«دریاچهی غمین»
درياچهای غمين كه اروميه نامِ اوست
بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست
نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار
باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست
گويد كه روزگار به من بس جفا نمود
وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست
ليكن سزد كه لعنت و نفرين كنم نثار
بر آن كسی كه تيغِ من اندر نيامِ اوست
آن كو نگاهبانِ من و حافظِ من است
آن منبعي كه قرعهی دولت به نام اوست
مجلس رهِ مسامحه پيمود و همچنان
دولت كه سرخ بادهی غفلت به جام اوست
وينک منم كه فاجعه سازد فنای من
سخت آنچنان كه جمله فجايع غلامِ اوست
آری حياتِ خلقِ اروميه در جهان
وابستهی حيات و رهينِ دوامِ اوست
از من به عزم و همّتِ هر آذری درود
آن كو هماره توسنِ اقبال رامِ اوست
شايد كه از حميّت آنان شود پديد
انگيزهای كه راهگشای قوام اوست
بايد شوند بهرِ اروميه چارهساز
آن چارهای كه در خورِ قدر و مقام اوست
اندوهِ ملّی است خود اين ماجرا اديب
جشنی بزرگ منتظر اختتام اوست
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/%d8%af%d8%b1%d9%8a%d8%a7%da%86%d9%87-%d8%ba%d9%85%d9%8a%d9%86/
درياچهای غمين كه اروميه نامِ اوست
بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست
نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار
باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست
گويد كه روزگار به من بس جفا نمود
وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست
ليكن سزد كه لعنت و نفرين كنم نثار
بر آن كسی كه تيغِ من اندر نيامِ اوست
آن كو نگاهبانِ من و حافظِ من است
آن منبعي كه قرعهی دولت به نام اوست
مجلس رهِ مسامحه پيمود و همچنان
دولت كه سرخ بادهی غفلت به جام اوست
وينک منم كه فاجعه سازد فنای من
سخت آنچنان كه جمله فجايع غلامِ اوست
آری حياتِ خلقِ اروميه در جهان
وابستهی حيات و رهينِ دوامِ اوست
از من به عزم و همّتِ هر آذری درود
آن كو هماره توسنِ اقبال رامِ اوست
شايد كه از حميّت آنان شود پديد
انگيزهای كه راهگشای قوام اوست
بايد شوند بهرِ اروميه چارهساز
آن چارهای كه در خورِ قدر و مقام اوست
اندوهِ ملّی است خود اين ماجرا اديب
جشنی بزرگ منتظر اختتام اوست
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/%d8%af%d8%b1%d9%8a%d8%a7%da%86%d9%87-%d8%ba%d9%85%d9%8a%d9%86/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
درياچه غمين | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
درياچه اي غمين كه اروميه نام اوست بس شكوه از زمين و زمان در پيام اوست نالان ز روزگار و ز ابناي روزگار باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست گويد كه روزگار به من ب
«حادثه سیام تیر ماه ۱۳۳۱»
برگرفته از: «یادمانده ها» قسمتی از خاطرات استاد عبدالعلی برومند از کودکی تا بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مؤسسه انتشارات عرفان، تهران، ۱۳۹۰، صفحات ۲۷۷ تا ۲۸۲
…
این جانب در سی و یکم تیر ماه به مناسبت پیروزی ملت در این قیام ملی قصیدهای سرودم و به رادیو اصفهان فرستادم که خوانده شد و در روزنامهها به چاپ رسید و برگهای جداگانه هم بین مردم پخش شد.
اینک چند بیت آن:
به خاک پاک شهیدان درود باد درود
که روحشان همه اندر جوار حق آسود
به ویژه خاک شهیدان روز سییم تیر
که تیر دشمن از آنان به قهر، خون پالود
درود باد به روح شهید آزادی
که گوی فخر و مباهات از میانه ربود
به خون سرخ هر آن کو نگاشت نام وطن
به نامه ثبت کند نام وی سپهر کبود
https://www.adibboroumand.com/حادثه-سی-ام-تیر-ماه-1331/
برگرفته از: «یادمانده ها» قسمتی از خاطرات استاد عبدالعلی برومند از کودکی تا بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مؤسسه انتشارات عرفان، تهران، ۱۳۹۰، صفحات ۲۷۷ تا ۲۸۲
…
این جانب در سی و یکم تیر ماه به مناسبت پیروزی ملت در این قیام ملی قصیدهای سرودم و به رادیو اصفهان فرستادم که خوانده شد و در روزنامهها به چاپ رسید و برگهای جداگانه هم بین مردم پخش شد.
اینک چند بیت آن:
به خاک پاک شهیدان درود باد درود
که روحشان همه اندر جوار حق آسود
به ویژه خاک شهیدان روز سییم تیر
که تیر دشمن از آنان به قهر، خون پالود
درود باد به روح شهید آزادی
که گوی فخر و مباهات از میانه ربود
به خون سرخ هر آن کو نگاشت نام وطن
به نامه ثبت کند نام وی سپهر کبود
https://www.adibboroumand.com/حادثه-سی-ام-تیر-ماه-1331/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
حادثه سی ام تیر ماه 1331 | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
پس از گشایش دوره هفدهم قانون گذاری بر حسب قاعده معمول دولت بایستی استعفا می کرد و کابینه تازه به مجلس معرفی می شد. به این جهت دکتر مصدق استعفای خود را تقدیم شاه
باعرض تسلیت به خانواده محترم دکتر احمد مهدوی دامغانی و جامعه ادب و فرهنگ ایران به مناسبت چهلمین روز درگذشت دانشمند فقید، استاد فاضل گرانمایه، دکتر احمد مهدوی دامغانی، نامههایی مهرآمیز وتوأم با احترام از روانشادان دکتر احمد مهدوی دامغانی و استاد ادیب برومند که دسترسی به آن فراهم بود، در سایت قرار میگیرد. یادشان ماندگار و روانشان تابنده و مینوی باد.
https://www.adibboroumand.com/تسلیت-به-خانواده-محترم-دکتر-احمد-مهدوی/
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/تسلیت-به-خانواده-محترم-دکتر-احمد-مهدوی/
@AdibBoroumand
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
تسلیت به خانواده محترم دکتر احمد مهدوی دامغانی | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
باعرض تسلیت به خانواده محترم دکتر احمد مهدوی دامغانی و جامعه ادب و فرهنگ ایران به مناسبت چهلمین روز درگذشت دانشمند فقید ، استاد فاضل گرانمایه ، دکتر احمد مهدوی
«دردآشنا»
چرا جانا نپرسی حال ما را؟
نپرسی حالِ جانِ مبتلا را
از اين بىدرد مردم، با كه گويم
حديث اين دل دردآشنا را
سپردم گرچه نالان چون جَرَس راه
نديدم نقشِ پاى همنوا را
علاجِ دردِ درمان ياب، سهل است
دوايى جوى، دردِ بى دوا را
شوى گر آگه از دردِ دلِ خضر
تمنّا كى كنى آبِ بقا را؟
درآويز اى صبا، با چينِ زلفش
چه پويى بىجهت راهِ خطا را؟
خدايا، گرچه بالايش بلايىست
زِ جانم دور مپسند اين بلا را
به ديدارى همين شاديم وآنهم
زِ بختِ بد، ميسّر نيست ما را
مزن سنگِ جفا بر شيشهی ما
دلِ نازکدلان مشكن، خدا را
بَرَد هر قصهاى را گيتى از ياد
به جز افسانهی مهر و وفا را
هزاران زيورِ از ياقوت و از لعل
ندارد قيمت يک جو صفا را
ادیب از نوگُلانِ طبعِ شاداب
پديد آورد باغِ دلگشا را
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/درد-آشنا/
چرا جانا نپرسی حال ما را؟
نپرسی حالِ جانِ مبتلا را
از اين بىدرد مردم، با كه گويم
حديث اين دل دردآشنا را
سپردم گرچه نالان چون جَرَس راه
نديدم نقشِ پاى همنوا را
علاجِ دردِ درمان ياب، سهل است
دوايى جوى، دردِ بى دوا را
شوى گر آگه از دردِ دلِ خضر
تمنّا كى كنى آبِ بقا را؟
درآويز اى صبا، با چينِ زلفش
چه پويى بىجهت راهِ خطا را؟
خدايا، گرچه بالايش بلايىست
زِ جانم دور مپسند اين بلا را
به ديدارى همين شاديم وآنهم
زِ بختِ بد، ميسّر نيست ما را
مزن سنگِ جفا بر شيشهی ما
دلِ نازکدلان مشكن، خدا را
بَرَد هر قصهاى را گيتى از ياد
به جز افسانهی مهر و وفا را
هزاران زيورِ از ياقوت و از لعل
ندارد قيمت يک جو صفا را
ادیب از نوگُلانِ طبعِ شاداب
پديد آورد باغِ دلگشا را
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/درد-آشنا/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
درد آشنا | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
چرا جانا نپرسى حال ما را؟ نپرسى حال جان مبتلا را از اين بى درد مردم، با كه گويم حديث اين دل دردآشنا را سپردم گرچه نالان چون جَرَس راه نديدم نقش پاى همنوا را علا
سخنهاى نكتهدار
گرچه پيوسته كار بايد كرد
خردش دستيار بايد كرد
از نشاط و شعف به عمقِ ضمير
سِيرِ باغ و بهار بايد كرد
با اميد و سعادت و اقبال
عهد خويش استوار بايد كرد
جز غم عشق با دگر غمها
راه قهر اختيار بايد كرد
دم غنيمت شمار و حالى كن
لحظهها را شكار بايد كرد
با زبانآوران بیمنطق
من ندانم چكار بايد كرد؟!
