Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«جشن سده»
بياور مى كه گاه كامرانىست
ز مى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به ز آب زندگانىست
پس آنگه خرمن آتش به كهسار
برافروز اىكه كارت ديهگانىست
برافروزان سپس تلّى ز آتش
به دشت، اى آنكه سعْيَت آرمانىست
خود اين آتش نمودِ روشنىها
به فكر و ذكر و تشخيص زمانیست
فغان از چشم تار و فكر تاريک
كه در هر مطلبش معكوسخوانیست
از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشهی روشن، نشانىست
به آيين سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسوم باستانىست
مبارک باد اين جشن كيانزاد
بر آن كو در تنش خون كيانىست
سده اين جشن فرخفال فيروز
نمادى از سرور و شادمانىست
سده يادآور ايران بشْكوه
گرانفر چون درفش كاويانىست
سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانىست
سده جشنى است دستاورد هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانىست
سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراى كاروانىست
سده اين يادگار عهد ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانىست
بهياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسم پهلوانىست
غم آن روزگار رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانىست
بهياد عهد ديرين چارهی غم
كنون ما را شراب ارغوانىست
سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانىست
اديب اكنون به كام دوستداران
خريدار نشاط از دوستگانىست
سزد كز بهر آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانىست
جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانىست
ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/جشن-سده-2/
بياور مى كه گاه كامرانىست
ز مى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به ز آب زندگانىست
پس آنگه خرمن آتش به كهسار
برافروز اىكه كارت ديهگانىست
برافروزان سپس تلّى ز آتش
به دشت، اى آنكه سعْيَت آرمانىست
خود اين آتش نمودِ روشنىها
به فكر و ذكر و تشخيص زمانیست
فغان از چشم تار و فكر تاريک
كه در هر مطلبش معكوسخوانیست
از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشهی روشن، نشانىست
به آيين سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسوم باستانىست
مبارک باد اين جشن كيانزاد
بر آن كو در تنش خون كيانىست
سده اين جشن فرخفال فيروز
نمادى از سرور و شادمانىست
سده يادآور ايران بشْكوه
گرانفر چون درفش كاويانىست
سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانىست
سده جشنى است دستاورد هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانىست
سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراى كاروانىست
سده اين يادگار عهد ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانىست
بهياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسم پهلوانىست
غم آن روزگار رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانىست
بهياد عهد ديرين چارهی غم
كنون ما را شراب ارغوانىست
سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانىست
اديب اكنون به كام دوستداران
خريدار نشاط از دوستگانىست
سزد كز بهر آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانىست
جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانىست
ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/جشن-سده-2/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
جشن سده | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
در دهم بهمن ماه 1377 براى جشن سده كه ازجشنهاى باستانى ايران است سروده ام. بزرگداشت جشن سده و مهرگان و جشنهاى ديگر باستانى براى ايرانيان فرض است. جشن سده
گنجینهی زبان پارسی
سزد که از دل و جان پاسِ آشیان داریم
زِ حادثاتِ جهانیش در امان داریم
تن از تحمّلِ ذلت به ننگ نسپاریم
که از سُلالهی نامآوران نشان داریم
وطن که بُنگهِ دلبند و روحپرورِ ماست
روا بود که گرامیترش زِ جان داریم
حذر زِ درکِ حقارت که ژرف گردابیست
رواست گر خود از این ورطه بر کران داریم
شکوهِ قومیِ ما گوهریست روشن تاب
از آنکه خود گهر از دودهی کیان داریم
زِ پشتِ کاوه و از دودهی فریدونیم
بس آبروی که از فرِّ دودمان داریم
نه تازه پای به دوران نهادهایم که جای
به صدرِ صفحهی تاریخِ باستان داریم
به لوحِ عبرتِ ایّام، با خطِ زرّین
زِ جاه و سلطه بسی طُرفه داستان داریم
نگر به صفحهی تاریخ کز همایون بخت
چه مایه مردِ گرانفر، به هر زمان داریم
زِ دیرباز همانندِ گیو و رستم و طوس
چه بیشُمَر هنری مردِ پهلوان داریم
زِ رهنماییِ زرتشت و قولِ آذرپاد
چه نکتهها که در اوراقِ زرنشان داریم
به لوحِ سینه بسی خاطرات پیروزی
که از درفشِ ظفربخشِ کاویان داریم
درفشِ فتح نه تنها به روی دوش که نیز
سمندِ فضل، مسخّر به زیرِ ران داریم
نفوذِ دانش و عرفان زِ روزگارِ کهن
به هرکجا که نکو بنگری، عیان داریم
به هر دیار که شد کاروانی از فرهنگ
زِ اهلِ دانش و فن، میرِ کاروان داریم
بسا حکیم و بسا شاعرِ بلندآواز
که صیتشان شده بر بامِ آسمان داریم
هرآن ذخیره که داریم از جواهرِ فکر
زِ دولتِ سرِ گنجینهی زبان داریم
بدین زبان که کلیدِ خزائنِ هنر است
زِ نظم و نثر، بسی گنجِ شایگان داریم
بدین زبان سخن از علم و حکمت و آداب
زِ هر نمونه که خواهی یکانیکان داریم
زِ بحرِ طبعِ سخنگسترانِ دریا دل
چه بهرهها که زِ امواجِ درفشان داریم
وزآن گروه که شد نامشان به چرخِ اثیر
چه برگزیده اثرهای جاودان داریم
چو شاعران چمنآرای این چمن گشتند
نشاطِ جان زِ گلستان و بوستان داریم
زِ بهرِ ترجمهی گفتههای نغزِ دری
به هر دیار، گرانمایه ترجمان داریم
به حفظِ جانبِ گفتارِ پارسی، بسیار
به شرق و غرب، هوادارِ نکتهدان داریم
زبانِ نغز بسی فکرِ نو پدید آورد
به فکرِ نو سزد ار نیروی جوان داریم
زبانِ نغز بود پهندشت خیلِ خیال
هزار شکر که جولانگهی چنان داریم
زبانِ نغز بود ظرف نکتههای ظریف
کزآن ظرافتِ گفتار، در بیان داریم
زِ فکرِ خوب تدارک شود معیشتِ خوب
زبانِ خوب چو داریم، هر دوان داریم
زبانِ ساده و زیبا و دلنشین و فصیح
بزرگ موهبتی دان که رایگان داریم
زبان وثیقهی ملّیت است و ما بیشک
بقای وحدت ملی رهینِ آن داریم
زبانِ ماست اساس حیات ملّیِ ما
گر این اساس نباشد چه در جهان داریم
***
به حیرتم که چرا این گزیده کالا را
نه ایمن از خطرِ کاهش و زیان داریم
به حیرتم که چرا در طریقِ پاسِ زبان
قیام و سعی نه درخوردِ آرمان داریم
به حیرتم که چرا با اساسِ وحدتِ خویش
ستیزهای که بود ننگِ خاندان داریم
اگر به ضعف و زبونی کشد، زبان را کار
کجا به پاسِ وطن قدرت و توان داریم
زِ غفلت از سرِ شرم آستین به رخ گیریم
اگرنه در بَرِ او سر بر آستان داریم
زبانِ خارجی آموختن رواست ولی
نه پیش از آن که سر از پارسی گران داریم
ادیب برومند
در تیرماه ۱۳۳۸ این قصیده به هواداری از زبان فارسی سروده و منتشر شده است.
