مجله ادبیات متعهد
@adabiyatemoteahed
29
subscribers
34
photos
1
video
44
links
Wikipedia:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%AA%D8%B9%D9%87%D8%AF_(%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87)
☎️
@Adabiyatemoteahed_mag
Download Telegram
Join
مجله ادبیات متعهد
29 subscribers
مجله ادبیات متعهد
دهکده دوستی
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_151379.html
www.adabiyatemoteahed.ir
دهکده دوستی
ماهنامه چاپی ادبیات متعهد با : 5480-2783:ISSN به صورت اختصاصی شعر و ادبیات داستانی در ایران منت
مجله ادبیات متعهد
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152331.html
www.adabiyatemoteahed.ir
همسفر باد
به تخته سنگ بزرگی که در دل کوه فرو رفته بود، تکیه داده بود، پاهایش را به سینهاش چسبانده بود، تکه چوبی را توی دستش گرفت و طوری با خشم به جانش افتاده بود که گویی مسبب همه مصائب و مشکلات زندگی خود را یافته است. در چشمانش ردپای اشک پیدا بود.بارانی نیمتنه سبز…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152334.html
www.adabiyatemoteahed.ir
اگر عشق نباشد
گیسوان زرین خورشید، در قلمرو شیشهای آب، پیچ و تاب میخوردند. دریا، ملودی به سان لالاییاش را، بیقرارتر از همیشه مینواخت. باد با آشفتگی، هلهلهاش را در آرامش ترانه آب میآمیخت و به سرکشی امواج سبزآبی، دامن میزد. نرم نرمک، نفس روز به شماره میافتاد و شنهای…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152336.html
www.adabiyatemoteahed.ir
مرا ببین، من زنده ام و هزاران آرزوی زیبا دارم
سرک کشید، محوطه در تاریکی غلیظی به خواب رفته بود، بهزحمت میشد در کورسوی تکوتوک چراغِ لابلای درختان، سایهها را تشخیص داد و هیچ صدایی جز خشخش برگها به گوش نمیرسید. نگاهی به چهرهی معصوم کودک خفته در آغوشش انداخت و سیل عشق برای دقایقی به همهی افکار ناخوشایند…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152340.html
www.adabiyatemoteahed.ir
ملاله
ملاله روبنده را کنار میزند و اشکهایش را با گوشه روبنده پاک میکند با استرس پشت سرش را نگاه میکند، ارابه چوبی تکان، تکان میخورد و او را به جلومی برد و ملاله دور و دورتر میشود از جمعیت پشت سرش! صدای شیون مادرش هنوز به گوش میرسد. چرخ در چالهای عمیق افتاده…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152344.html
www.adabiyatemoteahed.ir
بساط دستفروشی
چشمهایم داشت سیاهی میرفت، همه چیز دور سرم تاب میخورد، هیچ صدایی را نمیشنیدم، نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. خیلی خسته شدم، از صبح یک ساندویچ فلافل خورده بودم، دلم ضعف میرفت، صدایم گرفته بود نای فریاد زدن نداشتم. دلم میخواست یک جا بنشینم یا حتی دراز…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152341.html
www.adabiyatemoteahed.ir
طلوع
مانند تمام سالهایی که به آسمان چشم دوخته بود، آن شب هم، به آسمان نگاه میکرد. به آسمانی که از جایی به بعد، به دریا میخورد و در آبهای ساکن حل میشد. صندلی گهوارهای مانند موجهای بیجان دریا عقب و جلو میرفت و او لبخند میزد..
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152345.html
www.adabiyatemoteahed.ir
زنم من
زنم من
دخترم من
مادرم من
همسرم من
جهان را بیتوقع یاورم من..
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_152346.html
www.adabiyatemoteahed.ir
تنها من
در من به تنهایی
هزار قبیله
هزار رود
هزار دریا...
