ادیب برومند | Adib Boroumand
294 subscribers
91 photos
20 videos
7 files
388 links
در يادبود شاعر ملى ايران
شادروان استاد اديب برومند
www.adibboroumand.com
Download Telegram
Forwarded from انجمن دوستداران اصفهان
متن کامل مصوبه اصفهان شناسان در انتخاب روز اصفهان، یکم آذرماه :

به نام خداوند جان و خرد

با یاری پروردگار یکتا، در تاریخ جمعه 16/2/1384 خورشیدی، در نشستی که در منزل استاد گران‌مایه محمد مهریار و با حضور جمعی از پژوهشگران و اصفهان‌شناسان برگزار شد، همه پیشنهادهای رسیده به دبیرخانه طرح «فراخوان هماندیشی برای نام‌گذاری روز نکوداشت اصفهان» بررسی و به داوری گذاشته شد و پس از بحث‌های به عمل آمده، حاضرین در این جلسه به رای اکثریت، روز «یکم آذرماه» هر سال  را  به عنوان «روز نکوداشت اصفهان » گزینش و تصویب نمودند. 

داوران ضمن درنظرگرفتن همه جوانب فرهنگی، تاریخی و اجتماعی در برگزیدن این روز،  تاکید کردند:

« ...  از آنجا که احداث باروی حفاظتی یا حصار بزرگ اصفهان به منظور تضمین امنیت شهر تاریخی اصفهان در دوران دیلمیان و در زمان حسن رکن‌الدوله دیلمی (366  - 322 هجری قمری) صورت گرفت  و برپایی این باروی امنیتی به عنوان نقطه عطفی در تاریخ اصفهان شناخته می‌شود، یادروز آن رویداد تاریخی از این روی شایسته‌تر از دیگر پیشنهادهاست. همچنین، چون در آن زمان برپایی باروی بزرگ اصفهان بر بنیان زایچه این شهر در آذرماه (برج قوس) صورت گرفت، لذا  روز یکم آذرماه هر سال (مطابق با 22 نوامبر) به عنوان روز  نکوداشت اصفهان برگزیده می‌شود. همچنین نگاره تاریخی منقوش بر کاشی‌کاری‌های سردر بازار قیصریه اصفهان که با اقتباس از صورت فلکی بُرج قوس (آذرماه) و با محتوایی متعالی طراحی شده است، به عنوان نماد این روز گزیده شد.» 

 فهرست امضاء‌کنندگان بیان‌‌نامه گزینش روز اصفهان، به ترتیب حروف الفبا به شرح زیر است: 

۱ - عبدالعلی ادیب برومند - شاعر ملی ، نویسنده و اصفهان‌شناس .
۲ - رضا ارحام صدر - هنرمند بازیگر سینما و تیاتر ایران.  
۳ - محمد رحیم اخوت - پژوهشگر و نویسنده و اصفهان‌شناس.
۴ – حشمت‌اله انتخابی - پژوهشگر و ویراستار علمی مجموعه کتاب‌های کنگره بزرگداشت اصفهان و دبیر جمعیت طبیعت یاران.
۵ - دکتر احمد تویسرکانی -  مترجم و مصحح کتاب محاسن اصفهان.
۶ - استاد مرتضی تیموری – کتاب‌شناس و  مولف کتاب‌شناسی بزرگ اصفهان.
۷ – دکتر محمد علی چلونگر - رئیس مرکز اصفهان‌شناسی و  استاد تاریخ دانشگاه اصفهان.
۸ -  دکتر حسن حسینی ابری - استاد جغرافیای دانشگاه اصفهان و نویسنده کتاب زاینده‌رود از سرچشمه تا مرداب.
۹ - دکتر پرویز دبیری - پژوهشگر، استاد دانشگاه اصفهان و مولف کتاب نگاهی به اصفهان شهر هنر.
۱۰ - مهندس محمود درویش - پژوهشگر و رئیس انجمن مهندسان معمار و شهرساز اصفهان.
۱۱ - مهندس محمد اسماعیل ربانی - رئیس شورای هماهنگی سازمان‌های غیردولتی استان اصفهان.
۱۲ - مهندس محمد رضایی - عضو هیات مدیره انجمن فردوسی و رئیس شبکه پژوهش و فن‌آوری استان اصفهان و استاد دانشگاه صنعتی اصفهان.
13   - دکتر عبدالحسین ساسان - رئیس مرکز هم‌اندیشی استان اصفهان و استاد دانشگاه اصفهان.
14 - دکتر شاهین سپنتا – دبیر کانون گسترش فرهنگ ایران بزرگ و مولف کتاب ایران‌نامه، پیشنهاد دهنده انتخاب روزی برای اصفهان.
15 - دکتر مرتضی سقاییان نژاد - شهردار اصفهان و استاد دانشگاه صنعتی اصفهان.
16 - مهندس محمود رضا شایسته - مدرس گردش‌گری و نویسنده کتاب اصفهان بهشتی کوچک اما زمینی.
17- دکتر سیروس شفقی - پژوهشگر و نویسنده کتاب جغرافیای اصفهان .
18- دکتر رضا عبدالهی - مشاور شهردار اصفهان و استاد تاریخ در دانشگاه اصفهان.
19 - علی عربیان - رئیس انجمن مثنوی پژوهان ایران.
20 - دکتر ایران غازی - استاد جغرافیای دانشگاه اصفهان.
21- دکتر محمد باقر کتابی - پژوهشگر و رجال‌شناس  و نویسنده کتاب رجال اصفهان.
22 - دکتر فضل اله صلواتی - نویسنده، رئیس انجمن روزنامه‌نگاران اصفهان و دبیر علمی کنگره بزرگداشت اصفهان.
23 - دکتر محمد مسعود - پژوهشگر و رییس گروه شهرسازی دانشکده معماری دانشگاه اصفهان.
24 - دکتر محمود محمدی - عضو شورای شهر  و مدرس شهرسازی دانشگاه هنر اصفهان.
25 - دکتر حسین مسجدی - رئیس موزه هنرهای معاصر اصفهان و استاد دانشگاه هنر دانشگاه اصفهان.
26 - دکتر جمشید مظاهری -  استاد دانشگاه اصفهان، ادیب، پژوهشگر و اصفهان شناس و مصحح کتاب تاریخ اصفهان.
27 - مهندس احمد منتظر -  استاد دانشگاه اصفهان، پژوهشگر و مدیر کل اسبق میراث فرهنگی استان اصفهان.
28 - محمد علی موسوی فریدنی - اصفهان شناس و نویسنده کتاب اصفهان از نگاهی دیگر
29 - استاد محمد مهریار - پژوهشگر ، مترجم ، اصفهان شناس ، استاد سابق دانشگاه اصفهان و نویسنده کتاب فرهنگ جامع نام ها و آبادی های کهن اصفهان.
30 - نعمت اله میر عظیمی - پژوهشگر و نویسنده کتاب اصفهان جمال  و کمال.
31 - لئون میناسیان - نویسنده ، مترجم و پژوهشگر تاریخ ارامنه جلفای اصفهان.
32 - حسین علی  وکیل - مدیر کل میراث فرهنگی و گردشگری استان اصفهان.