زير و بمهاى اقتصادى را
راست چون سيم تار بايد كرد
شيوه پيشْرفتگان درياب
كز همين ره گذار بايد كرد
هر كجا بارِ ماندن افكندى
فكر يار و ديار بايد كرد
در ره اعتلاى نامِ وطن
جان و تن را نثار بايد كرد
غمِ جانكاه را زِ ساحتِ دل
با هنر بركنار بايد كرد
علم و تدبير و بىنيازى را
با شرف همقطار بايد كرد
با خشونت هرآنكه قدرت يافت
خلعش از اقتدار بايد كرد
تشنه را گو سوى كوير مرو
روسوى چشمه سار بايد كرد
در جهان با عدالتى پىگير
رامشی برقرار بايد كرد
در سياست شعور و دانش را
جانشينِ شعار بايد كرد
بدعت و ابتكار را فرق است
كار بدعت مهار بايد كرد
با سخنهاى نكتهدار اديب
دفترى يادگار بايد كرد
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/سخن-های-نکته-دار/
گرچه پيوسته كار بايد كرد
خردش دستيار بايد كرد
از نشاط و شعف به عمقِ ضمير
سِيرِ باغ و بهار بايد كرد
با اميد و سعادت و اقبال
عهد خويش استوار بايد كرد
جز غم عشق با دگر غمها
راه قهر اختيار بايد كرد
دم غنيمت شمار و حالى كن
لحظهها را شكار بايد كرد
با زبانآوران بیمنطق
من ندانم چكار بايد كرد؟!
زير و بمهاى اقتصادى را
راست چون سيم تار بايد كرد
شيوه پيشْرفتگان درياب
كز همين ره گذار بايد كرد
هر كجا بارِ ماندن افكندى
فكر يار و ديار بايد كرد
در ره اعتلاى نامِ وطن
جان و تن را نثار بايد كرد
غمِ جانكاه را زِ ساحتِ دل
با هنر بركنار بايد كرد
علم و تدبير و بىنيازى را
با شرف همقطار بايد كرد
با خشونت هرآنكه قدرت يافت
خلعش از اقتدار بايد كرد
تشنه را گو سوى كوير مرو
روسوى چشمه سار بايد كرد
در جهان با عدالتى پىگير
رامشی برقرار بايد كرد
در سياست شعور و دانش را
جانشينِ شعار بايد كرد
بدعت و ابتكار را فرق است
كار بدعت مهار بايد كرد
با سخنهاى نكتهدار اديب
دفترى يادگار بايد كرد
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/سخن-های-نکته-دار/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
سخنهاى نكته دار | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
گرچه پيوسته كار بايد كرد خردش دستيار بايد كرد از نشاط و شعف به عمقِ ضمير سِيرِ باغ و بهار بايد كرد با اميد و سعادت و اقبال عهد خويش استوار بايد كرد جز غم عشق با
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«تندباد جنايت»
دل فارغ از جفای بتِ زشتخو نماند
خوشتر زِ انتقام، بهدل آرزو نماند!
مستان زِ بسکه جرعه فشاندند رویِ خاک
ساقی بههوش باش که می در سبو نماند!
تا سيلِ حادثات سرازير شد به قهر
يک سروِ سرفراز، بر اطرافِ جو نماند!
از تندبادِ جور و جنايت که شد وزان
ديگر به بوستانِ وطن رنگ و بو نماند!
آن زاهدِ ریايی بیآبروی را
به زآبِ چشمِ خلق، برای وضو نماند!
يک گوشه از تمامتِ جسمِ نژندِ ما
بیبهره از جراحتِ تيغِ عدو نماند!
کو آن که نالهاش زِ ستم بر فلک نخاست
کو آن که نغمهاش خفه اندر گلو نماند؟
کو مادری که غصهی حبسِ پسر نخورد
کو بانويی که خستهی هجرانِ شو نماند؟
آنجا که شد قيامِ "فواحش" قيامِ خلق
ديگر برای پير و جوان آبرو نماند!
بر چاکخورده دامنِ آزادیِ وطن
روزی اسف خوری که مجالِ رفو نماند!
اين لکهی فتاده به دامانِ ملک را
با خونِ پاک چاره بهجز شستشو نماند!
عمّالِ شاه را پیِ تخريبِ مملکت
زين بِهْ مجالِ همهمه و های و هو نماند!
بر صفحهی زمانه بهجز نقشِ عار و ننگ
زين ناکسانِ تيرهدلِ زشتخو نماند!
جز بر زيانِ مردم و جز بر خلافِ حقّ
اين پيروانِ مغلطه را گفتگو نماند!
آنکس که گشت خانهی ملّت خراب ازو
جز لعنِ جاودانهی ملّت بر او نماند!
ننگی بهجای ماند در ايران ازين گروه
کز دودهی سکندرِ بيدادجو نماند!
جز نفرت و تبرّی و نفرين و انزجار
زين شاهِ خيره، بر سرِ بازار و کو نماند!
ادیب برومند
@AdibBoroumand
این شعر در شهريورماه ۱۳۳۲، هنگامی که تظاهرات ننگبار و خفت انگيز عوامل کودتای ۲۸ مرداد هوای سياسی ايران را سخت غبارآلود و ناسالم گردانيده و میهندوستان واقعی را در اندوه و نفرت و سرخوردگی فرو برده بود و مخالفان کودتا و هواداران نهضت ملی مورد تعقیب و حبس و آزار حکومت نظامی قرار داشتند، سروده شده است.
سرود رهایی، عرفان، چاپ دوم، تهران 1384، صص203-205
مجموعه اشعار ادیب برومند، نگاه، تهران 1391، ج1، صص538-539
دل فارغ از جفای بتِ زشتخو نماند
خوشتر زِ انتقام، بهدل آرزو نماند!
مستان زِ بسکه جرعه فشاندند رویِ خاک
ساقی بههوش باش که می در سبو نماند!
تا سيلِ حادثات سرازير شد به قهر
يک سروِ سرفراز، بر اطرافِ جو نماند!
از تندبادِ جور و جنايت که شد وزان
ديگر به بوستانِ وطن رنگ و بو نماند!
آن زاهدِ ریايی بیآبروی را
به زآبِ چشمِ خلق، برای وضو نماند!
يک گوشه از تمامتِ جسمِ نژندِ ما
بیبهره از جراحتِ تيغِ عدو نماند!
کو آن که نالهاش زِ ستم بر فلک نخاست
کو آن که نغمهاش خفه اندر گلو نماند؟
کو مادری که غصهی حبسِ پسر نخورد
کو بانويی که خستهی هجرانِ شو نماند؟
آنجا که شد قيامِ "فواحش" قيامِ خلق
ديگر برای پير و جوان آبرو نماند!
بر چاکخورده دامنِ آزادیِ وطن
روزی اسف خوری که مجالِ رفو نماند!
اين لکهی فتاده به دامانِ ملک را
با خونِ پاک چاره بهجز شستشو نماند!
عمّالِ شاه را پیِ تخريبِ مملکت
زين بِهْ مجالِ همهمه و های و هو نماند!
بر صفحهی زمانه بهجز نقشِ عار و ننگ
زين ناکسانِ تيرهدلِ زشتخو نماند!
جز بر زيانِ مردم و جز بر خلافِ حقّ
اين پيروانِ مغلطه را گفتگو نماند!
آنکس که گشت خانهی ملّت خراب ازو
جز لعنِ جاودانهی ملّت بر او نماند!
ننگی بهجای ماند در ايران ازين گروه
کز دودهی سکندرِ بيدادجو نماند!
