دیدار با اوباما، دیدار با ترامپ
قسمت اول
من مخالف مذاکره با آمریکا نیستم. هماره نگاهم این بوده که مذاکره با آمریکا فینفسه «تابو» نیست بلکه بگفته چوئن لای، وزیر خارجه و نخستوزیر نامدار چین (مصاحبه ۲۷ مارس ۱۹۵۴ با ایونینگ استار)، «دیپلماسی [و مذاکره] امتداد جنگ است با روشهای دیگر.»
این نگاه با نوستالژی خاطرات دوران نوجوانیام آمیخته است؛ زمانی که انقلابیون ویتنام جنوبی از یکسو در جنگ خونین با آمریکا و دولت دستنشاندهاش در سایگون بودند و از سوی دیگر در سوئیس و فرانسه در مذاکره با طرفین مقابل. در تلویزیون سیاه و سفید آن روزها مذاکرات را دنبال میکردم. وزیر امور خارجه و رئیس هیئت انقلابیون ویتنام جنوبی (ویتکنگها) خانمی بود بنام نگوئین تی بِن که بعدها معاون رئيسجمهور ویتنام شد. امروز در گوگل جستجو کردم. او زنده و ۹۱ ساله است.
زمانی، در دهه ۱۳۷۰، این مسئله را با آقای میرحسین موسوی مطرح کردم، استدلالم را گفتم و همین ماجرای مذاکرات ویتکنگها را مثال زدم و سپس علت مخالفت ایشان را با مذاکره با آمریکا پرسیدم. مضمون پاسخ این بود: کسانی که این روزها مذاکره با آمریکا را مطرح میکنند در پی مذاکره عادی و رابطه معقول ایران با آمریکا نیستند بلکه نیت واقعیشان اعاده همان نوع از رابطه دوران پهلوی با آمریکاست؛ و با توجه به عمق روابط ایران و آمریکا در گذشته، اگر این سد بشکند به این مسیر کشیده خواهیم شد.
این پاسخ برای آن زمان بنظرم واقعبینانه آمد ولی مذاکره با آمریکا را برایم به «تابو» تبدیل نکرد.
ادامه در قسمت دوم
@abdollahshahbazi
قسمت اول
من مخالف مذاکره با آمریکا نیستم. هماره نگاهم این بوده که مذاکره با آمریکا فینفسه «تابو» نیست بلکه بگفته چوئن لای، وزیر خارجه و نخستوزیر نامدار چین (مصاحبه ۲۷ مارس ۱۹۵۴ با ایونینگ استار)، «دیپلماسی [و مذاکره] امتداد جنگ است با روشهای دیگر.»
این نگاه با نوستالژی خاطرات دوران نوجوانیام آمیخته است؛ زمانی که انقلابیون ویتنام جنوبی از یکسو در جنگ خونین با آمریکا و دولت دستنشاندهاش در سایگون بودند و از سوی دیگر در سوئیس و فرانسه در مذاکره با طرفین مقابل. در تلویزیون سیاه و سفید آن روزها مذاکرات را دنبال میکردم. وزیر امور خارجه و رئیس هیئت انقلابیون ویتنام جنوبی (ویتکنگها) خانمی بود بنام نگوئین تی بِن که بعدها معاون رئيسجمهور ویتنام شد. امروز در گوگل جستجو کردم. او زنده و ۹۱ ساله است.
زمانی، در دهه ۱۳۷۰، این مسئله را با آقای میرحسین موسوی مطرح کردم، استدلالم را گفتم و همین ماجرای مذاکرات ویتکنگها را مثال زدم و سپس علت مخالفت ایشان را با مذاکره با آمریکا پرسیدم. مضمون پاسخ این بود: کسانی که این روزها مذاکره با آمریکا را مطرح میکنند در پی مذاکره عادی و رابطه معقول ایران با آمریکا نیستند بلکه نیت واقعیشان اعاده همان نوع از رابطه دوران پهلوی با آمریکاست؛ و با توجه به عمق روابط ایران و آمریکا در گذشته، اگر این سد بشکند به این مسیر کشیده خواهیم شد.
این پاسخ برای آن زمان بنظرم واقعبینانه آمد ولی مذاکره با آمریکا را برایم به «تابو» تبدیل نکرد.
ادامه در قسمت دوم
@abdollahshahbazi
دیدار با اوباما، دیدار با ترامپ
قسمت دوم
در سپتامبر ۲۰۱۳ سفر آقای حسن روحانی، رئیس جمهوری که بتازگی انتخاب شده بود، به نیویورک برای شرکت در ۶۸مین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل پیش آمد. بان کیمون، دبیرکل وقت سازمان ملل، ضیافت ناهاری تدارک دید با حضور اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا، و حسن روحانی. همه جا گفته میشد که در این میهمانی ناهار (سهشنبه، ۲ مهر ۱۳۹۲/ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳) برای نخستین بار پس از انقلاب رؤسای جمهوری ایران و آمریکا ملاقات خواهند کرد. اوباما به این میهمانی رفت ولی روحانی نرفت.
این ماجرا پژواک گسترده یافت و رسانههای نئوکان و لابی اسرائیل و نتانیاهو در آمریکا به تمسخر اوباما پرداختند که گویا از سوی ایران تحقیر شده است. سرانجام، دیدار روحانی با اوباما به گفتگوی تلفنی، در مسیر حرکت روحانی به فرودگاه جان اف. کندی نیویورک، تقلیل یافت.
روحانی پیش و در جریان سفر فوق، در گفتگو با رسانههایی چون خبرگزاری فارس و انبیسی، از «اختیارات کامل» خود برای مذاکره گفته بود. شواهد همین را نشان میداد تا بدانجا که حتی برخی از اعضای شورای مرکزی «جبهه پایداری»، تندروترین گروه سیاسی ایران، موافق ملاقات روحانی و اوباما شدند.
ادامه در قسمت سوم
@abdollahshahbazi
قسمت دوم
در سپتامبر ۲۰۱۳ سفر آقای حسن روحانی، رئیس جمهوری که بتازگی انتخاب شده بود، به نیویورک برای شرکت در ۶۸مین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل پیش آمد. بان کیمون، دبیرکل وقت سازمان ملل، ضیافت ناهاری تدارک دید با حضور اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا، و حسن روحانی. همه جا گفته میشد که در این میهمانی ناهار (سهشنبه، ۲ مهر ۱۳۹۲/ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳) برای نخستین بار پس از انقلاب رؤسای جمهوری ایران و آمریکا ملاقات خواهند کرد. اوباما به این میهمانی رفت ولی روحانی نرفت.
این ماجرا پژواک گسترده یافت و رسانههای نئوکان و لابی اسرائیل و نتانیاهو در آمریکا به تمسخر اوباما پرداختند که گویا از سوی ایران تحقیر شده است. سرانجام، دیدار روحانی با اوباما به گفتگوی تلفنی، در مسیر حرکت روحانی به فرودگاه جان اف. کندی نیویورک، تقلیل یافت.
روحانی پیش و در جریان سفر فوق، در گفتگو با رسانههایی چون خبرگزاری فارس و انبیسی، از «اختیارات کامل» خود برای مذاکره گفته بود. شواهد همین را نشان میداد تا بدانجا که حتی برخی از اعضای شورای مرکزی «جبهه پایداری»، تندروترین گروه سیاسی ایران، موافق ملاقات روحانی و اوباما شدند.
ادامه در قسمت سوم
@abdollahshahbazi
دیدار با اوباما، دیدار با ترامپ
قسمت سوم
آن زمان، در فیسبوک، بهمراه گروهی از تحلیلگران و علاقمندان، سفر روحانی را با دقت پیگیری میکردیم. از نظر من ملاقات اوباما و روحانی لازم و مفید و عدم حضورش در میهمانی بان کیمون نادرست بود. سه دلیل را برای ضرورت این ملاقات عنوان میکردم:
اول، شروع دوران فرادستی ایران در منطقه به دلیل شکست طرح حمله نظامی مشترک آمریکا- بریتانیا- فرانسه به سوریه در اوائل سپتامبر ۲۰۱۳. اولاند، رئیس جمهور وقت فرانسه (که به همان کانونی تعلق دارد که سارکوزی و مکرون و ویلبر راس به آن تعلق دارند)، به شدت برای حمله تعجیل داشت ولی اوباما حمله نظامی را به رأی کنگره منوط کرد در حالی که میتوانست، مانند ماجرای لیبی، از اختیارات گسترده رئیس جمهور استفاده کند. اوباما توپ را به زمین کنگره انداخت و سناتورها و نمایندگان، از ترس از دست دادن رأیدهندگانشان، یکایک بتدریج کنار کشیدند و از مداخله نظامی در سوریه اعلام برائت کردند؛ حتی سناتوری چون تد کروز که از مهمترین گزینههای سران حزب جمهوریخواه برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ بود.
این ماجرا نقطه عطف در تحولات منطقه بود و سرآغاز افول گروههای تروریستی در سوریه و حامیانشان و شروع پیروزی دولت سوریه و ایران بعنوان مهمترین حامی آن.
دوم، اختلافات اوباما و نتانیاهو از ژانویه ۲۰۱۱ (دی ۱۳۸۹) با آشکار شدن مفاد سند طبقهبندیشده کارپایه سیاست دولت آمریکا درباره مسئله هستهای ایران (سند ارزیابی امنیت ملی ۲۰۱۰) که به صراحت اعلام میکرد ایران از سال ۲۰۰۳ در پی ساخت سلاح هستهای نیست.
سند ۲۰۱۰ «ارزیابی امنیت ملی» (ان. آی. ای.)، که حاصل کار و نظر مشترک و رسمی جامعه اطلاعاتی آمریکا (مرکب از ۱۷ سرویس اطلاعاتی) است، نارضایتی شدید نتانیاهو و نئوکانها را برانگیخت ولی سرانجام، در پی سفر رئیس موساد به واشنگتن، در مارس ۲۰۱۲ رسماً اعلام شد که موساد، و سایر سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل، تمکین کرده و مواضع مطرح در سند فوق را در مورد سیاست هستهای ایران پذیرفتهاند. بر این پایه بود که اوباما در سخنرانی خود در همان اجلاس ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۲ مهر ۱۳۹۲ مجمع عمومی سازمان ملل به صراحت اعلام کرد: «ایرانیان حق دارند از انرژی صلحآمیز هستهای برخوردار باشند.»
این اختلافات در پی ترور دانشمندان هستهای ایران نیز آشکار شد بویژه در فردای پس از ترور شهید احمدی روشن که اوباما به نتانیاهو تلفن کرد و به شدت به این اقدام موساد اعتراض کرد. در این زمان، پیش و پس از تلفن اوباما، سیا از کانالهای رسانهای خود غیرمستقیم اعلام میکرد که ترورهای ایران کار موساد است و به آمریکا ربطی ندارد.
اختلافات اوباما با نتانیاهو، و لابی قدرتمند اسرائیل در آمریکا، بویژه در ماجرای انتصاب چاک هیگل به وزارت دفاع آمریکا به اوج رسید. سناتور هیگل جمهوریخواه، که از چهرههای شاخص کنگره علیه سیاستهای نظامیگرایانه جرج واکر بوش بود، چهره مطلوب باند جنگطلب نتانیاهو و نئوکانها و «مجتمع نظامی- تسلیحاتی» آمریکا نبود و به این دلیل اندکی بعد مجبور به استعفا شد.
سومین عامل، که ۲ مهر ۱۳۹۲/ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳ را به فرصتی استثنایی برای ملاقات رؤسای جمهوری ایران و آمریکا بدل میکرد، بحران سیاسی درونی آمریکا بود که پس از پایان سفر هیئت ایران، در ماجرای تیپارتی و تعطیل شدن دولت فدرال به بارزترین شکل تجلی یافت.
ادامه در قسمت چهارم
@abdollahshahbazi
قسمت سوم
آن زمان، در فیسبوک، بهمراه گروهی از تحلیلگران و علاقمندان، سفر روحانی را با دقت پیگیری میکردیم. از نظر من ملاقات اوباما و روحانی لازم و مفید و عدم حضورش در میهمانی بان کیمون نادرست بود. سه دلیل را برای ضرورت این ملاقات عنوان میکردم:
اول، شروع دوران فرادستی ایران در منطقه به دلیل شکست طرح حمله نظامی مشترک آمریکا- بریتانیا- فرانسه به سوریه در اوائل سپتامبر ۲۰۱۳. اولاند، رئیس جمهور وقت فرانسه (که به همان کانونی تعلق دارد که سارکوزی و مکرون و ویلبر راس به آن تعلق دارند)، به شدت برای حمله تعجیل داشت ولی اوباما حمله نظامی را به رأی کنگره منوط کرد در حالی که میتوانست، مانند ماجرای لیبی، از اختیارات گسترده رئیس جمهور استفاده کند. اوباما توپ را به زمین کنگره انداخت و سناتورها و نمایندگان، از ترس از دست دادن رأیدهندگانشان، یکایک بتدریج کنار کشیدند و از مداخله نظامی در سوریه اعلام برائت کردند؛ حتی سناتوری چون تد کروز که از مهمترین گزینههای سران حزب جمهوریخواه برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ بود.
این ماجرا نقطه عطف در تحولات منطقه بود و سرآغاز افول گروههای تروریستی در سوریه و حامیانشان و شروع پیروزی دولت سوریه و ایران بعنوان مهمترین حامی آن.
دوم، اختلافات اوباما و نتانیاهو از ژانویه ۲۰۱۱ (دی ۱۳۸۹) با آشکار شدن مفاد سند طبقهبندیشده کارپایه سیاست دولت آمریکا درباره مسئله هستهای ایران (سند ارزیابی امنیت ملی ۲۰۱۰) که به صراحت اعلام میکرد ایران از سال ۲۰۰۳ در پی ساخت سلاح هستهای نیست.
