بحثی درباره توسعه و جلب سرمایه خارجی
متن حاضر بحثی است که سهشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴/ ۸ مارس ۲۰۱۶ درباره مسئله «جلب سرمایه خارجی» انجام گرفت. خلاصه گفتگو به شرح زیر است:
بحث دیشب [درباره جلب سرمایه خارجی] را خواندم و استفاده کردم. خیلی متین بود ولی یکجانبه. داستان «توسعه ما» شده مثل همان داستان فیل مولانا که یکی در تاریکی دم را دست میزد و یکی خرطوم را و یکی پا را و هر یک توصیفی منطبق با تجربه خود میکردند.
در این بحث نکته خیلی مهمی مورد تأکید قرار گرفت که بنظرم کاملاً درست است: بدون دیوانسالاری کارآمد و فهیم هرگونه استراتژی توسعه در ایران ناکام میماند. راست باشد یا چپ. مبتنی بر هر مدلی باشد.
جالب برایم این بود که طبق معمول هیولایی هم بنام «تفکر چپ» وجود دارد و همه کاسهکوزهها در زمینه عدم جلب سرمایه خارجی بر سر او شکسته میشود بی آن که روشن شود این «تفکر چپ» چیست.
این تصور اشتباه است که گمان بریم سرمایه خارجی الزاماً توسعه میآورد. مسئله خیلی عمیقتر و فراتر از این حرفهاست.
آقای رضا رئیس طوسی مقالهای دارد با عنوان «استراتژی سرزمینهای سوخته: عینالدوله، انگلیسیها و عمران خوزستان» (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال اول شماره ۱، بهار ۱۳۷۶، صص ۱۰۷- ۱۲۷). توصیه میکنم خواندن این مقاله را که مبتنی بر اسناد بریتانیا است. بخشهایی را از آن نقل میکنم تا تصویری از منابع مالی ایران در زمان مظفرالدین شاه، یعنی در اوائل سده بیستم میلادی، به دست آوریم:
«در سال ۱۹۰۳ یک مهندس هلندی، بنام گرت وان روگن، در خصوص بازسازی سد و شبکههای آبیاری رود کارون به بررسی پرداخت. وان روگن در سال ۱۹۰۲ به استخدام دولت ایران درآمده بود تا به ساختن پل و دیگر کارهای عمومی در منطقه کارون بپردازد و نیز در مورد بهترین راههای تعمیر سد اهواز مطالعه کند. نتیجه این بود که شبکه آبیاری و سدهای موجود شوشتر بازسازی شود و در نتیجه ناحیه بین آب گرگر و آب شطیطه احیاء شود... بر اساس گزارش سِر آرتور هاردینگ، سفیر انگلیس در تهران، به وزیر خارجه انگلستان، پس از مذاکراتی که بین او و وان روگن در سفارت انجام گرفت، مهندس هلندی به او اطمینان داد هر شرکتی که امتیاز بازسازی سد اهواز را به دست آورد (و یا اگر دولت ایران خود کار را به دست گیرد) ظرف مدت کوتاهی میتواند هزینه بازسازی را با اجاره دادن این اراضی حاصلخیز به اعراب جبران کند. هاردینگ در این گزارش ادامه میدهد وان روگن کاملاً معتقد بود که در مدت کوتاهی محصولات منطقه بقدری زیاد خواهد شد که خوزستان به صورت انبار غله خلیج فارس و شاید مناطق دورتری درآید.» [گزارش هاردینگ به لنزداون، قلهلک، ۲۰ ژوئن ۱۹۰۴]
«وان روگن مطالعات خود را در ۷ ژوئن ۱۹۰۴ به مظفرالدین شاه تسلیم کرد. هزینه طرح ۴۰۰ هزار پوند استرلینگ تخمین زده میشد. روگن برای اجرای طرح سه پیشنهاد ارائه داد: ۱- ساخت سد از سوی دولت ایران، ۲- از سوی یک شرکت ایرانی، ۳- از سوی یک شرکت خارجی.
آرتور هاردینگ به وزارت خارجه انگلیس گزارش داد که آقای نوز، تبعه بلژیک، که در آن زمان وزیر گمرکات ایران بود، به وی اطلاع داده که شاه مجذوب طرح شده و با اعطای هر امتیازی به بیگانگان شدیداً مخالفت کرده است. به گفته نوز، شاه آماده است تا فرمان شروع کار را برای یک دوره ده ساله به دولت ایران صادر کند. برای به انجام رساندن این کار، دولت ایران سالانه معادل مبلغ ۴۰ هزار پوند استرلینگ اختصاص داده است. و شاه نیز بخشی از درآمد شخصی خود را صرف این امر خواهد کرد. [هاردینگ به لنزداون، ۸ ژوئن ۱۹۰۴] هاردینگ در گزارش خود ادامه میدهد که، به اعتقاد نوز، تجار ایرانی مبالغ مورد نیاز برای طرح را فراهم خواهند ساخت.» [هاردینگ به لنزداون، ۲۰ ژوئن ۱۹۰۴]
به این بخش توجه کنید:
هاردینگ مینویسد: در پاسخ این سئوال او که شاه چگونه پول فراهم خواهد کرد و درآمد شخصی او چه قدر است، نوز پاسخ داد: «اکنون که کسری بودجه دولتی تحت رژیم کاملاً اقتصادی عینالدوله ترمیم شده است، تأمین سالانه مبلغ ۴۰ هزار پوند برای طرحهای عمرانی نمیتواند از توانایی این وزیر خارج باشد. در مورد سئوال دوم، این که ذخایر شخصی شاه چقدر است، او معتقد بود که شاه بیش از یک میلیون پوند استرلینگ در اختیار دارد... که احتمالاً نقد نیست. اگر انبوهی از مروارید و جواهرات او را کنار بگذاریم، نقدینگیاش ۵۰ هزار پوند استرلینگ است که اگر به طرح اختصاص یابد، در حدود یک سال میتواند جذب شود.»
و بعد:
متن حاضر بحثی است که سهشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴/ ۸ مارس ۲۰۱۶ درباره مسئله «جلب سرمایه خارجی» انجام گرفت. خلاصه گفتگو به شرح زیر است:
بحث دیشب [درباره جلب سرمایه خارجی] را خواندم و استفاده کردم. خیلی متین بود ولی یکجانبه. داستان «توسعه ما» شده مثل همان داستان فیل مولانا که یکی در تاریکی دم را دست میزد و یکی خرطوم را و یکی پا را و هر یک توصیفی منطبق با تجربه خود میکردند.
در این بحث نکته خیلی مهمی مورد تأکید قرار گرفت که بنظرم کاملاً درست است: بدون دیوانسالاری کارآمد و فهیم هرگونه استراتژی توسعه در ایران ناکام میماند. راست باشد یا چپ. مبتنی بر هر مدلی باشد.
جالب برایم این بود که طبق معمول هیولایی هم بنام «تفکر چپ» وجود دارد و همه کاسهکوزهها در زمینه عدم جلب سرمایه خارجی بر سر او شکسته میشود بی آن که روشن شود این «تفکر چپ» چیست.
این تصور اشتباه است که گمان بریم سرمایه خارجی الزاماً توسعه میآورد. مسئله خیلی عمیقتر و فراتر از این حرفهاست.
آقای رضا رئیس طوسی مقالهای دارد با عنوان «استراتژی سرزمینهای سوخته: عینالدوله، انگلیسیها و عمران خوزستان» (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال اول شماره ۱، بهار ۱۳۷۶، صص ۱۰۷- ۱۲۷). توصیه میکنم خواندن این مقاله را که مبتنی بر اسناد بریتانیا است. بخشهایی را از آن نقل میکنم تا تصویری از منابع مالی ایران در زمان مظفرالدین شاه، یعنی در اوائل سده بیستم میلادی، به دست آوریم:
«در سال ۱۹۰۳ یک مهندس هلندی، بنام گرت وان روگن، در خصوص بازسازی سد و شبکههای آبیاری رود کارون به بررسی پرداخت. وان روگن در سال ۱۹۰۲ به استخدام دولت ایران درآمده بود تا به ساختن پل و دیگر کارهای عمومی در منطقه کارون بپردازد و نیز در مورد بهترین راههای تعمیر سد اهواز مطالعه کند. نتیجه این بود که شبکه آبیاری و سدهای موجود شوشتر بازسازی شود و در نتیجه ناحیه بین آب گرگر و آب شطیطه احیاء شود... بر اساس گزارش سِر آرتور هاردینگ، سفیر انگلیس در تهران، به وزیر خارجه انگلستان، پس از مذاکراتی که بین او و وان روگن در سفارت انجام گرفت، مهندس هلندی به او اطمینان داد هر شرکتی که امتیاز بازسازی سد اهواز را به دست آورد (و یا اگر دولت ایران خود کار را به دست گیرد) ظرف مدت کوتاهی میتواند هزینه بازسازی را با اجاره دادن این اراضی حاصلخیز به اعراب جبران کند. هاردینگ در این گزارش ادامه میدهد وان روگن کاملاً معتقد بود که در مدت کوتاهی محصولات منطقه بقدری زیاد خواهد شد که خوزستان به صورت انبار غله خلیج فارس و شاید مناطق دورتری درآید.» [گزارش هاردینگ به لنزداون، قلهلک، ۲۰ ژوئن ۱۹۰۴]
«وان روگن مطالعات خود را در ۷ ژوئن ۱۹۰۴ به مظفرالدین شاه تسلیم کرد. هزینه طرح ۴۰۰ هزار پوند استرلینگ تخمین زده میشد. روگن برای اجرای طرح سه پیشنهاد ارائه داد: ۱- ساخت سد از سوی دولت ایران، ۲- از سوی یک شرکت ایرانی، ۳- از سوی یک شرکت خارجی.
آرتور هاردینگ به وزارت خارجه انگلیس گزارش داد که آقای نوز، تبعه بلژیک، که در آن زمان وزیر گمرکات ایران بود، به وی اطلاع داده که شاه مجذوب طرح شده و با اعطای هر امتیازی به بیگانگان شدیداً مخالفت کرده است. به گفته نوز، شاه آماده است تا فرمان شروع کار را برای یک دوره ده ساله به دولت ایران صادر کند. برای به انجام رساندن این کار، دولت ایران سالانه معادل مبلغ ۴۰ هزار پوند استرلینگ اختصاص داده است. و شاه نیز بخشی از درآمد شخصی خود را صرف این امر خواهد کرد. [هاردینگ به لنزداون، ۸ ژوئن ۱۹۰۴] هاردینگ در گزارش خود ادامه میدهد که، به اعتقاد نوز، تجار ایرانی مبالغ مورد نیاز برای طرح را فراهم خواهند ساخت.» [هاردینگ به لنزداون، ۲۰ ژوئن ۱۹۰۴]
به این بخش توجه کنید:
هاردینگ مینویسد: در پاسخ این سئوال او که شاه چگونه پول فراهم خواهد کرد و درآمد شخصی او چه قدر است، نوز پاسخ داد: «اکنون که کسری بودجه دولتی تحت رژیم کاملاً اقتصادی عینالدوله ترمیم شده است، تأمین سالانه مبلغ ۴۰ هزار پوند برای طرحهای عمرانی نمیتواند از توانایی این وزیر خارج باشد. در مورد سئوال دوم، این که ذخایر شخصی شاه چقدر است، او معتقد بود که شاه بیش از یک میلیون پوند استرلینگ در اختیار دارد... که احتمالاً نقد نیست. اگر انبوهی از مروارید و جواهرات او را کنار بگذاریم، نقدینگیاش ۵۰ هزار پوند استرلینگ است که اگر به طرح اختصاص یابد، در حدود یک سال میتواند جذب شود.»
و بعد:
«عینالدوله، پس از عزل امینالسلطان، در سپتامبر ۱۹۰۳ بعنوان رئیس شورای وزیران منصوب شد و در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۴ به فرمان شاه به نخستوزیری رسید. هاردینگ درباره سیاست خارجی عینالدوله به لندن گزارش داد که وی به خارجیان سوءظن دارد و مصمم است از نفوذ آنها در کشور جلوگیری کند، و بنظر میرسد که هدف عمده عینالدوله حذف همه مداخلات خارجی در امور داخلی کشور است؛ بخصوص در مسائلی مانند دخالت در انتصاب حکام ایرانی و تقاضا برای امتیازات تجاری، جاده، تلگراف، و غیره مقاومت میکند. هاردینگ ادامه میدهد که سیاست او را شاید بتوان چنین خلاصه کرد: تا جایی که ممکن است جلوگیری از هر نوع نفوذ اروپائیان با در نظر گرفتن اندکی تفوق برای انگلیسیها نسبت به روسها بعنوان یکی از دو بیگانهای که دارای شرارت کمتر است.» [هاردینگ به لنزداون، ۳۱ ژانویه ۱۹۰۵]
خب، عینالدوله قطعاً «چپ» نبود. بعد چه شد؟
لرد کِرزُن، نایبالسلطنه وقت هندوستان، به شرطی با طرح مخالف نبود که بریتانیا کنترل کافی بر آن داشته باشد. از نظر کرزن، «هر گونه طرحی از این قبیل، حتی اگر با موفقیت به مرحله اجرا درآید، عملاً کارون را بعنوان یک رود قابل کشتیرانی تخریب میکند و در نتیجه به تجارت بریتانیا آسیب میزند.»