جز نفرت و تبرّی و نفرين و انزجار
زين شاهِ خيره، بر سرِ بازار و کو نماند!
ادیب برومند
@AdibBoroumand
این شعر در شهريورماه ۱۳۳۲، هنگامی که تظاهرات ننگبار و خفت انگيز عوامل کودتای ۲۸ مرداد هوای سياسی ايران را سخت غبارآلود و ناسالم گردانيده و میهندوستان واقعی را در اندوه و نفرت و سرخوردگی فرو برده بود و مخالفان کودتا و هواداران نهضت ملی مورد تعقیب و حبس و آزار حکومت نظامی قرار داشتند، سروده شده است.
سرود رهایی، عرفان، چاپ دوم، تهران 1384، صص203-205
مجموعه اشعار ادیب برومند، نگاه، تهران 1391، ج1، صص538-539
«فتنهی غمّاز»
بر من از دست تو گر جور و اگر ناز آید
هرچه آید، همه از فتنهی غمّاز آید
تو مپندار که قهر از تو مرا سازد دور
همچو موجم که به ساحل رود و باز آید
گرم بادا دَمت ای مرهمِ سوزِ دلِ ریش
که مرا جان، همه با مهرِ تو دمساز آید
جاى بر اوجِ تفاخر، نبرازَد به غُراب
این مقامىست که شایستهی شهباز آید
دَمِ جانبخش تو اى عقدهگشاى دلِ تنگ
چون نسیمىست که از گلشنِ شیراز آید
هوسِ منصب و جاهى نفریبد دلِ من
این نه مرغىست که در دامگهِ آز آید
دلِ آزرده که از صحبت نااهل گریخت
هم مگر با تو به خلوتکدهی راز آید
ای خوش آن روز که با بلبلِ باغ ملکوت
مرغِ جانِ منِ سرگشته همآواز آید
باید از کوى شما سازِ سفر کرد، «ادیب»
زآنکه با طبعِ من، این غمکده ناساز آید
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/فتنه-ی-غماز/
بر من از دست تو گر جور و اگر ناز آید
هرچه آید، همه از فتنهی غمّاز آید
تو مپندار که قهر از تو مرا سازد دور
همچو موجم که به ساحل رود و باز آید
گرم بادا دَمت ای مرهمِ سوزِ دلِ ریش
که مرا جان، همه با مهرِ تو دمساز آید
جاى بر اوجِ تفاخر، نبرازَد به غُراب
این مقامىست که شایستهی شهباز آید
دَمِ جانبخش تو اى عقدهگشاى دلِ تنگ
چون نسیمىست که از گلشنِ شیراز آید
هوسِ منصب و جاهى نفریبد دلِ من
این نه مرغىست که در دامگهِ آز آید
دلِ آزرده که از صحبت نااهل گریخت
هم مگر با تو به خلوتکدهی راز آید
ای خوش آن روز که با بلبلِ باغ ملکوت
مرغِ جانِ منِ سرگشته همآواز آید
باید از کوى شما سازِ سفر کرد، «ادیب»
زآنکه با طبعِ من، این غمکده ناساز آید
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/فتنه-ی-غماز/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
فتنه ی غماز | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
بر من از دست تو گر جور و اگر ناز آيد هر چه آيد، همه از فتنه ی غمّاز آيد تو مپندار كه قهر از تو مرا سازد دور همچو موجم كه به ساحل رود و باز آيد گرم بادا دَمت اى
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«جمعهی سیاه»
(۱۷شهریور۱۳۵۷)
مرهمپذیر نیست دلِ داغدارِ ما
در ماتمی که سوخت دل و جانِ زارِ ما!
خونیندلیم و خسته و چون بار و برگِ تاک
خون است و اشک، قوتِ دلِ داغدارِ ما!
آمد خزان و غم به غم افزود، گرچه بود
امسال چون خزانِ غمافزا، بهارِ ما!
ما را دل از عزای عزیزان که رفتهاند
خون است و خون زِ دیده رود از کنارِ ما!
نفرین به خانوادهی بیدادگر کز او
شد روزِ ما سیاهتر از روزگارِ ما!
چشم از فراغِ روی شهیدانِ حقپرست
لعلِ مُذاب میکند از جان، نثارِ ما!
این زخم و سوز، درخورِ هیچ التیام نیست
کو چارهسازِ خاطرِ اندوهبارِ ما؟
خیزید تا چو صبا گلفشان کنیم
آنجا که خفتهاند، بسی گلعذارِ ما!
از خونِ هر مجاهدِ گلگون کفن که ریخت
خیزد هزار نادره در کارزارِ ما!
باشد که انتقام بگیرد قیامِ خلق
از جابران به یاریِ پروردگارِ ما!
ادیب برومند
تهران ۱۹/شهریور/۱۳۵۷
@AdibBoroumand
https://m.facebook.com/AdibBoroumand/photos/a.10150122453041715/10153207786351715/?type=3
(۱۷شهریور۱۳۵۷)
مرهمپذیر نیست دلِ داغدارِ ما
در ماتمی که سوخت دل و جانِ زارِ ما!
خونیندلیم و خسته و چون بار و برگِ تاک
خون است و اشک، قوتِ دلِ داغدارِ ما!
آمد خزان و غم به غم افزود، گرچه بود
امسال چون خزانِ غمافزا، بهارِ ما!
ما را دل از عزای عزیزان که رفتهاند
خون است و خون زِ دیده رود از کنارِ ما!
نفرین به خانوادهی بیدادگر کز او
شد روزِ ما سیاهتر از روزگارِ ما!
چشم از فراغِ روی شهیدانِ حقپرست
لعلِ مُذاب میکند از جان، نثارِ ما!
این زخم و سوز، درخورِ هیچ التیام نیست
کو چارهسازِ خاطرِ اندوهبارِ ما؟
خیزید تا چو صبا گلفشان کنیم
آنجا که خفتهاند، بسی گلعذارِ ما!
از خونِ هر مجاهدِ گلگون کفن که ریخت
خیزد هزار نادره در کارزارِ ما!
باشد که انتقام بگیرد قیامِ خلق
از جابران به یاریِ پروردگارِ ما!
ادیب برومند
تهران ۱۹/شهریور/۱۳۵۷
@AdibBoroumand
https://m.facebook.com/AdibBoroumand/photos/a.10150122453041715/10153207786351715/?type=3
Facebook
Adib Boroumand ادیب برومند - «جمعهی سیاه» (17/6/1357) مرهمپذیر...
«جمعهی سیاه»
(17/6/1357)
مرهمپذیر نیست دلِ داغدارِ ما / در ماتمی که سوخت دل و جانِ زارِ ما!
خونیندلیم و خسته و چون بار و برگِ تاک / خون است و اشک، قوتِ دلِ داغدارِ ما!
آمد خزان و غم به غم افزود،...
(17/6/1357)
مرهمپذیر نیست دلِ داغدارِ ما / در ماتمی که سوخت دل و جانِ زارِ ما!
خونیندلیم و خسته و چون بار و برگِ تاک / خون است و اشک، قوتِ دلِ داغدارِ ما!
آمد خزان و غم به غم افزود،...