https://www.adibboroumand.com/گنجینه-زبان-پارسی/
سزد که از دل و جان پاسِ آشیان داریم
زِ حادثاتِ جهانیش در امان داریم
تن از تحمّلِ ذلت به ننگ نسپاریم
که از سُلالهی نامآوران نشان داریم
وطن که بُنگهِ دلبند و روحپرورِ ماست
روا بود که گرامیترش زِ جان داریم
حذر زِ درکِ حقارت که ژرف گردابیست
رواست گر خود از این ورطه بر کران داریم
شکوهِ قومیِ ما گوهریست روشن تاب
از آنکه خود گهر از دودهی کیان داریم
زِ پشتِ کاوه و از دودهی فریدونیم
بس آبروی که از فرِّ دودمان داریم
نه تازه پای به دوران نهادهایم که جای
به صدرِ صفحهی تاریخِ باستان داریم
به لوحِ عبرتِ ایّام، با خطِ زرّین
زِ جاه و سلطه بسی طُرفه داستان داریم
نگر به صفحهی تاریخ کز همایون بخت
چه مایه مردِ گرانفر، به هر زمان داریم
زِ دیرباز همانندِ گیو و رستم و طوس
چه بیشُمَر هنری مردِ پهلوان داریم
زِ رهنماییِ زرتشت و قولِ آذرپاد
چه نکتهها که در اوراقِ زرنشان داریم
به لوحِ سینه بسی خاطرات پیروزی
که از درفشِ ظفربخشِ کاویان داریم
درفشِ فتح نه تنها به روی دوش که نیز
سمندِ فضل، مسخّر به زیرِ ران داریم
نفوذِ دانش و عرفان زِ روزگارِ کهن
به هرکجا که نکو بنگری، عیان داریم
به هر دیار که شد کاروانی از فرهنگ
زِ اهلِ دانش و فن، میرِ کاروان داریم
بسا حکیم و بسا شاعرِ بلندآواز
که صیتشان شده بر بامِ آسمان داریم
هرآن ذخیره که داریم از جواهرِ فکر
زِ دولتِ سرِ گنجینهی زبان داریم
بدین زبان که کلیدِ خزائنِ هنر است
زِ نظم و نثر، بسی گنجِ شایگان داریم
بدین زبان سخن از علم و حکمت و آداب
زِ هر نمونه که خواهی یکانیکان داریم
زِ بحرِ طبعِ سخنگسترانِ دریا دل
چه بهرهها که زِ امواجِ درفشان داریم
وزآن گروه که شد نامشان به چرخِ اثیر
چه برگزیده اثرهای جاودان داریم
چو شاعران چمنآرای این چمن گشتند
نشاطِ جان زِ گلستان و بوستان داریم
زِ بهرِ ترجمهی گفتههای نغزِ دری
به هر دیار، گرانمایه ترجمان داریم
به حفظِ جانبِ گفتارِ پارسی، بسیار
به شرق و غرب، هوادارِ نکتهدان داریم
زبانِ نغز بسی فکرِ نو پدید آورد
به فکرِ نو سزد ار نیروی جوان داریم
زبانِ نغز بود پهندشت خیلِ خیال
هزار شکر که جولانگهی چنان داریم
زبانِ نغز بود ظرف نکتههای ظریف
کزآن ظرافتِ گفتار، در بیان داریم
زِ فکرِ خوب تدارک شود معیشتِ خوب
زبانِ خوب چو داریم، هر دوان داریم
زبانِ ساده و زیبا و دلنشین و فصیح
بزرگ موهبتی دان که رایگان داریم
زبان وثیقهی ملّیت است و ما بیشک
بقای وحدت ملی رهینِ آن داریم
زبانِ ماست اساس حیات ملّیِ ما
گر این اساس نباشد چه در جهان داریم
***
به حیرتم که چرا این گزیده کالا را
نه ایمن از خطرِ کاهش و زیان داریم
به حیرتم که چرا در طریقِ پاسِ زبان
قیام و سعی نه درخوردِ آرمان داریم
به حیرتم که چرا با اساسِ وحدتِ خویش
ستیزهای که بود ننگِ خاندان داریم
اگر به ضعف و زبونی کشد، زبان را کار
کجا به پاسِ وطن قدرت و توان داریم
زِ غفلت از سرِ شرم آستین به رخ گیریم
اگرنه در بَرِ او سر بر آستان داریم
زبانِ خارجی آموختن رواست ولی
نه پیش از آن که سر از پارسی گران داریم
ادیب برومند
در تیرماه ۱۳۳۸ این قصیده به هواداری از زبان فارسی سروده و منتشر شده است.
https://www.adibboroumand.com/گنجینه-زبان-پارسی/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
گنجینه زبان پارسی | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
در تیرماه 1338 این قصیده به هواداری از زبان فارسی سروده و منتشر شده است. گنجینهی زبان پارسی سزد که از دل و جان پاسِ آشیان داریم زِ حادثاتِ جهانیش در اما
شکوهآبادِ عشق
دلخوشىهاى جهان را حادثات از یاد برد
سیلِ غم دولتسراى عیش را بنیاد برد
روزگارى بود و عشقى بود و حالى بود و آه
کآنهمه گلبرگ را از باغِ هستى باد برد
گوشِ عالم کر شد از فریادِ مظلومان، ولى
گوشبندىها، اثر از ناله و فریاد برد
عمرِ ما در آرزوى داد اگر بر باد رفت
داد کمتر زن که ظالم را همآنکو داد، برد
بود آزادى بشر را ارمغانى از بهشت
رهزنِ آزادگى این تحفه را آزاد برد
چیره شد بر خلقِ عالم نکبتِ شرّ و فساد
چیرگىها خیرگى آورد و خیر از یاد برد
قهرمانها داشت این افسانهی شیرینِ عشق
شهرتِ این قهرمانى را چرا فرهاد برد؟
دردِ ما در دادخواهى گر دمى تسکین نیافت
عاقبت بیدادگر را هم تبِ بیداد برد
بىگمان ره سوى ویرانى برد در کارِ عشق
هرکه غافل گشت و رخت از این شکوهآباد برد
آتشى افروخت انسان از طمع در قرنِ ما
کآبروى هرچه انسان بود این همزاد برد
چون نبَرد آورد با دیو پلیدىها ادیب
کلکِ روییناش گِرو از خنجر پولاد برد
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۴، ص۲۹۲
https://www.adibboroumand.com/شكوه-%E2%80%8Fآباد-عشق/
دلخوشىهاى جهان را حادثات از یاد برد
سیلِ غم دولتسراى عیش را بنیاد برد
روزگارى بود و عشقى بود و حالى بود و آه
کآنهمه گلبرگ را از باغِ هستى باد برد
گوشِ عالم کر شد از فریادِ مظلومان، ولى
گوشبندىها، اثر از ناله و فریاد برد
عمرِ ما در آرزوى داد اگر بر باد رفت
داد کمتر زن که ظالم را همآنکو داد، برد
بود آزادى بشر را ارمغانى از بهشت
رهزنِ آزادگى این تحفه را آزاد برد
چیره شد بر خلقِ عالم نکبتِ شرّ و فساد
چیرگىها خیرگى آورد و خیر از یاد برد
قهرمانها داشت این افسانهی شیرینِ عشق
شهرتِ این قهرمانى را چرا فرهاد برد؟
دردِ ما در دادخواهى گر دمى تسکین نیافت
عاقبت بیدادگر را هم تبِ بیداد برد
بىگمان ره سوى ویرانى برد در کارِ عشق
هرکه غافل گشت و رخت از این شکوهآباد برد
آتشى افروخت انسان از طمع در قرنِ ما
کآبروى هرچه انسان بود این همزاد برد
چون نبَرد آورد با دیو پلیدىها ادیب
کلکِ روییناش گِرو از خنجر پولاد برد
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۴، ص۲۹۲
https://www.adibboroumand.com/شكوه-%E2%80%8Fآباد-عشق/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
شكوه آباد عشق | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
دلخوشى هاى جهان را حادثات از ياد برد سيل غم دولتسراى عيش را بنياد برد روزگارى بود و عشقى بود و حالى بود و آه كان همه گلبرگ را از باغ هستى باد برد گوش عال
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«نفرین بر جنگ»
استاد ادیب برومند
نیست بادا بهجهان اهرمنِ کینه و جنگ
زآنکه هست از بدِ او، نکبت و ناکامی و ننگ
ننگ و ناکامی و ناداری، چون سیلِ بلا
زادهی جنگ بود، لعن ابد باد به جنگ
ننگِ اعصار و قرون است، مشو حامیِ وی
که بوَد حامیِ وی، بیخبر از دانش و هنگ
جنگ را اهرمن مرگ رود پیشاپیش
رزم را صفشکن قهر بود پیشاهنگ
حاصلش چیست بهجز خلقِ زِ کین باخته جان؟
زادهاش کیست بهجز دیوِ بهخون یاخته چنگ؟
خاستگاهش چه بود غیر کژآئینی و حقد
راستایش چه بود غیر بداندیشی و رنگ؟
چه کنی گوش بهبانگش که بود گرگآوای
چه زنی دست بهسازش که بود جغدآهنگ
کرده در خاکِ عدم، نعشِ کسان جایبهجای
شسته از آبِ فنا، نقشِ بقا رنگبهرنگ
سختی و قحطی و ویرانی و وارونبختی
شد بههمتافته وز پایگهِ جنگ آونگ
مرگ و بیماری و مجروحی و آسیمهسری
سر برون آرد ازین حفرهی هولآور و تنگ
***
گر سوی جبهه بری ره چو نگارنده خبر
لحظهای بیش در آنجا نکنی تابِ درنگ!
