هستیم. هر وقت که نظر عوامانه را به نظر کارشناسی و تخصّصی ترجیح می دهیم یک پوپولیست هستیم!
نمونه هایی از گزاره های پوپولیستی را که در محاورات روزمرّه ی ما شنیده می شوند ذکر می کنم:
"مگر پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما مشاوره ی پیش از ازدواج می رفتند که سال های سال به خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کردند؟!"
"این داروهای شیمیایی یک جا را درست می کنند، صدجا را خراب می کنند، داروهای گیاهی طبیعی اند و به بدن صدمه نمی زنند!"
"جلوگیری از بارداری دخالت در کار خداست، روزی دست خداست، خدایی که دندان دهد نان دهد!"
"این همه آدم حتمأ یک چیزی می فهمند که دارند این کار را می کنند! مگر می شود این همه آدم اشتباه کنند؟!"
"پوپولیسم" چگونه "بازتولید" می شود
دو جریان-گرچه به ظاهر ضد هم-تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. یکی جریانی که با باورهای عوامانه کاسبی می کنند. برای مثال مدّتی پیش پای سخنرانی کسی نشستم که ادّعا می کرد با "طب اسلامی" همه ی بیماری ها را درمان می کند. این فرد تمام پیشرفت های پزشکی از سی تی اسکن و آنژیوگرافی گرفته تا رادیولوژی و شیمی درمانی را توطئه ی یهود برای بیمار کردن مسلمانان می دانست و ادّعا می کرد در "مطب" خود تمام بیماری ها از اسکیزوفرنی گرفته تا لوکمی را از طریق داروهای گیاهی و رژیم غذایی و حجامت درمان می کند! بدیهی است که این گفتمان چیزی جز یک کاسبکاری عوام فریبانه نیست. امّا از آن طرف متخصّصان و نخبگانی که حاضر نیستند از "برج عاج" فرود آیند و برای مخاطب غیرمتخصّص حرف بزنند و بنویسند هم تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. گاهی که با برخی همکاران پزشک، روانپزشک یا روانشناسم در محافل اجتماعی و حتّی مهمانی ها می نشینم می بینم که آنها آن قدر حتّی در محاورات روزمرّه از اصطلاحات تخصّصی (چه به جا و چه نا به جا!) استفاده می کنند که ارتباط شان با بخش بزرگی از بدنه ی اجتماع قطع می شود. این گروه از نخبگان برج عاج نشین هم ناخواسته آب به آسیاب پوپولیست های کاسبکار می ریزند.
رسالت روشنفکر این است که با توده ی مردم صحبت کند، با زبانی که برای آن ها قابل فهم باشد و در عین حال سخت مراقبت کند که دچار عوام زدگی و عوام فریبی نشود. این کار، کار آسانی نیست و نیاز به تمرین و مراقبت دارد. کاری است شبیه بندبازی!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پوپولیسم
"پوپولیسم" را به اشکال مختلف تعریف کرده اند. من اگر بخواهم پوپولیسم را در یک عبارت کوتاه بیان کنم آن را نظام فکری ای می دانم که بر فضیلت بی سوادی پای می فشارد!
پوپولیست ها هم عوام زده اند، هم عوام فریب! آن ها به زبان توده های کم سواد سخن می گویند و توده های کم سواد را در مقابل طبقه ی باسواد و نخبه تهییج و تحریک می کنند.
پوپولیسم همان طور که از ریشه ی لغوی اش (Popular) برمی آید، ادّعای "مردمی" بودن دارد ولی کدام مردم؟ مردمی که نگاهی غیرکارشناسانه، بدوی، روزمرّه و عُرفی-عادتی-عاطفی به همه چیز دارند! گرچه پوپولیسم در عرصه ی سیاست نمودهای وسیعی دارد ولی من می خواهم در این یادداشت از نمودهای غیرسیاسی پوپولیسم سخن بگویم. هرکدام از ما به درجاتی دچار پوپولیسم هستیم. هر وقت که نظر عوامانه را به نظر کارشناسی و تخصّصی ترجیح می دهیم یک پوپولیست هستیم!
