Forwarded from رویدادهای ایران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✅ آیین بدرود و خاکسپاری استاد ادیب برومند رهبر جبهه ملی ایران در زادگاهش گز برخوار در استان اصفهان 95.12.26 با حضور پرشور عموم مردم.
@T0P_NEWS
@T0P_NEWS
با درود و سپاس از بزرگوارانی که در روزهای گذشته با اظهار همدردی موجبات تسلای خاطر ما را فراهم نمودهاند، به آگاهی میرساند، روزهای اول و دوم و ششم فروردینماه از ساعت ۵ بعدازظهر در منزل استاد ادیب برومند نشست خواهیم داشت.
دکتر جهانشاه برومند
پوراندخت برومند
شهریار برومند
محمدحسین نصیری
سیاوش نصیری
http://www.adibboroumand.com/4385-2/
دکتر جهانشاه برومند
پوراندخت برومند
شهریار برومند
محمدحسین نصیری
سیاوش نصیری
http://www.adibboroumand.com/4385-2/
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
. | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
با درود و سپاس از بزرگوارانی که در روزهای گذشته با اظهار همدردی موجبات تسلای خاطر ما را فراهم نمودهاند، به آگاهی میرساند، روزهای اول و دوم و ششم فروردینماه ا
«ﺷﺒﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ»
ﺑﻬـﺎﺭ ﺑــﻰﺗــﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺻﻔــﺎﻯ ﭘﺎﺭﻳـﻦ ﺭﺍ
ﻃﺮﺍﻭﺗــﻰ نَبُود ﺍﺭﻏــﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﺴــﺮﻳﻦ ﺭﺍ
ﻧﻤﺎﻧﺪ ﺑﻰﺗــﻮ ﻧﺸــﺎﻃﻰ ﺑــﻪ ﺑــﺰﻡ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ
ﻧﻤﺎﻧــﺪ ﺟﺎﺫﺑــﻪ ﺍﻳــﻦ ﺟﺸــﻦ ﻓﺮّﺥﺁﻳﻴــﻦ ﺭﺍ
ﻣــﻦ ﺍﺯ ﻓــﺮﺍﻕ ﺗــﻮ ﺩﺭ ﻣﻨﺘﻬــﺎﻯ ﺗﻨﮕﺪﻟـﻰ
زِ ﺩﺳـﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ ﺍﻳﻨک ﻗــﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﻤﻜﻴــﻦ ﺭﺍ
ﭼـﻪ ﺩﻳﺪﻧﻰﺳـﺖ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﻔـﺎ ﻭﻟـﻰ ﺑﻰتو
ﭼﮕﻮﻧــﻪ ﺑــﺎﺯ ﻛﻨــﻢ ﺩﻳــﺪهی ﺟــــﻬﺎﻥﺑﻴﻦ ﺭﺍ؟
ﺷﺪﻩﺳـﺖ ﻳﺎﺳــﻤﻦ ﺁﻳﻴــﻨﻪﺑﻨﺪِ ﺑــﺎﻍ ﻭ ﺑﻬــﺎﺭ
ﻭﻟﻴک ﺑﻰتو ﭼﻪ ﻟﻄﻔﻰﺳـﺖ ﺯﻳـﺐ ﻭ ﺁﺫﻳﻦ ﺭﺍ
ﻛﻨﻨـﺪ ﺩﻋـﻮﺕِ ﻣﻬﻤﺎﻧﻴــﻢ ﻭﻟــﻰ ﺑــﻪ ﭼــﻪ ﺭﻭﻯ
ﺑــﻪ ﺑــﺰﻡ ﺳــﻮﺭ ﺑـﺮﻡ ﭼــــﻬﺮهی ﻏﻢﺁﮔــﻴﻦ ﺭﺍ
ﭼﻤﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﭘﺎﺭ
ﻭﻟﻴک ﺑﻰ ﺗــﻮ ﻧــﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺻﻔــﺎ ﻭ ﻧــﻪ ﺍﻳــﻦ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺳـﻴﻨﻪ ﻏﻤﺖ ﻫﻤﭽﻮ ﺁﺳــﻴﺎﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﺣﺮﻳــﻒ ﻧﻴﺴــﺖ ﺩﻟــﻢ ﺍﻳــﻦ ﻓﺸــﺎرِ ﺳــﻨﮕﻴﻦ ﺭﺍ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓــﺮﺍﻕ ﺗــــﻮ ﺳــﺎﺯﻡ ﺷﺒﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳــﻰ
ﺷــﺮﻳک ﻣﺎﺗــــﻢ ﺧــﻮﺩ ﻣــﺎﻩ ﺭﺍ ﻭ ﭘﺮﻭﻳــﻦ ﺭﺍ
بر ﺁﺗﺸﻰ ﻛﻪ ﻛﺸﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺯﺑﺎﻧﻪ «ﺍﺩﻳﺐ»
ﺑﺮﻳــﺰ ﺍﺯ سخنِ ﻧﻐــﺰ ﺁﺏِ ﺗﺴـــﻜﻴﻦ ﺭﺍ
ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص 360
ﺑﻬـﺎﺭ ﺑــﻰﺗــﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺻﻔــﺎﻯ ﭘﺎﺭﻳـﻦ ﺭﺍ
ﻃﺮﺍﻭﺗــﻰ نَبُود ﺍﺭﻏــﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﺴــﺮﻳﻦ ﺭﺍ
ﻧﻤﺎﻧﺪ ﺑﻰﺗــﻮ ﻧﺸــﺎﻃﻰ ﺑــﻪ ﺑــﺰﻡ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ
ﻧﻤﺎﻧــﺪ ﺟﺎﺫﺑــﻪ ﺍﻳــﻦ ﺟﺸــﻦ ﻓﺮّﺥﺁﻳﻴــﻦ ﺭﺍ
ﻣــﻦ ﺍﺯ ﻓــﺮﺍﻕ ﺗــﻮ ﺩﺭ ﻣﻨﺘﻬــﺎﻯ ﺗﻨﮕﺪﻟـﻰ
زِ ﺩﺳـﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ ﺍﻳﻨک ﻗــﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﻤﻜﻴــﻦ ﺭﺍ
ﭼـﻪ ﺩﻳﺪﻧﻰﺳـﺖ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﻔـﺎ ﻭﻟـﻰ ﺑﻰتو
ﭼﮕﻮﻧــﻪ ﺑــﺎﺯ ﻛﻨــﻢ ﺩﻳــﺪهی ﺟــــﻬﺎﻥﺑﻴﻦ ﺭﺍ؟
ﺷﺪﻩﺳـﺖ ﻳﺎﺳــﻤﻦ ﺁﻳﻴــﻨﻪﺑﻨﺪِ ﺑــﺎﻍ ﻭ ﺑﻬــﺎﺭ
ﻭﻟﻴک ﺑﻰتو ﭼﻪ ﻟﻄﻔﻰﺳـﺖ ﺯﻳـﺐ ﻭ ﺁﺫﻳﻦ ﺭﺍ
ﻛﻨﻨـﺪ ﺩﻋـﻮﺕِ ﻣﻬﻤﺎﻧﻴــﻢ ﻭﻟــﻰ ﺑــﻪ ﭼــﻪ ﺭﻭﻯ
ﺑــﻪ ﺑــﺰﻡ ﺳــﻮﺭ ﺑـﺮﻡ ﭼــــﻬﺮهی ﻏﻢﺁﮔــﻴﻦ ﺭﺍ
ﭼﻤﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﭘﺎﺭ
ﻭﻟﻴک ﺑﻰ ﺗــﻮ ﻧــﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺻﻔــﺎ ﻭ ﻧــﻪ ﺍﻳــﻦ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺳـﻴﻨﻪ ﻏﻤﺖ ﻫﻤﭽﻮ ﺁﺳــﻴﺎﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﺣﺮﻳــﻒ ﻧﻴﺴــﺖ ﺩﻟــﻢ ﺍﻳــﻦ ﻓﺸــﺎرِ ﺳــﻨﮕﻴﻦ ﺭﺍ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓــﺮﺍﻕ ﺗــــﻮ ﺳــﺎﺯﻡ ﺷﺒﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳــﻰ
ﺷــﺮﻳک ﻣﺎﺗــــﻢ ﺧــﻮﺩ ﻣــﺎﻩ ﺭﺍ ﻭ ﭘﺮﻭﻳــﻦ ﺭﺍ
بر ﺁﺗﺸﻰ ﻛﻪ ﻛﺸﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺯﺑﺎﻧﻪ «ﺍﺩﻳﺐ»
ﺑﺮﻳــﺰ ﺍﺯ سخنِ ﻧﻐــﺰ ﺁﺏِ ﺗﺴـــﻜﻴﻦ ﺭﺍ
ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص 360
"نوروز باستان"
نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید
ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید
بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال
بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید
صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود
تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد
سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت
زیبنده حلّهای که زِ نوروزمَهْ خرید
بادِ بهاری از سوی «خوارزم» شد وزان
وز بویِ مهر، خطّهی «ری» را بیآکَنید
جشنی گرفت گلبن و رقصی نمود بید
آنگه که از شکوفه، دلِ باغ بشکُفید
ابر بهار بر سرِ کهسار خیمه زد
وز خرگهش به کوه گهرها پراکَنید
آذینهبند کرد «بخارا» زِ چارسوی
تا بانگ پا، زِ قاصد نوروز بشنوید
زرّین زِ یاسِ زرد نگر ساحتِ چَمَن
کاندر کنارِ سنبُلِ نوخیز، بردمید
از «بامیان» و «بلخ» به شاباشِ فرودین
گوش بهار نغمهی شور و نوا شنید
سَنج از «هرات» بانگ برآورد و بوق و کوس
کآمد عروس گلرخِ نوروز، برجهید
زیبا تَذَرْو بر سرِ بادام بُن نشست
وز بانگِ دلنواز به دل شادی آفرید
اکنون گلِ همیشه بهار است خندهروی
کاین نام را کدام گلآرا به من نهید؟
بانگ چکاوک از زبرِ سرو مژده داد
کآمد به دست، باغِ «سمرقند» را کلید
سارنگ چون زِ بارهی «دربند» پرگشود
یک سر به سوی گلشنِ «شیراز» پَرکشید
آهو به نغز گونه خُرامی به مرغزار
با بچگان چو میش به امن و امان چرید
از «ایروان» و «گنجه» بر آمد نوای عیش
تا شد زِ دور، موکبِ نوروزمَهْ پدید
ایرانیانِ کُرد به «ترکیه» و «عراق»
سرگرمِ جشن و جمله خوش از دید و بازدید
از «تیسفون» زِ درگهِ «نوشیروان» به گوش
آمد نوای «باربَدی» زآن چه می سَزید
رختِ نشاط بر تنِ «تاجیک» جلوه کرد
چون باغ و راغ، فرشِ سَمَنخیز گسترید
شد شاد باغبانِ «قراباغ» چون که دید
خوش رُستهاند سوسن و سوری و شنبلید
نوروز چون صلای طَرَب داد، از سُرور
در «شیروان» زِ نغمه دلِ مرد و زن تپید
جوقی زِ مرغکان مهاجر زِ «اورگنج»
از عشق «زندهرود» سوی «اصفهان» پرید
«کارون» از آبهای «میانرود» مژده یافت
کز شوقِ عید اشک زِ رُخسارِ ما سُرید
دلشاد گشت مادرِ میهن از آن پیام
کامد زِ سوی مردمِ «بحرین» با نُوید
نوروز، جشنِ ملّی ایران زِ دیرباز
اقوام را به دامنِ تحبیب پرورید
شادا و خرّما دلِ این ملّتِ هژیر
کاین جشنِ ویژه را به بهین روز برگزید
باید به زر نوشت چنین نغز چامه را
کز خامهی «ادیب» بر اوراقِ زر چکید
https://www.instagram.com/p/BR8a-12gp6Z/
نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید
ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید
بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال
بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید
صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود
تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد
سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت
زیبنده حلّهای که زِ نوروزمَهْ خرید
بادِ بهاری از سوی «خوارزم» شد وزان
وز بویِ مهر، خطّهی «ری» را بیآکَنید
جشنی گرفت گلبن و رقصی نمود بید
آنگه که از شکوفه، دلِ باغ بشکُفید
ابر بهار بر سرِ کهسار خیمه زد
وز خرگهش به کوه گهرها پراکَنید
آذینهبند کرد «بخارا» زِ چارسوی
تا بانگ پا، زِ قاصد نوروز بشنوید
زرّین زِ یاسِ زرد نگر ساحتِ چَمَن
کاندر کنارِ سنبُلِ نوخیز، بردمید
از «بامیان» و «بلخ» به شاباشِ فرودین
گوش بهار نغمهی شور و نوا شنید
سَنج از «هرات» بانگ برآورد و بوق و کوس
کآمد عروس گلرخِ نوروز، برجهید
زیبا تَذَرْو بر سرِ بادام بُن نشست
وز بانگِ دلنواز به دل شادی آفرید
اکنون گلِ همیشه بهار است خندهروی
کاین نام را کدام گلآرا به من نهید؟
بانگ چکاوک از زبرِ سرو مژده داد
کآمد به دست، باغِ «سمرقند» را کلید
سارنگ چون زِ بارهی «دربند» پرگشود
یک سر به سوی گلشنِ «شیراز» پَرکشید
آهو به نغز گونه خُرامی به مرغزار
با بچگان چو میش به امن و امان چرید
از «ایروان» و «گنجه» بر آمد نوای عیش
تا شد زِ دور، موکبِ نوروزمَهْ پدید
ایرانیانِ کُرد به «ترکیه» و «عراق»
سرگرمِ جشن و جمله خوش از دید و بازدید
از «تیسفون» زِ درگهِ «نوشیروان» به گوش
آمد نوای «باربَدی» زآن چه می سَزید
رختِ نشاط بر تنِ «تاجیک» جلوه کرد
چون باغ و راغ، فرشِ سَمَنخیز گسترید
شد شاد باغبانِ «قراباغ» چون که دید
خوش رُستهاند سوسن و سوری و شنبلید
نوروز چون صلای طَرَب داد، از سُرور
در «شیروان» زِ نغمه دلِ مرد و زن تپید
جوقی زِ مرغکان مهاجر زِ «اورگنج»
از عشق «زندهرود» سوی «اصفهان» پرید
«کارون» از آبهای «میانرود» مژده یافت
کز شوقِ عید اشک زِ رُخسارِ ما سُرید
دلشاد گشت مادرِ میهن از آن پیام
کامد زِ سوی مردمِ «بحرین» با نُوید
نوروز، جشنِ ملّی ایران زِ دیرباز
اقوام را به دامنِ تحبیب پرورید
شادا و خرّما دلِ این ملّتِ هژیر
کاین جشنِ ویژه را به بهین روز برگزید
باید به زر نوشت چنین نغز چامه را