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«به مجاهد پير»
این چه شوریست در جهان بینم | شورِ محشر به هر کران بینم
صبحگاهی نژند و ماتمخیز | درد پرورد و غمنشان بینم
بامدادی چو شامگاهِ خزان | حسرتانگیز و تیرهسان بینم
از زن و مرد کوی و برزن را | پر غم و ناله و فغان بینم
سربهسر کشوری خروش و عزاست | چشمها جمله خونفشان بینم
همهجا شور و غلغل و غوغاست
گوشها پر زِ بانگِ واویلاست
همه گویند صدهزار افسوس | آه از این مرگِ جانشکار، افسوس
گو گرامی مجاهدِ نستوه | مردِ میدانِ کارزار، افسوس
کو گرانقدرِ عالمِ تفسیر | پارسا مردِ حقشعار، افسوس
کو امامِ جماعتِ نهضت | خطبهخوانِ بزرگوار افسوس
کارزاری چریکِ پیر که گشت | بعد از او کارِ خلق، زار، افسوس
آنکه غمخوار و مصلحِ ما بود
نامش آرامبخشِ دلها بود
ای گرانمایه طالقانی ما | ای رهآموزِ کاروانیِ ما
ای شده ارتجاع را دشمن | مترنم به همزبانیِ ما
ما مقصر زِ پاسداریِ تو | تو مکمّل به پاسبانیِ ما
ای سراپا تعهد و اخلاص | بهرِ ارشادِ جاودانیِ ما
ای همه جنب و جوش و پویایی | بهرِ اصلاح زندگانیِ ما
از برِ مخلصان کجا رفتی
سوی دیگر سرا، چرا رفتی
مگر از جمله اولیا بودی | که همی با حق آشنا بودی
مردِ تاریخِ انقلابِ وطن | نه هماکنون که سالها بودی
سالها با شکنجه در زندان | به دوصد رنج، مبتلا بودی
تربیت کرده بس مبارز را | با همه یار و همنوا بودی
پرتوان همچو آهن و پولاد | در برِ زخمِ اشقیا بودی
جنگ جستی همیشه با طاغوت
تا شکستیش قدرت و جبروت
ننگریم از چه رو لقایت را | آن قد و قامتِ رسایت را؟
جایِ تو در میان ما خالیست | چون تهی بنگریم جایت را؟
زیرِ این گنبدِ کبود چرا | نشنویم آشنا صدایت را؟
سخنانت به مرده جان میداد | جان به قربان نوای نایت را
انقلاب از دمِ تو یافت جلا | کی تحمّل کند جلایت را؟
ما تو را جمعِ دوستدارانیم
در رهت جمله رهسپارانیم
یاد دارم که از قضا یکچند | به قزلقلعه بودمت همبند
محضری داشتی بسی شیرین | سخنانت قرین شکّرخند
گفتهات کز زبانِ ایمان بود | بود خاطرنواز و جانپیوند
بودی الهامبخش من در شعر | شعرِ ضحاکسوزِ کاوهپسند
خواندمت طرفه شعرها زین دست | به تعهّد مقید و پابند
اینک آوخ که سوگوارِ توام
مرثیتگوی و اشکبارِ توام
@AdibBoroumand
سرودهی شادروان ادیب برومند در سوگ شادروان آیتالله طالقانی برگرفته از جلد دوم دیوان اشعار استاد برومند، انتشارات نگاه.
https://instagram.com/p/BY28O0NgXMz/
این چه شوریست در جهان بینم | شورِ محشر به هر کران بینم
صبحگاهی نژند و ماتمخیز | درد پرورد و غمنشان بینم
بامدادی چو شامگاهِ خزان | حسرتانگیز و تیرهسان بینم
از زن و مرد کوی و برزن را | پر غم و ناله و فغان بینم
سربهسر کشوری خروش و عزاست | چشمها جمله خونفشان بینم
همهجا شور و غلغل و غوغاست
گوشها پر زِ بانگِ واویلاست
همه گویند صدهزار افسوس | آه از این مرگِ جانشکار، افسوس
گو گرامی مجاهدِ نستوه | مردِ میدانِ کارزار، افسوس
کو گرانقدرِ عالمِ تفسیر | پارسا مردِ حقشعار، افسوس
کو امامِ جماعتِ نهضت | خطبهخوانِ بزرگوار افسوس
کارزاری چریکِ پیر که گشت | بعد از او کارِ خلق، زار، افسوس
آنکه غمخوار و مصلحِ ما بود
نامش آرامبخشِ دلها بود
ای گرانمایه طالقانی ما | ای رهآموزِ کاروانیِ ما
ای شده ارتجاع را دشمن | مترنم به همزبانیِ ما
ما مقصر زِ پاسداریِ تو | تو مکمّل به پاسبانیِ ما
ای سراپا تعهد و اخلاص | بهرِ ارشادِ جاودانیِ ما
ای همه جنب و جوش و پویایی | بهرِ اصلاح زندگانیِ ما
از برِ مخلصان کجا رفتی
سوی دیگر سرا، چرا رفتی
مگر از جمله اولیا بودی | که همی با حق آشنا بودی
مردِ تاریخِ انقلابِ وطن | نه هماکنون که سالها بودی
سالها با شکنجه در زندان | به دوصد رنج، مبتلا بودی
تربیت کرده بس مبارز را | با همه یار و همنوا بودی
پرتوان همچو آهن و پولاد | در برِ زخمِ اشقیا بودی
جنگ جستی همیشه با طاغوت
تا شکستیش قدرت و جبروت
ننگریم از چه رو لقایت را | آن قد و قامتِ رسایت را؟
جایِ تو در میان ما خالیست | چون تهی بنگریم جایت را؟
زیرِ این گنبدِ کبود چرا | نشنویم آشنا صدایت را؟
سخنانت به مرده جان میداد | جان به قربان نوای نایت را
انقلاب از دمِ تو یافت جلا | کی تحمّل کند جلایت را؟
ما تو را جمعِ دوستدارانیم
در رهت جمله رهسپارانیم
یاد دارم که از قضا یکچند | به قزلقلعه بودمت همبند
محضری داشتی بسی شیرین | سخنانت قرین شکّرخند
گفتهات کز زبانِ ایمان بود | بود خاطرنواز و جانپیوند
بودی الهامبخش من در شعر | شعرِ ضحاکسوزِ کاوهپسند
خواندمت طرفه شعرها زین دست | به تعهّد مقید و پابند
اینک آوخ که سوگوارِ توام
مرثیتگوی و اشکبارِ توام
@AdibBoroumand
سرودهی شادروان ادیب برومند در سوگ شادروان آیتالله طالقانی برگرفته از جلد دوم دیوان اشعار استاد برومند، انتشارات نگاه.
https://instagram.com/p/BY28O0NgXMz/
Instagram
ادیب برومند | Adib Boroumand
سرودهی شادروان #ادیب_برومند در سوگ شادروان آیتالله #طالقانی برگرفته از جلد دوم دیوان اشعار استاد برومند، انتشارات نگاه. «به مجاهد پیر» این چه شوریست در جهان بینم | شورِ محشر به هر کران بینم صبحگاهی نژند و ماتمخیز | درد پرورد و غمنشان بینم بامدادی چو شامگاهِ…
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«غمِ جانسوز»
تا بود جور و ستم كارِ سرانِ وطنم
غمِ جانسوز بود خانه براندازِ تنم
جور و بيداد بود كارنماى شب و روز
كآورد پيكِ ستم هديه براى وطنم
باغ و بستان زغنستان شده در كشورِ ما
كوچ كردند هزاران زِ سوادِ چمنم
شهروندى چو به انواعِ فساد آلودهست
اين زمان ميلِ گريز است به دشت و دمنم
مفسدتها به فضا گردِ عفونت پاشيد
چه كنم من كه بود طبع، چو مشكِ ختنم
بتتراشى است زِ ديرينه زمان كارِ سخيف
من ازين روى شدم خودشكن و بت شكنم
خرمى نيست به گلزارِ غم آلوده «ادیب»
بوى خون مىدهد امروز گل و ياسمنم
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۱۸۵
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BmBF8jflgGT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1kbmdu2ukg2mr
تا بود جور و ستم كارِ سرانِ وطنم
غمِ جانسوز بود خانه براندازِ تنم
جور و بيداد بود كارنماى شب و روز
كآورد پيكِ ستم هديه براى وطنم
باغ و بستان زغنستان شده در كشورِ ما
كوچ كردند هزاران زِ سوادِ چمنم
شهروندى چو به انواعِ فساد آلودهست
اين زمان ميلِ گريز است به دشت و دمنم
مفسدتها به فضا گردِ عفونت پاشيد
چه كنم من كه بود طبع، چو مشكِ ختنم
بتتراشى است زِ ديرينه زمان كارِ سخيف
من ازين روى شدم خودشكن و بت شكنم
خرمى نيست به گلزارِ غم آلوده «ادیب»
بوى خون مىدهد امروز گل و ياسمنم
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۱۸۵
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BmBF8jflgGT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1kbmdu2ukg2mr
Instagram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«غمِ جانسوز» تا بود جور و ستم كارِ سرانِ وطنم غمِ جانسوز بود خانه براندازِ تنم جور و بيداد بود كارنماى شب و روز كآورد پيكِ ستم هديه براى وطنم باغ و بستان زغنستان شده در كشورِ ما كوچ كردند هزاران زِ سوادِ چمنم شهروندى چو به انواعِ فساد آلودهست اين زمان ميلِ…
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«ﮔﺮﺩﺑﺎﺩِ ﺣﺎﺩﺛﻪ»
ﺑﺎﻧﮓ ﻃﺮﺑﻨﺎک ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺑﻮﻯ ﺭﻫﺎﻳﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﺼﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﻛﻢ ﺷﻨﻮﻯ ﮔﻔﺘﻪ ﻏﻴﺮ ﻳﺎﻭه ﻭ ﺗﺮﻓﻨﺪ
ﻣﻨﻄﻖ ﻭ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍه ﺍﺯ ﭼﻪ ﻣﺎﻧﺪهاید ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩِیر
ﻣﮋﺩهی ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﭼﻴﺴﺘﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺷﺖ
ﭘﺎک ﻧﺴﻴﻤﻰ ﺯِ ﻛﻮﻫﺴﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺧﻴﺮ نیاﻳﺪ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺗﺎ ﻧﺮﻭﺩ ﺷﺮ