سند ۲۰۱۰ «ارزیابی امنیت ملی» (ان. آی. ای.)، که حاصل کار و نظر مشترک و رسمی جامعه اطلاعاتی آمریکا (مرکب از ۱۷ سرویس اطلاعاتی) است، نارضایتی شدید نتانیاهو و نئوکانها را برانگیخت ولی سرانجام، در پی سفر رئیس موساد به واشنگتن، در مارس ۲۰۱۲ رسماً اعلام شد که موساد، و سایر سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل، تمکین کرده و مواضع مطرح در سند فوق را در مورد سیاست هستهای ایران پذیرفتهاند. بر این پایه بود که اوباما در سخنرانی خود در همان اجلاس ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۲ مهر ۱۳۹۲ مجمع عمومی سازمان ملل به صراحت اعلام کرد: «ایرانیان حق دارند از انرژی صلحآمیز هستهای برخوردار باشند.»
این اختلافات در پی ترور دانشمندان هستهای ایران نیز آشکار شد بویژه در فردای پس از ترور شهید احمدی روشن که اوباما به نتانیاهو تلفن کرد و به شدت به این اقدام موساد اعتراض کرد. در این زمان، پیش و پس از تلفن اوباما، سیا از کانالهای رسانهای خود غیرمستقیم اعلام میکرد که ترورهای ایران کار موساد است و به آمریکا ربطی ندارد.
اختلافات اوباما با نتانیاهو، و لابی قدرتمند اسرائیل در آمریکا، بویژه در ماجرای انتصاب چاک هیگل به وزارت دفاع آمریکا به اوج رسید. سناتور هیگل جمهوریخواه، که از چهرههای شاخص کنگره علیه سیاستهای نظامیگرایانه جرج واکر بوش بود، چهره مطلوب باند جنگطلب نتانیاهو و نئوکانها و «مجتمع نظامی- تسلیحاتی» آمریکا نبود و به این دلیل اندکی بعد مجبور به استعفا شد.
سومین عامل، که ۲ مهر ۱۳۹۲/ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳ را به فرصتی استثنایی برای ملاقات رؤسای جمهوری ایران و آمریکا بدل میکرد، بحران سیاسی درونی آمریکا بود که پس از پایان سفر هیئت ایران، در ماجرای تیپارتی و تعطیل شدن دولت فدرال به بارزترین شکل تجلی یافت.
ادامه در قسمت چهارم
@abdollahshahbazi
دیدار با اوباما، دیدار با ترامپ
قسمت چهارم
چرا در ۲ مهر ۱۳۹۲ ملاقات حسن روحانی و اوباما در میهمانی ناهار بان کیمون، دبیرکل وقت سازمان ملل، برگزار نشد و به مکالمه تلفنی روحانی در مسیر فرودگاه جِی. اف. کِی. تقلیل یافت؟
آیا روحانی برای ملاقات با اوباما از «اختیارات کامل» برخوردار نبود؟ پیشتر نوشتم که چنین نبود و خود روحانی نیز در مصاحبههای متعدد بر «اختیارات کامل» خویش تأکید میکرد. این «اختیاراتی» بود که به دو رئیس جمهور پیشین ایران، که هر دو مشتاق دیدار با رؤسای جمهور وقت آمریکا بودند (محمد خاتمی و محمود احمدینژاد)، داده نشد، ولی روحانی برغم برخورداری از این اختیارات از آن استفاده نکرد. چرا؟
پاسخ به این پرسش پیشینه و علل بحران مالی حاد کنونی ایران را روشن میکند.
در ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۳ در فیسبوکم، در پاسخ به پرسشی، نوشتم:
«آقایان خاتمی و احمدینژاد مجوز نداشتند برای ملاقات با رؤسای جمهور آمریکا. طبعاً، مسئله باید ابتدا در ایران حل میشد. در آن زمان عدهای میخواستند این مذاکره را بدون مجوز رهبری انجام دهند که طبعاً بحران ایجاد میکرد. ما، که مسائل را رصد میکردیم، متوجه بودیم که روحانی مجوز دارد و در عالیترین سطوح هماهنگی شده. سخنان رهبری دال بر "نرمش قهرمانانه"، بیانیه سپاه، مواضع خبرگزاری فارس، و نرم شدن روزنامه کیهان در روز آخر، دلیل بر این بود که روحانی اختیارات تام دارد. چرا نشد؟ بنظر من فقط علت اقتصادی داشت و نگرانیهایی که القاء کردند به نیویورک درباره حساسیت شدید بازار و ضرورت حفظ دلار سه هزار تومانی.»
واقعیت همین بود. خبرهای مربوط به دیدار روحانی با اوباما سقوط شدید دلار از بالای ۳۰۰۰ تومان به ۲۸۶۰ تومان را در صبح ۲ مهر ۹۲ (روزی که قرار بود روحانی و اوباما ملاقات کنند) سبب شد تا ناگهان ولیالله سیف، رئیس وقت بانک مرکزی، پس از «صبحانه کاری» خود، اعلام کرد «نرخ ارز در بازار به کف رسیده و کاهش بیشتر منطقی نیست.» بدینسان، با صدور فرمان «ایست» فوق، و عدم دیدار روحانی با اوباما در ضیافت ناهار همان روز، التهاب بازار فرونشست و قیمت دلار بار دیگر به بیش از ۳۰۰۰ تومان افزایش یافت. شوک سخنان سیف در حدی بود که خبرگزاری فارس نوشت: «دولت دلال دلار است یا خادم مردم؟»
در ۳ مهر ۱۳۹۲/ ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۳ (یک روز پس از ماجرای فوق)، در واکنش به عملکرد روحانی و سیف، نوشتم:
«پیشنهاد میکنم همین وضع را ادامه دهند. خودشان ببُرند و بدوزند. میدانند کی دلار بالا میرود. با ارز پائین وارد کنند و با قیمت بالا بفروشند. دلار هزار تومانی را دیگر باید در خواب ببینیم. فرق نمیکند دولت دست چه کسی باشد. احمدینژاد، که دستور داد بیست روز ارز به بازار تزریق نشود و دلار را به سه هزار تومان و بالاتر رسانید؛ یا دیگران که همه چیز را در محاسبات "بسیار کارشناسی" خود میبینند بجز وضع بازار و مصیبت مردم را؛ نه فقط مردم تهیدست بلکه قاطبه مردم که زندگیشان فلج شده به خاطر سه برابر کاهش ثروت و زندگی و اندوختهشان. اسم این اگر "مافیا" نیست؛ لطف کنید و "مافیا" را برای من تعریف کنید.»
ادامه در قسمت پنجم
@abdollahshahbazi
قسمت چهارم
چرا در ۲ مهر ۱۳۹۲ ملاقات حسن روحانی و اوباما در میهمانی ناهار بان کیمون، دبیرکل وقت سازمان ملل، برگزار نشد و به مکالمه تلفنی روحانی در مسیر فرودگاه جِی. اف. کِی. تقلیل یافت؟
آیا روحانی برای ملاقات با اوباما از «اختیارات کامل» برخوردار نبود؟ پیشتر نوشتم که چنین نبود و خود روحانی نیز در مصاحبههای متعدد بر «اختیارات کامل» خویش تأکید میکرد. این «اختیاراتی» بود که به دو رئیس جمهور پیشین ایران، که هر دو مشتاق دیدار با رؤسای جمهور وقت آمریکا بودند (محمد خاتمی و محمود احمدینژاد)، داده نشد، ولی روحانی برغم برخورداری از این اختیارات از آن استفاده نکرد. چرا؟
پاسخ به این پرسش پیشینه و علل بحران مالی حاد کنونی ایران را روشن میکند.
در ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۳ در فیسبوکم، در پاسخ به پرسشی، نوشتم:
«آقایان خاتمی و احمدینژاد مجوز نداشتند برای ملاقات با رؤسای جمهور آمریکا. طبعاً، مسئله باید ابتدا در ایران حل میشد. در آن زمان عدهای میخواستند این مذاکره را بدون مجوز رهبری انجام دهند که طبعاً بحران ایجاد میکرد. ما، که مسائل را رصد میکردیم، متوجه بودیم که روحانی مجوز دارد و در عالیترین سطوح هماهنگی شده. سخنان رهبری دال بر "نرمش قهرمانانه"، بیانیه سپاه، مواضع خبرگزاری فارس، و نرم شدن روزنامه کیهان در روز آخر، دلیل بر این بود که روحانی اختیارات تام دارد. چرا نشد؟ بنظر من فقط علت اقتصادی داشت و نگرانیهایی که القاء کردند به نیویورک درباره حساسیت شدید بازار و ضرورت حفظ دلار سه هزار تومانی.»
واقعیت همین بود. خبرهای مربوط به دیدار روحانی با اوباما سقوط شدید دلار از بالای ۳۰۰۰ تومان به ۲۸۶۰ تومان را در صبح ۲ مهر ۹۲ (روزی که قرار بود روحانی و اوباما ملاقات کنند) سبب شد تا ناگهان ولیالله سیف، رئیس وقت بانک مرکزی، پس از «صبحانه کاری» خود، اعلام کرد «نرخ ارز در بازار به کف رسیده و کاهش بیشتر منطقی نیست.» بدینسان، با صدور فرمان «ایست» فوق، و عدم دیدار روحانی با اوباما در ضیافت ناهار همان روز، التهاب بازار فرونشست و قیمت دلار بار دیگر به بیش از ۳۰۰۰ تومان افزایش یافت. شوک سخنان سیف در حدی بود که خبرگزاری فارس نوشت: «دولت دلال دلار است یا خادم مردم؟»
در ۳ مهر ۱۳۹۲/ ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۳ (یک روز پس از ماجرای فوق)، در واکنش به عملکرد روحانی و سیف، نوشتم:
«پیشنهاد میکنم همین وضع را ادامه دهند. خودشان ببُرند و بدوزند. میدانند کی دلار بالا میرود. با ارز پائین وارد کنند و با قیمت بالا بفروشند. دلار هزار تومانی را دیگر باید در خواب ببینیم. فرق نمیکند دولت دست چه کسی باشد. احمدینژاد، که دستور داد بیست روز ارز به بازار تزریق نشود و دلار را به سه هزار تومان و بالاتر رسانید؛ یا دیگران که همه چیز را در محاسبات "بسیار کارشناسی" خود میبینند بجز وضع بازار و مصیبت مردم را؛ نه فقط مردم تهیدست بلکه قاطبه مردم که زندگیشان فلج شده به خاطر سه برابر کاهش ثروت و زندگی و اندوختهشان. اسم این اگر "مافیا" نیست؛ لطف کنید و "مافیا" را برای من تعریف کنید.»
ادامه در قسمت پنجم
@abdollahshahbazi
دیدار با اوباما، دیدار با ترامپ
قسمت پنجم
امسال نیز، حسن روحانی برای شرکت در ۷۳مین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل (۱۸ سپتامبر ۲۰۱۸/ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷) به نیویورک میرود.
در یادداشتهای پیشین دلایل مخالفتم را با دیدار روحانی و ترامپ بیان کردهام و نیاز به تکرار نیست. در مهر ۹۲، که درباره دیدار روحانی با اوباما، مینوشتم، پس از مطرح کردن دلایل سهگانهام دال بر لزوم این دیدار، تأکید کردم:
«اگر ایران در فضای پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و در زمانی که دولت بوش تهاجم نظامی به خاورمیانه را با شدت آغاز کرده بود، خواستار مذاکره با آمریکا در سطوح عالی میشد، یقیناً از موضع ضعف تلقی میشد؛ ولی اکنون، به دلایل سهگانه پیشگفته، فضایی استثنایی پدید آمده است.»
امروز فضا نامساعدتر از زمان جرج واکر بوش است. بوش دولتی باثبات داشت و مورد حمایت جدی شخصیتهای تأثیرگذار حزب جمهوریخواه بود ولی ترامپ حتی از این امتیاز نیز برخوردار نیست.
نگرانم که تا سفر آتی روحانی به نیویورک فضای داخلی ایران را چنان وخیم کنند که «دیدار تاریخی» روحانی با ترامپ برای عامه مردم موجه و مقبول شود؛ روحانی در کسوت «ناجی ایران» از خطر فروپاشی ظاهر شود و ترامپ «قهرمان سیاست خارجی» آمریکا جلوه کند که به چنان دستاوردهایی نایل آمده که اسلاف او در خواب نمیدیدند. بدینسان، موقعیت متزلزل ترامپ تثبیت خواهد شد و در دور بعد نیز پیروز انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود.
پایان
@abdollahshahbazi
قسمت پنجم
امسال نیز، حسن روحانی برای شرکت در ۷۳مین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل (۱۸ سپتامبر ۲۰۱۸/ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷) به نیویورک میرود.
در یادداشتهای پیشین دلایل مخالفتم را با دیدار روحانی و ترامپ بیان کردهام و نیاز به تکرار نیست. در مهر ۹۲، که درباره دیدار روحانی با اوباما، مینوشتم، پس از مطرح کردن دلایل سهگانهام دال بر لزوم این دیدار، تأکید کردم:
«اگر ایران در فضای پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و در زمانی که دولت بوش تهاجم نظامی به خاورمیانه را با شدت آغاز کرده بود، خواستار مذاکره با آمریکا در سطوح عالی میشد، یقیناً از موضع ضعف تلقی میشد؛ ولی اکنون، به دلایل سهگانه پیشگفته، فضایی استثنایی پدید آمده است.»
امروز فضا نامساعدتر از زمان جرج واکر بوش است. بوش دولتی باثبات داشت و مورد حمایت جدی شخصیتهای تأثیرگذار حزب جمهوریخواه بود ولی ترامپ حتی از این امتیاز نیز برخوردار نیست.
نگرانم که تا سفر آتی روحانی به نیویورک فضای داخلی ایران را چنان وخیم کنند که «دیدار تاریخی» روحانی با ترامپ برای عامه مردم موجه و مقبول شود؛ روحانی در کسوت «ناجی ایران» از خطر فروپاشی ظاهر شود و ترامپ «قهرمان سیاست خارجی» آمریکا جلوه کند که به چنان دستاوردهایی نایل آمده که اسلاف او در خواب نمیدیدند. بدینسان، موقعیت متزلزل ترامپ تثبیت خواهد شد و در دور بعد نیز پیروز انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود.