خلاصه میکنم. با ترغیب مظفرالدین شاه به سفر فرنگ همه طرح عینالدوله بهم میریزد:
بهترین راه برای منصرف کردن شاه از اجرای طرح سد کارون، متقاعد کردن او به سفر اروپا بود برای معاینه پزشکی و استراحت. به این ترتیب، عینالدوله برای ترتیب دادن سفر شاه به فرنگ تحت فشار قرار گرفت تا مبلغی معادل ۱۴۰ هزار پوند برای هزینه سفر شاه در بهار ۱۹۰۵ کنار بگذارد. به گزارش هاردینگ، عینالدوله مجبور بود بین استعفا یا تأمین پول یکی را برگزیند. [هاردینگ به لنزداون، ۱۶ اوت ۱۹۰۴]
در ژوئیه ۱۹۰۴ نوز به هاردینگ گفت که به دلیل جنگ روسیه و ژاپن و شیوع بیماری وبا، درآمد گمرکی ایران به شدت کاهش یافته و ایران نیازمند وامی به مبلغ ۳۰۰ هزار پوند است؛ ۱۰۰ هزار پوند برای جبران کاهش درآمدهای گمرکی و ۲۰۰ هزار پوند برای طرح آبیاری خوزستان. [گزارش ۱۹ ژوئیه ۱۹۰۵ هاردینگ به لنزداون]
عینالدوله با سفر شاه به اروپا مخالف بود ولی به جایی نرسید و سپس کوشید تا همراهان شاه را به حداقل کاهش دهد و مخارج سفر را به ۶۰ هزار پوند برساند. قرار بود دو سوم مخارج را شاه تأمین کند و فقط ۲۰ هزار پوند را دولت.
نتیجهای که میگیرم این است که ما در آن زمان با منابع مالی خودمان و بدون نیاز به سرمایه خارجی میتوانستیم طرح عمران خوزستان را عملی کنیم ولی نگذاشتند. چه کسانی؟ همانهایی که دنبال منافع خود بودند.
سالها گذشت و رسید به دوران محمدرضا شاه و طرح عمران خوزستان احیاء شد. مدل همان مدلی است که تصور میرود برای ما توسعهیافتگی ایجاد میکند: مسئولیت طرح به یک چهره نامدار آمریکایی- یهودی بنام دیوید لیلینتال داده شد. پشت قضیه هم آقایان ابوالحسن ابتهاج و لرد ویکتور روچیلد و سِر شاپور ریپورتر بودند و حمایت صددرصد شاه را هم داشتند.
دیوید لیلینتال در آمریکا معروف است؛ کسی است که به علت طرح عمران دره تنسی شهرت داشت. کتاب خاطراتش در چهار جلد منتشر شده و جلد چهارم را به «شاه ایران» اهدا کرده به پاس «آنچه در ایران دیده است» و به پاس «خردمندی و عزم راسخ او بعنوان یک رهبر برای نوزایی کشورش و ایجاد اطمینان در ایرانیان به آینده آنان.»
در خاطرات ابوالحسن ابتهاج درباره دیوید لیلینتال مفصل مطلب هست. دوستان مراجعه کنند.
حال، مراجعه کنید به خاطرات جعفر شریفامامی که چه میگوید درباره این طرح لیلینتال در خوزستان در گفتگو با حبیب لاجوردی.
جعفر شریفامامی میگوید:
«آن [دیوید] لیلینتال که فوت کرد... یکی از حمایتکنندگان خیلی بزرگ او [ابوالحسن ابتهاج] بود. البته سازمان برنامه یک گزارشی چاپ کرده بود و برای دستگاههای مختلف دولت فرستاده بود. به انگلیسی هم بود که گزارش کارهای لیلینتال اینها بود. یعنی در جنوب چه کارهایی کرده بودند. [منوچهر] اقبال یک نسخه به من داد. گفت که ببین. من یک نگاه سرسری کردم. دیدم که مثلاً در خوزستان برای سه طرح، سه دستگاه نقشهبرداری هوایی آورده. مثلاً برای [سد] دز علیحده، برای کرخه علیحده، برای نمیدانم یک طرح دیگری هم باز علیحده. خوب، هر کدام که میآمدند طیاره باید بیاورند، دستگاه، نفر، فلان از این حرفها. آن وقت روی کار انجام شده کاست پلاس فی cost plus fee [هزینه به اضافه حقالزحمه] میگرفتند. هرچه خرج بیشتر میشد حقالزحمه آنها بیشتر میشد. در خوزستان به لیلینتال تنها بیش از یک میلیارد دلار پول داده شد. یک میلیارد و خردهای میلیون تومان. من رقم آن را حالا حفظ نیستم ولی بیش از یک میلیارد بود.
حبیب لاجوردی: دلار یا تومان؟
جعفر شریفامامی: دلار. دلار. یک میلیارد دلار پول به او داده شده بود.
خب، عینالدوله قطعاً «چپ» نبود. بعد چه شد؟
لرد کِرزُن، نایبالسلطنه وقت هندوستان، به شرطی با طرح مخالف نبود که بریتانیا کنترل کافی بر آن داشته باشد. از نظر کرزن، «هر گونه طرحی از این قبیل، حتی اگر با موفقیت به مرحله اجرا درآید، عملاً کارون را بعنوان یک رود قابل کشتیرانی تخریب میکند و در نتیجه به تجارت بریتانیا آسیب میزند.»
خلاصه میکنم. با ترغیب مظفرالدین شاه به سفر فرنگ همه طرح عینالدوله بهم میریزد:
بهترین راه برای منصرف کردن شاه از اجرای طرح سد کارون، متقاعد کردن او به سفر اروپا بود برای معاینه پزشکی و استراحت. به این ترتیب، عینالدوله برای ترتیب دادن سفر شاه به فرنگ تحت فشار قرار گرفت تا مبلغی معادل ۱۴۰ هزار پوند برای هزینه سفر شاه در بهار ۱۹۰۵ کنار بگذارد. به گزارش هاردینگ، عینالدوله مجبور بود بین استعفا یا تأمین پول یکی را برگزیند. [هاردینگ به لنزداون، ۱۶ اوت ۱۹۰۴]
در ژوئیه ۱۹۰۴ نوز به هاردینگ گفت که به دلیل جنگ روسیه و ژاپن و شیوع بیماری وبا، درآمد گمرکی ایران به شدت کاهش یافته و ایران نیازمند وامی به مبلغ ۳۰۰ هزار پوند است؛ ۱۰۰ هزار پوند برای جبران کاهش درآمدهای گمرکی و ۲۰۰ هزار پوند برای طرح آبیاری خوزستان. [گزارش ۱۹ ژوئیه ۱۹۰۵ هاردینگ به لنزداون]
عینالدوله با سفر شاه به اروپا مخالف بود ولی به جایی نرسید و سپس کوشید تا همراهان شاه را به حداقل کاهش دهد و مخارج سفر را به ۶۰ هزار پوند برساند. قرار بود دو سوم مخارج را شاه تأمین کند و فقط ۲۰ هزار پوند را دولت.
نتیجهای که میگیرم این است که ما در آن زمان با منابع مالی خودمان و بدون نیاز به سرمایه خارجی میتوانستیم طرح عمران خوزستان را عملی کنیم ولی نگذاشتند. چه کسانی؟ همانهایی که دنبال منافع خود بودند.
سالها گذشت و رسید به دوران محمدرضا شاه و طرح عمران خوزستان احیاء شد. مدل همان مدلی است که تصور میرود برای ما توسعهیافتگی ایجاد میکند: مسئولیت طرح به یک چهره نامدار آمریکایی- یهودی بنام دیوید لیلینتال داده شد. پشت قضیه هم آقایان ابوالحسن ابتهاج و لرد ویکتور روچیلد و سِر شاپور ریپورتر بودند و حمایت صددرصد شاه را هم داشتند.
دیوید لیلینتال در آمریکا معروف است؛ کسی است که به علت طرح عمران دره تنسی شهرت داشت. کتاب خاطراتش در چهار جلد منتشر شده و جلد چهارم را به «شاه ایران» اهدا کرده به پاس «آنچه در ایران دیده است» و به پاس «خردمندی و عزم راسخ او بعنوان یک رهبر برای نوزایی کشورش و ایجاد اطمینان در ایرانیان به آینده آنان.»
در خاطرات ابوالحسن ابتهاج درباره دیوید لیلینتال مفصل مطلب هست. دوستان مراجعه کنند.
حال، مراجعه کنید به خاطرات جعفر شریفامامی که چه میگوید درباره این طرح لیلینتال در خوزستان در گفتگو با حبیب لاجوردی.
جعفر شریفامامی میگوید:
«آن [دیوید] لیلینتال که فوت کرد... یکی از حمایتکنندگان خیلی بزرگ او [ابوالحسن ابتهاج] بود. البته سازمان برنامه یک گزارشی چاپ کرده بود و برای دستگاههای مختلف دولت فرستاده بود. به انگلیسی هم بود که گزارش کارهای لیلینتال اینها بود. یعنی در جنوب چه کارهایی کرده بودند. [منوچهر] اقبال یک نسخه به من داد. گفت که ببین. من یک نگاه سرسری کردم. دیدم که مثلاً در خوزستان برای سه طرح، سه دستگاه نقشهبرداری هوایی آورده. مثلاً برای [سد] دز علیحده، برای کرخه علیحده، برای نمیدانم یک طرح دیگری هم باز علیحده. خوب، هر کدام که میآمدند طیاره باید بیاورند، دستگاه، نفر، فلان از این حرفها. آن وقت روی کار انجام شده کاست پلاس فی cost plus fee [هزینه به اضافه حقالزحمه] میگرفتند. هرچه خرج بیشتر میشد حقالزحمه آنها بیشتر میشد. در خوزستان به لیلینتال تنها بیش از یک میلیارد دلار پول داده شد. یک میلیارد و خردهای میلیون تومان. من رقم آن را حالا حفظ نیستم ولی بیش از یک میلیارد بود.
حبیب لاجوردی: دلار یا تومان؟
جعفر شریفامامی: دلار. دلار. یک میلیارد دلار پول به او داده شده بود.
حبیب لاجوردی: برای سدسازی؟
جعفر شریفامامی: برای کارهایی که قرار بود در خوزستان بشود که اگر بررسی بکنید یک دهم آن پولی را که داده شد کار نشد. اینها نمیدانم با چه انصافی واقعاً آمدند و این پولها را گرفتند و بیشرمانه کاری در مقابل [نکردند.] یعنی البته یک مقدار کار کردند. تردیدی نیست. اما نه در مقابل این مبلغ مهمی که به آنها داده شد. این مسئله موجب شد که مقدار زیادی از اسناد سازمان برنامه را هیئت نظارت تصدیق نکند و اینها همین جور مانده بود. اینها بود تا چند سال بعد گویا موقعی که اصفیا تصدی آنجا را داشت، آن وقت ترتیبی داد که تسویه شد و تمام شد.»
تأکید میکنم روی این قسمت:
شریفامامی: «در خوزستان به لیلینتال تنها بیش از یک میلیارد دلار پول داده شد. یک میلیارد و خردهای میلیون تومان. من رقم آن را حالا حفظ نیستم ولی بیش از یک میلیارد بود.» حبیب لاجوردی با حیرت میپرسد: «دلار یا تومان؟» شریف امامی: «دلار. دلار. یک میلیارد دلار پول به او داده شده بود... برای کارهایی که قرار بود در خوزستان بشود که اگر بررسی بکنید یک دهم آن پولی را که داده شد کار نشد. اینها نمیدانم با چه انصافی واقعاً آمدند و این پولها را گرفتند و بیشرمانه کاری در مقابل [نکردند.]»
از دوره شاه بگذریم. شما تشریف ببرید به کشورهایی که بدون هیچ محدودیت جلب سرمایه خارجی کردند. نمونهاش همین ترکیه خودمان که آن زمان عثمانی نامیده میشد. نمونهاش روسیه زمان آلکساندر دوم به بعد. نمونهاش بعضی کشورهای آمریکای لاتین. نمونهاش مصر که از همه معروفتر است. مصر دوران خدیو اسماعیل پاشا دوران مثالزدنی است از جذب سرمایه خارجی که به نابودی مصر انجامید. سر فرصت در این باره توضیح خواهم داد.
منظورم این است که با فرمولهای ساده «جذب سرمایه خارجی خوب است یا بد است» به جایی نمیرسیم.
من نه مخالف مطلق جذب سرمایه خارجی هستم نه موافق مطلق. حرفم این است که باید قبل از هر کاری مطالعه کنیم. همان چیزی که بارها بخصوص پس از دو خرداد ۷۶ بعنوان «استراتژی توسعه» بیان کردم. یعنی باید «استراتژی توسعه» تعریف شده داشته باشیم. انتقادم به سازمان برنامه همین بود که به جای مطالعات میدانی و برنامهریزی خُرد از تهران طرح صادر میکند با پول نفت که مثلاً کارخانه قند زده شود در یاسوج. این روش کارآمد نیست. بدون مطالعه و بدون استراتژی توسعه کاربردی به هیچ جا نمیرسیم. یک دور باطل است که از قاجاریه تا الان دور خودمان میچرخیم و منابع نفت و گاز را به باد میدهیم و این دور باطل میتواند تا ابد ادامه یابد. همیشه هم درگیر همین بحثها بودهایم.