نمونه هایی از گزاره های پوپولیستی را که در محاورات روزمرّه ی ما شنیده می شوند ذکر می کنم:
"مگر پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما مشاوره ی پیش از ازدواج می رفتند که سال های سال به خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کردند؟!"
"این داروهای شیمیایی یک جا را درست می کنند، صدجا را خراب می کنند، داروهای گیاهی طبیعی اند و به بدن صدمه نمی زنند!"
"جلوگیری از بارداری دخالت در کار خداست، روزی دست خداست، خدایی که دندان دهد نان دهد!"
"این همه آدم حتمأ یک چیزی می فهمند که دارند این کار را می کنند! مگر می شود این همه آدم اشتباه کنند؟!"
"پوپولیسم" چگونه "بازتولید" می شود
دو جریان-گرچه به ظاهر ضد هم-تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. یکی جریانی که با باورهای عوامانه کاسبی می کنند. برای مثال مدّتی پیش پای سخنرانی کسی نشستم که ادّعا می کرد با "طب اسلامی" همه ی بیماری ها را درمان می کند. این فرد تمام پیشرفت های پزشکی از سی تی اسکن و آنژیوگرافی گرفته تا رادیولوژی و شیمی درمانی را توطئه ی یهود برای بیمار کردن مسلمانان می دانست و ادّعا می کرد در "مطب" خود تمام بیماری ها از اسکیزوفرنی گرفته تا لوکمی را از طریق داروهای گیاهی و رژیم غذایی و حجامت درمان می کند! بدیهی است که این گفتمان چیزی جز یک کاسبکاری عوام فریبانه نیست. امّا از آن طرف متخصّصان و نخبگانی که حاضر نیستند از "برج عاج" فرود آیند و برای مخاطب غیرمتخصّص حرف بزنند و بنویسند هم تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. گاهی که با برخی همکاران پزشک، روانپزشک یا روانشناسم در محافل اجتماعی و حتّی مهمانی ها می نشینم می بینم که آنها آن قدر حتّی در محاورات روزمرّه از اصطلاحات تخصّصی (چه به جا و چه نا به جا!) استفاده می کنند که ارتباط شان با بخش بزرگی از بدنه ی اجتماع قطع می شود. این گروه از نخبگان برج عاج نشین هم ناخواسته آب به آسیاب پوپولیست های کاسبکار می ریزند.
رسالت روشنفکر این است که با توده ی مردم صحبت کند، با زبانی که برای آن ها قابل فهم باشد و در عین حال سخت مراقبت کند که دچار عوام زدگی و عوام فریبی نشود. این کار، کار آسانی نیست و نیاز به تمرین و مراقبت دارد. کاری است شبیه بندبازی!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#روشنفکرکیست؟
الف- #امانوئل_کانت اعتقاد دارد اگر در جامعه ای گزاره غالب این باشد که "فکر نکنید اطاعت کنید" آن جامعه در دوران تاریکی به سر می برد و اگر در فردی هم این گزاره غالب باشد آن فرد در دوران کودکی به سر می برد. گزاره ای که یک جامعه را به دوران روشنایی می برد و یک فرد را به بلوغ روانی می رساند این است که "جرات و شهامت آزاد اندیشی داشته باش".
بنابراین از نظر کانت روشنفکر بودن دو ویژگی دارد: اول علم و آگاهی و دوم شجاعت و شهامت.
ب- #کارل_مانهایم اعتقاد دارد که تمام شناخت ها به ساختارهای اجتماعی وابسته هستند. از نظر او این منافع طبقات و گروه های اجتماعی است که نحوه ی اندیشیدن آن ها را تعیین می کند بنابراین کشیش ها شبیه هم فکر می کنند، نظامیان شبیه هم و پزشکان شبیه هم. تنها افکار روشنفکران است که وابسته به شرایط و ساختارهای اجتماعی نیست. مانهایم روشنفکران را افرادی بی طبقه می دانست که اندیشه هایشان تحت تاثیر منافع طبقاتی نیست.