پایان
@abdollahshahbazi
سهم ۵۰ درصدی ایران از دریای خزر، پروپاگاندا یا واقعیت؟
یادداشت اول:
تبلیغاتی که از دیروز شروع شده درباره «سهم ۵۰ درصدی ایران از دریای خزر»، که گویا اکنون به شدت تنزل یافته، مبنای تاریخی و حقوقی ندارد و تبلیغات سیاسی (پروپاگاندا) است. چند بار در فیسبوک و در گروه تلگرامی توضیح دادهام.
حکومت رضا شاه اندکی پس از انقلاب ۱۹۱۷ و صعود بلشویکها در روسیه و گسترش آن به باکو و همسایگی ایران مستقر شد که مقارن بود با پایان جنگ «روسهای سفید» (ژنرالهای روسی مخالف حکومت بلشویکی) علیه نظام سیاسی جدید شوروی. این جنگ شالوده تخاصم شوروی با غرب است و در تاریخنگاری گاه «جنگ چرچیل» خوانده میشود. (چرچیل جوان تا سال ۱۹۲۱ وزیر جنگ بریتانیا بود.) برخی محققین معتقدند اگر این رویه خصمانه علیه شوروی جدید نبود مسیر تاریخ به شکل دیگر میتوانست رقم خورد.
در این فضا، رضا شاه میتوانست سهم ایران از دریای خزر را با حکومت جدید شوروی تعیین کند ولی نکرد و این مسئله مهم و حیاتی برای ایران مبهم ماند. چرا؟
دریای خزر هیچگاه تماماً متعلق به ایران نبوده برخلاف خلیج فارس.
ولی در زمان استالین این امکان هم برای رضا شاه و هم برای حکومتی که محمدرضا شاه جوان در رأس آن بود پس از شهریور ۱۳۲۰ (در زمان احیای ماجرای جنجالی نفت شمال پس از پایان جنگ دوم جهانی) وجود داشت که طی قراردادی سهم ایران را در دریای خزر بطور کاملاً مشخص تعیین کنند ولی نکردند. اگر آن زمان، بخصوص زمان رضا شاه، سهم ایران در دریای خزر تعیین میشد، اگر ۵۰ درصد سهم ایران نمیشد بالاخره میتوانست ۳۰ درصد باشد. به این دلیل، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تبدیل دریای خزر به حوزه مالکیت ۵ کشور مجاور آن، سهم ایران به شدت کاهش یافت.
مسئله مهم بعدی ماجرای جنجالی نفت شمال است که دو بار بحرانی شد. یک بار اواخر احمد شاه و جنگ نفتی در ایران و بار دیگر پس از شهریور ۱۳۲۰ و دولت محمد ساعد مراغهای. در ماجرای نفت شمال، برخورد ایران به شوروی، که به نفت ایران نیاز داشت، خصمانه بود در حالی که مخفیانه و حتی علنی در حال مذاکره با رویال داچ شل و استاندارد اویل بود برای اعطای امتیاز نفت شمال به این دو کمپانی.
در مقابل، رضا شاه با اتخاذ سیاست ناسیونالیسم افراطی ایرانی سبب شد حاکمیت ایران بر خلیج فارس (که قلمرو نفوذ ایران بود) بکلی از دست رود و حاکمیت وهابیون بر جنوب خلیج فارس تأمین شود. به این معنا که حلقه واسطه حاکمیت ایران بر جنوب خلیج فارس عشایر عرب شیعی ایرانی بودند بویژه بنیکعب. بنیکعب همیشه خود را ایرانی میدانست و حتی زمانی که دولت قاجاریه به شدت مالیات مطالبه میکرد، و عثمانیها پیشنهاد کردند مالیات چند ساله را ببخشند ولی تبعه عثمانی شوند، اعراب شیعی بنیکعب نپذیرفتند.
عشایر عرب شیعی جزء مهمی از ایران بودهاند و سد استواری در مقابل تهاجم وهابیون به عتبات. ولی سیاست ناسیونالیسم افراطی رضا شاه، که متکی بر عامل پیوندهای تاریخی اقوام متنوع ایرانی یعنی ساکن فلات ایران و عامل مذهب تشیع نبود، و فقط بر قومیت «ایرانی» و زبان فارسی تأکید میکرد، این عنصر مهم در اقتدار منطقهای ایران را از بین برد و اکنون کار به جایی رسیده که ما نه تنها در میان اعراب شیعی خوزستان بلکه در برخی مناطق سنینشین نیز با گرایشهای تجزیهطلبانه ضد ایرانی مواجه هستیم.
@abdollahshahbazi
یادداشت اول:
تبلیغاتی که از دیروز شروع شده درباره «سهم ۵۰ درصدی ایران از دریای خزر»، که گویا اکنون به شدت تنزل یافته، مبنای تاریخی و حقوقی ندارد و تبلیغات سیاسی (پروپاگاندا) است. چند بار در فیسبوک و در گروه تلگرامی توضیح دادهام.
حکومت رضا شاه اندکی پس از انقلاب ۱۹۱۷ و صعود بلشویکها در روسیه و گسترش آن به باکو و همسایگی ایران مستقر شد که مقارن بود با پایان جنگ «روسهای سفید» (ژنرالهای روسی مخالف حکومت بلشویکی) علیه نظام سیاسی جدید شوروی. این جنگ شالوده تخاصم شوروی با غرب است و در تاریخنگاری گاه «جنگ چرچیل» خوانده میشود. (چرچیل جوان تا سال ۱۹۲۱ وزیر جنگ بریتانیا بود.) برخی محققین معتقدند اگر این رویه خصمانه علیه شوروی جدید نبود مسیر تاریخ به شکل دیگر میتوانست رقم خورد.
در این فضا، رضا شاه میتوانست سهم ایران از دریای خزر را با حکومت جدید شوروی تعیین کند ولی نکرد و این مسئله مهم و حیاتی برای ایران مبهم ماند. چرا؟
دریای خزر هیچگاه تماماً متعلق به ایران نبوده برخلاف خلیج فارس.
ولی در زمان استالین این امکان هم برای رضا شاه و هم برای حکومتی که محمدرضا شاه جوان در رأس آن بود پس از شهریور ۱۳۲۰ (در زمان احیای ماجرای جنجالی نفت شمال پس از پایان جنگ دوم جهانی) وجود داشت که طی قراردادی سهم ایران را در دریای خزر بطور کاملاً مشخص تعیین کنند ولی نکردند. اگر آن زمان، بخصوص زمان رضا شاه، سهم ایران در دریای خزر تعیین میشد، اگر ۵۰ درصد سهم ایران نمیشد بالاخره میتوانست ۳۰ درصد باشد. به این دلیل، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تبدیل دریای خزر به حوزه مالکیت ۵ کشور مجاور آن، سهم ایران به شدت کاهش یافت.
مسئله مهم بعدی ماجرای جنجالی نفت شمال است که دو بار بحرانی شد. یک بار اواخر احمد شاه و جنگ نفتی در ایران و بار دیگر پس از شهریور ۱۳۲۰ و دولت محمد ساعد مراغهای. در ماجرای نفت شمال، برخورد ایران به شوروی، که به نفت ایران نیاز داشت، خصمانه بود در حالی که مخفیانه و حتی علنی در حال مذاکره با رویال داچ شل و استاندارد اویل بود برای اعطای امتیاز نفت شمال به این دو کمپانی.
در مقابل، رضا شاه با اتخاذ سیاست ناسیونالیسم افراطی ایرانی سبب شد حاکمیت ایران بر خلیج فارس (که قلمرو نفوذ ایران بود) بکلی از دست رود و حاکمیت وهابیون بر جنوب خلیج فارس تأمین شود. به این معنا که حلقه واسطه حاکمیت ایران بر جنوب خلیج فارس عشایر عرب شیعی ایرانی بودند بویژه بنیکعب. بنیکعب همیشه خود را ایرانی میدانست و حتی زمانی که دولت قاجاریه به شدت مالیات مطالبه میکرد، و عثمانیها پیشنهاد کردند مالیات چند ساله را ببخشند ولی تبعه عثمانی شوند، اعراب شیعی بنیکعب نپذیرفتند.
عشایر عرب شیعی جزء مهمی از ایران بودهاند و سد استواری در مقابل تهاجم وهابیون به عتبات. ولی سیاست ناسیونالیسم افراطی رضا شاه، که متکی بر عامل پیوندهای تاریخی اقوام متنوع ایرانی یعنی ساکن فلات ایران و عامل مذهب تشیع نبود، و فقط بر قومیت «ایرانی» و زبان فارسی تأکید میکرد، این عنصر مهم در اقتدار منطقهای ایران را از بین برد و اکنون کار به جایی رسیده که ما نه تنها در میان اعراب شیعی خوزستان بلکه در برخی مناطق سنینشین نیز با گرایشهای تجزیهطلبانه ضد ایرانی مواجه هستیم.
@abdollahshahbazi
سهم ۵۰ درصدی ایران از دریای خزر، پروپاگاندا یا واقعیت؟
یادداشت دوم:
اگر ایران در دوران پهلوی حکومتی «ملی» بود و روابطی مشابه با هند دوران نهرو با شوروی داشت، سهم ما از دریای خزر در چند موقعیت استثنایی و عالی به سود ایران میتوانست تعیین شود و سهمی البته نه ۵۰ درصد ولی مثلاً ۳۰- ۴۰ درصد برای ایران کسب کند. ولی حکومت رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی خط مقدم جبهه غرب علیه شوروی و در تحریکات و «جنگ سرد» علیه شوروی به شدت فعال بودند و بنابراین منافع ملی ما را هم در دریای خزر و هم در خلیج فارس به باد دادند.
موقعیت اول، اوضاع سالهای اولیه اقتدار رضا خان سردار سپه/ رضا شاه بعدی است که ماجرای نفت شمال اوج گرفت و به قتل ماژور ایمبری در ماجرای مرموز سقاخانه آشیخ هادی تهران انجامید برای ممانعت از انعقاد قرارداد با کمپانی آمریکایی سینکلر اویل. این توطئه را کمپانیهای استاندارد اویل آمریکا و رویال داچ شل رقم زدند و نقش داشت در صعود و استقرار دیکتاتوری مهیب رضا شاه.
موقعیت دوم سال پایانی جنگ دوم جهانی بود که استالین به شدت به قرارداد نفت شمال ایران امید داشت برای بازسازی صنایع نابودشده شوروی در جنگ جهانی دوم. دولت ساعد مراغهای، در همدستی با کانونهای غربی بويژه کمپانی رویال داچ شل، رویهای محیلانه در پیش گرفت که خشم استالین را برانگیخت و به ماجرای غائله سالهای ۱۳۲۴- ۱۳۲۵ آذربایجان و کردستان انجامید و سرانجام با وعده انعقاد قرارداد نفت شمال با استالین از سوی قوامالسلطنه ارتش سرخ ایران را ترک کرد و غائله آذربایجان و کردستان پایان یافت ولی قرارداد نفت شمال با شوروی منعقد نشد.
در مقابل، همانطور که در بالا نوشتم، برخلاف دریای خزر، خلیج فارس حوزه حاکمیت ایران بود. ولی رضا شاه با تبدیل کردن ناسیونالیسم افراطی (شووینیسم) ایرانی به «ایدئولوژی» رسمی حکومت خود و حذف اقتدار اعراب شیعی ایران بر جنوب خلیج فارس این منطقه بسیار مهم را عمداً، و هماهنگ با سیاست بریتانیا، در کنترل کامل وهابیون و آلسعود قرار داد.
قبلاً چند بار به تفصیل نوشتهام که اعراب شیعی بنیکعب استوارترین سد دفاع از وهابیون بودهاند و حلقه اتصال «ایرانیت» و «عربیت» و چنان به ایرانیت خود مباهی بودند که حتی در مقاطعی پیشنهادهای فریبنده عثمانی را نپذیرفتند که خود را تبعه عثمانی بخوانند.
حالا، آقای عباس امانت هر چه میخواهد از رضا شاه تعریف کند؛ رضا شاهی که در عالیترین و استثناییترین فرصتهای تاریخی حتی این جربزه را نداشت که با شوروی قرارداد منعقد کند و سهمی خوب برای ایران در دریای خزر به دست آورد و در منطقه جنوبی خلیج فارس نیز اقتدار ایران را تماماً، منطبق با برنامههای کانونهای قدرت غربی، به نفع آلسعود حذف کرد.
درباره سهم ایران از دریای خزر به رشته توئیتهای مفید زیر مراجعه شود:
https://twitter.com/91taba/status/1028359779301900291
@abdollahshahbazi
یادداشت دوم:
اگر ایران در دوران پهلوی حکومتی «ملی» بود و روابطی مشابه با هند دوران نهرو با شوروی داشت، سهم ما از دریای خزر در چند موقعیت استثنایی و عالی به سود ایران میتوانست تعیین شود و سهمی البته نه ۵۰ درصد ولی مثلاً ۳۰- ۴۰ درصد برای ایران کسب کند. ولی حکومت رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی خط مقدم جبهه غرب علیه شوروی و در تحریکات و «جنگ سرد» علیه شوروی به شدت فعال بودند و بنابراین منافع ملی ما را هم در دریای خزر و هم در خلیج فارس به باد دادند.
موقعیت اول، اوضاع سالهای اولیه اقتدار رضا خان سردار سپه/ رضا شاه بعدی است که ماجرای نفت شمال اوج گرفت و به قتل ماژور ایمبری در ماجرای مرموز سقاخانه آشیخ هادی تهران انجامید برای ممانعت از انعقاد قرارداد با کمپانی آمریکایی سینکلر اویل. این توطئه را کمپانیهای استاندارد اویل آمریکا و رویال داچ شل رقم زدند و نقش داشت در صعود و استقرار دیکتاتوری مهیب رضا شاه.
