👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
شب قدر عايشه (رضي الله عنها) فرمود: يا رسول الله ﷺ اگر دانستم شب قدر چه شبی است چه دعایی بخوانم? فرمود; بگو " اَللُّهُمَّ اِنَّـکَ عَـفُـوٌّ ، تُحِـبُّ العَـفوَ ، فَاعفُ عَنـّی " ▪️خداوندا ! تو بخشنده ای ، عفو را دوست داری پس مرا ببخش ( 3850 ابن…
✮🥀⃟ ••❈ ســه چــیز در مــورد اســم
عفـــــو الله وجـــود دارد:
🌙•مــیزداید و محــــو میــکند🥹
🌙••سپس راضـــی میــشود😍
🌙•••ســپس عــــطا میــــکند🥰
🌙🌷الله پاک گناهان بندگان و آثارگناهان
رامیزداید ، ازبین میبرد ، و محـــو
میکند🥹
سپس از بندگانش خشنــود میشـــود
آنگــاه بعد راضی شدن از بندگان😍
بدون درخواست آنان ....
عفو را به انان عطا میکند🥰
✮🥀⃟ ••❈✮🥀⃟ ••❈
عفـــــو الله وجـــود دارد:
🌙•مــیزداید و محــــو میــکند🥹
🌙••سپس راضـــی میــشود😍
🌙•••ســپس عــــطا میــــکند🥰
🌙🌷الله پاک گناهان بندگان و آثارگناهان
رامیزداید ، ازبین میبرد ، و محـــو
میکند🥹
سپس از بندگانش خشنــود میشـــود
آنگــاه بعد راضی شدن از بندگان😍
بدون درخواست آنان ....
عفو را به انان عطا میکند🥰
✮🥀⃟ ••❈✮🥀⃟ ••❈
🌸چون خدا بیند لبان روزه دار
💫می کند نزد ملائک افتخار
🌸پس شما را مرحبا، صد آفرین
💫ای به کل آفرینش بهترین
💫می کند نزد ملائک افتخار
🌸پس شما را مرحبا، صد آفرین
💫ای به کل آفرینش بهترین
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی میشود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت. آن که (همهی جهان را) آفریده است. العلق 1
خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ
انسان را از خون بسته آفریده است.
العلق 2
🍃🌼🍃
انسان را از خون بسته آفریده است.
العلق 2
🍃🌼🍃
لااله الا الله العظيم الحليم ، لا اله الا الله رب العرش العظيم ، لا اله الا الله رب السموات ورب الارض ورب العرش الكريم🌺
معنـی آیـه ( وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ) چیســت ❓
Anonymous Quiz
26%
وای بر ستمکاران
10%
وای بر دروغگویان
63%
وای بر کم فروشان
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
. #شوهرانه زنها وقتی دلگيرند،هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد. اين يعنی؛هيچ جا نرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس. دوباره پرسيدنهايت حالم را خوب میكند..! #حب_حلال 😍 @ADMMMJ1234
.
#هردوبخوانیم
هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین!
شما باید در زندگیتون (قانونی) داشته باشین که بگه:
هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم!
گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین!
باید زمانی داشته باشیم که (دو نفری) تنها باشیم. رودررو بشینیم و باهم حرف بزنیم.
باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک زمان خاص و فضایی صمیمانه در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم.
و این یعنی من (دوستت دارم)
فقط ۵ تا ۱۰ دقیقه در روز!
برای ارتباط برقرار کردن وقت کافی بزارین.اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!
به چیزهای دیگه نه بگید؛ اما به همسرتون نه نگین..
#حب_حلال 😍
@ADMMMJ1234
#هردوبخوانیم
هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین!
شما باید در زندگیتون (قانونی) داشته باشین که بگه:
هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم!
گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین!
باید زمانی داشته باشیم که (دو نفری) تنها باشیم. رودررو بشینیم و باهم حرف بزنیم.
باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک زمان خاص و فضایی صمیمانه در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم.
و این یعنی من (دوستت دارم)
فقط ۵ تا ۱۰ دقیقه در روز!
برای ارتباط برقرار کردن وقت کافی بزارین.اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!
به چیزهای دیگه نه بگید؛ اما به همسرتون نه نگین..
