Forwarded from مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب (زینب پیری- میراث مکتوب)
فیلم بخش سوم نشست یکصد و چهل و هشتِ مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب
«به یاد دکتر عبدالعلی ادیب برومند» (21 خرداد ۱۳۰۳ - ۲۳ اسفند ۱۳۹5)
سخنرانان بخش سوم: دکتر پوراندخت برومند، دکتر اکبر ایرانی
زمان: شنبه 23 اسفند 1399، ساعت 18
https://www.instagram.com/tv/CMXZ4Clh9cr/?igshid=fszfbcut5toe
«به یاد دکتر عبدالعلی ادیب برومند» (21 خرداد ۱۳۰۳ - ۲۳ اسفند ۱۳۹5)
سخنرانان بخش سوم: دکتر پوراندخت برومند، دکتر اکبر ایرانی
زمان: شنبه 23 اسفند 1399، ساعت 18
https://www.instagram.com/tv/CMXZ4Clh9cr/?igshid=fszfbcut5toe
Forwarded from هواداران جبهه ملی ایران
Telegraph
در جواب فصلنامهی هستی که: «چه نوع ایرانی مورد آرزوی شماست»
به مناسبت درگذشت مرحوم ادیب برومند ایران ما سرزمین دیرینهسالیست که تاریخ پر نشیب و فراز آن حکایتگوی ماجراهای بزرگ است و فرهنگ دیرپایش دربردارندهی مآثر سترگ و چگونگی وضع جغرافیاییاش استثنایی و آفتبرانگیز میباشد. این سرزمین در اثر پیشآمدهای ناگوار و…
سلام به ایرانی قهرمان
درود به سربازان نهضت ملی
در آن هنگام كه جوش و خروش ملّت ايران بر ضد سياست استعماری موجب شد كه صنعت نفت در سراسر ايران ملی شود، اشعار زير خطاب به ايرانيان مجاهد و سربازان گمنام نهضت ملی سروده شد.
سلام ای قهرمان، ای درخورِ تأييد يزدانی
سلام ای قهرمان، ای مايهی تقدير ايرانی
سلام ای پهلوانِ عرصهی پيكار ايمانی
سلام ای ناخدای كشتی دريای طوفانی
تويی فخرآفرينِ كشور اندر واپسين دوران
تويی دردآشنای ملّتِ غمديدهی ايران
درود ای داستانی مردِ دشمنكوبِ نامآور
سلام ای آسمانی فردِ خفّتسوزِ والافر
درود ای جانفشان سرباز جانپردازِ چالِشگر
سلام ای برترين سركارِ ملّتيارِ دانشور
تو مرد عرصهی شير اوژنان در روزِ مِيدانی
تو شير بيشهی مردافكنان در مُلک ايرانی
تو ای سرباز گمنام وطن ای مظهر رادی
تو ای جانبازِ بیريب و ريا در راه آزادی
تويی پیريز كاخ شوكت و عمران و آبادی
تويی طرحافكن كاری شهامتخيز و بنيادی
كه در راهِ وطن با سربلندی قد علم كردی
عَلَم بر دوش و آهنگ نجاتِ مُلکِ جم كردی
تو آن مرد توانايی كه ايران را توان دادی
ظفرياری و كیجاهی به اعقاب كيان دادی
نويد فتح و پيروزی به هر پير و جوان دادی
زِ نصرت اهتزازی بر درفش كاويان دادی
قيام و نهضت ما را مهين خدمتگزاری تو
دليران كيانی را گرامی يادگاری تو
تو از الواح كشور زنگ استعمار بزدودی
به تاريخ وطن بابی غرورانگيز بگشودی
ز خِفّت كاستی بر عزت ديرينه بفزودی
ره آزادمردی را به همت راست بنمودی
تو ما را در ره وحدت سلاحی كارگر دادی
ز عزم آهنين سرنيزه و تيغ و سپر دادی
تو ای ايرانی اكنون درخور تكريم دنيايی
سزاوار درود از مردم امروز و فردايی
تو در خاورزمين دفع ستم را لشكر آرايی
تو پيشاهنگ رزم اندر پی سركوب اعدايی
به بزم سرفرازی اين زمان بالانشينی تو
وزين بالانشينی درخور صد آفرينی تو
كنون از بيخ بركن ريشههای ضعف و خواری را
به باغِ بوم و بر بنشان درخت كامكاری را
چو ديرين عهد نوكن، شيوهی فرمانگزاری را
همايون چتر بركش تارک ايرانمداری را
كه هنگام سراندازی به پای بخت بيدار است
زمانِ دستيازی بر سِتاک سبز و پربار است
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/سلام-به-ايرانی-قهرمان/
درود به سربازان نهضت ملی
در آن هنگام كه جوش و خروش ملّت ايران بر ضد سياست استعماری موجب شد كه صنعت نفت در سراسر ايران ملی شود، اشعار زير خطاب به ايرانيان مجاهد و سربازان گمنام نهضت ملی سروده شد.
سلام ای قهرمان، ای درخورِ تأييد يزدانی
سلام ای قهرمان، ای مايهی تقدير ايرانی
سلام ای پهلوانِ عرصهی پيكار ايمانی
سلام ای ناخدای كشتی دريای طوفانی
تويی فخرآفرينِ كشور اندر واپسين دوران
تويی دردآشنای ملّتِ غمديدهی ايران
درود ای داستانی مردِ دشمنكوبِ نامآور
سلام ای آسمانی فردِ خفّتسوزِ والافر
درود ای جانفشان سرباز جانپردازِ چالِشگر
سلام ای برترين سركارِ ملّتيارِ دانشور
تو مرد عرصهی شير اوژنان در روزِ مِيدانی
تو شير بيشهی مردافكنان در مُلک ايرانی
تو ای سرباز گمنام وطن ای مظهر رادی
تو ای جانبازِ بیريب و ريا در راه آزادی
تويی پیريز كاخ شوكت و عمران و آبادی
تويی طرحافكن كاری شهامتخيز و بنيادی
كه در راهِ وطن با سربلندی قد علم كردی
عَلَم بر دوش و آهنگ نجاتِ مُلکِ جم كردی
تو آن مرد توانايی كه ايران را توان دادی
ظفرياری و كیجاهی به اعقاب كيان دادی
نويد فتح و پيروزی به هر پير و جوان دادی
زِ نصرت اهتزازی بر درفش كاويان دادی
قيام و نهضت ما را مهين خدمتگزاری تو
دليران كيانی را گرامی يادگاری تو
تو از الواح كشور زنگ استعمار بزدودی
به تاريخ وطن بابی غرورانگيز بگشودی
ز خِفّت كاستی بر عزت ديرينه بفزودی
ره آزادمردی را به همت راست بنمودی
تو ما را در ره وحدت سلاحی كارگر دادی
ز عزم آهنين سرنيزه و تيغ و سپر دادی
تو ای ايرانی اكنون درخور تكريم دنيايی
سزاوار درود از مردم امروز و فردايی
تو در خاورزمين دفع ستم را لشكر آرايی
تو پيشاهنگ رزم اندر پی سركوب اعدايی
به بزم سرفرازی اين زمان بالانشينی تو
وزين بالانشينی درخور صد آفرينی تو
كنون از بيخ بركن ريشههای ضعف و خواری را
به باغِ بوم و بر بنشان درخت كامكاری را
چو ديرين عهد نوكن، شيوهی فرمانگزاری را
همايون چتر بركش تارک ايرانمداری را
كه هنگام سراندازی به پای بخت بيدار است
زمانِ دستيازی بر سِتاک سبز و پربار است
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/سلام-به-ايرانی-قهرمان/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
سلام به ايرانی قهرمان - اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
در آن هنگام كه جوش و خروش ملّت ايران بر ضد سياست استعماری موجب شد كه صنعت نفت در سراسر ايران ملی شود، اشعار زير خطاب به ايرانيان مجاهد و سربازان گمنام نهضت ملی
پیام شادباش شادروان ادیب برومند به مناسبت سالروز ملیشدن صنعت نفت و نوروز ۱۳۹۱:
https://www.facebook.com/AdibBoroumand/videos/3550424238150/
https://www.facebook.com/AdibBoroumand/videos/3550424238150/
Facebook Watch
Adib Boroumand ادیب برومند
به نامِ خداوندِ جان و خرد یکی از تقارن های مهمِ تاریخِ کشورِ ما همزمان شدن جشن ملّی کردن صنعت نفت در روز ۲۹ اسفندماه سال ۱۳۲۹ با عید باستانی و خجسته...