موقعیت دوم سال پایانی جنگ دوم جهانی بود که استالین به شدت به قرارداد نفت شمال ایران امید داشت برای بازسازی صنایع نابودشده شوروی در جنگ جهانی دوم. دولت ساعد مراغهای، در همدستی با کانونهای غربی بويژه کمپانی رویال داچ شل، رویهای محیلانه در پیش گرفت که خشم استالین را برانگیخت و به ماجرای غائله سالهای ۱۳۲۴- ۱۳۲۵ آذربایجان و کردستان انجامید و سرانجام با وعده انعقاد قرارداد نفت شمال با استالین از سوی قوامالسلطنه ارتش سرخ ایران را ترک کرد و غائله آذربایجان و کردستان پایان یافت ولی قرارداد نفت شمال با شوروی منعقد نشد.
در مقابل، همانطور که در بالا نوشتم، برخلاف دریای خزر، خلیج فارس حوزه حاکمیت ایران بود. ولی رضا شاه با تبدیل کردن ناسیونالیسم افراطی (شووینیسم) ایرانی به «ایدئولوژی» رسمی حکومت خود و حذف اقتدار اعراب شیعی ایران بر جنوب خلیج فارس این منطقه بسیار مهم را عمداً، و هماهنگ با سیاست بریتانیا، در کنترل کامل وهابیون و آلسعود قرار داد.
قبلاً چند بار به تفصیل نوشتهام که اعراب شیعی بنیکعب استوارترین سد دفاع از وهابیون بودهاند و حلقه اتصال «ایرانیت» و «عربیت» و چنان به ایرانیت خود مباهی بودند که حتی در مقاطعی پیشنهادهای فریبنده عثمانی را نپذیرفتند که خود را تبعه عثمانی بخوانند.
حالا، آقای عباس امانت هر چه میخواهد از رضا شاه تعریف کند؛ رضا شاهی که در عالیترین و استثناییترین فرصتهای تاریخی حتی این جربزه را نداشت که با شوروی قرارداد منعقد کند و سهمی خوب برای ایران در دریای خزر به دست آورد و در منطقه جنوبی خلیج فارس نیز اقتدار ایران را تماماً، منطبق با برنامههای کانونهای قدرت غربی، به نفع آلسعود حذف کرد.
درباره سهم ایران از دریای خزر به رشته توئیتهای مفید زیر مراجعه شود:
https://twitter.com/91taba/status/1028359779301900291
@abdollahshahbazi
ویدئو سخنان فردی بنام رجب صفروف را در کانال بیبیسی فارسی شنیدم. این آقای رجب صفروف رسماً دروغ میگوید. ایران سهم ۵٠ در صد از دریای خزر در هیچ قراردادی نداشته و اصولاً سهم ایران و شوروی در هیچ قراردادی تعیین نشده. معماست برایم که این آقا کیست و اگر واقعاً کارشناس روسیه است چرا و با چه انگیزهای دروغ میگوید؟
@abdollahshahbazi
@abdollahshahbazi
عبدالله شهبازی
ویدئو سخنان فردی بنام رجب صفروف را در کانال بیبیسی فارسی شنیدم. این آقای رجب صفروف رسماً دروغ میگوید. ایران سهم ۵٠ در صد از دریای خزر در هیچ قراردادی نداشته و اصولاً سهم ایران و شوروی در هیچ قراردادی تعیین نشده. معماست برایم که این آقا کیست و اگر واقعاً…
رجب صفروف در پست اخیر آقای حسین دهباشی شد معاون وزارت خارجه روسیه!
این بیوگرافی و رزومه این آقاست. سال ١٩٩۶ چکاره بوده که در هیئت مذاکرات با ایران حضور داشته باشد؟ فکر کنم پولی به او دادهاند در حد ۵٠٠ دلار و ١٠٠٠ دلار تا این مزخرفات را بگوید.
http://www.safarov.ru/eng/
@abdollahshahbazi
این بیوگرافی و رزومه این آقاست. سال ١٩٩۶ چکاره بوده که در هیئت مذاکرات با ایران حضور داشته باشد؟ فکر کنم پولی به او دادهاند در حد ۵٠٠ دلار و ١٠٠٠ دلار تا این مزخرفات را بگوید.
http://www.safarov.ru/eng/
@abdollahshahbazi
www.safarov.ru
Dr. Rajab S. Safarov - The biography
Веб-сервер Раджаба Саттаровича Сафарова - члена Политического совета при президенте РФ, эксперта Государственной Думы России, руководителя Центра координации российско-иранских программ. На сайте можно познакомиться сo статьями и интервью Раджаба Саттаровича…
سخنان دوشنبه، ۲۲ مرداد ۱۳۹۷/ ۱۳ اوت ۲۰۱۸ رهبری بسیار مهم است و میتواند به نقطه عطف تاریخی در حیات جمهوری اسلامی ایران بدل شود.
به این مناسبت، یادداشت ۱۴ تیر ۱۳۹۶/ ۵ ژوئیه ۲۰۱۷ خود را از «شبکه تحلیلی نخبگان» بازنشر میکنم:
👇👇👇
@abdollahshahbazi
به این مناسبت، یادداشت ۱۴ تیر ۱۳۹۶/ ۵ ژوئیه ۲۰۱۷ خود را از «شبکه تحلیلی نخبگان» بازنشر میکنم:
👇👇👇
@abdollahshahbazi
Forwarded from شبکه تحلیلی نخبگان
📝 الیگارکها، #کلپتوکراسی و خطری که ما را تهدید میکند
#عبدالله_شهبازی
♨️ #الیگارشی به گروهی از صاحبان قدرت و ثروت اطلاق میشود که عملاً، گاه پنهان و گاه آشکار، کنترل جامعه را به دست دارند. این مفهوم قدیمی است ولی از دهه ۱۹۹۰ #الیگارک برای اطلاق به اعضای الیگارشیهای نوخاسته در جمهوریهای پیشین اتحاد #شوروی کاربرد وسیع یافت. بخش مهمی از الیگارکهای جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی، از جمله جمهوری روسیه، اعضای نهادهای متنفذ واپسین سالهای حکومت شوروی هستند که بر پایه #روابط و #نفوذ پیشین توانستند قدرت را در دولتهای نوپا به دست گیرند. و برخی جوانانی بودند که بعنوان دلالان #زرسالاران_غربی کار خود را شروع کردند و به سرعت به غولهای بزرگ مالی- سیاسی بدل شدند.
✳️ الیگارکهای جمهوریهای پیشین شوروی، به دلیل نفوذ در ساختار سیاسی پیشین، بر بنیاد غارت اموال عمومی، به ثروت و قدرت رسیدند. بعبارت دیگر، بخش مهم ثروت آنان در جریان #خصوصیسازی اموال عمومی (دولتی) و از طریق بندوبستهای مافیایی به دست آمد. بدینسان، نوعی از حاکمیت قدرت و ثروت در جمهوریهای پیشین شوروی شکل گرفت که برخی نویسندگان آن را #کلپتوکراسی Kleptocracy نامیدند. «کلپتوکراسی» از واژه یونانی «کلپتو»، به معنی دزد، اخذ شده و به معنی #دزدسالاری است.
⭕️ تأمل در فرایند پیدایش الیگارکها و ظهور کلپتوکراسی در جمهوریهای شوروی سابق به ما میآموزد که دیوانسالاران میتوانند #خطرناکترین دشمنان نظم سیاسی و #بزرگترین غارتگران بیتالمال باشند. اگر راههای کسب ثروت نامشروع از سوی آنان به شدت کنترلشده نباشد، مهمترین نیروی تخریبگر و برانداز علیه نظام سیاسی #جمهوریـاسلامی ایران کسانی هستند که از طریق مناصب دیوانی با طعم ثروت فاسد آشنا شدهاند و بسیار مشتاقند که الیگارکهای آینده ایران شوند.
❎ این همان پدیدهای است که #رهبرانقلاب از سال ۱۳۷۶ با عنوان #طبقه_جدید درباره آن مکرر هشدار دادند و در سال ۱۳۸۱ چنین توصیفش کردند: «مسابقه رفاه میان مسئولان، بیاعتنایی به گسترش شکاف طبقاتی در ذهن و عمل برنامهریزان، ثروتهای سربرآورده در دستانی که تا چندی پیش تهی بودند، هزینه کردن اموال عمومی و اقدامهای بدون اولویت، و به طریق اولی در کارهای صرفاً تشریفاتی، میدان دادن به عناصری که زرنگی و پررویی آنان همه گلوگاههای اقتصادی را به روی آنان میگشاید، و خلاصه پدیده بسیار خطرناک انبوه شدن ثروت در دست کسانی که آمادگی دارند آن را هزینه کسب قدرت سیاسی کنند، و البته با تکیه بر آن قدرت سیاسی اضعاف آنچه را هزینه کردهاند گرد میآورند.»
⏪ این #هشدار به معنی حضور بالفعل تهدیدی جدی در درون نظام جمهوری اسلامی ایران بود که پیش از آن نیز موجودیت آن کم و بیش احساس میشد. معهذا، کمتر کسی به تبیین این مفهوم همت گمارد؛ نه تلاشی برای شناخت آن انجام گرفت و نه مبارزهي مستمر و برنامهریزیشده برای حذف یا محدود کردن اقتدار و گسترش آن. امروزه، در بیستمین سالگرد کاربرد مفهوم فوق از سوی رهبری، این پدیده ابعادی بس هشداردهندهتر از آن سالها یافته است.
✅ تحلیلهای روز را در @khamenei_others بخوانید
#عبدالله_شهبازی
♨️ #الیگارشی به گروهی از صاحبان قدرت و ثروت اطلاق میشود که عملاً، گاه پنهان و گاه آشکار، کنترل جامعه را به دست دارند. این مفهوم قدیمی است ولی از دهه ۱۹۹۰ #الیگارک برای اطلاق به اعضای الیگارشیهای نوخاسته در جمهوریهای پیشین اتحاد #شوروی کاربرد وسیع یافت. بخش مهمی از الیگارکهای جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی، از جمله جمهوری روسیه، اعضای نهادهای متنفذ واپسین سالهای حکومت شوروی هستند که بر پایه #روابط و #نفوذ پیشین توانستند قدرت را در دولتهای نوپا به دست گیرند. و برخی جوانانی بودند که بعنوان دلالان #زرسالاران_غربی کار خود را شروع کردند و به سرعت به غولهای بزرگ مالی- سیاسی بدل شدند.
✳️ الیگارکهای جمهوریهای پیشین شوروی، به دلیل نفوذ در ساختار سیاسی پیشین، بر بنیاد غارت اموال عمومی، به ثروت و قدرت رسیدند. بعبارت دیگر، بخش مهم ثروت آنان در جریان #خصوصیسازی اموال عمومی (دولتی) و از طریق بندوبستهای مافیایی به دست آمد. بدینسان، نوعی از حاکمیت قدرت و ثروت در جمهوریهای پیشین شوروی شکل گرفت که برخی نویسندگان آن را #کلپتوکراسی Kleptocracy نامیدند. «کلپتوکراسی» از واژه یونانی «کلپتو»، به معنی دزد، اخذ شده و به معنی #دزدسالاری است.
⭕️ تأمل در فرایند پیدایش الیگارکها و ظهور کلپتوکراسی در جمهوریهای شوروی سابق به ما میآموزد که دیوانسالاران میتوانند #خطرناکترین دشمنان نظم سیاسی و #بزرگترین غارتگران بیتالمال باشند. اگر راههای کسب ثروت نامشروع از سوی آنان به شدت کنترلشده نباشد، مهمترین نیروی تخریبگر و برانداز علیه نظام سیاسی #جمهوریـاسلامی ایران کسانی هستند که از طریق مناصب دیوانی با طعم ثروت فاسد آشنا شدهاند و بسیار مشتاقند که الیگارکهای آینده ایران شوند.
❎ این همان پدیدهای است که #رهبرانقلاب از سال ۱۳۷۶ با عنوان #طبقه_جدید درباره آن مکرر هشدار دادند و در سال ۱۳۸۱ چنین توصیفش کردند: «مسابقه رفاه میان مسئولان، بیاعتنایی به گسترش شکاف طبقاتی در ذهن و عمل برنامهریزان، ثروتهای سربرآورده در دستانی که تا چندی پیش تهی بودند، هزینه کردن اموال عمومی و اقدامهای بدون اولویت، و به طریق اولی در کارهای صرفاً تشریفاتی، میدان دادن به عناصری که زرنگی و پررویی آنان همه گلوگاههای اقتصادی را به روی آنان میگشاید، و خلاصه پدیده بسیار خطرناک انبوه شدن ثروت در دست کسانی که آمادگی دارند آن را هزینه کسب قدرت سیاسی کنند، و البته با تکیه بر آن قدرت سیاسی اضعاف آنچه را هزینه کردهاند گرد میآورند.»
⏪ این #هشدار به معنی حضور بالفعل تهدیدی جدی در درون نظام جمهوری اسلامی ایران بود که پیش از آن نیز موجودیت آن کم و بیش احساس میشد. معهذا، کمتر کسی به تبیین این مفهوم همت گمارد؛ نه تلاشی برای شناخت آن انجام گرفت و نه مبارزهي مستمر و برنامهریزیشده برای حذف یا محدود کردن اقتدار و گسترش آن. امروزه، در بیستمین سالگرد کاربرد مفهوم فوق از سوی رهبری، این پدیده ابعادی بس هشداردهندهتر از آن سالها یافته است.
✅ تحلیلهای روز را در @khamenei_others بخوانید
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مصاحبه جدید صفروف. گفتگوی تلفنی با امین فردین، ۲۲ مرداد ۹۷. سخنان ضدونقیض صفروف. در مذاکرات هنوز سهم کشورهای پنجگانه مجاور دریای خزر تعیین نشده.
@abdollahshahbazi
@abdollahshahbazi
نظر زیر را یکی از دوستان ارسال کردند. تصور میکنم علت این همه جنجال بیپایه درباره توافق اخیر دریای خزر همین باشد برغم اینکه رسماً اعلام شد در اجلاس تعیین سهم نشده است:
[در تبلیغاتی که بپا شده] روی این بخش از توافق که جلوی حضور نظامی دولتهای غیرساحلی را میگیرد، مانور نمیدهند. این خیلی مهم بود با توجه به رابطه خاص آذربایجان با اسرائیل و آمریکا.
