Forwarded from شرکت سهامی انتشار
به مناسبت ٢١ خردادماه خجسته زادروز زندهیاد ادیب برومند و نگاهی به کتاب «آفرینِ ادیب، جشننامۀ استاد ادیب برومند»
آفرینِ ادیب، جشننامۀ استاد ادیب برومند
به کوشش: شاهین آریامنش
چاپ نخست: ۱۳۹۳ - ۸۵۴ صفحه
ناشر: شرکت سهامی انتشار
کتاب آفرینِ ادیب، جشننامۀ استاد ادیب برومند به پاس هفت دهه فعالیت ادبی، فرهنگی، هنری و میهنی استاد ادیب برومند شاعر ملی ایران به کوشش شاهین آریامنش توسط شرکت سهامی انتشار منتشر شده است که در این نوشتار به معرفی این جشننامه و مقالهها و یادداشتهای آن پرداخته میشود.
این کتاب دربردارندۀ ٣٩ مقالۀ علمی در زمینههای ادبیات، تاریخ، فرهنگ و باستانشناسی از پژوهشگران سرشناس ایران است. همچنین در ادامه ١٣ یادداشت به قلم چهرههای فرهنگی به چاپ رسیده است. پس از یادداشتها، ١٣ شعر نیز از شعرای معاصر ایران دربارۀ استاد ادیب برومند سروده شده است. در بخش پایانی نیز عکسهایی منحصر به فردی از استاد ادیب برومند و چهرههای پرآوازۀ فرهنگی، سیاسی، ادبی و هنری منتشر شده است.
کتاب با پیشگفتار شاهین آریامنش آغاز شده است که وی در پیشگفتار از منش و خوی و خیم استاد برومند نوشته است. در این پیشگفتار که با نام «خوشنوا بلبل غزلخوان میهن» نام دارد چنین آمده است: «آسمان کران ناپیدای شعر و ادب و هنر و فرهنگِ ایرانزمین در درازنای تاریخ همواره آکنده از ستارههای رخشان و درخشانی بوده است که نه تنها بر این سرزمین بلکه بر دیگر سرزمینها نیز روشنی افکندهاند. استاد ادیب برومند نیز یکی از ستارههای درخشانِ ایرانزمین است که در آسمان ادب و فرهنگ و هنر این آشیانِ کهنۀ سیمرغ،خوش میدرخشد. آثار ادیبِ برومندِ ادبِ پارسی همچون آثار دیگر ستارگان درخشان ایرانزمین به لاجوردِ شاهوارِ بدخشان میماند که مایۀ نازش و سرافرازیِ ایرانیان، ایرانیتبارها، ایراندوستان و مردمان جهانِ ایرانی میشود.
در ادامه از زندگی ادیب برومند از کودکی تا به امروز سخن به میان آمده است. سپس مقالههای علمی این جشننامه با مقالۀ سیدعلی آلداوود با نام «وصف اصفهان منظومهای ناشناخته از عبرت نایینی» آغاز شده است. آلداوود نخست به معرفی کوتاهی از عبرت نایینی پرداخته است و سپس منظومهای از عبرت نایینی را که دربارۀ اصفهان است شرح داده است. دومین مقاله از آنِ دکتر ژاله آموزگار استاد فرهنگ و زبانهای باستانی است که در مقالهای با نام «شگفتیآفرینیها در زندگی اساطیری زرتشت» به زندگی زرتشت پیامبر ایرانی پرداخته است.
«بهار بیخزان و شعر جاویدان» عنوان مقالۀ زندهیاد دکتر حسن احمدی گیوی استاد ادبیات دانشگاه تهران است که زندگی و شعر استاد ملکالشعرای بهار را بررسی کرده است و در پایان دو شعر نغز از بهار را به مقاله پیوست کرده است. دکتر محمود امیدسالار استاد دانشگاه کالیفرنیا در مقالهای با نام «دربارۀ السوادالاعظمِ حکیم ابوالقاسم اسحاق بن محمد سمرقندی» نسخهای دستنویس را بررسی کرده است.
زندهیاد استاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تاریخنگار سرشناس، در مقالهای بلندبالا با نام «کوهها باهماند و تنهایند» به جایگاه کوه در ادبیات ایران و همچنین اشعار ادیب برومند پرداخته است که همراه با اشعار و رویدادهای دلانگیز تاریخ ایران است. «بهرام، دلاوری نیکاندیش،نامجویی آرمانخواه» نوشتۀ دخت استاد برومند پوراندخت برومند است که وی در این مقاله به زندگی بهرام دلاور نیکاندیش شاهنامه پرداخته است. کاوه بیات پژوهشگر تاریخ ایران نیز در مقالهای با نام «فرهنگستان اول»به سرگذشت و فراز و فرودهایی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در دورۀ پهلوی پرداخته است.
«ردپای اسطوره درمهرازی ایران»عنوان مقالهای از دکتر پروینپور مجیدیان، استاد فرهنگ و زبانهای باستانی است که پیوند اسطوره و معماری را بررسی کرده است. محمدرضا تبریزی در مقالۀ «سرود آزادی» به کتاب شعر سرود رهایی سرودۀ استاد برومند پرداخته است.
«هویت ملی ایرانیان در اعصار اسلامی» نوشتۀ دکتر ناصر تکمیلهمایون استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در مقالهای نغز هویت ملی ایرانیان را بررسی کرده است. زندهیاد عزیزالله جوینی در مقالۀ «سخنی دربارۀ نهجالبلاغهای که هرگز خوب شناخته نشد» به نهجالبلاغه پرداخته است. جلوههایی ازفرهنگ ملّی در «پژواک ادب» نوشتۀ دکتر محمدرضاراشدمحصل است که شعر ادیب برومند را از دید میهنی بررسی کرده است. استاد فصلالله رضا در مقالهای ادبی با نام «یادی از ملکالشعرای بهار» به زندگی و اشعار این قصیدهسرای نامی پرداخته و آن را برررسی کرده است. دکتر محمدتقی فاضلی استاد دانشگاه دزفول همراه باصدیقه شاهمرادی و شاهین آریامنش در مقالهای با نام «بررسی ایزدان درشاهنامه فردوسی» به کتاب حکیم پرآوازۀ توس پرداختهاند. ....
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/13236-afarin-adib.html
@entesharco
آفرینِ ادیب، جشننامۀ استاد ادیب برومند
به کوشش: شاهین آریامنش
چاپ نخست: ۱۳۹۳ - ۸۵۴ صفحه
ناشر: شرکت سهامی انتشار
کتاب آفرینِ ادیب، جشننامۀ استاد ادیب برومند به پاس هفت دهه فعالیت ادبی، فرهنگی، هنری و میهنی استاد ادیب برومند شاعر ملی ایران به کوشش شاهین آریامنش توسط شرکت سهامی انتشار منتشر شده است که در این نوشتار به معرفی این جشننامه و مقالهها و یادداشتهای آن پرداخته میشود.
این کتاب دربردارندۀ ٣٩ مقالۀ علمی در زمینههای ادبیات، تاریخ، فرهنگ و باستانشناسی از پژوهشگران سرشناس ایران است. همچنین در ادامه ١٣ یادداشت به قلم چهرههای فرهنگی به چاپ رسیده است. پس از یادداشتها، ١٣ شعر نیز از شعرای معاصر ایران دربارۀ استاد ادیب برومند سروده شده است. در بخش پایانی نیز عکسهایی منحصر به فردی از استاد ادیب برومند و چهرههای پرآوازۀ فرهنگی، سیاسی، ادبی و هنری منتشر شده است.
کتاب با پیشگفتار شاهین آریامنش آغاز شده است که وی در پیشگفتار از منش و خوی و خیم استاد برومند نوشته است. در این پیشگفتار که با نام «خوشنوا بلبل غزلخوان میهن» نام دارد چنین آمده است: «آسمان کران ناپیدای شعر و ادب و هنر و فرهنگِ ایرانزمین در درازنای تاریخ همواره آکنده از ستارههای رخشان و درخشانی بوده است که نه تنها بر این سرزمین بلکه بر دیگر سرزمینها نیز روشنی افکندهاند. استاد ادیب برومند نیز یکی از ستارههای درخشانِ ایرانزمین است که در آسمان ادب و فرهنگ و هنر این آشیانِ کهنۀ سیمرغ،خوش میدرخشد. آثار ادیبِ برومندِ ادبِ پارسی همچون آثار دیگر ستارگان درخشان ایرانزمین به لاجوردِ شاهوارِ بدخشان میماند که مایۀ نازش و سرافرازیِ ایرانیان، ایرانیتبارها، ایراندوستان و مردمان جهانِ ایرانی میشود.
در ادامه از زندگی ادیب برومند از کودکی تا به امروز سخن به میان آمده است. سپس مقالههای علمی این جشننامه با مقالۀ سیدعلی آلداوود با نام «وصف اصفهان منظومهای ناشناخته از عبرت نایینی» آغاز شده است. آلداوود نخست به معرفی کوتاهی از عبرت نایینی پرداخته است و سپس منظومهای از عبرت نایینی را که دربارۀ اصفهان است شرح داده است. دومین مقاله از آنِ دکتر ژاله آموزگار استاد فرهنگ و زبانهای باستانی است که در مقالهای با نام «شگفتیآفرینیها در زندگی اساطیری زرتشت» به زندگی زرتشت پیامبر ایرانی پرداخته است.
«بهار بیخزان و شعر جاویدان» عنوان مقالۀ زندهیاد دکتر حسن احمدی گیوی استاد ادبیات دانشگاه تهران است که زندگی و شعر استاد ملکالشعرای بهار را بررسی کرده است و در پایان دو شعر نغز از بهار را به مقاله پیوست کرده است. دکتر محمود امیدسالار استاد دانشگاه کالیفرنیا در مقالهای با نام «دربارۀ السوادالاعظمِ حکیم ابوالقاسم اسحاق بن محمد سمرقندی» نسخهای دستنویس را بررسی کرده است.
زندهیاد استاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تاریخنگار سرشناس، در مقالهای بلندبالا با نام «کوهها باهماند و تنهایند» به جایگاه کوه در ادبیات ایران و همچنین اشعار ادیب برومند پرداخته است که همراه با اشعار و رویدادهای دلانگیز تاریخ ایران است. «بهرام، دلاوری نیکاندیش،نامجویی آرمانخواه» نوشتۀ دخت استاد برومند پوراندخت برومند است که وی در این مقاله به زندگی بهرام دلاور نیکاندیش شاهنامه پرداخته است. کاوه بیات پژوهشگر تاریخ ایران نیز در مقالهای با نام «فرهنگستان اول»به سرگذشت و فراز و فرودهایی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در دورۀ پهلوی پرداخته است.
«ردپای اسطوره درمهرازی ایران»عنوان مقالهای از دکتر پروینپور مجیدیان، استاد فرهنگ و زبانهای باستانی است که پیوند اسطوره و معماری را بررسی کرده است. محمدرضا تبریزی در مقالۀ «سرود آزادی» به کتاب شعر سرود رهایی سرودۀ استاد برومند پرداخته است.
«هویت ملی ایرانیان در اعصار اسلامی» نوشتۀ دکتر ناصر تکمیلهمایون استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در مقالهای نغز هویت ملی ایرانیان را بررسی کرده است. زندهیاد عزیزالله جوینی در مقالۀ «سخنی دربارۀ نهجالبلاغهای که هرگز خوب شناخته نشد» به نهجالبلاغه پرداخته است. جلوههایی ازفرهنگ ملّی در «پژواک ادب» نوشتۀ دکتر محمدرضاراشدمحصل است که شعر ادیب برومند را از دید میهنی بررسی کرده است. استاد فصلالله رضا در مقالهای ادبی با نام «یادی از ملکالشعرای بهار» به زندگی و اشعار این قصیدهسرای نامی پرداخته و آن را برررسی کرده است. دکتر محمدتقی فاضلی استاد دانشگاه دزفول همراه باصدیقه شاهمرادی و شاهین آریامنش در مقالهای با نام «بررسی ایزدان درشاهنامه فردوسی» به کتاب حکیم پرآوازۀ توس پرداختهاند. ....