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«بهار»
فصل بهار است اى پريرخ دلبند
خيز و بيآراى بزم ما به شكرخند
مقدم نوروز را، سراچه بيآراى
چون سپرى گشت روز آخر اسفند
بر سرِ خوان، هفت سين بيار كه ما را
هفته سِير است و سور و عيش كرامند
از طربِ و عيش در بهار دلآويز
دل نتواند گسست رشتهی پيوند
در قدم فَروَدين كه سخت گرامىست
عود قُمارى فكن بر آتش و اسپند
دامن گلشن صحيفهاىست نگارين
ابر گهرها بر اين صحيفه پراكند
سبزه به صحرا دميد و لاله به كهسار
از سر «البرز» تا به دامن «الوند»
خاک بود مادرى كه حمل فروهِشت
ابر شدش دايه بهر نادره فرزند
جاى به جا، سبزه بين و لاله و نسرين
از در «تجريش» تا به ساحل «اروند»
دامن «البرز» بين كه صحنه به صحنه
باغ ارم نيستاش برابر و همچند
گلبن دارا نگر به باغ كه او را
شاخه و گل باشد از زمّرد و ياكَند
قوسِ قُزح بر فراز بام فلک چيست؟
بر كمر چرخ، گوهرينه كمربند
تابش خاطرنوازِ مهر جهانتاب
گرم بود چون كنارِ شاهد دلبند
خيل شقايق نگر كه بر زَبَرِ جوى
عكس دلآراى خود در آينه افكند
سوى دگر سبزهزار ساده نگر نغز
چون خط «درويش»بى وجود سجاوند
***
اى بت گلرو درين بهار طربخيز
از همه گيتى منم به وصل تو خرسند
خيز و بده كام ما و يكسره بستان
كام دل از عشق و شور و جاذبه يكچند
وصف بهار و تو را نگاشت به دفتر
كلکِ هنر پرور «اديب برومند»
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/بهار
فصل بهار است اى پريرخ دلبند
خيز و بيآراى بزم ما به شكرخند
مقدم نوروز را، سراچه بيآراى
چون سپرى گشت روز آخر اسفند
بر سرِ خوان، هفت سين بيار كه ما را
هفته سِير است و سور و عيش كرامند
از طربِ و عيش در بهار دلآويز
دل نتواند گسست رشتهی پيوند
در قدم فَروَدين كه سخت گرامىست
عود قُمارى فكن بر آتش و اسپند
دامن گلشن صحيفهاىست نگارين
ابر گهرها بر اين صحيفه پراكند
سبزه به صحرا دميد و لاله به كهسار
از سر «البرز» تا به دامن «الوند»
خاک بود مادرى كه حمل فروهِشت
ابر شدش دايه بهر نادره فرزند
جاى به جا، سبزه بين و لاله و نسرين
از در «تجريش» تا به ساحل «اروند»
دامن «البرز» بين كه صحنه به صحنه
باغ ارم نيستاش برابر و همچند
گلبن دارا نگر به باغ كه او را
شاخه و گل باشد از زمّرد و ياكَند
قوسِ قُزح بر فراز بام فلک چيست؟
بر كمر چرخ، گوهرينه كمربند
تابش خاطرنوازِ مهر جهانتاب
گرم بود چون كنارِ شاهد دلبند
خيل شقايق نگر كه بر زَبَرِ جوى
عكس دلآراى خود در آينه افكند
سوى دگر سبزهزار ساده نگر نغز
چون خط «درويش»بى وجود سجاوند
***
اى بت گلرو درين بهار طربخيز
از همه گيتى منم به وصل تو خرسند
خيز و بده كام ما و يكسره بستان
كام دل از عشق و شور و جاذبه يكچند
وصف بهار و تو را نگاشت به دفتر
كلکِ هنر پرور «اديب برومند»
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/بهار
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
بهار - اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
فصل بهار است اى پريرخ دلبند خيز و بياراى بزم ما به شكرخند مقدم نوروز را، سراچه بياراى چون سپرى گشت روز آخر اسفند بر سرِ خوان، هفت سين بيار كه ما را هفته سِير اس
دگرباره از گردش روزگار
بهار آمد و بس گل آورد بار
جهان شد به کردار خرم بهشت
جوان گشت گیتی به فرِّ بهار
به شاباش نوروز فیروزفر
می از ساغر لاله زد میگسار
به هر بزم گسترده شد هفت سین
به آیین دیرین این جشنوار
فراگِرد بستان بنفشه دمید
به صدگونه الوان، هزاران هزار
به هرسو که روی آوری، یاسِ زرد
دهد عیدی از زرِّ کامل عیار
شکوفه شد انبوهه در باغ و راغ
بدانسان که یک دشت از کوکنار
بسی لاله از هر کران بشکفید
چو تابنده مشعل به هر جویبار
برآورد سر پامچال از زمین
به دلکشترین رنگ و زیبا نگار
شکوفه بر اندامِ گیلاس بُن
چو رختیست سیمینه بر بَشنِ یار
نگر بید را مست و آشفته گون
فروریخته گیسوان در کنار
صف سرو بنگر به گِرد چمن
ستونوار و مخروطی و پلّهدار
درختان سرسبز پوشیده رخت
زِ دیبای رومی، زبرجد نثار
یکی سبزِ روشن یکی سبزِ سیر
نوازنده چشم است و نو شاخسار
چنار و صنوبر صف آراسته
به سربازی باغ، فرمانگزار
ز تبریزی و کاج و افرا و بید
بود بوستان خرم و کامکار
زهی سایهگستر درخت بلوط
که شد بادبیزن به هر مرغزار
به هر سوی گلشن یکی نارون
برافراشت چتری زمرّدنگار
بُن ارغوان بین که زیور فزود
به خیل درختان پربرگوبار
درختیست زرینّه بر طرف باغ
که بالیده با برگِ زرد آشکار
تو گویی خزاندیده از خاک رُست
نه بل، کز ازل بود زرّین تبار
نوا سر دهد بلبل از شاخ سرو
چنان چون قناری ز بید و چنار
منم خود ادیبی طبیعتگرای
که گل کرد طبعم، به هر سبزهزار
امید آنکه امسال ایرانزمین
زِ پیروزبختی شود کامیار
همه مردماش بهرهیاب از سرور
همه بهرهاش رحمت کردگار
ز آزادی آرد به کف دسترنج
به آبادی افزون کند کشت و کار
ادیب برومند
فروردینماه ۱۳۷۷
حاصل هستی، چاپ دوم، عرفان، تهران۱۳۷۸، صص۳۳۵-۳۳۶
@Adibboroumand
بهار آمد و بس گل آورد بار
جهان شد به کردار خرم بهشت
جوان گشت گیتی به فرِّ بهار
به شاباش نوروز فیروزفر
می از ساغر لاله زد میگسار
به هر بزم گسترده شد هفت سین
به آیین دیرین این جشنوار
فراگِرد بستان بنفشه دمید
به صدگونه الوان، هزاران هزار
به هرسو که روی آوری، یاسِ زرد
دهد عیدی از زرِّ کامل عیار
شکوفه شد انبوهه در باغ و راغ
بدانسان که یک دشت از کوکنار
بسی لاله از هر کران بشکفید
چو تابنده مشعل به هر جویبار
برآورد سر پامچال از زمین
به دلکشترین رنگ و زیبا نگار
شکوفه بر اندامِ گیلاس بُن
چو رختیست سیمینه بر بَشنِ یار
نگر بید را مست و آشفته گون
فروریخته گیسوان در کنار
صف سرو بنگر به گِرد چمن
ستونوار و مخروطی و پلّهدار
درختان سرسبز پوشیده رخت
زِ دیبای رومی، زبرجد نثار
یکی سبزِ روشن یکی سبزِ سیر
نوازنده چشم است و نو شاخسار
چنار و صنوبر صف آراسته
به سربازی باغ، فرمانگزار
ز تبریزی و کاج و افرا و بید
بود بوستان خرم و کامکار
زهی سایهگستر درخت بلوط
که شد بادبیزن به هر مرغزار
به هر سوی گلشن یکی نارون
برافراشت چتری زمرّدنگار
بُن ارغوان بین که زیور فزود
به خیل درختان پربرگوبار
درختیست زرینّه بر طرف باغ
که بالیده با برگِ زرد آشکار
تو گویی خزاندیده از خاک رُست
نه بل، کز ازل بود زرّین تبار
نوا سر دهد بلبل از شاخ سرو
چنان چون قناری ز بید و چنار
منم خود ادیبی طبیعتگرای
که گل کرد طبعم، به هر سبزهزار
امید آنکه امسال ایرانزمین
زِ پیروزبختی شود کامیار
همه مردماش بهرهیاب از سرور
همه بهرهاش رحمت کردگار
ز آزادی آرد به کف دسترنج
به آبادی افزون کند کشت و کار
ادیب برومند
فروردینماه ۱۳۷۷
حاصل هستی، چاپ دوم، عرفان، تهران۱۳۷۸، صص۳۳۵-۳۳۶
@Adibboroumand
عروسِ چمن
گوهر عشق تو تا زيورِ اندام من است
وقف ايثار تو اى دوست، مرا جان و تن است
كى شود عهدشكن، كى گسلد رشتهی مهر؟
دل كه آشفتهی آن زلفِ شكن در شكن است
لحنِ گيراى تو و لهجهی پرجاذبهات
شهد اگر هست و شكر زآن لب و ناى و دهن است
دستگاهى كه به ضبط آورد آن صوتِ لطيف
زيب هر محفل و پيرايهی هر انجمن است
نه من از هجر گلى، خون شده دل دارم و بس
لاله از داغِ جدايىست كه خونين كفن است
همدمى نيست به صحراى جنونم، ور هست
گِردبادىست كه آوارهی دشت و دمن است
آن صدايى كه به گوش آيدت از نغمه به كوه
يادگارى زِ صداى سخن كوهكن است
گل كه شد دستخوش باد هوسناک افسرد
غنچه شد پردگى شرم و عروس چمن است
بلبل آنجا كه نيبند به چمن نغمهشناس
گو نخوانَد كه دگر نوبت زاغ و زغن است
آن كه در ملک شرف، كوس سليمانى زد
آزموديم و عيان شد كه يكى اهرمن است
هركه در نظم سخن، شور و شرى داشت، ادیب
تو مپندار كه او شاعرِ شيرين سخن است
ادیب برومند
https://www.adibboroumand.com/عروس-چمن/
@AdibBoroumand
گوهر عشق تو تا زيورِ اندام من است
وقف ايثار تو اى دوست، مرا جان و تن است
كى شود عهدشكن، كى گسلد رشتهی مهر؟
دل كه آشفتهی آن زلفِ شكن در شكن است
لحنِ گيراى تو و لهجهی پرجاذبهات
شهد اگر هست و شكر زآن لب و ناى و دهن است
دستگاهى كه به ضبط آورد آن صوتِ لطيف
زيب هر محفل و پيرايهی هر انجمن است
نه من از هجر گلى، خون شده دل دارم و بس
لاله از داغِ جدايىست كه خونين كفن است
همدمى نيست به صحراى جنونم، ور هست
گِردبادىست كه آوارهی دشت و دمن است
آن صدايى كه به گوش آيدت از نغمه به كوه
يادگارى زِ صداى سخن كوهكن است
گل كه شد دستخوش باد هوسناک افسرد
غنچه شد پردگى شرم و عروس چمن است
بلبل آنجا كه نيبند به چمن نغمهشناس
گو نخوانَد كه دگر نوبت زاغ و زغن است
آن كه در ملک شرف، كوس سليمانى زد
آزموديم و عيان شد كه يكى اهرمن است