#حب_حلال 😍
@ADMMMJ1234
رمضان رفته هنوز ما اســـــیر قفسم ❤️🔥😥
رمضان رفته پایبنـــــد هوسیم🥀 😭
رمضان رفته پایبنـــــد هوسیم🥀 😭
این سه کار را در ده شب آخر ماه رمضان انجام دهید:
۳ عمل بسیار کوتاه با فضیلتی شگفت انگیز زیاد برای شب قدر
1 هر شب مبلغی را حتما صدقه بدهید، اگر مصادف با شب قدر شود انگار 84سال این مبلغ را صدقه دادهاید
2 در هر شب حداقل دو رکعت نماز را خالصانه بخوانید اگر با شب قدر مصادف شود انگار 84سال نماز خواندهاید
3 هر شب ۳ مرتبه سوره توحید قول هوالله را بخوانید با یک مرتبه حمد شریف زیرا برابر با یک مرتبه ختم قران مجید است و اگر با شب قدر مصادف باشد انگار 84 سال هرشب قران را ختم کرده اید
و اگر این اعمال را نتوانستید انجام دهید این مطلب را نشر کنید تا بقیه انجام دهند و باز هم شما در ثوابشان شریک هستید
(و ما توفیقی الا بالله)
۳ عمل بسیار کوتاه با فضیلتی شگفت انگیز زیاد برای شب قدر
1 هر شب مبلغی را حتما صدقه بدهید، اگر مصادف با شب قدر شود انگار 84سال این مبلغ را صدقه دادهاید
2 در هر شب حداقل دو رکعت نماز را خالصانه بخوانید اگر با شب قدر مصادف شود انگار 84سال نماز خواندهاید
3 هر شب ۳ مرتبه سوره توحید قول هوالله را بخوانید با یک مرتبه حمد شریف زیرا برابر با یک مرتبه ختم قران مجید است و اگر با شب قدر مصادف باشد انگار 84 سال هرشب قران را ختم کرده اید
و اگر این اعمال را نتوانستید انجام دهید این مطلب را نشر کنید تا بقیه انجام دهند و باز هم شما در ثوابشان شریک هستید
(و ما توفیقی الا بالله)
#همسرداری
#خانومانه
"باید «خودتان» باشید!!!"
از همان روز اولی که به خانه همسرتان وارد میشوید
خودتان باشید.
❗️سبک پوششتان، جنس رفتارهایتان و عاداتتان را سانسور نکنید
❌ تا بعدها با نشان دادن خود واقعیتان، همسرتان را شگفتزده نکنید!
🔻 اگر از فرهنگ متفاوتی هستید
خود را مسئول شبیه شدن به خانواده همسرتان ندانید.
✍ درست است که برخی ریزهکاریهای معاشرتی و رفتاری را بهخاطر حفظ حریمها باید رعایت کنید
❗️ اما قرار نیست بعد از ازدواج همه گذشتهتان را کنار بگذارید و به فرد دیگری تبدیل شوید..
#خانومانه
"باید «خودتان» باشید!!!"
از همان روز اولی که به خانه همسرتان وارد میشوید
خودتان باشید.
❗️سبک پوششتان، جنس رفتارهایتان و عاداتتان را سانسور نکنید
❌ تا بعدها با نشان دادن خود واقعیتان، همسرتان را شگفتزده نکنید!
🔻 اگر از فرهنگ متفاوتی هستید
خود را مسئول شبیه شدن به خانواده همسرتان ندانید.
✍ درست است که برخی ریزهکاریهای معاشرتی و رفتاری را بهخاطر حفظ حریمها باید رعایت کنید
❗️ اما قرار نیست بعد از ازدواج همه گذشتهتان را کنار بگذارید و به فرد دیگری تبدیل شوید..
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
✮🥀⃟ ••❈ ســه چــیز در مــورد اســم عفـــــو الله وجـــود دارد: 🌙•مــیزداید و محــــو میــکند🥹 🌙••سپس راضـــی میــشود😍 🌙•••ســپس عــــطا میــــکند🥰 🌙🌷الله پاک گناهان بندگان و آثارگناهان رامیزداید ، ازبین میبرد…
ـ... ࿐✿⃟🦢••• فرق بین الغفــــــــور
و العَفُـــــــو.... در قیامت...!!!
الغفـــــــور
...✿ الله روز قیامت بنده اش رو
... ـ نزد خودش فرا میخونه و گناهانش رو
... ـ بهش یادآور میشه و بنده هم
... ـ اعتـــراف میکنه
... ـ و الله بنده رو میبخشه اما.... ـ
العفــــــــو
...✿ الله به بنده اش میگه
... ـ من از عمل تو در دنیا راضیم
... ـ از تو هم راضی بوده ام
... ـ و تو را عفو نمودم
... ـ بــــرو و به بهشت داخل شو♡
ـ... ࿐✿⃟🦢•••ـ... ࿐✿⃟🦢•••
و العَفُـــــــو.... در قیامت...!!!