نکته بعد:
این بحث «تفکر چپ» هم باید تعریف شود. تعریف ندارد و مبهم است. ما یک جور تفکر چپ نداریم. دیدم که دوستان حتی ترامپ را هم «چپ» میخوانند. فرق است میان پوپولیسم ترامپ و پوپولیسم هیتلر که رگههای چپ داشت که در اسم حزبش هم بود: حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان که مخفف آن شد «نازی».
تفکر چپ اصولاً از کجا پیدا شد و چه تأثیری داشت در ایجاد تعادل در نظام جدیدی که در غرب تکوین یافت؟ بعضی محققین معتقدند اگر جنبشهای چپ سده نوزدهم میلادی نبود از نظام تأمین اجتماعی و خیلی اصلاحات دیگر در حوزه رفاه طبقات پائین و متوسط هم خبری نبود. یعنی «تفکر چپ» خودش معلول نظام جدیدی است که در جهان شکل گرفت.
یک شکل تفکر چپ، شکل ماتریالیستی یا آتهئیستی آن است که به جریانهای مختلف منجر شد که هنوز هم هستند. اوجش مارکسیسم بود که در روسیه به انقلاب بلشویکی انجامید و قدرتی بنام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و سپس «بلوک شرق» و به تبع آن «پیمان ورشو» را آفرید.
ما نمیتوانیم علما و رجال مخالف قرارداد رویتر را «چپ» بخوانیم یا عینالدوله را «چپ» بدانیم که مخالف استقراض خارجی بودند. یا ترامپ را «چپ» بخوانیم چون با شعارهای نژادی توانسته بخشی از مردم آمریکا را جذب کند. چپ یک شاخصههای مشخص فکری دارد.
بله. تفکر چپ پوپولیستی به ایران خیلی لطمه زده. ولی فقط این نبوده. تفکر راست کمپرادوری هم خیلی لطمه زده. این دو در مقابل هم هستند.
«کمپرادور» واژه پرتغالی است. یعنی پرتغالیها در سده شانزدهم میلادی موقعی که امپراتوریشان را در شرق ایجاد کردند، که به تعبیری اولین امپراتوری غربی در شرق بود پس از اسکندر مقدونی، از گروهها و طوایف بومی، مثل همین پارسیان هند، افرادی را شریک یا اجیر میکردند بعنوان واسطه میان خودشان با مردم بومی. به اینها «کمپرادور» میگفتند.
این واژه به همین شکل کاربرد دارد و بعدها مارکسیستها در کمینترن مفهوم «بورژوازی کمپرادور» را ساختند. این کاربرد مارکسیستی اصل مفهوم را «چپ» نمیکند مثل «امپریالیسم» که جان هابسون تبیین کرد در کتاب تأثیرگذارش و بعداً لنین و رزا لوکزامبورگ و دیگران به کار گرفتند و تأویل خودشان را ارائه دادند بر مبنای کار این اقتصاددان انگلیسی.
جعفر شریفامامی: برای کارهایی که قرار بود در خوزستان بشود که اگر بررسی بکنید یک دهم آن پولی را که داده شد کار نشد. اینها نمیدانم با چه انصافی واقعاً آمدند و این پولها را گرفتند و بیشرمانه کاری در مقابل [نکردند.] یعنی البته یک مقدار کار کردند. تردیدی نیست. اما نه در مقابل این مبلغ مهمی که به آنها داده شد. این مسئله موجب شد که مقدار زیادی از اسناد سازمان برنامه را هیئت نظارت تصدیق نکند و اینها همین جور مانده بود. اینها بود تا چند سال بعد گویا موقعی که اصفیا تصدی آنجا را داشت، آن وقت ترتیبی داد که تسویه شد و تمام شد.»
تأکید میکنم روی این قسمت:
شریفامامی: «در خوزستان به لیلینتال تنها بیش از یک میلیارد دلار پول داده شد. یک میلیارد و خردهای میلیون تومان. من رقم آن را حالا حفظ نیستم ولی بیش از یک میلیارد بود.» حبیب لاجوردی با حیرت میپرسد: «دلار یا تومان؟» شریف امامی: «دلار. دلار. یک میلیارد دلار پول به او داده شده بود... برای کارهایی که قرار بود در خوزستان بشود که اگر بررسی بکنید یک دهم آن پولی را که داده شد کار نشد. اینها نمیدانم با چه انصافی واقعاً آمدند و این پولها را گرفتند و بیشرمانه کاری در مقابل [نکردند.]»
از دوره شاه بگذریم. شما تشریف ببرید به کشورهایی که بدون هیچ محدودیت جلب سرمایه خارجی کردند. نمونهاش همین ترکیه خودمان که آن زمان عثمانی نامیده میشد. نمونهاش روسیه زمان آلکساندر دوم به بعد. نمونهاش بعضی کشورهای آمریکای لاتین. نمونهاش مصر که از همه معروفتر است. مصر دوران خدیو اسماعیل پاشا دوران مثالزدنی است از جذب سرمایه خارجی که به نابودی مصر انجامید. سر فرصت در این باره توضیح خواهم داد.
منظورم این است که با فرمولهای ساده «جذب سرمایه خارجی خوب است یا بد است» به جایی نمیرسیم.
من نه مخالف مطلق جذب سرمایه خارجی هستم نه موافق مطلق. حرفم این است که باید قبل از هر کاری مطالعه کنیم. همان چیزی که بارها بخصوص پس از دو خرداد ۷۶ بعنوان «استراتژی توسعه» بیان کردم. یعنی باید «استراتژی توسعه» تعریف شده داشته باشیم. انتقادم به سازمان برنامه همین بود که به جای مطالعات میدانی و برنامهریزی خُرد از تهران طرح صادر میکند با پول نفت که مثلاً کارخانه قند زده شود در یاسوج. این روش کارآمد نیست. بدون مطالعه و بدون استراتژی توسعه کاربردی به هیچ جا نمیرسیم. یک دور باطل است که از قاجاریه تا الان دور خودمان میچرخیم و منابع نفت و گاز را به باد میدهیم و این دور باطل میتواند تا ابد ادامه یابد. همیشه هم درگیر همین بحثها بودهایم.
نکته بعد:
این بحث «تفکر چپ» هم باید تعریف شود. تعریف ندارد و مبهم است. ما یک جور تفکر چپ نداریم. دیدم که دوستان حتی ترامپ را هم «چپ» میخوانند. فرق است میان پوپولیسم ترامپ و پوپولیسم هیتلر که رگههای چپ داشت که در اسم حزبش هم بود: حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان که مخفف آن شد «نازی».
تفکر چپ اصولاً از کجا پیدا شد و چه تأثیری داشت در ایجاد تعادل در نظام جدیدی که در غرب تکوین یافت؟ بعضی محققین معتقدند اگر جنبشهای چپ سده نوزدهم میلادی نبود از نظام تأمین اجتماعی و خیلی اصلاحات دیگر در حوزه رفاه طبقات پائین و متوسط هم خبری نبود. یعنی «تفکر چپ» خودش معلول نظام جدیدی است که در جهان شکل گرفت.
یک شکل تفکر چپ، شکل ماتریالیستی یا آتهئیستی آن است که به جریانهای مختلف منجر شد که هنوز هم هستند. اوجش مارکسیسم بود که در روسیه به انقلاب بلشویکی انجامید و قدرتی بنام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و سپس «بلوک شرق» و به تبع آن «پیمان ورشو» را آفرید.
ما نمیتوانیم علما و رجال مخالف قرارداد رویتر را «چپ» بخوانیم یا عینالدوله را «چپ» بدانیم که مخالف استقراض خارجی بودند. یا ترامپ را «چپ» بخوانیم چون با شعارهای نژادی توانسته بخشی از مردم آمریکا را جذب کند. چپ یک شاخصههای مشخص فکری دارد.
بله. تفکر چپ پوپولیستی به ایران خیلی لطمه زده. ولی فقط این نبوده. تفکر راست کمپرادوری هم خیلی لطمه زده. این دو در مقابل هم هستند.
«کمپرادور» واژه پرتغالی است. یعنی پرتغالیها در سده شانزدهم میلادی موقعی که امپراتوریشان را در شرق ایجاد کردند، که به تعبیری اولین امپراتوری غربی در شرق بود پس از اسکندر مقدونی، از گروهها و طوایف بومی، مثل همین پارسیان هند، افرادی را شریک یا اجیر میکردند بعنوان واسطه میان خودشان با مردم بومی. به اینها «کمپرادور» میگفتند.
این واژه به همین شکل کاربرد دارد و بعدها مارکسیستها در کمینترن مفهوم «بورژوازی کمپرادور» را ساختند. این کاربرد مارکسیستی اصل مفهوم را «چپ» نمیکند مثل «امپریالیسم» که جان هابسون تبیین کرد در کتاب تأثیرگذارش و بعداً لنین و رزا لوکزامبورگ و دیگران به کار گرفتند و تأویل خودشان را ارائه دادند بر مبنای کار این اقتصاددان انگلیسی.
اوائل انقلاب «چپ پوپولیستی» در قالبهای اسلامی وارد ساختار نظام جمهوری اسلامی شد هم از طریق مجاهدین خلق و کسانی که از مجاهدین بریده بودند ولی تأثیر فکری گرفته بودند و هم از طریق تفکر مرحوم دکتر علی شریعتی که ملغمهای بود از همه چیز. همه اینها قابل بررسی است. ولی اینجور نباشد که ما از یک طرف پشت بام بیفتیم.
کمپرادوریسم با همان تعریفی که عرض کردم از دوره صفویه در ایران فعال بود. از قرن هیجدهم خیلی قوی میشود. از قرن نوزدهم یعنی دوران قاجاریه کمپرادورها یعنی ایرانیانی که دنبال منافع این و آن کمپانی خارجی هستند و به تبع آن منافع شخصی خود، و نه منافع ملی، در ساختار سیاسی و مدیریتی نفوذ جدی پیدا میکنند.
حالا ما بحث نیاز به سرمایه خارجی فرضاً در یک حوزه معین را بیائیم دوقطبی کنیم. بگوئیم اگر کسی دفاع میکند از نیاز ما به سرمایهگذاری خارجی در بخش انرژی «کمپرادور» است و اگر کسی مخالفت است «چپ» است، ساده کردن و زشت کردن قضیه است.
بله. «کمپرادورها» هستند یعنی کسانی که دلالاند و وقتی از جذب سرمایه خارجی صحبت میکنند منظورشان منافع ملی نیست؛ میخواهند پای کمپانی خودشان را به ایران باز کنند. کسانی هم هستند که بدون هیچ شناخت کارشناسی با جلب سرمایه خارجی مخالفند. این بحث باید کارشناسی باشد. با مفاهیم دوقطبی سیاسی راه به جایی نمیبرد.
مخالفت با «سرمایه خارجی» اختصاص به «تفکر چپ» ندارد. از قرن نوزدهم بوده به دلایل عدیده. شاخصه تفکر ملی است. نمونهاش مخالفت با قرارداد رویتر و مخالفت با قرارداد انحصار تنباکو که هر دو بحق بود.
ولی «چپ عامیانه» (وولگار یا پوپولیستی) از دهه چهل شمسی در ایران در حوزه تفکر توسعه یک مشی کور را رواج داد. چیزی که میشود اسمش را گذاشت «بیگانه ستیزی کور». وابستگی شدید حکومت پهلوی به غرب و گشادهدستی کمپانیهای غربی در ایران نیز این مطلق سازی را موجه میکرد.
اوائل بحث عرض کردم که ما به «استراتژی توسعه» نیاز داریم. یعنی چه؟
این بحث را همان خرداد ۷۶ در سرمقاله روزنامه «کار و کارگر»، که آن موقع آقای علی ربیعی اداره میکرد، شروع کردم. مقاله فوق در زمان خودش خیلی گرفت و برد پیدا کرد. ولی آقای خاتمی فقط و فقط در اواخر دولتش، یعنی دو سه ماه مانده به پایان دولتش، کمیسیونی به ریاست آقای بهزاد نبوی تشکیل داد برای تدوین استراتژی توسعه. این کمیسیون هم با پایان دولت آقای خاتمی تمام شد و هیچ گزارشی نداد.