کز خامهی «ادیب» بر اوراقِ زر چکید
https://www.instagram.com/p/BR8a-12gp6Z/
Instagram
ادیب برومند / Adib Boroumand
"نوروز باستان" نوروزِ باستانیِ ایران فرا رسید ابرِ بهار پرچمِ ایثار برکشید بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال بر کوه و دشت، چون که خور آمد بیآرمید صحرا و باغ پوششِ رنگین به بر نمود تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسيد سرسبزی از در آمد و آویخت بر درخت زیبنده…
Forwarded from هومن يوسفدهي
نادره کاران از این جهان رفتند در سوگ شاعر ملّی ایران استاد عبدالعلی ادیب برومند
دریغ می رسد از ره نه چون همیشه بهار
دگر شده ست بهار و دگر شده ست دیار
کنون بهار بُوَد سرد و ساکت و دلگیر
کنون دیار بُوَد خشک و تشنه و غمبار
نه قد کشیده صنوبر به دامن بستان
نه پر ز سبزه و گل گشته گلشن و گلزار
به آب و دانه ندارند مرغکان میلی
به سنگ و صخره بسایند جملگی منقار
به هر طرف که نگه می کنی سیاهی فقر
به هر کنار سفر می کنی تبه ز غبار
پر است جیب لئیمان و رهزنان امّا
تهی است کیسۀ مردم ز درهم و دینار
نمانده رادی و آزادگی و مهر و وفا
در این زمانه دگر گشت ارزش و معیار
ندیده¬ایم عمل ذرّه ای ز مدّعیان
شنیده ایم بسی از زبانشان گفتار
به هر زمان به یکی گوشه از زمین افسوس
زمانه فتنۀ خوابیده ای کند بیدار
چه شد بهار دگرگون شد و دیار دگر؟
چنین برای چه ریزد غم از در و دیوار؟
مگر ادیب برومند رخت بربسته ست
سبک چو باد بهاری به درگه دادار
بلی ز بند تن آزاد شد ادیب أریب
به سوی عالم بالاست جان او طیّار
چه دوستان که بدانجا در انتظار وی اند
به خوشدلی همه هستند طالب دیدار
مصدّق است کنون منتظر که آید دوست
صدیقی است به نظّاره تا ببیند یار
به یک جهت دو فروهر ز شوق او لبریز
به یک طرف سه سحابی ز مهر او سرشار
به گوشه ای دگر استاده اند خرّم و شاد
ستوده، احمدی و باستانی و افشار
به شادی از همگان بیش همسر محبوب
که هجر او ز دلش برده بود صبر و قرار
الا ادیب که رفتی سوی بهشت کنون
سلام ما برسان خود به جملۀ احرار
خبر ز مردم این روزگار بر آنجا
بگو تو شمّه ای از حال زار شهر و دیار
تمام عمر بُدی مرزبان خاک وطن
وجود خویش نهادی به تیر آرش وار
تو خود رها شدی و وانهادیَم در غم
تو خود گذشتی و بنهادیَم بدین سان زار
تو را هماره و هرجا به زیب و فر دیدم
نکوسرشت و نکوچهره و نکوکردار
تو را به لطف و صفا بود روز و شب پیوند
تو را به ظلم و ستم بود سال و مه پیکار
به ملک شعر و ادب شاه شاعران بودی
برای ملّت ایران تو سرور و سالار
توراست حرف و سخن چون جواهر کمیاب
توراست بیت و غزل همچو لؤلؤ شهوار
چو نقد خویش به میدان شعر آوردی
تمام صیرفیان را شکسته شد بازار
اگرچه روح بلندت مقیم خلد شده ست
تنت فزوده بر آوازۀ گز بُرخوار
به روز حشر تو را حسن عاقبت بینم
بدان صفت که تو بودی همیشه مردم دار
دعای خیر کسان کار خویشتن بکند
قرار باد تو را تا ابد به دار قرار
دریغ نادره کاران از این جهان رفتند
به داغ مانده چو هومن ز هجرشان بسیار
هومن یوسفدهی/ تهران- 25 اسفند 1395
@HYousefdehi
دریغ می رسد از ره نه چون همیشه بهار
دگر شده ست بهار و دگر شده ست دیار
کنون بهار بُوَد سرد و ساکت و دلگیر
کنون دیار بُوَد خشک و تشنه و غمبار
نه قد کشیده صنوبر به دامن بستان
نه پر ز سبزه و گل گشته گلشن و گلزار
به آب و دانه ندارند مرغکان میلی
به سنگ و صخره بسایند جملگی منقار
به هر طرف که نگه می کنی سیاهی فقر
به هر کنار سفر می کنی تبه ز غبار
پر است جیب لئیمان و رهزنان امّا
تهی است کیسۀ مردم ز درهم و دینار
نمانده رادی و آزادگی و مهر و وفا
در این زمانه دگر گشت ارزش و معیار
ندیده¬ایم عمل ذرّه ای ز مدّعیان
شنیده ایم بسی از زبانشان گفتار
به هر زمان به یکی گوشه از زمین افسوس
زمانه فتنۀ خوابیده ای کند بیدار
چه شد بهار دگرگون شد و دیار دگر؟
چنین برای چه ریزد غم از در و دیوار؟
مگر ادیب برومند رخت بربسته ست
سبک چو باد بهاری به درگه دادار
بلی ز بند تن آزاد شد ادیب أریب
به سوی عالم بالاست جان او طیّار
چه دوستان که بدانجا در انتظار وی اند
به خوشدلی همه هستند طالب دیدار
مصدّق است کنون منتظر که آید دوست
صدیقی است به نظّاره تا ببیند یار
به یک جهت دو فروهر ز شوق او لبریز
به یک طرف سه سحابی ز مهر او سرشار
به گوشه ای دگر استاده اند خرّم و شاد
ستوده، احمدی و باستانی و افشار
به شادی از همگان بیش همسر محبوب
که هجر او ز دلش برده بود صبر و قرار
الا ادیب که رفتی سوی بهشت کنون
سلام ما برسان خود به جملۀ احرار
خبر ز مردم این روزگار بر آنجا
بگو تو شمّه ای از حال زار شهر و دیار
تمام عمر بُدی مرزبان خاک وطن
وجود خویش نهادی به تیر آرش وار
تو خود رها شدی و وانهادیَم در غم
تو خود گذشتی و بنهادیَم بدین سان زار
تو را هماره و هرجا به زیب و فر دیدم
نکوسرشت و نکوچهره و نکوکردار