ﺗﺎ ﻧﺸﻮﺩ ﻃﻰ ﺧﺰﺍﻥ، ﺑﻬﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
غم به تو ماند ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭِ ﻏﻢانگیز
ﺑﻴﺶ ﻣﺨﻮﺭ ﻏﻢ ﻛﻪ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺭﻭﻯ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﺯِ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩِ حوادث
ﻛﺰ ﺳﻮﻯ ﺍﻳﻦ ﺩﺷﺖ ﺟﺰ ﻏﺒﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺩﻡ ﻣﺰﻥ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻟﺖ ﻛﻪ ﺭﻫﺮﻭ بیداد
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺗﺮﺱ ﺯِ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺪﺍﺭ «ﺍﺩﻳﺐ» ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ
ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ادیب برومند
@AdibBoroumand
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۳۶۵
http://www.adibboroumand.com/%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87/
ﺑﺎﻧﮓ ﻃﺮﺑﻨﺎک ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺑﻮﻯ ﺭﻫﺎﻳﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﺼﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﻛﻢ ﺷﻨﻮﻯ ﮔﻔﺘﻪ ﻏﻴﺮ ﻳﺎﻭه ﻭ ﺗﺮﻓﻨﺪ
ﻣﻨﻄﻖ ﻭ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍه ﺍﺯ ﭼﻪ ﻣﺎﻧﺪهاید ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩِیر
ﻣﮋﺩهی ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﭼﻴﺴﺘﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺷﺖ
ﭘﺎک ﻧﺴﻴﻤﻰ ﺯِ ﻛﻮﻫﺴﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺧﻴﺮ نیاﻳﺪ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺗﺎ ﻧﺮﻭﺩ ﺷﺮ
ﺗﺎ ﻧﺸﻮﺩ ﻃﻰ ﺧﺰﺍﻥ، ﺑﻬﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
غم به تو ماند ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭِ ﻏﻢانگیز
ﺑﻴﺶ ﻣﺨﻮﺭ ﻏﻢ ﻛﻪ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺭﻭﻯ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﺯِ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩِ حوادث
ﻛﺰ ﺳﻮﻯ ﺍﻳﻦ ﺩﺷﺖ ﺟﺰ ﻏﺒﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺩﻡ ﻣﺰﻥ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻟﺖ ﻛﻪ ﺭﻫﺮﻭ بیداد
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺗﺮﺱ ﺯِ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺪﺍﺭ «ﺍﺩﻳﺐ» ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ
ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ادیب برومند
@AdibBoroumand
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۳۶۵
http://www.adibboroumand.com/%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
گردباد حادثه | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
بانگ طربناك از اين ديار نيايد بوى رهايى از اين حصار نيايد كم شنوى گفته غير ياوه و ترفند منطق و برهان دگر به كار نيايد چشم به راه از چه مانده ايد در اين دِير مژد
طره مشکین
بیا که در دل از آشوب غم هراس نماند
به یادِ روى مهت بهرِ من حواس نماند
زِ بوى طرّه مشکینت آنچنان سرمست
شدم که جاىِ تهى بهرِ عطرِ یاس نماند
زِ بس خجل شدم از لطفِ بینهایتِ دوست
زِ بهر ناطقهام قدرتِ سپاس نماند
فریبِ جامهی اهلِ ریا دگر مخورید
که جز تقلّب و افسون در این لباس نماند
زِ شیخ، طاسِ فضیحت چنان زِ بام افتاد
که بهرِ گوش فلک جز صداى طاس نماند
زِ بس که گردن آزادگان درو کردند
براى برزگران خوشه ماند و داس نماند
از انحطاط، شکافى در این بنا افتاد
که اعتماد به تعمیرش از اساس نماند
دریغ از این سخنان بدیع و نغز، «ادیب»
کنون که نقد ادب را سخن شناس نماند
http://www.adibboroumand.com/طره-ی-مشکین/
بیا که در دل از آشوب غم هراس نماند
به یادِ روى مهت بهرِ من حواس نماند
زِ بوى طرّه مشکینت آنچنان سرمست
شدم که جاىِ تهى بهرِ عطرِ یاس نماند
زِ بس خجل شدم از لطفِ بینهایتِ دوست
زِ بهر ناطقهام قدرتِ سپاس نماند
فریبِ جامهی اهلِ ریا دگر مخورید
که جز تقلّب و افسون در این لباس نماند
زِ شیخ، طاسِ فضیحت چنان زِ بام افتاد
که بهرِ گوش فلک جز صداى طاس نماند
زِ بس که گردن آزادگان درو کردند
براى برزگران خوشه ماند و داس نماند
از انحطاط، شکافى در این بنا افتاد
که اعتماد به تعمیرش از اساس نماند
دریغ از این سخنان بدیع و نغز، «ادیب»
کنون که نقد ادب را سخن شناس نماند
http://www.adibboroumand.com/طره-ی-مشکین/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
طره ی مشکین | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
بيا كه در دل از آشوب غم هراس نماند به ياد روى مهت بهر من حواس نماند ز بوى طرّة مشكينت آن چنان سرمست شدم كه جاىِ تهى بهر عطر ياس نماند ز بس خجل شدم از لطف بى نها
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«درود به کورش»
به گیتی بسی شهریار آمدند
که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان
بسی گونهگون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن
ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل
به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای
به آسیبِ آنان دچار آمدند
چو درّنده حیوان به خونبارْ جنگ
پیِ صیدِ ننگین شکار آمدند
گروهی به هنجارِ غارتگری
سبکتاز و چابکسوار آمدند
شماری به نستوده کردارِ زشت
ز دربارِ شاهی بهبار آمدند
گروهی به کشورمداری مدیر
ولی از شرف برکنار آمدند
شماری دگر حامیِ مرز و بوم
ولی بهرِ کشتار، هار آمدند
کهرا دانی از جمله شاهانِ پیش
که چون کورشِ نامدار آمدند
گرانپایه کورش گرانمایه شاه
جهانیش مدحتگزار آمدند
حقوقِ بشر را چو شد پایبند
به شکرش هزاران هزار آمدند
به اقوامِ مغلوب ورزید مهر
وِرا زین سبب خواستار آمدند
ببخشود بر هرکه پیروز گشت
وَ زین رو وِرا دستیار آمدند
به همراهیاش گاهِ جنگ و نبرد
سراسر همه جانسپار آمدند
نپیمود جز راهِ همبستگی
بر آنان که از هر دیار آمدند
به هر تیرهای مهربانی فزود
گر از روم و گر از تتار آمدند
به هرکیش ودین چشمِ حرمت گشود سویش جمله با زینهار آمدند
چنین بود آن مردِ پاکیزه کیش
که خلقش همه دوستار آمدند
سزد گر به کورش درود آوریم
که خلقی از او کامکار آمدند
بود روزِ کورش بسی دلفروز
کز او جمله امّیدوار آمدند
در این روزِ ملّیِ ایران، «ادیب»
جوانان همه شادخوار آمدند
ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4/
به گیتی بسی شهریار آمدند
که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان
بسی گونهگون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن
ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل
به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای
به آسیبِ آنان دچار آمدند
چو درّنده حیوان به خونبارْ جنگ
پیِ صیدِ ننگین شکار آمدند
گروهی به هنجارِ غارتگری
سبکتاز و چابکسوار آمدند
شماری به نستوده کردارِ زشت
ز دربارِ شاهی بهبار آمدند
گروهی به کشورمداری مدیر
ولی از شرف برکنار آمدند
شماری دگر حامیِ مرز و بوم
ولی بهرِ کشتار، هار آمدند
کهرا دانی از جمله شاهانِ پیش
که چون کورشِ نامدار آمدند
گرانپایه کورش گرانمایه شاه
جهانیش مدحتگزار آمدند
حقوقِ بشر را چو شد پایبند
به شکرش هزاران هزار آمدند
به اقوامِ مغلوب ورزید مهر
وِرا زین سبب خواستار آمدند
ببخشود بر هرکه پیروز گشت
وَ زین رو وِرا دستیار آمدند
به همراهیاش گاهِ جنگ و نبرد
سراسر همه جانسپار آمدند
نپیمود جز راهِ همبستگی
بر آنان که از هر دیار آمدند
به هر تیرهای مهربانی فزود
گر از روم و گر از تتار آمدند
به هرکیش ودین چشمِ حرمت گشود سویش جمله با زینهار آمدند
چنین بود آن مردِ پاکیزه کیش
که خلقش همه دوستار آمدند
سزد گر به کورش درود آوریم
که خلقی از او کامکار آمدند
بود روزِ کورش بسی دلفروز
کز او جمله امّیدوار آمدند
