👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
🦋 #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی #قسمت_چهلم 🌸🍃چون من دروغگو به حساب میومدم باز مثل قبل نظر من اصلا براشون مهم نبود.. شب با خانواده شوهرم قرار گذاشتن بیان دنبالم زنگ در رو زدن اومدن تو هر کدومشون رو میدیدم بیشتر نفرت پیدا میکردم البته به غیر از جاریم ندا...…
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_چهل_و_یکم
🌸🍃خواهرشوهرم بچه هام رو خیلی تحقیر کرده بود خیلی بهشون طعنه زده بود گفته بود شما دیگه بیچاره شدید به تبسم گفته بود دیگه هیچکی تبسم رو نمیخواد کسی به خواستگاریش نمیاد اگرم بیاد یه بدبخت حقیر یایه #معتاد گفته بود چند سال ورزش کردی اسمت تو روزنامه و تلویزیون بره مادرت با چادرش از بینش برد مادرت شده مایه ننگت و برادرت محمد هم عاقبتش معلومه یه معتاد گوشه خیابانی در میاد تبسمم گفته بود تمام زندگی و خوشی های دنیام فدای نجابت و چادر مامانم... بزار زندگیم رو هم فداش کنم اون هفده سال خودش رو فدای من کرده..بزار الان من خودم رو فدای ایمان مادرم کنم... تبسم گفت مامانم گریه نکن نمیزارم دیگه بابام نزدیکت بشه اون به تو نامحرمه ولی میدونستم اون چه شیطانیه بهم رحم نمیکنه همون شب خواست بیاد پیشم ولی تبسم نگذاشت دعوا بازم شروع شد انگار من برای یه عمرم نفرین شدم بدبختیهای زندگی من تموم شدنی نبود شوهرم بد بود خیلی ولی دیگه تا این حد ندیده بودمش انگار یه نفر دیگهست اون نیست حتی از #قیافش میترسیدم خواست بازم منو بزنه تبسم نذاشت با محمد اومدن ازم دفاع کنن ولی اون نامرد به بچه هام رحم نکرد با مشت تو گوش تبسم طوری زد دردش اومد جیغ زد دستشو رو گوشش گذاشت گفت مامان کر شدم وای مغزم فقط همینو تکرار میکرد اون هم ترسیده بود اومد نزدیکش گفت ببینم دستتو بردار ولی تبسم هولش داد گفت ازم دور شو الله حقمون رو ازت بگیره ولی پدرش ترسیده بود بازم رفت جلو ببینه تبسم گوشش چی شده تبسم چشماش قرمز شده بود گفت فقط بخاطر الله ازت میگذرم چون الله بهم دستور داده بهت بی_احترامی نکنم وگرنه به الله همین جا خونت رو میریختم... 😔پدرش هیچی حالی نمیشد فقط ترسیده بود فورا بردیمش دکتر که گوشش چی شده شکرالله فقط بهش ضربه وارد شده بود فرداش رفتم خونه برادرم حمید بازم به مادرم گفتم چه بلایی به سرمون آورده ولی اونا براشون اصلا مهم نبود گفتم که چطور تبسم رو زده خودمو نزدیک بود خفه کنه ولی مادرم تنها فکرش به برادرام بود من مثل یه مُرده بودم انگار دختری ندارن و رحمی برام ندارن اون روز پیش چندتا عالم دینی رفتم با اندوه خواستم کمکم کنن بە هر کدومشون زنگ میزدم همشون یه حرف میزدن میگفتن تو دیگه به اون مرد نامحرمی بدجوری گرفتارم هیچ کس نمیخواد حرفم رو باور کنه... 😔جایی ندارم برم من یه زن تنها چکار کنم گفتن باید کسی پشتت باشه کمکت کنه تا راه حلی پیدا کنی و خودت رو نجات بدی شما مثل یه #اسیر هستی تو اون خونه ولی باید تلاش کنی خودتو نجات بدی منم کمی از حرف آخرش آروم شدم ولی بازم عذاب خودم رو داشتم... بازم خونه برادرم برگشتم دیدم کسی خونه نیست فقط زن وحید بود منم برام شد یه فرصت خوب تمام کشو و کمد و چمدان کیف همه جای خونه رو سر سوزن کردم گشتم تا چادر عزیزم رو پیدا کردم با خوشحالی #بوسیدمش بوش کردم و رو صورتم گذاشتم فقط گریه کردم. 