ادیب برومند | Adib Boroumand
293 subscribers
91 photos
20 videos
7 files
391 links
در يادبود شاعر ملى ايران
شادروان استاد اديب برومند
www.adibboroumand.com
Download Telegram
«خطا»

هرکه را آزاده‌اى روشن‌روان پنداشتم
شد یقینم کاین خطا بود، ار چنان پنداشتم

عقده‌هایى از حسد، شد در وجودش کینه‌ساز
هرکه را یارى شفیق و مهربان پنداشتم

دیدم آخر بر سرم خار افکن و خاشاک ریز
داربستى را که بر سر سایبان پنداشتم

رنجِ تن بود آن‌چه تو درمانِ درد انگاشتى
خصمِ جان بود آن که من آرامِ جان پنداشتم

دیدم آخر کرمکِ شبتاب بود اندر زمین
هرکه را چون اخترى بر آسمان پنداشتم

همچو مرغِ دانه چینش یافتم در دامِ آز
آن‌که را سیمرغ برتر آشیان پنداشتم

بود فرعى از درختِ شک در این شهر و دیار
آن‌چه را اصلِ مسلّم در جهان پنداشتم

بود چون درمانده طفلى در الفباى تمیز
هرکه را فرزانه پیرى نکته‌دان پنداشتم

سوختم در حسرتِ دیدارِ طبعى معتدل
منحرف شد هرکه در راهش روان پنداشتم

دادم از کف سهل و ارزان گوهرِ عهدِ شباب
حیف از این کالا که چندش رایگان پنداشتم

عاقبت با باطل اندیشان کنار آمد به مهر
آن‌که را در راهِ حق پا در میان پنداشتم

مایه‌ی سرخوردگى‌ها شد گَهِ پیرى «ادیب»
هرکه را آزاده‌اى روشن روان پنداشتم

ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۲۱۶
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%AE%D8%B7%D8%A7-2/
گلشنِ راز

با كس مجوى كينه و چندين جفا مكن
ور مى‌كنى جفا، به منِ آشنا مكن

بر من به‌جز تبسّمِ شيرين روا مدار
كام عدو به تلخىِ كامم روا مكن

پروانه‌ام، زِ گلشنِ رازم گرفته‌اى
در چنگِ غم فشرده به باغم رها مكن

فريادِ دل زِ دورىِ دامانِ مهرِ توست
اين طفلِ بى‌قرار، زِ دامن جدا مكن

اى نوگل شكفته به گلزارِ آرزو
خونين زِ خار ِغم، دلِ رنجورِ ما مكن

چنگم به دل زدى، زِ شكرخندِ دلنواز
با نِى مرا به شِكوِه دگر همنوا مكن

آن‌جا كه اشكِ خسته‌دلان موج مى‌زند
كاخِ اميد و خانه‌ی عشرت بنا مكن

جايى كه سيلِ خون رود از چشمِ عاشقان
تشويشِ غرق مى‌رود، آن‌جا شنا مكن

ما چون نسيم، از سرِ ديوار بگذريم
اى خسته باغبان، تو درِ بسته وا مكن

اين خرمن اميد كه شد حاصلم به عشق
اى نورِ ديده، عرضه به بادِ فنا مكن

ما خوبى از خدا زِ براى تو خواستيم
با ما تو هم بدى زِ براى خدا مكن

در راهِ عشق «ادیب» گر آبت زِ سر گذشت
تسليم باش و شِكوِه از اين ماجرا مكن

ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص ۴۸
@AdibBoroumand
« جمله رفتند»