لرزهها افکندت بر تن و در مغز، دوار
بانگِ خمپاره و دود و دمهی توپ و تفنگ
زندگان بینی در سنگرِ خود رویاروی
کشتگان بینی در پهلوی هم تنگاتنگ
ای بسا گشته نگون پیکرِ چون سروِ سهی
وی بسا غرقهبهخون قامتِ چون تیرِ خدنگ
ای بسا تیر عدو دست زِ تن کرده جدا
وی بسا پای کسان، سخت فروخورده فشنگ
ای بسا تازه جوان در پسِ سنگر به هراس
نامهی نامزدش در کف و جان بر سرِ سنگ
ای بسا پای که برخورده به مین، وندرجای
زانفجارش بههوا بر شده چون قلماسنگ
در زمین نعرهی خمپارهزنِ گردونتاب
افکند ولوله در بارگهِ هفت اورنگ
فردی افتاده بهخاک؛ این که بود؟ یک سرباز
مردی اندر دمِ مرگ؛ این که بود؟ یک سرهنگ
خیلِ سرباز چو گرد آید یکسو ناگاه
بر سرش بمب فرو ریزد غرنده کلنگ
هست طیارهی بمبافکن، بر اوجِ سپهر
چون به دریای خروشنده غضبناک نهنگ
تانکها حامل توپ و همه پوینده بهراه
تشنهی خونِ کسان همچو غریونده پلنگ
گاه و بیگه شود از جای به جائی پرتاب
آلتِ ناریه در شکل انار و نارنگ
***
نه همین عرصهی جنگ است چنین زشت آئین
شهرها نیز نیاند ایمن از این شومآهنگ
موشک از سکوی پرتاب روان گشته چو برق
هدفِ صاعقهاش دورتر از صد فرسنگ
بتر از زلزله بس خانه فرو کوبد سخت
بر سرِ مرد و زنِ آمده از جنگ به تنگ
خلقی از وحشت موشک همه شب تا دم صبح
دمبهدم پیک اجل را زِ هوا گوش بهزنگ
همه را دلهره در تن زِ نهیب و زِ هراس
همه را ولوله در جان زِ غریو و زِ غرنگ
جمعی آواره و معلول و پریشان و اسیر
خلقی از جامِ فنا یکسره نوشیده شرنگ
موشکاندازی و بمبافکنی و خونباری
آتشافروزی و کینتوزی و طرحِ نیرنگ
اینهمه مایهی ننگ است که لعنت بر وی
اینهمه زادهی جنگ است که نفرین بر جنگ
صلح خیر است که ذکرش رود از سوی خدا
جنگ، شر است که فعلش بود از دیوِ دبنگ
***
غرض از جنگ در اینجا، نه دفاع از وطن است
کآن بود سخت نکو در برِ هر بافرهنگ
جنگِ نستوده بود جنگِ تجاوز به حدود
که ذمیم است و کُمیتش به رهِ نازش لنگ
دفعِ بدخواهِ وطن را همهگه باش دلیر
تا چو رستم بهدر آری پدر از پورِ پشنگ
لیک با جنگِ تجاوزطلبان یار مباش
که بود مایهی نفرین، چه به روم و چه به زنگ
@AdibBoroumand
استاد ادیب برومند
نیست بادا بهجهان اهرمنِ کینه و جنگ
زآنکه هست از بدِ او، نکبت و ناکامی و ننگ
ننگ و ناکامی و ناداری، چون سیلِ بلا
زادهی جنگ بود، لعن ابد باد به جنگ
ننگِ اعصار و قرون است، مشو حامیِ وی
که بوَد حامیِ وی، بیخبر از دانش و هنگ
جنگ را اهرمن مرگ رود پیشاپیش
رزم را صفشکن قهر بود پیشاهنگ
حاصلش چیست بهجز خلقِ زِ کین باخته جان؟
زادهاش کیست بهجز دیوِ بهخون یاخته چنگ؟
خاستگاهش چه بود غیر کژآئینی و حقد
راستایش چه بود غیر بداندیشی و رنگ؟
چه کنی گوش بهبانگش که بود گرگآوای
چه زنی دست بهسازش که بود جغدآهنگ
کرده در خاکِ عدم، نعشِ کسان جایبهجای
شسته از آبِ فنا، نقشِ بقا رنگبهرنگ
سختی و قحطی و ویرانی و وارونبختی
شد بههمتافته وز پایگهِ جنگ آونگ
مرگ و بیماری و مجروحی و آسیمهسری
سر برون آرد ازین حفرهی هولآور و تنگ
***
گر سوی جبهه بری ره چو نگارنده خبر
لحظهای بیش در آنجا نکنی تابِ درنگ!
لرزهها افکندت بر تن و در مغز، دوار
بانگِ خمپاره و دود و دمهی توپ و تفنگ
زندگان بینی در سنگرِ خود رویاروی
کشتگان بینی در پهلوی هم تنگاتنگ
ای بسا گشته نگون پیکرِ چون سروِ سهی
وی بسا غرقهبهخون قامتِ چون تیرِ خدنگ
ای بسا تیر عدو دست زِ تن کرده جدا
وی بسا پای کسان، سخت فروخورده فشنگ
ای بسا تازه جوان در پسِ سنگر به هراس
نامهی نامزدش در کف و جان بر سرِ سنگ
ای بسا پای که برخورده به مین، وندرجای
زانفجارش بههوا بر شده چون قلماسنگ
در زمین نعرهی خمپارهزنِ گردونتاب
افکند ولوله در بارگهِ هفت اورنگ
فردی افتاده بهخاک؛ این که بود؟ یک سرباز
مردی اندر دمِ مرگ؛ این که بود؟ یک سرهنگ
خیلِ سرباز چو گرد آید یکسو ناگاه
بر سرش بمب فرو ریزد غرنده کلنگ
هست طیارهی بمبافکن، بر اوجِ سپهر
چون به دریای خروشنده غضبناک نهنگ
تانکها حامل توپ و همه پوینده بهراه
تشنهی خونِ کسان همچو غریونده پلنگ
گاه و بیگه شود از جای به جائی پرتاب
آلتِ ناریه در شکل انار و نارنگ
***
نه همین عرصهی جنگ است چنین زشت آئین
شهرها نیز نیاند ایمن از این شومآهنگ
موشک از سکوی پرتاب روان گشته چو برق
هدفِ صاعقهاش دورتر از صد فرسنگ
بتر از زلزله بس خانه فرو کوبد سخت
بر سرِ مرد و زنِ آمده از جنگ به تنگ
خلقی از وحشت موشک همه شب تا دم صبح
دمبهدم پیک اجل را زِ هوا گوش بهزنگ
همه را دلهره در تن زِ نهیب و زِ هراس
همه را ولوله در جان زِ غریو و زِ غرنگ
جمعی آواره و معلول و پریشان و اسیر
خلقی از جامِ فنا یکسره نوشیده شرنگ
موشکاندازی و بمبافکنی و خونباری
آتشافروزی و کینتوزی و طرحِ نیرنگ
اینهمه مایهی ننگ است که لعنت بر وی
اینهمه زادهی جنگ است که نفرین بر جنگ
صلح خیر است که ذکرش رود از سوی خدا
جنگ، شر است که فعلش بود از دیوِ دبنگ
***
غرض از جنگ در اینجا، نه دفاع از وطن است
کآن بود سخت نکو در برِ هر بافرهنگ
جنگِ نستوده بود جنگِ تجاوز به حدود
که ذمیم است و کُمیتش به رهِ نازش لنگ
دفعِ بدخواهِ وطن را همهگه باش دلیر
تا چو رستم بهدر آری پدر از پورِ پشنگ
لیک با جنگِ تجاوزطلبان یار مباش
که بود مایهی نفرین، چه به روم و چه به زنگ
@AdibBoroumand
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
نفرين بر جنگ | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
نيست بادا به جهان اهرمن كينه و جنگ زان كه هست از بدِ او نكبت و ناكامى و ننگ ننگ و ناكامى و نادارى چون سيل بلا زاده جنگ بود، لعن ابد باد به جنگ ننگ اعصار و قرون
Forwarded from خردسرای فردوسی
#مؤسسه_خردسرای_فردوسی برگزار می کند:
#انجمن_ادبی_استاد_محمد_قهرمان
(با همیاری انجمن سیاوش)
با یاد و خاطره زنده یاد:
#عبدالعلی_ادیب_برومند
باحضور:
#پوراندخت_ادیب_برومند(فرزند استاد ادیب برومند)
و
#مهندس_مهدی_زمانی
با اجرای: #دکتر_محمدرضا_سرسالاری
با شعرخوانی شاعران محترم:
#علی_اکبر_خویشاوندی
#ذبیح_الله_تعالی
#ناصر_عرفانیان
#بهمن_صباغ_زاده(از تربت حیدریه)
#احسان_نجف_زاده(از تربت حیدریه)
شاهنامه خوانی: #مهیا_سلیمانی(از همدان)
🟪 سه شنبه، ۱۰ اسفندماه ۱۴۰۰، ساعت ۲۰
✔️ پخش زنده: صفحه اینستاگرام مؤسسه خردسرای فردوسی
https://www.instagram.com/kheradsarayeferdowsi/
@kheradsarayeferdowsi
#انجمن_ادبی_استاد_محمد_قهرمان
(با همیاری انجمن سیاوش)
با یاد و خاطره زنده یاد:
#عبدالعلی_ادیب_برومند
باحضور:
#پوراندخت_ادیب_برومند(فرزند استاد ادیب برومند)
و
#مهندس_مهدی_زمانی
با اجرای: #دکتر_محمدرضا_سرسالاری
با شعرخوانی شاعران محترم:
#علی_اکبر_خویشاوندی
#ذبیح_الله_تعالی
#ناصر_عرفانیان
#بهمن_صباغ_زاده(از تربت حیدریه)
#احسان_نجف_زاده(از تربت حیدریه)
شاهنامه خوانی: #مهیا_سلیمانی(از همدان)
🟪 سه شنبه، ۱۰ اسفندماه ۱۴۰۰، ساعت ۲۰
✔️ پخش زنده: صفحه اینستاگرام مؤسسه خردسرای فردوسی
https://www.instagram.com/kheradsarayeferdowsi/
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
زیرِ عکسِ مردی بزرگ به نامِ مصدق
ردایی به دوش و عصایی به مشت
روان سوی دشت و به ما کرده پشت
پس از آفرین و درود و سلام
منش دادم این برگزیده پیام
کجا میروی ای گرانمایه مرد
به انبوهِ یارانِ خود بازگرد
که غیر از تو کس مردِ پیکار نیست
به ما رهبری را سزاوار نیست
تو را دانم اکنون کجا میروی
پیِ شکوه سوی خدا میروی
تنی خسته را با دلی سخت سرد
بری نزدِ دادارِ سازنده مرد
بری تا نژندیت را بنگرد
غبارِ غم از خاطرت بسترد
روی تا کنی شِکوه از ناکسان
به گلزارِ ایران همانا خسان
روی تا بنالی زِ بیدادها
که بر سر برفتت زِ شدّادها
روی تا به یزدان شوی دادخواه
به نامِ ستمدیدهیی بیگناه
که جز مهرِ میهن گناهت نبود
جز آغوشِ ملّت پناهت نبود
به پاسِ وطن بوده دشمن ستیز
نمانده به بیگانه راهِ گریز
زِ چنگِ ستمکارهی باختر
کشیدی برون مرده ریگ پدر
زِ زرِّ سیه هرچه گنجینه بود
ستاندی زِ بیگانهی ناستود
برون راندی از خانه بیگانه را
تهی کردی از خصم کاشانه را
به آزادگی پرچم افراختی
به بامِ شرف پرتو انداختی
پس از بیشمر کوشش و کرّ و فر
پیِ حق در آفاق کردن سفر
گروهی همآهنگ بیگانگان
بداندیش و بدخواهِ فرزانگان
به کین گستری قد برافراختند
گران نهضتت را تبه ساختند
سپس شاهِ خودسر کشیدت به بند
به بند و به تبعید کردت نژند
خود از کردهی خویش بدنام کرد
زِ خودکامگی بدسرانجام کرد
زِ تو در جهان نامِ جاوید ماند
همه هرچه نیکی تراوید ماند