😭گفتم خدایا من بخاطر رضای تو تلاش می کنم اینا چرا اینجوری عذابم میدن من که نمیخوام گناهی کنم چادرم رو قایم کردم کسی نفهمه پیداش کردم اون مدت همه شون سرگرم #عروسی و خوشی بودن کسی بە فکر من نبود چه بلای به سرم میاد ولی غمی نداشتم الله متعال پشتم بود عروسی تمام شد چند روز از عروسی گذشت یه روز رفتم خونه حامد نشستم خیلی چیزها رو براش تعریف کردم خیلی ناراحت شد گفت چرا از اول چیزی بهم نگفتی گفتم دلم نیومد منتظر موندم عروسیت تموم بشه؛ زن حامد خیلی مهربون و خوش اخلاق بود یه جوری رفتار میکرد انگار یه عمری میشناسمش خیلی دوسش داشتم اونم حرفامون رو میشنید گفت ابجی توروخدا اگه این بار اذیتت کرد بیا اینجا من خونه ای ندارم خونه مال تو و بچه هاتە خیلی ازحرفش خوشحال شدم وهم ازاینکه حامد یه زن خوب نصیبش شده بود؛ دوهفته گذشت دعوای خونه ما تموم نمیشد تبسم بخاطر من که بازم باباش اذیتم نکنه فرصت گیر بیاره دیگه باشگاه نرفت مربیش هرچی زنگ میزد یه بهونه ای میاورد تایه روز مربی به خود تبسم زنگ زد تبسم گوشی رو برداشت گفت سلام #سن_سی (استاد) حال و احوال همو پرسیدن گفت تبسم چرا باشگاه نمیای مگه تو مسابقه نداری؟بعد استاژ داوری هم داری آزمون کمربند داری اگه باشگاه نیای از همه عقب میوفتی تبسم عزیزم داشت پر در میاورد برای مسابقه ولی بخاطر من نمیتونست بره اشک تو چشماش جمع شد گفت سن سی جان ببخشید تا مدتی نمیتونم بیام باشگاه مربیش سوال میپرسید ولی نمیتونست چیزی براش توضیح بده معذرت خواهی کرد گوشی رو قطع کرد.. 😔تبسم ورزشی که چند سال براش زحمت کشید و تمرینهای سختی که کرده بود رو فدای مادرش کرد..یه روز بازم شروع کرد به فحش دادن و دعوا بازم خواست منو بزنه تبسم نگذاشت جلوش رو گرفت ولی این بار خودش گفت باید از این خونه بری بیرون
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_چهل_و_یکم
🌸🍃خواهرشوهرم بچه هام رو خیلی تحقیر کرده بود خیلی بهشون طعنه زده بود گفته بود شما دیگه بیچاره شدید به تبسم گفته بود دیگه هیچکی تبسم رو نمیخواد کسی به خواستگاریش نمیاد اگرم بیاد یه بدبخت حقیر یایه #معتاد گفته بود چند سال ورزش کردی اسمت تو روزنامه و تلویزیون بره مادرت با چادرش از بینش برد مادرت شده مایه ننگت و برادرت محمد هم عاقبتش معلومه یه معتاد گوشه خیابانی در میاد تبسمم گفته بود تمام زندگی و خوشی های دنیام فدای نجابت و چادر مامانم... بزار زندگیم رو هم فداش کنم اون هفده سال خودش رو فدای من کرده..بزار الان من خودم رو فدای ایمان مادرم کنم... تبسم گفت مامانم گریه نکن نمیزارم دیگه بابام نزدیکت بشه اون به تو نامحرمه ولی میدونستم اون چه شیطانیه بهم رحم نمیکنه همون شب خواست بیاد پیشم ولی تبسم نگذاشت دعوا بازم شروع شد انگار من برای یه عمرم نفرین شدم بدبختیهای زندگی من تموم شدنی نبود شوهرم بد بود خیلی ولی دیگه تا این حد ندیده بودمش انگار یه نفر دیگهست اون نیست حتی از #قیافش میترسیدم خواست بازم منو بزنه تبسم نذاشت با محمد اومدن ازم دفاع کنن ولی اون نامرد به بچه هام رحم نکرد با مشت تو گوش تبسم طوری زد دردش اومد جیغ زد دستشو رو گوشش گذاشت گفت مامان کر شدم وای مغزم فقط همینو تکرار میکرد اون هم ترسیده بود اومد نزدیکش گفت ببینم دستتو بردار ولی تبسم هولش داد گفت ازم دور شو الله حقمون رو ازت بگیره ولی پدرش ترسیده بود بازم رفت جلو ببینه تبسم گوشش چی شده تبسم چشماش قرمز شده بود گفت فقط بخاطر الله ازت میگذرم چون الله بهم دستور داده بهت بی_احترامی نکنم وگرنه به الله همین جا خونت رو میریختم... 