─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
♥️تدبر در کلام رحمن
{فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا}
[انسان: ۲۴]
«پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبایی کن و از آنان ـ گناهکار یا ناسپاس ـ فرمان مبر».
🦋بشنو و بیندیش در این آیات و بدان که
عمل به حکم پروردگار نیاز به صبر دارد تا انسان بتواند بر آن پایداری ورزد زیرا همیشه کسانی هستند که مردم را از آن متنفر میکنند؛ نزدیکانی که مردم را بدبین میکنند و دشمنانی [که از] دور [در راه متنفر ساختن مردم تلاش میکنند].
- شیخ عبدالعزیز طریفی
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
♥️تدبر در کلام رحمن
{فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا}
[انسان: ۲۴]
«پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبایی کن و از آنان ـ گناهکار یا ناسپاس ـ فرمان مبر».
🦋بشنو و بیندیش در این آیات و بدان که
عمل به حکم پروردگار نیاز به صبر دارد تا انسان بتواند بر آن پایداری ورزد زیرا همیشه کسانی هستند که مردم را از آن متنفر میکنند؛ نزدیکانی که مردم را بدبین میکنند و دشمنانی [که از] دور [در راه متنفر ساختن مردم تلاش میکنند].
- شیخ عبدالعزیز طریفی
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
(بخارى:526)
ابن مسعود رضی الله عنه مي گويد: شخصي زني را بوسيد. بعد از آن، خدمت رسول الله ﷺ آمد و گفت: اي رسول خدا! مرتكب چنين خطايي شده ام، تكليف چيست؟ آنگاه، خداوند اين آيه را نازل فرمود: (در دو طرف روز و هم چنين قسمتي از شب، نماز را برپا دار. همانا اعمال نيك، گناهان را از بين ميبرند). آن شخص، سؤال كرد: اي رسول الله! آيا اين حكم، ويژة من است؟ رسول الله ﷺ فرمود: «خير، بلكه شمال حال همه ي امت من است».
نتیجه: هر کاری دشواری پیش که میشد آنحضرت (ص) و اصحابش زود به نماز متوجه می شدند ؛ وما خود را ببینیم حتا نماز فرض را بدرستی ادا نمیکنیم یا حتی بعضی اصلا ادا نمیکنند. 😞
یا الله توفیق اطاعت وعبادت و بندگی و پایبندی به دین مان اسلام عزیز را عنایت فرما🥰
اللهم آمین🌹
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
(بخارى:526)
ابن مسعود رضی الله عنه مي گويد: شخصي زني را بوسيد. بعد از آن، خدمت رسول الله ﷺ آمد و گفت: اي رسول خدا! مرتكب چنين خطايي شده ام، تكليف چيست؟ آنگاه، خداوند اين آيه را نازل فرمود: (در دو طرف روز و هم چنين قسمتي از شب، نماز را برپا دار. همانا اعمال نيك، گناهان را از بين ميبرند). آن شخص، سؤال كرد: اي رسول الله! آيا اين حكم، ويژة من است؟ رسول الله ﷺ فرمود: «خير، بلكه شمال حال همه ي امت من است».
نتیجه: هر کاری دشواری پیش که میشد آنحضرت (ص) و اصحابش زود به نماز متوجه می شدند ؛ وما خود را ببینیم حتا نماز فرض را بدرستی ادا نمیکنیم یا حتی بعضی اصلا ادا نمیکنند. 😞
یا الله توفیق اطاعت وعبادت و بندگی و پایبندی به دین مان اسلام عزیز را عنایت فرما🥰
اللهم آمین🌹
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
حضرت اسماعیل علیه السلام فرزند کدام یک از زنان زیر میباشد ؟
Anonymous Quiz
23%
ساره
7%
مریم
70%
هاجر
همسر یعنی همسفر تا بهشت
✍همہ دوست دارند در سجده بمیرند....
بےآگاه از اینڪہ رسول الله ﷺ در آغوش همسرش وفات یافت...
✍رسول_اللهﷺ_میفرماید: دنیا متاعی بیش نیست و بهترین متاع دنیا زن نیڪوڪار است..
✅ پاڪدامن باشيد تا زنانتان پاڪدامن باشند.
✍همہ دوست دارند در سجده بمیرند....
بےآگاه از اینڪہ رسول الله ﷺ در آغوش همسرش وفات یافت...
✍رسول_اللهﷺ_میفرماید: دنیا متاعی بیش نیست و بهترین متاع دنیا زن نیڪوڪار است..
✅ پاڪدامن باشيد تا زنانتان پاڪدامن باشند.