هركه در نظم سخن، شور و شرى داشت، ادیب
تو مپندار كه او شاعرِ شيرين سخن است
ادیب برومند
https://www.adibboroumand.com/عروس-چمن/
@AdibBoroumand
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
عروس چمن - اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
گوهر عشق تو تا زيور اندام من است وقف ايثار تو اى دوست، مرا جان و تن است كى شود عهدشكن، كى گسلد رشته ی مهر؟ دل كه آشفته ی آن زلف شكن در شكن است لحن گيراى ت
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
سعدی شیرینسخن - سرودهٔ شادروان استاد ادیب برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنجِ درهم و دینار
به بحر فکر، سخنور چو غوطهور گردد
بسا لآلی رخشان که آورَد به کنار
نمیرد آن که ز کلکش به جای ماند اثر
که جاودانه همی زنده داردش آثار
به ویژه سعدی شیرازی، آن که در نُه چرخ
نتافت اختر سعدی چنو به هیچ دیار
بلندپایه سخنآفرین گردونفر
که گشت گفتهٔ او ورد ثابت و سیار
همان خجستهسیر شاعر فضیلتکیش
که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حیات
ز لوح خاطر غمدیدگان سترد غبار
سپهرمرتبه گویندهای که نیک افتاد
طنین شهرت او زیر گنبد دوّار
به شعر علم، برافراشت رأیت تسخیر
به راه فضل، برانگیخت مرکب رهوار
ز لطف طبع، بیاراست باغ فضل از گل
ز حسن خُلق، بپیراست شاخ علم از خار
ز شعر نغز، به جان داد قوت راحتبخش
به فکر بکر ز دل برد اندُه و تیمار
به باغ طبع چه پرورده؟ گونهگون ریحان
ز شاخ فکر چه آورده؟ رنگرنگ اثمار
بیان او چه بیانی؟ لطیف و شهدآمیز
کلام او چه کلامی؟ بدیع و شکّربار
بیان او همه خاطرنواز و شورانگیز
کلام او همه راحتفزای و بهجتبار
بیان اوست گهربارتر ز ابر مطیر[۱]
کلام اوست دلانگیزتر ز باد بهار
لطافت سخنش فیالمثل چو دیبه روم
شمامهٔ قلمش بیگمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقریر
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بوَد کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع، همو داد مایهای افزون
ز نظم و نثر، همو ریخت پایهای ستوار
کند ستایش رفتار نیک و خیراندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازیانهٔ گفتار، شیوهٔ رفتار
فروزش سخنش چون به تیه[۲] ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصایدش همگی گرمتر ز بوسهٔ عشق
لطایفش به مثَل نرمتر ز گونهٔ یار
سرود بس غزل نغز و قطعهٔ پرشور
به حکم ذوق سلیم و قریحهٔ سرشار
لطافت غزلش فیالمثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بیبدل چو چهرنگار
چه گویمت ز گلستان او که هر ورقش
بود ز لطف و صفا، رشک صفحهٔ گلزار
خزان دهر نیاید به بوستانش راه
که پایدار بوَد چون گل همیشهبهار
به «طیباتش» اگر روی آوری، بینی
که مشکبوی تر آمد ز طبلهٔ عطار
«نصایحش» همه قلب عوام را اکسیر
«بدایعش» همه نقد خواص را معیار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پایندگیش نیک اقرار
بسا بروج مُشیّد، به ماه بر شده بود
که جمله محو شد اندر تحول ادوار
بسا ولایت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهی گشت ز آدمی ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تیره مبدل نمود زرِّ عیار
بیامدند و برفتند و هیچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پیله تنیدند تار عُلقه به دهر
ولیک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طُرفه قصور
ولیک خوار بخفتند زیر سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه یادگار جمیل
نه جام ماند از آنان، نه چهرهٔ گلنار
ز زرّ سرخ نجستند غیر خفت و ننگ
به خاک تیره نبردند غیر نکبت و عار
ولی ز گفته سعدی بسا گهر باقی است
گرانبها و گرانمایه و گرانمقدار
به هر که بنگری از خاص و عام و پیر و جوان
ز شعر دلکش اویند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنتسرای دهر، زدود
به صیقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آیینهٔ کلامش دید
جمال عشق و عفاف و شمایل دلدار
حلاوت سخنش بیشتر شود معلوم
هر آنچه گفتهٔ او بیشتر شود تکرار
خوشا به خطّهٔ فرخندهاختر شیراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او یافت پرورش سعدی
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار[۳]
کنون ز کلک سخندان حقگزار «ادیب»
بر آستانه سعدی شد این چکامه نثار
پینوشتها:
۱. مطیر: بارانزا ۲.تیه: بیابان ۳. امصار (جمع مصر): شهرها
گفتنی است که استاد برومند این شعر را در ۲۷ سالگی (سال ۱۳۳۰) به هنگام تجدید بنای آرامگاه سعدی سرودهاند.
@adibboroumand
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنجِ درهم و دینار
به بحر فکر، سخنور چو غوطهور گردد
بسا لآلی رخشان که آورَد به کنار
نمیرد آن که ز کلکش به جای ماند اثر
که جاودانه همی زنده داردش آثار
به ویژه سعدی شیرازی، آن که در نُه چرخ
نتافت اختر سعدی چنو به هیچ دیار
بلندپایه سخنآفرین گردونفر
که گشت گفتهٔ او ورد ثابت و سیار
همان خجستهسیر شاعر فضیلتکیش
که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حیات
ز لوح خاطر غمدیدگان سترد غبار
سپهرمرتبه گویندهای که نیک افتاد
طنین شهرت او زیر گنبد دوّار
به شعر علم، برافراشت رأیت تسخیر
به راه فضل، برانگیخت مرکب رهوار
ز لطف طبع، بیاراست باغ فضل از گل
ز حسن خُلق، بپیراست شاخ علم از خار
ز شعر نغز، به جان داد قوت راحتبخش
به فکر بکر ز دل برد اندُه و تیمار
به باغ طبع چه پرورده؟ گونهگون ریحان
ز شاخ فکر چه آورده؟ رنگرنگ اثمار
بیان او چه بیانی؟ لطیف و شهدآمیز
کلام او چه کلامی؟ بدیع و شکّربار
بیان او همه خاطرنواز و شورانگیز
کلام او همه راحتفزای و بهجتبار
بیان اوست گهربارتر ز ابر مطیر[۱]
کلام اوست دلانگیزتر ز باد بهار
لطافت سخنش فیالمثل چو دیبه روم
شمامهٔ قلمش بیگمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقریر
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بوَد کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع، همو داد مایهای افزون
ز نظم و نثر، همو ریخت پایهای ستوار
کند ستایش رفتار نیک و خیراندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازیانهٔ گفتار، شیوهٔ رفتار
فروزش سخنش چون به تیه[۲] ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصایدش همگی گرمتر ز بوسهٔ عشق
لطایفش به مثَل نرمتر ز گونهٔ یار
سرود بس غزل نغز و قطعهٔ پرشور
به حکم ذوق سلیم و قریحهٔ سرشار
لطافت غزلش فیالمثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بیبدل چو چهرنگار
چه گویمت ز گلستان او که هر ورقش
بود ز لطف و صفا، رشک صفحهٔ گلزار
خزان دهر نیاید به بوستانش راه
که پایدار بوَد چون گل همیشهبهار
به «طیباتش» اگر روی آوری، بینی
که مشکبوی تر آمد ز طبلهٔ عطار
«نصایحش» همه قلب عوام را اکسیر
«بدایعش» همه نقد خواص را معیار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پایندگیش نیک اقرار
بسا بروج مُشیّد، به ماه بر شده بود
که جمله محو شد اندر تحول ادوار
بسا ولایت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهی گشت ز آدمی ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تیره مبدل نمود زرِّ عیار
بیامدند و برفتند و هیچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پیله تنیدند تار عُلقه به دهر
ولیک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طُرفه قصور
ولیک خوار بخفتند زیر سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه یادگار جمیل
نه جام ماند از آنان، نه چهرهٔ گلنار
ز زرّ سرخ نجستند غیر خفت و ننگ
به خاک تیره نبردند غیر نکبت و عار
ولی ز گفته سعدی بسا گهر باقی است
گرانبها و گرانمایه و گرانمقدار
به هر که بنگری از خاص و عام و پیر و جوان
ز شعر دلکش اویند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنتسرای دهر، زدود
به صیقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آیینهٔ کلامش دید
جمال عشق و عفاف و شمایل دلدار
حلاوت سخنش بیشتر شود معلوم
هر آنچه گفتهٔ او بیشتر شود تکرار
خوشا به خطّهٔ فرخندهاختر شیراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او یافت پرورش سعدی
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار[۳]
کنون ز کلک سخندان حقگزار «ادیب»
بر آستانه سعدی شد این چکامه نثار
پینوشتها:
۱. مطیر: بارانزا ۲.تیه: بیابان ۳. امصار (جمع مصر): شهرها
گفتنی است که استاد برومند این شعر را در ۲۷ سالگی (سال ۱۳۳۰) به هنگام تجدید بنای آرامگاه سعدی سرودهاند.