@ISFAHANdidban
Forwarded from انجمن دوستداران اصفهان
نگاره بیان نامه اصفهان شناسان و فعالان فرهنگی اصفهان در گزینش یکم آذر ماه روز اصفهان. @ISFAHANdidban
«اصفهان»

ای سپاهان، ای ولادتگاه من
ای گرامی بُنگهِ دلخواهِ من

ای فضايت چون هوايت مشک‌بيز
وی هوايت بر فضايت مشک‌ريز

ای بهشتِ خرّمِ رویِ زمين
ای بَسَنده بهر اوصافت همين

کوه و صحرايت به جان بخشد نشاط
افکند در دل زِ بهجت‌ها بساط

باغ و بستانت فرحناک از درخت
کز درخت و آب و گُل پوشيده رخت

جانفزايی خاصه در ارديبهشت
هيچ الحق کم نداری از بهشت

آسمان آبی‌ات خاطر نواز
پاره ابرش جابه‌جا سيمين‌طراز

هرکه آيد سوی تو از راهِ دور
بيندت باغی در آن پنهان قصور

خنده بارد نازنين گل‌های تو
بر رخِ بيننده‌ی دانای تو

هرکه داند لطف زيبايی و ناز
در تو بيند آن‌چه بينند اهل راز

از هنر دارد نشان هر ذرّه‌ات
هم هنر رويد به کوه و درّه‌ات

يک جهان ذوق است در خاکت نهان
سربرون آرد چو گل ها ناگهان

عالمی را پر کند از رنگ و بوی
رنگ و بويش بهرِ ايران آبروی

داده يزدانت هرآن نعمت که هست
در همه روی زمين از هرچه هست

گر لقب نصفِ جهانت داده‌اند
اين لقب رازآگهانَت داده‌اند
***
ای به تو روشن مرا ديدار دل
ای منت مرهونِ حقّ‌ِ آب و گل

ای نکو پرورده در دامان مرا
کرده آرايش سر و سامان مرا

بوده نيروبخش ذوق و شوق من
برفزوده در هنرها ذوق من

داده آبم از چَهِ آزرم عشق
داده نانم از تنورِ گرم عشق

کرده گرمِ بازيم در کودکی
فارغ از بسياری و از اندکی

داده بر دستم بسی بازيچه‌ها
کرده محسودم ميان بچه‌ها

جلوه بر من کرده چون دلداده مام
برده از من دل به افسونی تمام

ای زده بر روی من لبخندها
همچو مادر بر رخ فرزندها

از مناظر بهر من نقش آفرين
نقش‌هايی دلنواز و برترين

از تو در دوران طفلی خاطرات
باشدم در سينه پيوندِ حيات

تربيت‌ها يافتم در دامنت
با ادب خو کرده در پيرامنت

مادرم همچون پدر مديون تو
من هم از ارشادشان مرهون تو

بوده‌اند اطفال تو همبازَيم
همدل و همبسته در دمسازيم

در دبستان تو خواندم درس‌ها
درس‌هايی سودمند و پربها

درس شور و درس شوق و درس حلم
درسِ هشتن پای، در دهليز علم

بُنگهِ آموزگارانم تويی
مولد همدرس يارانم تويی

کوچه‌هايت بهر من آرام‌جوی
از زمان‌های کهن افسانه‌گوی

داستان‌پردازِ دوران‌های پيش
روزگارانی سراسر نوش و نيش

پيچ و خم‌های قديمی کوی‌ها
بامنند از انس‌ها، دلجوی‌ها

رازها باشد به ديوار و درت
زآن‌چه در اعصار آمد برسرت

خانه‌های باقی از ادوارِ دور
نغمه‌ها خواند به گوشم پر زشور

قصه‌ها از روزگارانی که بود
مر نياکان را سَرِ گفت و شنود

سيبه‌ها، بن‌بست‌ها در تنگجای
و آن محدّب طاق‌های ديرپای

جملگی باشند نزد من عزيز
خواه زيبا، خواه زشت و ناتميز

...
ادیب برومند

برگرفته از:
مثنوی اصفهان، نشر مرسا، تهران 1379
@AdibBoroumand
«سیلی باد خزان ...!»

