خداوندا 🤲
ز من بگذر که من غرق گناهم بر آن چه کرده ام خود نیز گواهم
خداوندا تو گفتی تا دمی مرگ اگر توبه کنم من بی گناهم
ز من بگذر که من غرق گناهم بر آن چه کرده ام خود نیز گواهم
خداوندا تو گفتی تا دمی مرگ اگر توبه کنم من بی گناهم
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
. #هردوبخوانیم #همسری_کنیم مردان و زنان باید یادشان باشد که با همسرشان همخانه نیستند ،بلکه همسرند نگذاریم طرف مقابلمان احساس فقر و کمبود کند ما نباید برای خودمان زندگی کنیم ، بلکه باید برای #همدیگر زندگی کنیم و همدیگر را شاد کنیم وقتی همسر شدیم باید همسری…
.
#ایده_دلبری
#همسرانه 💑
اگه ميخواي همسرت عاشقت باشه؛ پاي تلفن📞 که داري باهاش صحبت مي کني، خشک و خالي سلام و عليک نکن!
همونجا، توي همون سلام کردن هم ميتوني بهش ابراز علاقه کني و لبخند روي لبهاش بياري!
چجوري؟! اينجوری کافيه بهش بگي:
سلام عزيزم... خوبي؟ دلم براي ديدن صورت خندونت تنگ شده" يک بار بهش بگو
ببين چقدر اثر داره!😉
#حب_حلال 😍
#ایده_دلبری
#همسرانه 💑
اگه ميخواي همسرت عاشقت باشه؛ پاي تلفن📞 که داري باهاش صحبت مي کني، خشک و خالي سلام و عليک نکن!
همونجا، توي همون سلام کردن هم ميتوني بهش ابراز علاقه کني و لبخند روي لبهاش بياري!
چجوري؟! اينجوری کافيه بهش بگي:
سلام عزيزم... خوبي؟ دلم براي ديدن صورت خندونت تنگ شده" يک بار بهش بگو
ببين چقدر اثر داره!😉
#حب_حلال 😍
😄 #خندونه
👳🏼 یک عالمی ﺗﻮی ﻣﺴﺠﺪ ﮔﻔﺖ :
😍ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻋﻤﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻏﻮﺵ ﺯﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ !
😳آﻗﺎﯾﻮﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﭘﭻ ﭘﭻ ﮐﺮﺩﻥ …
☺️عالم گفت فکر منحرف نکنید ، اون زن ﻣﺎﺩﺭﻡ بود....
😊ﻫﻤﻪ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﻠﯿﻬﺎ ﺍﺷﮏ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ …
👌🏼ﯾﮑﯽ ﺍﺯ حاضرین در ﻣﺠﻠﺲ هماﻥ ﺷﺐ
ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪ ﻋﯿﺎﻟﺶ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰ خوﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ غذا درست ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ:
😌ﻋﯿﺎﻝ !
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻋﻤﺮﻡ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻧﯽ بودم ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ !
🙄ﻭ ﻣﺮﺩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﺸﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﻨﻪ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ !
☺️لطفاً برای ﺳﻼﻣﺘﻴﺶ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﻦ !
💫👈🏼ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﺩﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺍﻭﻝ ، آﺧﺮ ﻗﻀﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﻦ😅
👳🏼 یک عالمی ﺗﻮی ﻣﺴﺠﺪ ﮔﻔﺖ :
😍ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻋﻤﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻏﻮﺵ ﺯﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ !
😳آﻗﺎﯾﻮﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﭘﭻ ﭘﭻ ﮐﺮﺩﻥ …
☺️عالم گفت فکر منحرف نکنید ، اون زن ﻣﺎﺩﺭﻡ بود....
😊ﻫﻤﻪ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﻠﯿﻬﺎ ﺍﺷﮏ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ …
👌🏼ﯾﮑﯽ ﺍﺯ حاضرین در ﻣﺠﻠﺲ هماﻥ ﺷﺐ
ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪ ﻋﯿﺎﻟﺶ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰ خوﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ غذا درست ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ:
😌ﻋﯿﺎﻝ !
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻋﻤﺮﻡ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻧﯽ بودم ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ !