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/13236-afarin-adib.html
@entesharco
Forwarded from رقص آشفته (Dumaan)
دریغ و درد که گیتی دچار خون جگریست ...
بمناسبت گرامی داشت زاد روز استاد ادیب برومند شاعر ملی ایران
@doomanshekaste94
بمناسبت گرامی داشت زاد روز استاد ادیب برومند شاعر ملی ایران
@doomanshekaste94
«منزلتِ عشق»
تا من از منزلتِ عشق خبر يافتهام
افسر از حشمتِ شاهانه بهسر يافتهام
دلم از بوى تو بشكفت كه چون غنچهی گل
فيضها از دمِ جانبخش سحر يافتهام
در همه مدرسهها قابل تحصيل نبود
آن حقيقت كه من از ميكده دريافتهام
ره به كالاى يقين كِى برى از دكهی زهد
كه من اين سود زِ سوداى دگر يافتهام
چشمِ من، محوِ تماشاست كه در كاخِ حدوث
نقشِ ديرينه به ديوار و به در يافتهام
تا شدم ژرف نگر، در دلِ درياى وجود
از حقايق چهبسا، درّ و گهر يافتهام
فكر و ذكرم همهگَه دُور زند گِردِ نگار
كه زِ حسنش همهجا طُرفه صُور يافتهام
گر نئى مردِ خطر، پاى منه در رهِ عشق
كه من اين باديه پر خوف و خطر يافتهام
طبعم ار چند بود معدن ياقوت و گهر
اينهمه بهره به صد خونِ جگر يافتهام
به دو عالم نفروشم ز سرِ ناز، «اديب»
آنچه در محضرِ اربابِ هنر يافتهام
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص43
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D9%85%D9%86%D8%B2%D9%84%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82/
تا من از منزلتِ عشق خبر يافتهام
افسر از حشمتِ شاهانه بهسر يافتهام
دلم از بوى تو بشكفت كه چون غنچهی گل
فيضها از دمِ جانبخش سحر يافتهام
در همه مدرسهها قابل تحصيل نبود
آن حقيقت كه من از ميكده دريافتهام
ره به كالاى يقين كِى برى از دكهی زهد
كه من اين سود زِ سوداى دگر يافتهام
چشمِ من، محوِ تماشاست كه در كاخِ حدوث
نقشِ ديرينه به ديوار و به در يافتهام
تا شدم ژرف نگر، در دلِ درياى وجود
از حقايق چهبسا، درّ و گهر يافتهام
فكر و ذكرم همهگَه دُور زند گِردِ نگار
كه زِ حسنش همهجا طُرفه صُور يافتهام
گر نئى مردِ خطر، پاى منه در رهِ عشق
كه من اين باديه پر خوف و خطر يافتهام
طبعم ار چند بود معدن ياقوت و گهر
اينهمه بهره به صد خونِ جگر يافتهام
به دو عالم نفروشم ز سرِ ناز، «اديب»
آنچه در محضرِ اربابِ هنر يافتهام
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص43
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D9%85%D9%86%D8%B2%D9%84%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
منزلت عشق - اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
تا من از منزلت عشق خبر يافتهام افسر از حشمت شاهانه به سر يافتهام دلم از بوى تو بشكُفت، كه چون غنچه گل فيضها از دم جان بخش سحر يافتهام
«انحطاطِ زمان»
در اين ديار نديدم زِ آشنايىها
به غير تيرهدلىها و بىصفايىها
در اين خرابه مجو كامِ دل كه بنهادند
بناى كامروايى، به ناروايىها
زِ بس دروغ شنيدم زِ صبح تا گهِ شام
نماند باورم از صبح، روشنايىها
به دستيارى «تبليغِ ناروا» امروز
قرينِ حكمتِ محض است، ژاژخايىها
خدا گواست كه راهى نمىبرد به دهى
به راستى اگر اين است دهخدايىها
چنين كه خواجه به نخوت گشادبازى كرد
فتد به ششدر محنت زِ بينوايىها
چو گل زِ پرده درآمد، زِ باد پرپر شد
فغان زِ پردهدرىها و خودنمايىها
خوشم به پاكدلى، گرچه اندر اين بازار
به خردَلى نخريدند، پارسايىها
در اين زمانه چنان قبحِ زشتكارى رفت
كه ره به حسن بَرَد رسم بىحيايىها
دلم گرفت از اين انحطاطِ دورِ زمان
كجاست زينهمه خفّت، رهِ رهايىها؟
ز شوق گلشن جانان «اديب» را سهل است
به خارزارِ مشقت، برهنهپايىها
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص199
@AdibBoroumand
در اين ديار نديدم زِ آشنايىها
به غير تيرهدلىها و بىصفايىها
در اين خرابه مجو كامِ دل كه بنهادند
بناى كامروايى، به ناروايىها
زِ بس دروغ شنيدم زِ صبح تا گهِ شام
نماند باورم از صبح، روشنايىها
به دستيارى «تبليغِ ناروا» امروز
قرينِ حكمتِ محض است، ژاژخايىها
خدا گواست كه راهى نمىبرد به دهى
به راستى اگر اين است دهخدايىها
چنين كه خواجه به نخوت گشادبازى كرد
فتد به ششدر محنت زِ بينوايىها
چو گل زِ پرده درآمد، زِ باد پرپر شد
فغان زِ پردهدرىها و خودنمايىها
خوشم به پاكدلى، گرچه اندر اين بازار
به خردَلى نخريدند، پارسايىها
در اين زمانه چنان قبحِ زشتكارى رفت
كه ره به حسن بَرَد رسم بىحيايىها
دلم گرفت از اين انحطاطِ دورِ زمان
كجاست زينهمه خفّت، رهِ رهايىها؟
ز شوق گلشن جانان «اديب» را سهل است
به خارزارِ مشقت، برهنهپايىها
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص199
@AdibBoroumand
آواز دشتی و تصنیف پایان افسانه
ایرج
از آلبوم سنگ صبور
ساخته دکتر جهانشاه برومند
اشعار از زندهیاد ادیب برومند
نه هر کس لاف یارى زد به محنت یار من باشد
@Musighar
@AdibBoroumand
ساخته دکتر جهانشاه برومند
اشعار از زندهیاد ادیب برومند
نه هر کس لاف یارى زد به محنت یار من باشد
@Musighar
@AdibBoroumand
غمخوارِ من
نه هرکس لاف یارى زد به محنت یارِ من باشد
نه آن کو دل زِ من برد آشنا دلدار من باشد
زِ بس خونین دلم در گلشنِ هستى، از آن ترسم
که فرشِ سبزه در پاى تفرّج، خارِ من باشد
چو قایقرانِ دور از ساحلم، کز وحشتِ طوفان
نواخوانى و رهجویى، شبانگه کارِ من باشد
چو غم روى آورد بر من، سوى آیینه روى آرم
که جز در وى نبینم هیچکس غمخوارِ من باشد
زِ دستِ دیده کى نالم که گر شد آفتِ این دل
کنون هر شب، پرستار دلِ بیمار من باشد
بنازم در دل شب، چشمکِ گویاى اختر را
که گرمِ گفت و گو، با دیدهی بیدارِ من باشد
گهى زاهد کند مَنعم، گهى ناصح دهد پندم
چرا هر کس به نوعى در پىِ آزارِ من باشد؟
به قصرِ رفعت آیین امیرانم، چه مىخوانى؟
که آسایشگه من، سایهی دیوارِ من باشد
گرت آبِ بقا بخشند بى نور صفا اى دل
بگو این موهبت کى درخور مقدارِ من باشد؟
ادیبا! شعرِ تر باشد حلاوتبخشِ کامِ دل
شکر شیرین بود، اما نه چون گفتارِ من باشد
ادیب برومند
@AdibBoroumand
نه هرکس لاف یارى زد به محنت یارِ من باشد
نه آن کو دل زِ من برد آشنا دلدار من باشد
زِ بس خونین دلم در گلشنِ هستى، از آن ترسم
که فرشِ سبزه در پاى تفرّج، خارِ من باشد
چو قایقرانِ دور از ساحلم، کز وحشتِ طوفان
نواخوانى و رهجویى، شبانگه کارِ من باشد
چو غم روى آورد بر من، سوى آیینه روى آرم
که جز در وى نبینم هیچکس غمخوارِ من باشد
زِ دستِ دیده کى نالم که گر شد آفتِ این دل
کنون هر شب، پرستار دلِ بیمار من باشد
بنازم در دل شب، چشمکِ گویاى اختر را
که گرمِ گفت و گو، با دیدهی بیدارِ من باشد
گهى زاهد کند مَنعم، گهى ناصح دهد پندم
چرا هر کس به نوعى در پىِ آزارِ من باشد؟
به قصرِ رفعت آیین امیرانم، چه مىخوانى؟
که آسایشگه من، سایهی دیوارِ من باشد
گرت آبِ بقا بخشند بى نور صفا اى دل
بگو این موهبت کى درخور مقدارِ من باشد؟
ادیبا! شعرِ تر باشد حلاوتبخشِ کامِ دل
شکر شیرین بود، اما نه چون گفتارِ من باشد
ادیب برومند
@AdibBoroumand
یک شاخه گل
برنامهی شمارهی ٤١٩
با همکاری:
شهیدی، ایرج، حبیبالله بدیعی، جلیل شهناز، مجید نجاحی، فرهنگ شریف و جهانگیر ملک
در مایهی شوشتری منصوری
اشعارمتن برنامه از:
سلمان ساوهای، ادیب برومند، شاپور تهرانى
غزل آواز:
مجمر زوارهاى و رفيق اصفهانی
گوینده: فیروزه امیرمُعز
@AdibBoroumand
https://youtu.be/gVcZewGFWwo
برنامهی شمارهی ٤١٩
با همکاری:
شهیدی، ایرج، حبیبالله بدیعی، جلیل شهناز، مجید نجاحی، فرهنگ شریف و جهانگیر ملک
در مایهی شوشتری منصوری
اشعارمتن برنامه از:
سلمان ساوهای، ادیب برومند، شاپور تهرانى
غزل آواز:
مجمر زوارهاى و رفيق اصفهانی
گوینده: فیروزه امیرمُعز
@AdibBoroumand
https://youtu.be/gVcZewGFWwo
YouTube
یک شاخه گل برنامه شماره ۴۱۹ - عبدالوهاب شهیدی و ایرج
Yek Shakheh Gol 419 - Abdolvahab Shahidi & Iraj
به کانال ما در تلگرام بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/BRps4z81CpvXuaWCShHRdA
به کانال ما در تلگرام بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/BRps4z81CpvXuaWCShHRdA
«صحبت دلجوی»
چرا به حرف دلآزار همزبان باشيم
بيا به مهر، هماهنگ و همبيان باشيم
بيا به حالت آرام و صحبت دلجوى
قرين و همنفس و يار مهربان باشيم
دو گوش بسته صدفوار از سخنچينان
به سينه، محرم اسرار اين و آن باشيم
دو روزِ عمر نيرزد به كيد و آز و نفاق
بيا چو آينه يکروى در جهان باشيم
چنان كه بيد معلّق به باغ سايه فكند
سزد كه بر سر همنوع، سايبان باشيم
به محفلى كه زبان را به غيبت آلايند
چو موم شايد اگر مُهر بر دهان باشيم
چرا مُسَخّرِ مكر و فريب و دستانيم
خوش آن بود كه به اخلاص، داستان باشيم
نه زودباور و نى سادهدل به سان سفيه
نه ديرجوش نه بدبين و بدگمان باشيم
صفا به بدرقهی كاروان شادى نيست
مگر كه همره اين زنده كاروان باشيم
هنر چو گنج كمال است بىمثال، اديب
سزد كه در پى اين گنج شايگان باشيم
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BlW5gXkFf4O/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1judnwv19r3ex