مهر گان رفت و، اَبان‌مَه به زرافشانی
فرش زرین به چمن داشته ارزانی

مهرگان رفت و چو آبان رود و آذر
برفرازَد مَه دی رایت سلطانی

پَرّه زد ابر، فراگردِ چمن وینک
رعد غرّنده زَنَد کوس زمستانی

سيلی باد خزان، کَرد رُخ گل‌ها
نیلی، آن‌سان که بپژمرد ز پژمانی

برگ‌ها بیش‌ترین زرد و قلیلی سبز
باغ را کرده به بر خلعتِ الوانی

زعفران بیخته بر خاک چمنزاران
سبزه‌ها زرد شد از بی سر و سامانی

ناتوان بین همه طفلان نباتی را
چون مریضان، يَله در مرکز درمانی

بلبلان کرده جلایِ وطن از گلشن
بزم گل‌ها شده خالی ز غزل‌خوانی

یرقان عارض رقاصه باغ آمد
خفقان عاید خُنیاگر بستانی

داروی آن نه به صندوق شفاخانه
چاره‌ی این نه به تدبیرِ چمن‌بانی

باد، زرنیخ پراکند مگر چندین
که مُعَصف شده اشجار گلستانی

خنده‌ی نوگل بشكفته در این حالت
زهرخندی است مگر بر لب زندانی

زیر پا ناله برگ است که می‌گوید:
زینهار از پسِ ناز آفتِ خُذلانی

اطلسی، رنگ ز کف داده و چون مینا
از دم باد خزان جُسته پریشانی

«شاپسند» است به محرومی می‌خواره
از میِ خُلّری و باده‌ی شاهانی

رنگ از روی گل ناز پرید اینک
چون سپاهی که برندش سویِ دژبانی

ابر بارانكده زد خیمه به باغ اندر
کاج را بین که ندارد غم بارانی

سرو بنمود ز اندوه ستمتازی
غیرت ملّی یعقوب سجستانی

دژم از سیلی سرماست کنون لادن
چون کتک خورده یکی لُعبت فَرغانی

رهزن سرما بندد به درختان ره
تا بردشان سوی بی‌برگی و عریانی

بانگ زاغان پراکنده، به یاد آرد
بوق گرمابه به هنگام فراخوانی

ز انتحار سَمَن از دست خزان، نو شُد
قصه داور و توبیخ رضاخانی

گل داوودی رنجور چرا گردد
آن که کوبد به صفا کوسِ سُلیمانی

باد از بَشنِ درختان بکند جامه
چون هوا منقلب آید شبِ طوفانی
**
در چمن صبغه اندوه پسینگاهان
بخشد اندر دل و جان حالت عرفانی

اندُهش اندک و مطبوع خداجویان
حالتش نغزک و مطلوب مسلمانی

فکر بدعهدی دوران به سر انگیزد
وان دگرگون شدن سیرت انسانی

نتوان غرّه به اقبال شدن زیرا
نیست احوال جهان جمله به همسانی

دولتی نیست که پاینده بود یکسر
نکبتی نیست که هرگز نشود فانی

این دگرگونگیِ فصل به فصل، ای دل
رخ دهد در همه نیک و با دورانی

ای بسا خوب که گردد به بدی مایل
وی بسا بد که به خوبی شود ارزانی

خوبِ خوب ار به جهان هست بسی نادر
بدِ بد نیز نیابی به فراوانی

در بهار است اگر شور طرب در سر
در خزان نیز بود لذّت روحانی

هر یکی از جهتی بر تو عزیز آید
گَردِ مازندری وکرد مریوانی

جمع و تفریق بود پیشه محاسب را
وین جهان راست همین شیوه اگر دانی

گرت از غیب رسد رنج و اگر راحت
مرو از جای چو کوهی به گران‌مانی

سجده شکر سزد از پی آرامش
روز هر حادثه بر درگه یزدانی

زندگی را به غنیمت شمر از هر در
شادمان باش و مزن عقده به پیشانی

برخور از نعمت آزادگی و صحت
سخت‌ها را بشکن جمله به آسانی

مدعی کو که طرازد سختی دلکش
چون ادیب آن سخن‌آرای صفاهانی

ادیب برومند
@AdibBoroumand

http://www.adibboroumand.com/سيلي-باد-خزان/
«حادثه‌ی ننگ‌بار ۱۶ آذر»

به‌سالِ کودتاى ننگ‌پرور
به‌روزِ شانزده از ماهِ آذر

زِ طوفانِ حوادث، گِردبادى
مروّت را به‌خاک افکند بستر

شهامت را بدن شد لاشه در گور
فضیلت را کفن شد جامه در بر

به بار آمد به دانشگاه، ننگى
کز آن بدتر نشاید کرد باور

فضیحتْ‌بار کارى منزلت‌سوز
به ننگ‌آبادِ شرم افروخت آذر

سیاهى گر توانى از شَبَه شست
بشوى این ننگ از دامانِ کشور

به سیماى حکومت داغِ این ننگ
همى بر جاى باشد تا به محشر
*
بدان هنگام کآمد سوى «تهران»
زِ آمریکا نقیبى دام‌گستر

به‌نامِ «نیکسون» مردى گرانجاه
سبکسر شاه را دمساز و یاور

به‌دانشگاه، بر شد جنب و جوشى
نه بى‌اندام، بل فرزانه‌گون‌فر

به‌جایى کز پىِ پیکار سنگین
بود پاس شرف را سخت سنگر

چو دلها ریش‌ریش از کودتا بود
به تعریض‌اش خروشى داده شد سر

هم آن‌گاه از پىِ آرایشِ زور
وز «آمریکا» به خواهشمندىِ زر

حکومت داد فرمان تا که سرباز
به دانشگه درآید، باد در سر

در آویزد به دانشجوى، سرباز
چو بر آهو، پلنگِ پوستین‌در

که ماییم این زمان فائق بر اوضاع
همه آزادگان را رانده از در
*
پس آنگَه خیلِ سربازِ دُژآهنگ
پىِ فرمانبرى از میرِ لشکر!

قدم هشتند در ایوانِ تدریس
همه دُژخیمخو، پرخاش مظهر!

به‌سانِ سنگِ پرتابى به تالاب
که باشد ماهیان را وحشت‌آور!

به یکدم سایه‌افکن شد در آن حال
سحابِ مرگ بر زیبنده محضر!

دژم شد، لحظه‌ها را چهره‌ی شاد
دگر شد، دیده‌ها را نقشِ منظر!

فرو گسترد بومِ وحشت و بیم
بر آن بامِ همایون‌فال، شهپر!

هیاهویى شد اندر جمعِ احرار
زِ شاگردان و استادانِ رهبر!

دوان گردیده سربازان به‌هر سوى
جوانان را به‌خشم آورده یکسر!

ازین‌سو حمله‌ور، بر صحنِ تالار
وزآن‌سو تیغزن، بر طرفِ معبر!

نه بر شاگردشان، رحمى به‌خاطر
نه از استادشان، شرمى به‌رخ بر!

به ناگاهان صداى غرّشِ تیر
فروپیچید، زیرِ طاقِ اخضر!

فروغلتید در خون پیکرى چند
زِ نیکوتر جوانانِ دلآور!

روان شد خون‌شان در جاىِ تعلیم
که حرمت بر حریم‌اش داد زیور!

سه دانشجو به‌خون خفتند در خاک
به‌رخ چون گل، به‌بالا چون صنوبر!

به‌باغِ زندگى، بالنده شمشاد
به برجِ آرزو، تابنده اختر!