تو را به لطف و صفا بود روز و شب پیوند
تو را به ظلم و ستم بود سال و مه پیکار
به ملک شعر و ادب شاه شاعران بودی
برای ملّت ایران تو سرور و سالار
توراست حرف و سخن چون جواهر کمیاب
توراست بیت و غزل همچو لؤلؤ شهوار
چو نقد خویش به میدان شعر آوردی
تمام صیرفیان را شکسته شد بازار
اگرچه روح بلندت مقیم خلد شده ست
تنت فزوده بر آوازۀ گز بُرخوار
به روز حشر تو را حسن عاقبت بینم
بدان صفت که تو بودی همیشه مردم دار
دعای خیر کسان کار خویشتن بکند
قرار باد تو را تا ابد به دار قرار
دریغ نادره کاران از این جهان رفتند
به داغ مانده چو هومن ز هجرشان بسیار
هومن یوسفدهی/ تهران- 25 اسفند 1395
@HYousefdehi
«ﺁﺯﺍﺩﻩ»
ﺗـﺎ ﻣـﺎ ﺑـﻪ ﺭﺍﻩ ﻋﺎﺷـﻘﻰ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
از نُه ﺭﻭﺍﻕ ﭼـــﺮﺥ، ﻓﺮﺍﺗـﺮ ﮔﺬﺷــﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺭﻭﺯﻯ ﻛـﻪ ﻳـﺎﺩ ﻣﻰﺷـﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﺮﮔﺬﺷـﺖﻫﺎ
ﻣﺎﻳﻴـﻢ ﻛـﺰ ﺑـﺮﺍﻯ ﺗـﻮ، ﺍﺯ ﺳـﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﻣﺎﻳﻴــﻢ ﺩﺭ ﻗﻠــــﻤﺮوِ ﺁﺯﺍﺩﮔــﻰ ﺍﻣــــﻴﺮ
ﻛـﺰ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺟـﺎﻩ ﻭ ﻣﻨﺰﻟـﺖ ﻭ ﻓﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﻣـﺎ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﮔﻨﺞﺧﺎنهی ﺧﺴـﺮﻭ ﻣـــﺒﺮ ز ﺭﺍﻩ
ﻛﺂﺯﺍﺩﻩﺍﻳـﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﻭ ﺍﻓﺴـﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺯﺁﻥﺭﻭ ﺷـﺪﻳﻢ ﺯﻳـﻮرِ دیهیمِ ﺭﻭﺯﮔـــﺎﺭ
ﻛﺎﻧـﺪﺭ ﺯﻣﺎﻧـﻪ ﺍﺯ ﺯﺭ ﻭ ﺯﻳـﻮﺭ ﮔﺬﺷـــﺘﻪﺍﻳﻢ
ﭼـﻮﻥ ذرّه ﺩﺭ ﻫـﻮﺍﻯ ﺗـﻮ ﺍﻯ ﻣﻬـﺮ ﺟﺎﻧﻔـﺮﻭﺯ
ﺷـﺎﺩﻯﻛﻨﺎﻥ زِ ﮔﻨﺒـﺪ ﺍﺧﻀـﺮ ﮔﺬﺷـــﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺭﻭ ﺣﻠﻘـﻪ ﻛـﻮﺏ ﺑﺮ درِ ﺩﻭﻟﺖﺳـﺮﺍﻯ ﺩﻭﺳـﺖ
ﭼﻮﻥ ﻣـﺎ ﻛﻪ ﺑﻬﺮﻩﻳﺎﺏ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺍﻳﻤـﺎﻥ ﻭ ﻋﺸـﻖ ﺟﻮﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺸـﻜﻼﺕ
ﻣـﺎ ﻋﺎﺷـﻘﺎﻥ زِ ﺳـﺪّ ﺳـﻜﻨﺪﺭ ﮔﺬﺷـــﺘﻪﺍﻳﻢ
قدرِ ﮔﺬﺷـﺖ ﺩﺭ رهِ ﺁﺯﺍﺩﮔـﻰ «ﺍﺩﻳــﺐ»
ﺭﻭﺯﻯ ﺷـﻮﺩ ﭘﺪﻳـﺪ ﻛـﻪ ﻣـﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص ۲۰۲
@adibboroumand
ﺗـﺎ ﻣـﺎ ﺑـﻪ ﺭﺍﻩ ﻋﺎﺷـﻘﻰ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
از نُه ﺭﻭﺍﻕ ﭼـــﺮﺥ، ﻓﺮﺍﺗـﺮ ﮔﺬﺷــﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺭﻭﺯﻯ ﻛـﻪ ﻳـﺎﺩ ﻣﻰﺷـﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﺮﮔﺬﺷـﺖﻫﺎ
ﻣﺎﻳﻴـﻢ ﻛـﺰ ﺑـﺮﺍﻯ ﺗـﻮ، ﺍﺯ ﺳـﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﻣﺎﻳﻴــﻢ ﺩﺭ ﻗﻠــــﻤﺮوِ ﺁﺯﺍﺩﮔــﻰ ﺍﻣــــﻴﺮ
ﻛـﺰ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺟـﺎﻩ ﻭ ﻣﻨﺰﻟـﺖ ﻭ ﻓﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﻣـﺎ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﮔﻨﺞﺧﺎنهی ﺧﺴـﺮﻭ ﻣـــﺒﺮ ز ﺭﺍﻩ
ﻛﺂﺯﺍﺩﻩﺍﻳـﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﻭ ﺍﻓﺴـﺮ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺯﺁﻥﺭﻭ ﺷـﺪﻳﻢ ﺯﻳـﻮرِ دیهیمِ ﺭﻭﺯﮔـــﺎﺭ
ﻛﺎﻧـﺪﺭ ﺯﻣﺎﻧـﻪ ﺍﺯ ﺯﺭ ﻭ ﺯﻳـﻮﺭ ﮔﺬﺷـــﺘﻪﺍﻳﻢ
ﭼـﻮﻥ ذرّه ﺩﺭ ﻫـﻮﺍﻯ ﺗـﻮ ﺍﻯ ﻣﻬـﺮ ﺟﺎﻧﻔـﺮﻭﺯ
ﺷـﺎﺩﻯﻛﻨﺎﻥ زِ ﮔﻨﺒـﺪ ﺍﺧﻀـﺮ ﮔﺬﺷـــﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺭﻭ ﺣﻠﻘـﻪ ﻛـﻮﺏ ﺑﺮ درِ ﺩﻭﻟﺖﺳـﺮﺍﻯ ﺩﻭﺳـﺖ
ﭼﻮﻥ ﻣـﺎ ﻛﻪ ﺑﻬﺮﻩﻳﺎﺏ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ﺍﻳﻤـﺎﻥ ﻭ ﻋﺸـﻖ ﺟﻮﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺸـﻜﻼﺕ
ﻣـﺎ ﻋﺎﺷـﻘﺎﻥ زِ ﺳـﺪّ ﺳـﻜﻨﺪﺭ ﮔﺬﺷـــﺘﻪﺍﻳﻢ
قدرِ ﮔﺬﺷـﺖ ﺩﺭ رهِ ﺁﺯﺍﺩﮔـﻰ «ﺍﺩﻳــﺐ»
ﺭﻭﺯﻯ ﺷـﻮﺩ ﭘﺪﻳـﺪ ﻛـﻪ ﻣـﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷـﺘﻪﺍﻳﻢ
ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۹۳، ص ۲۰۲
@adibboroumand
Forwarded from کهن دیار گزبرخوار
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بیاد پدر معنویم "استاد ادیب برومند"
وقت گل است و گاهِ تفرج به بوستان
بی رویت ای ادیب چه سازم به گلستان
سیمرغ قاف عزت و دانایی و کمال
حالی بخاک تیره نمودست آشیان
هر سال با وصال تو بودم بسر سرور
امسال در فراق تو افسرده جسم وجان
همچون همای خسته ز بی مهری فلک
پرواز کرده ای به فراسوی لامکان
مهرت ز دل نمیرود ای شاهباز عشق
شورت ز سر نمیرود ای مهر جاودان
هر بار از جفای فلک میرود ز کف
آزاده رهروی چو تو از جمع دلبران
خستی دل زمانه ازین سوگ جانگداز
بستی ره فسانه ازین قصه ی گران
پاینده ای به مسند ستواری ِ وطن
آزاده ای به مسلک آزاده مشربان
پیرمغان راه تو " دکتر مصدق " است
ای جانشین به مسند ِ آن مردِ ِ قهرمان
آتش چنان ز عشق وطن بود در دلت
کز شعله اش زبانه رسیدی به آسمان
هر روز از حیات تو درسیست از سلوک
هر حرف از کلام تو گنجیست شایگان
دشمن ستیز و عاشق ایران و رادمرد