چرا به حرف دلآزار همزبان باشيم
بيا به مهر، هماهنگ و همبيان باشيم
بيا به حالت آرام و صحبت دلجوى
قرين و همنفس و يار مهربان باشيم
دو گوش بسته صدفوار از سخنچينان
به سينه، محرم اسرار اين و آن باشيم
دو روزِ عمر نيرزد به كيد و آز و نفاق
بيا چو آينه يکروى در جهان باشيم
چنان كه بيد معلّق به باغ سايه فكند
سزد كه بر سر همنوع، سايبان باشيم
به محفلى كه زبان را به غيبت آلايند
چو موم شايد اگر مُهر بر دهان باشيم
چرا مُسَخّرِ مكر و فريب و دستانيم
خوش آن بود كه به اخلاص، داستان باشيم
نه زودباور و نى سادهدل به سان سفيه
نه ديرجوش نه بدبين و بدگمان باشيم
صفا به بدرقهی كاروان شادى نيست
مگر كه همره اين زنده كاروان باشيم
هنر چو گنج كمال است بىمثال، اديب
سزد كه در پى اين گنج شايگان باشيم
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BlW5gXkFf4O/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1judnwv19r3ex
Instagram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«صحبت دلجوی» چرا به حرف دلآزار همزبان باشيم بيا به مهر، هماهنگ و همبيان باشيم بيا به حالت آرام و صحبت دلجوى قرين و همنفس و يار مهربان باشيم دو گوش بسته صدفوار از سخنچينان به سينه، محرم اسرار اين و آن باشيم دو روزِ عمر نيرزد به كيد و آز و نفاق بيا چو…
به مناسبت سالگرد درگذشت علّامه جلالالدین همایی
«قهرمانِ سخنوری»
آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا نماند
بستانسراى شعر و ادب را صفا نماند
آوخ كه لالههاى شكوفاى شعر را
ديگر نوازشى زِ نسيم صبا نماند
دردا كه شد فضاى ادب تيره وندرآن
غير از سياه چادر سوگ و عزا نماند
در باغ، گشت بلبل دستانسرا خموش
در ناى عشق، نغمهی شور و نوا نماند
تابنده ذرّهبينِ دقايقنگر شكست
بر لوح نقشبندِ فضيلت جلا نماند
تا شد سراى دانش و فن بى سرايدار
غير از سكوتِ محض، به دانشسرا نماند
زآندم كه نورِ چشمِ عزيزان «سنا» برفت
در ديده روشنايى و در دل ضيا نماند
واحسرتا كه ديده عجب ماجرا بديد
مرگ جلال دين همايى «سنا» بديد
اى واى ازين خبر كه چه دلها فكار كرد
دلهاى بىشمار، به حسرت دچار كرد
اهلِ سخن به دردِ سخن دردمند ساخت
شهرِ هنر به سوگِ هنر، سوگوار كرد
شاهينِ مرگ بر سر گلزار، پرگشود
رعنا تذروِ باغِ ادب را شكار كرد
تا خاکِ غم به فرقِ سپاهِ سخن كند
عفريت مرگ حمله بدين تكسوار كرد
زين داغ و درد، شاهد دريا شكوهِ شعر
اشکِ محن زِ ديده روان در كنار كرد
تحقيق كرد شيون و تدريس خون گريست
«عرفان» دريد رخت و سيه گون شعار كرد
سالار كاروان ادب تا سپرد جان
ما را به سوى وادى غم رهسپار كرد
دردا كه قهرمانِ ديار سخنورى
دم در كشيد و ماند تهى جاى انورى
دانى كه رفت آنكه عديمالنظير بود؟
علامهاى اديب و اديبى شهير بود
در شعر، شأن شاعرِ تازى «جرير» داشت
در علم، همچو خواجهی طوسى «نصير» بود
در فقه و در رياضى و در حكمت و نجوم
سررشتهدار آگه و دانا خبير بود
گر واژهی كبير كسى را سزد به علم
او را سزد كه نادره مردى كبير بود
او آنچنان به شعرِ دلاويز علقه داشت
كز شاعران نابغه منّتپذير بود
تا شرح حال شاعر فحلى كند به دست
كوشنده با تواضع مردى فقير بود
بود آنچنان عظيم شكوه فضيلتاش
كآنجا حقير، منصب مير و وزير بود
افسوس كآن بقيّهی ابدالِ روزگار
پوشيد رخ زِ جمع مريدان بىشمار
رفت آنكه جز به حقّ و حقيقت نظر نداشت
جز در هواى معرفتالله سفر نداشت
جز با كتاب و دفتر و كلک سخنگزار
سرّ و سرى زِ شامگهان تا سحر نداشت
يک لحظه روى از درِ تعليم برنتافت
يک لمحه دست از سرِ تحقيق برنداشت
سالى فزون زِ شصت، به هشتاد سال عمر
تدريس كرد و كار به كارِ دگر نداشت
چندين هزار صفحه در اوصافِ اصفهان
بنوشت و غيرِ عشق يكى راهبر نداشت
سر تا به پاى، عشقِ وطن بود در سرش
سرگشتهوار در رهش از تن خبر نداشت
تيرِ «هزار و سيصد و پنجاه و نه» گسست
قيد حيات وى كه زِ مردن حذر نداشت
روحش قرينِ رحمتِ پروردگار باد
با اوليا به خلدِ برين همجوار باد
بعد از تو اى سنا دلِ ما را شكيب نيست
جز غم انيس خاطرِ حسرت نصيب نيست
اى اوستادِ فحل كه بعد از رحيلِ تو
ايماى شاهدانِ سخن دلفريب نيست
بودى به علم و فضل، پسافكند قرنها
رفتى و همقران تو يکتن لبيب نيست
بعد از تو در ديار ادب اى فقيدِ عصر
گر علم و فن غريب فتد بس غريب نيست
در باغِ افتخار، گل و لاله پژمريد
كاين باغ را زِ بعد تو يک عندليب نيست
بانگ تو كز وراى قرون گوش مىنواخت
چون شد خموش چاره به غير از شكيب نيست
در ماتمِ توانَد سخنگستران نژند
ليكن يكى نژند به سانِ «اديب» نيست
آرام جوى در كنفِ رحمتِ خداى
كآرامگاه توست دلِ هر سخنسراى
#ادیب_برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/قهرمان-سخنورى/
«قهرمانِ سخنوری»
آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا نماند
بستانسراى شعر و ادب را صفا نماند
آوخ كه لالههاى شكوفاى شعر را
ديگر نوازشى زِ نسيم صبا نماند
دردا كه شد فضاى ادب تيره وندرآن
غير از سياه چادر سوگ و عزا نماند
در باغ، گشت بلبل دستانسرا خموش
در ناى عشق، نغمهی شور و نوا نماند
تابنده ذرّهبينِ دقايقنگر شكست
بر لوح نقشبندِ فضيلت جلا نماند
تا شد سراى دانش و فن بى سرايدار
غير از سكوتِ محض، به دانشسرا نماند
زآندم كه نورِ چشمِ عزيزان «سنا» برفت
در ديده روشنايى و در دل ضيا نماند
واحسرتا كه ديده عجب ماجرا بديد
مرگ جلال دين همايى «سنا» بديد
اى واى ازين خبر كه چه دلها فكار كرد
دلهاى بىشمار، به حسرت دچار كرد
اهلِ سخن به دردِ سخن دردمند ساخت
شهرِ هنر به سوگِ هنر، سوگوار كرد
شاهينِ مرگ بر سر گلزار، پرگشود
رعنا تذروِ باغِ ادب را شكار كرد
تا خاکِ غم به فرقِ سپاهِ سخن كند
عفريت مرگ حمله بدين تكسوار كرد
زين داغ و درد، شاهد دريا شكوهِ شعر
اشکِ محن زِ ديده روان در كنار كرد
تحقيق كرد شيون و تدريس خون گريست
«عرفان» دريد رخت و سيه گون شعار كرد
سالار كاروان ادب تا سپرد جان
ما را به سوى وادى غم رهسپار كرد
دردا كه قهرمانِ ديار سخنورى
دم در كشيد و ماند تهى جاى انورى
دانى كه رفت آنكه عديمالنظير بود؟
علامهاى اديب و اديبى شهير بود
در شعر، شأن شاعرِ تازى «جرير» داشت
در علم، همچو خواجهی طوسى «نصير» بود
در فقه و در رياضى و در حكمت و نجوم
سررشتهدار آگه و دانا خبير بود
گر واژهی كبير كسى را سزد به علم
او را سزد كه نادره مردى كبير بود
او آنچنان به شعرِ دلاويز علقه داشت
كز شاعران نابغه منّتپذير بود
تا شرح حال شاعر فحلى كند به دست
كوشنده با تواضع مردى فقير بود
بود آنچنان عظيم شكوه فضيلتاش
كآنجا حقير، منصب مير و وزير بود
افسوس كآن بقيّهی ابدالِ روزگار
پوشيد رخ زِ جمع مريدان بىشمار
رفت آنكه جز به حقّ و حقيقت نظر نداشت
جز در هواى معرفتالله سفر نداشت
جز با كتاب و دفتر و كلک سخنگزار
سرّ و سرى زِ شامگهان تا سحر نداشت
يک لحظه روى از درِ تعليم برنتافت
يک لمحه دست از سرِ تحقيق برنداشت
سالى فزون زِ شصت، به هشتاد سال عمر
تدريس كرد و كار به كارِ دگر نداشت
چندين هزار صفحه در اوصافِ اصفهان
بنوشت و غيرِ عشق يكى راهبر نداشت
سر تا به پاى، عشقِ وطن بود در سرش
سرگشتهوار در رهش از تن خبر نداشت
تيرِ «هزار و سيصد و پنجاه و نه» گسست
قيد حيات وى كه زِ مردن حذر نداشت
روحش قرينِ رحمتِ پروردگار باد
با اوليا به خلدِ برين همجوار باد
بعد از تو اى سنا دلِ ما را شكيب نيست
جز غم انيس خاطرِ حسرت نصيب نيست
اى اوستادِ فحل كه بعد از رحيلِ تو
ايماى شاهدانِ سخن دلفريب نيست
بودى به علم و فضل، پسافكند قرنها
رفتى و همقران تو يکتن لبيب نيست
بعد از تو در ديار ادب اى فقيدِ عصر
گر علم و فن غريب فتد بس غريب نيست
در باغِ افتخار، گل و لاله پژمريد
كاين باغ را زِ بعد تو يک عندليب نيست
بانگ تو كز وراى قرون گوش مىنواخت
چون شد خموش چاره به غير از شكيب نيست
در ماتمِ توانَد سخنگستران نژند
ليكن يكى نژند به سانِ «اديب» نيست
آرام جوى در كنفِ رحمتِ خداى
كآرامگاه توست دلِ هر سخنسراى
#ادیب_برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/قهرمان-سخنورى/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
قهرمان سخنورى | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
سروده استاد ادیب برومند در رثاى استاد جلال الدين همايى «سنا» كه در بیست و هشتم تيرماه 1359 درگذشت اند را منتشر می کنیم . آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«به یادِ شهیدانِ سیامِ تیر»
به خاکِ پاکِ شهیدان درود باد درود!
که روحشان همه اندر جوارِ حق آسود!
بهویژه خاکِ شهیدانِ روزِ سیاُمِ تیر
که تیرِ دشمن از آنان به قهر خون پالود!
به سوگِ قامتِ دلجویشان که شد در خاک
روا بود که من از دیده برگشایم رود!
روان شدند به نزهتسرایِ خلدِ برین
جماعتی که خداشان به رخ دریچه گشود!
به داغِ مرگِ عزیزان و زادگانِ دلیر
فسرده مامِ وطن اشکِ غم به خون آلود!
بهپاس رایتِ فرخندهفرِّ آزادی
بسا جوان که عَلَم کرد قد و جد فرمود!
بسا کسا که به دنبالِ این، برداشت
جراحتی که ندارد نشانهی بهبود!
بسا کسا که در آن گیرودارِ هولانگیز
زِ بیم کاست، ولی بر مقاومت افزود!