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
#حرف_خدا 🥰🍃
[ فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُدَعْوَة َاَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا .]
من نزدیڪم،♥️
ودعاے، دعاڪننده را،
هنگامے ڪه مرا بخواند ،
اجابت مےڪنم :)🍃
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
#حرف_خدا 🥰🍃
[ فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُدَعْوَة َاَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا .]
من نزدیڪم،♥️
ودعاے، دعاڪننده را،
هنگامے ڪه مرا بخواند ،
اجابت مےڪنم :)🍃
─┅═༅𖣔𖣔♥️𖣔𖣔༅═┅─
💜
#آقایان_بدانند
🌸🍃 میدونستید #زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت از طرف #همسرانشون دارن؟!!!
• میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه تقسیم میکنه و #دوباره به خودتون بر میگردونه...؟
• آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه...؟
• میدونستید یکی از نیازهای مهم خانومها، شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسرشونه؟
• میدونستید نوازشهای محبتآمیز مردانه از مُسکّنهای قوی بهتر عمل میکنه؟!!!
✅ پس از خانومتون #تشکر کنید، محبت کنید؛ براتون عادی نشه، کارهاش، تمیز بودنش، محبتش و ...
#آقایان_بدانند
🌸🍃 میدونستید #زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت از طرف #همسرانشون دارن؟!!!
• میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه تقسیم میکنه و #دوباره به خودتون بر میگردونه...؟
• آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه...؟
• میدونستید یکی از نیازهای مهم خانومها، شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسرشونه؟
• میدونستید نوازشهای محبتآمیز مردانه از مُسکّنهای قوی بهتر عمل میکنه؟!!!
✅ پس از خانومتون #تشکر کنید، محبت کنید؛ براتون عادی نشه، کارهاش، تمیز بودنش، محبتش و ...
⚠️پدر... مادر... دعاى بد مكن
بسيارى از والدين سياه زبان!همواره عليه فرزندانشان دعاى بد مى كنند❗
اگر رحمت الله نمى بود و الله هر دعا و نفرينى را قبول مى كرد،قطعا بسيارى از ما از نعمت فرزند محروم مى شديم❗
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؛پيامبر رحمت،فرمودند:
📖( لا تَدْعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ ، وَلا تَدْعُوا عَلَى أَوْلادِكُمْ ، وَلا تَدْعُوا عَلَى أَمْوَالِكُمْ ، لا تُوَافِقُوا مِنْ اللَّهِ سَاعَةً يُسْأَلُ فِيهَا عَطَاءٌ فَيَسْتَجِيبُ لَكُمْ )
"عليه خود دعا نكنيد،عليه فرزندانتان دعا نكنيد،عليه اموال خود دعا نكنيد،
مبادا دعايتان با وقت اجابت همزمان باشد و آنگهى دعاى بدتان پذيرفته شود"❗
📕(مسلم :3014) .
هميشه خودتان را به دعاى خير عادت دهيد،حتى در حالت عصبانيت نيز هرگز عليه خود و فرزندان و اموال خويش دعا نكنيد.
بسيارى از والدين سياه زبان!همواره عليه فرزندانشان دعاى بد مى كنند❗
اگر رحمت الله نمى بود و الله هر دعا و نفرينى را قبول مى كرد،قطعا بسيارى از ما از نعمت فرزند محروم مى شديم❗
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؛پيامبر رحمت،فرمودند:
📖( لا تَدْعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ ، وَلا تَدْعُوا عَلَى أَوْلادِكُمْ ، وَلا تَدْعُوا عَلَى أَمْوَالِكُمْ ، لا تُوَافِقُوا مِنْ اللَّهِ سَاعَةً يُسْأَلُ فِيهَا عَطَاءٌ فَيَسْتَجِيبُ لَكُمْ )
"عليه خود دعا نكنيد،عليه فرزندانتان دعا نكنيد،عليه اموال خود دعا نكنيد،
مبادا دعايتان با وقت اجابت همزمان باشد و آنگهى دعاى بدتان پذيرفته شود"❗
📕(مسلم :3014) .
هميشه خودتان را به دعاى خير عادت دهيد،حتى در حالت عصبانيت نيز هرگز عليه خود و فرزندان و اموال خويش دعا نكنيد.
