جلوگیری از ورود بیماری طاعون به ایران در عصرِ کریم خانی
در حدود سال ۱۷۷۰_۱۷۷۵ م ، بیماری طاعون نیمه جنوبی عراق امروزی را در برگرفت و هزاران نفر جانشان را از دست دادند. همیشه برای مورخان این سوال مطرح بوده که چگونه شد این بیماری به درون ایران سرایت نکرد؟! در یکی از روزنامه های لندن در سال ۱۷۷۳ که اخبار خاورمیانه را آورده، نوشته است:
((.. چندین قبیله چادرنشین عرب که در امتداد شط العرب چادر می زنند، به طرز وحشتناکی به بیماری طاعون مبتلا شدند. کریم خان وکیل ایران، دسته هایی از سربازان را در امتداد مرزهای آن پادشاهی قرار داده تا از ورود افراد مبتلا به طاعون جلوگیری کنند و آن کشور را از سرایت بیماری حفظ کرد..))
با سپاس از مهندس امینی گرامی
@zand_history
در حدود سال ۱۷۷۰_۱۷۷۵ م ، بیماری طاعون نیمه جنوبی عراق امروزی را در برگرفت و هزاران نفر جانشان را از دست دادند. همیشه برای مورخان این سوال مطرح بوده که چگونه شد این بیماری به درون ایران سرایت نکرد؟! در یکی از روزنامه های لندن در سال ۱۷۷۳ که اخبار خاورمیانه را آورده، نوشته است:
((.. چندین قبیله چادرنشین عرب که در امتداد شط العرب چادر می زنند، به طرز وحشتناکی به بیماری طاعون مبتلا شدند. کریم خان وکیل ایران، دسته هایی از سربازان را در امتداد مرزهای آن پادشاهی قرار داده تا از ورود افراد مبتلا به طاعون جلوگیری کنند و آن کشور را از سرایت بیماری حفظ کرد..))
با سپاس از مهندس امینی گرامی
@zand_history
Forwarded from ایرانِ عصر زند Zand Dynasty
Forwarded from ایرانِ عصر زند Zand Dynasty
شرح "آرامگاه حضرت حافظ" در دوره زندیه از ویلیام فرانکلین
"مشاهدات سفر از بنگال به ایران ۱۷۸۶ م" ص ۷۹
آرامگاه شاعر معروف و شایسته تمجید، حافظ، که یکی از بزرگترین شعرای ایران است در تقریبا دو مایلی باروی شهر در سمت شمال شرق در سمت دروازه شاه میرزاحمزه قرار دارد. در اینجا کریمخان وکیل ایوانی با شکوه همراه با حجرههای متعدد بنا کرده است وسبك ساختمان آن درست شبیه به دیوانخانه میباشد و در هیچیک از آنها زیبائی فدای مخارج نگشته است.
آرامگاه حافظ در وسط یک باغ بزرگی واقع شده است و روبروی آن یک حوض بزرگ آب قرار دارد که در وسط دارای یک فواره می باشد. در باغ تعداد زیادی درخت سرو هست که عظمت و بلندی خارق العاده دارند و بسیار زیبا میباشند. این درختها خیلی قدیمی هستند و به نظر من همانند درختی هستند که سرجان شاردن در یادداشتهای خود شرح داده است.
قبر محمد شمس الدين حافظ زیر سایه این درختها قرار دارد. سنگ قبر از مرمر سفید یکپارچه تبریزی است که هشت پا طول و چهارپا عرض دارد. این سنگ را در زمان کریمخان ساخته اند و روی سنگ قبلی گذاشته شده است. در طرفین و روی این سنگ اشعاری از خود شاعر به خط بسیار خوش نستعلیق حجاری شده است.
در فصل بهار وتابستان مردم به این محل می آیند و وقت خود را با کشیدن قلیان، بازی شطرنج و بازیهای دیگر و هم چنین خواندن اشعار حافظ که برای ایرانیها پرشورتر و پرحالتر از هر شاعر دیگری است می گذرانند. ایرانیها حافظ را تا حد پرستش گرامی میدارند و هرگز جز با احترام خارق العاده از او سخن نمی گویند.
در روی سنگ قبر او يك نسخه نفیس از اشعار وی گذاشته شده است تا کسانی که برمزار این شاعر نامدار می روند بتوانند از آن استفاده کنند. جوانهای تحصیل کرده شهر همه این جا جمع میشوند و با خواندن اشعاری از حافظ که مورد علاقه شان میباشد نسبت به او ادای احترام می کنند و به ياد او باده های خوشگوار شهر خود را مینوشند.
@zand_history
"مشاهدات سفر از بنگال به ایران ۱۷۸۶ م" ص ۷۹
آرامگاه شاعر معروف و شایسته تمجید، حافظ، که یکی از بزرگترین شعرای ایران است در تقریبا دو مایلی باروی شهر در سمت شمال شرق در سمت دروازه شاه میرزاحمزه قرار دارد. در اینجا کریمخان وکیل ایوانی با شکوه همراه با حجرههای متعدد بنا کرده است وسبك ساختمان آن درست شبیه به دیوانخانه میباشد و در هیچیک از آنها زیبائی فدای مخارج نگشته است.