ما برای توسعه بیش و پیش از هر چیز به چه نیاز داریم؟ هنوز هم بنظر من به همان نقشه راهنمای سفر یعنی به «استراتژی توسعه» مدون و کاربردی. شما میخواهید از شیراز به تهران سفر کنید. مسیرتان مشخص است و حتی میزان بنزین مورد نیاز و میانگین سرعت. ما به کجا میخواهیم برویم، مقصدمان کجاست، چه مقدار منابع مالی و انسانی و تکنولوژیک داریم و چه مقدار کم داریم؟ اصلاً کم داریم یا نداریم؟ این مقصد چه مشخصاتی دارد؟ هیچ کدام از اینها روشن نیست و هیچ دولتی هم فکر نمیکند در این زمینه. هر کسی در حوزه کار خودش، عین کرات جداگانه، کار خودش را میکند بدون این که در ذیل یک منظومه بنام «استراتژی توسعه» بطور تخصصی تدوین شود. طبیعی است که با این روش ما همیشه در کویر در حال چرخیدن دور خودمان هستیم تا زمانی که انرژیمان به صفر برسد.
مرحوم دکتر احمد معمارزاده از بنیانگذاران نظام بانکی ایران است. اکثر قراردادهای ایران با بلوک شرق را زمان شاه ایشان منعقد کرده. سالها قائممقام بانک مرکزی بود ولی این اواخر اشتباه کرد و در دولت ازهاری شد وزیر بازرگانی و به این خاطر حقوقش را قطع کردند و خانهنشین شد. آدم سالم و خوشفکری بود. ایشان میگفت: «آمریکاییها سازمان برنامه را درست کردند برای خوردن پول نفت ایران.»
این بحث سازمان برنامه و تفکر سازمان برنامه یک بحث مبسوط است. تفکر کارشناسی ایران در حوزه توسعه متأثر از مفاهیمی است که ایران را لاجرم به جاهای بد میبرد. شاخص هر چه باشد. همین تفکر تا الان حاکم است بر سیاستهای توسعه ما.
زمانی که ما میپذیریم که باید با دنیا تعامل اقتصادی و مالی و تکنولوژیک داشته باشیم، که جز این هم چارهای نیست بخصوص با فرایند رو به شتاب «جهانیشدن» در حوزه ارتباطات، باید یک اصل را مدنظر داشته باشیم: در جهان ما با مافیاهای مالی- اقتصادی و به تبع آن سیاسی سروکار داریم. ما باید طرف مشارکت خود را خودمان انتخاب کنیم. ما باید هدف و مسیر خودمان را انتخاب کنیم و بر این اساس شرکای خودمان را.
الان وضع اینطور نیست. کمپانیهای خارجی هستند که خودشان را به ما تحمیل میکنند و مسیر و حرکت ما را ترسیم میکنند و دیکته میکنند مستقیم یا غیرمستقیم.
کمپرادوریسم با همان تعریفی که عرض کردم از دوره صفویه در ایران فعال بود. از قرن هیجدهم خیلی قوی میشود. از قرن نوزدهم یعنی دوران قاجاریه کمپرادورها یعنی ایرانیانی که دنبال منافع این و آن کمپانی خارجی هستند و به تبع آن منافع شخصی خود، و نه منافع ملی، در ساختار سیاسی و مدیریتی نفوذ جدی پیدا میکنند.
حالا ما بحث نیاز به سرمایه خارجی فرضاً در یک حوزه معین را بیائیم دوقطبی کنیم. بگوئیم اگر کسی دفاع میکند از نیاز ما به سرمایهگذاری خارجی در بخش انرژی «کمپرادور» است و اگر کسی مخالفت است «چپ» است، ساده کردن و زشت کردن قضیه است.
بله. «کمپرادورها» هستند یعنی کسانی که دلالاند و وقتی از جذب سرمایه خارجی صحبت میکنند منظورشان منافع ملی نیست؛ میخواهند پای کمپانی خودشان را به ایران باز کنند. کسانی هم هستند که بدون هیچ شناخت کارشناسی با جلب سرمایه خارجی مخالفند. این بحث باید کارشناسی باشد. با مفاهیم دوقطبی سیاسی راه به جایی نمیبرد.
مخالفت با «سرمایه خارجی» اختصاص به «تفکر چپ» ندارد. از قرن نوزدهم بوده به دلایل عدیده. شاخصه تفکر ملی است. نمونهاش مخالفت با قرارداد رویتر و مخالفت با قرارداد انحصار تنباکو که هر دو بحق بود.
ولی «چپ عامیانه» (وولگار یا پوپولیستی) از دهه چهل شمسی در ایران در حوزه تفکر توسعه یک مشی کور را رواج داد. چیزی که میشود اسمش را گذاشت «بیگانه ستیزی کور». وابستگی شدید حکومت پهلوی به غرب و گشادهدستی کمپانیهای غربی در ایران نیز این مطلق سازی را موجه میکرد.
اوائل بحث عرض کردم که ما به «استراتژی توسعه» نیاز داریم. یعنی چه؟
این بحث را همان خرداد ۷۶ در سرمقاله روزنامه «کار و کارگر»، که آن موقع آقای علی ربیعی اداره میکرد، شروع کردم. مقاله فوق در زمان خودش خیلی گرفت و برد پیدا کرد. ولی آقای خاتمی فقط و فقط در اواخر دولتش، یعنی دو سه ماه مانده به پایان دولتش، کمیسیونی به ریاست آقای بهزاد نبوی تشکیل داد برای تدوین استراتژی توسعه. این کمیسیون هم با پایان دولت آقای خاتمی تمام شد و هیچ گزارشی نداد.
ما برای توسعه بیش و پیش از هر چیز به چه نیاز داریم؟ هنوز هم بنظر من به همان نقشه راهنمای سفر یعنی به «استراتژی توسعه» مدون و کاربردی. شما میخواهید از شیراز به تهران سفر کنید. مسیرتان مشخص است و حتی میزان بنزین مورد نیاز و میانگین سرعت. ما به کجا میخواهیم برویم، مقصدمان کجاست، چه مقدار منابع مالی و انسانی و تکنولوژیک داریم و چه مقدار کم داریم؟ اصلاً کم داریم یا نداریم؟ این مقصد چه مشخصاتی دارد؟ هیچ کدام از اینها روشن نیست و هیچ دولتی هم فکر نمیکند در این زمینه. هر کسی در حوزه کار خودش، عین کرات جداگانه، کار خودش را میکند بدون این که در ذیل یک منظومه بنام «استراتژی توسعه» بطور تخصصی تدوین شود. طبیعی است که با این روش ما همیشه در کویر در حال چرخیدن دور خودمان هستیم تا زمانی که انرژیمان به صفر برسد.
مرحوم دکتر احمد معمارزاده از بنیانگذاران نظام بانکی ایران است. اکثر قراردادهای ایران با بلوک شرق را زمان شاه ایشان منعقد کرده. سالها قائممقام بانک مرکزی بود ولی این اواخر اشتباه کرد و در دولت ازهاری شد وزیر بازرگانی و به این خاطر حقوقش را قطع کردند و خانهنشین شد. آدم سالم و خوشفکری بود. ایشان میگفت: «آمریکاییها سازمان برنامه را درست کردند برای خوردن پول نفت ایران.»
این بحث سازمان برنامه و تفکر سازمان برنامه یک بحث مبسوط است. تفکر کارشناسی ایران در حوزه توسعه متأثر از مفاهیمی است که ایران را لاجرم به جاهای بد میبرد. شاخص هر چه باشد. همین تفکر تا الان حاکم است بر سیاستهای توسعه ما.
زمانی که ما میپذیریم که باید با دنیا تعامل اقتصادی و مالی و تکنولوژیک داشته باشیم، که جز این هم چارهای نیست بخصوص با فرایند رو به شتاب «جهانیشدن» در حوزه ارتباطات، باید یک اصل را مدنظر داشته باشیم: در جهان ما با مافیاهای مالی- اقتصادی و به تبع آن سیاسی سروکار داریم. ما باید طرف مشارکت خود را خودمان انتخاب کنیم. ما باید هدف و مسیر خودمان را انتخاب کنیم و بر این اساس شرکای خودمان را.
الان وضع اینطور نیست. کمپانیهای خارجی هستند که خودشان را به ما تحمیل میکنند و مسیر و حرکت ما را ترسیم میکنند و دیکته میکنند مستقیم یا غیرمستقیم.
مثال میزنم: ما قرارداد با کمپانی آمریکایی کونوکو را نهایی کرده بودیم. تمام بود. در این موقع یک سناتور پیدا شد بنام داماتو و طرح تحریم ایران را به تصویب رسانید. قرارداد با کونوکو رها شد. کونوکو البته خیلی جنجال و اعتراض کرد ولی دولت کلینتون گوش نکرد. در همین زمان، رویال داچ شل و توتال آمدند و جای کونوکو را گرفتند. از همان زمان مکرر پرسیدهام: چرا دولت کلینتون هیچ واکنشی در قبال قرارداد ایران با شل نشان نداد در حالی که شل آمریکا یکی از بزرگترین کمپانیهای انرژی ثبت شده در آمریکاست و خیلی از پمپبنزینهای آمریکا متعلق به شل است؟ اینجاست که متوجه میشویم ما با مافیاها سرو کار داریم و خیلی آزادمان نمیگذارند در انتخاب شریک تجاری- مالی.
نمونه دیگر:
اواخر سالهای ۱۳۶۰ که دولت «سازندگی» شروع به کار کرد، بزرگترین بحران صنایع اتومبیلسازی جهان بود پس از جنگ جهانی دوم. آمار و ارقام هست. آن زمان تمامی مطالب مربوطه را در مجلههای اکونومیست و بیزنسویک دنبال میکردم. اینترنت نبود هنوز.
در همین زمان یک موج قوی فکری در ایران ایجاد شد با میدانداری برخی اساتید توسعه و علوم سیاسی و برخی کارشناسان برای تبلیغ «الگوی ببرهای آسیا». کتاب نیکسون هم ترجمه شد به فارسی با نام «فرصت را دریابیم.»
همه دست به دست هم دادند و واردات گسترده سی. کی. دی. و صنایع مونتاژ اتومبیل آن هم از چند کمپانی خاص را به ما تحمیل کردند. دولتهای بعد هم همین سیاست را ادامه دادند. الان ما با معضلی بنام مافیای خودروسازی مواجهیم که شیره منابع این مملکت را میمکد و آلودگی زیستمحیطی و حتی روانی عظیم ایجاد میکند. پل و جاده و تونل باید بسازیم برای این که این صنایع بتوانند بیشتر ماشین وارد بازار کنند. یعنی، ما انتخاب نکردیم، به ما قالب کردند این الگوی توسعه را.
شما ببینید، برای ساختن یک سریال یا فیلم اساس فیلمنامه است. سرمایهگذاری میکنند و بهترین فیلمنامه را مینویسند. گاه میلیون دلار خرج نوشتن فیلمنامه میشود. ما در ایران کمترین پول را صرف فیلمنامه میکنیم. معلوم است وقتی که قصه/ درام آبکی باشد، فیلم و سریال هم آبکی میشود. همین اصل در مورد توسعه صادق است.
ما باید شاخصهای توسعهیافتگی را تعریف کنیم به شکل دقیق. نقشه راه را ترسیم کنیم و اگر احساس نیاز کردیم به دنبال شرکای خارجی برویم. نه این که تابع موج روز شویم. یک روز در جهان دولتی کردن مد بود، یک روز خصوصی کردن.
اساس سیاست توسعه در ایران معطوف به اهداف ساختاری معین بود. تخلیه روستاها و ایجاد قطبهای بزرگ جمعیتی. درست عکس سیاستی که در اروپا و آمریکا دنبال میشود. نگاهی به وضع کنونی ایران بیندازیم. همان سیاستهاست در مقیاسی که سازمان برنامه زمان شاه حتی تصورش را نمیتوانست بکند. اوج تمرکز در کلانشهرهای نابسامان. تبدیل ایران به جامعه مصرف انبوه با تمامی نابسامانیهای فرهنگی و روانی ناشی از آن. حجیم شدن دولت و غیره و غیره.
شاخصهای توسعه بدون استراتژی توسعه معنا نمیدهد. چه سود که ما در فلان و فلان شاخص رشد داشتهایم وقتی اساس سیاست حرکت به سمت ایجاد نیازهای عظیم مصرفی است. چه سود زمانی که شما هماره چاهی بکنید بزرگتر از میزان درآمدتان. وضع ما همیشه این بوده. اگر درآمد ما فرضاً ده میلیارد دلار در سال بوده، چاهی کندهایم که با بیست میلیارد دلار هم پر نمیشود. یعنی، مدل فکری ایجاد کردهاند که همیشه احساس عقبماندگی بکنیم و هیچگاه این چاه پر نشود.
نمونه دیگر:
اواخر سالهای ۱۳۶۰ که دولت «سازندگی» شروع به کار کرد، بزرگترین بحران صنایع اتومبیلسازی جهان بود پس از جنگ جهانی دوم. آمار و ارقام هست. آن زمان تمامی مطالب مربوطه را در مجلههای اکونومیست و بیزنسویک دنبال میکردم. اینترنت نبود هنوز.
در همین زمان یک موج قوی فکری در ایران ایجاد شد با میدانداری برخی اساتید توسعه و علوم سیاسی و برخی کارشناسان برای تبلیغ «الگوی ببرهای آسیا». کتاب نیکسون هم ترجمه شد به فارسی با نام «فرصت را دریابیم.»