از جمع ياران، دلنوازان جمله رفتند
مژگان گشا، کافسانه‌سازان جمله رفتند

جاى سُمِ اسب سبک تازان در اين دشت
گويد که بنگر، يکه‌تازان جمله رفتند

ماندند از جمع سرافرازان قليلى
باقى از اين گردن‌فرازان جمله رفتند

ساز سخن بشکست و شد روز هنر تار
کز بزم الفت، تکنوازان جمله رفتند

شو ناله زن، حکمت‌سرايان جمله خفتند
رو گريه کن، دانش‌طرازان جمله رفتند

پاکيزه‌کاران را دگر نام و نشان کو؟
کز کوى پاکان، پاکبازان جمله رفتند

ما را کنون بر آهنين مردان نياز است
روى از چه بنهفتند و نازان جمله رفتند؟

کو ديگر اندر خوان همت ساز و برگى
کز هفت‌خان با برگ و سازان جمله رفتند

ما را دگر از باغ نصرت بهره‌اى نيست
چون از نخيلش دست‌يازان جمله رفتند

خلق، اى «اديب» افتاده در بند نيازند
وارستگان و بى‌نيازان جمله رفتند

ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://instagram.com/p/BdGYb3vFIYD/
Forwarded from ایران بوم
به‌پیشگاه فردوسی - استاد عبدالعلی ادیب‌برومند

الا ای سخن‌سنج بیداربخت / که بردی به فردوس جاوید رخت
تو بالیده در عهد سامانیان / سگالیده در کار ایرانیان
نه محمود پیدا و نی لشگرش / نه زرینه‌اورنگ و نی افسرش
که در سیصدوشصت برخاستی / به کاری گران، همت آراستی
چو دیدی که باشند ایرانیان / ز پیشینه‌ی خویشتن بی‌نشان
گروهی غم‌اندوزِ ماتمکده / گروهی دگر خیلِ تازی‌زده
ز فر کِیی مانده بی‌آگهی / هم از نام‌دارانِ با فرهی
ز جنگی‌سواران فرخ‌نژاد / جهان‌پهلوانانِ با فر و داد
هم از روزگاران نام‌آوری / ز گاهِ جهان‌داری و داوری
ز جور بد اندیش، سرکوفته / به مژگان، ره بندگی روفته
به نودولتان داده سنگین خراج / به بیگانگان باخته تخت و تاج
تو را تاب این جمله دیدن نبود / شکیبیدن از درد میهن نبود
به فرخنده‌پیغامِ فرخ‌سروش / برآوردی از سینه پنهان‌خروش
برون آختی از بغل خامه را / قد افراختی نظم شه‌نامه را
نشستی پس زانوی آرزوی / چو در پشت سنگر یلی رزم‌جوی
نجات وطن را هدف ساختی / بسی تیر زی دشمن انداختی
پراکنده از هر سویی داستان / به کف کردی از دوده‌ی باستان
کشیدی به نظم دری هر چه بود / خروش سواران جنگ‌آزمود
هم از بخردان و ردان، بی‌شمار / نوشتی سخن‌های آموزگار
نمودی ز یاد دلاور یلان / جوان‌مردی و داد را هم‌نشان
همه پهلوانان ایران‌سپاه / ز تو باز جستند دیرینه‌جاه
بِسُفتی به عزم گران کوه را / ستردی ز دل، داغ اندوه را
تو جوشنده‌خون در تن رستمی / به رزم اندرش جا‌به‌جا هم‌دمی
چون ایران بخواند آن یل تاج‌بخش / تواَش بر نشاندی به تازنده‌رخش
چو دیدت به دشمن گره کرده مشت / تهمتن پسر را به پای تو کشت
تویی سوگ‌مند سیاووشِ پاک / که خونش به یاد تو جوشد ز خاک
اگر کاوه شورید بر ماردوش / به جنگ ستم خونش آمد به جوش
تو دادی به دستش در این سالیان / شکوه‌آفرین پرچم کاویان
نهان در چکاچاکِ رزم‌آوران / تویی کرده راز درون را عیان
ز گرد سواران به دشت نبرد / تویی هر زمان سر برآورده مرد
در ‌آویزش لشگر، آوای کوس / بود نعره‌ای کان برآمد ز توس
خود آن نعره آوای درد تو بود / ز درد وطن، یادکرد تو بود
هم از ماتم رستمی سوگوار / هم از مرگ رویین‌تن اسفندیار
گل آرزوهای رفته به باد / شکفت از دمت در گلستان یاد
دواندی تو خون در رگ آرزوی / مگر آ‎برو باز آری به جوی
به یزدان‌پرستی شدی راهبر / به مینوگرایی گشاینده در
نکوهیدی آیین بیداد را / ستودی نکوکاری و داد را
تو ما را شناساندی اندر جهان / نماندی گهر با هنر در نهان
دمیدی به تندیس ما تاب و توش / نمودی به پیکارمان سخت‌کوش
تو ایرانیان را همه حلقه‌وار / به گرد هم آوردی از هر کنار
چو شه‌نامه این حلقه را شد نگین / ز نو زنده شد نام ایران‌زمین
جهان تا جهان است و گیتی به پای / تو را کوه رفعت نجنبد ز جای
نه تنها «ادیبت» ستاینده است / که گیتی به ارجت فزاینده است