🙄ﻭ ﻣﺮﺩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﺸﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﻨﻪ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ !
☺️لطفاً برای ﺳﻼﻣﺘﻴﺶ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﻦ !
💫👈🏼ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﺩﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺍﻭﻝ ، آﺧﺮ ﻗﻀﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﻦ😅
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم) #ناهید صفحه صد وچهل وپنجم ... اینجا چشمان بهیم سنگ پر از اشک شد و دیگر نتوانست چیزی بگوید، اندکی بعد ادامه داد: پدرت به تعقیب ادامه داد، پنج شش سرباز را به قتل رساند و خودش هم زخمی شد و از اسب افتاد آخرین آرزویی که داشت…
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#سپه_سالار_نوجوان
صفحه صد و چهل و ششم
[از برهمن آباد تا آرور]
با رسیدن جی سنگ به برهمن آباد به منظور تقاضای کمک به تمام اطراف قاصد فرستاد، پیش از شکست راجه داهر چندین راجه و سردار از ملتان گرفته تا راجپوتانه برای کمک به راجه داهر حرکت کرده بودند ولی زمانی که محمد بن قاسم بعد از فتح نیرون به طرف سیون و سوستان رفت و از طرفی رودخانه هم طغیان کرده بود، آنها اطمینان داشتند که به این زودی به برهمن آباد حمله نخواهد شد؛ بنابراین بدون هیچ عجله ای راه را طی میکردند محمد بن قاسم برخلاف انتظار آنها خیلی زود به برهمن آباد حمله کرد و بسیاری از سردارها به کمک راجه داهر نرسیدند. شکست سنگین سپاه سند و بیشتر از آن کشته شدن راجه داهر بسیاری از آنان را ناامید کرد و آنها بدون این که به کمک جیسنگ بروند از میانه راه برگشتند. جی سنگ به امید کمک از هم پیمانانش تصمیم گرفت دوباره در برابر لشکر اسلام قرار گیرد؛ بنابراین شایعه کرد که راجه داهر به قتل نرسیده بلکه بعد از شکست برای مذاکره و کمک گرفتن از سرداران جنوب هند به آن منطقه رفته است و در چند روز آینده با سپاه عظیمی به برهمن آباد برخواهد گشت قاصدان جیسنگ این خبر را به گوش سرداران ناامیدی که در حال بازگشت بودند رساندند و آنها برای شرکت در پیروزی نهایی دوباره زیر پرچم جیسنگ جمع شدند. محمد بن قاسم پس از بررسی اوضاع بلافاصله پیشروی کرد تقریبا پنجاه هزار سرباز زیر پرچم جیسنگ جمع شده بودند؛ بنابراین ترجیح داد از شهر بیرون برود و با محمد بن قاسم بجنگد غیر از مردم عادی سند چندین سردار با افرادشان به سپاه محمد بن قاسم پیوسته بودند فرماندهی آنان به عهدۀ بهیم سنگ بود. نبرد سنگینی بیرون شهر برهمن آباد شروع شده بود سربازان جی سنگ با شهامت زیادی میجنگیدند ولی تعداد زیادی از هموطنان خود را همراه لشکر اسلام دیدند و ناامیدی بر آنها مسلط گشت تعدادی از دوستان قدیمی بهیم سنگ به دعوت او لبیک گفتند قبل از شروع جنگ به سپاه محمد بن قاسم پیوستند. با این وجود جیسنگ به کمک هم پیمانانش امید فراوانی داشت و با شجاعت به میدان آمد قبل از عصر صفهای منظم و محکم سپاه سند درهم شکست و جیسنگ که بیست هزار نفر تلفات داده بود به طرف جنوب گریخت.