ضمیرِ هر یکى تابان چو مرآت
به‌دلهاشان دو صد امید، مُضمَر!

بهین چشم و چراغ دودمان‌ها
به نورآبادِ هستى شمعِ انور!

شده پرورده هر یک با دوصد رنج
در آغوشِ محبّت‌زاىِ مادر!

دریغ آن نوگلانِ باغِ امّید
که شد پرپر زِ جورِ بادِ صرصر!

به فردوسِ برین مستانه رفتند
کشیده از شهادت جام و ساغر!

درود ما بر ایشان کآرمیدند
به‌زیرِ سایه‌ی الطافِ داور!

هزارن لعنتِ حقّ بر کسى باد
که شد سرکارِ این رفتارِ منکر!

دوصد نفرین بر آن گلچینِ جبّار
که کرد این نوگلانِ باغ پرپر!

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%AD%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87-%D9%86%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-16-%D8%A2%D8%B0%D8%B1/
از روزگارِ قدیم

مرا حكايتى از روزگار خُردى باز
به‏ ياد ماند، اگر چند روزگار گذشت

درون لانه‌ی زنبور، چوبكى بارى
به‏ قصد كردم و بر من چه ناگوار گذشت

برون پريد از آن لانه خشمگين زنبور
سه بار گِردِ سرم گشت و بی‌قرار گذشت

چو خواستم كه گريزم زِ حمله‌اش، ناگاه
گَزيد گَردن من سخت و چيره‌وار گذشت

از آن گَزيدگى آمد مرا گزند ولى
گُزيده تجربتى بر منِ فگار گذشت

كه در برابر بدخواهِ بوم و بر نتوان
زِ پاس شهر و نگهبانى ديار گذشت

به حفظ لانه كسى گر كم آمد از زنبور
بر او زمانه به صد نيشخَند عار گذشت

درود باد بر آن كس كه بهرِ پاس وطن
ز بذل جان و سر و تن به افتخار گذشت

ادیب برومند
@AdibBoroumand

http://www.adibboroumand.com/%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%82%D8%AF%D9%8A%D9%85/
آفرین بر بزگمهر عزیز
که به کاری بزرگ همت کرد
آنچه بیداد به مصدق رفت
ثبت دفتر برای عبرت کرد
گرچه بودش وکیل تسخیری
دل او سخره از محبت کرد
غزلی از زنده‌یاد استاد #عبدالعلی_ادیب_برومند (رئیس سابق هیأت رهبری جبهه ملی ایران )؛
درباره خدمات و تألیفات سرهنگ جلیل بزرگمهر
@NFIfans
«آرام دل»

اى لعبت شيرين كه فروزنده‌ی جانى
ماهت نتوان گفت كه بس بهتر از آنى

كو طاقت مهجورى‌ام از روى تو، جانا
كآرامِ دل و قوتِ تن و راحتِ جانى

من پير نيم زآن‌كه مرا طبعِ جوان است
عشقم بپذير اى كه برازنده جوانى

زاغ است نه بلبل كه زِ گل قدر نداند
من قدر تو دانم كه گل باغ جنانى

تو دُرّى و در مخزن اسرار، مقيمى
تو مُشكى و در طبله‌ی عطار، نهانى

حسن تو نه زيبايى و رعنايى تنهاست
كز لطف و ادب، مایه‌ی تحسين جهانى

ظرفيت معشوق شدن در همه‌كس نيست
تو گنجى و دارنده‌ی اين دُرّ گرانى

من اين دل نازک به كف ناز تو دادم
شرط است خدا را كه گزندش نرسانى

چون طبع «اديب» است غزل‌ساز تو اى گل
خوش باش كه آسوده ز آسيب خزانى

ادیب برومند
@AdibBoroumand

https://www.instagram.com/p/BrpQL2hhqoc/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=pc4s9ls75jk
زلزله‌ی بم

به مناسبت سالگرد فاجعه #زلزله_بم که جمعی از هم‌وطنان ما در آن از بین رفتند، این قصیده از استاد ادیب برومند که در آن ایام سروده شده بود منتشر می‌گردد.

گريم و گريند خلقى از گزند روزگار
بر بم و بر مردم غمديده‌ی بم زار زار

واى واى از اين بلاى ناگهانِ جان‌ستيز
آه آه از اين عذاب پرشتاب جانشكار

زار گريند از غم مرگ وطن‌تاشان خويش
مردم ايران‌زمين با خاطرى اندوهبار

جوش احساسات ملت بهر آفت‌ديدگان
هست درخورد فراوان آفرين و افتخار

بوم شوم زلزله بر بام بم تا پر گشود
بس فراوان كُشت و صدها خاندان شد داغدار

آه از اين خونين بلا كز آسمان نيلگون
در سپيده‏ دم فرود آمد به يكدم چون شرار

آسيا سنگى فرود آمد به فرق مرد و زن
در شكرخوابى كه شد تلخ از بلاى ناگوار

كرد رقصى نابهنجار و دوار افكن زمين
كآن به جاى شادمانى كرد خلقى سوگوار

شد به هم پيچيده همچون رشته‌ها ديوار و در
طاق‌ها شد ناگهان بر دوش ايوان‌ها سوار

اژدهاى مرگ با كامى فراخ و زهربيز
ناگهان دربُرد خلقى را به حلقى زهرْبار

چون قطارى كز مسير خويشتن گردد برون
جَست بيرون از مقرّ خود زمين ديوانه‌وار

خانه‌ها ناگه فرود آمد به خيل خانگى
چون شهاب آسمانى بر چراغانِ مَنار

جاى بگرفتند جمعى زير آوارِ گران
چون خزه كان جاى گيرد زير سنگى استوار

كُشته و مجروح بين در سوزِ يخبندانِ دى
اوفتاده در ميان خاک و خون نالان و زار

ضجّه‌ها برخاست از خرد و كلان، برنا و پير
زين بلاى آسمانى زين جفاى روزگار

از خرابی‌هاى بى‏حد تل خاک آمد پديد
زير تل‌ها مردگان و زندگان چندين هزار

زير پى بينى زنى مدفون و طفلش در بغل
روى تل بينى زنى مجروح و شويش در كنار

هركه جان در برده باشد زين چنين رخداد شوم
باشد اندر جستن مدفون عزيزى خاكسار

خفت در زيرِ زمين بس نوعروس لاله‌روى
رفت در قعرِ زمين بس نوجوانِ گل‌عذار

اى بسا طفلا كه گرديد از بلا بى‌خانمان
بى‌نصيب از باب و مام و بى‌كس از خويش و تبار