در این روزِ ملّیِ ایران، «ادیب»
جوانان همه شادخوار آمدند
ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
کوروش | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
به مناسبت روز هفتم آبان «روز صدور منشور كورش» كه به پيشنهاد جبهه ملى روز ملى ايران قلمداد گشت اين قصيده سروده و در سايتهاى اينترنتى خارج كشور پخش گرديد. «كوروش
شعری از استاد گرانمایه، سخنسرای دردآشنا و میهندوست روانشاد دکتر مظاهر مصفا در سوّمین سال درگذشت ایشان
نامش ماندگار و روانش روشن و تابنده باد
نامش ماندگار و روانش روشن و تابنده باد
Forwarded from مظاهر مصفا
▪«هشتم آبان، سومین سالروز وفات دکتر مظاهر مصفّا»
▪
گیرم که برکنی ز دل خود هوای دوست
با آب و خاک خانهی ویران چه میکنی
با عشق سینهتاب وطن درد مردسوز
با ترکتاز دشمن ایران چه میکنی
اندوه ملّتیست نهان در نگاه تو
در چشم تو حدیث غم و درد میهنی
در این محیط هول نه امکان بودنی
از این بسیط وحشت نه پای رفتنی
بس کوهکوه غصّهی خلقت به دل نشست
در زیر بار غصّه شکستی دوتا شدی
با نای خونگرفته به خونخواهی وطن
چندان نوا گرفتی تا از نوا شدی
#مظاهر_مصفا
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
▪
گیرم که برکنی ز دل خود هوای دوست
با آب و خاک خانهی ویران چه میکنی
با عشق سینهتاب وطن درد مردسوز
با ترکتاز دشمن ایران چه میکنی
اندوه ملّتیست نهان در نگاه تو
در چشم تو حدیث غم و درد میهنی
در این محیط هول نه امکان بودنی
از این بسیط وحشت نه پای رفتنی
بس کوهکوه غصّهی خلقت به دل نشست
در زیر بار غصّه شکستی دوتا شدی
با نای خونگرفته به خونخواهی وطن
چندان نوا گرفتی تا از نوا شدی
#مظاهر_مصفا
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
«تجلی عرفان»
هرگه كه در مصالح جمهور دم زدم
سامان امن و رامش خود را به هم زدم
چشمم ضعيف گشت و چو نى پيكرم نحيف
از بس كه در حمايت مردم قلم زدم
ياد آمدم زِ زمزمههاى شباب و عشق
هرگه كه در كنارهی جويى قدم زدم
نامم بلند كرد و تهى از ملامتم
چوب قناعتی كه به طبل شكم زدم
تسخير گشت مُلکِ مرادم به لطف دوست
تا بر فرازِ بام ارادت علم زدم
بنشستم ارچه گاه به دورِ قمارِ عشق
در پاس آبروى و شرف دست، كم زدم
تا وارهم زِ قصهی هستی و نيستی
يكباره پشت پا به وجود و عدم زدم
تا يافتم تجلّى عرفان زِ جامِ مى
پيمانهها به ياد جم و جامِ جم زدم
خشتِ سرِ خم از طرف پير مى فروش
برداشتم به جرأت و بر فرقِ غم زدم
از كارگاهِ طبعِ نگارين تغزلّی
آمد برون به نام «اديبش» رقم زدم
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/%d8%aa%d8%ac%d9%84%d9%89-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86/
هرگه كه در مصالح جمهور دم زدم
سامان امن و رامش خود را به هم زدم
چشمم ضعيف گشت و چو نى پيكرم نحيف
از بس كه در حمايت مردم قلم زدم
ياد آمدم زِ زمزمههاى شباب و عشق
هرگه كه در كنارهی جويى قدم زدم
نامم بلند كرد و تهى از ملامتم
چوب قناعتی كه به طبل شكم زدم
تسخير گشت مُلکِ مرادم به لطف دوست
تا بر فرازِ بام ارادت علم زدم
بنشستم ارچه گاه به دورِ قمارِ عشق
در پاس آبروى و شرف دست، كم زدم
تا وارهم زِ قصهی هستی و نيستی
يكباره پشت پا به وجود و عدم زدم
تا يافتم تجلّى عرفان زِ جامِ مى
پيمانهها به ياد جم و جامِ جم زدم
خشتِ سرِ خم از طرف پير مى فروش
برداشتم به جرأت و بر فرقِ غم زدم
از كارگاهِ طبعِ نگارين تغزلّی
آمد برون به نام «اديبش» رقم زدم
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/%d8%aa%d8%ac%d9%84%d9%89-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
تجلى عرفان | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
هرگه كه در مصالح جمهور دم زدم سامان امن و رامش خود را به هم زدم چشمم ضعيف گشت و چو نى پيكرم نحيف از بس كه در حمايت مردم قلم زدم ياد آمدم ز زمزمه هاى شباب و عشق
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
درود باد به خرّم دیار آزادی
دیار خرّم و ایمن حصار آزادی
ز من سلام به آزادی و دبستانش
که مرد حق بود آموزگار آزادی
درود باد به آزادگی و عزّ و شرف
که یافت پرورش اندر کنار آزادی
بهار گرچه صفا بخش و خرّم آیین است
به خرّمی نبود چون بهار آزادی
شراب ناب نشاط آورد به دلها، لیک
نه همچو شربت نوشینگوار آزادی
قلم همیشه بود پاسدار استقلال
سخن هماره بود خواستار آزادی
به کارگاه زمان تار و پود آبادی است
که بستهاند به زرّینه تار آزادی
نشان مباد به گیتی ز گرگ استبداد
که خوش چرَد گله در مرغزار آزادی
درود باد بر آن کس که پایداری کرد
به روز حادثه در پای دار آزادی
ز عدل و داد کند سرزمین خویش آباد
گر اِعتدال بود پیشکار آزادی
روا بود که نهد دست قدرت قانون
به کفِّ عقل و درایت مهار آزادی
مشو اسیر تغافل که در کمین صیّاد
مصمم است به قصد شکار آزادی
به بار بندگی و ننگ، تن نخواهد داد
کسی که یافت نشان، ز افتخار آزادی
بسا به خرمنِ آزادی آتش افکندند
به نام برزگر و آبیار آزادی
بساکسا که نمک خورد و بر نمکدان کوفت
که بود بر سر خوان ریزهخوار آزادی
به اعتبار امم لطمهها به بار آرد
چو لطمه بار شود اعتبار آزادی
ز یکه تازی زورآوران برآرد گرد
چو گرمتاز شود شهسوار آزادی
چو بلبلانِ چمن در زمانه خواهد بود
ادیب نغمهگر شاخسار آزادی
@Adibboroumand
http://www.adibboroumand.com/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%8a/
دیار خرّم و ایمن حصار آزادی
ز من سلام به آزادی و دبستانش
که مرد حق بود آموزگار آزادی
درود باد به آزادگی و عزّ و شرف
که یافت پرورش اندر کنار آزادی
بهار گرچه صفا بخش و خرّم آیین است
به خرّمی نبود چون بهار آزادی
شراب ناب نشاط آورد به دلها، لیک
نه همچو شربت نوشینگوار آزادی
قلم همیشه بود پاسدار استقلال
سخن هماره بود خواستار آزادی
به کارگاه زمان تار و پود آبادی است
که بستهاند به زرّینه تار آزادی
نشان مباد به گیتی ز گرگ استبداد
که خوش چرَد گله در مرغزار آزادی
درود باد بر آن کس که پایداری کرد
به روز حادثه در پای دار آزادی
ز عدل و داد کند سرزمین خویش آباد
گر اِعتدال بود پیشکار آزادی
روا بود که نهد دست قدرت قانون
به کفِّ عقل و درایت مهار آزادی
مشو اسیر تغافل که در کمین صیّاد
مصمم است به قصد شکار آزادی
به بار بندگی و ننگ، تن نخواهد داد
کسی که یافت نشان، ز افتخار آزادی
بسا به خرمنِ آزادی آتش افکندند
به نام برزگر و آبیار آزادی
بساکسا که نمک خورد و بر نمکدان کوفت
که بود بر سر خوان ریزهخوار آزادی
به اعتبار امم لطمهها به بار آرد
چو لطمه بار شود اعتبار آزادی
ز یکه تازی زورآوران برآرد گرد
چو گرمتاز شود شهسوار آزادی
چو بلبلانِ چمن در زمانه خواهد بود
ادیب نغمهگر شاخسار آزادی
@Adibboroumand
http://www.adibboroumand.com/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%8a/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
بهار آزادي | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
به مناسبت سالروز تاسیس سازمان وحدت آفریقا 1963 میلادی این سروده از استاد ادیب برومند منتشر می شود . درود باد به خرّم ديار آزادي ديار خرّم و ايمن حصار1 آزادي ز م
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«شبِ فاجعه»
شنیدم به شهری پر از دود و دم
همه خلقش آزردهحال و دژم
شبی تیره چون قلبِ آهندلان
همانند یک توده قیرِ کلان
شبهروی چون زنگیانِ اسیر
در انبارِ قیرینه غرقِ نفیر
هوا سرد چون طبعِ نامهربان
به قهر آشنا و به زخمِ زبان
کشیده یکی تیر دژخیمِ شب
که بهرِ سحر برگمارد غضب
همه کوچهها خلوت از دیرگاه
به سامان خود برده هرکس پناه
شبانگه سوی خانه آیند دیر
یکی شیرزن دیگری نرّهشیر
دلآور ولی هردو پیرانهسر
زِ تیمارِ بیماری اندر خطر
به خانه درون رفته، بستند در
نهاده به رامشگهِ خویش سر
چو دو مرغِ دمساز و همآشیان
برفتند تنها، نه کس در میان
زن آن شب بود نالهپردازِ تب
به سانِ دگر، شوی او در تعب
که ناگاه دیوان به در کوفتند
دل این دو همسر بیآشوفتند
یکیشان به کوبنده در گفت: کیست؟
شنیدند پاسخ که جز دوست نیست!