چه ماند به گیتی به جز نامِ نیک
خوشا آنکه دارد سرانجامِ نیک
تو ای نامور مردِ پاینده نام
که هرگز نهشتی به کژراهه گام
هماکنون که باشی خرامان به راه
به آفاقِ آینده دوزی نگاه
به آنان که خیزند ازین خاکِ پاک
پس از روزگارانِ بس دردناک
زِ مردانگیشان نِئی ناامید
که سازند مامِ وطن روسپید
کنند از نو آباد ایرانزمین
همه رنگ و بو چون بهشتِ برین
به پاسِ وطن آستین برکشند
شکوهش زِ گردون فراتر کشند
تویی زنده با این خجسته امید
کزآن سوی ما می فرستی نوید
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://instagram.com/p/BfbVDKIFqCB/
ردایی به دوش و عصایی به مشت
روان سوی دشت و به ما کرده پشت
پس از آفرین و درود و سلام
منش دادم این برگزیده پیام
کجا میروی ای گرانمایه مرد
به انبوهِ یارانِ خود بازگرد
که غیر از تو کس مردِ پیکار نیست
به ما رهبری را سزاوار نیست
تو را دانم اکنون کجا میروی
پیِ شکوه سوی خدا میروی
تنی خسته را با دلی سخت سرد
بری نزدِ دادارِ سازنده مرد
بری تا نژندیت را بنگرد
غبارِ غم از خاطرت بسترد
روی تا کنی شِکوه از ناکسان
به گلزارِ ایران همانا خسان
روی تا بنالی زِ بیدادها
که بر سر برفتت زِ شدّادها
روی تا به یزدان شوی دادخواه
به نامِ ستمدیدهیی بیگناه
که جز مهرِ میهن گناهت نبود
جز آغوشِ ملّت پناهت نبود
به پاسِ وطن بوده دشمن ستیز
نمانده به بیگانه راهِ گریز
زِ چنگِ ستمکارهی باختر
کشیدی برون مرده ریگ پدر
زِ زرِّ سیه هرچه گنجینه بود
ستاندی زِ بیگانهی ناستود
برون راندی از خانه بیگانه را
تهی کردی از خصم کاشانه را
به آزادگی پرچم افراختی
به بامِ شرف پرتو انداختی
پس از بیشمر کوشش و کرّ و فر
پیِ حق در آفاق کردن سفر
گروهی همآهنگ بیگانگان
بداندیش و بدخواهِ فرزانگان
به کین گستری قد برافراختند
گران نهضتت را تبه ساختند
سپس شاهِ خودسر کشیدت به بند
به بند و به تبعید کردت نژند
خود از کردهی خویش بدنام کرد
زِ خودکامگی بدسرانجام کرد
زِ تو در جهان نامِ جاوید ماند
همه هرچه نیکی تراوید ماند
چه ماند به گیتی به جز نامِ نیک
خوشا آنکه دارد سرانجامِ نیک
تو ای نامور مردِ پاینده نام
که هرگز نهشتی به کژراهه گام
هماکنون که باشی خرامان به راه
به آفاقِ آینده دوزی نگاه
به آنان که خیزند ازین خاکِ پاک
پس از روزگارانِ بس دردناک
زِ مردانگیشان نِئی ناامید
که سازند مامِ وطن روسپید
کنند از نو آباد ایرانزمین
همه رنگ و بو چون بهشتِ برین
به پاسِ وطن آستین برکشند
شکوهش زِ گردون فراتر کشند
تویی زنده با این خجسته امید
کزآن سوی ما می فرستی نوید
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://instagram.com/p/BfbVDKIFqCB/
Forwarded from رقص آشفته (Dumaan)
که جز مهر میهن گناهت نبود
جز آغوش ملت پناهت نبود ...
شعر : زنده یاد ادیب برومند رئیس شورای رهبری جبهه ملی ایران
خوشنویس: دومان (رحیم دودانگه)
@doomanshekaste94
جز آغوش ملت پناهت نبود ...
شعر : زنده یاد ادیب برومند رئیس شورای رهبری جبهه ملی ایران
خوشنویس: دومان (رحیم دودانگه)
@doomanshekaste94
خوش بود یک نفس از بند غم آزاد شدن
فارغ از قید هوس گشتن و دلشاد شدن
ای اسیر آمده در دامگه نعمت و جاه
در اسیری چه به از نعمت آزاد شدن؟
چه بود حاصل هستی به گلستان وجود
غیر بشکفتن و پژمردن و بر باد شدن؟
رنج بسیار بباید به ره کسب کمال
نیست آسان، به فنون هنر استاد شدن
گر کُنَد حادثه بنیان کَنی، شِکوِه مدار
زآن که هست از پی ویران شدن آباد شدن
بِه بود بِه زِ هماهنگیِ بیدادگران
زخمی از قدرت سر پنجه ی بیداد شدن
رسم خسرو نبود در خور تقلید به عشق
با شکوه است در این مرحله فرهاد شدن
اثری نیک بباید به جهان، ورنه چه سود
به جهان آمدن و رفتن و از یاد شدن؟
خوش بود موسم گل در چمن عشق، ادیب
به تماشای گل و لاله و شمشاد شدن
https://youtu.be/66Kfzm3ggUI
@AdibBoroumand
فارغ از قید هوس گشتن و دلشاد شدن
ای اسیر آمده در دامگه نعمت و جاه
در اسیری چه به از نعمت آزاد شدن؟
چه بود حاصل هستی به گلستان وجود
غیر بشکفتن و پژمردن و بر باد شدن؟
رنج بسیار بباید به ره کسب کمال
نیست آسان، به فنون هنر استاد شدن
گر کُنَد حادثه بنیان کَنی، شِکوِه مدار
زآن که هست از پی ویران شدن آباد شدن
بِه بود بِه زِ هماهنگیِ بیدادگران
زخمی از قدرت سر پنجه ی بیداد شدن
رسم خسرو نبود در خور تقلید به عشق
با شکوه است در این مرحله فرهاد شدن
اثری نیک بباید به جهان، ورنه چه سود
به جهان آمدن و رفتن و از یاد شدن؟
خوش بود موسم گل در چمن عشق، ادیب
به تماشای گل و لاله و شمشاد شدن
https://youtu.be/66Kfzm3ggUI
@AdibBoroumand
YouTube
غزل "حاصل هستی"
خوش بود یک نفس از بند غم آزاد شدن
فارغ از قید هوس گشتن و دلشاد شدن
ای اسیر آمده در دامگه نعمت و جاه
در اسیری چه به از نعمت آزاد شدن؟
چه بود حاصل هستی به گلستان وجود
غیر بشکفتن و پژمردن و بر باد شدن؟
رنج بسیار بباید به ره کسب کمال
نیست آسان، به فنون هنر…
فارغ از قید هوس گشتن و دلشاد شدن
ای اسیر آمده در دامگه نعمت و جاه
در اسیری چه به از نعمت آزاد شدن؟
چه بود حاصل هستی به گلستان وجود
غیر بشکفتن و پژمردن و بر باد شدن؟
رنج بسیار بباید به ره کسب کمال
نیست آسان، به فنون هنر…
ادیب برومند | Adib Boroumand pinned «زیرِ عکسِ مردی بزرگ به نامِ مصدق ردایی به دوش و عصایی به مشت روان سوی دشت و به ما کرده پشت پس از آفرین و درود و سلام منش دادم این برگزیده پیام کجا میروی ای گرانمایه مرد به انبوهِ یارانِ خود بازگرد که غیر از تو کس مردِ پیکار نیست به ما رهبری را سزاوار…»
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
نگارخانهی عيش
دلم زِ خيرهسرىهاى روزگار شکست
نگارخانهی عيشِ مرا حصار شکست
فغان زِ عشق که ديوارِ صوتىِ دلِ من
زِ پرگشايىِ اين مرغِ جانشکار شکست
نمود در دلم از غمزه موشکى پرتاب
کز اين سراچه ستونهاى پايدار شکست
شکست قدرِ مرا شور و شوقِ بوس و کنار
غرورِ موج، همانا که در کنار شکست
چه شد بهارِ جوانى که سرخوشىها داشت
مرا خُمارِ تمتّع در آن بهار شکست
زِ خشتِ ميکده شايد که بشکند سرِ شيخ
که طعنهاش دلِ رندانِ ميگسار شکست
دهانِ شکوهی من سخت بسته بود وليک
زِ دستبردِ غم اين قفلِ استوار شکست
هواى يار و ديارم زِ سر نشد، هرچند
دلم زِ فرقتِ يار و غمِ ديار شکست
زِ يادِ من نرود لحظههاى صحبت دوست
اگرچه عهدِ مرا خود به يادگار شکست
زِ تندرستى من، رنجِ حادثات نَکاست
که سخت پشتِ مرا بارِ انتظار شکست
رواجِ کارِ فضيلت طمع مدار «اديب»
کنون که رونقِ بازارِ اعتبار شکست
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص ۲۹۴
@AdibBoroumand
https://soundcloud.com/adib-boroumand/dcv0rcybixl7
دلم زِ خيرهسرىهاى روزگار شکست
نگارخانهی عيشِ مرا حصار شکست
فغان زِ عشق که ديوارِ صوتىِ دلِ من
زِ پرگشايىِ اين مرغِ جانشکار شکست
نمود در دلم از غمزه موشکى پرتاب
کز اين سراچه ستونهاى پايدار شکست
شکست قدرِ مرا شور و شوقِ بوس و کنار
غرورِ موج، همانا که در کنار شکست
چه شد بهارِ جوانى که سرخوشىها داشت
مرا خُمارِ تمتّع در آن بهار شکست
زِ خشتِ ميکده شايد که بشکند سرِ شيخ
که طعنهاش دلِ رندانِ ميگسار شکست
دهانِ شکوهی من سخت بسته بود وليک
زِ دستبردِ غم اين قفلِ استوار شکست
هواى يار و ديارم زِ سر نشد، هرچند
دلم زِ فرقتِ يار و غمِ ديار شکست
زِ يادِ من نرود لحظههاى صحبت دوست
اگرچه عهدِ مرا خود به يادگار شکست
زِ تندرستى من، رنجِ حادثات نَکاست
که سخت پشتِ مرا بارِ انتظار شکست
رواجِ کارِ فضيلت طمع مدار «اديب»
کنون که رونقِ بازارِ اعتبار شکست
ادیب برومند
دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص ۲۹۴
@AdibBoroumand
https://soundcloud.com/adib-boroumand/dcv0rcybixl7
SoundCloud
نگارخانه عیش
دلم ز خيره سرى هاى روزگار شكست
نگارخانه عيش مرا حصار شكست
فغان ز عشق، كه ديوارِ صوتى دل من
ز پر گشايى اين مرغِ جانشكار شكست
نمود در دلم از غمزه موشكى پرتاب
كز اين سراچه ستون هاى پايدار شكست
شكست قد
نگارخانه عيش مرا حصار شكست
فغان ز عشق، كه ديوارِ صوتى دل من
ز پر گشايى اين مرغِ جانشكار شكست
نمود در دلم از غمزه موشكى پرتاب
كز اين سراچه ستون هاى پايدار شكست
شكست قد
Forwarded from کانال رسمی هزار باده فرهنگ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
#مهر_ایران
#به_یاد_ شاعر_ملّی_ایران_استاد_عبدالعلی_برومند_متخلص_به_ادیب
به مناسبت بیست وسوم اسفند، پنجمین سالروز درگذشت استاد ادیب برومند.