اى دريغ از سرنوشت كودكى اين‌سان نژند
كز ره بى‌سرپرستى بر چه‌سان آيد ببار

كودكان بى‌سرپناه و بى‌كس و بى‌خانمان
چون كنند آن‌جا كه آيد ننگ و نكبت بار، بار

ليكن اميد است كز خودسازى و خودياورى
سربسر پيروزگر باشند در هر گير و دار

با توان و سعى خويش و يارى يزدان شوند
يكّه‌تازِ عرصه علم و هنر در كارزار
***
بر هلاك مردم بم گرچه بس ناليده‌ايم
هم براى «ارگ بم» افسرده‌ايم و دلفگار

«ارگ بم» بر بام كشور نردبانى بود سخت
مانده از دوران «اشكانى» ز خشت پايدار

قرن‌ها بگذشت و آسيبى نيامد بر سرش
بر سر خشتين بناى فرد و تـاريخى حصـار

آمدند و رفته بسيارى ز اقوام كهن
و اين بناى باستانى مانده ز آنان يادگار

اى دريغا كز شآمت‌گونه رخدادى عظيم
گشت ويران «ارگ بم» آن يادمانِ اقتدار

ناله‌ها برخاست از ارواح خفته كاندر آن
زندگى‌ها كرده گوناگون گروهى بى‌شمار

بود پنهان رازها در جاى جاى «ارگ بم»
رازهايى قصه‌گوى از گردش ليل و نهار

رفت بر باد فنا آن رازهاى گونه‌گون
كز در و ديوار بشنيدى به گوش اعتبار

هرچه رمز شهرسازى بود در ديرين زمان
گشته بود آن‌جا تدارک يافته، كامل عيار

رفتگان يكسر روانشادند امّا ماندگان
چشم غمخوارى ز ما دارند و لطف كردگار

با دلى خونين نوشت اين چامه را كلک «اديب»
تا برانگيزد پىِ تيمار «بم» هر شيخ و شاب

ادیب برومند
@AdobBoroumand

http://www.adibboroumand.com/زلزله-بم/
«تعصب»

اين تعصب چيست در نفس بشر
مايه‌ی بس فتنه و آشوب و شَر

مايه‌ی كين است و پيكار و نفاق
سدّ ستوارى به راه اتّفاق

از تعصّب فتنه‌ها برخاسته‌ست
جنگ‌هاى خونفشان آراسته‌ست

هركجا هر فتنه‌اى آتش گشود
جز به تحريک تعصّب‌ها نبود

اين تعصب بهرِ دين و مذهب است
يا براى كسب جاه و منصب است

يا رقابت در ميان قوم‌هاست
كز تعصب راهشان سوى خطاست

بين اقوام و عشاير جنگ‌ها
رخ نمايد با دگرگون رنگ‌ها

كُشت و كشتار اوفتد در بينشان
تا اداساز تعصب دِينشان

بس سر و دست اندرين آشوب‌ها
خُرد گردد از چماق و چوب‌ها

گه به نام مرزهاى كشور است
كز تجاوزها نبردش در برست

گه به دستاويز اغراضِ دگر
خانمان‌ها را كند زير و زبر

زين تعصب اى‌بسا كس شد فدا
در ره يک اختلاف ناروا

گر نژادى باشد و گر مسلكى
هست بر اصل جهالت متكى

با تعصب اى‌بسا كز حرفِ مفت
در هياهوى جدل چشمى نخفت

من نگويم يكسر از آن شو برى
بلكه گويم شو به تعديلش جَرى

در تعصب ميل كن بر انعطاف
خويشتن را از تخاصم كن معاف

باش غيرتمند اما با خرد
كز خرد هر كاركرد اندر خورد

با عدالت باش و غيرتمند باش
تخم كين در مزرع غيرت مپاش

نه تعصب خوب و نه بى‌غيرتى
هست تعديلش ز نيكو سيرتى

ادیب برومند
@AdibBoroumand

https://www.instagram.com/p/Br72Zj1hZTe/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=106d4f3uzxw8e
اين قصيده در چهاردهم دی‌ماه ۱۳۴۱ به مناسبت تشكيل نخستين كنگره جبهه ملی ايران كه مقارن با عيد سعيد مبعث بود سروده، و در اولين جلسه بعد از پيام #دكتر_مصدق، به وسيله گوينده‌ی اشعار شادروان #ادیب_برومند قرائت گرديد.

«رسالت ملی»

برتری و اعتلای قدرت ملی
هست نهان در نهاد وحدت ملی

وحدت ملی زِ هر ديار كه برخاست
حشمت قومی نماند و قدرت ملی

وحدت ملی كه پاسدار شؤون است
جلوه فزايد به شأن و شوكت ملی

وحدت ملی زِ اشتراک مقاصد
طرح كند نقشه‌ی سعادت ملی

وحدت و آزادی و حكومت قانون
جمع بود در مرام «جبهت ملی»

جبهه‌ی ملی‌ست آن پديده‌ی تاريخ
كآمده حادث به حكم قدمت ملی

جبهه‌ی ملی كه هست مكتب تقوا
پروَرَد اندر وطن فضيلت ملی

جبهه‌ی ملی كه هست محور دانش
دور زند گِرد او، درايت ملی

جبهه‌ی ملی كه هست باب تكامل
خانه گشايد به روی دولت ملی

عشق وطن را ستايد از ره اخلاص
جبهت ملی، به پاس غيرت ملی

جبهه‌ی ملی به راه و رسم سياست
هست همی پيرو سياست ملی

جبهه‌ی ملی كه ره به سوی خدا برد
خدمت خلق‌اش بود، عبادت ملی

خادم ملّت بود به پاكی و رادی
بسته كمر در هوای خدمت ملی

جبهه‌ی ماراست پيشوای گران‌فر
رهبر و بنيانگذار نهضت ملی

نام بلندش بود مصّدقِ اوصاف
آن كه بود مظهر صداقت ملی
***
جبهه به رزم‌آوری زِ پا ننشيند
تا كه به دست آورد حكومت ملی