الغفـــــــور
...✿ الله روز قیامت بنده اش رو
... ـ نزد خودش فرا میخونه و گناهانش رو
... ـ بهش یادآور میشه و بنده هم
... ـ اعتـــراف میکنه
... ـ و الله بنده رو میبخشه اما.... ـ
العفــــــــو
...✿ الله به بنده اش میگه
... ـ من از عمل تو در دنیا راضیم
... ـ از تو هم راضی بوده ام
... ـ و تو را عفو نمودم
... ـ بــــرو و به بهشت داخل شو♡
ـ... ࿐✿⃟🦢•••ـ... ࿐✿⃟🦢•••
رســــوائی!!!😔
زمانی که خودم را برای ملاقات آماده می کردم، گمان نمی بردم آنچه که پیش آمد، پیش می آید. حتی برای یک لحظه هم فکر نمی کردم که رســــوائی ام به این شکل، تلخ و سخت باشد نمی دانستم روزی را که با سعادتی گذرا شروع میکردم در نهایت با این درد و غم ختم می شـــود.
چندین بار در مقابل این ملاقات مقاومت کرده و با تمام و جود مخالفت نمودم اما نمی دانستم در همان روزی که اعلام موافقت می نمایم، تقدیر مرا به این رســــوائی چرکین گرفتار می کند. همه چیز زندگی ام پایمال شد، زمانی که برای اولین بار عادل را شناختم در دوره ی دبیرستان بودم. نوجوان و بی فکر بودم چیزی جز مدرسه و خانه مان که در همان خیابان بود، نمی شناختم در زندگی ام کسی جز مادر، پدر و برادرم نبود. تا این که با نوال آشنا شدم او دختری از هر نظر زبیا بود که تبسمی زبیا و با جرأت داشت. به من نزدیک شد و سوال کرد: نامزاد داری؟ .... نه ... با شیطنت سوال کرد:کسی را دوست داری؟
با سادگی گفتم نه...
با نگاهی تحقیر آمیز به من نگریست و گفت: پس هنوز بچه ای! و بدون هیچ گونه سختی دیگر مرا ترک کرد. اعتراف می کنم جملات کوتاه و تعبیرات زیاد او مانند آن بود که آتشی بر هیزم های خشک زده شود، بله او مرا مشغول کرد. مشغول تفکر آیا من هنوز بچه ام؟ و پخته نشده هم!؟ و چیزی از محبت نمی دانم؟ آیا بقیه دختران مثل من هستند؟آیا ضروری است وقتی که من هنوز در دبیرستانم، دوست پسری داشته باشم و ازدواج کنم؟ فکرم مرا به طرف راهی مسدود و سر درگم سوق داد و سر در گمی ام مرا طرف گرفتگی و گرفتگی به طرف فکر زیاد و بیهودگی و تباه شدن می برد. به مادرم پناه بردم و او آخرین را چاره ام بود که مرا از حیرت و تفکر رها کند. با آرامش سوال کردم: مادرم کی ازدواج کردی؟!! با وحشت به طرف من نگریست و گفت چرا می پرسی؟ تقریبا هفده ساله بودم با عجله جواب دادم: هم سن الان من.... چشم هایش مملو از شک شد که نتوانست آن را پنهان کند و گفت: الان زمانه تغییر کرده و گذشته، مثل الان نبوده به درس و مدرسه ات توجه کن و به این موضوع فکر نکن مادر با آینده نگری به من صدمه زد.محبت عاطفه زندگی زبیا چیست؟آیا من حق ندارم همه ی اینها را بدست بیاورم و آیا من همیشه در شرف جوانی هستم؟ چرا برای من مرگ می خواهند در حالی که من زنده ام چرا مرا در میان کتاب های درسی دفن می کنند. و جوانی ام را با خشکی و تری علم ضایع می کنند!؟همین طور افکارم مرا از زمانی که نوال با من محبت کرده بود به این موضوعات سوق می داد به همین طریق زمانی که برای بار دوم در این مورد با من صحبت کرد مرا لقمه ی آماد یافت. از او سوال کردم تو نامزاد داری؟؟ با فخر جواب داد تقریبا... بعد در گوشی به من گفت عادل تو را دوست دارد. با ترس کنار رفتم و گفتم عادل کیست؟ چیطور مرا می شناسد؟ و کجا مرا دیده با صدای دلربا و دلچسپ گفت: امشب ساعت ۱۰ منتظر باش به تو زنگ می زند. با عجله گفتم: نه... نه... ساعت یازده تا مطمئن شوم که همه اهل خانه ام خوابیده اند.