همه دست به دست هم دادند و واردات گسترده سی. کی. دی. و صنایع مونتاژ اتومبیل آن هم از چند کمپانی خاص را به ما تحمیل کردند. دولتهای بعد هم همین سیاست را ادامه دادند. الان ما با معضلی بنام مافیای خودروسازی مواجهیم که شیره منابع این مملکت را میمکد و آلودگی زیستمحیطی و حتی روانی عظیم ایجاد میکند. پل و جاده و تونل باید بسازیم برای این که این صنایع بتوانند بیشتر ماشین وارد بازار کنند. یعنی، ما انتخاب نکردیم، به ما قالب کردند این الگوی توسعه را.
شما ببینید، برای ساختن یک سریال یا فیلم اساس فیلمنامه است. سرمایهگذاری میکنند و بهترین فیلمنامه را مینویسند. گاه میلیون دلار خرج نوشتن فیلمنامه میشود. ما در ایران کمترین پول را صرف فیلمنامه میکنیم. معلوم است وقتی که قصه/ درام آبکی باشد، فیلم و سریال هم آبکی میشود. همین اصل در مورد توسعه صادق است.
ما باید شاخصهای توسعهیافتگی را تعریف کنیم به شکل دقیق. نقشه راه را ترسیم کنیم و اگر احساس نیاز کردیم به دنبال شرکای خارجی برویم. نه این که تابع موج روز شویم. یک روز در جهان دولتی کردن مد بود، یک روز خصوصی کردن.
اساس سیاست توسعه در ایران معطوف به اهداف ساختاری معین بود. تخلیه روستاها و ایجاد قطبهای بزرگ جمعیتی. درست عکس سیاستی که در اروپا و آمریکا دنبال میشود. نگاهی به وضع کنونی ایران بیندازیم. همان سیاستهاست در مقیاسی که سازمان برنامه زمان شاه حتی تصورش را نمیتوانست بکند. اوج تمرکز در کلانشهرهای نابسامان. تبدیل ایران به جامعه مصرف انبوه با تمامی نابسامانیهای فرهنگی و روانی ناشی از آن. حجیم شدن دولت و غیره و غیره.
شاخصهای توسعه بدون استراتژی توسعه معنا نمیدهد. چه سود که ما در فلان و فلان شاخص رشد داشتهایم وقتی اساس سیاست حرکت به سمت ایجاد نیازهای عظیم مصرفی است. چه سود زمانی که شما هماره چاهی بکنید بزرگتر از میزان درآمدتان. وضع ما همیشه این بوده. اگر درآمد ما فرضاً ده میلیارد دلار در سال بوده، چاهی کندهایم که با بیست میلیارد دلار هم پر نمیشود. یعنی، مدل فکری ایجاد کردهاند که همیشه احساس عقبماندگی بکنیم و هیچگاه این چاه پر نشود.
Forwarded from شهروند خاورميانه ( فرهمند عليپور)
باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در مصاحبه با مجله آتلانتیک گفته است که آمریکا در منطقه خلیج فارس و همچنین در اروپا، متحدان فرصت طلب و راحت طلبی دارد که میخواهند آمریکا را به درگیریهایی بکشانند که ارتباطی با منافع آمریکا ندارد.
آقای اوباما گفته است که عربستان سعودی باید بیاموزد تا در منطقه سهمی به ایران بدهد.
رئیس جمهور آمریکا در این مصاحبه گفته است: "باید به دوستانمان و همچنین به طرف ایرانی بگوییم که آنها باید راه موثری برای تقسیم منطقه و ایجاد نوعی صلح سرد بیابند."
او گفت رویکردی که بخواهد همه حق را به کشورهای عربی بدهد، ایران را منشاء همه مشکلات معرفی کند و در همه حال در مقابل ایران از کشورهای متحدان سنتی آمریکا در منطقه خلیج فارس حمایت کند، به معنی تداوم اختلافات فرقهای در منطقه است.
باراک اوباما گفت متحدان آمریکا در منطقه خلیج فارس به تنهایی توانایی پیروزی در این تنشها را ندارند و این بدان معنی است که آمریکا باید برای ایجاد توازن قوا در منطقه نیروی نظامی خود را به کار گیرد.
آقای اوباما گفت به کارگیری نیروی نظامی در منطقه نه به نفع آمریکا است و نه به نفع خاورمیانه.
رئیس جمهور آمریکا در بخش دیگری از صحبتهایش گفت این عقیده که حرفهایی با لحن تند زدن و سرسختی نشان دادن درباره یک کشور لزوما به پیشبرد اهداف آمریکا در ارتباط با آن کشور منجر میشود، با واقعیت روابط بین الملل در پنج دهه اخیر نمیخواند.
آقای اوباما با اشاره به بحران گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران گفت که هم اکنون این باور میان بعضی جمهوریخواهان شکل گرفته که ایران گروگانها را به دلیل سرسخت به نظر رسیدن رونالد ریگان آزاد کرد، حال آنکه در عمل مذاکراتی طولانی برای آزادی دیپلماتها با ایران در جریان بود و ایران به دلیل مشکل شدیدی که با جیمی کارتر داشت صبر کرد تا دوره ریاست جمهوری او تمام شود و سپس گروگانها را آزاد کرد.
آقای اوباما گفته است که عربستان سعودی باید بیاموزد تا در منطقه سهمی به ایران بدهد.
رئیس جمهور آمریکا در این مصاحبه گفته است: "باید به دوستانمان و همچنین به طرف ایرانی بگوییم که آنها باید راه موثری برای تقسیم منطقه و ایجاد نوعی صلح سرد بیابند."
او گفت رویکردی که بخواهد همه حق را به کشورهای عربی بدهد، ایران را منشاء همه مشکلات معرفی کند و در همه حال در مقابل ایران از کشورهای متحدان سنتی آمریکا در منطقه خلیج فارس حمایت کند، به معنی تداوم اختلافات فرقهای در منطقه است.
باراک اوباما گفت متحدان آمریکا در منطقه خلیج فارس به تنهایی توانایی پیروزی در این تنشها را ندارند و این بدان معنی است که آمریکا باید برای ایجاد توازن قوا در منطقه نیروی نظامی خود را به کار گیرد.
آقای اوباما گفت به کارگیری نیروی نظامی در منطقه نه به نفع آمریکا است و نه به نفع خاورمیانه.
رئیس جمهور آمریکا در بخش دیگری از صحبتهایش گفت این عقیده که حرفهایی با لحن تند زدن و سرسختی نشان دادن درباره یک کشور لزوما به پیشبرد اهداف آمریکا در ارتباط با آن کشور منجر میشود، با واقعیت روابط بین الملل در پنج دهه اخیر نمیخواند.
آقای اوباما با اشاره به بحران گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران گفت که هم اکنون این باور میان بعضی جمهوریخواهان شکل گرفته که ایران گروگانها را به دلیل سرسخت به نظر رسیدن رونالد ریگان آزاد کرد، حال آنکه در عمل مذاکراتی طولانی برای آزادی دیپلماتها با ایران در جریان بود و ایران به دلیل مشکل شدیدی که با جیمی کارتر داشت صبر کرد تا دوره ریاست جمهوری او تمام شود و سپس گروگانها را آزاد کرد.
دلیل آزمایش موشکی اخیر ایران چیست؟
خبرگزاری اسپوتنیک روسیه امروز ادعا کرد:
منابع مطلع اظهار میدارند، ناکامیهای دیپلماتیک بینالمللی عربستان در مقابل ایران از یک طرف و شکست های نظامی پیاپی یاران عربستان سعودی در مقابل یاران ایران در منطقه از سوی دیگر فوق العاده برای سعودی ها سنگین تمام شده و اخیرا در ساختار حاکمیتی این کشور زمزمههایی مبنی بر اینکه باید کار را یک سره کرد و جنگ های نیابتی را به جنگ مستقیم تبدیل کرد شنیده می شود. سعودی ها تلاش دارند از فرصت شرایط انتخابات در ایالات متحده سوء استفاده کنند و با برپا کرده یک جنگ تمام عیار بر علیه ایران آمریکایی ها را در کار انجام شده قرار دهند. در این راستا آنها مذاکراتی را با اسرائیلی ها پشت پرده انجام دادهاند تا شریک آنها در این ماجرا باشند و تصور می کنند که وقتی پای اسرائیل و عربستان سعودی در میان باشد رئیس جمهوری ایالات متحده جرئت نخواهد کرد در شرایط انتخابات آتی طرف آنها را نگیرد.
دلیل اصرار بر آزمایش موشک دوربرد چیست؟
اسپوتنیک [روسیه]
۱۰ مارس ۲۰۱۶/ ۲۰ اسفند ۱۳۹۴
http://sptnkne.ws/aNP2
خبرگزاری اسپوتنیک روسیه امروز ادعا کرد:
منابع مطلع اظهار میدارند، ناکامیهای دیپلماتیک بینالمللی عربستان در مقابل ایران از یک طرف و شکست های نظامی پیاپی یاران عربستان سعودی در مقابل یاران ایران در منطقه از سوی دیگر فوق العاده برای سعودی ها سنگین تمام شده و اخیرا در ساختار حاکمیتی این کشور زمزمههایی مبنی بر اینکه باید کار را یک سره کرد و جنگ های نیابتی را به جنگ مستقیم تبدیل کرد شنیده می شود. سعودی ها تلاش دارند از فرصت شرایط انتخابات در ایالات متحده سوء استفاده کنند و با برپا کرده یک جنگ تمام عیار بر علیه ایران آمریکایی ها را در کار انجام شده قرار دهند. در این راستا آنها مذاکراتی را با اسرائیلی ها پشت پرده انجام دادهاند تا شریک آنها در این ماجرا باشند و تصور می کنند که وقتی پای اسرائیل و عربستان سعودی در میان باشد رئیس جمهوری ایالات متحده جرئت نخواهد کرد در شرایط انتخابات آتی طرف آنها را نگیرد.
دلیل اصرار بر آزمایش موشک دوربرد چیست؟
اسپوتنیک [روسیه]
۱۰ مارس ۲۰۱۶/ ۲۰ اسفند ۱۳۹۴
http://sptnkne.ws/aNP2
Sputniknews
دلیل اصرار بر آزمایش موشک دور برد چیست؟
هر چند وقت به یکباره سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اقدام به آزمایش موشک های دور برد خود می نماید و در مقابل اسرائیل و کنگره آمریکا و ... قیام وقعود می کنند ، کل رسانه های آنها نیز بسیج می شوند و همه به تکاپو می افتند تا ایران را تحریم کنند اما ایران مجددا این…
بازتاب گفتگوی اوباما با جفری گلدبرگ:
باراک اوباما معتقد است که عربستان سعودی، یکی از مهم ترین متحدان آمریکا در خاورمیانه، باید یاد بگیرد چطور منطقه را با دشمن بزرگش ایران تقسیم کند.
باراک اوباما در یک رشته مصاحبه که در نشریه آتلانتیک منتشر شده است، می گوید شماری از متحدان آمریکا در خلیج فارس و همچنین در اروپا "سوء استفاده کنندگانی" بودند که می خواستند پای ایالات متحده را به مناقشات خرد کننده فرقه ای تقریبا بی ارتباط با منافع آمریکا بکشانند. رییس جمهوری آمریکا هیچ احساس همدردی نسبت به سعودی ها که توافق هسته ای با ایران را تهدید می بینند، نشان نداد.
باراک اوباما به جفری گلدبرگ، خبرنگار مجله آتلانتیک، گفت سعودی ها "لازم است راه مؤثری برای اشتراک منافع شان در منطقه پیدا کرده و نوعی صلح سرد را برقرار کنند." رییس جمهوری آمریکا در باره پشتیبانی از آن ها در برابر ایران گفت "این یعنی ورود ما و استفاده از قدرت نظامی برای امتیاز گیری. این نه در جهت منافع ایالات متحده است نه به سود خاورمیانه."
http://m.ir.voanews.com/a/us-obama-allies/3229698.html
باراک اوباما معتقد است که عربستان سعودی، یکی از مهم ترین متحدان آمریکا در خاورمیانه، باید یاد بگیرد چطور منطقه را با دشمن بزرگش ایران تقسیم کند.
باراک اوباما در یک رشته مصاحبه که در نشریه آتلانتیک منتشر شده است، می گوید شماری از متحدان آمریکا در خلیج فارس و همچنین در اروپا "سوء استفاده کنندگانی" بودند که می خواستند پای ایالات متحده را به مناقشات خرد کننده فرقه ای تقریبا بی ارتباط با منافع آمریکا بکشانند. رییس جمهوری آمریکا هیچ احساس همدردی نسبت به سعودی ها که توافق هسته ای با ایران را تهدید می بینند، نشان نداد.
باراک اوباما به جفری گلدبرگ، خبرنگار مجله آتلانتیک، گفت سعودی ها "لازم است راه مؤثری برای اشتراک منافع شان در منطقه پیدا کرده و نوعی صلح سرد را برقرار کنند." رییس جمهوری آمریکا در باره پشتیبانی از آن ها در برابر ایران گفت "این یعنی ورود ما و استفاده از قدرت نظامی برای امتیاز گیری. این نه در جهت منافع ایالات متحده است نه به سود خاورمیانه."
http://m.ir.voanews.com/a/us-obama-allies/3229698.html
صدای آمریکا
انتقاد اوباما از سوء استفاده متحدان از آمریکا
باراک اوباما در مصاحبه ای گفته است که معتقد است عربستان سعودی، یکی از مهم ترین متحدان آمریکا در خاورمیانه، باید یاد بگیرد که چطور منطقه را با دشمن بزرگش، ایران، تقسیم کند.