چو در باز شد چندتن دشنهزن
پدیدار گشتند چون اهرمن
چه اهریمنی؟ همچو ناهار گرگ
درندهتر از ببر و خونخوار گرگ
گرو برده از هرچه ناپاک دیو
تنآلوده از ننگ و نیرنگ و ریو
زِ پستان کفتارها خورده شیر
در آغوش بدکارها مانده دیر
زِ دیدار ناپاکشان شرمگین
همه نابکارانِ روی زمین
پذیرنده فرمان زِ درندگان
بُرنده سر از نام پروردگان
نه در جسمشان یک رگِ آدمی
نه در روحشان ذرّهای مردمی
زِ بیدادخویان گرفته جواز
پیِ کشتنِ هرکه گردنفراز
فتادند با دشنه اهریمنان
به جانِ دو آزاده سروِ روان
نخستین بهجانِ زنِ دردمند
به ده ضربه خستند جسمِ نژند
چه زن، بانویی پاک و فرهیخته
به مهرِ وطن دل برانگیخته
زنی ناشده بر دلش راهجوی
بهجز عشقِ ایران و فرزند و شوی
زنی مهربان عاری از قهر و کین
دل آویخته بهر ایرانزمین
بریدند چهرش، دریدند نای
به خون درکشیدند سرتابهپای
جگر را چنان کارد بر قلب دوخت
که پروانه از شمع اینسان نسوخت
پس آنگه فتادند بی عار و درد
دو نامرد بر جانِ آزاده مرد
درآویخته با یکی پهلوان
که بیمار بودی، نبودش توان
یکی سینه بدرید از آن نامور
یکی کالبد جمله پا تا به سر
یکی دشنه زد بر تهیگاه او
یکی زد به قلبِ وطنخواهِ او
زِ بس کارد بر پیکرِ او زدند
دلآسوده از کشتنِ وی شدند
وُهومن زِ کشتارِ این فَروَهر
بگریید چون ابرِ افشان گهر
پس آنگه زِ سوی دو تن بدنهان
رسید آگهی نزدِ فرماندهان
که کشتیم اینک زن و مرد را
بهجا هشته دو پیکرِ سرد را
وزآنپس برآمد بسی هایهوی
زِ رسواییِ خیلِ بیآبروی
زِ بس این خبر بود خاطرپریش
دلِ هرکه بشنید شد ریشریش
جهان پر زِ دشنام و بیغاره گشت
نثارِ بداندیش و بدکاره گشت
همه لعن و نفرینه شد بیکران
زِ پیر و جوان بهرهی آمران
بهجز دیوخویان که گشتند شاد
جهانی دژم گشت از این رویداد
چه بود این مهین کشتگان را گناه
بهجز پاسِ میهن به هر سال و ماه
نبودند جز پاک و ملّتگرای
گرفته سزا از کفِ ناسزای
تفو باد بر خویِ اهریمنان
سیهروی بدکار و تردامنان
که سرتابهپاشان بهجز ننگ نیست
همه کارشان غیرِ نیرنگ نیست
جهان یافت شهری که ناگفتنیست
در آن هرکه بیداردل کشتنیست
ادیب برومند، تهران، آذرماه ۱۳۷۷
@AdibBoroumand
شنیدم به شهری پر از دود و دم
همه خلقش آزردهحال و دژم
شبی تیره چون قلبِ آهندلان
همانند یک توده قیرِ کلان
شبهروی چون زنگیانِ اسیر
در انبارِ قیرینه غرقِ نفیر
هوا سرد چون طبعِ نامهربان
به قهر آشنا و به زخمِ زبان
کشیده یکی تیر دژخیمِ شب
که بهرِ سحر برگمارد غضب
همه کوچهها خلوت از دیرگاه
به سامان خود برده هرکس پناه
شبانگه سوی خانه آیند دیر
یکی شیرزن دیگری نرّهشیر
دلآور ولی هردو پیرانهسر
زِ تیمارِ بیماری اندر خطر
به خانه درون رفته، بستند در
نهاده به رامشگهِ خویش سر
چو دو مرغِ دمساز و همآشیان
برفتند تنها، نه کس در میان
زن آن شب بود نالهپردازِ تب
به سانِ دگر، شوی او در تعب
که ناگاه دیوان به در کوفتند
دل این دو همسر بیآشوفتند
یکیشان به کوبنده در گفت: کیست؟
شنیدند پاسخ که جز دوست نیست!