بیدین گریز و عارف و محبوب و مهربان
خطی خوش و نگارشِ شیوا و فکر نو
بودت ز جلوه های هنر نیک ترجمان
مرگت ز یاد می نبرد چونکه گفته اند
آغاز زندگیست چنین رفتن از جهان
آثار نظم و نثر تو ماند به یادگار
در خاطرِ زمانه ایا پیرِ نکته دان
از طبع ناتوان مظفر جز این نبود
در کف بضاعتی که مقامت کند بیان
نادر - مظفرجزی
۲۸ اسفند ۹۵
@gazeborkhar
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بیاد پدر معنویم "استاد ادیب برومند"
وقت گل است و گاهِ تفرج به بوستان
بی رویت ای ادیب چه سازم به گلستان
سیمرغ قاف عزت و دانایی و کمال
حالی بخاک تیره نمودست آشیان
هر سال با وصال تو بودم بسر سرور
امسال در فراق تو افسرده جسم وجان
همچون همای خسته ز بی مهری فلک
پرواز کرده ای به فراسوی لامکان
مهرت ز دل نمیرود ای شاهباز عشق
شورت ز سر نمیرود ای مهر جاودان
هر بار از جفای فلک میرود ز کف
آزاده رهروی چو تو از جمع دلبران
خستی دل زمانه ازین سوگ جانگداز
بستی ره فسانه ازین قصه ی گران
پاینده ای به مسند ستواری ِ وطن
آزاده ای به مسلک آزاده مشربان
پیرمغان راه تو " دکتر مصدق " است
ای جانشین به مسند ِ آن مردِ ِ قهرمان
آتش چنان ز عشق وطن بود در دلت
کز شعله اش زبانه رسیدی به آسمان
هر روز از حیات تو درسیست از سلوک
هر حرف از کلام تو گنجیست شایگان
دشمن ستیز و عاشق ایران و رادمرد
بیدین گریز و عارف و محبوب و مهربان
خطی خوش و نگارشِ شیوا و فکر نو
بودت ز جلوه های هنر نیک ترجمان
مرگت ز یاد می نبرد چونکه گفته اند
آغاز زندگیست چنین رفتن از جهان
آثار نظم و نثر تو ماند به یادگار
در خاطرِ زمانه ایا پیرِ نکته دان
از طبع ناتوان مظفر جز این نبود
در کف بضاعتی که مقامت کند بیان
نادر - مظفرجزی
۲۸ اسفند ۹۵
@gazeborkhar
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
Forwarded from انجمن ادبی حکیم ناعم
اینجانب شیرین ناعم اجازه می خواهم که سوز و گداز پدرم را که طی نامه زیر اعلام داشتند به عرض گروه عاشقان بیدل و دیگر دوستان برسانم:
دریافت خبر جانگداز درگذشت شاعر بزرگ جامعه ادبی ایران با بسیاری از نام ها و عناوین آنگونه مرا به پریشانی مطلق سوق داد که یاد آوردم در روزگاران پیشین در مجلس بزرگداشت ادیب شعری متناسب با شان آن زنده یاد خواندم و به یاد می آورم پذیرایی های او را در سفر اصفهان که در بازگشت منظومه مفصلی سرودم و به شرح زیر به محضرش سپردم:
بامدادانست و «الآن» ای ادیب
میروم من از سپاهان ای ادیب
می روم شاید ز دیگر آشیان
بشنوم فریاد مرغان ای ادیب
می روم چون بستر زاینده رود
با بسی امواج طوفان ای ادیب
می روم همچون پل خواجو قوی
بی گزند از باد و باران ای ادیب
و الی آخر
و در این منظومه به تمام آثار باستانی اشاره کردم و همچنین یاد می آورم برخی از دیدارهای بسیار شاعرانه ی دو نفریمان را و گردهمایی های دیگری را که در آخرین آن محیط طباطبایی دانشمند محترم، گلشن کردستانی و حبیب یغمایی مدیر مجله ماهانه ی یغما و هم عدهای دیگر از این دست را. به یاد میآورم کتاب ها و نامه هایش را که شرح برخی و شاید همه را در نشریه داخلی ماهانه ی انجمن ادبی حکیم ناصر خسرو انجمن مورد تصدیام را انعکاس دادهام و در یک لحظه به یاد میآورم تمام عناصر دوستی هایمان را
ادیب رفت و شرارم به جسم و جان افتاد
چو آذرخش که در رعد آسمان افتاد
ادیب رفت و بسی خاطرات عمر دراز
ز صفحه صفحه ی دیوان به خاکدان افتاد
ادیب رخت کشید از جهان و زلزله ها
ز بانگ و شیون یاران به هر مکان افتاد
نماند طاقت تابی به تنگنای زمان
زمان ز سوزش این داغ در فغان افتان
ادیب رفت و، از این سوگ پر شراره ی او
دلم شکست و دلم سخت بی امان افتاد
بگویمت؟ که چه خنجر از این خبر ناگه
ز مغز روی سرم تا به استخوان افتاد
بلای هر دو سرا ریخت روی شانه ی من
چنان که پای من از رعشه ناتوان افتاد
چنانچه بام ز سقفش گُسست و خانهی من
چو یک فلک زده از روی نردبان افتاد
گلم به سینه ی من پژمُرید و لاله ی من
نه ارغوان که ز رنگش به زعفران افتاد
چه شد زبان سخن های پارسی، ناگه
سکوت کرد و به یک لحظه بی زبان افتاد
چه شد که بلبل شیدا لب از نوا بگرفت
ز روی شاخه ی گل های بوستان افتاد
چه شد که آنهمه یاران به آه پیوستند
چو من که خاطرم از درد خون فشان افتاد
چه شد که خانه ز بامش به روی خاک نشست
چه شد که زلزله در پای آشیان افتاد
چه شد که جام بلورین جان به جای نماند
شکستگی به نماهای باستان افتاد
چه شد که دامن تاریخ آنچنانی ما
دوباره در خم چوگان جانستان افتاد
چه شد که آینه ی عمر ما غبار گرفت
نقوش نادر ما در بَرَش گران افتاد
چه شد که آرش ما ماند در کشاکش دهر
ز بازوان قوی مایه اش کمان افتاد
چه شد که دزد اجل ماند در کمین مدام
به یک هجوم چو آتش به کاروان افتاد
چه شد؟ چه شد؟ که به یک دفعه شورشی برخاست
تلاطمی به دل بحر بیکران افتاد