بخشی از شعر «به پیشگاه فردوسی»، از کتابی به همین نام

http://iranboom.ir/shekar-shekan/chame/1481-be-pishgahe-ferdosi.html

@iranboom_ir
ای هموطن، به کویِ وفا سر زن
دامانِ همتی به کمر بر زن

برخیز و دستِ غیرتِ ایرانی
در کارِ سرفرازیِ کشور زن

از کویِ زندگانیِ کم حاصل
برتر گرای و خیمه فراتر زن

ایران تو راست، مادرِ مهرآیین
دستِ وفا به دامنِ مادر زن

یک موی او به ملکِ جهان ارزد
بر تارکش زِ جان و دل افسر زن

رزمِ مهاجمش به شکست افکن
بزمِ مخالفش به هم اندر زن

چون ژنده‌پیل، حمله به دشمن بر
چون شرزه شیر، بر صفِ لشکر زن

اوّل به رزم، دفعِ اجانب کن
زآن‌پس به بزم، پر شده ساغر زن

زیبنده رخت دولتِ جاویدان
در ظلّ این درختِ تناور زن

بر گردِ گنج‌خانه‌ی فرهنگش
اژدر صفت معاینه چنبر زن

جان‌ها نثار گشته در این سودا
تو نیز جان و سر به همین در زن

در آتشِ ارادت و اخلاصش
خود را عیان به سانِ سمندر زن

خارا شکن اراده‌ی رویین را
بنمای و قیدِ سدّ سکندر زن

شاهین‌شکار باش و پلنگ‌افکن
کی گفت رو غزال و کبوتر زن؟

خرگاهِ عزم و همّتِ والا را
یکسر به بامِ برجِ دوپیکر زن

چنگ حماسه را به خروش آور
راه تهمتنان دلآور زن

گلرنگ در بهارِ رقابت شو
کوسِ ظفر به طارمِ اخضر زن

در ذمّ اختلافِ درون‌مرزی
ضرب‌المثل، به آلِ مظفّر زن

سامانِ اقتصادی کشور را
از علم و عدل، پایه و محور زن

آماس کرده زخمِ مفاسد را
هرگز میار مرهم و نشتر زن

در راهِ راست کوش و توانگر شو
نی رهزنانه راهِ توانگر زن

هم رو نهان ز زهدِ ریایی کن
هم پشتِ پا به رسم قلندر زن

با فرّ خسروانه به حقگویی
فریادِ قهر بر سرِ قیصر زن

هرگز ستم‌پذیر مشو، لیکن
آتش به خانمانِ ستمگر زن

پر چون عقاب قلّه‌نشین بگشا
وندر هوای عزّ و شرف پر زن

بس ناتوان به سعی توانا شد
پس خود بکوش و تکیه به داور زن

ز اندیشه‌های ثاقب و نورانی
نقبی به سوی خاطرِ انور زن

وز گفته‌های نغز، «ادیب»آسا
نقشِ بقا به صفحه‌ی دفتر زن

ادیب برومند

@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D9%87%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A/
«مرگ جهان پهلوان تختی»

برفت ازجهان، زی جهـانی دگر
قوی‌چنگ و پاکیزه‌جانـی دگر!