ادامهدارد…
@admmmj123
#سپه_سالار_نوجوان
صفحه صد و چهل و ششم
[از برهمن آباد تا آرور]
با رسیدن جی سنگ به برهمن آباد به منظور تقاضای کمک به تمام اطراف قاصد فرستاد، پیش از شکست راجه داهر چندین راجه و سردار از ملتان گرفته تا راجپوتانه برای کمک به راجه داهر حرکت کرده بودند ولی زمانی که محمد بن قاسم بعد از فتح نیرون به طرف سیون و سوستان رفت و از طرفی رودخانه هم طغیان کرده بود، آنها اطمینان داشتند که به این زودی به برهمن آباد حمله نخواهد شد؛ بنابراین بدون هیچ عجله ای راه را طی میکردند محمد بن قاسم برخلاف انتظار آنها خیلی زود به برهمن آباد حمله کرد و بسیاری از سردارها به کمک راجه داهر نرسیدند. شکست سنگین سپاه سند و بیشتر از آن کشته شدن راجه داهر بسیاری از آنان را ناامید کرد و آنها بدون این که به کمک جیسنگ بروند از میانه راه برگشتند. جی سنگ به امید کمک از هم پیمانانش تصمیم گرفت دوباره در برابر لشکر اسلام قرار گیرد؛ بنابراین شایعه کرد که راجه داهر به قتل نرسیده بلکه بعد از شکست برای مذاکره و کمک گرفتن از سرداران جنوب هند به آن منطقه رفته است و در چند روز آینده با سپاه عظیمی به برهمن آباد برخواهد گشت قاصدان جیسنگ این خبر را به گوش سرداران ناامیدی که در حال بازگشت بودند رساندند و آنها برای شرکت در پیروزی نهایی دوباره زیر پرچم جیسنگ جمع شدند. محمد بن قاسم پس از بررسی اوضاع بلافاصله پیشروی کرد تقریبا پنجاه هزار سرباز زیر پرچم جیسنگ جمع شده بودند؛ بنابراین ترجیح داد از شهر بیرون برود و با محمد بن قاسم بجنگد غیر از مردم عادی سند چندین سردار با افرادشان به سپاه محمد بن قاسم پیوسته بودند فرماندهی آنان به عهدۀ بهیم سنگ بود. نبرد سنگینی بیرون شهر برهمن آباد شروع شده بود سربازان جی سنگ با شهامت زیادی میجنگیدند ولی تعداد زیادی از هموطنان خود را همراه لشکر اسلام دیدند و ناامیدی بر آنها مسلط گشت تعدادی از دوستان قدیمی بهیم سنگ به دعوت او لبیک گفتند قبل از شروع جنگ به سپاه محمد بن قاسم پیوستند. با این وجود جیسنگ به کمک هم پیمانانش امید فراوانی داشت و با شجاعت به میدان آمد قبل از عصر صفهای منظم و محکم سپاه سند درهم شکست و جیسنگ که بیست هزار نفر تلفات داده بود به طرف جنوب گریخت.
ادامهدارد…
@admmmj123
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"كلما دعتكَ نفسُكَ لتركِ عملٍ صَالحٍ
قُلْ لها :
لعلّي بهذا العمل أدخلُ الجنّة !"
هر گاه نفست تو را به ترک کار نیک فرا خواند
به او بگو:
شاید با این کار وارد بهشت شوم!»
قُلْ لها :
لعلّي بهذا العمل أدخلُ الجنّة !"
هر گاه نفست تو را به ترک کار نیک فرا خواند
به او بگو:
شاید با این کار وارد بهشت شوم!»
گرگ انسان نما!!!😔
خانم معلم (وفاء العمر) می گوید:
یکی از دانش آموزانم به خاطر خوش اخلاقی و نبوغ علمی دارای جایگاهی خاص بود در ابتدا صدای او همراه با پریشانی بود احساس کردم که در وجود او دردی هست با درد در گوشی گفت: احساس می کنم به تنگ آمده ام میخواهم برای شکستن سکوت با شما صحبت کنم ، خودم شروع به صحبت کردم بعد از دقایقی گفت من نامزد دارم در جواب :گفتم مبارکت باشد برایت هلهله سر بدهم؟ با هراس ساکت شد در گوشش گفتم شما با من همراهی؟ در صدایش غم و درد بود به هر نحوی کوشیدم که دردم را هضم کنم و بر خودم مسلط باشم متوجه شدم که موضوع بالاتر از زخمهای خونین .است دختر شروع به روایت کردن قصه ای نمود که دلها را نابود میکرد و نفرتی دائم از گفتگو و شنیدن چنین داستانها را به وجود می آورد؛ زیرا درد او از درون وجودش بود دختر با حسرت :گفت چطور ازدواج کنم غمی دارم که جز خدا کسی دیگر نمیداند و من در آن هیچ تـ تقصیری ندارم من کوچک پاک و بیگناه بودم عمر من از ۸ سال تجاوز نمی کرد مادرم گویا در خانه برای پخت و پز و کارهای منزل خلق شده بود.