چه شد حصار امانی که بود پا بر جا
ز پا، ز ریزش مجرای ناودان افتاد
چه شد؟ چه شد؟ که به یک دفعه از سراچه ی غیب
تزلزلی به سراپای خانمان افتاد
ادیب زندگی آموز از چه تنها رفت؟
که بی قراریه سوزان به این و آن افتاد
چه شد که اشک چنان دامن مرا بگرفت
که سیلم از مژه، چون چشمه ی روان افتاد
ادیب! با خبر اَر خواستی از من باشی
بدان، تمام وجودم به شوکران افتاد
روان و روح حزینم از این عزای بزرگ
به ناله از غم آن یار مهربان افتاد
چسان توان چو ترا باز جستجو کردن
در آن محیط که نامش ز داغستان افتاد
چگونه می شود آرام بود و مویه نکرد؟
در آن فضا که ز میراث خود نهان افتاد
ادیب! یاد تو هرگز ز یاد من نرود
ز یاد توست که آتش مرا به جان افتاد
ز یاد توست که دارم سرود وا یا وای
چنانچه جمله ی آلام من عیان افتاد
چه شد که (ناعم) چون ابر نوبهار گریست
ز داغ یار برومند نوحه خوان افتاد
(ابراهیم ناعم)
دریافت خبر جانگداز درگذشت شاعر بزرگ جامعه ادبی ایران با بسیاری از نام ها و عناوین آنگونه مرا به پریشانی مطلق سوق داد که یاد آوردم در روزگاران پیشین در مجلس بزرگداشت ادیب شعری متناسب با شان آن زنده یاد خواندم و به یاد می آورم پذیرایی های او را در سفر اصفهان که در بازگشت منظومه مفصلی سرودم و به شرح زیر به محضرش سپردم:
بامدادانست و «الآن» ای ادیب
میروم من از سپاهان ای ادیب
می روم شاید ز دیگر آشیان
بشنوم فریاد مرغان ای ادیب
می روم چون بستر زاینده رود
با بسی امواج طوفان ای ادیب
می روم همچون پل خواجو قوی
بی گزند از باد و باران ای ادیب
و الی آخر
و در این منظومه به تمام آثار باستانی اشاره کردم و همچنین یاد می آورم برخی از دیدارهای بسیار شاعرانه ی دو نفریمان را و گردهمایی های دیگری را که در آخرین آن محیط طباطبایی دانشمند محترم، گلشن کردستانی و حبیب یغمایی مدیر مجله ماهانه ی یغما و هم عدهای دیگر از این دست را. به یاد میآورم کتاب ها و نامه هایش را که شرح برخی و شاید همه را در نشریه داخلی ماهانه ی انجمن ادبی حکیم ناصر خسرو انجمن مورد تصدیام را انعکاس دادهام و در یک لحظه به یاد میآورم تمام عناصر دوستی هایمان را
ادیب رفت و شرارم به جسم و جان افتاد
چو آذرخش که در رعد آسمان افتاد
ادیب رفت و بسی خاطرات عمر دراز
ز صفحه صفحه ی دیوان به خاکدان افتاد
ادیب رخت کشید از جهان و زلزله ها
ز بانگ و شیون یاران به هر مکان افتاد
نماند طاقت تابی به تنگنای زمان
زمان ز سوزش این داغ در فغان افتان
ادیب رفت و، از این سوگ پر شراره ی او
دلم شکست و دلم سخت بی امان افتاد
بگویمت؟ که چه خنجر از این خبر ناگه
ز مغز روی سرم تا به استخوان افتاد
بلای هر دو سرا ریخت روی شانه ی من
چنان که پای من از رعشه ناتوان افتاد
چنانچه بام ز سقفش گُسست و خانهی من
چو یک فلک زده از روی نردبان افتاد
گلم به سینه ی من پژمُرید و لاله ی من
نه ارغوان که ز رنگش به زعفران افتاد
چه شد زبان سخن های پارسی، ناگه
سکوت کرد و به یک لحظه بی زبان افتاد
چه شد که بلبل شیدا لب از نوا بگرفت
ز روی شاخه ی گل های بوستان افتاد
چه شد که آنهمه یاران به آه پیوستند
چو من که خاطرم از درد خون فشان افتاد
چه شد که خانه ز بامش به روی خاک نشست
چه شد که زلزله در پای آشیان افتاد
چه شد که جام بلورین جان به جای نماند
شکستگی به نماهای باستان افتاد
چه شد که دامن تاریخ آنچنانی ما
دوباره در خم چوگان جانستان افتاد
چه شد که آینه ی عمر ما غبار گرفت
نقوش نادر ما در بَرَش گران افتاد
چه شد که آرش ما ماند در کشاکش دهر
ز بازوان قوی مایه اش کمان افتاد
چه شد که دزد اجل ماند در کمین مدام
به یک هجوم چو آتش به کاروان افتاد
چه شد؟ چه شد؟ که به یک دفعه شورشی برخاست
تلاطمی به دل بحر بیکران افتاد
چه شد حصار امانی که بود پا بر جا
ز پا، ز ریزش مجرای ناودان افتاد
چه شد؟ چه شد؟ که به یک دفعه از سراچه ی غیب
تزلزلی به سراپای خانمان افتاد
ادیب زندگی آموز از چه تنها رفت؟
که بی قراریه سوزان به این و آن افتاد
چه شد که اشک چنان دامن مرا بگرفت
که سیلم از مژه، چون چشمه ی روان افتاد
ادیب! با خبر اَر خواستی از من باشی
بدان، تمام وجودم به شوکران افتاد
روان و روح حزینم از این عزای بزرگ
به ناله از غم آن یار مهربان افتاد
چسان توان چو ترا باز جستجو کردن
در آن محیط که نامش ز داغستان افتاد
چگونه می شود آرام بود و مویه نکرد؟
در آن فضا که ز میراث خود نهان افتاد
ادیب! یاد تو هرگز ز یاد من نرود
ز یاد توست که آتش مرا به جان افتاد
ز یاد توست که دارم سرود وا یا وای
چنانچه جمله ی آلام من عیان افتاد
چه شد که (ناعم) چون ابر نوبهار گریست
ز داغ یار برومند نوحه خوان افتاد
(ابراهیم ناعم)
در سالگرد درگذشت شادروان اللهیار صالح، قصیدهی «از قبیلهی آزادگانِ دهر» که در فروردین ۱۳۶۰ به پاس حقدوستی و همفکری سیساله و نیز خدمات سیاسی و اجتماعی ایشان سروده شده است منتشر میگردد.
