در کُشتی با دنیا؛
او را بر زمین زدهام.
اندازه آن را میدانم،
زیر و روی آن را دیدهام،
و هیچ چیزی در دنیا بر من پوشیده نیست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مولای ما فرمود 🌱
او را بر زمین زدهام.
اندازه آن را میدانم،
زیر و روی آن را دیدهام،
و هیچ چیزی در دنیا بر من پوشیده نیست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مولای ما فرمود 🌱
تقوا، امروز سپر بلا
و فردا راه رسيدن به بهشت است.
راه تقوا روشن و رونده آن بهرمند و امانتدارش خداست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مولای ما فرمود 🌱
تقوا، امروز سپر بلا
و فردا راه رسيدن به بهشت است.
راه تقوا روشن و رونده آن بهرمند و امانتدارش خداست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مولای ما فرمود 🌱
به دل آهنگ خدا داشتن برتر است تا خسته كردن جوارح به عبادت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جوادالائمه فرمود 🌱
به دل آهنگ خدا داشتن برتر است تا خسته كردن جوارح به عبادت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جوادالائمه فرمود 🌱
Forwarded from بُشْرَوی
خدایا امشبو فاتحه میخونیم برا اونایی که کسی براشون فاتحه نمیخونه
تو هم وقتی کسی نبود برامون فاتحه بخونه بنداز به دل بنده هات که بخونن برامون
تو هم وقتی کسی نبود برامون فاتحه بخونه بنداز به دل بنده هات که بخونن برامون
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله
السَّلَامُ عَلَيك يا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه...
سلام بر تو!
ای وعده ی تضمین شده خدا...
السَّلَامُ عَلَيك يا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه...
سلام بر تو!
ای وعده ی تضمین شده خدا...
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یکدست سفید
عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجرهای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
سیدحمیدرضا برقعی
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یکدست سفید
عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجرهای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
سیدحمیدرضا برقعی