چه سینهها که هدف شد گلولهباران را
به تیرِ آن که دلش تیرهابرِ قیراندود!
چه مغزها که فروریخت تیرِ خونپالای
چه پوستها که زِ تن کند تیغ خونآلود!
چه جامهها که کفن شد به قامتِ احرار
چه جثهها که نگون شد، گسسته تار از پود!
بهدست دستهای از دوستانِ خصمآیین
شدند کشته گروهی و دشمنان خشنود!
به دفعِ نهضتِ ملی بهپای کبر و ریا
رقیبِ زخمیِ ایران، رهی دگر پیمود!
بدین خیال که آزادگی شود در بند
بدین امید که مردانگی شود نابود!
ولیک غافل از آن کز قیامِ خلقِ رشید
رقیب غائلهپرور زِ پا درآید زود!
برآید از صفِ ملت، خروشِ فتح و سپس
نوای شوق برآید به نالهی دف و رود!
دلآورانِ وطن خوش به خاک و خون غلتند
که رو سیه نروند از جهان گَهِ بدرود!
نهند یکسره سر بر فرازِ نیزه ولیک
بهپیشِ خصمِ دغل، سر نیاورند فرود!
درود باد بر آن یکهتازِ عرصهی حق
که جاودان به برِ عزّ و افتخار غنود!
درود باد به روحِ شهیدِ آزادی
که گویِ فخر و مباهات از میانه ربود!
به خونِ خویش هر آن کو نگاشت نامِ وطن
بهنامه ثبت کند نامِ وی، سپهرِ کبود!
بههوش باش که سودای جنگ با مردم
برای هیچکس اندر جهان ندارد سود!
کنون به شکرِ تنعّم بهپاسِ فتح و ظفر
بر آسمان رسد آوایِ زندهباد و سرود
روانِ پاکِ شهیدان زِ غرفههای بهشت
به اشتیاق نیوشد همی خجسته درود!
درین دیار «ادیبا» هماره تا به ابد
به قلب پیر و جوان بیخلاف و گفت و شنود،
خجسته آتشِ مهرِ وطن فروزان باد
وزو به دیدهی دشمن فلک رساند دود!
اديب برومند
* این قصیده در سی و یکم تیرماه ١٣٣١، پس از خیزش ملت ایران در سیام تیرماه که منتهی به تجدید زمامداری دکتر مصدق گردید، سروده شده است. – به نقل از کتاب سرود رهایی
@AdibBoroumand
به خاکِ پاکِ شهیدان درود باد درود!
که روحشان همه اندر جوارِ حق آسود!
بهویژه خاکِ شهیدانِ روزِ سیاُمِ تیر
که تیرِ دشمن از آنان به قهر خون پالود!
به سوگِ قامتِ دلجویشان که شد در خاک
روا بود که من از دیده برگشایم رود!
روان شدند به نزهتسرایِ خلدِ برین
جماعتی که خداشان به رخ دریچه گشود!
به داغِ مرگِ عزیزان و زادگانِ دلیر
فسرده مامِ وطن اشکِ غم به خون آلود!
بهپاس رایتِ فرخندهفرِّ آزادی
بسا جوان که عَلَم کرد قد و جد فرمود!
بسا کسا که به دنبالِ این، برداشت
جراحتی که ندارد نشانهی بهبود!
بسا کسا که در آن گیرودارِ هولانگیز
زِ بیم کاست، ولی بر مقاومت افزود!
چه سینهها که هدف شد گلولهباران را
به تیرِ آن که دلش تیرهابرِ قیراندود!
چه مغزها که فروریخت تیرِ خونپالای
چه پوستها که زِ تن کند تیغ خونآلود!
چه جامهها که کفن شد به قامتِ احرار
چه جثهها که نگون شد، گسسته تار از پود!
بهدست دستهای از دوستانِ خصمآیین
شدند کشته گروهی و دشمنان خشنود!
به دفعِ نهضتِ ملی بهپای کبر و ریا
رقیبِ زخمیِ ایران، رهی دگر پیمود!
بدین خیال که آزادگی شود در بند
بدین امید که مردانگی شود نابود!
ولیک غافل از آن کز قیامِ خلقِ رشید
رقیب غائلهپرور زِ پا درآید زود!
برآید از صفِ ملت، خروشِ فتح و سپس
نوای شوق برآید به نالهی دف و رود!
دلآورانِ وطن خوش به خاک و خون غلتند
که رو سیه نروند از جهان گَهِ بدرود!
نهند یکسره سر بر فرازِ نیزه ولیک
بهپیشِ خصمِ دغل، سر نیاورند فرود!
درود باد بر آن یکهتازِ عرصهی حق
که جاودان به برِ عزّ و افتخار غنود!
درود باد به روحِ شهیدِ آزادی
که گویِ فخر و مباهات از میانه ربود!
به خونِ خویش هر آن کو نگاشت نامِ وطن
بهنامه ثبت کند نامِ وی، سپهرِ کبود!
بههوش باش که سودای جنگ با مردم
برای هیچکس اندر جهان ندارد سود!
کنون به شکرِ تنعّم بهپاسِ فتح و ظفر
بر آسمان رسد آوایِ زندهباد و سرود
روانِ پاکِ شهیدان زِ غرفههای بهشت
به اشتیاق نیوشد همی خجسته درود!
درین دیار «ادیبا» هماره تا به ابد
به قلب پیر و جوان بیخلاف و گفت و شنود،
خجسته آتشِ مهرِ وطن فروزان باد
وزو به دیدهی دشمن فلک رساند دود!
اديب برومند
* این قصیده در سی و یکم تیرماه ١٣٣١، پس از خیزش ملت ایران در سیام تیرماه که منتهی به تجدید زمامداری دکتر مصدق گردید، سروده شده است. – به نقل از کتاب سرود رهایی
@AdibBoroumand
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«به یادبود سیام تیر»
تيرماه است و دل از آتشِ غم پُرشَرَر است
ملت از داغِ شهيدانِ وطن نوحهگر است
تيرماه است و دل از ماتمِ سيمين زقنان
سخت سوزنده چو در بوته گدازنده زر است
تشنگان را زِ غمِ ماتمِ احرارِ شهيد
شربت از خونِ دل و جرعه زِ آبِ بصر است
مادرِ زارِ وطن را زِ دلآزاريِ خصم
در عزايِ پسران جامهي ماتم به بر است
اي بسا زن كه دلافسرده به ماتمگهِ شوي
وي بسا مام كه نالنده به داغِ پسر است
بس پدر نالهزنان بهرِ گرانمايه پسر
بس پسر مويهكنان بهر گرامي پدر است
اي بسا پاي، كه در دشتِ مِحَن مانده زِ راه
وي بسا دست، كه در حسرتِ ياران به سر است
***
طيّ اعصار و قرون است، چنين ياوه مگير
اين شب و روز كه اندر پيِ هم در گذر است
آن چه گرديده رقم در صفحاتِ شب و روز
ضبطِ آن معنيِ تاريخِ حياتِ بشر است
ليك روزان و شبان جمله نه چون يكدگرند
قدر اين يك دگر و پايهي آن يك دگر است
اي بسا روز كه تا شامگهان كار بشر
طلب روزي و گردآوريِ سيم و زر است
اي بسا شام كه تا صبحدمان شيوهي خلق
راندن شهوت و آسايش و خواب است و خور است
باشد اوقات دگر نيز به دورانِ حيات
كه در آن جمله پديدار، هزاران اثر است
چه بسا روز كه سرفصل تواريخ و سير
چه بسا شب كه سرآغازِ عجايب صُوَر است
چه بسا روز كه پروردهي دامانِ قضاست
چه بسا شب كه خود آبستنِ طفلِ قَدَر است
هست از آن جملهي ايّام يكي «سييُمِ تير»
كه به تاريخچهي نهضتِ ما مُشتهر است
در چنين روز كه خود روزِ «قيامِ ملّي» است
رازِ قوميّت و ملّيّتِ ما مستتر است
در چنين روز به جانبازيِ مردانِ دلير
بر تن ملّتِ ما خلعتِ فتح و ظفر است
در چنين روز به يك جنبش و پيكارِ خطير
نهضتِ ملّيِ ما رسته زِ دامِ خطر است
در چنين روز شد از خونِ جوانان تضمين
كه به گيتي سندِ نهضتِ ما معتبر است
در چنين روز هم از خونِ جوانان سيراب
نخلِ آزادي و آباديِ اين بوم و بر است
در چنين روز خروش و غضبِ خلقِ رشيد
لرزهافكن به تنِ دشمنِ بيدادگر است
***
شد به يكباره تَبَه نقشهي پارينهي خصم
كه به نيرنگ و فسون در همه عالم سَمَر است
از دوصد نقشه كه خو دشمنِ نهضت پرداخت
گفت تغييرِ حكومت زِ همه سادهتر است
دولتِ ملّي اگر روي گذارد به سقوط
دفع نهضت نه چنان سخت كه بس مختصر است
ليك بس غافل از آن بود فرومايه رقيب
كآنهمه كوشش و تدبير هَبا و هدر است
رويِ كار آمد از آن نقشه يكي دولتِ شوم
كه زِ خلقش همه دشنام و هجا پشتِ سر است
ملتِ ما كه چنين ديد برآشفت و به خويش
گفت هنگامِ ستيز است و گَهِ كَرّ و فر است
گفت پِذرفتنِ تحميلِ حكومت زِ رقيب
نه برازندهي يك ملتِ والاگهر است
كرد مردانه به روزِ سيام تير قيام
آن قيامي كه بدو قيمت يك قوم، در است
كوفت با مشتِ گران بر دهن هرزهدراي
كاين مجازاتِ سبك مغزيِ هر خيرهسر است
واژگون كرد چنان پايهي تحميل كز آن
كاخِ سالاريِ دشمن همه زير و زبر است
در برِ تيرِ بلا سينه سپر كرد و رواست
كه به نام «سيام تير» كنون مفتخر است
پاي افشرد دليرانه چو «رستم» به نبرد
تا نشان داد كه او را گُهر از «زالِ زر» است
كرد روشن كه نه بازيچهي هر بيپدريست
آن كه فرزندِ نياكانِ فروزندهفر است
خم نگردد كمرِ ملتِ ما در برِ خصم
زآن كه خود وارث شمشير وكياني كمر است
كشوري كز افقش نورِ شهامت تابيد
ايمن از دسترسِ لطمهي شمس و قمر است
پار، يادآور و «ميدانِ بهارستان» بين
كاندرو جمع زِ احرار، هزاران نفر است
گرم تابيده چنان پرتو سوزندهي مهر
كه گدازندهي انسان و گياه و حجر است
واندر آن صحنه جوانانِ برومندِ وطن
قد برافراشته هريك چو تناور شجر است
هر يكي را به كف اندر سر و بي تيغ و سلاح
نه زِ سرنيزه مُحابا، نه زِ تيرش حذر است
تير، بارنده به مانند تگرگ از همه سوي
تيغ، رخشنده چو برق از افقِ شور و شر است
نوجوانانِ وطن، بسته كمر بهرِ قيام
در رهِ تيرِ بلا سينهي آنان سپر است
اين شود كشته و آن در پي او حملهكنان
آن شود زخمي و اين از پيِ او رهسپر است
اين به راهِ وطن از فيضِ شهادت آگاه
وآن به پاسِ وطن از راحتِ تن، بيخبر است
اين به ميدانِ غزا همچو يكي شَرزه پلنگ
وآن به هنگامِ غضب، همچو يكي شيرِ نر است
اي بسا قامت موزون كه به خون غلتد و خاك
وِاي بسا چهرهي گلگون به كفِ رهگذر است
اي بسا خون كه در اين صحنه روان گشت و هنوز
رنگِ خون، جلوهفزاينده به ديوار و در است
الغرض همّتِ مردانِ وطن كرد پديد
آنچه شايستهي يك ملّتِ نيكوسِيَر است
تا شود كور هرآنكس كه نيآرد ديدن
گوش افلاك از اين غلغل مردانه كر است
تا كند دركِ حياتِ ابدي ملت و مُلك
نهضتِ خلق بِهْ از جُستن آبِ خَضَر است
از من اكنون به شهيدانِ وطن باد درود
كه روان همه از فيض ازل بهرهور است
زآن كه شد مستقر از همّتشان نهضتِ ما
روحِ آنان به گلستانِ جنان، مستقر است
شَجرِ نهضتِ ما سايهفكن باد «اديب»
كه وِرا نعمت آزاديِ ايران ثمر است
تيرماه است و دل از آتشِ غم پُرشَرَر است