رفت آنکه در طریقِ هدف رهسپار بود
در شاهراه صدق و صفا استوار بود
رفت آنکه در صلاح و سلامت به اتفاق
صالحتر و سلیمترین مردِ کار بود
رفت آنکه از قبیلهی آزادگانِ دهر
مقبولِ خاص و عام درین روزگار بود
رفت آنکه از سُلالهی پاکانِ روزگار
فرزانه پاکزاد و بهین یادگار بود
صادق به قول و وعده و راسخِ به اعتقاد
خوشخوی و راستگوی و فضیلتشعار بود
یزدانشناس بود و مسلمانِ راستین
جویای فضل و رحمتِ پروردگار بود
ملتگرای و انجمنآرای مردمی
ایرانپرست و شهرهی شهر و دیار بود
شرم و وقار در همه رفتارِ وی پدید
فرهنگ و دین زِ گفتهی او آشکار بود
بودی بهسانِ سرو در آزادگی سَمَر
آن پرثمر وجود که نخلی بهبار بود
در زمرهی رجالِ سیاست به نامِ نیک
شد مفتخر که مایهی بس افتخار بود
در شیوهها مدبّر و در کارها مدیر
مانا که برگزیده سیاستمدار بود
تقوای «بایزید» به دیوانسرای داشت
زهدِ اداریش همه در اشتهار بود
در گیر و دار نهضتِ ملّی به شور و شوق
گاهی مشیر گشت و زمانی مُشار بود
یک تن زِ یاورانِ «مصدق» به راه و رسم
او بود کز خلوص و وفا جانسپار بود
گر شد وکیل گاهی و گاهی وزیر گشت
در هر مقام و مرتبه خدمتگزار بود
«فضل بن سهل» بود تو گفتی به عقل و رای
یا چون صدور «برمک» و «پورِ یَسار» بود
در هر مقام خاضع و آزادهوار زیست
در دوری از غرور زِ خود بیقرار بود
زندان گزید و خدمتِ بیگانگان نکرد
کآن پیشِ وی شرافت و این ننگ و عار بود
در پهنهی مجاهده پا در رکاب ماند
در عرصهی مبارزه چابکسوار بود
یک ره به زیرِ بارِ شهِ خیرهسر نرفت
کو خود به شهرِ عزّ و شرف شهریار بود
«اللهیارِ صالح» اگر رفت ای دریغ
از عبدِ صالحی که حقش جمله یار بود
***
ای «صالحِ» عزیز که رفتی زِ جمعِ ما
وز حادثاتِ ملک دلت بس فگار بود
کانونِ ماست بعدِ تو دمسرد و بیفروغ
کآن را زِ خویِ گرمِ تو شور و شرار بود
رفتی زِ غصّهی وطن اندر پناهِ مرگ
کاین زندگی برای تو بس ناگوار بود
زاندوهِ ماتمت گلِ احساس پژمرید
ما را خزان زِ مرگِ تو در نوبهار بود
قلب «ادیب» در غمِ مرگت فگار گشت
چونان که در عزای پدر سوگوار بود
رفت آنکه در طریقِ هدف رهسپار بود
در شاهراه صدق و صفا استوار بود
رفت آنکه در صلاح و سلامت به اتفاق
صالحتر و سلیمترین مردِ کار بود
رفت آنکه از قبیلهی آزادگانِ دهر
مقبولِ خاص و عام درین روزگار بود
رفت آنکه از سُلالهی پاکانِ روزگار
فرزانه پاکزاد و بهین یادگار بود
صادق به قول و وعده و راسخِ به اعتقاد
خوشخوی و راستگوی و فضیلتشعار بود
یزدانشناس بود و مسلمانِ راستین
جویای فضل و رحمتِ پروردگار بود
ملتگرای و انجمنآرای مردمی
ایرانپرست و شهرهی شهر و دیار بود
شرم و وقار در همه رفتارِ وی پدید
فرهنگ و دین زِ گفتهی او آشکار بود
بودی بهسانِ سرو در آزادگی سَمَر
آن پرثمر وجود که نخلی بهبار بود
در زمرهی رجالِ سیاست به نامِ نیک
شد مفتخر که مایهی بس افتخار بود
در شیوهها مدبّر و در کارها مدیر
مانا که برگزیده سیاستمدار بود
تقوای «بایزید» به دیوانسرای داشت
زهدِ اداریش همه در اشتهار بود
در گیر و دار نهضتِ ملّی به شور و شوق
گاهی مشیر گشت و زمانی مُشار بود
یک تن زِ یاورانِ «مصدق» به راه و رسم
او بود کز خلوص و وفا جانسپار بود
گر شد وکیل گاهی و گاهی وزیر گشت
در هر مقام و مرتبه خدمتگزار بود
«فضل بن سهل» بود تو گفتی به عقل و رای
یا چون صدور «برمک» و «پورِ یَسار» بود
در هر مقام خاضع و آزادهوار زیست
در دوری از غرور زِ خود بیقرار بود
زندان گزید و خدمتِ بیگانگان نکرد
کآن پیشِ وی شرافت و این ننگ و عار بود
در پهنهی مجاهده پا در رکاب ماند
در عرصهی مبارزه چابکسوار بود
یک ره به زیرِ بارِ شهِ خیرهسر نرفت
کو خود به شهرِ عزّ و شرف شهریار بود
«اللهیارِ صالح» اگر رفت ای دریغ
از عبدِ صالحی که حقش جمله یار بود
***
ای «صالحِ» عزیز که رفتی زِ جمعِ ما
وز حادثاتِ ملک دلت بس فگار بود
کانونِ ماست بعدِ تو دمسرد و بیفروغ
کآن را زِ خویِ گرمِ تو شور و شرار بود
رفتی زِ غصّهی وطن اندر پناهِ مرگ
کاین زندگی برای تو بس ناگوار بود
زاندوهِ ماتمت گلِ احساس پژمرید
ما را خزان زِ مرگِ تو در نوبهار بود
قلب «ادیب» در غمِ مرگت فگار گشت
چونان که در عزای پدر سوگوار بود
«ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ»
ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ ﺳﻴﺮ ﮔﻠﮕﺸﺖ ﻭ ﭼﻤﻨﺰﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺳﻴﺮِ ﮔﻠﮕﺸﺖ ﻭ ﭼﻤﻦ، ﺑﺎ ﻻﻟﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﺍﻥ، ﺻﺤﺒﺖِ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﻧﻜﻮﺳﺖ
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺒﺰﻩﺯﺍﺭﺍﻥ، ﺑﺰﻡِ ﺩﻟﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﻧﮓ ﻧﻮﺷﺎﻧﻮﺵ ﻳﺎﺭﺍﻥ، ﺩﺭ ﻓﻀﺎﻯ ﺑﺎﻍ ﻭ ﺭﺍﻍ
ﻫﻤﺮﻩِ ﺁﻭﺍﻯ ﺭﻋﺪ، ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﻛﻬﺴﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﮔﺮیهی ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﻯ ﺭﻭﻯ ﺩﻭﺳﺖ
ﺷﺴﺖﻭﺷﻮﻯ ﭼﻬﺮِ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻧﻢﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﻳﺎﺭ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩﻡ ﭘﺴﻨﺪﺩ ﻭﺭ ﻏﻤﻴﻦ، ﮔﻮ ﺑﺎﻙ ﻧﻴﺴﺖ
ﻫﺮﭼﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺴﻨﺪِ ﺧﺎﻃﺮِ ﻳﺎﺭﺍﻥ، ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
نغمهی ﻣﺮﻍِ ﻗﻔﺲ ﺭﺍ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮﻯﺳﺖ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﻯ ﺩﻭﺳﺖ، ﺁﻫﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﺳﻮﺯﻯ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕِ ﺳﺤﺮ
ﺑﺮ ﺩﺭِ ﺣﻖ، ﻧﺎلهی ﺯﺍﺭِ ﮔﻨﻪﻛﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺍﻧﺪﺭ ﺁﻥ ﻣﺤﻔﻞ ﻛﻪ ﺳﻨﮕﻴﻦﻣﺎﻳﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﺭ ﻧﻴﺴﺖ
ﻃﺮﺯ ﻋﻴّﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺍﻃﻮﺍﺭ ﺳﺒﻜﺴﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﻧﺎلهی ﻧﻰ ﺩﺭ ﺩﻝِ ﺷﺐﻫﺎﻯ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺍﻯ «ﺍﺩﻳﺐ»
ﻫﻤﭽﻮ ﺷﻌﺮ ﻧﻐﺰ ﺗﻮ، ﺩﺭ ﮔﻮﺵِ ﺑﻴﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص14
ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ ﺳﻴﺮ ﮔﻠﮕﺸﺖ ﻭ ﭼﻤﻨﺰﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺳﻴﺮِ ﮔﻠﮕﺸﺖ ﻭ ﭼﻤﻦ، ﺑﺎ ﻻﻟﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﺍﻥ، ﺻﺤﺒﺖِ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﻧﻜﻮﺳﺖ
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺒﺰﻩﺯﺍﺭﺍﻥ، ﺑﺰﻡِ ﺩﻟﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﻧﮓ ﻧﻮﺷﺎﻧﻮﺵ ﻳﺎﺭﺍﻥ، ﺩﺭ ﻓﻀﺎﻯ ﺑﺎﻍ ﻭ ﺭﺍﻍ
ﻫﻤﺮﻩِ ﺁﻭﺍﻯ ﺭﻋﺪ، ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﻛﻬﺴﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﮔﺮیهی ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﻯ ﺭﻭﻯ ﺩﻭﺳﺖ
ﺷﺴﺖﻭﺷﻮﻯ ﭼﻬﺮِ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻧﻢﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﻳﺎﺭ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩﻡ ﭘﺴﻨﺪﺩ ﻭﺭ ﻏﻤﻴﻦ، ﮔﻮ ﺑﺎﻙ ﻧﻴﺴﺖ
ﻫﺮﭼﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺴﻨﺪِ ﺧﺎﻃﺮِ ﻳﺎﺭﺍﻥ، ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
نغمهی ﻣﺮﻍِ ﻗﻔﺲ ﺭﺍ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮﻯﺳﺖ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﻯ ﺩﻭﺳﺖ، ﺁﻫﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﺳﻮﺯﻯ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕِ ﺳﺤﺮ
ﺑﺮ ﺩﺭِ ﺣﻖ، ﻧﺎلهی ﺯﺍﺭِ ﮔﻨﻪﻛﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺍﻧﺪﺭ ﺁﻥ ﻣﺤﻔﻞ ﻛﻪ ﺳﻨﮕﻴﻦﻣﺎﻳﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﺭ ﻧﻴﺴﺖ
ﻃﺮﺯ ﻋﻴّﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺍﻃﻮﺍﺭ ﺳﺒﻜﺴﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﻧﺎلهی ﻧﻰ ﺩﺭ ﺩﻝِ ﺷﺐﻫﺎﻯ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺍﻯ «ﺍﺩﻳﺐ»
ﻫﻤﭽﻮ ﺷﻌﺮ ﻧﻐﺰ ﺗﻮ، ﺩﺭ ﮔﻮﺵِ ﺑﻴﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ادیب برومند، دردآشنا، شرکت سهامی انتشار، تهران 1393، ص14
Forwarded from روزنامه اطلاعات
Forwarded from روزنامه اطلاعات
Forwarded from روزنامه اطلاعات
به آگاهى میرساند:
مراسم يادبود استاد عبدالعلی اديب برومند در روز جمعه ١٨ فروردينماه ١٣٩٦ از ساعت ١٦ تا ١٧:٣٠ بهصورت همزمان در نشانی زیر قابل مشاهده است:
www.salonkhatm.ir
مراسم يادبود استاد عبدالعلی اديب برومند در روز جمعه ١٨ فروردينماه ١٣٩٦ از ساعت ١٦ تا ١٧:٣٠ بهصورت همزمان در نشانی زیر قابل مشاهده است:
www.salonkhatm.ir