@adibboroumand
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«درگذشت ملکالشعرای بهار»
در اندوه ضايعهی اسفبار درگذشت استاد بهار در سوم ارديبهشت ۱۳۳۰ سروده شده است.
سزد گر شوم سوگوار سخن
بگريم همی بر مزار سخن
سيهجامه پوشم چو تاريک شب
كه بس تيره شد روزگار سخن
گريبان زنم چاک اكنون كه گشت
قبای مصيبت شعار سخن
كه چون كرد آهنگِ رحلت «بهار»
خزان گشت يكسر بهار سخن
بدآنگه كه گل رويد از شاخسار
بهار از جهان رفت و دار سخن
دگر نشكفد گلبن عشق و شور
چو پژمرده شد لالهزار سخن
دگر نشود كس نوای اميد
ز زير و بمِ چنگ و تار سخن
سخندان كجا شد هنرمند كو
هنر دفن شد در كنار سخن
سخن ديگر از گل مياريد هان
كه پژمرد گل در جوار سخن
كه سردستهی كاروان هنر
از اين خطه بربست بار سخن
ز اندوهِ آن كوه علم و وقار
زند سر به سنگ آبشار سخن
ز هجرانِ آن بحر مواج فضل
نجوشد دگر چشمهسار سخن
مَلِک رفت و شد مُلکِ دانش تهی
ز شاهِ ادب شهريار سخن
به خاک اندر آسود مردی كه بود
فلک در بَرَش خاكسارِ سخن
چو اين اوستاد سخن درگذشت
دگر كيست آموزگار سخن؟
خوش آويختی با سرانگشت فضل
به گوش ادب گوشوار سخن
فروغش به مغرب رسيد آنكه بود
به مشرق زمين افتخار سخن
بخوان «جغد جنگش» كه تا بنگری
يلی طرفه در كارزار سخن
ز نادرشه و فتح دهلی وراست
به كف حربهی اقتدار سخن
هم از مدح فردوسی آرد حديث
ز نيروی اسفنديار سخن
به شعر دماوند بنگر كه هست
ابر قلّهی كوهسار سخن
نميرد «بهار» آنكه شاداب از اوست
نهال ادب كشتزار سخن
بود جاودان مست جام بقا
بهار از می خوشگوار سخن
به گلزار مینوش بادا قرار
به كام دل بیقرار سخن
اديب از پس در گذشت بهار
غمين گشت بر حالِ زارِ سخن
ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D9%85%D9%84%D9%83-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1/
در اندوه ضايعهی اسفبار درگذشت استاد بهار در سوم ارديبهشت ۱۳۳۰ سروده شده است.
سزد گر شوم سوگوار سخن
بگريم همی بر مزار سخن
سيهجامه پوشم چو تاريک شب
كه بس تيره شد روزگار سخن
گريبان زنم چاک اكنون كه گشت
قبای مصيبت شعار سخن
كه چون كرد آهنگِ رحلت «بهار»
خزان گشت يكسر بهار سخن
بدآنگه كه گل رويد از شاخسار
بهار از جهان رفت و دار سخن
دگر نشكفد گلبن عشق و شور
چو پژمرده شد لالهزار سخن
دگر نشود كس نوای اميد
ز زير و بمِ چنگ و تار سخن
سخندان كجا شد هنرمند كو
هنر دفن شد در كنار سخن
سخن ديگر از گل مياريد هان
كه پژمرد گل در جوار سخن
كه سردستهی كاروان هنر
از اين خطه بربست بار سخن
ز اندوهِ آن كوه علم و وقار
زند سر به سنگ آبشار سخن
ز هجرانِ آن بحر مواج فضل
نجوشد دگر چشمهسار سخن
مَلِک رفت و شد مُلکِ دانش تهی
ز شاهِ ادب شهريار سخن
به خاک اندر آسود مردی كه بود
فلک در بَرَش خاكسارِ سخن
چو اين اوستاد سخن درگذشت
دگر كيست آموزگار سخن؟
خوش آويختی با سرانگشت فضل
به گوش ادب گوشوار سخن
فروغش به مغرب رسيد آنكه بود
به مشرق زمين افتخار سخن
بخوان «جغد جنگش» كه تا بنگری
يلی طرفه در كارزار سخن
ز نادرشه و فتح دهلی وراست
به كف حربهی اقتدار سخن
هم از مدح فردوسی آرد حديث
ز نيروی اسفنديار سخن
به شعر دماوند بنگر كه هست
ابر قلّهی كوهسار سخن
نميرد «بهار» آنكه شاداب از اوست
نهال ادب كشتزار سخن
بود جاودان مست جام بقا
بهار از می خوشگوار سخن
به گلزار مینوش بادا قرار
به كام دل بیقرار سخن
اديب از پس در گذشت بهار
غمين گشت بر حالِ زارِ سخن
ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D9%85%D9%84%D9%83-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
درگذشت ملك الشعرای بهار | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
در اندوه ضایعه ی اسفبار درگذشت استاد بهار در سوم اردیبهشت 1330 سروده شده است. سزد گر شوم سوگوار سخن بگریم همی بر مزار سخن سیه جامه پوشم چو تاریك شب كه بس
Forwarded from کانال ۲ امرداد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی برگزیده استاد عبدالعلی ادیب برومند
به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
دانشگاه کردستان (سنندج) 1387
#بزرگداشت_فردوسی_1400
#شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند
@iranAmordadnews
به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
دانشگاه کردستان (سنندج) 1387
#بزرگداشت_فردوسی_1400
#شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند
@iranAmordadnews
شهرِ خاموش
دل به تنگ آمد از اين وحشتسرا، کو مأمنى؟
تا پناه آرم بدآنجا بىهراس از رهزنى
شهرِ جان خاموش و پيکِ آرزو، گم کرده راه
کوچهی دل بىنشان و تن به ويران مسکنى
کو اميدى، کو قرارى؟ رُستم اينجا گو مپاى
اين نه آن چاهىست کز وى سر بر آرد بيژنى
جانپناهى نيست ما را، حال و روز ما مپرس
روز را بايد به شب بردن، به هر جان کندنى
دامن از خونِ دلم گلگون بود، بى روىِ دوست
کو قرارِ وصل در دامانِ سبزِ گلشنى؟
مهر و مه را پرتوافشانى بر اين گردون مباد
گر بدين زندان نتابد پرتوى از روزنى
غم به روييندژ همىماند، در او جانها اسير
کو اميد و آرزو را، جنبشِ رويين تنى؟
تنگچشمىهاى دونان، داردم آنسان ملول
کز ملالم هر سرِ مويىست بر تن سوزنى
خشک باد آن چشمهی دولت که در پيرامُنش
خيمه افرازد زِ هر سو، رهزنى، تردامنى
جاه و نعمت، ديگران را باد ارزانى که نيست
التفاتِ اهلِ دولت را بهاى ارزنى
تيرگىهاى شبِ هجران، نمىپايد ادیب
باش تا بنوازدت لبخندِ صبحِ روشنى
ادیب برومند
درد آشنا/ص۳۵
@AdibBoroumand
دل به تنگ آمد از اين وحشتسرا، کو مأمنى؟
تا پناه آرم بدآنجا بىهراس از رهزنى
شهرِ جان خاموش و پيکِ آرزو، گم کرده راه
کوچهی دل بىنشان و تن به ويران مسکنى
کو اميدى، کو قرارى؟ رُستم اينجا گو مپاى
اين نه آن چاهىست کز وى سر بر آرد بيژنى
جانپناهى نيست ما را، حال و روز ما مپرس
روز را بايد به شب بردن، به هر جان کندنى
دامن از خونِ دلم گلگون بود، بى روىِ دوست
کو قرارِ وصل در دامانِ سبزِ گلشنى؟
مهر و مه را پرتوافشانى بر اين گردون مباد
گر بدين زندان نتابد پرتوى از روزنى
غم به روييندژ همىماند، در او جانها اسير
کو اميد و آرزو را، جنبشِ رويين تنى؟
تنگچشمىهاى دونان، داردم آنسان ملول
کز ملالم هر سرِ مويىست بر تن سوزنى
خشک باد آن چشمهی دولت که در پيرامُنش
خيمه افرازد زِ هر سو، رهزنى، تردامنى
جاه و نعمت، ديگران را باد ارزانى که نيست
التفاتِ اهلِ دولت را بهاى ارزنى
تيرگىهاى شبِ هجران، نمىپايد ادیب
باش تا بنوازدت لبخندِ صبحِ روشنى
ادیب برومند
درد آشنا/ص۳۵
@AdibBoroumand
به مناسبت زادروز فرخنده شاعر ملی ایران ادیب برومند
ایران و فرهنگش
ای وطن، ای زادگهِ پاکِ ما
ای گهرین مرزِ طربناکِ ما
ای فرحانگیزترین بوم و بر
در نظر مردمِ صاحبنظر
آینهافروز نشاط و امید
چهرهگشایندهی پیک ِنوید
جای نیاکانِ فروزندهبخت
بر زبرِ چرخِ برین برده رخت
داده به ما تربیت و برگ و ساز
کرده زِ ما رفع، فراوان نیاز
ای وطن، ای خاکِ تو مشکینهبوی
جلوهگهِ منزلت و آبروی
شیفتهام بر تو و آثارِ تو
آن همه آثارِ گرانبارِ تو
مخزنِ فرهنگِ تو پرگوهر است
هر گهرش گنجِ گهرپرور است
علم و هنر را تو کهن بستری
در همه اقطار، ادبگستری
دامنِ فرهنگِ تو گسترده است
بس هنری مرد که پرورده است
گسترهاش بوده زِ چین تا به روم
از ادب و حکمت و دیگر علوم
در همهجا نامِ بزرگانِ تو
زبده ادیبانِ سخندانِ تو،
نامِ حکیمان و مهین عارفان
نغمهسرایانِ گشاده زبان،
در دلِ خاصان شده خاطرنشین
جلوهگهِ تهنیت و آفرین
دفترِ هریک به کتبخانههاست
نادره گنجینهی دردانههاست
سعدی و فردوسی از آن تواند
حافظ و جامی زِ جهان تواند
بوعلی و بوالفرج و بوسعید
لوکری و خواجه رشید و عمید
رازی و خوارزمی و عینالقضات
خواجه نصیر آن همهگه ذیحیات
صائب و خیام و نظامی همه
شهره به زیبنده کلامی همه
صابر و بیرونی و فارابیات
زین همه رخشنده جهانتابیات
آن کت از او دولتِ سلطانی است
مولوی و افضل و خاقانی است
شاید اگر یادِ سنایی کنم
از سخنش رازگشایی کنم
باد به عطار و سنایی درود!