ملت از داغِ شهيدانِ وطن نوحهگر است
تيرماه است و دل از ماتمِ سيمين زقنان
سخت سوزنده چو در بوته گدازنده زر است
تشنگان را زِ غمِ ماتمِ احرارِ شهيد
شربت از خونِ دل و جرعه زِ آبِ بصر است
مادرِ زارِ وطن را زِ دلآزاريِ خصم
در عزايِ پسران جامهي ماتم به بر است
اي بسا زن كه دلافسرده به ماتمگهِ شوي
وي بسا مام كه نالنده به داغِ پسر است
بس پدر نالهزنان بهرِ گرانمايه پسر
بس پسر مويهكنان بهر گرامي پدر است
اي بسا پاي، كه در دشتِ مِحَن مانده زِ راه
وي بسا دست، كه در حسرتِ ياران به سر است
***
طيّ اعصار و قرون است، چنين ياوه مگير
اين شب و روز كه اندر پيِ هم در گذر است
آن چه گرديده رقم در صفحاتِ شب و روز
ضبطِ آن معنيِ تاريخِ حياتِ بشر است
ليك روزان و شبان جمله نه چون يكدگرند
قدر اين يك دگر و پايهي آن يك دگر است
اي بسا روز كه تا شامگهان كار بشر
طلب روزي و گردآوريِ سيم و زر است
اي بسا شام كه تا صبحدمان شيوهي خلق
راندن شهوت و آسايش و خواب است و خور است
باشد اوقات دگر نيز به دورانِ حيات
كه در آن جمله پديدار، هزاران اثر است
چه بسا روز كه سرفصل تواريخ و سير
چه بسا شب كه سرآغازِ عجايب صُوَر است
چه بسا روز كه پروردهي دامانِ قضاست
چه بسا شب كه خود آبستنِ طفلِ قَدَر است
هست از آن جملهي ايّام يكي «سييُمِ تير»
كه به تاريخچهي نهضتِ ما مُشتهر است
در چنين روز كه خود روزِ «قيامِ ملّي» است
رازِ قوميّت و ملّيّتِ ما مستتر است
در چنين روز به جانبازيِ مردانِ دلير
بر تن ملّتِ ما خلعتِ فتح و ظفر است
در چنين روز به يك جنبش و پيكارِ خطير
نهضتِ ملّيِ ما رسته زِ دامِ خطر است
در چنين روز شد از خونِ جوانان تضمين
كه به گيتي سندِ نهضتِ ما معتبر است
در چنين روز هم از خونِ جوانان سيراب
نخلِ آزادي و آباديِ اين بوم و بر است
در چنين روز خروش و غضبِ خلقِ رشيد
لرزهافكن به تنِ دشمنِ بيدادگر است
***
شد به يكباره تَبَه نقشهي پارينهي خصم
كه به نيرنگ و فسون در همه عالم سَمَر است
از دوصد نقشه كه خو دشمنِ نهضت پرداخت
گفت تغييرِ حكومت زِ همه سادهتر است
دولتِ ملّي اگر روي گذارد به سقوط
دفع نهضت نه چنان سخت كه بس مختصر است
ليك بس غافل از آن بود فرومايه رقيب
كآنهمه كوشش و تدبير هَبا و هدر است
رويِ كار آمد از آن نقشه يكي دولتِ شوم
كه زِ خلقش همه دشنام و هجا پشتِ سر است
ملتِ ما كه چنين ديد برآشفت و به خويش
گفت هنگامِ ستيز است و گَهِ كَرّ و فر است
گفت پِذرفتنِ تحميلِ حكومت زِ رقيب
نه برازندهي يك ملتِ والاگهر است
كرد مردانه به روزِ سيام تير قيام
آن قيامي كه بدو قيمت يك قوم، در است
كوفت با مشتِ گران بر دهن هرزهدراي
كاين مجازاتِ سبك مغزيِ هر خيرهسر است
واژگون كرد چنان پايهي تحميل كز آن
كاخِ سالاريِ دشمن همه زير و زبر است
در برِ تيرِ بلا سينه سپر كرد و رواست
كه به نام «سيام تير» كنون مفتخر است
پاي افشرد دليرانه چو «رستم» به نبرد
تا نشان داد كه او را گُهر از «زالِ زر» است
كرد روشن كه نه بازيچهي هر بيپدريست
آن كه فرزندِ نياكانِ فروزندهفر است
خم نگردد كمرِ ملتِ ما در برِ خصم
زآن كه خود وارث شمشير وكياني كمر است
كشوري كز افقش نورِ شهامت تابيد
ايمن از دسترسِ لطمهي شمس و قمر است
پار، يادآور و «ميدانِ بهارستان» بين
كاندرو جمع زِ احرار، هزاران نفر است
گرم تابيده چنان پرتو سوزندهي مهر
كه گدازندهي انسان و گياه و حجر است
واندر آن صحنه جوانانِ برومندِ وطن
قد برافراشته هريك چو تناور شجر است
هر يكي را به كف اندر سر و بي تيغ و سلاح
نه زِ سرنيزه مُحابا، نه زِ تيرش حذر است
تير، بارنده به مانند تگرگ از همه سوي
تيغ، رخشنده چو برق از افقِ شور و شر است
نوجوانانِ وطن، بسته كمر بهرِ قيام
در رهِ تيرِ بلا سينهي آنان سپر است
اين شود كشته و آن در پي او حملهكنان
آن شود زخمي و اين از پيِ او رهسپر است
اين به راهِ وطن از فيضِ شهادت آگاه
وآن به پاسِ وطن از راحتِ تن، بيخبر است
اين به ميدانِ غزا همچو يكي شَرزه پلنگ
وآن به هنگامِ غضب، همچو يكي شيرِ نر است
اي بسا قامت موزون كه به خون غلتد و خاك
وِاي بسا چهرهي گلگون به كفِ رهگذر است
اي بسا خون كه در اين صحنه روان گشت و هنوز
رنگِ خون، جلوهفزاينده به ديوار و در است
الغرض همّتِ مردانِ وطن كرد پديد
آنچه شايستهي يك ملّتِ نيكوسِيَر است
تا شود كور هرآنكس كه نيآرد ديدن
گوش افلاك از اين غلغل مردانه كر است
تا كند دركِ حياتِ ابدي ملت و مُلك
نهضتِ خلق بِهْ از جُستن آبِ خَضَر است
از من اكنون به شهيدانِ وطن باد درود
كه روان همه از فيض ازل بهرهور است
زآن كه شد مستقر از همّتشان نهضتِ ما
روحِ آنان به گلستانِ جنان، مستقر است
شَجرِ نهضتِ ما سايهفكن باد «اديب»
كه وِرا نعمت آزاديِ ايران ثمر است
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
صبح سيام تيرماه 1332 كه سالروز قيام 30 تير بود، در ميدان بهارستان ميتينگ باشكوهي با حضور عدّهي پرشماري از مردم تهران برپا شد كه در آن چند تن از سران نهضت ملي سخنراني كردند و پس از آن راهپيمايي حزبهاي منتسب به جبههي ملّي آغاز گرديد.
قصيدهي بالا 👆🏼 صبح همان روز پيش از گردهمآيي مردم در ميدان بهارستان با صداي اديب برومند در راديو تهران قرائت شد.
از کتاب «سرود رهایی»، انتشارات عرفان، چاپ دوم، تهران 1384، صص 168-173
@AdibBoroumand
قصيدهي بالا 👆🏼 صبح همان روز پيش از گردهمآيي مردم در ميدان بهارستان با صداي اديب برومند در راديو تهران قرائت شد.
از کتاب «سرود رهایی»، انتشارات عرفان، چاپ دوم، تهران 1384، صص 168-173
@AdibBoroumand
«غمِ جانسوز»
تا بود جور و ستم كارِ سرانِ وطنم
غمِ جانسوز بود خانه براندازِ تنم
جور و بيداد بود كارنماى شب و روز
كآورد پيكِ ستم هديه براى وطنم
باغ و بستان زغنستان شده در كشورِ ما
كوچ كردند هزاران زِ سوادِ چمنم
شهروندى چو به انواعِ فساد آلودهست
اين زمان ميلِ گريز است به دشت و دمنم
مفسدتها به فضا گردِ عفونت پاشيد
چه كنم من كه بود طبع، چو مشكِ ختنم
بتتراشى است زِ ديرينه زمان كارِ سخيف
من ازين روى شدم خودشكن و بت شكنم
خرمى نيست به گلزارِ غم آلوده «ادیب»
بوى خون مىدهد امروز گل و ياسمنم
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۱۸۵
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BmBF8jflgGT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1kbmdu2ukg2mr
تا بود جور و ستم كارِ سرانِ وطنم
غمِ جانسوز بود خانه براندازِ تنم
جور و بيداد بود كارنماى شب و روز
كآورد پيكِ ستم هديه براى وطنم
باغ و بستان زغنستان شده در كشورِ ما
كوچ كردند هزاران زِ سوادِ چمنم
شهروندى چو به انواعِ فساد آلودهست
اين زمان ميلِ گريز است به دشت و دمنم
مفسدتها به فضا گردِ عفونت پاشيد
چه كنم من كه بود طبع، چو مشكِ ختنم
بتتراشى است زِ ديرينه زمان كارِ سخيف
من ازين روى شدم خودشكن و بت شكنم
خرمى نيست به گلزارِ غم آلوده «ادیب»
بوى خون مىدهد امروز گل و ياسمنم
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص۱۸۵
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BmBF8jflgGT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1kbmdu2ukg2mr
Instagram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«غمِ جانسوز» تا بود جور و ستم كارِ سرانِ وطنم غمِ جانسوز بود خانه براندازِ تنم جور و بيداد بود كارنماى شب و روز كآورد پيكِ ستم هديه براى وطنم باغ و بستان زغنستان شده در كشورِ ما كوچ كردند هزاران زِ سوادِ چمنم شهروندى چو به انواعِ فساد آلودهست اين زمان ميلِ…
«جشن مشروطیت»
گرچه هر روز و شبی را به جهان منزلت است
قدرِ اوقات ولیکن، نه به یک قاعدت است
هرشبی صاحبِ قدر است ولیکن شبِ قدر
درخورِ منقبتی ویژه زِ بس منزلت است
قدرِ ایّام از آن روست که در دورهی عمر
حاصل از گردش ایّام، بسی تجربت است
ای بسا تجربه کز آمدن و رفتنِ روز
رهنمای بشر، اندر طلبِ معرفت است
ای بسا مشعلِ توفیق، کزین تجربهها
هادی مردمِ دانا، به رهِ مصلحت است
روزِ نهضت که بود منشأ تجدیدِ حیات
بهرِ اقوام و ملل، مایهی بس میمنت است
روزِ تاریخ که هست آیتِ حِدثانِ زمان
بس درخشان به تواریخِ پر از حادثت است
روزِ خدمت که بود درخور تقدیرِ نفوس
مبدأ سیرِ جماعت به رهِ مقدرت است
فیالمثل چاردهم روز، به ماهِ مرداد
هست از آنجملهی ایّام که ذیمرتبت است
در چنین روز، کز اعیادِ بزرگِ ملی ست
ملّتِ زندهی ما مستحقِ تهنیت است
در چنین روز، بهرغم سُنَنِ استبداد
زنده آیینِ مساوات، به هر ناحیت است
در چنین روز، به همپشتیِ احرارِ وطن
خوش برافراشته هر سو عَلَمِ حرّیت است
در چنین روزِ مبارک قدمِ فرّخپی
ظلم و بیدادگری پیسپرِ معدلت است
در چنین روز شد از جنبشِ مشروطه پدید
فرّ آزادیِ ملت که بهین موهبت است
ملت آن روز به شاهنشهِ جبّار بگفت:
جبرِ تاریخ، زوالِ شهِ جابرصفت است
ملت آن روز به سلطانِ زمان داد نشان
که جدا حقِّ حکومت زِ حقِّ سلطنت است
سلطنت حقِّ سلاطین بود و موهبتیست
همچنان حقّ حکومت که حقّ جمعیت است!