#شعر: #عبدالعلی_ادیب_برومند
#گوینده: #محمد_معین_فر
#انتخاب_موسیقی: #مهدی_حسن_زاده
#ناظر_ضبط: #هما_معین_فر
#ضبط_میکس_و_مسترینگ: #استودیو_بتهوون
NINJA TRACKS – Equilibrium
Brian Delgado - Immortals (Massive & Emotional Orchestral Builds) (2022)
Atom Music Audio - Opus_ Epic Classical Themes (2021)
Brian Delgado - Immortals (Massive & Emotional Orchestral Builds) (2022()
https://www.instagram.com/adibboroumand
https://www.instagram.com/studiobeethoven
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#ایران
#عبدالعلی_ادیب_برومند
#مهدی_حسن_زاده
#شعر_ملی
#نقد
#داستان
#ادبیات
#فرهنگ
#پژوهش
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#محمد_معین_فر
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
#مهر_ایران
#به_یاد_ شاعر_ملّی_ایران_استاد_عبدالعلی_برومند_متخلص_به_ادیب
به مناسبت بیست وسوم اسفند، پنجمین سالروز درگذشت استاد ادیب برومند.
#شعر: #عبدالعلی_ادیب_برومند
#گوینده: #محمد_معین_فر
#انتخاب_موسیقی: #مهدی_حسن_زاده
#ناظر_ضبط: #هما_معین_فر
#ضبط_میکس_و_مسترینگ: #استودیو_بتهوون
NINJA TRACKS – Equilibrium
Brian Delgado - Immortals (Massive & Emotional Orchestral Builds) (2022)
Atom Music Audio - Opus_ Epic Classical Themes (2021)
Brian Delgado - Immortals (Massive & Emotional Orchestral Builds) (2022()
https://www.instagram.com/adibboroumand
https://www.instagram.com/studiobeethoven
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#ایران
#عبدالعلی_ادیب_برومند
#مهدی_حسن_زاده
#شعر_ملی
#نقد
#داستان
#ادبیات
#فرهنگ
#پژوهش
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#محمد_معین_فر
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Forwarded from هومن يوسفدهي
نادره کاران از این جهان رفتند
به مناسبت درگذشت استاد ادیب برومند
دریغ می رسد از ره نه چون همیشه بهار
دگر شده ست بهار و دگر شده ست دیار
کنون بهار بُوَد سرد و ساکت و دلگیر
کنون دیار بُوَد خشک و تشنه و غمبار
نه قد کشیده صنوبر به دامن بستان
نه پر ز سبزه و گل گشته گلشن و گلزار
به آب و دانه ندارند مرغکان میلی
به سنگ و صخره بسایند جملگی منقار
به هر طرف که نگه می کنی سیاهی فقر
به هر کنار سفر می کنی تبه ز غبار
پر است جیب لئیمان و رهزنان امّا
تهی است کیسۀ مردم ز درهم و دینار
نمانده رادی و آزادگی و مهر و وفا
در این زمانه دگر گشت ارزش و معیار
ندیده ایم عمل ذرّه ای ز مدّعیان
شنیده ایم بسی از زبانشان گفتار
به هر زمان به یکی گوشه از زمین افسوس
زمانه فتنۀ خوابیده ای کند بیدار
چه شد بهار دگرگون شد و دیار دگر؟
چنین برای چه ریزد غم از در و دیوار؟
مگر ادیب برومند رخت بربسته ست
ندیده روی بهاران به درگه دادار
بلی ز بند تن آزاد شد ادیب أریب
به سوی باغ جنان مرغ جان او طیّار
چه دوستان که بدانجا در انتظار وی¬اند
به خوشدلی همه هستند طالب دیدار
مصدّق است کنون منتظر که آید دوست
صدیقی است به نظّاره تا ببیند یار
به یک جهت دو فروهر ز شوق او لبریز
به یک طرف سه سحابی ز مهر او سرشار
به گوشه ای دگر استاده اند خرّم و شاد
ستوده، احمدی و باستانی و افشار
به شادی از همگان بیش همسر محبوب
که هجر او ز دلش برده بود صبر و قرار
الا ادیب که رفتی سوی بهشت کنون
سلام ما برسان خود به جملۀ احرار
خبر ز مردم این روزگار بر آنجا
بگو تو شمّه ای از حال زار شهر و دیار
تمام عمر بُدی مرزبان خاک وطن
وجود خویش نهادی به تیر آرش وار
تو خود رها شدی و وانهادیَم در غم
تو خود گذشتی و بنهادیم بدین سان زار
همیشه دیدمت آراسته به جامه و جای
نکوسرشت و نکوچهره و نکو کردار
تو را به لطف و صفا بود روز و شب پیوند
تو را به ظلم و ستم بود سال و مه پیکار
به ملک شعر و ادب شاه شاعران بودی
برای ملّت ایران تو سرور و سالار
توراست حرف و سخن چون جواهر کمیاب
توراست بیت و غزل همچو لؤلؤ شهوار
چو نقد خویش به میدان شعر آوردی
تمام صیرفیان را شکسته شد بازار
اگرچه روح بلندت مقیم خُلد شده ست
تنت فزوده بر آوازۀ گزِ بُرخوار
به روز حشر تو را حُسن عاقبت بینم
بدان صفت که تو بودی همیشه مردم¬دار
دعای خیر کسان کار خویشتن بکند
قرار باد تو را تا ابد به دار قرار
دریغ نادره¬کاران از این جهان رفتند
نهاده همچو تو هومن اسیر غم بسیار
هومن یوسفدهی/ تهران- 25 اسفند 1395
به مناسبت درگذشت استاد ادیب برومند
دریغ می رسد از ره نه چون همیشه بهار
دگر شده ست بهار و دگر شده ست دیار
کنون بهار بُوَد سرد و ساکت و دلگیر
کنون دیار بُوَد خشک و تشنه و غمبار
نه قد کشیده صنوبر به دامن بستان
نه پر ز سبزه و گل گشته گلشن و گلزار
به آب و دانه ندارند مرغکان میلی
به سنگ و صخره بسایند جملگی منقار
به هر طرف که نگه می کنی سیاهی فقر
به هر کنار سفر می کنی تبه ز غبار
پر است جیب لئیمان و رهزنان امّا
تهی است کیسۀ مردم ز درهم و دینار
نمانده رادی و آزادگی و مهر و وفا
در این زمانه دگر گشت ارزش و معیار
ندیده ایم عمل ذرّه ای ز مدّعیان
شنیده ایم بسی از زبانشان گفتار
به هر زمان به یکی گوشه از زمین افسوس
زمانه فتنۀ خوابیده ای کند بیدار
چه شد بهار دگرگون شد و دیار دگر؟
چنین برای چه ریزد غم از در و دیوار؟
مگر ادیب برومند رخت بربسته ست
ندیده روی بهاران به درگه دادار
بلی ز بند تن آزاد شد ادیب أریب
به سوی باغ جنان مرغ جان او طیّار
چه دوستان که بدانجا در انتظار وی¬اند
به خوشدلی همه هستند طالب دیدار
مصدّق است کنون منتظر که آید دوست
صدیقی است به نظّاره تا ببیند یار
به یک جهت دو فروهر ز شوق او لبریز
به یک طرف سه سحابی ز مهر او سرشار
به گوشه ای دگر استاده اند خرّم و شاد
ستوده، احمدی و باستانی و افشار
به شادی از همگان بیش همسر محبوب
که هجر او ز دلش برده بود صبر و قرار
الا ادیب که رفتی سوی بهشت کنون
سلام ما برسان خود به جملۀ احرار
خبر ز مردم این روزگار بر آنجا
بگو تو شمّه ای از حال زار شهر و دیار
تمام عمر بُدی مرزبان خاک وطن
وجود خویش نهادی به تیر آرش وار
تو خود رها شدی و وانهادیَم در غم
تو خود گذشتی و بنهادیم بدین سان زار
همیشه دیدمت آراسته به جامه و جای
نکوسرشت و نکوچهره و نکو کردار
تو را به لطف و صفا بود روز و شب پیوند
تو را به ظلم و ستم بود سال و مه پیکار
به ملک شعر و ادب شاه شاعران بودی
برای ملّت ایران تو سرور و سالار
توراست حرف و سخن چون جواهر کمیاب
توراست بیت و غزل همچو لؤلؤ شهوار
چو نقد خویش به میدان شعر آوردی
تمام صیرفیان را شکسته شد بازار
اگرچه روح بلندت مقیم خُلد شده ست
تنت فزوده بر آوازۀ گزِ بُرخوار
به روز حشر تو را حُسن عاقبت بینم
بدان صفت که تو بودی همیشه مردم¬دار
دعای خیر کسان کار خویشتن بکند
قرار باد تو را تا ابد به دار قرار
دریغ نادره¬کاران از این جهان رفتند
نهاده همچو تو هومن اسیر غم بسیار
هومن یوسفدهی/ تهران- 25 اسفند 1395
Forwarded from مظاهر مصفا
▪
نه گزاف است که من میگویم
شاعر ملّی ایرانی تو
#مظاهر_مصفا
بیست و سوم اسفند؛
سالروز وفات استاد عبدالعلی ادیب برومند
▪خرداد ۱۳۹۳، جشن نود سالگی استاد ادیب برومند.