مجله ادبیات متعهد
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153737.html
www.adabiyatemoteahed.ir
مروری بر زندگی و آثار اریش کستنر
اریش کستنر کیست؟ برای برخی از ما، او سازنده بخشی از نوستالژیهای کودکیمان است. برخی دیگر از ما حتی بدون این که بدانیم، او را از طریق فیلمها و نمایشهایی که براساس آثارش ساخته شده است، میشناسیم و برخی نامیاز او شنیدهایم و برخی هم هیچ....
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153738.html
www.adabiyatemoteahed.ir
هرمان هسه و شعر
هرمان هسه، نویسنده، شاعر و نقاش آلمانی و برنده جایزۀ نوبل ادبیات، در دوم ژوئیه ۱۸۷۷ میلادی در شهر کالو واقع در کشور آلمان در خانوادهای فرهنگی دیده به جهان گشود.او تا سال ۱۹۶۲ زندگی و طی عمر ۸۵ سالۀ خود، زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه کرد. وی به بحرانهای…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153729.html
www.adabiyatemoteahed.ir
تداعی
نور در یک شعاع محدود بر حیاط چهار ضلعی که گاهی من اول آنم و گاهی آخر آن روی زمین فرو میپاشد. پشهها گرد حباب نورانی قیقاج میروند و سیاهی شب هر جا که بخواهد خودش را کشیده است. نگاهم را بر کف پوش سیاه ترک خورده میدوزم و خودم را بالا و پایین میبرم. نور باریکی…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153730.html
www.adabiyatemoteahed.ir
بازنشستگی
«چند وقت دیگه بازنشسته میشی؟ » «چند سال سابقه کار دارید؟ انشاالله کی...؟ » و خیلی حرفهایی از این نوع، که مرتب از سوی همکاران یا ارباب رجوعهایم میشنیدم. با شنیدن این حرفها و سؤالها میخواستم فریاد بزنم که چه کار به بازنشستگی من دارید، دلم نمیخواهد جواب…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153739.html
www.adabiyatemoteahed.ir
روز قبل عید
یلدا عید را خیلی دوست داشت. از اوایل اسفند بوی گل شب بو خانهی کوچکمان را میگرفت. روز قبل عید تمام وسایل سفر را جمع کرده بودیم و یلدا دنبال ونوس افتاده بود تا لباس تنش کند: «مامان جون بیا عزیزم، دیرمون میشهها»ونوس مثل خرگوش میپرید و از این طرف هال میرفت…
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153731.html
www.adabiyatemoteahed.ir
زمین و زن
زمین و زندو روی سکه هستیدونیروی نهانِ زندگیبخشاندو «بودن یا نبودن»طیف زیبایستاز نقش آفرینی وحضور این دو در «صحنه»...
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153732.html
www.adabiyatemoteahed.ir
قلم
این قلم چیست که در دست من استشاخهای نورانییاتاج خاری بر سرچه کسی میداندزندگی معجزهای بیهمتاست..
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153736.html
www.adabiyatemoteahed.ir
بندگی
من در خیال توآشوب می کنمتو در خیال منسرکوب می کنىما بر خیال همتیغ می کشیمو هر واژه اىدر آتش نفرت مامی سوزد..
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153735.html
www.adabiyatemoteahed.ir
وارث هبوط
از بهشت تا آدم از سیب تا حوا از خدا تا زمین از آسمان، تا پنجره کوچک ماتمزده همه را، همه را؛ سالها و روزها و لحظهها و ثانیهها دویدهام گاهی با خدا، گاهی با آدم، گاهی با حواخدا همه چیز را بهشت نشانم داد..
مجله ادبیات متعهد
https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_153734.html
www.adabiyatemoteahed.ir
حریم سبز
در حریم سبز درخت پر میزدپروانهی گل سرشتی، از قفس تنگ محدود بالهایش را گشود.
خوابیده بوددر کولهی زمخت زمستانو در بازدم نفسهایشملودی عشق را فریاد میزد...