_
و همچنان در جستجوی هیچ نیستم، مگر اندک هوای راستین زندگی!🌸🧡
_
و همچنان در جستجوی هیچ نیستم، مگر اندک هوای راستین زندگی!🌸🧡
_
فکر نکنید
که جدایی آسان است .!
اگر آسان میبود سال فراق پیامبر (ص) از خدیجه (رضی الله عنها ) سال حزن نامیده نمیشد .
Sh❤️😭
که جدایی آسان است .!
اگر آسان میبود سال فراق پیامبر (ص) از خدیجه (رضی الله عنها ) سال حزن نامیده نمیشد .
Sh❤️😭
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم) #ناهید صفحه صد و شصت و چهارم. به سلیمان خبر رسیده بود که محمد بن قاسم از آرور حرکت کرده است، همچنین باخبر بود که مردم مکران و تمام شهرهایی که در مسیرش بودند استقبال بسیار خوبی از او کرده اند و یزید از ترس شورش مردم برعلیه…
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصت و پنجم.
- من یک فرد معمولیم و منجنیق نیاز یک ملته اگه منو زندانی کردن شما خودتون این نقشه رو به امیرالمؤمنین برسونید.
مالک جواب داد: «در مورد شما تصمیم گرفته شده شمارو مستقیم به واسط میبرند»
-از اول میدونستم که نمیتونن منو تو بصره نگه دارن.
مالک گفت: «پس خودتون تصمیم بگیرید اگه واسط رفتید کسی برای دفاع از شما اعتراضی نمیکنه ولی در بصره هزاران نفر برای حفاظت از شما جونشونو فدا میکنن صالح امشب یا فردا صبح اینجا میرسه بعدش کاری از دستمون برنمیاد تنها راهش اینه که شما همین الان همراه زنها به بصره بروید، اونجا هر خونهای مثل قلعه ای جنگی ازتون محافاظت می کنه معطل نکنید وقت زیادی نداریم» محمد بن قاسم جواب داد: «شما برای نجات جون من ریختن خون چند انسانو جایز میدونید؟ قبل از این هم مردم بصره علیه حکومت اسلامی قیام کردند و خیلی به نظام اسلامی ضرر وارد شد آیا جونم این قدر ارزش داره که براش صدها هزار مسلمان با هم بجنگند؟ هزاران بچه یتیم و هزاران زن بیوه بشن؟ اگه من برای جلوگیری از ایجاد تفرقه و فساد بین مسلمونها فدا بشم آیا فکر میکنید خونم هدر رفته؟ این نشانه بدبختی مسلمونهاست که خلافت جاشو به ملوکیت داده؛ بنابراین از اونجایی که اکثریت مسلمونها سلیمانو به عنوان خلیفه قبول کرده اند قیام من فقط عليه خليفه نخواهد بود بلکه علیه اکثریت مسلمونها خواهد بود. ممکنه با جانفدایی من مردم این ضعف خودشونو احساس کنن و اون احساس اجتماعی بتونه سلیمانو به راه راست بیاره یا حداقل بعد از سلیمان در مورد انتخاب خلیفه دقت بیشتری کنن تا امثال سلیمان نتونن به این منصب برسن اگه مردم از عاقبت من متاثر بشن و به اشتباه خودشون پی ببرن که خلافت موروثی نیست و بعد از سلیمان فرد صالح و نیکی رو برای خلافت انتخاب کنن پس این همان هدفی ست که فدا شدن برای اون بزرگترین آرزوی منه».
مالک بن یوسف گفت: «این طور که معلومه تصمیم شما قطعيه من به شکست خودم اعتراف میکنم ولی در مورد زنها چه فکری کردید؟ شنیدم صالح از ترس شورش مردم بصره اونها رو هم میخواد به واسط ،بفرسته اما من فکر میکنم نرفتن اونها به بصره بیشتر موجب خشم مردم بصره بشه اونجا همه منتظر ناهیدند فکر نمیکنید بهتر باشه اونهارو قبل از رسیدن صالح به بصره بفرستیم؟»
محمد بن قاسم کمی فکر کرد و گفت: «ناهید همسر زبیره و من فکر میکنم که صالح زبیر رو هم مثل من بدترین دشمنش میدونه ولی فکر نمیکنم بتونه رفتار بدی با او داشته باشه».