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
*بسم ربالشهداء والصدیقین* #گامی_به_سوی_رستگاری 🌼قسمت اول🌼 *داستانی که پیشِ روی دارید، سرگذشت واقعی یک بانوی موحد و مبازر میباشد که فشارهای روحی، شکنجههای جسمی و مخالفت شدید خانواده نه تنها نتوانست ارادهٔ فولادینش را سست کند؛ بلکه وی با عزمی…
#گامی_به_سوی_رستگاری
🌼قسمت دوم🌼
مادرم اشکها را از گونههایم پاک کرد و گفت: دختر قشنگم، من احساسات زیبایت را درک میکنم و از الله متعال سپاسگزارم که فرزندی همچون تو نصیبم کرده، دنبال معشوقت برو دخترم! این را بدان که دعای خیر مادرت همیشه و هرجا همراهته.
از حرفهای مادرم خیلی خوشحال شدم و سجدهٔ شکر بجا آوردم.
نماز عصر را خواندم.
ساعتها بر روی سجاده نشستم و با پروردگار مهربانم رازونیاز کردم:
ربا! سپاس و ستایش تو را سزاست که غم هجران و غربتم را به پایان رساندی و درهای رحمتت را بر رویم گشودی.
پروردگار! در این راه قدمهای لغزانم را استوار کن و اخلاص در عمل نصیبم فرما!
نماز عشاء را که خواندم، مادرم برای خوردن شام صدایم کرد.
گرچه میل به غذا نداشتم اما بخاطر اطاعت مادر کنار سفره نشستم.
مادرم در طول شام خوردن به من زل زده بود و با مهربانی برایم غذا میکشید و میگفت: بیا عزیزم برات برنج بکشم؟! بیا ماست بخور!
جز من بغضی را که در صدایش غمینش طنینانداز بود را متوجه نمیشد.
شده بودم دختر بچهٔ دوسالهای که مادر غذا در دهانش میگذارد.
همه متعجب از رفتار مادرم مشغول خوردن شام بودند.
بعد از صرف شام به مادرم در جمع کردن سفره کمک کردم، سپس داخل اتاقم شدم.
ساعت ۱۰ بود که آسیه زنگ زد. گوشی را برداشتم:
- السلام علیکم و رحمةالله و برکاته. خوبی خواهرم؟
- وعلیکم السلام و رحمةالله و برکاته، الحمدلله آسیه جان تو چطوری؟
- الحمدلله مرحبا جان، منم خوبم، ببین نزدیکای خونهتون میام دنبالت، میاییم خونهٔ ما بعدش انشاءالله ازینجا حرکت میکنیم. هیچ وسایل و لباسی برندار، تنها خودت بیا.
گفتم: چشم!.
مادرم را صدا کردم. به اتاقم آمد.
گفتم: مادر جان، حالا من میرم. آسیه منتظرمه میریم خونهشون و ساعت ۲:۰۰ از شهر خارج میشیم بإذنالله!
مادر جان مواظب باش پدرم تا صبح خبردار نشه که من خانه نیستم و گرنه جان همهٔ انصار و مجاهدین به خطر میوفته!
مادرم بوسهای بر پیشانیام نهاد سپس یک جفت گوشوارهٔ طلا را از جیبش در آورد و گفت: عزیزم، اینها از من همیشه به یادگارش داشته باش! و بناگاه بغضش ترکید و اشکهای مروارید مانندش از چشمهای نازنینش سراریز شدند و با صدای گرفتهای ادامه داد: چشم دخترم مواظب هستم، برو الله حافظ و نگهدارت باشد!
دستان نازنینش را بوسیدم و اشکها را از رخسار سرخگونهاش پاک کردم.
روبندم را برداشتم و گفتم: خدا حافظتان باشد مادر جانم، دیدار ما انشاءالله در بهشت و کنار حوض کوثر خواهد بود؛ لحظهای که هر مؤمن آرزویش را دارد تا جرعهای از آبش دستان نبی جان بنوشد و سیراب شود.
لبخند بر لبان خشکیدهٔ مادرم جوانه زود و خداحافظی کردیم.
منتظر آمدن آسیه نشدم.
آهسته و با احتیاط از منزل خارج شده و راه خانهٔ آسیه را در پیش گرفتم.
در آن لحظه احساس آزادی میکردم؛ گویا پرندهای بودم که از قفسِ تنگ اسارت پرکشیده است.
چند متری مانده، به آسیه زنگ زدم تا در را باز کند.
همین که رسیدم در باز شد و من و او با دیدن هم، یکدیگر را در آغوش گرفتیم.
با دیدنم متعجب و نگران شد و سرتا پایم را برانداز شد و پرسید: چه زود اومدی؟ گفتم که خودم میام دنبالت، چیزی شده؟!