و حق رابطه ی مادر و فرزندی را ادا نمی کرد. و جای تعجبی نیست که پدرم برای برادرم که در سال ششم ابتدائی بود معلمی خصوصی که برای من نامحرم ،بود، استخدام کرد. پدرم به او پیشنهاد درس دادن من را نیز داد در یکی از روزها معلم بــه بـرادرم چایی کجاست؟ او با صداقتی بچه گانه جواب داد، مادرم اینجا نیست. معلم :گفت کسی در خانه نیست؟ پسر جواب داد: هیچ کس در خانه نیست معلم بلند شد و از کیف خود مبلغی برای خرید آب میوه و غیره از بقالی به برادرم داد. برادرم خارج شد، معلم بلند شده درها را قفل کرد تا شکار در چنگ گرگی باشد که رحم و شفقت نمیشناسد در حالی که گریه و داد و فریاد میکردم بر من تجاوز کرد مرا تهدید کرد که دیگران را اطلاع ندهم. و طبيعتاً من طفلی بیش نبودم تصور کن که چه هراس و زخمـی بـه وجودم عارض شد چون برادرم ،آمد دید من به سختی گریه میکنم علتش را پرسید معلّم جواب داد تمرین ها را حل نکرده است. برادرم ساکت شد و اندوهم افزون گشت. معلم رفت و مادرم آمد در حالی که من گریه میکردم کاش دردی را که میکشیدم احساس می کرد، رو به طرف برادرم کرد و با سردی از گریه ی تلخم سوال کرد برادرم جواب داد معلم او را تنبیه کرده، زیرا تمرینها را حل نکرده بود مادرم :گفت دوباره سهل انگاری نکن تمرینها را حل کن
به این صورت قلب حساس و احساس صادقانه او به درد حسرت و ناامنی مبدل گشته و سینه ی مهربان او در این اضطراب
افتاد.
می گوید در روز بعدی از رفتن به اتاق معلم امتناع کردم. مادرم مرا با تنبیه و اجبار وادار به رفتن به اتاق معلم می کرد و من دوست نداشتم وارد شوم و آن گرگ صفت پشت سر هم برایم دام می گستراند اما رحمت وسیع و بسیار الهی از او نجاتم داد و همیشه با نگاههایش مرا تحریک میکرد همیشه در چشمانم است و چطور او را فراموش میکنم؟ و من همیشه او را در خواب به صورت کابوس میبینم شاید رحمت پروردگار بر من بود که برادرم در امتحان مردود شد و پدرم او را به بدترین شکل طرد کرد. اما بعد چه؟ آه پژواک صدایم را فقط دیوارها می شنیدند و به من برمی گرداندند، اما مادرم نمی شنید. من الان در میان درد و اشک زندگی میکنم مرا با ازدواج چه کار؟ و این گرگ وحشی از کودکی اطمینان و امنیت مرا از بین برد که ویرانم کند بلکه در وجودم زلزله پدید آورد که هر شب سراغم می آید، بالشم را با اشکتر میکنم احساسی از خوف و آشفتگی که چون گردباد گرفتارم کرده نمیدانم چکار کنم؟ گمان میکنم که بر دروازه ی جنون هستم جنس مرد و صورت آن را نمی پسندم، درد و ساعت بلکه هر دقیقه قلبم را میسوزاند. درد مونسم و حسرت هر غم هم نشینم شده است پس مرا چکار به ازدواج و نامزدی! در حالی و هیچ کس نمیداند که من چه دردی شده که درد با وجودم عجین دارم در میان این همه درد من چطور خوشبخت میشوم؟!!.