دریغا کـــه از آشیـان پــر کشیـد
عقــابــی سـوی آشیـانــی دگـر!

زِ دیـرینـه دِیـرِ کهن گشت دور
جـوانمــردِ والامکــانــی دگـر!

بــرفت از جهـان تختــیِ نـامدار
کـه نایـد چون او قهرمانی دگـر!

پس از تختـــی آن پهلوانِ جهان
نیــابـی جهـــان‌پهلوانــی دگـر!

پس از تخـتــی از بهرِ کالای عشـق
دگر تختـه شد هر دکـانی دگـر!

پس از تخــتــی از شهــرِ نام‌آوران
کـه آرد بـه ما، ارمغـانـی دگـر؟

پس از تخــتــی از عرشه‌ی افتخــار
که‌را هست زرّیــن نشانـی دگـر؟

پس از تخــتــی از ورزشِ باستـان
کـه نو کرد نـام و نشـانــی دگـر؟

بــه زیــــر آورِ پــشتِ زورآوران
بشــد همچــو زورآورانـی دگـر

همـآوردِ مــردافـکـنــانِ دلیــــر
بیـــآســود از امتحـــانــی دگـر

چو رستم به هر خوان ظفریار بود
وز او مشتهــر هفت‌خـوانـی دگـر

وطن‌خــواه و آزاده و شـیـردل
نـه‌تنها به تن پیـل‌سـانـی دگـر

تنـآور درختــی بـــه بــــالای وی
نبـــالیــــد در بوستـــانــی دگـر

سرِ بنـدگـی جــز بـه درگـــاهِ حـقّ
نســاییــــد بــر آستــــانــی دگـر

جهـان‌پهلـــوان بــود وبـیــداردل
در ایـن بیشــه شیرِ ژیـانــی دگـر

بـه ورزشگری پهلوانـی گزیــن
بـه روشندلی نکتــه‌دانی دگـر

هرآن‌کس که این قهرمان دید گفت
به‌پــا خـاست ستّـارخـانــی دگـر

سـوی جبـهـه‌ی ملـّت آورد روی
کـه بودش به‌سر سایبـانـی دگـر

نیارَست خواری خریدن بـه خویش
که این خوش به بازارگانی دگر

نیارَست آلوده گشتن بــه ننگ
که بود از شرف ترجمـانی دگـر

جهان را بـه اهل جهـان واگذاشت
کـه خود بود از آنِ جهـانـی دگـر

پس از مـــرگِ آن نـامور پهلـــوان
نیـــابــی دلِ شـــادمــانــی دگـر

ببـخشـایدش بــار پـروردگـــار
هموبـــاد انـوشــه‌روانــی دگـر

ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://m.facebook.com/AdibBoroumand/posts/10154432210471715
«به همسر درگذشته‌ام»

رفتى و آتشم به تن ناتوان زدى
آتش به جان خسته‌ی من بى‌امان زدى

اين آشيان ز دستِ تو سامان عشق بود
رفتى و پشت پاى بر اين آشيان زدى

از خود چه خاطرات دل‌آسا گذاشتى
اين‌جا كه سايه بر نسق خانمان زدى

ما را ز ديدن تو دلى شادمانه بود
رفتى و سوز غم به دل شادمان زدى

از ما نشاط رفت و شعف رفت و حال رفت
زين‌جا چو رفتى و درِ باغ جنان زدى

اين خانه سايبان دل پرنشاط بود
رفتى و پاى بر سر اين سايبان زدى

از بام خود پريدى و چون طاير بهشت
شهبال اُنس بر زِبَر آسمان زدى

زآنگه كه ره به سوى كمان بُرد قامتت
تيرِ فلاح و رازِ بقا بر نشان زدى

رفتى ز نزد شوهر خونبار خود «ادیب»
تير جفا به قلب يكى خسته‌جان زدى

#ادیب_برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۳۵۵
@AdibBoroumand
https://instagram.com/p/Bd-3OE3lqVr/
غمنامه‌ی عشق