ادامهدارد.
@admmmj123
#ناهید
صفحه صد و شصت و پنجم.
- من یک فرد معمولیم و منجنیق نیاز یک ملته اگه منو زندانی کردن شما خودتون این نقشه رو به امیرالمؤمنین برسونید.
مالک جواب داد: «در مورد شما تصمیم گرفته شده شمارو مستقیم به واسط میبرند»
-از اول میدونستم که نمیتونن منو تو بصره نگه دارن.
مالک گفت: «پس خودتون تصمیم بگیرید اگه واسط رفتید کسی برای دفاع از شما اعتراضی نمیکنه ولی در بصره هزاران نفر برای حفاظت از شما جونشونو فدا میکنن صالح امشب یا فردا صبح اینجا میرسه بعدش کاری از دستمون برنمیاد تنها راهش اینه که شما همین الان همراه زنها به بصره بروید، اونجا هر خونهای مثل قلعه ای جنگی ازتون محافاظت می کنه معطل نکنید وقت زیادی نداریم» محمد بن قاسم جواب داد: «شما برای نجات جون من ریختن خون چند انسانو جایز میدونید؟ قبل از این هم مردم بصره علیه حکومت اسلامی قیام کردند و خیلی به نظام اسلامی ضرر وارد شد آیا جونم این قدر ارزش داره که براش صدها هزار مسلمان با هم بجنگند؟ هزاران بچه یتیم و هزاران زن بیوه بشن؟ اگه من برای جلوگیری از ایجاد تفرقه و فساد بین مسلمونها فدا بشم آیا فکر میکنید خونم هدر رفته؟ این نشانه بدبختی مسلمونهاست که خلافت جاشو به ملوکیت داده؛ بنابراین از اونجایی که اکثریت مسلمونها سلیمانو به عنوان خلیفه قبول کرده اند قیام من فقط عليه خليفه نخواهد بود بلکه علیه اکثریت مسلمونها خواهد بود. ممکنه با جانفدایی من مردم این ضعف خودشونو احساس کنن و اون احساس اجتماعی بتونه سلیمانو به راه راست بیاره یا حداقل بعد از سلیمان در مورد انتخاب خلیفه دقت بیشتری کنن تا امثال سلیمان نتونن به این منصب برسن اگه مردم از عاقبت من متاثر بشن و به اشتباه خودشون پی ببرن که خلافت موروثی نیست و بعد از سلیمان فرد صالح و نیکی رو برای خلافت انتخاب کنن پس این همان هدفی ست که فدا شدن برای اون بزرگترین آرزوی منه».
مالک بن یوسف گفت: «این طور که معلومه تصمیم شما قطعيه من به شکست خودم اعتراف میکنم ولی در مورد زنها چه فکری کردید؟ شنیدم صالح از ترس شورش مردم بصره اونها رو هم میخواد به واسط ،بفرسته اما من فکر میکنم نرفتن اونها به بصره بیشتر موجب خشم مردم بصره بشه اونجا همه منتظر ناهیدند فکر نمیکنید بهتر باشه اونهارو قبل از رسیدن صالح به بصره بفرستیم؟»
محمد بن قاسم کمی فکر کرد و گفت: «ناهید همسر زبیره و من فکر میکنم که صالح زبیر رو هم مثل من بدترین دشمنش میدونه ولی فکر نمیکنم بتونه رفتار بدی با او داشته باشه».
ادامهدارد.
@admmmj123
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصت و ششم.
مالک جواب داد: «من چندین سال با صالح بودم او انسان نیست بلکه ماری سمی ست. به شما قول میدم اگه به ناهید توهینی بکنه تمام افرادم برای جان فدایی حاضر خواهند بود پس حرفمو قبول کنید و زنها رو همراه خالد به بصره بفرستید من چند سرباز همراشون میفرستم اگه در مورد آینده اسلام نگرانید میتونید به اونها دستور دهید که هیچ سازشی علیه حکومتو تأیید نکنن.»