#خواهرم غصه نخور 🌸
خانم معلم (وفاء العمر) می گوید:
یکی از دانش آموزانم به خاطر خوش اخلاقی و نبوغ علمی دارای جایگاهی خاص بود در ابتدا صدای او همراه با پریشانی بود احساس کردم که در وجود او دردی هست با درد در گوشی گفت: احساس می کنم به تنگ آمده ام میخواهم برای شکستن سکوت با شما صحبت کنم ، خودم شروع به صحبت کردم بعد از دقایقی گفت من نامزد دارم در جواب :گفتم مبارکت باشد برایت هلهله سر بدهم؟ با هراس ساکت شد در گوشش گفتم شما با من همراهی؟ در صدایش غم و درد بود به هر نحوی کوشیدم که دردم را هضم کنم و بر خودم مسلط باشم متوجه شدم که موضوع بالاتر از زخمهای خونین .است دختر شروع به روایت کردن قصه ای نمود که دلها را نابود میکرد و نفرتی دائم از گفتگو و شنیدن چنین داستانها را به وجود می آورد؛ زیرا درد او از درون وجودش بود دختر با حسرت :گفت چطور ازدواج کنم غمی دارم که جز خدا کسی دیگر نمیداند و من در آن هیچ تـ تقصیری ندارم من کوچک پاک و بیگناه بودم عمر من از ۸ سال تجاوز نمی کرد مادرم گویا در خانه برای پخت و پز و کارهای منزل خلق شده بود.
و حق رابطه ی مادر و فرزندی را ادا نمی کرد. و جای تعجبی نیست که پدرم برای برادرم که در سال ششم ابتدائی بود معلمی خصوصی که برای من نامحرم ،بود، استخدام کرد. پدرم به او پیشنهاد درس دادن من را نیز داد در یکی از روزها معلم بــه بـرادرم چایی کجاست؟ او با صداقتی بچه گانه جواب داد، مادرم اینجا نیست. معلم :گفت کسی در خانه نیست؟ پسر جواب داد: هیچ کس در خانه نیست معلم بلند شد و از کیف خود مبلغی برای خرید آب میوه و غیره از بقالی به برادرم داد. برادرم خارج شد، معلم بلند شده درها را قفل کرد تا شکار در چنگ گرگی باشد که رحم و شفقت نمیشناسد در حالی که گریه و داد و فریاد میکردم بر من تجاوز کرد مرا تهدید کرد که دیگران را اطلاع ندهم. و طبيعتاً من طفلی بیش نبودم تصور کن که چه هراس و زخمـی بـه وجودم عارض شد چون برادرم ،آمد دید من به سختی گریه میکنم علتش را پرسید معلّم جواب داد تمرین ها را حل نکرده است. برادرم ساکت شد و اندوهم افزون گشت. معلم رفت و مادرم آمد در حالی که من گریه میکردم کاش دردی را که میکشیدم احساس می کرد، رو به طرف برادرم کرد و با سردی از گریه ی تلخم سوال کرد برادرم جواب داد معلم او را تنبیه کرده، زیرا تمرینها را حل نکرده بود مادرم :گفت دوباره سهل انگاری نکن تمرینها را حل کن
به این صورت قلب حساس و احساس صادقانه او به درد حسرت و ناامنی مبدل گشته و سینه ی مهربان او در این اضطراب
افتاد.
می گوید در روز بعدی از رفتن به اتاق معلم امتناع کردم. مادرم مرا با تنبیه و اجبار وادار به رفتن به اتاق معلم می کرد و من دوست نداشتم وارد شوم و آن گرگ صفت پشت سر هم برایم دام می گستراند اما رحمت وسیع و بسیار الهی از او نجاتم داد و همیشه با نگاههایش مرا تحریک میکرد همیشه در چشمانم است و چطور او را فراموش میکنم؟ و من همیشه او را در خواب به صورت کابوس میبینم شاید رحمت پروردگار بر من بود که برادرم در امتحان مردود شد و پدرم او را به بدترین شکل طرد کرد. اما بعد چه؟ آه پژواک صدایم را فقط دیوارها می شنیدند و به من برمی گرداندند، اما مادرم نمی شنید. من الان در میان درد و اشک زندگی میکنم مرا با ازدواج چه کار؟ و این گرگ وحشی از کودکی اطمینان و امنیت مرا از بین برد که ویرانم کند بلکه در وجودم زلزله پدید آورد که هر شب سراغم می آید، بالشم را با اشکتر میکنم احساسی از خوف و آشفتگی که چون گردباد گرفتارم کرده نمیدانم چکار کنم؟ گمان میکنم که بر دروازه ی جنون هستم جنس مرد و صورت آن را نمی پسندم، درد و ساعت بلکه هر دقیقه قلبم را میسوزاند. درد مونسم و حسرت هر غم هم نشینم شده است پس مرا چکار به ازدواج و نامزدی! در حالی و هیچ کس نمیداند که من چه دردی شده که درد با وجودم عجین دارم در میان این همه درد من چطور خوشبخت میشوم؟!!.