حاکمیت که بود حقّ جماعات و ملل
خاصِ ملّت بود و غصبِ وِرا ملعنت است!
قدرتِ حاکمه گر جمع شود در کفِ فرد
حاصلش بهرِ جماعت چه به جز مسکنت است؟
آفرین و زه و احسنت بر «آزادی» باد
که بهین زیورِ قاموس و گرامی لغت است!
غرض از نهضتِ مشروطه به دورانِ اخیر
جلبِ آزادی و دفعِ اثر از مظلمت است
ورنه گر نیست زِ مشروطه به جز هیأت و نام
این نه مشروطه که خودکامگی و مفسدت است
این نه مشروطه که مشروع کند استبداد
این نه مشروطه که مخروبه ازو مملکت است
نصِّ قانونِ اساسی که به دستِ من و توست
خونبهای شهدای رهِ مشروطیت است
گر مراد تو زِ مشروطه نه تفکیکِ قواست
از پذیرفتنِ این شیوه مرا معذرت است
مرکزِ ثقلِ وطن، مجلسِ شوراست کزآن
بهرهها عایدِ ملّت زِ رهِ مشورت است
شیوهی مجلس اگر پیرویِ قدرت هاست
این چه سیریست که یکباره خلافِ جهت است؟
انتخابات گر از راهِ صواب افتد دور
سیرِ مجلس به رهِ منزلِ بدعاقبت است
وآنکه با زورِ حکومت به دروغ است وکیل
گر مَلَکخوی بود ملعبهی شیطنت است
رُشد حاصل نشود جز به رهِ آزادی
کاندرین شیوه بسی مصلحت و منفعت است
ادیب برومند
سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷، صص ۳۳۰-۳۳۳
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/جشن-مشروطيت/
گرچه هر روز و شبی را به جهان منزلت است
قدرِ اوقات ولیکن، نه به یک قاعدت است
هرشبی صاحبِ قدر است ولیکن شبِ قدر
درخورِ منقبتی ویژه زِ بس منزلت است
قدرِ ایّام از آن روست که در دورهی عمر
حاصل از گردش ایّام، بسی تجربت است
ای بسا تجربه کز آمدن و رفتنِ روز
رهنمای بشر، اندر طلبِ معرفت است
ای بسا مشعلِ توفیق، کزین تجربهها
هادی مردمِ دانا، به رهِ مصلحت است
روزِ نهضت که بود منشأ تجدیدِ حیات
بهرِ اقوام و ملل، مایهی بس میمنت است
روزِ تاریخ که هست آیتِ حِدثانِ زمان
بس درخشان به تواریخِ پر از حادثت است
روزِ خدمت که بود درخور تقدیرِ نفوس
مبدأ سیرِ جماعت به رهِ مقدرت است
فیالمثل چاردهم روز، به ماهِ مرداد
هست از آنجملهی ایّام که ذیمرتبت است
در چنین روز، کز اعیادِ بزرگِ ملی ست
ملّتِ زندهی ما مستحقِ تهنیت است
در چنین روز، بهرغم سُنَنِ استبداد
زنده آیینِ مساوات، به هر ناحیت است
در چنین روز، به همپشتیِ احرارِ وطن
خوش برافراشته هر سو عَلَمِ حرّیت است
در چنین روزِ مبارک قدمِ فرّخپی
ظلم و بیدادگری پیسپرِ معدلت است
در چنین روز شد از جنبشِ مشروطه پدید
فرّ آزادیِ ملت که بهین موهبت است
ملت آن روز به شاهنشهِ جبّار بگفت:
جبرِ تاریخ، زوالِ شهِ جابرصفت است
ملت آن روز به سلطانِ زمان داد نشان
که جدا حقِّ حکومت زِ حقِّ سلطنت است
سلطنت حقِّ سلاطین بود و موهبتیست
همچنان حقّ حکومت که حقّ جمعیت است!
حاکمیت که بود حقّ جماعات و ملل
خاصِ ملّت بود و غصبِ وِرا ملعنت است!
قدرتِ حاکمه گر جمع شود در کفِ فرد
حاصلش بهرِ جماعت چه به جز مسکنت است؟
آفرین و زه و احسنت بر «آزادی» باد
که بهین زیورِ قاموس و گرامی لغت است!
غرض از نهضتِ مشروطه به دورانِ اخیر
جلبِ آزادی و دفعِ اثر از مظلمت است
ورنه گر نیست زِ مشروطه به جز هیأت و نام
این نه مشروطه که خودکامگی و مفسدت است
این نه مشروطه که مشروع کند استبداد
این نه مشروطه که مخروبه ازو مملکت است
نصِّ قانونِ اساسی که به دستِ من و توست
خونبهای شهدای رهِ مشروطیت است
گر مراد تو زِ مشروطه نه تفکیکِ قواست
از پذیرفتنِ این شیوه مرا معذرت است
مرکزِ ثقلِ وطن، مجلسِ شوراست کزآن
بهرهها عایدِ ملّت زِ رهِ مشورت است
شیوهی مجلس اگر پیرویِ قدرت هاست
این چه سیریست که یکباره خلافِ جهت است؟
انتخابات گر از راهِ صواب افتد دور
سیرِ مجلس به رهِ منزلِ بدعاقبت است
وآنکه با زورِ حکومت به دروغ است وکیل
گر مَلَکخوی بود ملعبهی شیطنت است
رُشد حاصل نشود جز به رهِ آزادی
کاندرین شیوه بسی مصلحت و منفعت است
ادیب برومند
سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷، صص ۳۳۰-۳۳۳
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/جشن-مشروطيت/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
جشن مشروطيت | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
گرچه هرروزوشبي را به جهان منزلت است قدراوقات وليکن ، نه به يک قاعدت است هرشبي صاحب قدراست وليکن شب قدر درخور منقبتي ويژه ز بس منزلت است قدر ايّام از آنروست که د
با دریغ و درد درگذشت مبارز راستین و خستگیناپذیر راه آزادی و میهندوست دیرپای نهضت ملی ایران؛ زندهياد مهندس بهرام نمازى را به همسر فرهيخته و گرانقدر ، فرزندان و آزادگان وطنخواه تسلیت میگوییم.
ز بخش جهانآفرين بيش و كم
نباشد مپيماى بر خيره دم
مرا مرگ بهتر به نام بلند
ازین زیستن با هراس و گزند
دكتر جهانشاه برومند
پوراندخت برومند
شهريار برومند
محمدحسين نصيرى
سياوش نصيری
كيومرث نصيرى
ز بخش جهانآفرين بيش و كم
نباشد مپيماى بر خيره دم
مرا مرگ بهتر به نام بلند
ازین زیستن با هراس و گزند
دكتر جهانشاه برومند
پوراندخت برومند
شهريار برومند
محمدحسين نصيرى
سياوش نصيری
كيومرث نصيرى
کودتای بیست و هشتم مرداد
کنون که داد رخِ زردم از ملال خبر
بیار ساقىِ گلچهره بادهى احمر
بریز باده مرا آنچنان که از مستى
نه سر زِ پاى شناسم دگر نه پاى از سر
مگر فرو بنشانى زِ آبِ آذرگون
خود این شراره که برخاست مر مرا زِ جگر
سپندوار چو دل سوزدم در آتشِ غم
زِ سینه سر کشد آهم چو دود از مجمر
چنانکه ماهى مسکین درون تابه گداخت
دلم به سینه گدازان بُوَد زِ تابِ شرر
هلالوار چو هر شب فزایدم اندوه
به سانِ بَدْر به کاهش گرایدم پیکر
قرینِ آه و فغانم چو نور با مشعل
انیسِ جوش و خروشم چو تیغ با جوهر
دچارِ سوز و گدازم، قرینِ آتشِ غم
اسیرِ درد و عذابم غریقِ آبِ بصر
پر است دامنم از گوهرِ سرشکِ ملال
زِ دستِ جورِ خیانتگرانِ بدگوهر
زِ غم خراب نگر کشورِ وجودِ مرا
کنون که کشورِ ایران خراب شد یکسر
چه گویمت که زِ بیدادِ خائنان رخ داد
یکى مصیبتِ هائل زِ هر بَلیّه بَتَر
زِ کینهتوزى اغیار، فتنهاى برخاست
که گَردِ آن ننشاند به روزگار، مط
شگرف سانحهاى رخ نمود و چهره گشود
بهرغمِ پاکنژادانِ دلنشین منظر
***
بدانزمان که شد ایران زِ فرِّ نهضتِ خویش
به دفعِ شرِّ اجانب قرینِ فتح و ظفر
بدانزمان که بس آوازهی شهامت و شور
فتاد در همه گیتى زِ خلقِ این کشور
بدان زمان که غَریوِ قیام و جنبشِ خلق
به جنب و جوش برانگیخت خِطّهی خاور
بدان گهى که در ایران نهالِ استقلال
زِ خونِ پاکدلان سرکشید و داد ثمر
بدانگهى که مصدّق زِ کانِ نفتِ جنوب
نمود خلعِ ید از انگلیس غارتگر
چو آتشى که فتد در چنار، دشمن را
از این ستیزه فراخاست دودِ کین از سر
بهزَرق و حیله در اِغواى دولتِ آمریک
فزود سعى، بریتانیاى حیلتور
رضاى روس به کف کرد، همبدینهنجار
که بر دو دیدهى همسایهاش زند نشتر
به دست یارىِ هم انگلیس و آمریکا
شدند یکدله در طرحِ گونهگونه صور
به دفع نهضتِ این مُلک هر دوان همدوش
زدند دامنِ همّت زِ چابکى به کمر
بر آن شدند که از خائنان گروهى را
کنند در پىِ این کار اجیر و فرمانبر
نخست رو به سوى مجلسِ سنا کردند
که بود مجمعِ جمعى شیوخِ تنپرور
در آن مکان زِ پىِ دفع دولتِ ملّى
زمینهچینىِ دشمن بُروز داد اثر
ولى به فضلِ خداى جهان بهخیر گذشت
فرارسیده بلایى که بود همرهِ شر
به سررسید زِ تفسیرِ مجلسِ شورا
نخست دورهى منفورِ مجلسِ دیگر
سپس به عاملِ تفریق رو نهاد رقیب
فکند تفرقه در جمعِ کهتر و مهتر
به حکمِ «تفرقه انداز و خود حکومت کن»
که بود و هست شعارِ حریفِ حیلتگر
میانِ جبههی ملّى فکند سنگِ نفاق
که در کنار کشد شاهدِ فراغ ایدر
وزان سپس به نهم روز در مهِ اسفند
بزاد فتنهاى از خصم، چون زِ سنگ آذر
ولیک بىاثر آمد زِ جنبشِ احرار
خروش و غلغلِ درباریانِ کینگستر
سپس به مجلسِ شورا نهاد روىِ امید
که بود چند نمایندهاش بهین چاکر
به یک اشاره که فرمود چاکران را خصم
زدند دست به صد رشته کارِ بس منکر
به مجلس اندر از اعمالِ چند خائنِ دون
نفوذِ عاملِ تخریب شد نمایانتر
ولى بهسعىِ نمایندگانِ نهضت بود
که گشت سعىِ وکیلانِ هرزهپوى، هدر
به ختم هفدهمین دوره داد رأىِ درست
ستوده ملّتِ والانژادِ والافَر
به انحلال کشانید ملت آن مجلس
که بود مرکز اخلالِ چند بىمشعر
چو خواست ملّت ایران بقاى دولتِ خویش
بهرغم دشمن بدخواه و حاسدِ مضطر
زِ بهرِ زیر و زبر کردنِ بناى امید
کشید خصمِ دغاپیشه نقشهى آخر
بریخت طرحِ یکى کودتاى وحشتناک
به دستِ شاه و امیرانِ خائنِ لشکر
***
نوید داد به دستاربندِ دربارى