@abdollahshahbazi
[در تبلیغاتی که بپا شده] روی این بخش از توافق که جلوی حضور نظامی دولتهای غیرساحلی را میگیرد، مانور نمیدهند. این خیلی مهم بود با توجه به رابطه خاص آذربایجان با اسرائیل و آمریکا.
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت اول
✔ طرح مسئله
آیا ترامپ «شخصیتی معاملهگر، غوغاسالار، یکهبزن (نه همکاریجو)، بسیار هدفمند، و مذاکرهگری ماکیاولیست» است «که تمام تلاشش را میکند تا به میراث اوباما لگد زند و کاری کند که اوباما به خواب نمیدید و "معامله قرن" را جوش دهد؟» و «گرد آوردن امثال بولتون و پمپئو و جولیانی، و سایر تندروهای به شدت ضد ایرانی و آرایش یکدست علیه ایران، را باید جزو تاکتیکهای مذاکراتی او دانست، یا واقعاً این افراد جزو تیم او هستند؟»
این پرسشی است که برخی دوستان مطرح کردهاند. پرسش فوق را به شکل زیر بازنویسی میکنم:
آیا ترامپ رئیس جمهوری است با اهداف و روشهای کاسبکارانه/ معاملهگرانه که فقط در پی به زانو درآوردن ایران است با هدف توافق، و دیدار با حسن روحانی و اجرای نمایشی شبیه به دیدار با رهبر کره شمالی، بمنظور نمایاندن خود بعنوان رهبری مقتدر و موفق (موفقتر از اوباما در تعامل با ایران) به افکار عمومی آمریکا، یا رویکرد کنونی آمریکا به ایران اهدافی پیچیدهتر را پی میگیرد؟
پاسخ به این پرسش بسیار مهم است زیرا راهکارهایی متفاوت را به ما دیکته میکند.
@abdollahshahbazi
قسمت اول
✔ طرح مسئله
آیا ترامپ «شخصیتی معاملهگر، غوغاسالار، یکهبزن (نه همکاریجو)، بسیار هدفمند، و مذاکرهگری ماکیاولیست» است «که تمام تلاشش را میکند تا به میراث اوباما لگد زند و کاری کند که اوباما به خواب نمیدید و "معامله قرن" را جوش دهد؟» و «گرد آوردن امثال بولتون و پمپئو و جولیانی، و سایر تندروهای به شدت ضد ایرانی و آرایش یکدست علیه ایران، را باید جزو تاکتیکهای مذاکراتی او دانست، یا واقعاً این افراد جزو تیم او هستند؟»
این پرسشی است که برخی دوستان مطرح کردهاند. پرسش فوق را به شکل زیر بازنویسی میکنم:
آیا ترامپ رئیس جمهوری است با اهداف و روشهای کاسبکارانه/ معاملهگرانه که فقط در پی به زانو درآوردن ایران است با هدف توافق، و دیدار با حسن روحانی و اجرای نمایشی شبیه به دیدار با رهبر کره شمالی، بمنظور نمایاندن خود بعنوان رهبری مقتدر و موفق (موفقتر از اوباما در تعامل با ایران) به افکار عمومی آمریکا، یا رویکرد کنونی آمریکا به ایران اهدافی پیچیدهتر را پی میگیرد؟
پاسخ به این پرسش بسیار مهم است زیرا راهکارهایی متفاوت را به ما دیکته میکند.
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت دوم
✔ چالشهای داخلی ترامپ
۱- شخصیت سیاسی ترامپ مستقل از حزب جمهوریخواه است. او نامزد مطلوب سران حزب جمهوریخواه نبود. دلخواه چهرههای مهم این حزب برای انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۱۶ کسانی چون جب بوش، برادر جرج واکر بوش، بودند. ترامپ با رفتارهای پوپولیستی مختص به خود موجی بزرگ از هواداران را در ایالتهای «قرمز» (جمهوریخواه) پدید آورد، ابتدا خود را بعنوان نامزد حزب جمهوریخواه به این حزب تحمیل کرد و سپس در انتخابات ۲۰۱۶ به قدرت دست یافت. این را همگان میدانند.
۲- یک سال و هفت ماه از ریاست جمهوری ترامپ میگذرد. در تمامی این دوران ترامپ با «بحران مشروعیت» ناشی از اتهام دخالت و دستکاری روسیه در انتخابات ریاست جمهوری به سود او مواجه بوده است. در هفتههای اخیر این بحران به اوج رسیده است.
از زمان پیروزی ترامپ در انتخابات نوامبر ۲۰۱۶ بحث درباره نقش روسیه در انتخابات ریاست جمهوری و پیوندهای آن با ستاد انتخاباتی ترامپ آغاز شد و چنان بالا گرفت که، حدود چهار ماه پس از شروع کار ترامپ (۲۰ ژانویه ۲۰۱۷)، در ۱۷ مه ۲۰۱۷ دادستانی کل آمریکا رابرت مولر ۷۲ ساله را بعنوان «مشاور ویژه»، با مأموریت تحقیق درباره شایعات فوق، منصوب کرد. مولر، که بعنوان جمهوریخواهی محافظهکار شناخته میشود، به مدت ۱۲ سال در دولتهای بوش و اوباما ریاست اف. بی. آی. را به دست داشت. ترامپ به این اقدام واکنش تند نشان داد و در توئیت ساعت ۷:۵۲ صبح ۱۸ مه ۲۰۱۷ آن را «بزرگترین شکار جادوگر علیه یک سیاستمدار در تاریخ آمریکا» نامید. «شکار جادوگر» تعبیر تمسخرآمیزی است که از آن زمان تاکنون ترامپ برای توصیف تحقیقات مولر مکرر به کار برده است.
در قریب به ۱۵ ماهی که از شروع کار رابرت مولر میگذرد، این تحقیقات با جدیت پیش رفته و اقدامات مولر به جنجالیترین موضوع روز آمریکا بدل شده است. اوج ماجرا در هفتههای اخیر است که ترامپ را به رفتارهای عصبی (توئیت جنجالی اول اوت/ ۱۰ مرداد خطاب به دادستان کل برای پایان دادن به «کار کثیف» مولر) و سپس عقبنشینی (پذیرش درخواست مولر برای مصاحبه و تحقیق از شخص ترامپ) واداشت. این جدال اکنون در مرحله چانهزنی جولیانی و سایر اعضای تیم حقوقی ترامپ با رابرت مولر است درباره نحوه و زمان این مصاحبه. تیم حقوقی ترامپ نگران است که تحقیقات حضوری و شفاهی مولر از ترامپ به «گاف» منجر شود و ماجرایی چون رسوایی واترگیت و استعفای ریچارد نیکسون بیافریند.
@abdollahshahbazi
قسمت دوم
✔ چالشهای داخلی ترامپ
۱- شخصیت سیاسی ترامپ مستقل از حزب جمهوریخواه است. او نامزد مطلوب سران حزب جمهوریخواه نبود. دلخواه چهرههای مهم این حزب برای انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۱۶ کسانی چون جب بوش، برادر جرج واکر بوش، بودند. ترامپ با رفتارهای پوپولیستی مختص به خود موجی بزرگ از هواداران را در ایالتهای «قرمز» (جمهوریخواه) پدید آورد، ابتدا خود را بعنوان نامزد حزب جمهوریخواه به این حزب تحمیل کرد و سپس در انتخابات ۲۰۱۶ به قدرت دست یافت. این را همگان میدانند.
۲- یک سال و هفت ماه از ریاست جمهوری ترامپ میگذرد. در تمامی این دوران ترامپ با «بحران مشروعیت» ناشی از اتهام دخالت و دستکاری روسیه در انتخابات ریاست جمهوری به سود او مواجه بوده است. در هفتههای اخیر این بحران به اوج رسیده است.
از زمان پیروزی ترامپ در انتخابات نوامبر ۲۰۱۶ بحث درباره نقش روسیه در انتخابات ریاست جمهوری و پیوندهای آن با ستاد انتخاباتی ترامپ آغاز شد و چنان بالا گرفت که، حدود چهار ماه پس از شروع کار ترامپ (۲۰ ژانویه ۲۰۱۷)، در ۱۷ مه ۲۰۱۷ دادستانی کل آمریکا رابرت مولر ۷۲ ساله را بعنوان «مشاور ویژه»، با مأموریت تحقیق درباره شایعات فوق، منصوب کرد. مولر، که بعنوان جمهوریخواهی محافظهکار شناخته میشود، به مدت ۱۲ سال در دولتهای بوش و اوباما ریاست اف. بی. آی. را به دست داشت. ترامپ به این اقدام واکنش تند نشان داد و در توئیت ساعت ۷:۵۲ صبح ۱۸ مه ۲۰۱۷ آن را «بزرگترین شکار جادوگر علیه یک سیاستمدار در تاریخ آمریکا» نامید. «شکار جادوگر» تعبیر تمسخرآمیزی است که از آن زمان تاکنون ترامپ برای توصیف تحقیقات مولر مکرر به کار برده است.
در قریب به ۱۵ ماهی که از شروع کار رابرت مولر میگذرد، این تحقیقات با جدیت پیش رفته و اقدامات مولر به جنجالیترین موضوع روز آمریکا بدل شده است. اوج ماجرا در هفتههای اخیر است که ترامپ را به رفتارهای عصبی (توئیت جنجالی اول اوت/ ۱۰ مرداد خطاب به دادستان کل برای پایان دادن به «کار کثیف» مولر) و سپس عقبنشینی (پذیرش درخواست مولر برای مصاحبه و تحقیق از شخص ترامپ) واداشت. این جدال اکنون در مرحله چانهزنی جولیانی و سایر اعضای تیم حقوقی ترامپ با رابرت مولر است درباره نحوه و زمان این مصاحبه. تیم حقوقی ترامپ نگران است که تحقیقات حضوری و شفاهی مولر از ترامپ به «گاف» منجر شود و ماجرایی چون رسوایی واترگیت و استعفای ریچارد نیکسون بیافریند.
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت سوم
۳- در صورت تغییر ترکیب کنگره به سود حزب دمکرات، در انتخابات سهشنبه ۶ نوامبر ۲۰۱۸/ ۱۵ آبان ۱۳۹۷، بحران مشروعیت ترامپ بسیار جدی خواهد شد. در این انتخابات ۳۹ عضو از ۱۰۰ عضو سنا، تمامی ۴۳۵ عضو دارای حق رأی در مجلس نمایندگان و ۳۹ استاندار ایالتها برگزیده میشوند. هماکنون در مجلس نمایندگان حزب جمهوریخواه با ۲۳۶ عضو (در مقابل ۱۹۳ نماینده دمکرات) در اکثریت است.
درباره سخنان نادرست دال بر «افزایش محبوبیت ترامپ»، که به دلیل نتایج انتخابات میاندورهای ١۶ مرداد/ ٧ اوت در چند ایالت، در روزهای اخیر در ایران مطرح شده، توضیح زیر ضرور است:
این ادعا را ابتدا خود ترامپ مطرح کرد با توئیتهایی دال بر اینکه موفقیت چند نامزد جمهوریخواه در انتخابات اخیر به دلیل محبوبیت اوست.
در انتخابات میاندورهای ماه اوت، جمهوریخواهان در ایالتهایی مانند کانزاس برنده شدند که بطور سنتی بعنوان «ایالتهای قرمز» شناخته میشوند یعنی پایگاه حزب جمهوریخواه بشمار میروند. در ایالتهایی چون واشنگتن نیز، که «آبی» هستند یعنی پایگاه سنتی حزب دمکرات بشمار میروند، طبعاً دمکراتها برنده شدند. نتایج اینگونه ایالتها ملاک ارزیابی و تحلیل درباره افزایش یا کاهش محبوبیت جمهوریخواهان و دمکراتها نیست. برای ارزیابی رشد یا افول محبوبیت ترامپ، و جمهوریخواهان، باید نتایج انتخابات میاندورهای ۷ اوت را در ایالتهایی تحلیل کرد که بین دو حزب در تزلزل بودهاند. در این انتخابات، دو ایالت اوهایو و میشیگان چنین وضعی دارند.
در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ ترامپ در اوهایو پیروز شد ولی در انتخابات میاندورهای اوت ۲۰۱۸ تروی بالدرسون، نامزد حزب جمهوریخواه، برغم سفر ترامپ و حضور در کمپین او، فقط با ۱۵۶۴ رأی بر دنی اوکانر، نامزد حزب دمکرات، پیشی گرفت. فاصله آراء بسیار کم است. این امر درواقع به معنی افول حزب جمهوریخواه و کاهش محبوبیت ترامپ در اوهایو است در مقایسه با انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶.
در میشیگان نیز، که در انتخابات ۲۰۱۶ ترامپ برنده شد، وضع اینگونه بود. نتیجه انتخابات برای تعیین استاندار میشیگان ۵۲ درصد برای نامزد دمکراتها و ۵۰٫۷ درصد برای نامزد جمهوریخواهان است. این نیز به معنی افول محبوبیت ترامپ و جمهوریخواهان در میشیگان است در مقایسه با انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۱۶.
هماکنون این پیشبینی بطور جدی مطرح است که در انتخابات ۶ نوامبر ۲۰۱۸/ ۱۵ آبان ۱۳۹۷ اکثریت کنگره به دست دمکراتها خواهد افتاد. این امر نه تنها از آذر ۱۳۹۷ سیاستهای داخلی و خارجی ترامپ را با تقابل جدی از سوی کنگره مواجه خواهد کرد، و وضعی بسیار بحرانی برای او پدید خواهد آورد، بلکه میتواند فرایند برکناری او را، با تکیه بر دستاوردهای بسیار جدی تحقیقات رابرت مولر، رقم زند.