#خواهرم غصه نخور 🌸
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
Photo
#عکس_نوشته
#پروفایل
#دست_نوشته
سلام بر علمت که می تواند
شهری باشد به بی کرانگی ابدیت،
با دروازه ای که هیچ پرسشی را
بی جواب نمی گذارد!
أللّهُمَّ صَلِّ عَلی םُבَםَّב و عَلی آل םُבَםَّב
😍عاشقانه حب حلال 😍
#پروفایل
#دست_نوشته
سلام بر علمت که می تواند
شهری باشد به بی کرانگی ابدیت،
با دروازه ای که هیچ پرسشی را
بی جواب نمی گذارد!
أللّهُمَّ صَلِّ عَلی םُבَםَّב و عَلی آل םُבَםَّב
😍عاشقانه حب حلال 😍
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم) #سپه_سالار_نوجوان صفحه صد و چهل و ششم [از برهمن آباد تا آرور] با رسیدن جی سنگ به برهمن آباد به منظور تقاضای کمک به تمام اطراف قاصد فرستاد، پیش از شکست راجه داهر چندین راجه و سردار از ملتان گرفته تا راجپوتانه برای کمک به…
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و چهل و هفتم.
محبوب ترین همسر راجه داهر که از دیگر همسرانش کوچکتر بود در اتاقی از کاخ شاهی برهمن آباد روی صندلی زرین نشسته بود اسم او لادهی بود، آثار غم و اندوه بر صورت زیبایش نقش بسته بود چند رئیس و کلفت دست بسته روبه رویش ایستاده بودند.
پرتاب رای سرش را پایین انداخته بود و در حالی که آهسته قدم برمیداشت وارد اتاق شد نزدیک لادهی رسید و گفت: «شاه بانو جیسنگ شکست خورده و دشمن تا لحظاتی دیگر شهر را تصرف خواهد ،کرد چاره ای جز فرار نداریم میتوانیم از راه زیرزمین فرار کنیم».
همسر راجه با ناراحتی جواب داد: «برای رساندن خبر شکست، زنهای این کاخ کافی بودند تو چرا از معرکه گریختی؟»
- شاه بانو حفاظت از شما بر من لازمه حالا وقت این حرفها نیست شما بدون هیچ خطری میتونید به آرور برسید.
شاه بانو با خشم جواب داد: «ترجیح میدم به جای زنده موندن تحت مراقبت ترسویی
مثل تو به دست دلاوران دشمن بمیرم»
پرتاب رای شرمسار شد و گفت: «این خلاف انصافه من خادم باوفای شمایم»
- وقت اجرای عدالت در مورد تو فرا رسیده.
شاه بانو این را گفت و از روی صندلی بلند شد.