در راه تو پويانم، كاشانه به كاشانه
بگذاشته پشتِ سر، غم‌خانه به غم‌خانه

از بس به كف خوبان شد دست به دست اين دل
با دربه‌درى نالد، كاشانه به كاشانه

شرحِ دل مشتاقم غمنامه‌ی عشق آمد
پيوسته به هر فصلش افسانه به افسانه

منعِ دل خويش از عشق هرگز نكنم بارى
كى راز خرد گويد ديوانه به ديوانه؟

حكم ازلى داده‌ست از بابت خودسوزى
در وقتِ طواف شمع، پروانه به پروانه

هم شانه مگر گويد راز دل صد چاكم
با تارِ سر زلفش، دندانه به دندانه

تنها نه دل من شد آرامگهِ عشقش
اين گنجِ نهان يابى ويرانه به ويرانه

تا باده‌ی وحدت را در گردشِ جام آرم
شب تا به سحر گردم ميخانه به ميخانه

جز خوبى و خوش بينى در مذهب رندان نيست
نسبت ندهد بد را فرزانه به فرزانه

زآن مى كه صفاى جان از بهر ادیب آرد
بفزاى مرا ساقى پيمانه به پيمانه

ادیب برومند
@AdibBoroumand
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۲۲۷
https://t.me/adibboroumand
به‌حقيقت چو نكو درنگری انسان بود

هــركــه در راهِ خــدا همســفرِ ايمــان بــود
ايمن از وسوسه‌ی رهزنیِ شـيطان بـود

در رهِ ســلطنت ار منكــرِ ديــن پای فشــرد
در بر مؤمنِ مخلص، قدمش لرزان بود

ور به نيرنگ و ريـا مـدعیِ ايمـان گشـت
عاقبت يافت ظهور آن‌چه در او پنهان بود

نه هرآن مرد كه زد تكيه بر اورنگِ جـلال
درخورِ مدح و سزاوار بهين عنوان بود

اي‌بسا سفله كه چون شد زِ قضا قاضیِ شهر
درخورِ سرزنشِ مردمِ شارسـتان بود

اي‌بسا كس كه زدی لافِ مسلمانی و لیک
كُفر از اعمالِ شنيعش همه در افغان بود

راه و رسمِ بشر است آن‌چـه در ايـام بمانـد
ورنه اين پيكرِ خاكی به‌جهان مهمان بود
***
دانشــی‌مــردی، در حــدِ نــود ســال از عمــر
همه در فكر صلاحِ وطن و عمران بـود

لاغـر انـدامی، سالم تنــه بـا عقــلِ سليم
دردها را به‌وطن چاره‌گـرِ درمـان بـود

ســال‌هــا معرفــت آموخــت به‌دانشـگهِ ديــن
گاه شاگرد و گه استادِ ره‌آمـوزان بـود

عالمِ علـمِ زمـان گشـت و در انـواع فنـون
رنج‌ها برد ولی مكتـب او «قـرآن» بـود

بــود دريــادل و مســتغرقِ مهــرِ وطــنش
مـوج‌خيـزِ دلِ دريـاییِ او «ايـران» بـود