عکسها از خانم منظر عقدایی است.
▪@mazahermosaffa
نه گزاف است که من میگویم
شاعر ملّی ایرانی تو
#مظاهر_مصفا
بیست و سوم اسفند؛
سالروز وفات استاد عبدالعلی ادیب برومند
▪خرداد ۱۳۹۳، جشن نود سالگی استاد ادیب برومند.
عکسها از خانم منظر عقدایی است.
▪@mazahermosaffa
Forwarded from مظاهر مصفا
▪
ای برومند ادیبی که به فضل
مایهی فخر سپاهانی تو
به نکورویی و خوشخویی و لطف
رشک باغ و گل و ریحانی تو
گوهری از دل دریای عمان
لعلی از کان بدخشانی تو
به فضیلت به مروّت به شرف
معنی کامل انسانی تو
دیرگاهی است که از حبّ وطن
به نگهبانی ایمانی تو
به وفاداری تا پای هلاک
بر سر وعده و پیمانی تو
هنرآموز و هنرمند بلیغ
سخنآرا و سخندانی تو
هم بصیر قلم و اهل قلم
هم شناسای قلمدانی تو
به کرامندی و حرّیت نفس
جفت آزادهی یمگانی تو
متشرّع متعهّد مسئول
از سر صدق مسلمانی تو
همّت و رادی و آزادی را
هست عمری که ثناخوانی تو
شرف بند کمال همبند
عزت محبس و زندانی تو
غزل و قول دری را امروز
مرغ خوشنغمهی بستانی تو
مرغ تصویر و گل تذهیبی
قاب آیینه و قرآنی تو
در هنر مردمک چشم کمال
وز کرم چشمهی احسانی تو
مرد اخلاص عمل اهل صلاح
بندهی خالص یزدانی تو
مرد میدانی در صبر و ثبات
گوی بس برده به چوگانی تو
از تو دامان وطن پرگهر است
از چه رو سر به گریبانی تو
نه گزاف است که من میگویم
شاعر ملّی ایرانی تو
#مظاهر_مصفا
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
ای برومند ادیبی که به فضل
مایهی فخر سپاهانی تو
به نکورویی و خوشخویی و لطف
رشک باغ و گل و ریحانی تو
گوهری از دل دریای عمان
لعلی از کان بدخشانی تو
به فضیلت به مروّت به شرف
معنی کامل انسانی تو
دیرگاهی است که از حبّ وطن
به نگهبانی ایمانی تو
به وفاداری تا پای هلاک
بر سر وعده و پیمانی تو
هنرآموز و هنرمند بلیغ
سخنآرا و سخندانی تو
هم بصیر قلم و اهل قلم
هم شناسای قلمدانی تو
به کرامندی و حرّیت نفس
جفت آزادهی یمگانی تو
متشرّع متعهّد مسئول
از سر صدق مسلمانی تو
همّت و رادی و آزادی را
هست عمری که ثناخوانی تو
شرف بند کمال همبند
عزت محبس و زندانی تو
غزل و قول دری را امروز
مرغ خوشنغمهی بستانی تو
مرغ تصویر و گل تذهیبی
قاب آیینه و قرآنی تو
در هنر مردمک چشم کمال
وز کرم چشمهی احسانی تو
مرد اخلاص عمل اهل صلاح
بندهی خالص یزدانی تو
مرد میدانی در صبر و ثبات
گوی بس برده به چوگانی تو
از تو دامان وطن پرگهر است
از چه رو سر به گریبانی تو
نه گزاف است که من میگویم
شاعر ملّی ایرانی تو
#مظاهر_مصفا
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و سوم اسفندماه سالروز درگذشت ادیب برومند
در تیرماه ۱۳۳۸ این قصیده به هواداری از زبان فارسی سروده و منتشر شده است:
گنجینۀ زبان پارسی
سزد که از دل و جان پاسِ آشیان داریم
زِ حادثاتِ جهانیش در امان داریم
تن از تحمّلِ ذلّت به ننگ نسپاریم
که از سُلالۀ نامآوران نشان داریم
وطن که بُنگهِ دلبند و روحپرورِ ماست
روا بود که گرامیترش زِ جان داریم
حذر زِ درکِ حقارت که ژرف گردابیست
رواست گر خود از این ورطه بر کران داریم
شکوهِ قومیِ ما گوهریست روشنتاب
از آنکه خود گهر از دودۀ کیان داریم
زِ پشتِ کاوه و از دودۀ فریدونیم
بس آبروی که از فرِّ دودمان داریم
نه تازه پای به دوران نهادهایم که جای
به صدرِ صفحۀ تاریخِ باستان داریم
به لوحِ عبرتِ ایّام، با خطِ زرّین
زِ جاه و سلطه بسی طُرفه داستان داریم
نگر به صفحۀ تاریخ کز همایونبخت
چه مایه مردِ گرانفر، به هر زمان داریم
زِ دیرباز همانندِ گیو و رستم و طوس
چه بیشُمَر هنری مردِ پهلوان داریم
زِ رهنماییِ زرتشت و قولِ آذرپاد
چه نکتهها که در اوراقِ زرنشان داریم
به لوحِ سینه بسی خاطرات پیروزی
که از درفشِ ظفربخشِ کاویان داریم
درفشِ فتح نه تنها به روی دوش که نیز
سمندِ فضل، مسخّر به زیرِ ران داریم
نفوذِ دانش و عرفان زِ روزگارِ کهن
به هرکجا که نکو بنگری، عیان داریم
به هر دیار که شد کاروانی از فرهنگ
زِ اهلِ دانش و فن، میرِ کاروان داریم
بسا حکیم و بسا شاعرِ بلندآواز
که صیتشان شده بر بامِ آسمان داریم
هرآن ذخیره که داریم از جواهرِ فکر
زِ دولتِ سرِ گنجینۀ زبان داریم
بدین زبان که کلیدِ خزائنِ هنر است
زِ نظم و نثر، بسی گنجِ شایگان داریم
بدین زبان سخن از علم و حکمت و آداب
زِ هر نمونه که خواهی یکانیکان داریم
زِ بحرِ طبعِ سخنگسترانِ دریادل
چه بهرهها که زِ امواجِ دُرفِشان داریم
وزآن گروه که شد نامشان به چرخِ اثیر
چه برگزیده اثرهای جاودان داریم
چو شاعران چمنآرای این چمن گشتند
نشاطِ جان زِ گلستان و بوستان داریم
زِ بهرِ ترجمۀ گفتههای نغزِ دری
به هر دیار، گرانمایه ترجمان داریم
به حفظِ جانبِ گفتارِ پارسی، بسیار
به شرق و غرب، هوادارِ نکتهدان داریم
زبانِ نغز بسی فکرِ نو پدید آورد
به فکرِ نو سزد ار نیروی جوان داریم
زبانِ نغز بود پهندشت خیلِ خیال
هزار شکر که جولانگهی چنان داریم
زبانِ نغز بود ظرف نکتههای ظریف
کزآن ظرافتِ گفتار، در بیان داریم
زِ فکرِ خوب تدارک شود معیشتِ خوب
زبانِ خوب چو داریم، هر دوان داریم
زبانِ ساده و زیبا و دلنشین و فصیح
بزرگ موهبتی دان که رایگان داریم
زبان وثیقۀ ملّیت است و ما بیشک
بقای وحدت ملّی رهینِ آن داریم
زبانِ ماست اساس حیات ملّیِ ما
گر این اساس نباشد چه در جهان داریم
به حیرتم که چرا این گزیدهکالا را
نه ایمن از خطرِ کاهش و زیان داریم
به حیرتم که چرا در طریقِ پاسِ زبان
قیام و سعی نه درخوردِ آرمان داریم
به حیرتم که چرا با اساسِ وحدتِ خویش
ستیزهای که بود ننگِ خاندان داریم
اگر به ضعف و زبونی کشد، زبان را کار
کجا به پاسِ وطن قدرت و توان داریم
زِ غفلت از سرِ شرم آستین به رخ گیریم
اگرنه در بَرِ او سر بر آستان داریم
زبانِ خارجی آموختن رواست ولی
نه پیش از آن که سر از پارسی گران داریم
ادیب برومند
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی
@AfsharFoundation
در تیرماه ۱۳۳۸ این قصیده به هواداری از زبان فارسی سروده و منتشر شده است:
گنجینۀ زبان پارسی
سزد که از دل و جان پاسِ آشیان داریم
زِ حادثاتِ جهانیش در امان داریم
تن از تحمّلِ ذلّت به ننگ نسپاریم
که از سُلالۀ نامآوران نشان داریم
وطن که بُنگهِ دلبند و روحپرورِ ماست
روا بود که گرامیترش زِ جان داریم
حذر زِ درکِ حقارت که ژرف گردابیست
رواست گر خود از این ورطه بر کران داریم
شکوهِ قومیِ ما گوهریست روشنتاب
از آنکه خود گهر از دودۀ کیان داریم
زِ پشتِ کاوه و از دودۀ فریدونیم
بس آبروی که از فرِّ دودمان داریم
نه تازه پای به دوران نهادهایم که جای
به صدرِ صفحۀ تاریخِ باستان داریم