حافظ قانون پايدارِ اساسی‌ست
كآن به كف ماست يک وثيقت ملی

سنّت مشروطه خون‌بهای فحول است
درخور و شايسته‌ی صيانت ملی

قدرت فردی‌ست از مصائب ازمان
كو بود اندر زمانه آفت ملی

قدرت فردی چو گشت چيره به كشور
گشت دچار خطر سلامت ملی

گر نبود مُلک را حكومت مسؤول
لطمه به بار آيد و خسارت ملی

ورنبود بيمی از حكومت قانون
جمله به يغما برند ثروت ملی

حقّ‌كشی و كاوش عقيده، به دل‌ها
جای دهد عقده‌ی حقارت ملی

تا كه بود «فرد» عهده‌دار حكومت
ياوه بود دعوی عدالت ملی

قدرت فردی كجا و قوّت جمعی
شوكت شاهی كجا و سطوت ملی

نيست رقيبِ قيام ملّت قاهر
آن‌كه بود فارغ از قيامت ملی
***
«انجمن عام جبهه» باد مصمّم
بهر ادای مهين وظيفت ملی

كز پی اثبات رشد جامعه امروز
اوست نماينده‌ی رشادت ملی

روز خوش «بعثت» افتتاح شد اين بزم
از پی ايفای يک رسالت ملی

طبع «اديب» از برای حجّت تاريخ
كرد پديد اين چنين قصيدت ملی

ادیب برومند
سرود رهایی، عرفان، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۴، صص ۴۲۰-۴۲۱
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%85%D9%84%DB%8C/
«مرگ جهان پهلوان تختی»

برفت ازجهان، زی جهـانی دگر
قوی‌چنگ و پاکیزه‌جانـی دگر!

دریغا کـــه از آشیـان پــر کشیـد
عقــابــی سـوی آشیـانــی دگـر!

زِ دیـرینـه دِیـرِ کهن گشت دور
جـوانمــردِ والامکــانــی دگـر!

بــرفت از جهـان تختــیِ نـامدار
کـه نایـد چون او قهرمانی دگـر!

پس از تختـــی آن پهلوانِ جهان
نیــابـی جهـــان‌پهلوانــی دگـر!

پس از تخـتــی از بهرِ کالای عشـق
دگر تختـه شد هر دکـانی دگـر!

پس از تخــتــی از شهــرِ نام‌آوران
کـه آرد بـه ما، ارمغـانـی دگـر؟

پس از تخــتــی از عرشه‌ی افتخــار
که‌را هست زرّیــن نشانـی دگـر؟

پس از تخــتــی از ورزشِ باستـان
کـه نو کرد نـام و نشـانــی دگـر؟

بــه زیــــر آورِ پــشتِ زورآوران
بشــد همچــو زورآورانـی دگـر

همـآوردِ مــردافـکـنــانِ دلیــــر
بیـــآســود از امتحـــانــی دگـر

چو رستم به هر خوان ظفریار بود
وز او مشتهــر هفت‌خـوانـی دگـر

وطن‌خــواه و آزاده و شـیـردل
نـه‌تنها به تن پیـل‌سـانـی دگـر

تنـآور درختــی بـــه بــــالای وی
نبـــالیــــد در بوستـــانــی دگـر

سرِ بنـدگـی جــز بـه درگـــاهِ حـقّ
نســاییــــد بــر آستــــانــی دگـر

جهـان‌پهلـــوان بــود وبـیــداردل
در ایـن بیشــه شیرِ ژیـانــی دگـر

بـه ورزشگری پهلوانـی گزیــن
بـه روشندلی نکتــه‌دانی دگـر

هرآن‌کس که این قهرمان دید گفت
به‌پــا خـاست ستّـارخـانــی دگـر

سـوی جبـهـه‌ی ملـّت آورد روی
کـه بودش به‌سر سایبـانـی دگـر

نیارَست خواری خریدن بـه خویش
که این خوش به بازارگانی دگر

نیارَست آلوده گشتن بــه ننگ
که بود از شرف ترجمـانی دگـر

جهان را بـه اهل جهـان واگذاشت
کـه خود بود از آنِ جهـانـی دگـر

پس از مـــرگِ آن نـامور پهلـــوان
نیـــابــی دلِ شـــادمــانــی دگـر

ببـخشـایدش بــار پـروردگـــار
هموبـــاد انـوشــه‌روانــی دگـر

ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://m.facebook.com/AdibBoroumand/posts/10154432210471715
«سه سیاستمدار»

نه هرکه دعوی مردانگی چو مردان کرد
به نامِ نيک، خودی مشتهر به دوران کرد

بسا که پرچمِ شهرت به بامِ چرخ افراشت
وليک «چوبکی از ننگ»،پایه‌ی آن کرد

به نامِ نيک سزد شهرت ار به دست آری
وگرنه شهرتِ بد، ننگ‌ها نمايان کرد

حديث «حاتم» و کار برادرش خواندی
که حمل شهرتِ بد، بارِ دوش نادان کرد

«يزيد» و «شمر» هم از جمله‌ی مشاهيرند
وليک لعنت جاويدشان، هر انسان کرد

مقام و مال و منال ارنه بهر خدمت بود
کسی که در پيیِ آن تاخت جلبِ خسران کرد

به چاهِ مظلمه افتاد و منجلاب فساد
هرآن‌که خود طلبِ جاه، بهرِ عنوان کرد

چنين کسان که مقيد به حفظ جاه خودند
به رأیِ خويش کنند آن‌چه را که نتوان کرد

گذشت يکصد و پنجاه سال و بين صدور
سه تن به خدمت ايران قيام شايان کرد

شدند اين سه تن اندر ميانِ جمعِ رجال
چو گُل که بين گياهان بيانِ رجحان کرد

بيآمدند و برفتند بس امير و وزير
که محوشان وزشِ تندبادِ نسيان کرد

وليک اين سه سياستمدار روشن‌تاب
فروغشان دلِ تاريخ، روشنستان کرد

چنان به حُسنِ سياست شدند شهره‌ی دهر
که روزگار تفاخر به نام ايشان کرد!