ادامه دارد ✍
@ADMMMJ1234
زمانی که خودم را برای ملاقات آماده می کردم، گمان نمی بردم آنچه که پیش آمد، پیش می آید. حتی برای یک لحظه هم فکر نمی کردم که رســــوائی ام به این شکل، تلخ و سخت باشد نمی دانستم روزی را که با سعادتی گذرا شروع میکردم در نهایت با این درد و غم ختم می شـــود.
چندین بار در مقابل این ملاقات مقاومت کرده و با تمام و جود مخالفت نمودم اما نمی دانستم در همان روزی که اعلام موافقت می نمایم، تقدیر مرا به این رســــوائی چرکین گرفتار می کند. همه چیز زندگی ام پایمال شد، زمانی که برای اولین بار عادل را شناختم در دوره ی دبیرستان بودم. نوجوان و بی فکر بودم چیزی جز مدرسه و خانه مان که در همان خیابان بود، نمی شناختم در زندگی ام کسی جز مادر، پدر و برادرم نبود. تا این که با نوال آشنا شدم او دختری از هر نظر زبیا بود که تبسمی زبیا و با جرأت داشت. به من نزدیک شد و سوال کرد: نامزاد داری؟ .... نه ... با شیطنت سوال کرد:کسی را دوست داری؟
با سادگی گفتم نه...
با نگاهی تحقیر آمیز به من نگریست و گفت: پس هنوز بچه ای! و بدون هیچ گونه سختی دیگر مرا ترک کرد. اعتراف می کنم جملات کوتاه و تعبیرات زیاد او مانند آن بود که آتشی بر هیزم های خشک زده شود، بله او مرا مشغول کرد. مشغول تفکر آیا من هنوز بچه ام؟ و پخته نشده هم!؟ و چیزی از محبت نمی دانم؟ آیا بقیه دختران مثل من هستند؟آیا ضروری است وقتی که من هنوز در دبیرستانم، دوست پسری داشته باشم و ازدواج کنم؟ فکرم مرا به طرف راهی مسدود و سر درگم سوق داد و سر در گمی ام مرا طرف گرفتگی و گرفتگی به طرف فکر زیاد و بیهودگی و تباه شدن می برد. به مادرم پناه بردم و او آخرین را چاره ام بود که مرا از حیرت و تفکر رها کند. با آرامش سوال کردم: مادرم کی ازدواج کردی؟!! با وحشت به طرف من نگریست و گفت چرا می پرسی؟ تقریبا هفده ساله بودم با عجله جواب دادم: هم سن الان من.... چشم هایش مملو از شک شد که نتوانست آن را پنهان کند و گفت: الان زمانه تغییر کرده و گذشته، مثل الان نبوده به درس و مدرسه ات توجه کن و به این موضوع فکر نکن مادر با آینده نگری به من صدمه زد.محبت عاطفه زندگی زبیا چیست؟آیا من حق ندارم همه ی اینها را بدست بیاورم و آیا من همیشه در شرف جوانی هستم؟ چرا برای من مرگ می خواهند در حالی که من زنده ام چرا مرا در میان کتاب های درسی دفن می کنند. و جوانی ام را با خشکی و تری علم ضایع می کنند!؟همین طور افکارم مرا از زمانی که نوال با من محبت کرده بود به این موضوعات سوق می داد به همین طریق زمانی که برای بار دوم در این مورد با من صحبت کرد مرا لقمه ی آماد یافت. از او سوال کردم تو نامزاد داری؟؟ با فخر جواب داد تقریبا... بعد در گوشی به من گفت عادل تو را دوست دارد. با ترس کنار رفتم و گفتم عادل کیست؟ چیطور مرا می شناسد؟ و کجا مرا دیده با صدای دلربا و دلچسپ گفت: امشب ساعت ۱۰ منتظر باش به تو زنگ می زند. با عجله گفتم: نه... نه... ساعت یازده تا مطمئن شوم که همه اهل خانه ام خوابیده اند.
ادامه دارد ✍
@ADMMMJ1234
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
رســــوائی!!!😔 زمانی که خودم را برای ملاقات آماده می کردم، گمان نمی بردم آنچه که پیش آمد، پیش می آید. حتی برای یک لحظه هم فکر نمی کردم که رســــوائی ام به این شکل، تلخ و سخت باشد نمی دانستم روزی را که با سعادتی گذرا شروع میکردم در نهایت با این درد و غم…
.