که تخت و تاج دهد اقتدار بر منبر
نثار کرد بر اولادِ ناخلف زر و سیم
که تا زنند به پهلوى مامِ خود خنجر
چنانکه خدمتِ بیگانه را کمر بستند
دو تن زِ لشکر دارا، به کامِ اسکندر
به قصدِ کشور دارا خود آن سکندرخوى
بسا سپهبد و سرهنگ را خرید به زر
چو ماهیار و چو جانوسیارِ بدفرجام
شدند اجنبیان را، سپاهیان یاور
به نامِ حاملِ فرمانِ عزل، سرهنگى
به آشیان مصدّق شتافت گاهِ سحر
به امرِ شاهِ خیانتپناه شد مأمور
به طردِ دولتِ آن پیشواى نامآور
دو تن وزیر و نمایندهاى زِ مجلس را
کشید نیمهشبِ کودتا به بند اندر
نیوفتاد ولیکن بهفضلِ بارخداى
به چنگ دیوِ لعین رهبرِ فرشتهسِیَر
زِ هوشیارىِ مستحفظانِ پردهسراى
شد آشکاره بداندیشىِ ملامتخر
به امرِ آمر دولت فتاد اندر بند
خود آن فریفته مأمورِ ایستاده به در
چو بامداد خبریافت شه زِ وقعهى دوش
به سوىِ خارجِ این سرزمین گُزید سفر
چو تیغ بر رخِ ملّت کشیده بُد، ناچار
گریخت از خطرِ انتقام و شد زِ مقر
نهاد روى از ایران به سوى مرزِ عراق
که بیمناک بُد از خشمِ ملّت و کیفر
عقیم ماندن این نقشهى شَآمتبار
زِ بهرِ ملّت ما بود یک خجسته خبر
پىِ نکوهشِ عمّالِ کودتا افتاد
خروش ملت ایران به گنبدِ اخضر
(ادامه 👇🏼)
@AdibBoroumand
کنون که داد رخِ زردم از ملال خبر
بیار ساقىِ گلچهره بادهى احمر
بریز باده مرا آنچنان که از مستى
نه سر زِ پاى شناسم دگر نه پاى از سر
مگر فرو بنشانى زِ آبِ آذرگون
خود این شراره که برخاست مر مرا زِ جگر
سپندوار چو دل سوزدم در آتشِ غم
زِ سینه سر کشد آهم چو دود از مجمر
چنانکه ماهى مسکین درون تابه گداخت
دلم به سینه گدازان بُوَد زِ تابِ شرر
هلالوار چو هر شب فزایدم اندوه
به سانِ بَدْر به کاهش گرایدم پیکر
قرینِ آه و فغانم چو نور با مشعل
انیسِ جوش و خروشم چو تیغ با جوهر
دچارِ سوز و گدازم، قرینِ آتشِ غم
اسیرِ درد و عذابم غریقِ آبِ بصر
پر است دامنم از گوهرِ سرشکِ ملال
زِ دستِ جورِ خیانتگرانِ بدگوهر
زِ غم خراب نگر کشورِ وجودِ مرا
کنون که کشورِ ایران خراب شد یکسر
چه گویمت که زِ بیدادِ خائنان رخ داد
یکى مصیبتِ هائل زِ هر بَلیّه بَتَر
زِ کینهتوزى اغیار، فتنهاى برخاست
که گَردِ آن ننشاند به روزگار، مط
شگرف سانحهاى رخ نمود و چهره گشود
بهرغمِ پاکنژادانِ دلنشین منظر
***
بدانزمان که شد ایران زِ فرِّ نهضتِ خویش
به دفعِ شرِّ اجانب قرینِ فتح و ظفر
بدانزمان که بس آوازهی شهامت و شور
فتاد در همه گیتى زِ خلقِ این کشور
بدان زمان که غَریوِ قیام و جنبشِ خلق
به جنب و جوش برانگیخت خِطّهی خاور
بدان گهى که در ایران نهالِ استقلال
زِ خونِ پاکدلان سرکشید و داد ثمر
بدانگهى که مصدّق زِ کانِ نفتِ جنوب
نمود خلعِ ید از انگلیس غارتگر
چو آتشى که فتد در چنار، دشمن را
از این ستیزه فراخاست دودِ کین از سر
بهزَرق و حیله در اِغواى دولتِ آمریک
فزود سعى، بریتانیاى حیلتور
رضاى روس به کف کرد، همبدینهنجار
که بر دو دیدهى همسایهاش زند نشتر
به دست یارىِ هم انگلیس و آمریکا
شدند یکدله در طرحِ گونهگونه صور
به دفع نهضتِ این مُلک هر دوان همدوش
زدند دامنِ همّت زِ چابکى به کمر
بر آن شدند که از خائنان گروهى را
کنند در پىِ این کار اجیر و فرمانبر
نخست رو به سوى مجلسِ سنا کردند
که بود مجمعِ جمعى شیوخِ تنپرور
در آن مکان زِ پىِ دفع دولتِ ملّى
زمینهچینىِ دشمن بُروز داد اثر
ولى به فضلِ خداى جهان بهخیر گذشت
فرارسیده بلایى که بود همرهِ شر
به سررسید زِ تفسیرِ مجلسِ شورا
نخست دورهى منفورِ مجلسِ دیگر
سپس به عاملِ تفریق رو نهاد رقیب
فکند تفرقه در جمعِ کهتر و مهتر
به حکمِ «تفرقه انداز و خود حکومت کن»
که بود و هست شعارِ حریفِ حیلتگر
میانِ جبههی ملّى فکند سنگِ نفاق
که در کنار کشد شاهدِ فراغ ایدر
وزان سپس به نهم روز در مهِ اسفند
بزاد فتنهاى از خصم، چون زِ سنگ آذر
ولیک بىاثر آمد زِ جنبشِ احرار
خروش و غلغلِ درباریانِ کینگستر
سپس به مجلسِ شورا نهاد روىِ امید
که بود چند نمایندهاش بهین چاکر
به یک اشاره که فرمود چاکران را خصم
زدند دست به صد رشته کارِ بس منکر
به مجلس اندر از اعمالِ چند خائنِ دون
نفوذِ عاملِ تخریب شد نمایانتر
ولى بهسعىِ نمایندگانِ نهضت بود
که گشت سعىِ وکیلانِ هرزهپوى، هدر
به ختم هفدهمین دوره داد رأىِ درست
ستوده ملّتِ والانژادِ والافَر
به انحلال کشانید ملت آن مجلس
که بود مرکز اخلالِ چند بىمشعر
چو خواست ملّت ایران بقاى دولتِ خویش
بهرغم دشمن بدخواه و حاسدِ مضطر
زِ بهرِ زیر و زبر کردنِ بناى امید
کشید خصمِ دغاپیشه نقشهى آخر
بریخت طرحِ یکى کودتاى وحشتناک
به دستِ شاه و امیرانِ خائنِ لشکر
***
نوید داد به دستاربندِ دربارى
که تخت و تاج دهد اقتدار بر منبر
نثار کرد بر اولادِ ناخلف زر و سیم
که تا زنند به پهلوى مامِ خود خنجر
چنانکه خدمتِ بیگانه را کمر بستند
دو تن زِ لشکر دارا، به کامِ اسکندر
به قصدِ کشور دارا خود آن سکندرخوى
بسا سپهبد و سرهنگ را خرید به زر
چو ماهیار و چو جانوسیارِ بدفرجام
شدند اجنبیان را، سپاهیان یاور
به نامِ حاملِ فرمانِ عزل، سرهنگى
به آشیان مصدّق شتافت گاهِ سحر
به امرِ شاهِ خیانتپناه شد مأمور
به طردِ دولتِ آن پیشواى نامآور
دو تن وزیر و نمایندهاى زِ مجلس را
کشید نیمهشبِ کودتا به بند اندر
نیوفتاد ولیکن بهفضلِ بارخداى
به چنگ دیوِ لعین رهبرِ فرشتهسِیَر
زِ هوشیارىِ مستحفظانِ پردهسراى
شد آشکاره بداندیشىِ ملامتخر
به امرِ آمر دولت فتاد اندر بند
خود آن فریفته مأمورِ ایستاده به در
چو بامداد خبریافت شه زِ وقعهى دوش
به سوىِ خارجِ این سرزمین گُزید سفر
چو تیغ بر رخِ ملّت کشیده بُد، ناچار
گریخت از خطرِ انتقام و شد زِ مقر
نهاد روى از ایران به سوى مرزِ عراق
که بیمناک بُد از خشمِ ملّت و کیفر
عقیم ماندن این نقشهى شَآمتبار
زِ بهرِ ملّت ما بود یک خجسته خبر
پىِ نکوهشِ عمّالِ کودتا افتاد
خروش ملت ایران به گنبدِ اخضر
(ادامه 👇🏼)
@AdibBoroumand
(ادامه از 👆🏼)
گذشت یکدو صباحى و اندر آن ایّام
بریخت خصمِ دغل طرحِ کودتاى دگر
به دستیارى عمّالِ خویش گِرد آورد
گدا و لوطى و قدّارهبند از همه در
سپس گشود سرِ بَدرهى زر آمریکا
بداد سیم و زر اوباشِ ملک را بیمر
اشاره کرد که بلوا کنند در همه شهر
به نام حامى شاه و مخالفِ رهبر
به همنوایىِ اینان سپاهیان را نیز
مِثال داد که غوغا کنند در معبر
فریفت عربدهجویانِ ملک را به دلار
که در عناد حکومت کنند عربده سر
به بیست و هشتم مرداد فتنهیی برخاست
بتر ز حادثهى ننگبارِ شهریور
***
به قصدِ جانِ گرانمایه پیشوا آن روز
روان شدند اجامر به سانِ جیشِ تَتَر
روان شدند و بهدست اندر آلتِ تخریب
که آشیانهى ملّت کنند زیر و زبر
درست در پىِ اشرار، جمعِ لشکریان
به توپ گشته مجهز براى عرضِ هنر
شدند حملهور آنگه به خانهى صد و نه
که بود قبلهى آمالِ چل کرور نفر
بهتوپ بسته شد آن خانهی همایونپى
که بود قدرت او قدرِ مُلک را مظهر
زِ بس گلوله که بر بام و در فروبارید
بر آن سراى مبارک نه بام ماند و نه در
در آن دقیقه مصدق به روىِ مسندِ خویش
نشسته بود و به گِردش سرانِ دانشور
زِ های و هوىِ شغالان به پشتِ بامِ سراى
نداشت بیم به مانند شیرِ شرزهى نر
بگفت کز اثرِ خونِ من بهباغِ وطن
نهال نهضتِ ملّى رسد بهبرگ و بهبر
چه باک از این که شوم کشته در مسیرِ قیام
که شد شهیدِ همین راه پورِ پیغمبر
هزار رهبرِ چون من فداى ایران باد
که اوست ثابت و ماییم جمله راهگذر
منم فدایىِ آزادىِ وطن کِامروز
به خونِ خویش بغلتم بهبالش و بستر
ولى زِ خانه برون برده شد بهدوشِ خواص
در این میانه که سودى نداشت بوک و مگر
***
مهاجمان به چپاول زدند یکسره دست
بسانِ لشگر چنگیز و فرقهى بربر
هر آنچه بود در آنجا به بادِ یغما رفت
زِ فرش و زیور و اسناد و خامه و دفتر
به ساعتى دو به ویرانهاى مبدّل گشت
خود آن عمارتِ آباد و ساحتِ انور
چو شد خراب، درو سربهسر عیان گردید
هزار گنج لآلى زِ جاه و شوکت و فر
به خانه نام و نشان ماند و افتخار و شرف
که بود بر در و دیوار خوشترین زیور
هر آن گلوله که باریده بود بر در و بام
بهجاى هشته نشانى زِ فّر و جاه و خطر
بهجاى هشته نشانى ز فخر و جانبازى
که هست صفحهى تاریخ را بهین مفخر
در این قضیه عدو خواست ذکرِ این مقصود
که از حمایتِ میهن حذر کنید حذر
ولیک غافل از آن کآتشِ وطنخواهى
به قلب ما نشود تا به حشر خاکستر
هماره مهرِ وطن در درونِ سینهى ما
چو آتشىست فروزان کزو جهد اخگر
سزد که فخر کند بر شهانِ زریّن تاج
هرآنکهراست زِ عشق وطن بهسر افسر
بر این مصیبتِ عُظما گریست پیر و جوان