ابطال نتایج انتخابات ریاست جمهوری به دلیل مداخله و دستکاری یک دولت بیگانه (روسیه)، و در پیامد آن برکناری رئیس جمهور و معاونش، و احتمالاً مصالحه با دستگاه قضایی و کنگره و استعفای ترامپ و معاونش، هرچند در تاریخ آمریکا بیسابقه است ولی بعید نیست.
@abdollahshahbazi
قسمت سوم
۳- در صورت تغییر ترکیب کنگره به سود حزب دمکرات، در انتخابات سهشنبه ۶ نوامبر ۲۰۱۸/ ۱۵ آبان ۱۳۹۷، بحران مشروعیت ترامپ بسیار جدی خواهد شد. در این انتخابات ۳۹ عضو از ۱۰۰ عضو سنا، تمامی ۴۳۵ عضو دارای حق رأی در مجلس نمایندگان و ۳۹ استاندار ایالتها برگزیده میشوند. هماکنون در مجلس نمایندگان حزب جمهوریخواه با ۲۳۶ عضو (در مقابل ۱۹۳ نماینده دمکرات) در اکثریت است.
درباره سخنان نادرست دال بر «افزایش محبوبیت ترامپ»، که به دلیل نتایج انتخابات میاندورهای ١۶ مرداد/ ٧ اوت در چند ایالت، در روزهای اخیر در ایران مطرح شده، توضیح زیر ضرور است:
این ادعا را ابتدا خود ترامپ مطرح کرد با توئیتهایی دال بر اینکه موفقیت چند نامزد جمهوریخواه در انتخابات اخیر به دلیل محبوبیت اوست.
در انتخابات میاندورهای ماه اوت، جمهوریخواهان در ایالتهایی مانند کانزاس برنده شدند که بطور سنتی بعنوان «ایالتهای قرمز» شناخته میشوند یعنی پایگاه حزب جمهوریخواه بشمار میروند. در ایالتهایی چون واشنگتن نیز، که «آبی» هستند یعنی پایگاه سنتی حزب دمکرات بشمار میروند، طبعاً دمکراتها برنده شدند. نتایج اینگونه ایالتها ملاک ارزیابی و تحلیل درباره افزایش یا کاهش محبوبیت جمهوریخواهان و دمکراتها نیست. برای ارزیابی رشد یا افول محبوبیت ترامپ، و جمهوریخواهان، باید نتایج انتخابات میاندورهای ۷ اوت را در ایالتهایی تحلیل کرد که بین دو حزب در تزلزل بودهاند. در این انتخابات، دو ایالت اوهایو و میشیگان چنین وضعی دارند.
در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ ترامپ در اوهایو پیروز شد ولی در انتخابات میاندورهای اوت ۲۰۱۸ تروی بالدرسون، نامزد حزب جمهوریخواه، برغم سفر ترامپ و حضور در کمپین او، فقط با ۱۵۶۴ رأی بر دنی اوکانر، نامزد حزب دمکرات، پیشی گرفت. فاصله آراء بسیار کم است. این امر درواقع به معنی افول حزب جمهوریخواه و کاهش محبوبیت ترامپ در اوهایو است در مقایسه با انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶.
در میشیگان نیز، که در انتخابات ۲۰۱۶ ترامپ برنده شد، وضع اینگونه بود. نتیجه انتخابات برای تعیین استاندار میشیگان ۵۲ درصد برای نامزد دمکراتها و ۵۰٫۷ درصد برای نامزد جمهوریخواهان است. این نیز به معنی افول محبوبیت ترامپ و جمهوریخواهان در میشیگان است در مقایسه با انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۱۶.
هماکنون این پیشبینی بطور جدی مطرح است که در انتخابات ۶ نوامبر ۲۰۱۸/ ۱۵ آبان ۱۳۹۷ اکثریت کنگره به دست دمکراتها خواهد افتاد. این امر نه تنها از آذر ۱۳۹۷ سیاستهای داخلی و خارجی ترامپ را با تقابل جدی از سوی کنگره مواجه خواهد کرد، و وضعی بسیار بحرانی برای او پدید خواهد آورد، بلکه میتواند فرایند برکناری او را، با تکیه بر دستاوردهای بسیار جدی تحقیقات رابرت مولر، رقم زند.
ابطال نتایج انتخابات ریاست جمهوری به دلیل مداخله و دستکاری یک دولت بیگانه (روسیه)، و در پیامد آن برکناری رئیس جمهور و معاونش، و احتمالاً مصالحه با دستگاه قضایی و کنگره و استعفای ترامپ و معاونش، هرچند در تاریخ آمریکا بیسابقه است ولی بعید نیست.
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت چهارم
۴- سال ۲۰۱۸ اولین سال اجرای قانون جدید مالیاتی جمهوریخواهان و ترامپ است که پس از تصویب در کنگره از پایان سال (۲۲ دسامبر) ۲۰۱۷ با امضای رئیس جمهور رسمیت یافت. پیامدهای اجرای این قانون در اواخر سال ۲۰۱۸ و اوائل سال ۲۰۱۹ آشکار خواهد شد. این قانون فشار مالی سنگینی را بر سکنه «ایالتهای آبی» وارد میکند و در مقابل به سود سکنه «ایالتهای قرمز» است و بدینسان به تعمیق شکاف میان ایالتهای «آبی» و «قرمز» میانجامد.*
تبیین قانون مالیاتی ترامپ و تأثیر منفی آن بر سکنه ایالتهای «آبی» نیازمند مقالهای تخصصی است. بطور ساده اینگونه است که مردم آمریکا دو نوع مالیات میپردازند: «مالیات دولت فدرال» و «مالیات ایالتی و محلی» که به اختصار «سالت» نامیده میشود.** تا پایان سال مالیاتی ۲۰۱۷ مردم همه ایالتها برای پرداخت مالیات فدرال حق داشتند مالیات «سالت» را از آن کم کنند و مابقی را بپردازند. این کاهش «سالت» از مالیات دولت فدرال محدودیت نداشت. به این امر «دیدکشن» (کسر کردن مالیات سالت از مالیات فدرال) میگویند. برای مثال، اگر کسی سالیانه ۱۰۰ هزار دلار درآمد داشت و ۳۰ هزار دلار آن را بابت مالیات سالت پرداخت میکرد، مبلغ فوق را از درآمدش کم میکرد و با اعلام ۷۰ هزار دلار بعنوان درآمد سالیانه مالیات فدرال را میپرداخت. در قانون مالیاتی جدید برای میزان «دیدکش» سقف ده هزار دلار برای هر خانوار تعیین شده. به این سقف مالیاتی برای کسر کردن سالت از مالیات فدرال «کپینگ» میگویند.
در ایالتهای «آبی» و پررونق آمریکا از نظر مالی، بویژه نیویورک (با ۱۹٫۸ میلیون نفر جمعیت) و کالیفرنیا (با ۳۹٫۵ میلیون نفر جمعیت)، به دلیل وجود تأسیسات عمومی فراوان، مانند بزرگراهها، میزان مالیات «سالت» و قیمت املاک و مستغلات، و به تبع آن مالیات املاک، بسیار بالاتر از ایالتهایی چون تکزاس است که سکنه آن مالیات «سالت» کمتری میپردازند. در نیویورک میانگین سرانه سالت ۲۲٬۱۶۹ هزار دلار، در کالیفرنیا ۱۸٬۴۳۸ دلار ولی در تکزاس ۷٬۸۲۴ دلار در سال است. میانگین قیمت خانه در ایالت نیویورک حدود ۳٫۲ برابر ایالت تکزاس است. معهذا، درآمد خالص (پس از کسر مالیات) سکنه این دو ایالت تفاوت زیاد ندارد: در نیویورک میانگین درآمد ماهیانه ۴۳۱۷ دلار و در تکزاس ۳۹۵۲ دلار است.
بدینسان، اجرای قانون جدید مالیاتی و محدود کردن کسر مالیات سالت از مالیات فدرال تا سقف ۱۰ هزار دلار برای هر خانوار، وضعی وخیم برای مردم ایالتهای «آبی»، بویژه نیویورک و کالیفرنیا، پدید خواهد آورد که پیامدهای آن در اواخر سال ۲۰۱۸ و سال ۲۰۱۹ آشکار خواهد شد؛ زمانی که مردم این ایالتها فشار قانون مالیاتی جدید را کاملاً لمس کنند. به این دلیل، اندرو کومو، استاندار نیویورک، قانون مالیاتی ترامپ را «اعلام جنگ به نیویورک» خواند و هشدار داد که با اجرای این قانون «نیویورک نابود خواهد شد.»
ملموس شدن نتایج این قانون مالیاتی، نفرت از ترامپ را در ایالتهای «آبی» به شدت افزایش خواهد داد، تلاش برای برکناری او را بسیار جدی خواهد کرد و میتواند موج تمرد از دولت فدرال را در ایالتهای فوق پدید آورد و حتی خواست جداییطلبی (کمپین «بله کالیفرنیا» یا «کالاکزیت») را در کالیفرنیا اوج دهد؛ ایالتی که ۱۲ درصد جمعیت آمریکا را داراست و با ۲٫۷۴۶ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی، پس از سایر مناطق ایالات متحده و چین و ژاپن و آلمان، پنجمین قدرت اقتصادی جهان بشمار میرود. (تولید ناخالص داخلی آلمان ۳٫۶۷۷، بریتانیا ۲٫۶۲۲ و فرانسه ۲٫۵۸۲ تریلیون دلار است.)
اگر این شکاف و تنش میان ایالتهای «آبی» و «قرمز» اوج گیرد، «نظریات توطئه» نیز رواج خواهد یافت دال بر اینکه دستکاری روسیه در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ (و کمک به پیروزی ترامپ) طرحی بود برای ایجاد بحران گسترده و سرانجام متلاشی کردن ایالات متحده آمریکا از درون.
---
* ۱۵ ایالت بیش از ۶۶ درصد از سکنه تقریباً ۳۳۰ میلیون نفری ایالات متحده آمریکا را در خود جای دادهاند و تأثیرگذارترین ایالتها بر نتایج انتخابات بشمار میروند: کالیفرنیا، تکزاس، فلوریدا، نیویورک، پنسیلوانیا، ایلینویز، اوهایو، جورجیا، کارولینای شمالی، میشیگان، نیوجرسی، ویرجینیا، واشنگتن، آریزونا، ماساچوست. از این ۱۵ ایالت هفت ایالت بعنوان «قرمز» (بطور عمده هوادار حزب جمهوریخواه) و هفت ایالت بعنوان «آبی» (بطور عمده هوادار حزب دمکرات) شناخته میشوند. در ایالت میشیگان گرایش به دو حزب در نوسان بوده است.
** The State and Local Tax (SALT)
@abdollahshahbazi
قسمت چهارم
۴- سال ۲۰۱۸ اولین سال اجرای قانون جدید مالیاتی جمهوریخواهان و ترامپ است که پس از تصویب در کنگره از پایان سال (۲۲ دسامبر) ۲۰۱۷ با امضای رئیس جمهور رسمیت یافت. پیامدهای اجرای این قانون در اواخر سال ۲۰۱۸ و اوائل سال ۲۰۱۹ آشکار خواهد شد. این قانون فشار مالی سنگینی را بر سکنه «ایالتهای آبی» وارد میکند و در مقابل به سود سکنه «ایالتهای قرمز» است و بدینسان به تعمیق شکاف میان ایالتهای «آبی» و «قرمز» میانجامد.*
تبیین قانون مالیاتی ترامپ و تأثیر منفی آن بر سکنه ایالتهای «آبی» نیازمند مقالهای تخصصی است. بطور ساده اینگونه است که مردم آمریکا دو نوع مالیات میپردازند: «مالیات دولت فدرال» و «مالیات ایالتی و محلی» که به اختصار «سالت» نامیده میشود.** تا پایان سال مالیاتی ۲۰۱۷ مردم همه ایالتها برای پرداخت مالیات فدرال حق داشتند مالیات «سالت» را از آن کم کنند و مابقی را بپردازند. این کاهش «سالت» از مالیات دولت فدرال محدودیت نداشت. به این امر «دیدکشن» (کسر کردن مالیات سالت از مالیات فدرال) میگویند. برای مثال، اگر کسی سالیانه ۱۰۰ هزار دلار درآمد داشت و ۳۰ هزار دلار آن را بابت مالیات سالت پرداخت میکرد، مبلغ فوق را از درآمدش کم میکرد و با اعلام ۷۰ هزار دلار بعنوان درآمد سالیانه مالیات فدرال را میپرداخت. در قانون مالیاتی جدید برای میزان «دیدکش» سقف ده هزار دلار برای هر خانوار تعیین شده. به این سقف مالیاتی برای کسر کردن سالت از مالیات فدرال «کپینگ» میگویند.
در ایالتهای «آبی» و پررونق آمریکا از نظر مالی، بویژه نیویورک (با ۱۹٫۸ میلیون نفر جمعیت) و کالیفرنیا (با ۳۹٫۵ میلیون نفر جمعیت)، به دلیل وجود تأسیسات عمومی فراوان، مانند بزرگراهها، میزان مالیات «سالت» و قیمت املاک و مستغلات، و به تبع آن مالیات املاک، بسیار بالاتر از ایالتهایی چون تکزاس است که سکنه آن مالیات «سالت» کمتری میپردازند. در نیویورک میانگین سرانه سالت ۲۲٬۱۶۹ هزار دلار، در کالیفرنیا ۱۸٬۴۳۸ دلار ولی در تکزاس ۷٬۸۲۴ دلار در سال است. میانگین قیمت خانه در ایالت نیویورک حدود ۳٫۲ برابر ایالت تکزاس است. معهذا، درآمد خالص (پس از کسر مالیات) سکنه این دو ایالت تفاوت زیاد ندارد: در نیویورک میانگین درآمد ماهیانه ۴۳۱۷ دلار و در تکزاس ۳۹۵۲ دلار است.