ج- #ادواردسعید روشنفکر را کسی می داند که به نقد "قدرت" و "سنت" می پردازد. #روشنفکر این نقد را در انظار عموم انجام می دهد بنابراین همه هستی اش را موکول به یک تشخیص انتقادی می کند. پس می توان برای روشنفکران دو ویژگی قائل شد: اول این که تفکر نقاد در آن ها فعال است. پس گرفتار تفکر عاطفی- عادتی، جوزدگی و تقلید نیستند، دوم این که این نقد ها را با شهامت مطرح می کنند و از نگرانی در مورد حاصل عملی کار خویش فاصله گرفته اند.
پس ملاحظه می فرمایید که هر فرد دانشمند و تحصیلکرده ای روشنفکر (Intellectual) محسوب نمی شود و هر جامعه ای هم که دانشگاه و دانشجو زیاد داشته باشد از دوران تاریکی به عصر خرد نقل مکان نکرده است.
انتشارات کویر در سال ۱۳۹۳ کتاب ارزشمندی منتشر کرده است به نام "گونه شناسی روشنفکران ایرانی" این کتاب نوشته "دکتر نظام بهرامی کمیل" است. مطالب این یادداشت برداشتی از اولین فصل این کتاب ارزشمندند.
مناسب می بینم این یادداشت را با شعری گویا و زیبا از احمد #شاملو به پایان برسانم:
من بی نوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من بز روی طوع و خاکساری نبود،
مرا دیگر گونه خدایی می بایست،
شایسته آفرینه ای
که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند،
و خدایی دیگرگونه آفریدم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
T.me/drsargolzaei
اینستاگرام
http://Instagram.com/drsargolzaei
#روشنفکرکیست؟
الف- #امانوئل_کانت اعتقاد دارد اگر در جامعه ای گزاره غالب این باشد که "فکر نکنید اطاعت کنید" آن جامعه در دوران تاریکی به سر می برد و اگر در فردی هم این گزاره غالب باشد آن فرد در دوران کودکی به سر می برد. گزاره ای که یک جامعه را به دوران روشنایی می برد و یک فرد را به بلوغ روانی می رساند این است که "جرات و شهامت آزاد اندیشی داشته باش".
بنابراین از نظر کانت روشنفکر بودن دو ویژگی دارد: اول علم و آگاهی و دوم شجاعت و شهامت.
ب- #کارل_مانهایم اعتقاد دارد که تمام شناخت ها به ساختارهای اجتماعی وابسته هستند. از نظر او این منافع طبقات و گروه های اجتماعی است که نحوه ی اندیشیدن آن ها را تعیین می کند بنابراین کشیش ها شبیه هم فکر می کنند، نظامیان شبیه هم و پزشکان شبیه هم. تنها افکار روشنفکران است که وابسته به شرایط و ساختارهای اجتماعی نیست. مانهایم روشنفکران را افرادی بی طبقه می دانست که اندیشه هایشان تحت تاثیر منافع طبقاتی نیست.
ج- #ادواردسعید روشنفکر را کسی می داند که به نقد "قدرت" و "سنت" می پردازد. #روشنفکر این نقد را در انظار عموم انجام می دهد بنابراین همه هستی اش را موکول به یک تشخیص انتقادی می کند. پس می توان برای روشنفکران دو ویژگی قائل شد: اول این که تفکر نقاد در آن ها فعال است. پس گرفتار تفکر عاطفی- عادتی، جوزدگی و تقلید نیستند، دوم این که این نقد ها را با شهامت مطرح می کنند و از نگرانی در مورد حاصل عملی کار خویش فاصله گرفته اند.
پس ملاحظه می فرمایید که هر فرد دانشمند و تحصیلکرده ای روشنفکر (Intellectual) محسوب نمی شود و هر جامعه ای هم که دانشگاه و دانشجو زیاد داشته باشد از دوران تاریکی به عصر خرد نقل مکان نکرده است.