ســـال‌هـــا در رهِ آزادیِ ايـــران جنگيـــد
ساز و برگش قلم و اسلحه‌اش ايمان بود

نهراســيد زِ كــين‌تــوزیِ ســلطان و اميــر
بل هراسنده زِ حقگويیِ او سلطان بود

معترض بود به‌كارِ شَه و زيـن جـرمِ عظـيم
سال‌ها جایگهش زاویه‌ی زندان بود

بودمش همقدم از دیر زمان گاهِ نبرد
در پيِ راهِ «مصدق» كه يلِ ميـدان بـود

در رهِ نهضتِ ملی شدنِ صنعتِ نفت
با قدافراختگان هم‌دم و هم‌سامان بود

بهرِ خلعِ یدِ غاصب زِ سرِ نفتِ جنوب
دل پر از شورِ وطن راهیِ آبادان بود

انقلابی هم اگر گشت نرفت از پیِ جاه
نقدها کرد و هرآن لطمه که خورد از آن بود

لب نبست از پیِ حق‌گویی و در کامِ خطر
گفتنی گفت و چو شیری به‌قفس غران بود

نقدِ عمر از کف اگر داد ولی نام اندوخت
این نکونامِ زمان «مهدی بازرگان» بود

تربیت یافت زِ اسلام و به بازی نگرفت
همچو طفل آن‌چه در این طرفه دبیرستان بود

پس همان به که به کوتاه سخن گویم «ادیب»
به‌حقیقت چو نکو درنگری انسان بود

ادیب برومند
اسفندماه ۱۳۷۳
@AdibBoroumand
• مجموعه اشعار ادیب برومند، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، 1391/ جلد 2، صص 1106 و 1107
https://t.me/adibboroumand
«قلّه‌ی البرز»

وه چه زيباست قلّه‌ی البرز
در برِ ديدگان بدين غايت
روى يك تپّه‌ی نشاط ‏انگيز
جلوه‏‌گر بينم اين بهين آيت

*

برف پوشيده قسمتى از كوه
چون پرندينه پوششى سيمين
با شكوهى فسانه‏‌گون خفته
كوه در جامه خوابِ زيب آيين

*

سايه افكنده قلّه بر اطراف
تنه‌ی كوه گشته رنگ به رنگ
پاره‏‌اى سير و پاره‌‏اى روشن
همچو نقشى زند به دل‏‌ها چنگ

*

برف در لابه‌لاى دندانه
كوه را داده منظرى بشكوه
سايه روشن به نقش زيبايش
زيورى باشكوه داده به كوه

*

آسمان آبى و در آن بينم
ابرها را به سان پنبه سپيد
همچو بحر معلقى كه در آن
گشته، قوها به هر كرانه پديد

*

وه چه زيباست ابرهاى سپيد
زير اين آسمان نيلى فام
بر سرِ كوهسار برف آگين
مى‌روند ابرها به ناز و خرام

*

كوه با آسمان آبى رنگ
گرم راز و نياز و عشوه‏‌گريست
گويد اين لحظه‌ها غنيمت دان
كه جهان من و تو هم‏ سپريست

***

متلاشى شوم زمانى من
جمع بسيارى از كُراتِ تو نيز
جز يكى را تو پايدار مدان
زين حقيقت مجوى راه گريز

ادیب برومند
خردادماه ۱۳۷۳ تهران-پارک طالقانى
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%d9%82%d9%84%d9%87-%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%b1%d8%b2/
«جشن سده»

بيآور مِى ‏كه گاهِ كامرانى‌ست
زِ مِى ‏ما را هواى سرگرانى‌ست

نوا سر ده به آهنگِ همايون
كه گويى در سرم شورِ جوانى‌ست

بزن سنتور و زآن‌پس تار و طنبور
كه دلخواهم سرودِ خسروانى‌ست

مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانى‌ست

برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به زِ آب زندگانى‌ست

پس آنگه خرمنِ آتش به كهسار
برافروز اى‌كه كارت ديهگانى‌ست

برافروزان سپس تلّى زِ آتش
به دشت، اى آن‌كه سعْيَت آرمانى‌ست

خود اين آتش نمودِ روشنى‌ها
به فكر و ذكر و تشخيصِ زمانی‌ست

فغان از چشمِ تار و فكرِ تاريک
كه در هر مطلبش معكوس‌خوانی‌ست

از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشه‌ی روشن، نشانى‌ست

به آيينِ سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسومِ باستانى‌ست

مبارک باد اين جشنِ كيان‌زاد
بر آن كو در تنش خونِ كيانى‌ست

سده اين جشنِ فرخ‌فالِ فيروز
نمادى از سرور و شادمانى‌ست

سده يادآورِ ايرانِ بشْكوه
گرانفر چون درفشِ كاويانى‌ست

سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانى‌ست

سده جشنى است دستاوردِ هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانى‌ست

سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراىِ كاروانى‌ست

سده اين يادگارِ عهدِ ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانى‌ست

به‌ياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسمِ پهلوانى‌ست

غمِ آن روزگارِ رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانى‌ست

به‌يادِ عهدِ ديرين چاره‌ی غم
كنون ما را شرابِ ارغوانى‌ست

سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانى‌ست

اديب اكنون به كام دوستداران
خريدارِ نشاط از دوستگانى‌ست

سزد كز بهرِ آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانى‌ست

جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانى‌ست

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/جشن-سده-2/
«آزادگی»

يكى گفت با من كه بارى بگوى
چه باشد ره و رسمِ آزادگى

بدو گفتم: آيينِ آزادگان
بود در رهِ دوست دلدادگى

پىِ خدمتِ خلق در هر لباس
كمر بستن اعلانِ آمادگى

در اوجِ سرافرازى و سرورى
فروترنشينى و افتادگى

ميانه‌گزين در تعصب شدن
ولى در هدف سخت استادگى

به خود در تكلّف نگشتن دلير
گرايش به آسايش از سادگى

فتد عزتِ نفس گر در خطر
گدايى گُزيدن به شهزادگى

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C/
«ﮔﺮﺩﺑﺎﺩِ ﺣﺎﺩﺛﻪ»

ﺑﺎﻧﮓ ﻃﺮﺑﻨﺎک ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺑﻮﻯ ﺭﻫﺎﻳﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﺼﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﻛﻢ ﺷﻨﻮﻯ ﮔﻔﺘﻪ ﻏﻴﺮ ﻳﺎﻭه ﻭ ﺗﺮﻓﻨﺪ
ﻣﻨﻄﻖ ﻭ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍه ﺍﺯ ﭼﻪ ﻣﺎﻧﺪه‌اید ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩِیر
ﻣﮋﺩه‌ی ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﭼﻴﺴﺘﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺷﺖ
ﭘﺎک ﻧﺴﻴﻤﻰ ﺯِ ﻛﻮﻫﺴﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﺧﻴﺮ نیاﻳﺪ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺗﺎ ﻧﺮﻭﺩ ﺷﺮ
ﺗﺎ ﻧﺸﻮﺩ ﻃﻰ ﺧﺰﺍﻥ، ﺑﻬﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

غم به تو ماند ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭِ ﻏﻢ‌انگیز
ﺑﻴﺶ ﻣﺨﻮﺭ ﻏﻢ ﻛﻪ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﺭﻭﻯ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﺯِ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩِ حوادث
ﻛﺰ ﺳﻮﻯ ﺍﻳﻦ ﺩﺷﺖ ﺟﺰ ﻏﺒﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﺩﻡ ﻣﺰﻥ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻟﺖ ﻛﻪ ﺭﻫﺮﻭ بیداد
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ﺗﺮﺱ ﺯِ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺪﺍﺭ «ﺍﺩﻳﺐ» ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ
ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻴﺎﻳﺪ

ادیب برومند
@AdibBoroumand
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۳۶۵
http://www.adibboroumand.com/%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87/
Forwarded from Bukharamag
استادان: منوچهر ستوده . ادیب برومند. ایرج افشار . باستانی پاریزی و داریوش شایگان در گالری فرش حسینجانی.
«جلوه‌گاه ساغر»