بدینسان، اجرای قانون جدید مالیاتی و محدود کردن کسر مالیات سالت از مالیات فدرال تا سقف ۱۰ هزار دلار برای هر خانوار، وضعی وخیم برای مردم ایالتهای «آبی»، بویژه نیویورک و کالیفرنیا، پدید خواهد آورد که پیامدهای آن در اواخر سال ۲۰۱۸ و سال ۲۰۱۹ آشکار خواهد شد؛ زمانی که مردم این ایالتها فشار قانون مالیاتی جدید را کاملاً لمس کنند. به این دلیل، اندرو کومو، استاندار نیویورک، قانون مالیاتی ترامپ را «اعلام جنگ به نیویورک» خواند و هشدار داد که با اجرای این قانون «نیویورک نابود خواهد شد.»
ملموس شدن نتایج این قانون مالیاتی، نفرت از ترامپ را در ایالتهای «آبی» به شدت افزایش خواهد داد، تلاش برای برکناری او را بسیار جدی خواهد کرد و میتواند موج تمرد از دولت فدرال را در ایالتهای فوق پدید آورد و حتی خواست جداییطلبی (کمپین «بله کالیفرنیا» یا «کالاکزیت») را در کالیفرنیا اوج دهد؛ ایالتی که ۱۲ درصد جمعیت آمریکا را داراست و با ۲٫۷۴۶ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی، پس از سایر مناطق ایالات متحده و چین و ژاپن و آلمان، پنجمین قدرت اقتصادی جهان بشمار میرود. (تولید ناخالص داخلی آلمان ۳٫۶۷۷، بریتانیا ۲٫۶۲۲ و فرانسه ۲٫۵۸۲ تریلیون دلار است.)
اگر این شکاف و تنش میان ایالتهای «آبی» و «قرمز» اوج گیرد، «نظریات توطئه» نیز رواج خواهد یافت دال بر اینکه دستکاری روسیه در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ (و کمک به پیروزی ترامپ) طرحی بود برای ایجاد بحران گسترده و سرانجام متلاشی کردن ایالات متحده آمریکا از درون.
---
* ۱۵ ایالت بیش از ۶۶ درصد از سکنه تقریباً ۳۳۰ میلیون نفری ایالات متحده آمریکا را در خود جای دادهاند و تأثیرگذارترین ایالتها بر نتایج انتخابات بشمار میروند: کالیفرنیا، تکزاس، فلوریدا، نیویورک، پنسیلوانیا، ایلینویز، اوهایو، جورجیا، کارولینای شمالی، میشیگان، نیوجرسی، ویرجینیا، واشنگتن، آریزونا، ماساچوست. از این ۱۵ ایالت هفت ایالت بعنوان «قرمز» (بطور عمده هوادار حزب جمهوریخواه) و هفت ایالت بعنوان «آبی» (بطور عمده هوادار حزب دمکرات) شناخته میشوند. در ایالت میشیگان گرایش به دو حزب در نوسان بوده است.
** The State and Local Tax (SALT)
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت پنجم
✔ آیا ترامپ تنها است؟
پیشتر، در یادداشتهای متعدد در همین کانال تلگرامی، به این پرسش پاسخ دادهام و پیوندهای عمیق و دیرین ترامپ را با «مافیایی» متذکر شدهام که در خاورمیانه فعال و در تحولات آن ذینفع است:
🔸 «مغز متفکر مالی ترامپ ویلبر راس، وزیر بازرگانی کنونی در دولت او، است. به گزارش وال استریت جورنال، رابطه ویلبر راس با ترامپ به سال ۱۹۹۰ بازمیگردد؛ زمانی که ترامپ تحت فشار بدهی ۳٫۴ میلیارد دلاری در شرف ورشکستگی بود و طلبکاران میتوانستند داراییهای شخصی و شرکتی او را مصادره کنند. راس، که همزمان مدیر شرکت روچیلد اینکورپوریتد بود و بعنوان "سلطان ورشکستگی" شهرت داشت، به میدان آمد و ترامپ را از ورشکستگی نجات داد.» (یادداشت ۵ ژوئیه ۲۰۱۷)
🔸 «لرد (یعقوب) روچیلد، پسر لرد ویکتور روچیلد، هماکنون از شرکای اصلی کمپانی جنی انرژی مستقر در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی است که به حفاری نفت و گاز شیل در منطقه جولان اشتغال دارد. سه شریک مهم لرد روچیلد در کمپانی جنی انرژی عبارتند از دیک چنی، معاون رئیس جمهور آمریکا در دوران جرج واکر بوش، و روپرت مُرداک، "غول رسانهای" غرب، و ژنرال افرائیم (افی) ایتام، وزیر سابق امور زیربنایی اسرائیل و دوست صمیمی نتانیاهو. همزمان، ناتانیل روچیلد، پسر لرد روچیلد، از مالکان اصلی کمپانی جنل انرژی است که میلیاردری ترکیهای به نام محمدامین قرهمحمد در ترکیه تأسیس کرده و به استخراج و فروش غیرقانونی و اینک قانونی نفت و گاز در کردستان عراق، در مشارکت با بارزانیها، اشتغال دارد… در چارچوب منظومهای که من میبینم، تحریمهایی که از سال ۱۳۷۵، با طرح سناتور داماتو آغاز شد و به نقض قرارداد ایران با کمپانی آمریکایی کونوکو انجامید و در پیامد آن توتال و رویال داچ شل، با دلالی کسانی چون سلطان برونئی و کمپانی کلینورت بنسون و دیگران، حضور بیرقیب خود را در ایران آغاز کردند، سناریویی بود که ایران را به سمت پیوندهای هر چه عمیقتر با مافیایی بینالمللی با پیشینه مفصل سوق دهد که توتال و شل در قلب آن جای دارند، و نیز بانک HSBC بعنوان بزرگترین مجتمع بانکی خصوصی جهان و نیز بدنامترین آنان.» (یادداشت ۵ ژوئيه ۲۰۱۷)
🔸 «نفیذ احمد بر نقش کمپانی جنی انرژی در تحولات سوریه نیز تأکید میکند؛ کمپانی مستقر در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی که به روپرت مُرداک و دیک چنی و لرد (یعقوب) روچیلد و شرکاء تعلق دارد و با حمایت جدی نتانیاهو در جولان اشغالی در حال حفاری نفت و گاز شیل است و برنامههای دور و دراز در سر دارد از جمله دستاندازی بر آن بخش از جولان که هنوز در تصرف دولت سوریه است. نفیذ احمد به روابط نزدیک خانوادگی روپرت مُرداک با ترامپ اشاره میکند. باید رابطه نزدیک ناتانیل روچیلد، پسر ۴۵ ساله لرد (یعقوب) روچیلد، با ایوانکا ترامپ، دختر بزرگ ترامپ و همسر جرد کوشنر، را نیز به این تحلیل نفیذ احمد اضافه کنم و بار دیگر تأکید کنم بر نقش مهم کمپانی جنل انرژی ناتانیل روچیلد در اقلیم کردستان عراق و پیوند آن با خانواده بارزانی از یکسو، و شراکت قدیمی ترامپ با برخی چهرههای سرشناس مافیای اتحاد شوروی سابق مانند تمیر سپیر (یهودی گرجستانیتبار و غول املاک نیویورک) و توفیق عارف (متولد قزاقستان و مالک گروه بیرق) از سوی دیگر.» (یادداشت ۱۱ آوریل ۲۰۱۷)
🔸 «ولید بن طلال، مهمترین چهره دستگیرشده، از ثروتمندان بزرگ جهان بود و داراییاش بیش از ۱۸ میلیارد دلار تخمین زده میشد… دستگیری ولید و سایرین اندکی پس از دیدار خصوصی جرد کوشنر، شوهر ایوانکا ترامپ، با محمد بن سلمان انجام شد. و میدانیم نتانیاهو دوست قدیمی خانوادگی پدر جرد بوده و ایوانکا، قبل از ازدواج با جرد، دوست دختر ناتانیل روچیلد (پسر لرد یعقوب روچیلد). این نامها ما را به سوی مافیایی هدایت میکند که در حوزه گانگستریسم سیاسی- مالی سابقه طولانی دارد.» (یادداشت ۸ دسامبر ۲۰۱۷)
🔸 «پیوندهای عمیق ترامپ با مافیای جهانوطن ذینفع در خاورمیانه و روابط نزدیک او و دامادش، جرد کوشنر، با بنسلمان نشان میدهد که سیاست مداخلهگرانه در خاورمیانه را به شکلی دیگر و در ابعادی شاید گستردهتر و بحرانسازتر از پیش ادامه خواهد داد: راهکار ترامپ برای اجرای این سیاست اعطای نقش "ژاندارمی منطقه" به کانون منطقهای جنگافروز و ماجراجویی است که فعلاً بنسلمان نماد آن بشمار میرود.» (یادداشت ۶ آوریل ۲۰۱۸)
@abdollahshahbazi
قسمت پنجم
✔ آیا ترامپ تنها است؟
پیشتر، در یادداشتهای متعدد در همین کانال تلگرامی، به این پرسش پاسخ دادهام و پیوندهای عمیق و دیرین ترامپ را با «مافیایی» متذکر شدهام که در خاورمیانه فعال و در تحولات آن ذینفع است:
🔸 «مغز متفکر مالی ترامپ ویلبر راس، وزیر بازرگانی کنونی در دولت او، است. به گزارش وال استریت جورنال، رابطه ویلبر راس با ترامپ به سال ۱۹۹۰ بازمیگردد؛ زمانی که ترامپ تحت فشار بدهی ۳٫۴ میلیارد دلاری در شرف ورشکستگی بود و طلبکاران میتوانستند داراییهای شخصی و شرکتی او را مصادره کنند. راس، که همزمان مدیر شرکت روچیلد اینکورپوریتد بود و بعنوان "سلطان ورشکستگی" شهرت داشت، به میدان آمد و ترامپ را از ورشکستگی نجات داد.» (یادداشت ۵ ژوئیه ۲۰۱۷)
🔸 «لرد (یعقوب) روچیلد، پسر لرد ویکتور روچیلد، هماکنون از شرکای اصلی کمپانی جنی انرژی مستقر در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی است که به حفاری نفت و گاز شیل در منطقه جولان اشتغال دارد. سه شریک مهم لرد روچیلد در کمپانی جنی انرژی عبارتند از دیک چنی، معاون رئیس جمهور آمریکا در دوران جرج واکر بوش، و روپرت مُرداک، "غول رسانهای" غرب، و ژنرال افرائیم (افی) ایتام، وزیر سابق امور زیربنایی اسرائیل و دوست صمیمی نتانیاهو. همزمان، ناتانیل روچیلد، پسر لرد روچیلد، از مالکان اصلی کمپانی جنل انرژی است که میلیاردری ترکیهای به نام محمدامین قرهمحمد در ترکیه تأسیس کرده و به استخراج و فروش غیرقانونی و اینک قانونی نفت و گاز در کردستان عراق، در مشارکت با بارزانیها، اشتغال دارد… در چارچوب منظومهای که من میبینم، تحریمهایی که از سال ۱۳۷۵، با طرح سناتور داماتو آغاز شد و به نقض قرارداد ایران با کمپانی آمریکایی کونوکو انجامید و در پیامد آن توتال و رویال داچ شل، با دلالی کسانی چون سلطان برونئی و کمپانی کلینورت بنسون و دیگران، حضور بیرقیب خود را در ایران آغاز کردند، سناریویی بود که ایران را به سمت پیوندهای هر چه عمیقتر با مافیایی بینالمللی با پیشینه مفصل سوق دهد که توتال و شل در قلب آن جای دارند، و نیز بانک HSBC بعنوان بزرگترین مجتمع بانکی خصوصی جهان و نیز بدنامترین آنان.» (یادداشت ۵ ژوئيه ۲۰۱۷)
🔸 «نفیذ احمد بر نقش کمپانی جنی انرژی در تحولات سوریه نیز تأکید میکند؛ کمپانی مستقر در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی که به روپرت مُرداک و دیک چنی و لرد (یعقوب) روچیلد و شرکاء تعلق دارد و با حمایت جدی نتانیاهو در جولان اشغالی در حال حفاری نفت و گاز شیل است و برنامههای دور و دراز در سر دارد از جمله دستاندازی بر آن بخش از جولان که هنوز در تصرف دولت سوریه است. نفیذ احمد به روابط نزدیک خانوادگی روپرت مُرداک با ترامپ اشاره میکند. باید رابطه نزدیک ناتانیل روچیلد، پسر ۴۵ ساله لرد (یعقوب) روچیلد، با ایوانکا ترامپ، دختر بزرگ ترامپ و همسر جرد کوشنر، را نیز به این تحلیل نفیذ احمد اضافه کنم و بار دیگر تأکید کنم بر نقش مهم کمپانی جنل انرژی ناتانیل روچیلد در اقلیم کردستان عراق و پیوند آن با خانواده بارزانی از یکسو، و شراکت قدیمی ترامپ با برخی چهرههای سرشناس مافیای اتحاد شوروی سابق مانند تمیر سپیر (یهودی گرجستانیتبار و غول املاک نیویورک) و توفیق عارف (متولد قزاقستان و مالک گروه بیرق) از سوی دیگر.» (یادداشت ۱۱ آوریل ۲۰۱۷)
🔸 «ولید بن طلال، مهمترین چهره دستگیرشده، از ثروتمندان بزرگ جهان بود و داراییاش بیش از ۱۸ میلیارد دلار تخمین زده میشد… دستگیری ولید و سایرین اندکی پس از دیدار خصوصی جرد کوشنر، شوهر ایوانکا ترامپ، با محمد بن سلمان انجام شد. و میدانیم نتانیاهو دوست قدیمی خانوادگی پدر جرد بوده و ایوانکا، قبل از ازدواج با جرد، دوست دختر ناتانیل روچیلد (پسر لرد یعقوب روچیلد). این نامها ما را به سوی مافیایی هدایت میکند که در حوزه گانگستریسم سیاسی- مالی سابقه طولانی دارد.» (یادداشت ۸ دسامبر ۲۰۱۷)
🔸 «پیوندهای عمیق ترامپ با مافیای جهانوطن ذینفع در خاورمیانه و روابط نزدیک او و دامادش، جرد کوشنر، با بنسلمان نشان میدهد که سیاست مداخلهگرانه در خاورمیانه را به شکلی دیگر و در ابعادی شاید گستردهتر و بحرانسازتر از پیش ادامه خواهد داد: راهکار ترامپ برای اجرای این سیاست اعطای نقش "ژاندارمی منطقه" به کانون منطقهای جنگافروز و ماجراجویی است که فعلاً بنسلمان نماد آن بشمار میرود.» (یادداشت ۶ آوریل ۲۰۱۸)
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت ششم
کِنِت رُز، دوست و نویسنده زندگینامه لرد ویکتور روچیلد (۲۰۰۳)، که از نظر من در ابعاد مختلف بویژه اطلاعاتی برجستهترین چهره تاریخ خاندان روچیلد است، در شروع فصل چهارم کتابش مینویسد: ویکتور درباره نیاکانش متوهم نبود. او میگفت: «روچیلدهای اولیه بیرحم و تقریباً گانگستر بودند؛ آنان به اقدامات پرمخاطره برای کسب پول دست میزدند.»