با تبسمی پیروز مندانه گفت: مشکلی نیست، ساعت یازده در این شب مکالمه تلفنی میان من و عادل شروع شد در موضوعات مختلفی با هم صحبت کردیم گویا او را از زمان قدیم می شناختم. به من گفت دوستت دارم و به زودی با تو ازدواج می کنم، مرا بر بال خیال و وهم سوار کرده و به زندگی زبیا که کسی جز ما ندارد برد، طوری او را دوست می داشتم که هیچ کس را در زندگی ام به اندازه او دوست نداشتم از اینکه چیزی جز اسم و شماره تلفن او نداشتم نمی ترسیدم! و از محبت شدید او به خودم با وجودی که مرا مطلقا ندیده تعجب نکردم مادرم به دوستی ام با او مشکوک شد و عرصه را بر من تنگ کرد و صبح و شام مراقب بود... احساس خفگی کردم، به نوال پناه بردم کسی که الان برایم بهترین دوست بود.
نوال... مادرم به من مشکوک شده!!بی پروا گفت: همه مادران شکاک هستند... در گوشش گفتم راه حل چیست؟ گفت: با او حضوری ملاقات کن... احتیاجی به مکالمه تلفنی نیست!! از جایم تکان خوردم،به حرفهای اش نابودم کرد. با ترس به او نگریستم با نگاهی قوی و زننده به من نگریست سرم را پایین انداخته و در فکر فرو رفتم که خودم را نابود کردم... چطور در جای مخصوص تنها با عادل ملاقات کنم و من کسی هستم که در زندگی با هیچ مردی جز پدرم و برادرم ارتباط نداشتم با تردید گفتم اما...؟ با قاطعیت و خشونت گفت این تنها راهی است که محبت شما بدون نگهبان ادامه پیدا می کند به خانه بر گشتم در حالی که در حیرت و سردرگمی بودم توجهم را از تمام اشیای خانه ام بر گرداندم نگاهم به تلفن بود خودم را به خواب زدم تا اینکه مطمئن شدم که همه خانواده مخصوصا مادرم خواب است با عادل گفتگو کردم قصه ی مشکوک شدن مادرم و مراقب او را گفتم و از او خواستم چند روزی برای این رابطه حدی معین کند به من گفت: حق با نوال بود اگر با من ملاقات نکنی دوستی ما قطع میشود گفتم این کار بسیار سختی است، من نمی توانم با هیچ مردی در زندگی ام رو برو نشده ام و پیشنهاد وی را رد کردم ، مکالمه ما به درازا کشید به او گفتم زمانی جوّ آرام شود با آزادی کامل با او گفتگو میکنم، و زمانی که شک اطرافم ما را احاطه کرده است می توان هفته ای صبر کرد. در آخر عرصه بر من تنگ کرد و گفت یا همین امروز او را ملاقات کنم و یا برای همیشه فراموشش کنم،به اجبار موافقت کردم و خودم را با تمام و جود برای این ساعت آماده نمودم، نوال را از موضوع با خبر ساختم، خنده ای از روی خوشی کرد، گویا خیلی وقت پیش منتظر این لحظه بود.
زبیا ترین لباسم را پوشیدم و عطر خوش بویی زدم تا مرا زنی پخته نشان دهد و ماتیک زدم سر قرار رفتم اما به محض نشستن ترس، خجالت و متردد بودن را فراموش کردم قبل از اینکه چــــهره او را ببینم زمین زیر پایم لرزید پدر، برادر و دایی ام قبل از اینکه کلمه ای با او صحبت کنم ظاهر شدند.😰
ادامه دارد ✍
با تبسمی پیروز مندانه گفت: مشکلی نیست، ساعت یازده در این شب مکالمه تلفنی میان من و عادل شروع شد در موضوعات مختلفی با هم صحبت کردیم گویا او را از زمان قدیم می شناختم. به من گفت دوستت دارم و به زودی با تو ازدواج می کنم، مرا بر بال خیال و وهم سوار کرده و به زندگی زبیا که کسی جز ما ندارد برد، طوری او را دوست می داشتم که هیچ کس را در زندگی ام به اندازه او دوست نداشتم از اینکه چیزی جز اسم و شماره تلفن او نداشتم نمی ترسیدم! و از محبت شدید او به خودم با وجودی که مرا مطلقا ندیده تعجب نکردم مادرم به دوستی ام با او مشکوک شد و عرصه را بر من تنگ کرد و صبح و شام مراقب بود... احساس خفگی کردم، به نوال پناه بردم کسی که الان برایم بهترین دوست بود.