کز دمشان دل به فراغت غنود
چون سخن از شمس دمی سر کنم
شاید اگر ناز بر اختر کنم
یافت صفاهان ز هنرها جمال
داد جمالش به فضیلت کمال
طالب و مختاری و ابنِ یمین
خالق بس شعرِ شکوهآفرین
چون سخن از شیخ شهاب آورم
حکمت او زیبِ کتاب آورم
ای وطن، ای کشورِ مینوطراز
ای شده آرامگهِ اهل راز
یکسره از نامِ بزرگانِ تو
پر شده اوراقِ زرافشانِ تو
گر بنگارم، قلمم یار نیست
کآنهمه را دفترِ آمار نیست
مفتخرم از تو و فرهنگ تو
از تو و تاریخِ گرانسنگ تو
هرچه کند جلوه در آیینهات
شرح دهد شوکت دیرینهات
فرض بود بر همه ایرانیان
پاسِ وطن، پاسِ مشاهیرِ آن
شاید اگر در رهِ او جان دهند
جان به سرافرازیِ ایران دهند
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/ايران-و-فرهنگش/
ایران و فرهنگش
ای وطن، ای زادگهِ پاکِ ما
ای گهرین مرزِ طربناکِ ما
ای فرحانگیزترین بوم و بر
در نظر مردمِ صاحبنظر
آینهافروز نشاط و امید
چهرهگشایندهی پیک ِنوید
جای نیاکانِ فروزندهبخت
بر زبرِ چرخِ برین برده رخت
داده به ما تربیت و برگ و ساز
کرده زِ ما رفع، فراوان نیاز
ای وطن، ای خاکِ تو مشکینهبوی
جلوهگهِ منزلت و آبروی
شیفتهام بر تو و آثارِ تو
آن همه آثارِ گرانبارِ تو
مخزنِ فرهنگِ تو پرگوهر است
هر گهرش گنجِ گهرپرور است
علم و هنر را تو کهن بستری
در همه اقطار، ادبگستری
دامنِ فرهنگِ تو گسترده است
بس هنری مرد که پرورده است
گسترهاش بوده زِ چین تا به روم
از ادب و حکمت و دیگر علوم
در همهجا نامِ بزرگانِ تو
زبده ادیبانِ سخندانِ تو،
نامِ حکیمان و مهین عارفان
نغمهسرایانِ گشاده زبان،
در دلِ خاصان شده خاطرنشین
جلوهگهِ تهنیت و آفرین
دفترِ هریک به کتبخانههاست
نادره گنجینهی دردانههاست
سعدی و فردوسی از آن تواند
حافظ و جامی زِ جهان تواند
بوعلی و بوالفرج و بوسعید
لوکری و خواجه رشید و عمید
رازی و خوارزمی و عینالقضات
خواجه نصیر آن همهگه ذیحیات
صائب و خیام و نظامی همه
شهره به زیبنده کلامی همه
صابر و بیرونی و فارابیات
زین همه رخشنده جهانتابیات
آن کت از او دولتِ سلطانی است
مولوی و افضل و خاقانی است
شاید اگر یادِ سنایی کنم
از سخنش رازگشایی کنم
باد به عطار و سنایی درود!
کز دمشان دل به فراغت غنود
چون سخن از شمس دمی سر کنم
شاید اگر ناز بر اختر کنم
یافت صفاهان ز هنرها جمال
داد جمالش به فضیلت کمال
طالب و مختاری و ابنِ یمین
خالق بس شعرِ شکوهآفرین
چون سخن از شیخ شهاب آورم
حکمت او زیبِ کتاب آورم
ای وطن، ای کشورِ مینوطراز
ای شده آرامگهِ اهل راز
یکسره از نامِ بزرگانِ تو
پر شده اوراقِ زرافشانِ تو
گر بنگارم، قلمم یار نیست
کآنهمه را دفترِ آمار نیست
مفتخرم از تو و فرهنگ تو
از تو و تاریخِ گرانسنگ تو
هرچه کند جلوه در آیینهات
شرح دهد شوکت دیرینهات
فرض بود بر همه ایرانیان
پاسِ وطن، پاسِ مشاهیرِ آن
شاید اگر در رهِ او جان دهند
جان به سرافرازیِ ایران دهند
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/ايران-و-فرهنگش/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
ايران و فرهنگش | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
ايران و فرهنگش اي وطن، اي زادگه پاك ما اي گهرين مرز طربناك ما اي فرحانگيزترين بوم و بر در نظر مردم صاحبنظر آينه افروز نشاط و اميد چهرهگشاينده
جوانا بدان
جوانا بدان کز بهین گوهریم
زِ دیرین زمان بر سران سروریم
بِهُش باش و از باستانی سرود
عیان بین که خوش کیش و دین باوریم
بهجامانده از دودهای کیمَنش
همایونسرشت و کیانیفریم
در آزادمردی به هر مرز و بوم
چو مردانِ آزاده نامآوریم
خرد را به جان و به دل یارمند
خردجوی را یار و یاریگریم
به دانشگری از کهن روزگار
ستوده به هنجارِ دانشوریم
به میهنستایی برآوردهسر
نهاده سر اندر رهِ کشوریم
به پاسِ بر و بوم، دشمنستیز
چو «رستم» هماوردِ شیرِ نریم
زِ میهنگریزانِ بیگانهدوست
گریزان چو داد از ستمگستریم
به تاریخ بنگر که در حادثات
به تابآوری آهنین پیکریم
نهان نیست کز جورِ گردونسپهر
بسا روز، کآشفته از اختریم
به بیراههها رفته گر گاهگاه
پشیمان از آنیم و خوردهسریم
بسا روزگارا زِ شاهان به جور
گرفتار بندیم و در چنبریم
چو بودند دانادلان پیشتاز
تو دیدی که ما خفته در بستریم
فرو برده سر در گریبانِ جهل
در اندیشهی رختِ پرزیوریم
زِ ظلمِ امیرانِ بیدادگر
گدازنده در بوته همچون زریم
زِ کف داده آزادیِ خویشتن
زِ شاهانِ خودکامه فرمانبریم
خود انصاف ده کز زمانهای پیش
چنین سرزنش را بسی درخوریم
به چنگ خرافات، افتاده سخت
همی دستوپازن به دام اندریم
سِزد گر نباشیم نومیدوار
که چون آتشِ زیرِ خاکستریم
بهرغمِ زبونی فراخاسته
به دفعِ عدو یارِ همدیگریم
تکانی به خود داده از فکر و ذکر
مپندار کز دیگران کمتریم
میاندیش اگرچند واپسگرای
چو آن آبِ رهبسته در معبریم
تو بینی سرانجام کز خار و خس
رهاگشته چون ساقِ نیلوفریم
همه دست در دست، یارِ وطن
زِ «فردوس» تا پشتِ «کنگاوریم»
به دفع پلنگانِ درّندهخوی
خروشان و غرّنده چون اژدریم
همه با بداندیشِ ایرانزمین
همآویز با کوهی از لشکریم
مسلسل به کف، کلک در ید «ادیب»
همانندِ سرباز، در سنگریم
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%86/
جوانا بدان کز بهین گوهریم
زِ دیرین زمان بر سران سروریم
بِهُش باش و از باستانی سرود
عیان بین که خوش کیش و دین باوریم
بهجامانده از دودهای کیمَنش
همایونسرشت و کیانیفریم
در آزادمردی به هر مرز و بوم
چو مردانِ آزاده نامآوریم
خرد را به جان و به دل یارمند
خردجوی را یار و یاریگریم
به دانشگری از کهن روزگار
ستوده به هنجارِ دانشوریم
به میهنستایی برآوردهسر
نهاده سر اندر رهِ کشوریم
به پاسِ بر و بوم، دشمنستیز
چو «رستم» هماوردِ شیرِ نریم
زِ میهنگریزانِ بیگانهدوست
گریزان چو داد از ستمگستریم
به تاریخ بنگر که در حادثات
به تابآوری آهنین پیکریم
نهان نیست کز جورِ گردونسپهر
بسا روز، کآشفته از اختریم
به بیراههها رفته گر گاهگاه
پشیمان از آنیم و خوردهسریم
بسا روزگارا زِ شاهان به جور
گرفتار بندیم و در چنبریم
چو بودند دانادلان پیشتاز
تو دیدی که ما خفته در بستریم
فرو برده سر در گریبانِ جهل
در اندیشهی رختِ پرزیوریم
زِ ظلمِ امیرانِ بیدادگر
گدازنده در بوته همچون زریم
زِ کف داده آزادیِ خویشتن
زِ شاهانِ خودکامه فرمانبریم
خود انصاف ده کز زمانهای پیش
چنین سرزنش را بسی درخوریم
به چنگ خرافات، افتاده سخت
همی دستوپازن به دام اندریم
سِزد گر نباشیم نومیدوار
که چون آتشِ زیرِ خاکستریم
بهرغمِ زبونی فراخاسته