ناگهان فکری به ذهن محمد بن قاسم آمد و احساسات خوابیده اش بیدار شد. از جایش بلند شد و با بیقراری شروع به قدم زدن ،کرد مالک حرکاتش را به دقت زیرنظر داشت محمد بن قاسم مشتهایش را گره میکرد و به نظر میرسید که با احساسات خود در حال جنگ است بدون این که به مالک چیزی بگوید از خیمه بیرون رفت و در کنار خیمه ای دیگر خالد را صدا زد: «خالد خیلی سریع ناهید و زهرارو از روستا بیار اینجا» خالد به طرف روستا دوید و محمد بن قاسم رو به مالک کرد و گفت: «شما فورا چهار اسب آماده کنید، نه پنج اسب علی هم همرامون میاد»
مالک با امیدواری پرسید: «پس شما میرین بصره؟»
- اگه اجازه بدین اونهارو تا بصره میرسونم ان شاء الله تا صبح بر می گردم.
- فکر برگشتنو از سرتون بیرون کنید بهتره به طرف سند برین من چند روز بعد همسرتونو میفرستم.
محمد بن قاسم گفت: «دوست عزیزم چندبار میخوای در موردم اشتباه فکر کنی؟ من کسی نیستم که جایی پنهون بشم فقط برای چند ساعت میخوام برم خونه اون هم اگه شما به قولم اعتماد داشته باشید اگه صالح امشب از بصره حرکت نکرده باشد قول میدم قبل از رسیدنش به اینجا برگردم»
- صالح آدمی نیست که در این اوضاع شبانه سفر کنه من اسبها رو آماده میکنم اگه در بصره تصمیمتون عوض شد فکر منو نکنید سربازی همراتون میفرستم برام پیام بفرستید من همراه دوستانم به سند میرم.
محمد بن قاسم با کمی ناراحتی گفت: «مالک چرا میخوای پشیمونم کنی اگه به من اعتماد نداری بگو من نمیرم» اندکی بعد محمد بن قاسم ،خالد ،ناهید زهرا و علی به سوی بصره در حرکت بودند. محمد بن قاسم برای این که در راه با صالح برخورد نکند از بیراهه که طولانی تر بود حرکت کرد.
ادامهدارد…
@admmmj123
#ناهید
صفحه صد و شصت و ششم.
مالک جواب داد: «من چندین سال با صالح بودم او انسان نیست بلکه ماری سمی ست. به شما قول میدم اگه به ناهید توهینی بکنه تمام افرادم برای جان فدایی حاضر خواهند بود پس حرفمو قبول کنید و زنها رو همراه خالد به بصره بفرستید من چند سرباز همراشون میفرستم اگه در مورد آینده اسلام نگرانید میتونید به اونها دستور دهید که هیچ سازشی علیه حکومتو تأیید نکنن.»
ناگهان فکری به ذهن محمد بن قاسم آمد و احساسات خوابیده اش بیدار شد. از جایش بلند شد و با بیقراری شروع به قدم زدن ،کرد مالک حرکاتش را به دقت زیرنظر داشت محمد بن قاسم مشتهایش را گره میکرد و به نظر میرسید که با احساسات خود در حال جنگ است بدون این که به مالک چیزی بگوید از خیمه بیرون رفت و در کنار خیمه ای دیگر خالد را صدا زد: «خالد خیلی سریع ناهید و زهرارو از روستا بیار اینجا» خالد به طرف روستا دوید و محمد بن قاسم رو به مالک کرد و گفت: «شما فورا چهار اسب آماده کنید، نه پنج اسب علی هم همرامون میاد»
مالک با امیدواری پرسید: «پس شما میرین بصره؟»
- اگه اجازه بدین اونهارو تا بصره میرسونم ان شاء الله تا صبح بر می گردم.
- فکر برگشتنو از سرتون بیرون کنید بهتره به طرف سند برین من چند روز بعد همسرتونو میفرستم.