😔پدرش هیچی حالی نمیشد فقط ترسیده بود فورا بردیمش دکتر که گوشش چی شده شکرالله فقط بهش ضربه وارد شده بود فرداش رفتم خونه برادرم حمید بازم به مادرم گفتم چه بلایی به سرمون آورده ولی اونا براشون اصلا مهم نبود گفتم که چطور تبسم رو زده خودمو نزدیک بود خفه کنه ولی مادرم تنها فکرش به برادرام بود من مثل یه مُرده بودم انگار دختری ندارن و رحمی برام ندارن اون روز پیش چندتا عالم دینی رفتم با اندوه خواستم کمکم کنن بە هر کدومشون زنگ میزدم همشون یه حرف میزدن میگفتن تو دیگه به اون مرد نامحرمی بدجوری گرفتارم هیچ کس نمیخواد حرفم رو باور کنه... 😔جایی ندارم برم من یه زن تنها چکار کنم گفتن باید کسی پشتت باشه کمکت کنه تا راه حلی پیدا کنی و خودت رو نجات بدی شما مثل یه #اسیر هستی تو اون خونه ولی باید تلاش کنی خودتو نجات بدی منم کمی از حرف آخرش آروم شدم ولی بازم عذاب خودم رو داشتم... بازم خونه برادرم برگشتم دیدم کسی خونه نیست فقط زن وحید بود منم برام شد یه فرصت خوب تمام کشو و کمد و چمدان کیف همه جای خونه رو سر سوزن کردم گشتم تا چادر عزیزم رو پیدا کردم با خوشحالی #بوسیدمش بوش کردم و رو صورتم گذاشتم فقط گریه کردم. 😭گفتم خدایا من بخاطر رضای تو تلاش می کنم اینا چرا اینجوری عذابم میدن من که نمیخوام گناهی کنم چادرم رو قایم کردم کسی نفهمه پیداش کردم اون مدت همه شون سرگرم #عروسی و خوشی بودن کسی بە فکر من نبود چه بلای به سرم میاد ولی غمی نداشتم الله متعال پشتم بود عروسی تمام شد چند روز از عروسی گذشت یه روز رفتم خونه حامد نشستم خیلی چیزها رو براش تعریف کردم خیلی ناراحت شد گفت چرا از اول چیزی بهم نگفتی گفتم دلم نیومد منتظر موندم عروسیت تموم بشه؛ زن حامد خیلی مهربون و خوش اخلاق بود یه جوری رفتار میکرد انگار یه عمری میشناسمش خیلی دوسش داشتم اونم حرفامون رو میشنید گفت ابجی توروخدا اگه این بار اذیتت کرد بیا اینجا من خونه ای ندارم خونه مال تو و بچه هاتە خیلی ازحرفش خوشحال شدم وهم ازاینکه حامد یه زن خوب نصیبش شده بود؛ دوهفته گذشت دعوای خونه ما تموم نمیشد تبسم بخاطر من که بازم باباش اذیتم نکنه فرصت گیر بیاره دیگه باشگاه نرفت مربیش هرچی زنگ میزد یه بهونه ای میاورد تایه روز مربی به خود تبسم زنگ زد تبسم گوشی رو برداشت گفت سلام #سن_سی (استاد) حال و احوال همو پرسیدن گفت تبسم چرا باشگاه نمیای مگه تو مسابقه نداری؟بعد استاژ داوری هم داری آزمون کمربند داری اگه باشگاه نیای از همه عقب میوفتی تبسم عزیزم داشت پر در میاورد برای مسابقه ولی بخاطر من نمیتونست بره اشک تو چشماش جمع شد گفت سن سی جان ببخشید تا مدتی نمیتونم بیام باشگاه مربیش سوال میپرسید ولی نمیتونست چیزی براش توضیح بده معذرت خواهی کرد گوشی رو قطع کرد.. 😔تبسم ورزشی که چند سال براش زحمت کشید و تمرینهای سختی که کرده بود رو فدای مادرش کرد..یه روز بازم شروع کرد به فحش دادن و دعوا بازم خواست منو بزنه تبسم نگذاشت جلوش رو گرفت ولی این بار خودش گفت باید از این خونه بری بیرون
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123