این داوری درباره بسیاری از اعضای نسل اول خاندانهای زرسالار معاصر صادق است. به گمانم، امروزه با برههای پرمخاطره از تاریخ معاصر جهان مواجهیم که «مافیاهای فراملیتی» نقشی آشکارتر و بیپرواتر از گذشته در هدایت دولتهای بزرگ غربی به دست گرفتهاند و ایستارهای متعارف سیاستگری سده بیستم میلادی را، هم در تعامل دولت با ملت و هم در تعامل بین دولتها، به چالش کشیدهاند. پیوند زرسالاری با دولتهای غربی جدید و عجیب نیست و پیشینه آن به سرآغاز تکوین این پدیده (مثلاً مشارکت مالی سال ۱۴۹۲ با ایزابل، ملکه کاستیل، برای تأمین مخارج سفر دریایی کریستف کلمب) میرسد، ولی این میزان از شفافیت و ماجراجویی برای غارت کمسابقه است. ترامپ برکشیده این کانونهاست فراتر از تعلقش به حزب جمهوریخواه؛ و به این دلیل برای یادداشت ۸ دسامبر ۲۰۱۸ خود عنوان «ترامپ: دیپلماسی یا گانگستریسم؟» را برگزیدم.
نتیجه میگیرم: ترامپ نه «فرد» بلکه «پدیده» است. ترامپ برکشیده و کارگزار کانونهای مالی- سیاسی فراملیتی سرشناسی است که، فراتر و گاه مستقل از دیپلماسی رسمی آمریکا، با روشهای گانگستری- مافیایی برنامههای خود را در خاورمیانه و سایر نقاط جهان پیش میبرند. منظور همان مافیایی است که جنگ داخلی سوریه را برافروخت و با سقوط برقآسا و حیرتانگیز شهر موصل (۲۰ خرداد ۱۳۹۳/ ۱۰ ژوئن ۲۰۱۴)، ۱۳ روز پس از سخنان اوباما در آکادمی نظامی وست پوینت که «پایان دوران ماجراجوییهای نظامی» را در سیاست خارجی آمریکا نوید داده بود، بناگاه داعش را به هیولایی ویرانگر برای مردم سوریه و عراق و لولویی مهیب برای ارعاب آمریکائیان، و از اینطریق غارت هر چه بیشتر از بودجه عظیم دولتیشان، بدل کرد. این همان مافیایی است که، بر بنیاد شعار ORDO AB CHAO (نظم از درون آشوب پدید میآید)، آشوب در خاورمیانه بطور عام و ایران بطور خاص را هدف گرفته است.
@abdollahshahbazi
قسمت ششم
کِنِت رُز، دوست و نویسنده زندگینامه لرد ویکتور روچیلد (۲۰۰۳)، که از نظر من در ابعاد مختلف بویژه اطلاعاتی برجستهترین چهره تاریخ خاندان روچیلد است، در شروع فصل چهارم کتابش مینویسد: ویکتور درباره نیاکانش متوهم نبود. او میگفت: «روچیلدهای اولیه بیرحم و تقریباً گانگستر بودند؛ آنان به اقدامات پرمخاطره برای کسب پول دست میزدند.»
این داوری درباره بسیاری از اعضای نسل اول خاندانهای زرسالار معاصر صادق است. به گمانم، امروزه با برههای پرمخاطره از تاریخ معاصر جهان مواجهیم که «مافیاهای فراملیتی» نقشی آشکارتر و بیپرواتر از گذشته در هدایت دولتهای بزرگ غربی به دست گرفتهاند و ایستارهای متعارف سیاستگری سده بیستم میلادی را، هم در تعامل دولت با ملت و هم در تعامل بین دولتها، به چالش کشیدهاند. پیوند زرسالاری با دولتهای غربی جدید و عجیب نیست و پیشینه آن به سرآغاز تکوین این پدیده (مثلاً مشارکت مالی سال ۱۴۹۲ با ایزابل، ملکه کاستیل، برای تأمین مخارج سفر دریایی کریستف کلمب) میرسد، ولی این میزان از شفافیت و ماجراجویی برای غارت کمسابقه است. ترامپ برکشیده این کانونهاست فراتر از تعلقش به حزب جمهوریخواه؛ و به این دلیل برای یادداشت ۸ دسامبر ۲۰۱۸ خود عنوان «ترامپ: دیپلماسی یا گانگستریسم؟» را برگزیدم.
نتیجه میگیرم: ترامپ نه «فرد» بلکه «پدیده» است. ترامپ برکشیده و کارگزار کانونهای مالی- سیاسی فراملیتی سرشناسی است که، فراتر و گاه مستقل از دیپلماسی رسمی آمریکا، با روشهای گانگستری- مافیایی برنامههای خود را در خاورمیانه و سایر نقاط جهان پیش میبرند. منظور همان مافیایی است که جنگ داخلی سوریه را برافروخت و با سقوط برقآسا و حیرتانگیز شهر موصل (۲۰ خرداد ۱۳۹۳/ ۱۰ ژوئن ۲۰۱۴)، ۱۳ روز پس از سخنان اوباما در آکادمی نظامی وست پوینت که «پایان دوران ماجراجوییهای نظامی» را در سیاست خارجی آمریکا نوید داده بود، بناگاه داعش را به هیولایی ویرانگر برای مردم سوریه و عراق و لولویی مهیب برای ارعاب آمریکائیان، و از اینطریق غارت هر چه بیشتر از بودجه عظیم دولتیشان، بدل کرد. این همان مافیایی است که، بر بنیاد شعار ORDO AB CHAO (نظم از درون آشوب پدید میآید)، آشوب در خاورمیانه بطور عام و ایران بطور خاص را هدف گرفته است.
@abdollahshahbazi
ترامپ و ایران
قسمت هفتم
✔ از ایران چه میخواهند؟
اگر ترامپ را «فرد» بدانیم، آنگاه میتوانیم فرضیه مطرح در شروع بحث را جدی بگیریم، و متناسب با آن راهکار بیابیم، که وی معاملهگری حرفهای است که میخواهد با روشهای خاص خود ایران را به زانو درآورد، پیروزی دیگری را، پس از دیدار با رهبر کره شمالی، بنام خود رقم زند و بدینسان برای انتخاب بعدی ریاست جمهوری اندوخته کافی کسب کند. ولی، چنانکه گفتیم، ترامپ را نمیتوان «فرد» دید و باید از منظر اهداف و برنامههای آن کانونهای مافیایی که در پس ترامپ هستند، سیاست او را در قبال ایران، و کل منطقه خاورمیانه، تبیین کرد.
با توجه به بحرانی که به دلیل تداوم تحقیقات مولر و احتمال پیروزی حزب دمکرات در انتخابات ۶ نوامبر ۲۰۱۸/ ۱۵ آبان ۱۳۹۷ در انتظار ترامپ است، «توافق با ایران»، و ملاقات با حسن روحانی در حاشیه ۷۳مین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک (۱۸ سپتامبر ۲۰۱۸/ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷)، میتواند کمکی باشد به ترامپ برای گذر از بحران فوق. اینک، با تأکید صریح رهبری بر منع مذاکره با ترامپ،*** بنظر میرسد چنین دیداری در آینده نزدیک ممکن نیست مگر اینکه بخواهند با پرداخت هزینههای سنگین چالشی زودهنگام و محکوم به شکست را در درون ایران رقم زنند.
در ماههای آینده، فشارهای آمریکا و کانونهای منطقهای همبسته با مافیای بینالمللی پیشگفته بر ایران تشدید خواهد شد و در اوج فشارها، و تأثیرات داخلی آن بویژه در حوزه اقتصاد، مجدداً ترامپ شعار «مذاکره با ایران» را مطرح خواهد کرد. بار دیگر مسئله «مذاکره» در ایران پژواک خواهد یافت و احتمالاً از سوی برخی کانونهای سیاسی داخلی بعنوان تنها راهکار برای حل بحرانهای جاری مورد حمایت قرار خواهد گرفت. بدینسان، خواست «مذاکره با آمریکا» میتواند به چالشی جنجالی میان نیروهای سیاسی ایران تبدیل شود. ولی حتی اگر این چالش به «مذاکره با ترامپ» و «توافق جدید» بینجامد، باز پایان کار نیست.
همانگونه که پیشتر بارها تأکید کردهام، کانونهای مافیایی فراملیتی ذینفع در خاورمیانه در پی تغییر ساده «نظم سیاسی موجود» ایران به «نظم مطلوب» نیستند بلکه فروپاشی نظام مستقر و قدرتمند و باثبات کنونی، و «آشوب بزرگ» ناشی از این فروپاشی، را دنبال میکنند. فرجام این «آشوب بزرگ» برای ایران، بر اساس تجربه جنگ داخلی ده ساله یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ میلادی و تجزیه آن به ۵ دولت کوچک کنونی، و نیز تجربه فروپاشی نظام سیاسی و تخریب زیرساختهای ملی در لیبی و فاجعه جنگ داخلی سوریه، تخریب تمامی زیرساختهای ملی و تجزیه ایران به چند کشور کوچک و حقیر خواهد بود.
پایان
---
*** «اگر به فرض محال قرار بود با آمریکاییها مذاکرهای کنیم قطعاً با دولت فعلی هرگز مذاکره نمیکردیم.» (دوشنبه، ۲۲ مرداد ۱۳۹۷)
@abdollahshahbazi
قسمت هفتم
✔ از ایران چه میخواهند؟
اگر ترامپ را «فرد» بدانیم، آنگاه میتوانیم فرضیه مطرح در شروع بحث را جدی بگیریم، و متناسب با آن راهکار بیابیم، که وی معاملهگری حرفهای است که میخواهد با روشهای خاص خود ایران را به زانو درآورد، پیروزی دیگری را، پس از دیدار با رهبر کره شمالی، بنام خود رقم زند و بدینسان برای انتخاب بعدی ریاست جمهوری اندوخته کافی کسب کند. ولی، چنانکه گفتیم، ترامپ را نمیتوان «فرد» دید و باید از منظر اهداف و برنامههای آن کانونهای مافیایی که در پس ترامپ هستند، سیاست او را در قبال ایران، و کل منطقه خاورمیانه، تبیین کرد.
با توجه به بحرانی که به دلیل تداوم تحقیقات مولر و احتمال پیروزی حزب دمکرات در انتخابات ۶ نوامبر ۲۰۱۸/ ۱۵ آبان ۱۳۹۷ در انتظار ترامپ است، «توافق با ایران»، و ملاقات با حسن روحانی در حاشیه ۷۳مین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک (۱۸ سپتامبر ۲۰۱۸/ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷)، میتواند کمکی باشد به ترامپ برای گذر از بحران فوق. اینک، با تأکید صریح رهبری بر منع مذاکره با ترامپ،*** بنظر میرسد چنین دیداری در آینده نزدیک ممکن نیست مگر اینکه بخواهند با پرداخت هزینههای سنگین چالشی زودهنگام و محکوم به شکست را در درون ایران رقم زنند.
در ماههای آینده، فشارهای آمریکا و کانونهای منطقهای همبسته با مافیای بینالمللی پیشگفته بر ایران تشدید خواهد شد و در اوج فشارها، و تأثیرات داخلی آن بویژه در حوزه اقتصاد، مجدداً ترامپ شعار «مذاکره با ایران» را مطرح خواهد کرد. بار دیگر مسئله «مذاکره» در ایران پژواک خواهد یافت و احتمالاً از سوی برخی کانونهای سیاسی داخلی بعنوان تنها راهکار برای حل بحرانهای جاری مورد حمایت قرار خواهد گرفت. بدینسان، خواست «مذاکره با آمریکا» میتواند به چالشی جنجالی میان نیروهای سیاسی ایران تبدیل شود. ولی حتی اگر این چالش به «مذاکره با ترامپ» و «توافق جدید» بینجامد، باز پایان کار نیست.
همانگونه که پیشتر بارها تأکید کردهام، کانونهای مافیایی فراملیتی ذینفع در خاورمیانه در پی تغییر ساده «نظم سیاسی موجود» ایران به «نظم مطلوب» نیستند بلکه فروپاشی نظام مستقر و قدرتمند و باثبات کنونی، و «آشوب بزرگ» ناشی از این فروپاشی، را دنبال میکنند. فرجام این «آشوب بزرگ» برای ایران، بر اساس تجربه جنگ داخلی ده ساله یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ میلادی و تجزیه آن به ۵ دولت کوچک کنونی، و نیز تجربه فروپاشی نظام سیاسی و تخریب زیرساختهای ملی در لیبی و فاجعه جنگ داخلی سوریه، تخریب تمامی زیرساختهای ملی و تجزیه ایران به چند کشور کوچک و حقیر خواهد بود.
پایان
---
*** «اگر به فرض محال قرار بود با آمریکاییها مذاکرهای کنیم قطعاً با دولت فعلی هرگز مذاکره نمیکردیم.» (دوشنبه، ۲۲ مرداد ۱۳۹۷)
@abdollahshahbazi