به دفعِ عدو یارِ همدیگریم
تکانی به خود داده از فکر و ذکر
مپندار کز دیگران کمتریم
میاندیش اگرچند واپسگرای
چو آن آبِ رهبسته در معبریم
تو بینی سرانجام کز خار و خس
رهاگشته چون ساقِ نیلوفریم
همه دست در دست، یارِ وطن
زِ «فردوس» تا پشتِ «کنگاوریم»
به دفع پلنگانِ درّندهخوی
خروشان و غرّنده چون اژدریم
همه با بداندیشِ ایرانزمین
همآویز با کوهی از لشکریم
مسلسل به کف، کلک در ید «ادیب»
همانندِ سرباز، در سنگریم
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%86/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
جوانا بدان | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
جوانا بدان كز بهين گوهريم ز ديرين زمان بر سران سروريم به هش باش و از باستانى سرود عيان بين كه خوش كيش و دين باوريم به جا مانده از دوده اى كِى مَنش همايون سرشت
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«انديشهی طوفان»
بی تو ای نوگل خندان، سرِ بستانم نيست
جز دلِ خونشده و ديدهی گريانم نيست
همچو مهتاب، به بام آی و نگر در شبِ هجر
که بهجز نقشِ خيالِ تو در ايوانم نيست
بامدادان که نبينم رخِ زيبای تو را
ای سفرکرده، کم از شامِ غريبانم نيست
سر به فرمان عزيزان چه کنم گر ننهم؟
لحظهای اين دلِ سرگشته به فرمانم نيست
گرچه چون مِی به صفا طبعِ چو آب است مرا
هيچکس را خبر از آتشِ پنهانم نيست
نقد هستی کنم ايثارِ گلی وقت بهار
غمِ بیبرگی ايّامِ زمستانم نيست
زاشک و آهم چه شکايت که تو را دارم دوست
همرهِ نوحم و انديشهی طوفانم نيست
گفتم ای ديده دلش نرم کن از گريه، بگفت:
رخنه هرگز به دلِ سنگ، زِ بارانم نيست
عشق، زيبا غزلِ عهدِ جوانیست، «اديب»
سخنی خوشتر از اين، درهمه ديوانم نيست
ادیب برومند، دردآشنا، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1393، ص119
@AdibBoroumand
بی تو ای نوگل خندان، سرِ بستانم نيست
جز دلِ خونشده و ديدهی گريانم نيست
همچو مهتاب، به بام آی و نگر در شبِ هجر
که بهجز نقشِ خيالِ تو در ايوانم نيست
بامدادان که نبينم رخِ زيبای تو را
ای سفرکرده، کم از شامِ غريبانم نيست
سر به فرمان عزيزان چه کنم گر ننهم؟
لحظهای اين دلِ سرگشته به فرمانم نيست
گرچه چون مِی به صفا طبعِ چو آب است مرا
هيچکس را خبر از آتشِ پنهانم نيست
نقد هستی کنم ايثارِ گلی وقت بهار
غمِ بیبرگی ايّامِ زمستانم نيست
زاشک و آهم چه شکايت که تو را دارم دوست
همرهِ نوحم و انديشهی طوفانم نيست
گفتم ای ديده دلش نرم کن از گريه، بگفت:
رخنه هرگز به دلِ سنگ، زِ بارانم نيست
عشق، زيبا غزلِ عهدِ جوانیست، «اديب»
سخنی خوشتر از اين، درهمه ديوانم نيست
ادیب برومند، دردآشنا، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1393، ص119
@AdibBoroumand
جنايت طالبان
«در پيرامون فجايع گروه القاعده و طالبان سروده شده است»
بيزارم از زمانه و از جانِ خويشتن
وز روزگارِ بى سر و سامان خويشتن
تابم ربود و حوصله اخبارِ فتنهخيز
دلخوش نيم زِ نكبت دورانِ خويشتن
كشتار کُشت خوىِ بشردوستى زِ من
از بس كه كشت آدمى اِخوانِ خويشتن
دورى زِ دُورِ خيرهسرِ فتنهجو رواست
تا وا رهد دل از غمِ پنهانِ خويشتن
هرگه كه سر زِ خواب برآريم بشنويم
كشتند و گشته كُشته به دستانِ خويشتن
خود را كشند تا كه گروهى دگر كشند
كوشند در تجلّىِ ايمانِ خويشتن
لعنت بر اين حميّت و ايمانِ كشتهخوار
كاينگونه گسترد به جنان خوانِ خويشتن
راهِ بهشت نيست چنين كورهراهِ شوم
در دوزخ است تخليهی جانِ خويشتن
هر روز در عراق دوصد مرد و زن كشند
با بمبهاى بسته به دامانِ خويشتن
قربِ خداى مىطلبند اين سپاهِ جهل
قربان نموده خلق چو قربانِ خويشتن
فرمانبرِ اوامرِ شيطانِ فاجرند
يك لحظه نيستند به فرمانِ خويشتن
از رحم ذرّهاى نبود در وجودشان
نی بر وجودِ غير و نه بر آنِ خويشتن
بارى چه كردهاند گروهى كه بىگناه
بايد شوند كشته چو اقرانِ خويشتن
اين فاجعاتِ كور خدايا براى چيست
ماييم و رنج و ديدهی حيرانِ خويشتن
اى ايزد يگانه رها ساز جانِ خلق
زين قومِ ناشناختهيزدانِ خويشتن
ادیب برومند
خرداد ۱۳۸۳
@AdibBoroumand
«در پيرامون فجايع گروه القاعده و طالبان سروده شده است»
بيزارم از زمانه و از جانِ خويشتن
وز روزگارِ بى سر و سامان خويشتن
تابم ربود و حوصله اخبارِ فتنهخيز
دلخوش نيم زِ نكبت دورانِ خويشتن
كشتار کُشت خوىِ بشردوستى زِ من
از بس كه كشت آدمى اِخوانِ خويشتن
دورى زِ دُورِ خيرهسرِ فتنهجو رواست
تا وا رهد دل از غمِ پنهانِ خويشتن
هرگه كه سر زِ خواب برآريم بشنويم
كشتند و گشته كُشته به دستانِ خويشتن
خود را كشند تا كه گروهى دگر كشند
كوشند در تجلّىِ ايمانِ خويشتن
لعنت بر اين حميّت و ايمانِ كشتهخوار
كاينگونه گسترد به جنان خوانِ خويشتن
راهِ بهشت نيست چنين كورهراهِ شوم
در دوزخ است تخليهی جانِ خويشتن
هر روز در عراق دوصد مرد و زن كشند
با بمبهاى بسته به دامانِ خويشتن
قربِ خداى مىطلبند اين سپاهِ جهل
قربان نموده خلق چو قربانِ خويشتن
فرمانبرِ اوامرِ شيطانِ فاجرند
يك لحظه نيستند به فرمانِ خويشتن
از رحم ذرّهاى نبود در وجودشان
نی بر وجودِ غير و نه بر آنِ خويشتن
بارى چه كردهاند گروهى كه بىگناه
بايد شوند كشته چو اقرانِ خويشتن
اين فاجعاتِ كور خدايا براى چيست
ماييم و رنج و ديدهی حيرانِ خويشتن
اى ايزد يگانه رها ساز جانِ خلق
زين قومِ ناشناختهيزدانِ خويشتن
ادیب برومند
خرداد ۱۳۸۳
@AdibBoroumand
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«به مناسبت ۱۴ امرداد روز تاریخی مشروطیت»
درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه
خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه
ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه
مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور
چو بود محبسِ شه جایگاهِ مشروطه
کشید دستِ جزا شاهِ خودستای به زیر
نشاند بر زبرِ تخت، شاهِ مشروطه
فشارِ ظلم اگرچند جان و تن فرسود
هزار شکر که شد عذرخواهِ مشروطه
نبود راهِ رهایی زِ دیوِ استبداد
اگر نبود بهین جانپناهِ مشروطه
بگوی با شبِ دیجورِ جور، شرمت باد
که سر زد از افقِ ناز، ماهِ مشروطه
نهان نماند هزاران وسیلهی توفیق
برای مملکت از دیدگاه مشروطه
به خشکسالِ حیا آبِ آبروی وطن
برآمد از رهِ نهضت زِ چاهِ مشروطه
زِ کاروانِ تمدّن محیط، واپس بود
اگر نبود عیان فرّ و جاهِ مشروطه
حکومت ار بزند پشتِ پا به آزادی
در این میانه چه باشد گناهِ مشروطه
اگر حکومت مشروطه مستقر بودی