- نه، اتفاقی نیوفتاده فقط گفتم زودتر بیام بهتره، تحمل انتظارِ بیش ازین، برام مشکل بود.
- بله، خوش آمدی خواهر جانم!
به اتاقی راهنماییم کرد.
مادر آسیه، زن عموهاش و خانوادهٔ چند تن دیگر از مجاهدین هم آمده بودند.
عموی آسیه خیلی وقت بود به میدان جهاد هجرت کرده بود.
از آنجاییکه حکومت تاجکستان خانوادههای مجاهدین را بازداشت میکرد، بههمین خاطر تمام خانوادههای انصار و مجاهدین آنشب قرار بود از شهر خارج شده و ان شاءالله در میدان جهاد بههَم ملحق بشوند.
سر ساعت مقرر همه جمع شدند و تصمیم بر این شد جداگانه خارج بشوند تا حکومت متوجهٔشان نشود.
من همراه خانوادهٔ آسیه بودم. پدر آسیه مردی آرام، متن و مهربانی بود.
چند دست لباس و روسری آورد و گفت: همهتون اینا را بپوشید و خوب تیپ بزنید تا کسی شک نکنه.
همه رفتیم و پوشیدیم. وقتی همدیگر میدیدیم از ظاهر جدیدمان میخندیدیم.
چون به تیپزدنهای این چنینی عادت نداشتیم، مقداری اذیت بودیم.
پدر آسیه دستور به حرکت داد و ما داخل شهر شدیم.
الحمدلله با وجود مأموران امنیتی کسی مشکوک نشد چون همانند زنان شهر لباس پوشیده بودیم.
بدون اینکه جلب توجه کنیم بهصورت پراکنده سوار یک اتوبوس شدیم وقتی خطرات تا حدی رفع شدند، امر رسید همگی روبندهایشان را بهبندند.
بالاخره با پشت سر گذاشتن هزاران خطر و جستوخیزها، الحمدالله به سر منزل مقصود خود رسیدیم...
ادامه دارد انشاءالله...
✍نویسنده بانو: مجاهده فاریابی🥀
@admmmj123
🌼قسمت دوم🌼
مادرم اشکها را از گونههایم پاک کرد و گفت: دختر قشنگم، من احساسات زیبایت را درک میکنم و از الله متعال سپاسگزارم که فرزندی همچون تو نصیبم کرده، دنبال معشوقت برو دخترم! این را بدان که دعای خیر مادرت همیشه و هرجا همراهته.
از حرفهای مادرم خیلی خوشحال شدم و سجدهٔ شکر بجا آوردم.
نماز عصر را خواندم.
ساعتها بر روی سجاده نشستم و با پروردگار مهربانم رازونیاز کردم:
ربا! سپاس و ستایش تو را سزاست که غم هجران و غربتم را به پایان رساندی و درهای رحمتت را بر رویم گشودی.
پروردگار! در این راه قدمهای لغزانم را استوار کن و اخلاص در عمل نصیبم فرما!
نماز عشاء را که خواندم، مادرم برای خوردن شام صدایم کرد.
گرچه میل به غذا نداشتم اما بخاطر اطاعت مادر کنار سفره نشستم.
مادرم در طول شام خوردن به من زل زده بود و با مهربانی برایم غذا میکشید و میگفت: بیا عزیزم برات برنج بکشم؟! بیا ماست بخور!
جز من بغضی را که در صدایش غمینش طنینانداز بود را متوجه نمیشد.
شده بودم دختر بچهٔ دوسالهای که مادر غذا در دهانش میگذارد.
همه متعجب از رفتار مادرم مشغول خوردن شام بودند.
بعد از صرف شام به مادرم در جمع کردن سفره کمک کردم، سپس داخل اتاقم شدم.
ساعت ۱۰ بود که آسیه زنگ زد. گوشی را برداشتم:
- السلام علیکم و رحمةالله و برکاته. خوبی خواهرم؟
- وعلیکم السلام و رحمةالله و برکاته، الحمدلله آسیه جان تو چطوری؟
- الحمدلله مرحبا جان، منم خوبم، ببین نزدیکای خونهتون میام دنبالت، میاییم خونهٔ ما بعدش انشاءالله ازینجا حرکت میکنیم. هیچ وسایل و لباسی برندار، تنها خودت بیا.
گفتم: چشم!.
مادرم را صدا کردم. به اتاقم آمد.
گفتم: مادر جان، حالا من میرم. آسیه منتظرمه میریم خونهشون و ساعت ۲:۰۰ از شهر خارج میشیم بإذنالله!