پرتاب رای با اضطراب گفت: «شاه بانو چی دارید میگید من خیر شما را میخواهم». همسر راجه داهر با صدای بلند فریاد زد: «تو بزرگترین دشمن این سرزمینی به خاطر ندانم کاریهای تو سند به این روز افتاد تو راجه داهرو به جنگ علیه عربها تشویق کردی جی رامو تو دشمن ما کردی دلاورانی مثل اودهی سنگ و بهیم سنگ به خاطر تو به دشمن محلق شدند در نبرد قبلی اولین کسی که فرار کرد تو بودی و حالا تو برای نجات خودت میخوای منو همرات !بیری عربها روی زنها دست بلند نمیکنن و تو فکر میکنی شاید به خاطر ما تو هم زنده بمونی». پرتاب رای گفت: «شاه بانو شما چی دارید میگید؟ دشمن داره وارد شهر میشه هر لحظه ممکنه اینجا برسن اگه شما از ذلت اسارت نمیترسید من میرم» پرتاب رای میخواست برگردد ولی همسر راجه داهر راهش را بست و در حالی که خنجر
را جلوی چشمان پرتابرای گرفته بود گفت: «صبر کن هنوز حسابت تصفیه نشده!» پرتاب رای که سربازان مسلح را اطراف خودش ،دید جستی زد و شمشیرش را کشید همسر راجه از یکی از درباریان شمشیر گرفت و جلو رفت و گفت: «ترسو! دستهای تو لیاقت بلند کردن شمشیر رو نداره باید النگوی زنان رو به دستت کنی پرتاب رای مانند درندهای زخمی به شاه بانو حمله ور شد ولی او کنار رفت و قبل از آن که بتواند دوباره حمله کند شمشیر چهار سرباز به سینه او فرود آمد.
ادامهدارد…
@admmmj123
#ناهید
صفحه صد و چهل و هفتم.
محبوب ترین همسر راجه داهر که از دیگر همسرانش کوچکتر بود در اتاقی از کاخ شاهی برهمن آباد روی صندلی زرین نشسته بود اسم او لادهی بود، آثار غم و اندوه بر صورت زیبایش نقش بسته بود چند رئیس و کلفت دست بسته روبه رویش ایستاده بودند.
پرتاب رای سرش را پایین انداخته بود و در حالی که آهسته قدم برمیداشت وارد اتاق شد نزدیک لادهی رسید و گفت: «شاه بانو جیسنگ شکست خورده و دشمن تا لحظاتی دیگر شهر را تصرف خواهد ،کرد چاره ای جز فرار نداریم میتوانیم از راه زیرزمین فرار کنیم».
همسر راجه با ناراحتی جواب داد: «برای رساندن خبر شکست، زنهای این کاخ کافی بودند تو چرا از معرکه گریختی؟»
- شاه بانو حفاظت از شما بر من لازمه حالا وقت این حرفها نیست شما بدون هیچ خطری میتونید به آرور برسید.
شاه بانو با خشم جواب داد: «ترجیح میدم به جای زنده موندن تحت مراقبت ترسویی
مثل تو به دست دلاوران دشمن بمیرم»
پرتاب رای شرمسار شد و گفت: «این خلاف انصافه من خادم باوفای شمایم»
- وقت اجرای عدالت در مورد تو فرا رسیده.
شاه بانو این را گفت و از روی صندلی بلند شد.
پرتاب رای با اضطراب گفت: «شاه بانو چی دارید میگید من خیر شما را میخواهم». همسر راجه داهر با صدای بلند فریاد زد: «تو بزرگترین دشمن این سرزمینی به خاطر ندانم کاریهای تو سند به این روز افتاد تو راجه داهرو به جنگ علیه عربها تشویق کردی جی رامو تو دشمن ما کردی دلاورانی مثل اودهی سنگ و بهیم سنگ به خاطر تو به دشمن محلق شدند در نبرد قبلی اولین کسی که فرار کرد تو بودی و حالا تو برای نجات خودت میخوای منو همرات !بیری عربها روی زنها دست بلند نمیکنن و تو فکر میکنی شاید به خاطر ما تو هم زنده بمونی». پرتاب رای گفت: «شاه بانو شما چی دارید میگید؟ دشمن داره وارد شهر میشه هر لحظه ممکنه اینجا برسن اگه شما از ذلت اسارت نمیترسید من میرم» پرتاب رای میخواست برگردد ولی همسر راجه داهر راهش را بست و در حالی که خنجر
را جلوی چشمان پرتابرای گرفته بود گفت: «صبر کن هنوز حسابت تصفیه نشده!» پرتاب رای که سربازان مسلح را اطراف خودش ،دید جستی زد و شمشیرش را کشید همسر راجه از یکی از درباریان شمشیر گرفت و جلو رفت و گفت: «ترسو! دستهای تو لیاقت بلند کردن شمشیر رو نداره باید النگوی زنان رو به دستت کنی پرتاب رای مانند درندهای زخمی به شاه بانو حمله ور شد ولی او کنار رفت و قبل از آن که بتواند دوباره حمله کند شمشیر چهار سرباز به سینه او فرود آمد.