محمد بن قاسم گفت: «دوست عزیزم چندبار میخوای در موردم اشتباه فکر کنی؟ من کسی نیستم که جایی پنهون بشم فقط برای چند ساعت میخوام برم خونه اون هم اگه شما به قولم اعتماد داشته باشید اگه صالح امشب از بصره حرکت نکرده باشد قول میدم قبل از رسیدنش به اینجا برگردم»
- صالح آدمی نیست که در این اوضاع شبانه سفر کنه من اسبها رو آماده میکنم اگه در بصره تصمیمتون عوض شد فکر منو نکنید سربازی همراتون میفرستم برام پیام بفرستید من همراه دوستانم به سند میرم.
محمد بن قاسم با کمی ناراحتی گفت: «مالک چرا میخوای پشیمونم کنی اگه به من اعتماد نداری بگو من نمیرم» اندکی بعد محمد بن قاسم ،خالد ،ناهید زهرا و علی به سوی بصره در حرکت بودند. محمد بن قاسم برای این که در راه با صالح برخورد نکند از بیراهه که طولانی تر بود حرکت کرد.
ادامهدارد…
@admmmj123
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری✨
#پست_اینستاگرام✨
آیا زندگی ما چگونه سپری میشه؟💔
اکثر جوانان از بجای آوردن سنت پیامبر شرم(خجالت) میکشن
اما گنهکاران به گناه خود افتخار میکنند.💔🔥
#پست_اینستاگرام✨
آیا زندگی ما چگونه سپری میشه؟💔
اکثر جوانان از بجای آوردن سنت پیامبر شرم(خجالت) میکشن
اما گنهکاران به گناه خود افتخار میکنند.💔🔥
✍🏻زیبایے زمین به
*♥️انسان*
است...
زیبایے انسان به
*❤️عقل*
است...
زیبایے عقل به
*♥️ایمان*
است...
زیبایے ایمان به
*❤️عمل*
است....
زیبایے عمل به
*♥️اخلاص*
است...
زیبایے اخلاص به
*❤️قلب پاڪ*
است...
زیبایے پاڪی قلب بہ
*♥️دعاااا*
است...
✍🏻 *بیان حق ☝🏻*
✍🏻زیبایے زمین به
*♥️انسان*
است...
زیبایے انسان به
*❤️عقل*
است...
زیبایے عقل به
*♥️ایمان*
است...
زیبایے ایمان به
*❤️عمل*
است....
زیبایے عمل به
*♥️اخلاص*
است...
زیبایے اخلاص به
*❤️قلب پاڪ*
است...
زیبایے پاڪی قلب بہ
*♥️دعاااا*
است...
✍🏻 *بیان حق ☝🏻*
🍃بــــــــیو
خوبی پیش خدا گم نمیشه،
یه جایی بهت برمیگرده!♥️✨
حسبی الله
خوبی پیش خدا گم نمیشه،
یه جایی بهت برمیگرده!♥️✨
حسبی الله
{يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
تو اے روح آرامیافته!
بہ سوے #پروردگارت بازگرد در حالے ڪہ هم تو از او #خشنودے و هم او از تو #خشنود است}
فجر 27-28
『🕊』حسبی الله
الـسـلـام عـلـیـڪـم و رحـمـة الـلـه...🕊
صـبـاحـڪـم الـخـیــرو الـسـعـادة🪻🦋
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
تو اے روح آرامیافته!
بہ سوے #پروردگارت بازگرد در حالے ڪہ هم تو از او #خشنودے و هم او از تو #خشنود است}
فجر 27-28
『🕊』حسبی الله
الـسـلـام عـلـیـڪـم و رحـمـة الـلـه...🕊
صـبـاحـڪـم الـخـیــرو الـسـعـادة🪻🦋
🪧🖤
گر چه این شهر ؛
شلوغ است ، ولی باور کن
آنچنان جای تـــو خالی ست ،
صـدا می پیچد ..