پس از شهادت «قائم مقام» و «ميرِ کبير»
«مصدق» است که خود را فدای ايران کرد

دو صدرِ اعظم پيشين به جرم مهرِ وطن
به حکم سلطان، هريک وداع با جان کرد

زِ بعد دوره‌ی «قاجار»، سومين را نيز
به عهد «پهلوی» ارباب شه به زندان کرد

سحاب جور بر او گونه‌گون فرو باريد
چنانکه خانه‌ی وی را گلوله باران کرد

کشيد جانب بيدادگه «مصدق» را
شهی که طاعت بيگانگان فراوان کرد

چه جرم کرد «مصدق» جز اين‌که ايران را
رها زِ چنبر بيداد «انگلستان» کرد

زِ بهر اين سه نکونام هرکه با تحقيق
نوشت شرح و نويسد به خلق، احسان کرد

مورخی که بود راد و بی‌طرف بايست
نشان دهد که نشايد حقوق، کتمان کرد

نگر به «بيهقی» آن رادمرد خيرانديش
که نقل جمله وقايع به صدق و ايمان کرد

بسا مورخ بسيار رو، حقيقت را
به پشتِ پرده‌ی اغراض، جمله پنهان کرد

درود باد برآن کلکِ سرگذشت نگار
که در نگارش حق با خدای، پيمان کرد

«اديب» گرچه درآويخت با ايادیِ جور
درين نبرد، اطاعت زِ حکم وجدان کرد

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%B3%D9%87-%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1/
Forwarded from تاریخ ایرانی
⭕️تختی در جبهه ملی؛ مصدق ورزشکاران

🔻گفت‌وگوهای منتشرنشده با ادیب برومند، شاه‌حسینی و تکمیل همایون
از فرید دهدزی در مجله «پیام ابراهیم»

🔹عبدالعلی ادیب برومند: تختی به شاه گفت «شما ضد ملی هستید؟»/ گفت دوست دارم در همین میتینگ‌های جبهه ملی حاضر باشم تا جرأت نکنند که آنجا را به هم بریزند/ کاظم حسیبی معتقد بود: مرگ ایشان سیاسی نبوده! زیرا مهندس حسیبی به تختی و خانواده تختی نزدیک بود.

🔹حسین شاه‌حسینی: شخصیت مصدق در تحول فکری تختی مؤثر بود/ نقطه عطف زندگی تختی دوره پس از کودتا و نهضت مقاومت ملی بود/ تختی اندیشه و تفکر سیاسی به آن معنا نداشت، اما نسبت به کودتای ۲۸ مرداد موضع داشت، نسبت به دکتر مصدق و غصب دولت وی موضع داشت.

🔹ناصر تکمیل همایون: مرگ تختی فضیلت‌مندانه بود/ سختی معیشت و بضاعت اندک خانواده، از عوامل بنیادی بودند که تختی را به سوی یک کانون آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی سوق داده است/ می‌توان خودکشی جهان‌پهلوان تختی را «جان‌گدازی در بوته جسم» دانست.

https://goo.gl/LW3w9p

http://tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/6557

@tarikhirani
«در سوگِ لومومبا»

دیشب خبری در دل و جانم شـرر افـكـند
در جان و تنم، ز آتش غـم، شعله درافـكند

دردا و دريـغا كـه فـرستـنـده‌ی اخـبـار
آتـش بـه دلِ خـلقِ جــهان، زيـن خـبر افكند

بــود ايـن خـبر از حـادثه‌ای، پرده‌بـرانـداز
كـاندر هـمه اقـطارِ جـهان، شور و شر افـكند

هـرجا كه گـذر كرد، شـراری به دل انگيخت
هــرسـو كـه روان گشت، دواری بسر افـكند

بــا دســتِ جــفـا شــاهــدِ شــكـّر لــبِ ايـّـام
در كـــامّ بــشـر، زهــر بـه‌جای شــكـر افـكند

آزاده جــــوانــان و دلاور پـــــسران را
در ولـــولــه‌ی غـــم بـه‌عـزای پـــدر افـكند

چـون «مادر آزادی» ازين وقعه خـبر يافت
مــعجـر زِ سر از مـرگِ گرامی پسر افـكند

بــس گــوهــرِ غــلـتـنده كــه از ديـده بـه‌دامن
در مـــاتــمِ ايــن ســرورِ والاگـهر افـكند

سرحلقه‌ی «مردم كشی» از سر كُلَه انداخت
تــا رهــبرِ «آزادگی» از تـن كــمر افـكند
***
يک دسـته‌ی خـونخوار، كه اقبال به شر كرد
آتـــش بـــه‌دلِ خـــســته‌ی نــوعِ بـــشـر افـكند

گر «چومبه» بر اين دسته ‌زعيم‌ست، عجب نيست
كــو ســر بــه رهِ غــير، پیِ سـيم و زر افـكند

در مـُلکِ «كاتانگا» به‌هـواداریِ «بـلژيک»
افـراشـت لـوايی و بـه «كنـگو» شرر افـكند

نـنگين و سـرافـكنده بـود چـومبه كـه گيتی
سـرپـوشِ ســيه‌نـامـی و نـنگـين بـه‌سر افـكند

با خـيره‌سری كُـشت مهین قـائدِ «افريک»
آن نـخلِ قــد افــراشــته را، ريــشه بــرافـكند

آن رهبرِ جان‌باز، گـرانمايه «لومومبا»ست
كـآوازه‌ی مــردی بــه‌هـمه بـحر و بــر افـكند

ديــدن نــتوانــست مـشــقـّات كــسان را
چــون بــر صفـحاتِ وطـنِ خـود، نظر افـكند

بــربــست كــمر در رهِ آزادی و آنــگاه
بــس غـلـغـله در خــاور و در بـاخــتر افـكند

از بـهـرِ نـجـاتِ وطـن از ســلـطه‌ی اغـــيار
بــرخاسـت دلــيرانـه و جــان در خطر افـكند

در كـارگـهِ عــزمِ گــران، از ســرِ تــدبــير
بــنشسـت بـه هـشـياری و طرحِ ظـفر افـكند

تــا بــاز رهــانــد وطــن از چـنگِ اجـانب
بــا زمــره‌ی بــيداد گـران، پــنجه در افـكند

بـا مردمِ «مستعمره‌جو» سخت درآويـخت
تــا رايــتشان ســهـل، بــه‌زيــر از زبـر افـكند

آن بـيخِ تـــسلـط كـه شـد از مظلـمه سيراب
بــا هـــمـّتِ مــردانـه، بـه‌ رويـيـن تـــبر افـكند