نوال... مادرم به من مشکوک شده!!بی پروا گفت: همه مادران شکاک هستند... در گوشش گفتم راه حل چیست؟ گفت: با او حضوری ملاقات کن... احتیاجی به مکالمه تلفنی نیست!! از جایم تکان خوردم،به حرفهای اش نابودم کرد. با ترس به او نگریستم با نگاهی قوی و زننده به من نگریست سرم را پایین انداخته و در فکر فرو رفتم که خودم را نابود کردم... چطور در جای مخصوص تنها با عادل ملاقات کنم و من کسی هستم که در زندگی با هیچ مردی جز پدرم و برادرم ارتباط نداشتم با تردید گفتم اما...؟ با قاطعیت و خشونت گفت این تنها راهی است که محبت شما بدون نگهبان ادامه پیدا می کند به خانه بر گشتم در حالی که در حیرت و سردرگمی بودم توجهم را از تمام اشیای خانه ام بر گرداندم نگاهم به تلفن بود خودم را به خواب زدم تا اینکه مطمئن شدم که همه خانواده مخصوصا مادرم خواب است با عادل گفتگو کردم قصه ی مشکوک شدن مادرم و مراقب او را گفتم و از او خواستم چند روزی برای این رابطه حدی معین کند به من گفت: حق با نوال بود اگر با من ملاقات نکنی دوستی ما قطع میشود گفتم این کار بسیار سختی است، من نمی توانم با هیچ مردی در زندگی ام رو برو نشده ام و پیشنهاد وی را رد کردم ، مکالمه ما به درازا کشید به او گفتم زمانی جوّ آرام شود با آزادی کامل با او گفتگو میکنم، و زمانی که شک اطرافم ما را احاطه کرده است می توان هفته ای صبر کرد. در آخر عرصه بر من تنگ کرد و گفت یا همین امروز او را ملاقات کنم و یا برای همیشه فراموشش کنم،به اجبار موافقت کردم و خودم را با تمام و جود برای این ساعت آماده نمودم، نوال را از موضوع با خبر ساختم، خنده ای از روی خوشی کرد، گویا خیلی وقت پیش منتظر این لحظه بود.
زبیا ترین لباسم را پوشیدم و عطر خوش بویی زدم تا مرا زنی پخته نشان دهد و ماتیک زدم سر قرار رفتم اما به محض نشستن ترس، خجالت و متردد بودن را فراموش کردم قبل از اینکه چــــهره او را ببینم زمین زیر پایم لرزید پدر، برادر و دایی ام قبل از اینکه کلمه ای با او صحبت کنم ظاهر شدند.😰
ادامه دارد ✍
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
. #هردوبخوانیم هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین! شما باید در زندگیتون (قانونی) داشته باشین که بگه: هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم! گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین! باید زمانی داشته باشیم که (دو نفری) تنها…
.
#سیاست_رفتاری
#بعد_از_دعوا_سکوت_نکنید.
اگر بعد از دعوا به زمان نیاز دارید تا دوباره روحیه خود را به دست بیاورید، اشکالی ندارد.
اگر بعد از دعوا همسرتان را از خود برانید،او احساس می کند می خواهید او را تنبیه کنید و به همین دلیل شاید نتواند به سمت شما بیاید و احساساتش را بازگو کند.
به جای این کار به او بگویید: «احساسات من به سرعت احساسات تو به حالت قبلی برنمی گردند. به من فرصت بده. وقتی حالم خوب شد، در این مورد بیشتر صحبت می کنیم.
#حب_حلال 😍
#سیاست_رفتاری
#بعد_از_دعوا_سکوت_نکنید.
اگر بعد از دعوا به زمان نیاز دارید تا دوباره روحیه خود را به دست بیاورید، اشکالی ندارد.
اگر بعد از دعوا همسرتان را از خود برانید،او احساس می کند می خواهید او را تنبیه کنید و به همین دلیل شاید نتواند به سمت شما بیاید و احساساتش را بازگو کند.
به جای این کار به او بگویید: «احساسات من به سرعت احساسات تو به حالت قبلی برنمی گردند. به من فرصت بده. وقتی حالم خوب شد، در این مورد بیشتر صحبت می کنیم.
#حب_حلال 😍