اى آرزوى دل که زِ هر چيز بهترى
از بهترينه‌هاى دل‌انگيز بهترى

از عطر ياس و مشکِ تر و نکهتِ نسيم
وز بوته‌هاى سرخوشِ جاليز بهترى

زآن خوش‌نوا پرنده‌ی رنگينه بال و پر
بر شاخسارِ سبز و دلآويز بهترى

از انعکاسِ سرخِ شفق در کرانِ دشت
در لحظه‌هاى شامگهان نيز بهترى

چون سوى مام، بچه‌ی آهو دود زِ پى
از پويه‌ی غزالِ سبک‌خيز بهترى

از نوشخندِ نوگلِ نوروز در چمن
وز نيمه‌هاى اوّل پاييز بهترى

از خاطرِ منير و دمِ گرمِ عارفان
وز تار و پود دامنِ پرهيز بهترى

از نقش نغزِ ميرک و بهزاد، طرفه‌تر
وز خطّ نسخ احمد نيريز بهترى

طاهر تنى چو مريم و شيرين‌تر از شکر
از درّ تاجِ خسروِ پرويز بهترى

آن‌جا که رطل باده‌ی عرفان زند «ادیب»
از جلوه‌گاه ساغرِ لبريز بهترى

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%AC%D9%84%D9%88%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%BA%D8%B1/
«چیست فرهنگ؟»

هر كجا تافت نورى از فرهنگ
يافت فَرّى قرين شوكت و هنگ

راهِ فرهنگ پوى و خوشدل باش
كه درين ره به خير يازى چنگ

بهر انسان گر امتيازى هست
باشد اين امتياز در فرهنگ

ورنه با خورد و خواب حيوانى
آدمى را چه ارج باشد و سنگ

چيست فرهنگ؟ بينشى والا
در نگارشگهِ حيات از رنگ

رنگِ شور و نشاط و رنج و ملال
رنگ عشق و اميد و شهد و شرنگ

رنگ دلباختن به حسن و جمال
رنگ پرداختن به نام و به ننگ

رنگ آداب در شؤونِ حيات
رنگ رفتار در شتاب و درنگ

رنگ جان پروريدن از اشعار
رنگ نقش آفريدن از بيرنگ

رنگ كسبِ فرح ز جلوه‌ى گل
رنگ درک نوا ز نغمه‌ى چنگ

رنگ زيبايىِ جمال‌افروز
رنگ دانايى كمال آهنگ

از فضايل به تن دميدن، روح
وز هنرها زِ دل زدودن، زنگ

ره گشودن به مهر و صدق و صفا
دورماندن زِ حقد و حيله و رنگ

بانگ وُجدانِ اجتماعى را
بودن اندر زمانه گوش به زنگ

شدن از سِيرِ بوستان دلشاد
شدن از رنج دوستان دلتنگ

ننهادن به شانه‌ى كس بار
نشدن خود به دوش كس آونگ

مِهر بر آب و خاک ورزيدن
همچو بر دلفريبْ شاهدِ شنگ

مرز تكليف را ز حّد حقوق
نيک بشناختن چو روم از زنگ

داشتن حرمت حقوقِ كسان
نه همين حقّ خود به نامِ زرنگ

گر به فرهنگ ملّتى خو كرد
راست قامت زِيَد چو تير خدنگ

نشود روز امتحان شهمات
در تدابيرِ عرصه‌ى شَترْنَگ

نشود دست ابتكارش سست
نشود پاى اقتدارش لنگ

ننهد سر به پاى استبداد
نفتد زير پايه‌ى اورنگ

نكند خيره پشت بر قانون
نه ز اِجراش جبهه پر آژنگ

نشود با فريب، شائقِ صلح
نشود بی‌حساب، طالبِ جنگ

قدر بشناسد از رجال ادب
كه به فضل‌اند جمله پيشاهنگ

بِگريزد ز ميلِ خودكامى
نه به يک ميل بلكه صد فرسنگ

نه برقصد به سازِ هر مُطرب
نه بخواند به راهِ هر آهنگ

نه شود محوِ عشوه‌هاى اروپ
نه كند نفىِ جلوه‌هاى فرنگ

نه بيفتد به دامن تزوير
نه بغلتد به بستر نيرنگ

به حقيقت نظر گشايد راست
به وظيفت كمر ببندد تنگ

قوم آزاده در چنين مقياس
ملت زنده را بود همسنگ

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%DA%86%D9%8A%D8%B3%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%9F/