چون حربه‌ی او همّت و ايمان و شرف بود
دشــمن بــه تــنازع، زِ نــهـيبـش، ســپر افـكند

الــقصّه زدنــد اهـــلِ وطــن حـلقه به گِردش
تــا سـلـطـه‌ی بــيگانه زِ كـــشور، بــه‌در افـكند

مــقبولِ جـهان گــشت و قبولِ همگان يافت
تــا پــرتـوِ اقــبال، بــر آن بــوم و بـــر افـكند

ليک از خــطرِ عــامــلِ بــيگانه نــياسود
كـانـدر رهِ او سنگِ جــفا، بــي‌شُـمَر افـكند

چــون بــست رهِ اجــنبـیِ ســـودطلـب را
خــود را بــه‌زيان، در پیِ اين كرّ و فر افـكند

هــرچند سر اندر سرِ سودای وطن باخت
ســودی بـسزا بـرد، چـو تـن در ضرر افـكند

از حــق‌طلــبی‌هـا، ردِ پـایی حـركت‌خيز
در بوم و برِ خويـش، بـه‌هر رهگذر افـكند

از خـونِ خـود افزود بر ايـوانِ ظفر، نقش
چــون پـايـه‌ی ايــن كــاخ، بــه‌خونِ جـگر افـكند

مـحبوبِ جهان بـود و حـياتِ ابـدی يـافت
چــون رخــتِ اقــامــت بــه‌سـرای دگــر افـكند

آن دسـت بـريـزاد كـه بـا تـيـشه‌ی بـيـداد
از بــاغِ جـهان ايــن شــجرِ بــارور افـكند

ايـن طــبعِ اديـب است، كـه بر گورِ «لومومبا»
يـک دسـته گـلِ تـعـزيـت از شـعرِ تـر افـكند

ادیب برومند

• در دی ماه ۱۳۳۹ (ژانويه ۱۹۶۱)، پاتريس لومومبا رهبر استقلال كنگوی بلژيك (زئير) و يكی از چهره‏های درخشان
آزادی قاره‌ی سياه، در نتيجه زمينه‌چينی سياست استعماری، به دست موسی چومبه و ياران‏اش كه از دست‌نشاندگان سياست خارجی و خواستار جدايی ايالت كاتانگا از كنگو بودند، به وضع فجيعی كشته شد و جسدش در اسيد سوزانده گشت. اين فاجعه جهانيان را در اندوهی ژرف فرو برد. قصيده بالا كه زاده تأثرات شادروان استاد ادیب برومند است، در آن موقع سروده و منتشر گرديد.
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%DA%AF-%D9%84%D9%88%D9%85%D9%88%D9%85%D8%A8%D8%A7/
«چه خوری غم؟»

اى مصيبت‌زده! پيراهنِ غم چاک مزن
دامن از آه، به سوزِ دلِ غمناک مزن

چيست سرمایه‌ی هستى؟ همه هيچ اندر هيچ
بهرِ اين هيچ، گريبانِ اَسَف چاک مزن

چه زنى ناله كه دادى زِ كف آن گوهر پاک؟
ساغرِ عيش، به جز در كَنَفِ تاک مزن

هزل انگار، حياتى كه نپايد كم و بيش
زيورِ عُلقه بدين عاريه پوشاک مزن

چه خورى غم؟ كه نيرزد به غم اين دورِ زمان
شادخوارى كن و جز خنده بر افلاک مزن

گر نخواهى بردت باد زِ دامانِ چمن
سر برون اى گل نوخاسته از خاک مزن

دم مزن از غمِ ايّام و در اين چند صباح
جز صبوحى زِ كفِ شاهدِ چالاک مزن

شكرِ يزدان كن و آلوده‌ی وسواس مشو
دست در دامنِ اهريمنِ ناپاک مزن

زآتشِ فتنه‌ی بيدار مشو غافل اديب
خیمه‌ی ناز به روى خس و خاشاک مزن

ادیب برومند
@AdibBoroumand

http://www.adibboroumand.com/%DA%86%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D9%89-%D8%BA%D9%85/
«جشن سده»

بياور مى ‏كه گاه كامرانى‌ست
ز مى ‏ما را هواى سرگرانى‌ست

نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانى‌ست

بزن سنتور و زآن‌پس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانى‌ست

مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانى‌ست

برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به ز آب زندگانى‌ست

پس آنگه خرمن آتش به كهسار
برافروز اى‌كه كارت ديهگانى‌ست

برافروزان سپس تلّى ز آتش
به دشت، اى آن‌كه سعْيَت آرمانى‌ست

خود اين آتش نمودِ روشنى‌ها
به فكر و ذكر و تشخيص زمانی‌ست

فغان از چشم تار و فكر تاريک
كه در هر مطلبش معكوس‌خوانی‌ست

از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشه‌ی روشن، نشانى‌ست

به آيين سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسوم باستانى‌ست

مبارک باد اين جشن كيان‌زاد
بر آن كو در تنش خون كيانى‌ست

سده اين جشن فرخ‌فال فيروز
نمادى از سرور و شادمانى‌ست

سده يادآور ايران بشْكوه
گرانفر چون درفش كاويانى‌ست

سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانى‌ست

سده جشنى است دستاورد هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانى‌ست

سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراى كاروانى‌ست

سده اين يادگار عهد ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانى‌ست

به‌ياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسم پهلوانى‌ست

غم آن روزگار رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانى‌ست

به‌ياد عهد ديرين چاره‌ی غم
كنون ما را شراب ارغوانى‌ست

سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانى‌ست

اديب اكنون به كام دوستداران
خريدار نشاط از دوستگانى‌ست

سزد كز بهر آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانى‌ست

جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانى‌ست

ادیب برومند
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/جشن-سده-2/
قصد همه زانقلاب این بود؟ نبود
اعمالِ غرض به نامِ دین بود؟ نبود

آیا عوضِ رفاه و آزادی و عدل
مقصود نزاع و ظلم و کین بود؟ نبود

ادیب برومند
@AdibBoroumand
بیرون زِ شماره از جوانانِ رشید
گشتند در انقلابِ ما جمله شهید

بر گردنِ کیست خونِ این عده اگر
بدتر زِ قدیم باشد اوضاعِ جدید

ادیب برومند
@AdibBoroumand