به لوحِ عبرتِ ایّام، با خطِ زرّین
زِ جاه و سلطه بسی طُرفه داستان داریم
نگر به صفحۀ تاریخ کز همایونبخت
چه مایه مردِ گرانفر، به هر زمان داریم
زِ دیرباز همانندِ گیو و رستم و طوس
چه بیشُمَر هنری مردِ پهلوان داریم
زِ رهنماییِ زرتشت و قولِ آذرپاد
چه نکتهها که در اوراقِ زرنشان داریم
به لوحِ سینه بسی خاطرات پیروزی
که از درفشِ ظفربخشِ کاویان داریم
درفشِ فتح نه تنها به روی دوش که نیز
سمندِ فضل، مسخّر به زیرِ ران داریم
نفوذِ دانش و عرفان زِ روزگارِ کهن
به هرکجا که نکو بنگری، عیان داریم
به هر دیار که شد کاروانی از فرهنگ
زِ اهلِ دانش و فن، میرِ کاروان داریم
بسا حکیم و بسا شاعرِ بلندآواز
که صیتشان شده بر بامِ آسمان داریم
هرآن ذخیره که داریم از جواهرِ فکر
زِ دولتِ سرِ گنجینۀ زبان داریم
بدین زبان که کلیدِ خزائنِ هنر است
زِ نظم و نثر، بسی گنجِ شایگان داریم
بدین زبان سخن از علم و حکمت و آداب
زِ هر نمونه که خواهی یکانیکان داریم
زِ بحرِ طبعِ سخنگسترانِ دریادل
چه بهرهها که زِ امواجِ دُرفِشان داریم
وزآن گروه که شد نامشان به چرخِ اثیر
چه برگزیده اثرهای جاودان داریم
چو شاعران چمنآرای این چمن گشتند
نشاطِ جان زِ گلستان و بوستان داریم
زِ بهرِ ترجمۀ گفتههای نغزِ دری
به هر دیار، گرانمایه ترجمان داریم
به حفظِ جانبِ گفتارِ پارسی، بسیار
به شرق و غرب، هوادارِ نکتهدان داریم
زبانِ نغز بسی فکرِ نو پدید آورد
به فکرِ نو سزد ار نیروی جوان داریم
زبانِ نغز بود پهندشت خیلِ خیال
هزار شکر که جولانگهی چنان داریم
زبانِ نغز بود ظرف نکتههای ظریف
کزآن ظرافتِ گفتار، در بیان داریم
زِ فکرِ خوب تدارک شود معیشتِ خوب
زبانِ خوب چو داریم، هر دوان داریم
زبانِ ساده و زیبا و دلنشین و فصیح
بزرگ موهبتی دان که رایگان داریم
زبان وثیقۀ ملّیت است و ما بیشک
بقای وحدت ملّی رهینِ آن داریم
زبانِ ماست اساس حیات ملّیِ ما
گر این اساس نباشد چه در جهان داریم
به حیرتم که چرا این گزیدهکالا را
نه ایمن از خطرِ کاهش و زیان داریم
به حیرتم که چرا در طریقِ پاسِ زبان
قیام و سعی نه درخوردِ آرمان داریم
به حیرتم که چرا با اساسِ وحدتِ خویش
ستیزهای که بود ننگِ خاندان داریم
اگر به ضعف و زبونی کشد، زبان را کار
کجا به پاسِ وطن قدرت و توان داریم
زِ غفلت از سرِ شرم آستین به رخ گیریم
اگرنه در بَرِ او سر بر آستان داریم
زبانِ خارجی آموختن رواست ولی
نه پیش از آن که سر از پارسی گران داریم
ادیب برومند
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی
@AfsharFoundation
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
"نوروز باستان"
نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید
ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید
بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال
بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید
صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود
تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد
سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت
زیبنده حلّهای که زِ نوروزمَهْ خرید
بادِ بهاری از سوی «خوارزم» شد وزان
وز بویِ مهر، خطّهی «ری» را بیآکَنید
جشنی گرفت گلبن و رقصی نمود بید
آنگه که از شکوفه، دلِ باغ بشکُفید
ابر بهار بر سرِ کهسار خیمه زد
وز خرگهش به کوه گهرها پراکَنید
آذینهبند کرد «بخارا» زِ چارسوی
تا بانگ پا، زِ قاصد نوروز بشنوید
زرّین زِ یاسِ زرد نگر ساحتِ چَمَن
کاندر کنارِ سنبُلِ نوخیز، بردمید
از «بامیان» و «بلخ» به شاباشِ فرودین
گوش بهار نغمهی شور و نوا شنید
سَنج از «هرات» بانگ برآورد و بوق و کوس
کآمد عروس گلرخِ نوروز، برجهید
زیبا تَذَرْو بر سرِ بادام بُن نشست
وز بانگِ دلنواز به دل شادی آفرید
اکنون گلِ همیشه بهار است خندهروی
کاین نام را کدام گلآرا به من نهید؟
بانگ چکاوک از زبرِ سرو مژده داد
کآمد به دست، باغِ «سمرقند» را کلید
سارنگ چون زِ بارهی «دربند» پرگشود
یک سر به سوی گلشنِ «شیراز» پَرکشید
آهو به نغز گونه خُرامی به مرغزار
با بچگان چو میش به امن و امان چرید
از «ایروان» و «گنجه» بر آمد نوای عیش
تا شد زِ دور، موکبِ نوروزمَهْ پدید
ایرانیانِ کُرد به «ترکیه» و «عراق»
سرگرمِ جشن و جمله خوش از دید و بازدید
از «تیسفون» زِ درگهِ «نوشیروان» به گوش
آمد نوای «باربَدی» زآن چه می سَزید
رختِ نشاط بر تنِ «تاجیک» جلوه کرد
چون باغ و راغ، فرشِ سَمَنخیز گسترید
شد شاد باغبانِ «قراباغ» چون که دید
خوش رُستهاند سوسن و سوری و شنبلید
نوروز چون صلای طَرَب داد، از سُرور
در «شیروان» زِ نغمه دلِ مرد و زن تپید
جوقی زِ مرغکان مهاجر زِ «اورگنج»
از عشق «زندهرود» سوی «اصفهان» پرید
«کارون» از آبهای «میانرود» مژده یافت
کز شوقِ عید اشک زِ رُخسارِ ما سُرید
دلشاد گشت مادرِ میهن از آن پیام
کامد زِ سوی مردمِ «بحرین» با نُوید
نوروز، جشنِ ملّی ایران زِ دیرباز
اقوام را به دامنِ تحبیب پرورید
شادا و خرّما دلِ این ملّتِ هژیر
کاین جشنِ ویژه را به بهین روز برگزید
باید به زر نوشت چنین نغز چامه را
کز خامهی «ادیب» بر اوراقِ زر چکید
https://www.instagram.com/p/BR8a-12gp6Z/
نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید
ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید
بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال
بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید
صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود
تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد
سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت
زیبنده حلّهای که زِ نوروزمَهْ خرید
بادِ بهاری از سوی «خوارزم» شد وزان
وز بویِ مهر، خطّهی «ری» را بیآکَنید
جشنی گرفت گلبن و رقصی نمود بید
آنگه که از شکوفه، دلِ باغ بشکُفید
ابر بهار بر سرِ کهسار خیمه زد
وز خرگهش به کوه گهرها پراکَنید
آذینهبند کرد «بخارا» زِ چارسوی
تا بانگ پا، زِ قاصد نوروز بشنوید
زرّین زِ یاسِ زرد نگر ساحتِ چَمَن
کاندر کنارِ سنبُلِ نوخیز، بردمید
از «بامیان» و «بلخ» به شاباشِ فرودین
گوش بهار نغمهی شور و نوا شنید
سَنج از «هرات» بانگ برآورد و بوق و کوس
کآمد عروس گلرخِ نوروز، برجهید
زیبا تَذَرْو بر سرِ بادام بُن نشست
وز بانگِ دلنواز به دل شادی آفرید
اکنون گلِ همیشه بهار است خندهروی
کاین نام را کدام گلآرا به من نهید؟
بانگ چکاوک از زبرِ سرو مژده داد
کآمد به دست، باغِ «سمرقند» را کلید
سارنگ چون زِ بارهی «دربند» پرگشود