نبود رنج و تعب، در رفاهِ مشروطه
به جای رشد علفهرزههای استبداد
در آن چمن که بروید گیاهِ مشروطه
گرفت دامنِ شه را و کوفتش به زمین
زِ سینه چون که برون آمد آهِ مشروطه
نکاست چون بسزا اختیار شاهان را
رواست شِکوِه از این اشتباهِ مشروطه
«ادیب» خاطرش آزُرد بهر آزادی
چو دید حالت زار و تباه مشروطه
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/روز-تاریخی-مشروطیت/
درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه
خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه
ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه
مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور
چو بود محبسِ شه جایگاهِ مشروطه
کشید دستِ جزا شاهِ خودستای به زیر
نشاند بر زبرِ تخت، شاهِ مشروطه
فشارِ ظلم اگرچند جان و تن فرسود
هزار شکر که شد عذرخواهِ مشروطه
نبود راهِ رهایی زِ دیوِ استبداد
اگر نبود بهین جانپناهِ مشروطه
بگوی با شبِ دیجورِ جور، شرمت باد
که سر زد از افقِ ناز، ماهِ مشروطه
نهان نماند هزاران وسیلهی توفیق
برای مملکت از دیدگاه مشروطه
به خشکسالِ حیا آبِ آبروی وطن
برآمد از رهِ نهضت زِ چاهِ مشروطه
زِ کاروانِ تمدّن محیط، واپس بود
اگر نبود عیان فرّ و جاهِ مشروطه
حکومت ار بزند پشتِ پا به آزادی
در این میانه چه باشد گناهِ مشروطه
اگر حکومت مشروطه مستقر بودی
نبود رنج و تعب، در رفاهِ مشروطه
به جای رشد علفهرزههای استبداد
در آن چمن که بروید گیاهِ مشروطه
گرفت دامنِ شه را و کوفتش به زمین
زِ سینه چون که برون آمد آهِ مشروطه
نکاست چون بسزا اختیار شاهان را
رواست شِکوِه از این اشتباهِ مشروطه
«ادیب» خاطرش آزُرد بهر آزادی
چو دید حالت زار و تباه مشروطه
ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/روز-تاریخی-مشروطیت/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
روز تاریخی مشروطیت | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
روز تاريخى مشروطيت درود ما به شهيدان راه مشروطه سلام ما به سران سپاه مشروطه خجسته جنبشِ پويندگان آزادى اثرگذار نشد جز به راه مشروطه ترقيات وطن در حجاب غيبت بود
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
«پايانِ افسانه»
چه پرسى، کز چه رو نالان در این غمخانه مى گریم
پریشانم پریشان، از غم جانانه مى گریم
سراپا سوخت شمع و شام هجران نیست پایانش
در این غمخانه بر حال خود و پروانه مى گریم
چنان آزردم از دستش که همچون ابر آذارى
به طرف باغ، چون در گوشه ی ویرانه مى گریم
نمى گریم ز بدعهدى، نمى نالم ز ناکامى
که بر سرگشتگى هاى دل دیوانه مى گریم
ز بس دیدم فضیلت ها لگدکوب رذیلت ها
به حال هر فضیلت پرور فرزانه مى گریم
گلو پُرناله دارم، چون صُراحى از غمى مبهم
من از خونین دلى، بر گردش پیمانه مى گریم
به حال و روزگار خود، گهى گریم، گهى خندم
بر این رندانه مى خندم، بر آن مستانه مى گریم
غریب شهر خویشم، کس نمى داند زبانم را
من از بى همزبانى ها در این کاشانه مى گریم
چو باشد زندگى افسانه اى کوتاه و غم پرور
عجب نَبود که بر پایان این افسانه مى گریم
«ادیبا»، پاس هم دردى و هم سامانى دل را
به پیچ و تاب زلفش، بر شکست شانه مى گریم
اديب برومند، دردآشنا، شركت سهامى انتشار، تهران ١٣٩٣، ص١١١
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87/
چه پرسى، کز چه رو نالان در این غمخانه مى گریم
پریشانم پریشان، از غم جانانه مى گریم
سراپا سوخت شمع و شام هجران نیست پایانش
در این غمخانه بر حال خود و پروانه مى گریم
چنان آزردم از دستش که همچون ابر آذارى
به طرف باغ، چون در گوشه ی ویرانه مى گریم
نمى گریم ز بدعهدى، نمى نالم ز ناکامى
که بر سرگشتگى هاى دل دیوانه مى گریم
ز بس دیدم فضیلت ها لگدکوب رذیلت ها
به حال هر فضیلت پرور فرزانه مى گریم
گلو پُرناله دارم، چون صُراحى از غمى مبهم
من از خونین دلى، بر گردش پیمانه مى گریم
به حال و روزگار خود، گهى گریم، گهى خندم
بر این رندانه مى خندم، بر آن مستانه مى گریم
غریب شهر خویشم، کس نمى داند زبانم را
من از بى همزبانى ها در این کاشانه مى گریم
چو باشد زندگى افسانه اى کوتاه و غم پرور
عجب نَبود که بر پایان این افسانه مى گریم
«ادیبا»، پاس هم دردى و هم سامانى دل را
به پیچ و تاب زلفش، بر شکست شانه مى گریم
اديب برومند، دردآشنا، شركت سهامى انتشار، تهران ١٣٩٣، ص١١١
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
پایان افسانه | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
چه پرسى، كز چه رو نالان در اين غمخانه مى گريم پريشانم پريشان، از غم جانانه مى گريم سراپا سوخت شمع و شام هجران نيست پايانش در اين غمخانه بر حال خود و پروانه مى گ
بخشی از سروده «ماتمِ افغانستان» که شوربختانه سالها بعد از سروده شدن در سال ۱۳۶۴ همچنان مصداق دارد.
خونِ دل میخورم از ماتمِ افغانستان
كز غمِ حادثهاش آتشم افروخت به جان
آتش افروخت به جانم غمِ آن پارهی تن
پارهای از تنِ ايرانِ من از دير زمان
قومی از جمله دليرانِ كيانی گوهر
تيرهای از شُعَبِ پاكنژادِ ايران
با دگر مردمِ ايران همه همسان و شبيه
به صفا و به لقا و به نژاد و به زبان
به زبانِ دری از عهدِ سلف نادرهگوی
زِ رسومِ كهن از بابِ سُنن قاعدهدان
شعرشان شعرِ دری، دين و شريعت اسلام
هم به فرهنگ و هنر با همه اِخوان يكسان
نورِ چشمِ وطن آن زادهی ايرانِ بزرگ
كه جدا كرد زِ خانِ پدری خانه و مان
چون همیخواست كه گردد به سياست آزاد
شد زِ كانونِ نياكان به دگر سوی روان
ليك افسوس كه تا خانه جدا كرد و برفت
يكدم آسوده نماند از بدِ بيدادگران
هر زمان خورد قفايی كه نيايد به سخن
هر زمان ديد بلايی كه نگنجد به بيان
سالها دستخوشِ جورِ بريتانی بود
آنچنان كز لطماتش همه افغان به فغان
هر زمان گشت اميری به امورش تحميل
وآنگهی يافت اموری زِ اميرش نقصان
سپرِ رنج و بلا كرد وِرا در رهِ هند
سپری كوفته از ضربتِ بس گرزِ گران
تا جدا كردش از اين مُلك، كشيدش به كمند
همچو آن صيد كه در جَرگه كشندش به ميان
تا به دام اندرش افكند، همیخواست كه او
دست و پا بسته زبون ماند و بی تاب و توان
لاجرم راه ورا در پی آزادی بست
تا بمانَد يله در كسب كمال از اقران
عاقبت گر چه خود استقلال آورْد به چنگ
هيچگاه از بدِ اغيار نبودی به امان
حاليا بعد ستمهای غمانگيز قرون
با گرانتر ستمی تابشكن يافت قران
صد ره از پيش، ورا حال بتر گشت كنون
از ستم كاره ابر قدرتِ عفريت نشان
...