چو در باز شد چندتن دشنهزن
پدیدار گشتند چون اهرمن
چه اهریمنی؟ همچو ناهار گرگ
درندهتر از ببر و خونخوار گرگ
گرو برده از هرچه ناپاک دیو
تنآلوده از ننگ و نیرنگ و ریو
زِ پستان کفتارها خورده شیر
در آغوش بدکارها مانده دیر
زِ دیدار ناپاکشان شرمگین
همه نابکارانِ روی زمین
پذیرنده فرمان زِ درندگان
بُرنده سر از نام پروردگان
نه در جسمشان یک رگِ آدمی
نه در روحشان ذرّهای مردمی
زِ بیدادخویان گرفته جواز
پیِ کشتنِ هرکه گردنفراز
فتادند با دشنه اهریمنان
به جانِ دو آزاده سروِ روان
نخستین بهجانِ زنِ دردمند
به ده ضربه خستند جسمِ نژند
چه زن، بانویی پاک و فرهیخته
به مهرِ وطن دل برانگیخته
زنی ناشده بر دلش راهجوی
بهجز عشقِ ایران و فرزند و شوی
زنی مهربان عاری از قهر و کین
دل آویخته بهر ایرانزمین
بریدند چهرش، دریدند نای
به خون درکشیدند سرتابهپای
جگر را چنان کارد بر قلب دوخت
که پروانه از شمع اینسان نسوخت
پس آنگه فتادند بی عار و درد
دو نامرد بر جانِ آزاده مرد
درآویخته با یکی پهلوان
که بیمار بودی، نبودش توان
یکی سینه بدرید از آن نامور
یکی کالبد جمله پا تا به سر
یکی دشنه زد بر تهیگاه او
یکی زد به قلبِ وطنخواهِ او
زِ بس کارد بر پیکرِ او زدند
دلآسوده از کشتنِ وی شدند
وُهومن زِ کشتارِ این فَروَهر
بگریید چون ابرِ افشان گهر
پس آنگه زِ سوی دو تن بدنهان
رسید آگهی نزدِ فرماندهان
که کشتیم اینک زن و مرد را
بهجا هشته دو پیکرِ سرد را
وزآنپس برآمد بسی هایهوی
زِ رسواییِ خیلِ بیآبروی
زِ بس این خبر بود خاطرپریش
دلِ هرکه بشنید شد ریشریش
جهان پر زِ دشنام و بیغاره گشت
نثارِ بداندیش و بدکاره گشت
همه لعن و نفرینه شد بیکران
زِ پیر و جوان بهرهی آمران
بهجز دیوخویان که گشتند شاد
جهانی دژم گشت از این رویداد
چه بود این مهین کشتگان را گناه
بهجز پاسِ میهن به هر سال و ماه
نبودند جز پاک و ملّتگرای
گرفته سزا از کفِ ناسزای
تفو باد بر خویِ اهریمنان
سیهروی بدکار و تردامنان
که سرتابهپاشان بهجز ننگ نیست
همه کارشان غیرِ نیرنگ نیست
جهان یافت شهری که ناگفتنیست
در آن هرکه بیداردل کشتنیست
ادیب برومند، تهران، آذرماه ۱۳۷۷
@AdibBoroumand
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
درود به كردان
درود باد به کردانِ گُردِ ایراندوست
که جمله شیفتهی میهناند و ساماندوست
اصیلمانده نژادی زِ قومِ ایرانی
ستودهسیرت و پاکیزهخوی و انساندوست
چو شیرِ شرزه دلیرند و پاسدارِ کنام
به بیشهزار مقیمند و با نِیستان دوست
عشایری همه روشنضمیر و پاکنژاد
علاقهمند به هممیهنان و ایراندوست
به همنواییِ همریشگان و همپیوند
هماره گوش به زنگند و با دلیران دوست
به کشت و کار کمر بستهاند و بس کوشا
زِ بهر تقویتِ کشورند، عمراندوست
زِ لطف آب و هوای لطیف و شادیبخش
به لالهزارِ وطن با گلاند و ریحان دوست
خداشناس و نجیب و زِ گمرهی بیزار
بزرگوار و شریف و همیشه احساندوست
هماره در رهِ پاسِ وطن ستاده به پای
به عهدِ خویش وفادار و جمله پیماندوست
دیارِ کرد بهین شارسانِ ایران است
که با بهشت قرین است و با گلستان دوست
زبانِ او که بود زادهی زبانِ دری
بود به عاطفه با لهجههای همسان دوست
سلامِ من به صفای بهارِ کردستان
که هست با دلِ هر شاعرِ سخندان دوست
بر آن هوای لطیف و بر آن فضای نظیف
درود باد و بر آن دیهگانِ مهماندوست
دلآورانِ غیورش به ضعف و سستی، خصم
دژافکنانِ دلیرش به اسب و جولان دوست
لباسِ کردی و آن پیچ و تابِ شال و کلاه
به گونهایست که داریم چند از ایشان دوست
مگر درود فرستیم جمله همچو «ادیب»
بر این عقابِ بلندآشیانِ کیهاندوست
ادیب برومند
@AdibBoroumand
درود باد به کردانِ گُردِ ایراندوست
که جمله شیفتهی میهناند و ساماندوست
اصیلمانده نژادی زِ قومِ ایرانی
ستودهسیرت و پاکیزهخوی و انساندوست
چو شیرِ شرزه دلیرند و پاسدارِ کنام
به بیشهزار مقیمند و با نِیستان دوست
عشایری همه روشنضمیر و پاکنژاد
علاقهمند به هممیهنان و ایراندوست
به همنواییِ همریشگان و همپیوند
هماره گوش به زنگند و با دلیران دوست
به کشت و کار کمر بستهاند و بس کوشا
زِ بهر تقویتِ کشورند، عمراندوست
زِ لطف آب و هوای لطیف و شادیبخش
به لالهزارِ وطن با گلاند و ریحان دوست
خداشناس و نجیب و زِ گمرهی بیزار
بزرگوار و شریف و همیشه احساندوست
هماره در رهِ پاسِ وطن ستاده به پای
به عهدِ خویش وفادار و جمله پیماندوست
دیارِ کرد بهین شارسانِ ایران است
که با بهشت قرین است و با گلستان دوست
زبانِ او که بود زادهی زبانِ دری
بود به عاطفه با لهجههای همسان دوست
سلامِ من به صفای بهارِ کردستان
که هست با دلِ هر شاعرِ سخندان دوست
بر آن هوای لطیف و بر آن فضای نظیف
درود باد و بر آن دیهگانِ مهماندوست
دلآورانِ غیورش به ضعف و سستی، خصم
دژافکنانِ دلیرش به اسب و جولان دوست
لباسِ کردی و آن پیچ و تابِ شال و کلاه
به گونهایست که داریم چند از ایشان دوست
مگر درود فرستیم جمله همچو «ادیب»
بر این عقابِ بلندآشیانِ کیهاندوست
ادیب برومند
@AdibBoroumand
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
درود به قوم کرد | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
درود بـــــــــاد به کردان ِ گـُردِ ايران دوست کــــــــه جمله شيفتۀ ميهن اند و سامان دوست اصيل مــــــــــــــــــانده نژادي ز قوم ايراني ستوده سيرت و پـاکيزه
به زندانی سیاسی
ای بندیِ سیاسی فرسوده از شکنج
ای گنجِ شایگان که به ویرانه اندری
گنجینهی اراده و عزمی و تاب و توش
مانا زِ گنجِ گوهرِ شبتاب برتری
قدرتنمای کاخنشین از هراس و بیم
انداختت به بند که شیرِ دلآوری
در شهر، شیرِ شرزه نخواهد شدن یله
زین رو تو نیز در قفسِ آهنین دری
این سرگذشتِ توست که در راهِ مردمی
از سر گذشتهای و به مردانگی سری
فکرِ سعادتِ وطنت بند زد به پای
در بندِ خویشتن نه که در بندِ کشوری
در امتحانِ پاکی و یکرنگی و خلوص
بی غَلّ و غَش، به بوتهی اخلاص، چون زری
بر روی، بستهاند در از بیمِ تابشت
ای آتشین خیال که کانونِ آذری
رشک آیدت به مرغِ هوا چون پَرَد به اوج
کز تنگنایِ حبس نیاری که برپری
دادند بس شکنجه و سرکوب، مر تو را
ای تیغِ آبدیده که رنجور پیکری
دمسازِ قلعهبانی و دژخیم و داغزن
دور از کنارِ مادر و فرزند و همسری
داری غمِ گرسنهی بر خاک خفته را
آنگه که سرنهاده به بالین و بستری
کوتاه نیست سایهی جلّاد از سرت
یکدم شبی به خواب چو خواهی به سر بری
تسلیم را چه زهره که آید به خاطرت
گر در شکنجهگاه، پریشیده خاطری
صبر آورد کلیدِ ظفر، ارمغان تو را
چندی صبور باش که آخر مظفری
ایمان و عشق ضامن صبر و شکیبِ توست
مؤمن به اعتقادی و محکم به باوری
رفتی به بند تا کنی آزاد ملّتی
ملّت بهپایخاست بیا تا که بنگری
ادیب برومند
ای بندیِ سیاسی فرسوده از شکنج
ای گنجِ شایگان که به ویرانه اندری
گنجینهی اراده و عزمی و تاب و توش
مانا زِ گنجِ گوهرِ شبتاب برتری
قدرتنمای کاخنشین از هراس و بیم
انداختت به بند که شیرِ دلآوری
در شهر، شیرِ شرزه نخواهد شدن یله
زین رو تو نیز در قفسِ آهنین دری
این سرگذشتِ توست که در راهِ مردمی
از سر گذشتهای و به مردانگی سری
فکرِ سعادتِ وطنت بند زد به پای
در بندِ خویشتن نه که در بندِ کشوری
در امتحانِ پاکی و یکرنگی و خلوص
بی غَلّ و غَش، به بوتهی اخلاص، چون زری
بر روی، بستهاند در از بیمِ تابشت
ای آتشین خیال که کانونِ آذری
رشک آیدت به مرغِ هوا چون پَرَد به اوج
کز تنگنایِ حبس نیاری که برپری
دادند بس شکنجه و سرکوب، مر تو را
ای تیغِ آبدیده که رنجور پیکری
دمسازِ قلعهبانی و دژخیم و داغزن
دور از کنارِ مادر و فرزند و همسری
داری غمِ گرسنهی بر خاک خفته را
آنگه که سرنهاده به بالین و بستری
کوتاه نیست سایهی جلّاد از سرت
یکدم شبی به خواب چو خواهی به سر بری
تسلیم را چه زهره که آید به خاطرت
گر در شکنجهگاه، پریشیده خاطری
صبر آورد کلیدِ ظفر، ارمغان تو را
چندی صبور باش که آخر مظفری
ایمان و عشق ضامن صبر و شکیبِ توست
مؤمن به اعتقادی و محکم به باوری
رفتی به بند تا کنی آزاد ملّتی
ملّت بهپایخاست بیا تا که بنگری
ادیب برومند