اگر صحت داشته باشد، این کار قانونی و منطبق با منافع ملی و منطقهای ایران و جهان تشیع است؟
بنقل از صفحه آقای فرهمند علیپور: دولت ترکیه بیش از یکماه است که بدون ارائه هیچ دلیلی جلوی صادرات نفت اقلیم کردستان عراق از طریق بندر جیهان را گرفته است. کردستان عراق روزنامه حدود ۹۰۰ هزار بشکه نفت از طریق این بندر مدیترانه ای صادرات داشت. کردستان عراق که به خاطر فساد اقتصادی، هزینه جنگ با داعش و برخی بلندپروازی ها دچار مشکل جدی مالی شده است اکنون با توقف صادرات نفتش دچار مشکل عمیق خواهد شد. سرکنسول ایران در شهر سلیمانیه اما گفتگویی با "روادا" - یکی از اصلی ترین رسانه های کردستان عراق - انجام داده و گفته ایران می تواند به جای ترکیه، کار صادرات نفت کردستان را انجام دهد. سرکنسول ایران گفته است که دولت ایران این پیشنهاد را چند بار به مقامات کرد اعلام کرده بودند.
بنقل از صفحه آقای فرهمند علیپور: دولت ترکیه بیش از یکماه است که بدون ارائه هیچ دلیلی جلوی صادرات نفت اقلیم کردستان عراق از طریق بندر جیهان را گرفته است. کردستان عراق روزنامه حدود ۹۰۰ هزار بشکه نفت از طریق این بندر مدیترانه ای صادرات داشت. کردستان عراق که به خاطر فساد اقتصادی، هزینه جنگ با داعش و برخی بلندپروازی ها دچار مشکل جدی مالی شده است اکنون با توقف صادرات نفتش دچار مشکل عمیق خواهد شد. سرکنسول ایران در شهر سلیمانیه اما گفتگویی با "روادا" - یکی از اصلی ترین رسانه های کردستان عراق - انجام داده و گفته ایران می تواند به جای ترکیه، کار صادرات نفت کردستان را انجام دهد. سرکنسول ایران گفته است که دولت ایران این پیشنهاد را چند بار به مقامات کرد اعلام کرده بودند.
انتقاد اوباما از نقش بریتانیا و فرانسه در انهدام لیبی
پرس تی. وی.
جمعه 21 اسفند 1394 - 18:17
http://bit.ly/1nCGpFC
پرس تی. وی.
جمعه 21 اسفند 1394 - 18:17
http://bit.ly/1nCGpFC
www.presstv.ir
PressTV-انتقاد کم سابقه اوباما از انگلیس و فرانسه
رئیس جمهور امریکا در اقدامی کم سابقه عملکرد انگلیس و فرانسه، متحدانش را در لیبی زیر سوال برد.
نفر اول گروه موسیقی که کنسرتش تبدیل به حمام خون در پاریس شد گفته که بنظرم حمله یک «اینساید جاب» بود: کار خودی. میگه به گاردها مشکوکه. پاراگراف اول. خیلی واضح.
http://yhoo.it/22ankdn
http://yhoo.it/22ankdn
Yahoo News
Singer in Paris attacks suggests inside job
The frontman of the band whose concert turned into a terrorist bloodbath in Paris has suggested the attack was an inside job, saying he was suspicious of the club's security guards. The historic Bataclan angrily rejected the "senseless" claim and said that…
پاسخ دکتر محمدقلی مجد به تبلیغاتی که علیه کتاب «قحطی بزرگ» میشود
در این یادداشت تلاش میکنم به اجمال به شبهاتی پاسخ دهم که در پیرامون کتاب «قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران: ۱۹۱۷-۱۹۱۹» تألیف اینجانب بیان میشود.
استدلال میکنند که در ماجرای قحطی مدهش سالهای جنگ اول جهانی در ایران مسئولیت اندکی متوجه بریتانیاست. در مقابل، خشکسالی، عثمانیها و روسها، و مهمتر از همه خود ایرانیان، را مقصر قحطی عنوان میکنند و آنچه را که ضعف و ناتوانی و فساد حکومت ایران میدانند و بیرحمی محتکران و دلالان و مشابه اینها را بعنوان عوامل فاجعه شماتت میکنند. در این فهرست مقصرین و دستاندرکاران فاجعه قحطی البته، و به شکلی چشمگیر و عجیب، نام بریتانیا مفقود است. بسیار جالب است که عین همان استدلالهایی که از سالهای جنگ جهانی اول به بعد، طی حدود یکصد سال، از سوی بریتانیا و هواداران آن در ایران عنوان میشد اینک پس از گذشت قریب به یک قرن تکرار میشود.
نکته نخست: همانگونه که در کتابم نشان دادهام، بریتانیا کارزار تبلیغاتی وسیعی را پدید آورد تا روسها و عثمانیها را بعنوان عامل قحطی مقصر جلوه دهد. اگر غارتگری روسها و عثمانیها را عامل قحطی ایران میدانیم، قحطی در نیمه جنوبی سرزمین ایران را، که از سال ۱۹۱۶ کاملاً در تحت کنترل بریتانیا بود، چگونه توضیح میدهیم؟ برخی منتقدان در حالی درباره غارت و ویرانگری روسها و عثمانیها جنجال میکنند که درباره به آتش کشیدن و غارت غلات مناطق عشایرنشین جنوبی ایران، که اسناد فراوان درباره آن موجود است، بکلی ساکتاند.
دوم: بریتانیا کوشید تا قربانی، یعنی ایرانیان، را مقصر جلوه دهد. این در حالی است که بریتانیا ایران را اشغال کرده، وسائل حملونقل ایرانیان را ضبط کرده، قدرت دولت ایران را از میان برده و دست آن را از منابع مالیاش، و بطور عمده از درآمد نفتی، کوتاه کرده بود. به عبارت دیگر، بریتانیا حکومتی را مقصر جلوه میدهد و ناتوانی آن را در اداره قحطی شماتت میکند که خود آن را ضعیف و ناتوان و فاسد کرده بود.
استدلالهایی مانند این مکرر بیان میشود. اگر در ایران کمبارشی و خشکسالی روی داد، میدانیم که در سالهای جنگ جهانی اول ارتش بریتانیا در عراق مقادیر قابلتوجهی غله ذخیره کرده بود و در هند بیش از نیاز مردم غله انبار شده بود. چرا بریتانیا این غلات را از این مناطق همسایه و نزدیک به ایران، که هم خود سرزمینهای فوق و هم راههای آبی و زمینی آن به ایران تحت کنترل کامل بریتانیا بود، به ایران وارد نکرد؟ بعکس، بریتانیا نه تنها مانع وارد کردن این غلات از عراق و هند به ایران شد بلکه حتی مانع وارد کردن غلات از ایالات متحده آمریکا به ایران شد. علاوه بر این، بریتانیا در کشوری که در ورطه قحطی هولناک قرار داشت، یعنی ایران، به خرید مقادیر عظیمی مواد غذایی دست زد و سپس برای منحرف کردن اذهان محتکرین و دلالان و ناتوانی و بیلیاقتی دولت ایران را در اداره قحطی مقصر جلوه داد.
واقعیت این است که در جنگ جهانی اول ایران قحطی بزرگی را تجربه کرد. در این جنگ ارتش بریتانیا بخش مهمی از ایران را اشغال کرده و کنترل بخش عمده راههای ارتباطی و وسائل حملونقل ایران را به دست داشت. ارتش بریتانیا تا آنجا که برایش مقدور بود به خرید محصولات کشاورزی ایران پرداخت و واردات غذا و دارو، و سایر کالاهایی را که از طریق دریایی منتقل میشد، به شدت محدود کرد. هم در دوران جنگ اول جهانی و هم در دوران جنگ جهانی دوم، بریتانیا پرداخت درآمدهای نفت ایران را متوقف کرد و در جنگ دوم، که ایران مجدداً با قحطی مواجه بود، حسابهای بانکی ایران را در لندن مسدود کرد از جمله حسابهای بانکی شخصی رضا شاه را که روزنامه نیویورک تایمز، به درستی، ۵۵ میلیون پوند استرلینگ معادل ۲۷۵ میلیون دلار آن زمان گزارش کرده است. در جنگهای اول و دوم بریتانیا با این اقدامات ایران را وادار کرد به چاپ اسکناس بدون پشتوانه دست زند و بدینسان تورم عظیمی در اقتصاد ایران پدید آورد. در زمانی که روسها مانع از اعزام نیروهای نظامی و انتظامی ایران به مناطق شمالی بودند، دولت ایران به دلیل فقدان وسائل حملونقل برای اعزام نیروهای نظامی و انتظامی خود به مناطق جنوبی تحت اشغال بریتانیا با دشواریهای جدی مواجه بود. زمانی که در سال ۱۹۴۲ قحطی و بیماریهای مسری در ایران گسترش یافت، بار دیگر، درست مانند زمان جنگ اول جهانی، بریتانیا حکومت ایران را به «فساد» و بیکفایتی در برخورد به «محتکران و دلالان» متهم کرد.
در این یادداشت تلاش میکنم به اجمال به شبهاتی پاسخ دهم که در پیرامون کتاب «قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران: ۱۹۱۷-۱۹۱۹» تألیف اینجانب بیان میشود.
استدلال میکنند که در ماجرای قحطی مدهش سالهای جنگ اول جهانی در ایران مسئولیت اندکی متوجه بریتانیاست. در مقابل، خشکسالی، عثمانیها و روسها، و مهمتر از همه خود ایرانیان، را مقصر قحطی عنوان میکنند و آنچه را که ضعف و ناتوانی و فساد حکومت ایران میدانند و بیرحمی محتکران و دلالان و مشابه اینها را بعنوان عوامل فاجعه شماتت میکنند. در این فهرست مقصرین و دستاندرکاران فاجعه قحطی البته، و به شکلی چشمگیر و عجیب، نام بریتانیا مفقود است. بسیار جالب است که عین همان استدلالهایی که از سالهای جنگ جهانی اول به بعد، طی حدود یکصد سال، از سوی بریتانیا و هواداران آن در ایران عنوان میشد اینک پس از گذشت قریب به یک قرن تکرار میشود.
نکته نخست: همانگونه که در کتابم نشان دادهام، بریتانیا کارزار تبلیغاتی وسیعی را پدید آورد تا روسها و عثمانیها را بعنوان عامل قحطی مقصر جلوه دهد. اگر غارتگری روسها و عثمانیها را عامل قحطی ایران میدانیم، قحطی در نیمه جنوبی سرزمین ایران را، که از سال ۱۹۱۶ کاملاً در تحت کنترل بریتانیا بود، چگونه توضیح میدهیم؟ برخی منتقدان در حالی درباره غارت و ویرانگری روسها و عثمانیها جنجال میکنند که درباره به آتش کشیدن و غارت غلات مناطق عشایرنشین جنوبی ایران، که اسناد فراوان درباره آن موجود است، بکلی ساکتاند.
دوم: بریتانیا کوشید تا قربانی، یعنی ایرانیان، را مقصر جلوه دهد. این در حالی است که بریتانیا ایران را اشغال کرده، وسائل حملونقل ایرانیان را ضبط کرده، قدرت دولت ایران را از میان برده و دست آن را از منابع مالیاش، و بطور عمده از درآمد نفتی، کوتاه کرده بود. به عبارت دیگر، بریتانیا حکومتی را مقصر جلوه میدهد و ناتوانی آن را در اداره قحطی شماتت میکند که خود آن را ضعیف و ناتوان و فاسد کرده بود.
استدلالهایی مانند این مکرر بیان میشود. اگر در ایران کمبارشی و خشکسالی روی داد، میدانیم که در سالهای جنگ جهانی اول ارتش بریتانیا در عراق مقادیر قابلتوجهی غله ذخیره کرده بود و در هند بیش از نیاز مردم غله انبار شده بود. چرا بریتانیا این غلات را از این مناطق همسایه و نزدیک به ایران، که هم خود سرزمینهای فوق و هم راههای آبی و زمینی آن به ایران تحت کنترل کامل بریتانیا بود، به ایران وارد نکرد؟ بعکس، بریتانیا نه تنها مانع وارد کردن این غلات از عراق و هند به ایران شد بلکه حتی مانع وارد کردن غلات از ایالات متحده آمریکا به ایران شد. علاوه بر این، بریتانیا در کشوری که در ورطه قحطی هولناک قرار داشت، یعنی ایران، به خرید مقادیر عظیمی مواد غذایی دست زد و سپس برای منحرف کردن اذهان محتکرین و دلالان و ناتوانی و بیلیاقتی دولت ایران را در اداره قحطی مقصر جلوه داد.