مادر جان مواظب باش پدرم تا صبح خبردار نشه که من خانه نیستم و گرنه جان همهٔ انصار و مجاهدین به خطر میوفته!
مادرم بوسهای بر پیشانیام نهاد سپس یک جفت گوشوارهٔ طلا را از جیبش در آورد و گفت: عزیزم، اینها از من همیشه به یادگارش داشته باش! و بناگاه بغضش ترکید و اشکهای مروارید مانندش از چشمهای نازنینش سراریز شدند و با صدای گرفتهای ادامه داد: چشم دخترم مواظب هستم، برو الله حافظ و نگهدارت باشد!
دستان نازنینش را بوسیدم و اشکها را از رخسار سرخگونهاش پاک کردم.
روبندم را برداشتم و گفتم: خدا حافظتان باشد مادر جانم، دیدار ما انشاءالله در بهشت و کنار حوض کوثر خواهد بود؛ لحظهای که هر مؤمن آرزویش را دارد تا جرعهای از آبش دستان نبی جان بنوشد و سیراب شود.
لبخند بر لبان خشکیدهٔ مادرم جوانه زود و خداحافظی کردیم.
منتظر آمدن آسیه نشدم.
آهسته و با احتیاط از منزل خارج شده و راه خانهٔ آسیه را در پیش گرفتم.
در آن لحظه احساس آزادی میکردم؛ گویا پرندهای بودم که از قفسِ تنگ اسارت پرکشیده است.
چند متری مانده، به آسیه زنگ زدم تا در را باز کند.
همین که رسیدم در باز شد و من و او با دیدن هم، یکدیگر را در آغوش گرفتیم.
با دیدنم متعجب و نگران شد و سرتا پایم را برانداز شد و پرسید: چه زود اومدی؟ گفتم که خودم میام دنبالت، چیزی شده؟!
- نه، اتفاقی نیوفتاده فقط گفتم زودتر بیام بهتره، تحمل انتظارِ بیش ازین، برام مشکل بود.
- بله، خوش آمدی خواهر جانم!
به اتاقی راهنماییم کرد.
مادر آسیه، زن عموهاش و خانوادهٔ چند تن دیگر از مجاهدین هم آمده بودند.
عموی آسیه خیلی وقت بود به میدان جهاد هجرت کرده بود.
از آنجاییکه حکومت تاجکستان خانوادههای مجاهدین را بازداشت میکرد، بههمین خاطر تمام خانوادههای انصار و مجاهدین آنشب قرار بود از شهر خارج شده و ان شاءالله در میدان جهاد بههَم ملحق بشوند.
سر ساعت مقرر همه جمع شدند و تصمیم بر این شد جداگانه خارج بشوند تا حکومت متوجهٔشان نشود.
من همراه خانوادهٔ آسیه بودم. پدر آسیه مردی آرام، متن و مهربانی بود.
چند دست لباس و روسری آورد و گفت: همهتون اینا را بپوشید و خوب تیپ بزنید تا کسی شک نکنه.
همه رفتیم و پوشیدیم. وقتی همدیگر میدیدیم از ظاهر جدیدمان میخندیدیم.
چون به تیپزدنهای این چنینی عادت نداشتیم، مقداری اذیت بودیم.
پدر آسیه دستور به حرکت داد و ما داخل شهر شدیم.
الحمدلله با وجود مأموران امنیتی کسی مشکوک نشد چون همانند زنان شهر لباس پوشیده بودیم.
بدون اینکه جلب توجه کنیم بهصورت پراکنده سوار یک اتوبوس شدیم وقتی خطرات تا حدی رفع شدند، امر رسید همگی روبندهایشان را بهبندند.
بالاخره با پشت سر گذاشتن هزاران خطر و جستوخیزها، الحمدالله به سر منزل مقصود خود رسیدیم...
ادامه دارد انشاءالله...
✍نویسنده بانو: مجاهده فاریابی🥀
@admmmj123
ترجمه: «از ابو مسعود روایت است که نبی اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «اگر شخصی به نیت ثواب بر اهل و عیال خود انفاق کند، ................... محسوب میشود»».
Anonymous Quiz
28%
ثواب او نیکی
60%
نفقه او صدقه
12%
خوشحالی او کامیابی
ز مردم دل بکن یاد خــــــــــــــــدا کن
خدا را وقت تنهایی صدا کـــــــــــــــن
در آن حالت که اشکت می چکد گرم
غنیمت دان و مارا هـــــــــــم دعا کن
خدا را وقت تنهایی صدا کـــــــــــــــن
در آن حالت که اشکت می چکد گرم
غنیمت دان و مارا هـــــــــــم دعا کن