چو داغدیده پدر در عزاى مرگِ پسر
نژند و غمزده شد هرکس از صغیر و کبیر
پس از مشاهدهى این جنایتِ اکبر
***
بهپایتخت مسلّط شدند در همه جاى
سپاهیان که بهکف داشتند تیغ و سپر
شد استماع که فرمان شه بود صادر
به نام زاهدى آن خائنِ جنایتگر
برون شتافت همان لحظه از نهانگاهش
رئیسِ دولتِ غاصب، امیرِ لشکرِ شر
به گِرد او شده مجموع، دستهیى زاشرار
چو گِردِ جیفه بسى کرکسانِ رِشکین پر
گرفت در کفِ منحوسِ خود زمامِ امور
چنان که میرِ غُزان در قلمروِ سنجر
فکند جملهى احرارِ مُلک در زندان
گرفت گردن اخیارِ شهر در چنبر
زِ بهرِ خادمِ میهن، نهِشت جاىِ قرار
زِ بهرِ حامىِ ملّت، ببست راهِ مفر
بهکینه تیغِ ستم آخت بر سرِ مسلم
بهخیره عزّ و شرف باخت در رهِ کافر
انیس و همدم او هر که جاهل و احمق
پسندِ خاطر او هر چه ناقص و ابتر
کشید سطحِ فضیلت فرو به حدِّ اقل
رساند اوجِ رذیلت فرا به حَدْ اکثر
بهعهدِ او هنرى مردِ پاکبازِ وطن
نه خرّمى به سفر دید و نى خوشى به حضر
فتاد قائدِ ملّت به کنجِ زندانها
چنانکه در دلِ ویرانه گنج دُرّ و گهر
بهنام خائن و اخلالگر گرفت و ببست
هر آن که آمد از احرارِ نامور به شُمر
هر آن چه لوطى و کبّادهکش به میدان بود
شد از براى وطن پیشکسوت و سرور
گسیل داشت سپاهى به صحنِ دانشگاه
که تا محصّلِ برنا کُشد در آن محضر
گسست بندِ زبانها، شکست کلک و بنان
که کس نگوید و ننویسد آن چه رفت ایدر
بساخت مجلسِ اعیان و مجلسِ شورا
بهدست شومِ بریتانیاى دستانگر
بهکامِ ملّتِ آزاده ریخت زهرِ ملال
چنان که بر سرِ بیگانه بیخت تَنگِ شکر
به شرّ و مفسده کارى که کرد خواهد بود
هماره تا به ابد ننگِ دودمانِ بشر
ادیب برومند
دیماه ۱۳۳۲
سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%d9%83%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7%d9%89-%d8%a8%d9%8a%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d9%87%d8%b4%d8%aa%d9%85-%d9%85%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%af/
گذشت یکدو صباحى و اندر آن ایّام
بریخت خصمِ دغل طرحِ کودتاى دگر
به دستیارى عمّالِ خویش گِرد آورد
گدا و لوطى و قدّارهبند از همه در
سپس گشود سرِ بَدرهى زر آمریکا
بداد سیم و زر اوباشِ ملک را بیمر
اشاره کرد که بلوا کنند در همه شهر
به نام حامى شاه و مخالفِ رهبر
به همنوایىِ اینان سپاهیان را نیز
مِثال داد که غوغا کنند در معبر
فریفت عربدهجویانِ ملک را به دلار
که در عناد حکومت کنند عربده سر
به بیست و هشتم مرداد فتنهیی برخاست
بتر ز حادثهى ننگبارِ شهریور
***
به قصدِ جانِ گرانمایه پیشوا آن روز
روان شدند اجامر به سانِ جیشِ تَتَر
روان شدند و بهدست اندر آلتِ تخریب
که آشیانهى ملّت کنند زیر و زبر
درست در پىِ اشرار، جمعِ لشکریان
به توپ گشته مجهز براى عرضِ هنر
شدند حملهور آنگه به خانهى صد و نه
که بود قبلهى آمالِ چل کرور نفر
بهتوپ بسته شد آن خانهی همایونپى
که بود قدرت او قدرِ مُلک را مظهر
زِ بس گلوله که بر بام و در فروبارید
بر آن سراى مبارک نه بام ماند و نه در
در آن دقیقه مصدق به روىِ مسندِ خویش
نشسته بود و به گِردش سرانِ دانشور
زِ های و هوىِ شغالان به پشتِ بامِ سراى
نداشت بیم به مانند شیرِ شرزهى نر
بگفت کز اثرِ خونِ من بهباغِ وطن
نهال نهضتِ ملّى رسد بهبرگ و بهبر
چه باک از این که شوم کشته در مسیرِ قیام
که شد شهیدِ همین راه پورِ پیغمبر
هزار رهبرِ چون من فداى ایران باد
که اوست ثابت و ماییم جمله راهگذر
منم فدایىِ آزادىِ وطن کِامروز
به خونِ خویش بغلتم بهبالش و بستر
ولى زِ خانه برون برده شد بهدوشِ خواص
در این میانه که سودى نداشت بوک و مگر
***
مهاجمان به چپاول زدند یکسره دست
بسانِ لشگر چنگیز و فرقهى بربر
هر آنچه بود در آنجا به بادِ یغما رفت
زِ فرش و زیور و اسناد و خامه و دفتر
به ساعتى دو به ویرانهاى مبدّل گشت
خود آن عمارتِ آباد و ساحتِ انور
چو شد خراب، درو سربهسر عیان گردید
هزار گنج لآلى زِ جاه و شوکت و فر
به خانه نام و نشان ماند و افتخار و شرف
که بود بر در و دیوار خوشترین زیور
هر آن گلوله که باریده بود بر در و بام
بهجاى هشته نشانى زِ فّر و جاه و خطر
بهجاى هشته نشانى ز فخر و جانبازى
که هست صفحهى تاریخ را بهین مفخر
در این قضیه عدو خواست ذکرِ این مقصود
که از حمایتِ میهن حذر کنید حذر
ولیک غافل از آن کآتشِ وطنخواهى
به قلب ما نشود تا به حشر خاکستر
هماره مهرِ وطن در درونِ سینهى ما
چو آتشىست فروزان کزو جهد اخگر
سزد که فخر کند بر شهانِ زریّن تاج
هرآنکهراست زِ عشق وطن بهسر افسر
بر این مصیبتِ عُظما گریست پیر و جوان
چو داغدیده پدر در عزاى مرگِ پسر
نژند و غمزده شد هرکس از صغیر و کبیر
پس از مشاهدهى این جنایتِ اکبر
***
بهپایتخت مسلّط شدند در همه جاى
سپاهیان که بهکف داشتند تیغ و سپر
شد استماع که فرمان شه بود صادر
به نام زاهدى آن خائنِ جنایتگر
برون شتافت همان لحظه از نهانگاهش
رئیسِ دولتِ غاصب، امیرِ لشکرِ شر
به گِرد او شده مجموع، دستهیى زاشرار
چو گِردِ جیفه بسى کرکسانِ رِشکین پر
گرفت در کفِ منحوسِ خود زمامِ امور
چنان که میرِ غُزان در قلمروِ سنجر
فکند جملهى احرارِ مُلک در زندان
گرفت گردن اخیارِ شهر در چنبر
زِ بهرِ خادمِ میهن، نهِشت جاىِ قرار
زِ بهرِ حامىِ ملّت، ببست راهِ مفر
بهکینه تیغِ ستم آخت بر سرِ مسلم
بهخیره عزّ و شرف باخت در رهِ کافر
انیس و همدم او هر که جاهل و احمق
پسندِ خاطر او هر چه ناقص و ابتر
کشید سطحِ فضیلت فرو به حدِّ اقل
رساند اوجِ رذیلت فرا به حَدْ اکثر
بهعهدِ او هنرى مردِ پاکبازِ وطن
نه خرّمى به سفر دید و نى خوشى به حضر
فتاد قائدِ ملّت به کنجِ زندانها
چنانکه در دلِ ویرانه گنج دُرّ و گهر
بهنام خائن و اخلالگر گرفت و ببست
هر آن که آمد از احرارِ نامور به شُمر
هر آن چه لوطى و کبّادهکش به میدان بود
شد از براى وطن پیشکسوت و سرور
گسیل داشت سپاهى به صحنِ دانشگاه
که تا محصّلِ برنا کُشد در آن محضر
گسست بندِ زبانها، شکست کلک و بنان
که کس نگوید و ننویسد آن چه رفت ایدر
بساخت مجلسِ اعیان و مجلسِ شورا
بهدست شومِ بریتانیاى دستانگر
بهکامِ ملّتِ آزاده ریخت زهرِ ملال
چنان که بر سرِ بیگانه بیخت تَنگِ شکر
به شرّ و مفسده کارى که کرد خواهد بود
هماره تا به ابد ننگِ دودمانِ بشر
ادیب برومند
دیماه ۱۳۳۲
سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%d9%83%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7%d9%89-%d8%a8%d9%8a%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d9%87%d8%b4%d8%aa%d9%85-%d9%85%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%af/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
كودتاى بيست و هشتم مرداد | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
اين قصيده تاريخى كه در ديماه 1332 سروده شده آينهى تمام نماى حقايق مربوط به كودتاى 28 مرداد است كه مساعى امپرياليزم انگليس و امريكا را در ساقط كردن حكومت ملى دك
Forwarded from Iran Party | حزب ایران
چرا کلمه ی « ایران » را برای تسمیه ی حزب انتخاب کردند؟
✍️ ادیب برومند
🔹نام شورانگیز و مقدس ایران را از آن جهت برای حزب اختیار کردند ( بنیانگذاران حزب ایران )، که مصمم بودند برای اولین بار بعد از وقایع شهریور ۱۳۲۰ در این سرزمین حزبی را بنیان گذارند که غیر از حفظ مصالح ملت ایران مقصود دیگر نداشته، تا آخرین دقایق حیات سیاسی خود با شعار برازنده ی « جاوید باد ایران » معتقد به فداکاری در راه عظمت و سربلندی ایراند باشد و برای ایران، با فکر ایرانی و به دست ایرانی، بنای یک آینده روشن و یک زندگی افتخار آمیز را که توأم با کار و داد و آزادی باشد برای این ملت اصیل پی ریزی کنند.
🔹 برگرفته از کتاب یادمانده ها ی ادیب برومند
🆔 @hezbiran
✍️ ادیب برومند
🔹نام شورانگیز و مقدس ایران را از آن جهت برای حزب اختیار کردند ( بنیانگذاران حزب ایران )، که مصمم بودند برای اولین بار بعد از وقایع شهریور ۱۳۲۰ در این سرزمین حزبی را بنیان گذارند که غیر از حفظ مصالح ملت ایران مقصود دیگر نداشته، تا آخرین دقایق حیات سیاسی خود با شعار برازنده ی « جاوید باد ایران » معتقد به فداکاری در راه عظمت و سربلندی ایراند باشد و برای ایران، با فکر ایرانی و به دست ایرانی، بنای یک آینده روشن و یک زندگی افتخار آمیز را که توأم با کار و داد و آزادی باشد برای این ملت اصیل پی ریزی کنند.
🔹 برگرفته از کتاب یادمانده ها ی ادیب برومند
🆔 @hezbiran