ٱللَّـﮬـُمَّ صـَلِِّےوَسَلِّـمْ ؏َـلَےسَيِّدِنَـا مُحَمـَّدْ𓆩🤍𓆪
↫#پیامبرم🥀
شب جمعه هست درود فراموش نشود عزیزان
حسبی الله ❤️
گر چه این شهر ؛
شلوغ است ، ولی باور کن
آنچنان جای تـــو خالی ست ،
صـدا می پیچد ..
ٱللَّـﮬـُمَّ صـَلِِّےوَسَلِّـمْ ؏َـلَےسَيِّدِنَـا مُحَمـَّدْ𓆩🤍𓆪
↫#پیامبرم🥀
شب جمعه هست درود فراموش نشود عزیزان
حسبی الله ❤️
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم) #ناهید صفحه صد و شصت و ششم. مالک جواب داد: «من چندین سال با صالح بودم او انسان نیست بلکه ماری سمی ست. به شما قول میدم اگه به ناهید توهینی بکنه تمام افرادم برای جان فدایی حاضر خواهند بود پس حرفمو قبول کنید و زنها رو همراه…
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصت و هفتم.
در نیمه های شب خادمه به سرعت وارد اتاق زبیده شد و در حالی که او را بیدار میکرد گفت: «زبیده !زبیده ایشون اومدن اونها اومدن!
زبیده مبهوت مانده بود خادمه با صدای بلند گفت: «زبیده! محمد اومده!» زبیده مانند مسافری گمشده بود که بعد از بیهوش شدن کسی او را از صحرای داغ و سوزان بلند کرده و به سایهٔ نخلستانی رسانیده باشد؛ مانند کسی که از تشنگی جان به لب بوده و حالا در دریای آب زلال غوطه میزند زبیده از شدت احساسات چند ثانیه بی حس و حرکت نشسته بود خادمه مشعل را روشن کرد و گفت: «زبیده بلند شو همراه محمد چند مهمان هم هستن».
زبیده که سعی میکرد خودش را کنترل کند گفت: «کجا هستن؟»
تو اصطبل دارن اسباشونو میبندن دو دختر هم توی صحن ایستاده ان زبیده از اتاق بیرون آمد و در روشنی ماه به زهرا و ناهید نگاه کرد و گفت: «چرا اینجا ایستادین بفرمایید داخل شما باید زهرا و ناهید باشین درسته؟» ناهید بدون این که جوابی بدهد خود را در آغوش زبیده انداخت و چشمان زهرا هم پر از اشک شد، زبیده میخواست اشکش را پاک ،کند وقتی محمد بن قاسم را دید که با دو نفر غریبه به طرف آنها میآید ناهید و زهرا را به اتاق خودش راهنمایی کرد آنها گفتند: «ما میخوایم بخوابیم خیلی خسته ایم».
زبیده جواب داد: «مسأله ای نیست توی اتاق منم میتونین بخوابین»
محمد بن قاسم خالد و علی را به اتاقی دیگر برد و زبیده را صدا زد.
در آخر شب محمد بن قاسم با زبیده مشغول گفتگو بود در اتاق باز بود، زبیده گاهی نگاه از شوهرش بر میداشت و به بیرون خیره میشد و اشک در چشمانش حلقه میزد. سپیده صبح خبر از شب جدایی میداد قبل از اذان مرغ سحر، محمد بن قاسم آماده سفر شده بود.
مادر زبیده همین که از تصمیم سلیمان اطلاع یافته بود همراه دایی زبیده و چند تن از افراد با نفوذ بصره به دمشق رفته بود.
ادامهدارد…
@admmmj123
#ناهید
صفحه صد و شصت و هفتم.
در نیمه های شب خادمه به سرعت وارد اتاق زبیده شد و در حالی که او را بیدار میکرد گفت: «زبیده !زبیده ایشون اومدن اونها اومدن!
زبیده مبهوت مانده بود خادمه با صدای بلند گفت: «زبیده! محمد اومده!» زبیده مانند مسافری گمشده بود که بعد از بیهوش شدن کسی او را از صحرای داغ و سوزان بلند کرده و به سایهٔ نخلستانی رسانیده باشد؛ مانند کسی که از تشنگی جان به لب بوده و حالا در دریای آب زلال غوطه میزند زبیده از شدت احساسات چند ثانیه بی حس و حرکت نشسته بود خادمه مشعل را روشن کرد و گفت: «زبیده بلند شو همراه محمد چند مهمان هم هستن».