ادامهدارد…
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
. #ایده_دلبری #همسرانه 💑 اگه ميخواي همسرت عاشقت باشه؛ پاي تلفن📞 که داري باهاش صحبت مي کني، خشک و خالي سلام و عليک نکن! همونجا، توي همون سلام کردن هم ميتوني بهش ابراز علاقه کني و لبخند روي لبهاش بياري! چجوري؟! اينجوری کافيه بهش بگي: سلام عزيزم... خوبي؟ دلم…
.
#مرد_امروزی
تــو زن ها را نمیشناسی...
آنها یک حافظه عجیب برای
نگهداری وقایع عاشقانه دارند،
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود.
حتی میتوانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی.
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان میماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی،
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت،
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی،
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی،
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند،
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند.
میدانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا میکنند...
#حب_حلال 😍
#مرد_امروزی
تــو زن ها را نمیشناسی...
آنها یک حافظه عجیب برای
نگهداری وقایع عاشقانه دارند،
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود.
حتی میتوانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی.
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان میماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی،
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت،
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی،
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی،
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند،
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند.
میدانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا میکنند...
#حب_حلال 😍
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
آکادمی آنلاین علوم قرآنی (أنس إبن مالک) قران کریم و علوم اسلامی را آنلاین بیاموزید حالا در هر گوشه ای دنیا که هستید میتوانید قران کریم وعلوم اسلامی را در خانه های تان بیاموزید ما به واسطه اساتید مجرب وورزیده برای تان مضامین ذیل را 1 حفظ قران کریم…
مژده به خواهرانی که میخواهند قرآن را آنلاین حفظ کنند😍
آیا دوست دارید که حافظ قرآن شوید؟
آیا میخواهید در خانه خود باشید و فقط در یک ساعت قرآن را حفظ کنید؟
ما این زمینه را برای شما فراهم ساختیم، و خواهران مشتاق میتوانند در این کلاس آنلاین شرکت کنند.
خواهرانی که دوست دارید ثبت نام کنید به شماره واتساپ ما پیام بگذارید.⚠️
➡️ 0093782996506
نکته: این کلاس توسط خواهر حافظ و عالم قرآن بر گذار خواهد شد✅
عجله کنید وقت محدود است❗️
آیا دوست دارید که حافظ قرآن شوید؟
آیا میخواهید در خانه خود باشید و فقط در یک ساعت قرآن را حفظ کنید؟
ما این زمینه را برای شما فراهم ساختیم، و خواهران مشتاق میتوانند در این کلاس آنلاین شرکت کنند.
خواهرانی که دوست دارید ثبت نام کنید به شماره واتساپ ما پیام بگذارید.⚠️
➡️ 0093782996506
نکته: این کلاس توسط خواهر حافظ و عالم قرآن بر گذار خواهد شد✅
عجله کنید وقت محدود است❗️
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
. #مرد_امروزی تــو زن ها را نمیشناسی... آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند، هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود. حتی میتوانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی. وعده ها و قول هایت را طوری…
.
#نکته_تربیتی فرزند👶👦
#خانواده_عزیز
«کودکانتان» را،
نـزد «دوســتانشــان»،
و در «جمع اقوام» تنبیه نکنید،
و، با «شرح دادن»،
«اشتباهاتشان» در «جمع»،
آنان را «خجالت زده و شرمنده» ننمایید.
#حب_حلال 😍
#نکته_تربیتی فرزند👶👦
#خانواده_عزیز
«کودکانتان» را،
نـزد «دوســتانشــان»،
و در «جمع اقوام» تنبیه نکنید،
و، با «شرح دادن»،
«اشتباهاتشان» در «جمع»،
آنان را «خجالت زده و شرمنده» ننمایید.
#حب_حلال 😍