واقعیت این است که در جنگ جهانی اول ایران قحطی بزرگی را تجربه کرد. در این جنگ ارتش بریتانیا بخش مهمی از ایران را اشغال کرده و کنترل بخش عمده راههای ارتباطی و وسائل حملونقل ایران را به دست داشت. ارتش بریتانیا تا آنجا که برایش مقدور بود به خرید محصولات کشاورزی ایران پرداخت و واردات غذا و دارو، و سایر کالاهایی را که از طریق دریایی منتقل میشد، به شدت محدود کرد. هم در دوران جنگ اول جهانی و هم در دوران جنگ جهانی دوم، بریتانیا پرداخت درآمدهای نفت ایران را متوقف کرد و در جنگ دوم، که ایران مجدداً با قحطی مواجه بود، حسابهای بانکی ایران را در لندن مسدود کرد از جمله حسابهای بانکی شخصی رضا شاه را که روزنامه نیویورک تایمز، به درستی، ۵۵ میلیون پوند استرلینگ معادل ۲۷۵ میلیون دلار آن زمان گزارش کرده است. در جنگهای اول و دوم بریتانیا با این اقدامات ایران را وادار کرد به چاپ اسکناس بدون پشتوانه دست زند و بدینسان تورم عظیمی در اقتصاد ایران پدید آورد. در زمانی که روسها مانع از اعزام نیروهای نظامی و انتظامی ایران به مناطق شمالی بودند، دولت ایران به دلیل فقدان وسائل حملونقل برای اعزام نیروهای نظامی و انتظامی خود به مناطق جنوبی تحت اشغال بریتانیا با دشواریهای جدی مواجه بود. زمانی که در سال ۱۹۴۲ قحطی و بیماریهای مسری در ایران گسترش یافت، بار دیگر، درست مانند زمان جنگ اول جهانی، بریتانیا حکومت ایران را به «فساد» و بیکفایتی در برخورد به «محتکران و دلالان» متهم کرد.
برخی منتقدان کتاب من ادعا میکنند که ایرانیان قربانی قحطی و بیماریهای مسری در جنگ اول جهانی حداکثر یک میلیون نفر بودند. همچنین مدعی هستند که جمعیت تهران پیش از جنگ اول دویست هزار نفر بود. برای ادعاهای فوق سندی ارائه نمیدهند در حالی که در آرشیوهای دیپلماتیک ایالات متحده آمریکا گزارشهای جامعی درباره وضع جمعیتی ایران موجود است. مقامات آمریکایی مقیم تهران در سال ۱۹۱۰، بر اساس میزان مصرف روزانه نان در تهران، جمعیت تهران را ۴۰۰ هزار نفر گزارش کردهاند و سپس، در تحلیل انتخابات مجلس چهارم (۱۹۱۷) جمعیت تهران را بیش از ۵۰۰ هزار نفر منعکس کردهاند. هیئت آمریکایی در سال ۱۹۲۰، یعنی پس از پایان جنگ، جمعیت تهران را ۲۰۰ هزار نفر گزارش کرده و از ۶۰ در صد کاهش جمعیت به دلیل قحطی و بیماریهای مسری گفته است. در سال ۱۲۹۶ ش. (از ۲۱ مارس ۱۹۱۷ تا ۲۰ مارس ۱۹۱۸)، به گزارش نظمیه تهران، ۱۸۶ هزار نفر در تهران به دلیل گرسنگی و بیماری مردند. تلفات انسانی فوق در تهران بیان گر ابعاد هولناک مرگومیر ناشی از قحطی است. باید اشاره کنم که این ارقام متعلق به قبل از شیوع بیماری آنفلونزا در ایران است که از زمستان ۱۹۱۸ آغاز شد.
هیئت نمایندگی آمریکا در تهران در سال ۱۹۰۰ جمعیت ایران را ۱۲ میلیون نفر گزارش کرده است. در سال ۱۹۱۰ همانان جمعیت ایرانیان را ۱۳ الی ۱۵ میلیون نفر دانستهاند و وزیرمختار آمریکا افزوده است که ایرانیان مطلع و تحصیلکرده میگویند جمعیت ایران قریب به هفده میلیون نفر است. منابع ایرانی این ارقام را تأیید میکنند. مطلعین ایرانی، برای مثال مجدالاسلام کرمانی، در نوشتهها و خاطرات خود درباره انقلاب مشروطه و انتخابات مجلس اول (۱۹۰۶) مکرر جمعیت ایران را بیش از سی کرور، یا سی الی چهل کرور، ذکر کردهاند که برابر است با ۱۵ الی ۲۰ میلیون نفر.
در سال ۱۹۱۴، وزیرمختار آمریکا در ایران، پس از پنج سال اقامت و سفر و سیاحت در مناطق مختلف ایران، به این نتیجه میرسد که جمعیت ایران حدود بیست میلیون نفر است. اگر بسیار محتاطانه برخورد کنیم، باید جمعیت ایران را در سال ۱۹۰۰ حدود ۱۳ الی ۱۵ میلیون نفر بدانیم که این جمعیت در سال ۱۹۲۰ باید به ۱۸ الی ۲۰ میلیون نفر میرسید. این در حالی است که جمعیت ایران در سال ۱۹۲۰ تنها ۱۰ میلیون نفر بود. این رقم را هم منابع دیپلماتیک آمریکایی و هم بریتانیایی گزارش کردهاند. رقم فوق نشان میدهد که به دلیل جنگ اول جهانی ۸ الی ۱۰ نفر از مردم ایران به دلیل قحطی، و پیامد هولناک آن یعنی بیماری آنفلونزا، مردند.
بیماری «آنفلونزای اسپانیایی»، که به دلیل سانسور زمان جنگ اول جهانی و بیماری پادشاه وقت اسپانیا، آلفونسو سیزدهم، به این نام موسوم شد، از ژانویه ۱۹۱۸/ دی ۱۲۹۶ آغاز شد یعنی کمی پیش از پایان جنگ در نوامبر ۱۹۱۸ و مکمل قحطی بزرگ در ایران بود. تاکنون کسی خاستگاه این بیماری جهانگیر را، که به مرگ ۵۰ الی یکصد میلیون نفر در سراسر جهان، یعنی ۲.۵ الی ۵ در صد کل جمعیت جهان، انجامید، به ایران یا خاورمیانه یا روسیه یا ترکیه منتسب نکرده بلکه آخرین تحقیقات، که متعلق است به دکتر جان آکسفورد، ویروسشناس و محقق بیمارستان پادشاهی لندن، ثابت میکند که آنفلونزای فوق از یک کمپ بیمارستانی سربازان بریتانیایی در بندری در شمال فرانسه آغاز شد و از طریق ارتش بریتانیا در سراسر جهان شیوع یافت. پس، این مرگومیر نیز از پیامدهای جنگ جهانی اول بود و ویروس آنفلونزا از طریق نیروهای نظامی بریتانیا وارد ایران شد.
مرگومیر عظیم جمعیتی سالهای جنگ اول جهانی قطعاً بزرگترین فاجعه در تاریخ معاصر ایران است.
هیئت نمایندگی آمریکا در تهران در سال ۱۹۰۰ جمعیت ایران را ۱۲ میلیون نفر گزارش کرده است. در سال ۱۹۱۰ همانان جمعیت ایرانیان را ۱۳ الی ۱۵ میلیون نفر دانستهاند و وزیرمختار آمریکا افزوده است که ایرانیان مطلع و تحصیلکرده میگویند جمعیت ایران قریب به هفده میلیون نفر است. منابع ایرانی این ارقام را تأیید میکنند. مطلعین ایرانی، برای مثال مجدالاسلام کرمانی، در نوشتهها و خاطرات خود درباره انقلاب مشروطه و انتخابات مجلس اول (۱۹۰۶) مکرر جمعیت ایران را بیش از سی کرور، یا سی الی چهل کرور، ذکر کردهاند که برابر است با ۱۵ الی ۲۰ میلیون نفر.
در سال ۱۹۱۴، وزیرمختار آمریکا در ایران، پس از پنج سال اقامت و سفر و سیاحت در مناطق مختلف ایران، به این نتیجه میرسد که جمعیت ایران حدود بیست میلیون نفر است. اگر بسیار محتاطانه برخورد کنیم، باید جمعیت ایران را در سال ۱۹۰۰ حدود ۱۳ الی ۱۵ میلیون نفر بدانیم که این جمعیت در سال ۱۹۲۰ باید به ۱۸ الی ۲۰ میلیون نفر میرسید. این در حالی است که جمعیت ایران در سال ۱۹۲۰ تنها ۱۰ میلیون نفر بود. این رقم را هم منابع دیپلماتیک آمریکایی و هم بریتانیایی گزارش کردهاند. رقم فوق نشان میدهد که به دلیل جنگ اول جهانی ۸ الی ۱۰ نفر از مردم ایران به دلیل قحطی، و پیامد هولناک آن یعنی بیماری آنفلونزا، مردند.
بیماری «آنفلونزای اسپانیایی»، که به دلیل سانسور زمان جنگ اول جهانی و بیماری پادشاه وقت اسپانیا، آلفونسو سیزدهم، به این نام موسوم شد، از ژانویه ۱۹۱۸/ دی ۱۲۹۶ آغاز شد یعنی کمی پیش از پایان جنگ در نوامبر ۱۹۱۸ و مکمل قحطی بزرگ در ایران بود. تاکنون کسی خاستگاه این بیماری جهانگیر را، که به مرگ ۵۰ الی یکصد میلیون نفر در سراسر جهان، یعنی ۲.۵ الی ۵ در صد کل جمعیت جهان، انجامید، به ایران یا خاورمیانه یا روسیه یا ترکیه منتسب نکرده بلکه آخرین تحقیقات، که متعلق است به دکتر جان آکسفورد، ویروسشناس و محقق بیمارستان پادشاهی لندن، ثابت میکند که آنفلونزای فوق از یک کمپ بیمارستانی سربازان بریتانیایی در بندری در شمال فرانسه آغاز شد و از طریق ارتش بریتانیا در سراسر جهان شیوع یافت. پس، این مرگومیر نیز از پیامدهای جنگ جهانی اول بود و ویروس آنفلونزا از طریق نیروهای نظامی بریتانیا وارد ایران شد.
مرگومیر عظیم جمعیتی سالهای جنگ اول جهانی قطعاً بزرگترین فاجعه در تاریخ معاصر ایران است.
اگر نرخ رشد سالیانه جمعیت ایران را ۳ درصد حساب کنیم و در مبداء یعنی سال ۱۹۰۰ جمعیت را ۱۳ میلیون نفر بدانیم (حداقل رقم ویلیام مورگان شوستر)، جمعیت ایران در ۱۹۲۰ باید ۲۳٬۴۷۹٬۴۴۶ نفر باشد.
1901 - 13,390,000
1902 - 13,791,700
1903 - 14,205,451
1904 - 14,631,614
1905 - 15,070,562
1906 - 15,522,679
1907 - 15,988,360
1908 - 16,468,011
1909 - 16,962,051
1910 - 17,470,912
1911 - 17,995,040
1912 - 18,534,891
1913 - 19,090,938
1914 - 19,663,666
1915 - 20,253,576
1916 - 20,861,183
1917 - 21,487,019
1918 - 22,131,629
1919 - 22,795,578
1920 - 23,479,446
اگر نرخ رشد را ۲ درصد بدانیم، جمعیت ایران در سال ۱۹۲۰ میشود ۱۹٬۳۱۷٬۳۱۶ نفر.
1901 - 13,260,000
1902 - 13,525,200
1903 - 13,795,704
1904 - 14,071,618
1905 - 14,353,050
1906 - 14,640,111
1907 - 14,932,913
1908 - 15,231,571
1909 - 15,536,203
1910 - 15,846,927
1911 - 16,163,866
1912 - 16,487,143
1913 - 16,816,886
1914 - 17,153,223
1915 - 17,496,288
1916 - 17,846,214
1917 - 18,203,138
1918 - 18,567,201
1919 - 18,938,545
1920 - 19,317,316
توجه کنیم که در سال ۱۳۳۵ ش. یعنی ۵۶ سال بعد از سال ۱۹۰۰ جمعیت ایران به رقمی نزدیک به ۱۹ میلیون نفر رسید.
گفتیم که جمعیت ایران در اولین سرشماری (۱۳۳۵/ ۱۹۵۶) قریب به ۱۹ میلیون نفر بود. بر اساس رقم حداقلی پایه ویلیام مورگان شوستر (۱۳ میلیون نفر در سال ۱۹۰۰) و با نرخ رشد ۱٫۵ درصد جمعیت ایران در سال ۱۳۳۵ باید۲۹٬۹۲۵٬۵۲۰ نفر باشد. با نرخ ۳ درصد باید ۶۸٬۰۴۹٬۹۶۹ نفر باشد.
در دهه ۱۹۸۰ نرخ رشد جمعیت پاکستان بالای سه درصد بود و الان حدود ۱٫۶ درصد است.