آری آری چو به پا خاست پیِ پاسِ وطن
ملّتی سخت خروشنده تر از سيلِ دمان
بركند سلطه دشمن زِ اساس و بُن و پی
دركشد مكنتِ خائن همه در كامِ زيان
غيرتِ ملّیِ افغانیِ جانباز، «اديب»
وارهانَد وطن از مهلكه بی هيچ گمان
ادیب برومند
@AdibBoroumand
خونِ دل میخورم از ماتمِ افغانستان
كز غمِ حادثهاش آتشم افروخت به جان
آتش افروخت به جانم غمِ آن پارهی تن
پارهای از تنِ ايرانِ من از دير زمان
قومی از جمله دليرانِ كيانی گوهر
تيرهای از شُعَبِ پاكنژادِ ايران
با دگر مردمِ ايران همه همسان و شبيه
به صفا و به لقا و به نژاد و به زبان
به زبانِ دری از عهدِ سلف نادرهگوی
زِ رسومِ كهن از بابِ سُنن قاعدهدان
شعرشان شعرِ دری، دين و شريعت اسلام
هم به فرهنگ و هنر با همه اِخوان يكسان
نورِ چشمِ وطن آن زادهی ايرانِ بزرگ
كه جدا كرد زِ خانِ پدری خانه و مان
چون همیخواست كه گردد به سياست آزاد
شد زِ كانونِ نياكان به دگر سوی روان
ليك افسوس كه تا خانه جدا كرد و برفت
يكدم آسوده نماند از بدِ بيدادگران
هر زمان خورد قفايی كه نيايد به سخن
هر زمان ديد بلايی كه نگنجد به بيان
سالها دستخوشِ جورِ بريتانی بود
آنچنان كز لطماتش همه افغان به فغان
هر زمان گشت اميری به امورش تحميل
وآنگهی يافت اموری زِ اميرش نقصان
سپرِ رنج و بلا كرد وِرا در رهِ هند
سپری كوفته از ضربتِ بس گرزِ گران
تا جدا كردش از اين مُلك، كشيدش به كمند
همچو آن صيد كه در جَرگه كشندش به ميان
تا به دام اندرش افكند، همیخواست كه او
دست و پا بسته زبون ماند و بی تاب و توان
لاجرم راه ورا در پی آزادی بست
تا بمانَد يله در كسب كمال از اقران
عاقبت گر چه خود استقلال آورْد به چنگ
هيچگاه از بدِ اغيار نبودی به امان
حاليا بعد ستمهای غمانگيز قرون
با گرانتر ستمی تابشكن يافت قران
صد ره از پيش، ورا حال بتر گشت كنون
از ستم كاره ابر قدرتِ عفريت نشان
...
آری آری چو به پا خاست پیِ پاسِ وطن
ملّتی سخت خروشنده تر از سيلِ دمان
بركند سلطه دشمن زِ اساس و بُن و پی
دركشد مكنتِ خائن همه در كامِ زيان
غيرتِ ملّیِ افغانیِ جانباز، «اديب»
وارهانَد وطن از مهلكه بی هيچ گمان
ادیب برومند
@AdibBoroumand
«شتابِ زمان»
اى زمان چند میروى به شتاب
قدرى آهستهتر، مرا درياب
همچو آبى كه بگذرد از سر
میروى از فرازِ ما به شتاب
از برِ ديدگان گريزى تفت
برقآسا به سانِ تير شهاب
يا چو اسبِ سَبَق كه در تک و پو
مىربايد گرو زِ جمله دواب
مىشتابى و هيچ باكت نيست
كه دهى لحظههاى عمر به آب
حقّهی عمرِ ماست در كفِ تو
میبرى تا كجا كنى پرتاب
تو زِ ما غافلى و ما از تو
وز تو ما را زيان رسد به حساب
عمر ما همچو مركبىست كه تند
مىدوانيش سوى وادى خواب
خواب سنگين جاودان كه ازو
نيست هرگز گريز را پاياب
اى خوش آن دم كه با تو همراهيم
نيک سرگرم كارهاى صواب
به اداى وظيفه، دلْ مشغول
گشته وجدانمان رها زعذاب
آه از آنگه كه مىشتابى و ما
رهسپاريم در هواى سراب
بىهدف سركنيم و خانهی بخت
به تغافل كنيم پست و خراب
همچو مالى كه رايگان يابند
وقت، از كف دهيم چون زرِناب
اى خوشا عهد كودكى كه شديم
بهر بازيچه در پى اسباب
خوش بود ياد روزها كه گذشت
در بر دلبری به عهد شباب
بزم انسى، كنار استخرى
بودمان بهره در شب مهتاب
يا كه خوانديم با صفاى ضمير
فصل جانپرورى ز طُرفه كتاب
يا شنيديم نغمههايى خوش
از نى و تار و ارغنون و رباب
يا كه كرديم خاطرى را شاد
از ره خدمتى و بُرده ثواب
بعد ازين هم اگر زمان يابيم
بايد از عشق يافت حدِّ نصاب
وقت را مغتنم شمار «اديب»
تا شوى سوى آرزو رهياب
رويان ـ خردادماه ۱۳۷۷
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/شتاب-زمان/
اى زمان چند میروى به شتاب
قدرى آهستهتر، مرا درياب
همچو آبى كه بگذرد از سر
میروى از فرازِ ما به شتاب
از برِ ديدگان گريزى تفت
برقآسا به سانِ تير شهاب
يا چو اسبِ سَبَق كه در تک و پو
مىربايد گرو زِ جمله دواب
مىشتابى و هيچ باكت نيست
كه دهى لحظههاى عمر به آب
حقّهی عمرِ ماست در كفِ تو
میبرى تا كجا كنى پرتاب
تو زِ ما غافلى و ما از تو
وز تو ما را زيان رسد به حساب
عمر ما همچو مركبىست كه تند
مىدوانيش سوى وادى خواب
خواب سنگين جاودان كه ازو
نيست هرگز گريز را پاياب
اى خوش آن دم كه با تو همراهيم
نيک سرگرم كارهاى صواب
به اداى وظيفه، دلْ مشغول
گشته وجدانمان رها زعذاب
آه از آنگه كه مىشتابى و ما
رهسپاريم در هواى سراب
بىهدف سركنيم و خانهی بخت
به تغافل كنيم پست و خراب
همچو مالى كه رايگان يابند
وقت، از كف دهيم چون زرِناب
اى خوشا عهد كودكى كه شديم
بهر بازيچه در پى اسباب
خوش بود ياد روزها كه گذشت
در بر دلبری به عهد شباب
بزم انسى، كنار استخرى
بودمان بهره در شب مهتاب
يا كه خوانديم با صفاى ضمير
فصل جانپرورى ز طُرفه كتاب
يا شنيديم نغمههايى خوش
از نى و تار و ارغنون و رباب
يا كه كرديم خاطرى را شاد
از ره خدمتى و بُرده ثواب
بعد ازين هم اگر زمان يابيم
بايد از عشق يافت حدِّ نصاب
وقت را مغتنم شمار «اديب»
تا شوى سوى آرزو رهياب
رويان ـ خردادماه ۱۳۷۷
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/شتاب-زمان/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
شتاب زمان | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
اى زمان چند مى روى به شتاب قدرى آهسته تر، مرا درياب همچو آبى كه بگذرد از سر مى روى از فراز ما به شتاب از برِ ديدگان گريزى تفت برق آسا بسان تير شهاب يا چو اس
Forwarded from ادیب برومند | Adib Boroumand
این قطعهی قصیده مانند در تأسف از کشته شدن #احمد_شاه_مسعود قهرمان پنجشیر افغانستان بهدست عمّال تروریست در شهریورماه ۱۳۸۰ سروده شده است.
چو عبدی جان دهد در راهِ معبود
شهادت بر سرش ظلّیست ممدود
شهيد آنکس بود کاندر رهِ حق
چو شد مقتول آنگه گشت مسعود
به ظاهر گر شهيدی رفت از دست
بود در يادها پيوسته موجود
به شيرِ «پنجشير» آنکو لقب يافت
برفت از دست با اوصافِ محمود
وطنخواه و دلير و آدمیخوی
که پنداری زِ «رستم» بود مولود
در «افغان» پيشرفتِ دشمنان را
به نيروی شهامت کرد مسدود
کسی کآن قهرمان را قصدِ جان کرد
خود از اصحابِ دوزخ گشت معدود
همانا دشمنانش جمله گشتند
به درگاهِ خدا ملعون و مطرود
دريغا کز رهِ نيرنگِ اضداد
چنين شمشيرِ بُرّان گشت مفقود
سزد گر خلق گويند از دل و جان
درود حق به «احمدشاهمسعود»
#ادیب_برومند
مجموعه اشعار ادیب برومند، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۹۱، ج۲، ص۱۵۲۰
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BnNv6SJlbNk/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4sti5wxdlskk
چو عبدی جان دهد در راهِ معبود
شهادت بر سرش ظلّیست ممدود
شهيد آنکس بود کاندر رهِ حق
چو شد مقتول آنگه گشت مسعود
به ظاهر گر شهيدی رفت از دست
بود در يادها پيوسته موجود
به شيرِ «پنجشير» آنکو لقب يافت
برفت از دست با اوصافِ محمود
وطنخواه و دلير و آدمیخوی
که پنداری زِ «رستم» بود مولود
در «افغان» پيشرفتِ دشمنان را
به نيروی شهامت کرد مسدود
کسی کآن قهرمان را قصدِ جان کرد
خود از اصحابِ دوزخ گشت معدود
همانا دشمنانش جمله گشتند
به درگاهِ خدا ملعون و مطرود
دريغا کز رهِ نيرنگِ اضداد
چنين شمشيرِ بُرّان گشت مفقود
سزد گر خلق گويند از دل و جان
درود حق به «احمدشاهمسعود»
#ادیب_برومند
مجموعه اشعار ادیب برومند، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۹۱، ج۲، ص۱۵۲۰
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/BnNv6SJlbNk/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4sti5wxdlskk
Instagram
ادیب برومند | Adib Boroumand
این قطعهی قصیده مانند در تأسف از کشته شدن #احمد_شاه_مسعود قهرمان پنجشیر افغانستان بهدست عمّال تروریست در شهریورماه ۱۳۸۰ سروده شده است. چو عبدی جان دهد در راهِ معبود شهادت بر سرش ظلّیست ممدود شهيد آنکس بود کاندر رهِ حق چو شد مقتول آنگه گشت مسعود به ظاهر…