یک سر به سوی گلشنِ «شیراز» پَرکشید
آهو به نغز گونه خُرامی به مرغزار
با بچگان چو میش به امن و امان چرید
از «ایروان» و «گنجه» بر آمد نوای عیش
تا شد زِ دور، موکبِ نوروزمَهْ پدید
ایرانیانِ کُرد به «ترکیه» و «عراق»
سرگرمِ جشن و جمله خوش از دید و بازدید
از «تیسفون» زِ درگهِ «نوشیروان» به گوش
آمد نوای «باربَدی» زآن چه می سَزید
رختِ نشاط بر تنِ «تاجیک» جلوه کرد
چون باغ و راغ، فرشِ سَمَنخیز گسترید
شد شاد باغبانِ «قراباغ» چون که دید
خوش رُستهاند سوسن و سوری و شنبلید
نوروز چون صلای طَرَب داد، از سُرور
در «شیروان» زِ نغمه دلِ مرد و زن تپید
جوقی زِ مرغکان مهاجر زِ «اورگنج»
از عشق «زندهرود» سوی «اصفهان» پرید
«کارون» از آبهای «میانرود» مژده یافت
کز شوقِ عید اشک زِ رُخسارِ ما سُرید
دلشاد گشت مادرِ میهن از آن پیام
کامد زِ سوی مردمِ «بحرین» با نُوید
نوروز، جشنِ ملّی ایران زِ دیرباز
اقوام را به دامنِ تحبیب پرورید
شادا و خرّما دلِ این ملّتِ هژیر
کاین جشنِ ویژه را به بهین روز برگزید
باید به زر نوشت چنین نغز چامه را
کز خامهی «ادیب» بر اوراقِ زر چکید
https://www.instagram.com/p/BR8a-12gp6Z/
Instagram
ادیب برومند / Adib Boroumand
"نوروز باستان" نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت زیبنده…
دیدهی جان
دست در دامنِ آن راحتِ جان بايد زد
خيمهی عشق، در آفاقِ جهان بايد زد
از عيان پى به نهان گر نتوان برد به چشم،
عينکِ باصره بر ديدهی جان بايد زد
مهرش آن دم كه چو خون جوش زند در رگ و پى
خرگهِ ذكر، فراسوى بيان بايد زد
چه بود راز در اين حقّه كه چندين زيباست
بوسه بر حقّهی اين رازِ نهان بايد زد
در رهِ عشق، حقيقت طلب از بطنِ مجاز
كه به يک تير در اينجا دو نشان بايد زد
لامكان را همهگه پيشِ نظر بايد داشت
در بزنگاهِ زمان، قيدِ مكان بايد زد
گر توان بى طمعى بر در دلدار شدن
پشت پا بر همه ابوابِ جنان بايد زد
رو سوى درگهِ داور كه در اين شهر و ديار
دادها از ستمِ دادسِتان بايد زد
پختگى تا ندهد رخوت پيرى به اديب
هم بر آن چاشنی از طبع جوان بايد زد
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/دیده-ی-جان/
دست در دامنِ آن راحتِ جان بايد زد
خيمهی عشق، در آفاقِ جهان بايد زد
از عيان پى به نهان گر نتوان برد به چشم،
عينکِ باصره بر ديدهی جان بايد زد
مهرش آن دم كه چو خون جوش زند در رگ و پى
خرگهِ ذكر، فراسوى بيان بايد زد
چه بود راز در اين حقّه كه چندين زيباست
بوسه بر حقّهی اين رازِ نهان بايد زد
در رهِ عشق، حقيقت طلب از بطنِ مجاز
كه به يک تير در اينجا دو نشان بايد زد
لامكان را همهگه پيشِ نظر بايد داشت
در بزنگاهِ زمان، قيدِ مكان بايد زد
گر توان بى طمعى بر در دلدار شدن
پشت پا بر همه ابوابِ جنان بايد زد
رو سوى درگهِ داور كه در اين شهر و ديار
دادها از ستمِ دادسِتان بايد زد
پختگى تا ندهد رخوت پيرى به اديب
هم بر آن چاشنی از طبع جوان بايد زد
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/دیده-ی-جان/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
دیده ی جان | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
دست در دامن آن راحت جان بايد زد/خيمه ی عشق، در آفاق جهان بايد زد/از عيان پى به نهان گر نتوان برد به چشم،/عينك باصره بر ديده ی جان بايد زد
سروده استاد ادیب برومند به مناسبت پنجم فروردین سالروز درگذشت روانشاد دکتر ابراهیم باستانی پاریزی
مردسخن چوکرد شکر ریزی
قناد را چه جای شکر بیزی
مردسخن به تیغ زبان بُرّد
نای از سران حادثهانگیزی
مرد سخن ز وقعهای از تاریخ
ترغیبیات نماید و پرهیزی
تاریخدان به ذکر حکایتها
آرد خبر ز چیزی و ناچیزی
بیزد شکر ز تَنگ به پرویزن
چون دم زند ز شوکت پرویزی
با ذکر بوسعید ابوالخیرش
لعنت بود به سیرت چنگیزی
مرد سخن چو راه هنر پوید
بنمایدت خضارت پالیزی
مرد سخن ز مور برآرد پیل
با جثهای بدان قَدَر از ریزی
تاریخدان سزد که بود صادق
ور آیدش درین معامله غمخیزی
تاریخدان سزاست که بنویسد
اخبار را به شیوهی گردیزی
تاریخدان سزد که بود چونان
“استاد باستانی پاریزی”
آن نامور ادیب سخنگستر
آن شهره در بیان به دلآویزی
دلجوی بود شیوهی گفتارش
چون نالههای مرغ شباویزی
کرمان روا بود که بدو نازد
چون آذری به صائب تبریزی
دردا که این فرشته صفت استاد
با غول مرگ شد به گلاویزی
داسِ اجل زِ پای در افکندش
داسی بدان برندگی و تیزی
رفت آنکه بود خُردهی اقلامش
چون غنچههای گل به عرقریزی
رفت آن که بود مرکب افکارش
تازان بهسانِ پویهی شبدیزی
در مرگ این عزیز فضیلت کیش
طبعم بود دچار غمآمیزی
باشد ادیب در غم او خوندل
چون پژمریده لالهی پائیزی
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/درگذشت-روانشاد-ابراهیم-باستانی-پاریز/
مردسخن چوکرد شکر ریزی
قناد را چه جای شکر بیزی
مردسخن به تیغ زبان بُرّد
نای از سران حادثهانگیزی
مرد سخن ز وقعهای از تاریخ
ترغیبیات نماید و پرهیزی
تاریخدان به ذکر حکایتها
آرد خبر ز چیزی و ناچیزی
بیزد شکر ز تَنگ به پرویزن
چون دم زند ز شوکت پرویزی
با ذکر بوسعید ابوالخیرش
لعنت بود به سیرت چنگیزی
مرد سخن چو راه هنر پوید
بنمایدت خضارت پالیزی
مرد سخن ز مور برآرد پیل
با جثهای بدان قَدَر از ریزی
تاریخدان سزد که بود صادق
ور آیدش درین معامله غمخیزی
تاریخدان سزاست که بنویسد
اخبار را به شیوهی گردیزی
تاریخدان سزد که بود چونان
“استاد باستانی پاریزی”
آن نامور ادیب سخنگستر
آن شهره در بیان به دلآویزی
دلجوی بود شیوهی گفتارش
چون نالههای مرغ شباویزی
کرمان روا بود که بدو نازد
چون آذری به صائب تبریزی
دردا که این فرشته صفت استاد
با غول مرگ شد به گلاویزی
داسِ اجل زِ پای در افکندش
داسی بدان برندگی و تیزی
رفت آنکه بود خُردهی اقلامش
چون غنچههای گل به عرقریزی
رفت آن که بود مرکب افکارش
تازان بهسانِ پویهی شبدیزی
در مرگ این عزیز فضیلت کیش
طبعم بود دچار غمآمیزی
باشد ادیب در غم او خوندل
چون پژمریده لالهی پائیزی
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/درگذشت-روانشاد-ابراهیم-باستانی-پاریز/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
سروده ادیب برومند برای ابراهیم باستانی پاریزی | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
سروده استاد ادیب برومند به مناسبت پنجم فروردین سالروز درگذشت روانشاد ابراهیم باستانی پاریزی مردسخن چوکرد شکر ریزی قناد را چه جای شکر بیزی مردسخن به
حضور و سخنرانی شادروان دکتر باستانی پاریزی در آیین رونمایی کتاب «نگارستان ادیب» در خانه هنرمندان، ۱۳۹۲