زبیده که سعی میکرد خودش را کنترل کند گفت: «کجا هستن؟»
تو اصطبل دارن اسباشونو میبندن دو دختر هم توی صحن ایستاده ان زبیده از اتاق بیرون آمد و در روشنی ماه به زهرا و ناهید نگاه کرد و گفت: «چرا اینجا ایستادین بفرمایید داخل شما باید زهرا و ناهید باشین درسته؟» ناهید بدون این که جوابی بدهد خود را در آغوش زبیده انداخت و چشمان زهرا هم پر از اشک شد، زبیده میخواست اشکش را پاک ،کند وقتی محمد بن قاسم را دید که با دو نفر غریبه به طرف آنها میآید ناهید و زهرا را به اتاق خودش راهنمایی کرد آنها گفتند: «ما میخوایم بخوابیم خیلی خسته ایم».
زبیده جواب داد: «مسأله ای نیست توی اتاق منم میتونین بخوابین»
محمد بن قاسم خالد و علی را به اتاقی دیگر برد و زبیده را صدا زد.
در آخر شب محمد بن قاسم با زبیده مشغول گفتگو بود در اتاق باز بود، زبیده گاهی نگاه از شوهرش بر میداشت و به بیرون خیره میشد و اشک در چشمانش حلقه میزد. سپیده صبح خبر از شب جدایی میداد قبل از اذان مرغ سحر، محمد بن قاسم آماده سفر شده بود.
مادر زبیده همین که از تصمیم سلیمان اطلاع یافته بود همراه دایی زبیده و چند تن از افراد با نفوذ بصره به دمشق رفته بود.
ادامهدارد…
@admmmj123
وين رح تلاقوا مثل هالعذوبة ما شاء الله إلا بالقرآن والجنة؟
@ADMMMJ123
#تلاوت🎧
سیقل دهنده قلب های خسته❤️🩹🌿
سیقل دهنده قلب های خسته❤️🩹🌿
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری✨
وخدای که تمام گناهان را نابود میکند🫠🤍
وخدای که تمام گناهان را نابود میکند🫠🤍
Forwarded from حرفینو | پیام ناشناس
سلام برام دعاکنیددوستان خیلی زندگیم سخته ویه شوهربداخلاق وبددارم دعاکنین خداراحتم کنه طلاق نمیگیرم دلم واسه دختر۵ساله ام میسوزه آخه بدون من نمیتونه زندگی وابسته هست خیلی زیادبرام دعاکنین توروخداخواهش میکنم خدانجاتم موبده
✍مالک کانال
✍مالک کانال
Forwarded from 🫂دورهـمــی♥️
براشون دعا کنید
این شوهر ناسپاس زندگی ایشون رو با همه وسعت تنگ کرده
دعا کنید الله متعال همسر ایشان را هدایت کنه، و زندگی شان را مملو از رحمت و خوشی گرداند❤️🩹
این شوهر ناسپاس زندگی ایشون رو با همه وسعت تنگ کرده
دعا کنید الله متعال همسر ایشان را هدایت کنه، و زندگی شان را مملو از رحمت و خوشی گرداند❤️🩹
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#عکس_نوشته #پروفایل من با تو زنده هستم تو جان و جهانی ای یار ۰۰۰۰🫀
#عڪس_نوشتہ✨
من حسرتِ دیدار تو دارم، به که گویم؟
اَللّهُمَّ صَل وَسَلّمَ عَلَی نَبِيِّنَـا مُحمَّد..🤍🥰
✿⃟♥️@admmmj123
من حسرتِ دیدار تو دارم، به که گویم؟
اَللّهُمَّ صَل وَسَلّمَ عَلَی نَبِيِّنَـا مُحمَّد..🤍🥰
✿⃟♥️@admmmj123