انتشارات کویر در سال ۱۳۹۳ کتاب ارزشمندی منتشر کرده است به نام "گونه شناسی روشنفکران ایرانی" این کتاب نوشته "دکتر نظام بهرامی کمیل" است. مطالب این یادداشت برداشتی از اولین فصل این کتاب ارزشمندند.
مناسب می بینم این یادداشت را با شعری گویا و زیبا از احمد #شاملو به پایان برسانم:
من بی نوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من بز روی طوع و خاکساری نبود،
مرا دیگر گونه خدایی می بایست،
شایسته آفرینه ای
که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند،
و خدایی دیگرگونه آفریدم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
T.me/drsargolzaei
اینستاگرام
http://Instagram.com/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#طریقیت_موضوعیت_سنت_تعصب
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید میتوانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و میتوانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آن چه برای شما "موضوعیّت" دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان "طریقیّت" دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویتهای شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب میکنید. شما میدانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر "غلط" نیستند. اما اگر سالهای سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید، چنان به رانندگی در آن مسیر "عادت" میکنید که فکر کردن به "مسیر جایگزین" برایتان دشوار میشود چنان که آرام آرام به این نتیجه میرسید که "آن مسیر دیگر" انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به "تعصّب" شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد میکند و عادت برای ما تعصب میزاید.
"سنّت ها"، عادتهای جمعی هستند. یک قبیله، یا یک ملّت در زمانی یا زمانهای یکی از "مسیرهای ممکن" را انتخاب میکند. در ابتدا به "مسیرهای جایگزین" هم فکر میکند و میداند که مسیری که انتخاب کرده تنها مسیر یا حتی درستترین مسیر نبوده است اما به تدریج که در مسیر این انتخاب پیش میرود و برای رفتن در این مسیر هزینه میپردازد چنان به آن مسیر عادت می کند که مسیرهای دیگر را غلط میپندارد و حاضر است برای آن چه روزی فقط "طریقیّت" داشته است متعصّبانه بجنگد، بکشد یا کشته شود. جالب این جاست که هر چه در این راه هزینه بیشتری بپردازد گمان این که مسیر دیگری هم ممکن است درست باشد برایش دشوارتر میشود! سنّت (و عادت) به آنچه زمانی فقط طریقیّت داشته، "موضوعیّت" میدهد و ما مسیر را با مقصد اشتباه میگیریم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#طریقیت_موضوعیت_سنت_تعصب
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید میتوانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و میتوانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آن چه برای شما "موضوعیّت" دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان "طریقیّت" دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویتهای شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب میکنید. شما میدانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر "غلط" نیستند. اما اگر سالهای سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید، چنان به رانندگی در آن مسیر "عادت" میکنید که فکر کردن به "مسیر جایگزین" برایتان دشوار میشود چنان که آرام آرام به این نتیجه میرسید که "آن مسیر دیگر" انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به "تعصّب" شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد میکند و عادت برای ما تعصب میزاید.
"سنّت ها"، عادتهای جمعی هستند. یک قبیله، یا یک ملّت در زمانی یا زمانهای یکی از "مسیرهای ممکن" را انتخاب میکند. در ابتدا به "مسیرهای جایگزین" هم فکر میکند و میداند که مسیری که انتخاب کرده تنها مسیر یا حتی درستترین مسیر نبوده است اما به تدریج که در مسیر این انتخاب پیش میرود و برای رفتن در این مسیر هزینه میپردازد چنان به آن مسیر عادت می کند که مسیرهای دیگر را غلط میپندارد و حاضر است برای آن چه روزی فقط "طریقیّت" داشته است متعصّبانه بجنگد، بکشد یا کشته شود. جالب این جاست که هر چه در این راه هزینه بیشتری بپردازد گمان این که مسیر دیگری هم ممکن است درست باشد برایش دشوارتر میشود! سنّت (و عادت) به آنچه زمانی فقط طریقیّت داشته، "موضوعیّت" میدهد و ما مسیر را با مقصد اشتباه میگیریم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com