1901 - 13,390,000
1902 - 13,791,700
1903 - 14,205,451
1904 - 14,631,614
1905 - 15,070,562
1906 - 15,522,679
1907 - 15,988,360
1908 - 16,468,011
1909 - 16,962,051
1910 - 17,470,912
1911 - 17,995,040
1912 - 18,534,891
1913 - 19,090,938
1914 - 19,663,666
1915 - 20,253,576
1916 - 20,861,183
1917 - 21,487,019
1918 - 22,131,629
1919 - 22,795,578
1920 - 23,479,446
اگر نرخ رشد را ۲ درصد بدانیم، جمعیت ایران در سال ۱۹۲۰ میشود ۱۹٬۳۱۷٬۳۱۶ نفر.
1901 - 13,260,000
1902 - 13,525,200
1903 - 13,795,704
1904 - 14,071,618
1905 - 14,353,050
1906 - 14,640,111
1907 - 14,932,913
1908 - 15,231,571
1909 - 15,536,203
1910 - 15,846,927
1911 - 16,163,866
1912 - 16,487,143
1913 - 16,816,886
1914 - 17,153,223
1915 - 17,496,288
1916 - 17,846,214
1917 - 18,203,138
1918 - 18,567,201
1919 - 18,938,545
1920 - 19,317,316
توجه کنیم که در سال ۱۳۳۵ ش. یعنی ۵۶ سال بعد از سال ۱۹۰۰ جمعیت ایران به رقمی نزدیک به ۱۹ میلیون نفر رسید.
گفتیم که جمعیت ایران در اولین سرشماری (۱۳۳۵/ ۱۹۵۶) قریب به ۱۹ میلیون نفر بود. بر اساس رقم حداقلی پایه ویلیام مورگان شوستر (۱۳ میلیون نفر در سال ۱۹۰۰) و با نرخ رشد ۱٫۵ درصد جمعیت ایران در سال ۱۳۳۵ باید۲۹٬۹۲۵٬۵۲۰ نفر باشد. با نرخ ۳ درصد باید ۶۸٬۰۴۹٬۹۶۹ نفر باشد.
در دهه ۱۹۸۰ نرخ رشد جمعیت پاکستان بالای سه درصد بود و الان حدود ۱٫۶ درصد است.
یادداشت آقای سهیل جاننثاری درباره ترامپ و نئوکانها
Sohail Jannessari
17 hrs ·
http://on.fb.me/1pG5Mbo
بهترین نکتهی ظهور ترامپ و کنار زده شدن همهی چهرههای مقبول حزب جمهوریخواه، دیدن عجز و ناتوانی نئوکانها و جنگطلبهای حزب جمهوریخواه و ایرانیهای طرفدار تحریمهای علیه ایران است.
یکیشان چنان متن عاشقانهای دربارهی مارکو روبیو نوشته که آدم میماند اصلاً چه جوری در بازی سیاست راهش دادهاند. اوجش اینجاست: «یک روز که خیلی دور نخواهد بود؛ آمریکا دوباره رئیس جمهوری خواهد داشت که علیه دیکتاتورها بایستد...رئیس جمهوری که میلیاردها دلار به دیکتاتورها پول ندهد».
روبیو کاندیدایی است که با حمایت پررنگ بزرگان حزب و رسانههای مطرح، به جایی نرسید و میخواهد توافق با ایران را پاره کند و سر سوریه با روسیه وارد جنگ شود و بعد از پایان پنجاه سال تحریم بیفایدهی کوبا، دوباره کوبا را تحریم کند. تا جایی که من دیدهام، ایرانیهای مخالف توافق هستهای، خواهان چنین رییسجمهوری برای آمریکا هستند.
اصلاً لتس میک امریکا گریت اگین!
Sohail Jannessari
17 hrs ·
http://on.fb.me/1pG5Mbo
بهترین نکتهی ظهور ترامپ و کنار زده شدن همهی چهرههای مقبول حزب جمهوریخواه، دیدن عجز و ناتوانی نئوکانها و جنگطلبهای حزب جمهوریخواه و ایرانیهای طرفدار تحریمهای علیه ایران است.
یکیشان چنان متن عاشقانهای دربارهی مارکو روبیو نوشته که آدم میماند اصلاً چه جوری در بازی سیاست راهش دادهاند. اوجش اینجاست: «یک روز که خیلی دور نخواهد بود؛ آمریکا دوباره رئیس جمهوری خواهد داشت که علیه دیکتاتورها بایستد...رئیس جمهوری که میلیاردها دلار به دیکتاتورها پول ندهد».
روبیو کاندیدایی است که با حمایت پررنگ بزرگان حزب و رسانههای مطرح، به جایی نرسید و میخواهد توافق با ایران را پاره کند و سر سوریه با روسیه وارد جنگ شود و بعد از پایان پنجاه سال تحریم بیفایدهی کوبا، دوباره کوبا را تحریم کند. تا جایی که من دیدهام، ایرانیهای مخالف توافق هستهای، خواهان چنین رییسجمهوری برای آمریکا هستند.
اصلاً لتس میک امریکا گریت اگین!
Facebook
بهترین نکتهی ظهور ترامپ و کنار زده شدن... - Sohail Jannessari | Facebook
بهترین نکتهی ظهور ترامپ و کنار زده شدن همهی چهرههای مقبول حزب جمهوریخواه، دیدن عجز و ناتوانی نئوکانها و جنگطلبهای حزب جمهوریخواه و ایرانیهای...
«هولوکاست لهستانیها»
تحقیق تادئوس پیوتروسکی، جامعهشناس لهستانی- آمریکایی، درباره «هولوکاست لهستان» کتاب مهمی است:
Tadeusz Piotrowski, Poland's Holocaust: Ethnic Strife, Collaboration with Occupying Forces and Genocide in the Second Republic, 1918-1947, Jefferson: McFarland & Company, 1998.
پیوتروسکی، که تا سه سالگی بهمراه والدینش در وُلین زندگی میکرد و شاهد کشتار مردم لهستان، از جمله به دست «ارتش شورشی اوکرائین» بود، تحقیقات خود را بر همکاری مردم لهستان (یهودیان، لهستانیها، بلاروسها، لیتوانیاییها و اوکرائینیها) با ارتشهای آلمان و اتحاد شوروی علیه سایر مردم، از منظر جامعهشناختی، متمرکز کرده است. بنوشته پیوتروسکی، در سالهای میان دو جنگ جهانی، ۳۰ درصد مردم لهستان به اقلیتهای قومی تعلق داشتند و در برخی مناطق اقلیتهای قومی اکثریت بودند. اوکرائینیها، یهودیان، بلاروسها و آلمانیها بزرگترین اقلیتهای قومی غیرلهستانی ساکن در لهستان آن زمان بودند. در میان تمامی آنها جنبشهای استقلالطلبانه وجود داشت و برای تحقق این هدف، با شروع جنگ جهانی دوّم، طرف یکی از دو جبهه شوروی یا آلمان را گرفتند.
بنوشته پیوتروسکی در دوران جنگ جهانی دوّم بیش از ۶ میلیون لهستانی مردند که بیش از ۹۰ در صد این تلفات در جنگ نبود. بعبارت دیگر، طی سالهای ۱۹۳۹- ۱۹۴۵ رقم عظیمی معادل ۲۱٫۴ در صد جمعیت لهستان جان خود را از دست دادند. مسئول بخش مهمی از این فاجعه گروههای قومی استقلالطلب بودند.
تحقیق تادئوس پیوتروسکی، جامعهشناس لهستانی- آمریکایی، درباره «هولوکاست لهستان» کتاب مهمی است:
Tadeusz Piotrowski, Poland's Holocaust: Ethnic Strife, Collaboration with Occupying Forces and Genocide in the Second Republic, 1918-1947, Jefferson: McFarland & Company, 1998.
پیوتروسکی، که تا سه سالگی بهمراه والدینش در وُلین زندگی میکرد و شاهد کشتار مردم لهستان، از جمله به دست «ارتش شورشی اوکرائین» بود، تحقیقات خود را بر همکاری مردم لهستان (یهودیان، لهستانیها، بلاروسها، لیتوانیاییها و اوکرائینیها) با ارتشهای آلمان و اتحاد شوروی علیه سایر مردم، از منظر جامعهشناختی، متمرکز کرده است. بنوشته پیوتروسکی، در سالهای میان دو جنگ جهانی، ۳۰ درصد مردم لهستان به اقلیتهای قومی تعلق داشتند و در برخی مناطق اقلیتهای قومی اکثریت بودند. اوکرائینیها، یهودیان، بلاروسها و آلمانیها بزرگترین اقلیتهای قومی غیرلهستانی ساکن در لهستان آن زمان بودند. در میان تمامی آنها جنبشهای استقلالطلبانه وجود داشت و برای تحقق این هدف، با شروع جنگ جهانی دوّم، طرف یکی از دو جبهه شوروی یا آلمان را گرفتند.
بنوشته پیوتروسکی در دوران جنگ جهانی دوّم بیش از ۶ میلیون لهستانی مردند که بیش از ۹۰ در صد این تلفات در جنگ نبود. بعبارت دیگر، طی سالهای ۱۹۳۹- ۱۹۴۵ رقم عظیمی معادل ۲۱٫۴ در صد جمعیت لهستان جان خود را از دست دادند. مسئول بخش مهمی از این فاجعه گروههای قومی استقلالطلب بودند.
Forwarded from شهروند خاورميانه ( فرهمند عليپور)
خبرگزاری دولتی روسیه گزارش داده است که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، فرمان عقبنشینی نیروهای این کشور از سوریه را صادر کرده است.
بر اساس این دستور غیرمنتظره، خروج نیروهای روسی از فردا سهشنبه ۱۵ مارس (۲۵ اسفند) آغاز میشود.
بر اساس بیانیه کرملین، رئیس جمهوری روسیه گفته است که هدف اصلی نیروهای مسلح روسیه در سوریه محقق شده است.
این بیانیه میگوید با خارج کردن بخش اعظم نیروهای هوایی روسیه از سوریه موافقت شده است.
رئیس جمهور روسیه همچنین دستور تقویت نقش روسیه در روند صلح برای پایان دادن به درگیریها در سوریه را صادر کرده است.
به گفته دمیتری پسکوف، وزیر دفاع روسیه، آقای پوتین تصمیم خود را در یک تماس تلفنی به اطلاع بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه رسانده است.
ریاست جمهوری سوریه هم در بیانیهای توافق دو رئیس جمهور برای عقبنشینی نیروهای روسی را تایید کرده است.
آقای پوتین امروز دوشنبه ۱۴ مارس به وزرای دفاع و خارجه خود گفت که با وجود عقبنشینی بخش عمده نیروهای روسیه، پایگاههای نظامی این کشور در سوریه - پایگاه دریایی تارتوس و پایگاه هوایی حمیمیم - همچنان به فعالیت خود ادامه خواهند داد.
بر اساس این دستور غیرمنتظره، خروج نیروهای روسی از فردا سهشنبه ۱۵ مارس (۲۵ اسفند) آغاز میشود.
بر اساس بیانیه کرملین، رئیس جمهوری روسیه گفته است که هدف اصلی نیروهای مسلح روسیه در سوریه محقق شده است.
این بیانیه میگوید با خارج کردن بخش اعظم نیروهای هوایی روسیه از سوریه موافقت شده است.
رئیس جمهور روسیه همچنین دستور تقویت نقش روسیه در روند صلح برای پایان دادن به درگیریها در سوریه را صادر کرده است.
به گفته دمیتری پسکوف، وزیر دفاع روسیه، آقای پوتین تصمیم خود را در یک تماس تلفنی به اطلاع بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه رسانده است.
ریاست جمهوری سوریه هم در بیانیهای توافق دو رئیس جمهور برای عقبنشینی نیروهای روسی را تایید کرده است.
آقای پوتین امروز دوشنبه ۱۴ مارس به وزرای دفاع و خارجه خود گفت که با وجود عقبنشینی بخش عمده نیروهای روسیه، پایگاههای نظامی این کشور در سوریه - پایگاه دریایی تارتوس و پایگاه هوایی حمیمیم - همچنان به فعالیت خود ادامه خواهند داد.
منتظرم تحلیل آقای فرهمند علیپور درباره علل خروج روسیه از سوریه در کانال ایشان منتشر شود و فوروارد کنم اینجا. تا یک ساعت پیش در یک گروه تحلیل ایشان را دنبال میکردم.
https://telegram.me/Farahmand7
https://telegram.me/Farahmand7
Telegram
farahmand🌹
این نیز بگذرد❤
عبدالله شهبازی
«هولوکاست لهستانیها» تحقیق تادئوس پیوتروسکی، جامعهشناس لهستانی- آمریکایی، درباره «هولوکاست لهستان» کتاب مهمی است: Tadeusz Piotrowski, Poland's Holocaust: Ethnic Strife, Collaboration with Occupying Forces and Genocide in the Second Republic, 1918-1947…
کاری به لهستان ندارم. جهان عرصه دادوستد است. نیتم این بود که یادآوری کنم به گوشهای از تاریخ نه چندان دور تا در وضع کنونی منطقه، و آیندهای بسیار مبهم که معلوم نیست به کجا میرود، برغم همه کاستیها و برغم همه فشارهای مالی، قدر ثبات و امنیت کنونی ایران را بدانیم.