آرامگاه حافظ در وسط یک باغ بزرگی واقع شده است و روبروی آن یک حوض بزرگ آب قرار دارد که در وسط دارای یک فواره می باشد. در باغ تعداد زیادی درخت سرو هست که عظمت و بلندی خارق العاده دارند و بسیار زیبا میباشند. این درختها خیلی قدیمی هستند و به نظر من همانند درختی هستند که سرجان شاردن در یادداشتهای خود شرح داده است.
قبر محمد شمس الدين حافظ زیر سایه این درختها قرار دارد. سنگ قبر از مرمر سفید یکپارچه تبریزی است که هشت پا طول و چهارپا عرض دارد. این سنگ را در زمان کریمخان ساخته اند و روی سنگ قبلی گذاشته شده است. در طرفین و روی این سنگ اشعاری از خود شاعر به خط بسیار خوش نستعلیق حجاری شده است.
در فصل بهار وتابستان مردم به این محل می آیند و وقت خود را با کشیدن قلیان، بازی شطرنج و بازیهای دیگر و هم چنین خواندن اشعار حافظ که برای ایرانیها پرشورتر و پرحالتر از هر شاعر دیگری است می گذرانند. ایرانیها حافظ را تا حد پرستش گرامی میدارند و هرگز جز با احترام خارق العاده از او سخن نمی گویند.
در روی سنگ قبر او يك نسخه نفیس از اشعار وی گذاشته شده است تا کسانی که برمزار این شاعر نامدار می روند بتوانند از آن استفاده کنند. جوانهای تحصیل کرده شهر همه این جا جمع میشوند و با خواندن اشعاری از حافظ که مورد علاقه شان میباشد نسبت به او ادای احترام می کنند و به ياد او باده های خوشگوار شهر خود را مینوشند.
@zand_history
Forwarded from اتچ بات
🔹🔸بیستم مهر، روز گرامیداشت حضرت حافظ شیرازی
توصیف سنگ مزار ایشان که از آثار عصرِ زندیه می باشد:
کریم خان زندِ وکیل دستور دادند تا سنگي از جنس مرمر براي قبر خواجه بتراشند و پس از آماده شدن سنگ دو غزل از غزل هاي حافظ را به خط نستعليق كه توسط حاج آقاسي بيگ افشار آذربايجاني نوشته شده بود، بر روي آن حجاري كردند كه اين سنگ هنوز هم بر روي قبر قرار دارد. در بالاي كتيبه ي سنگي و در ميان ترنجي اين جمله نوشته شده است :
انت الباقي و كل شي هالك
در زير آن غزلي زيبا از حافظ در ۱۲ سطر با مطلع :
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
و دور آن نيز غزلي ديگر با مطلع :
اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
نوشته شده است. همچنين در دو گوشه ي بالاي سنگ ، اين دو مصرع نوشته شده است :
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
و در گوشه پائيني سنگ دو مصرع زير نوشته شده است :
چراغ اهل معني خواجه حافظ
بجو تاريخش از خاك مصلي
كه خاك مصلي به حساب ابجد بيانگر تاريخ وفات حافظ است ...
@zand_history
توصیف سنگ مزار ایشان که از آثار عصرِ زندیه می باشد:
کریم خان زندِ وکیل دستور دادند تا سنگي از جنس مرمر براي قبر خواجه بتراشند و پس از آماده شدن سنگ دو غزل از غزل هاي حافظ را به خط نستعليق كه توسط حاج آقاسي بيگ افشار آذربايجاني نوشته شده بود، بر روي آن حجاري كردند كه اين سنگ هنوز هم بر روي قبر قرار دارد. در بالاي كتيبه ي سنگي و در ميان ترنجي اين جمله نوشته شده است :
انت الباقي و كل شي هالك
در زير آن غزلي زيبا از حافظ در ۱۲ سطر با مطلع :
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
و دور آن نيز غزلي ديگر با مطلع :
اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
نوشته شده است. همچنين در دو گوشه ي بالاي سنگ ، اين دو مصرع نوشته شده است :
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
و در گوشه پائيني سنگ دو مصرع زير نوشته شده است :
چراغ اهل معني خواجه حافظ
بجو تاريخش از خاك مصلي
كه خاك مصلي به حساب ابجد بيانگر تاريخ وفات حافظ است ...
@zand_history
Telegram
attach 📎
🔹حمایت دولت زندیه از کُردهای عراق در برابر عثمانی
تصور عموم نسبت جنگ های دوره زندیه تنها محدود به بصره می شود، اما واقعیت این است که میزان درگیری ها در کردستان عراق بیشتر از بصره بوده است. سه لشکرکشی جداگانه از طرف شیراز و سایر ولایات ایران به سرحدات کردستان، نشان از اهمیت بسیار زیاد آن ایالت داشت. پس از سقوط دولت نادری، کردستان بابان وضعیت بلاتکلیفی پیدا می کند تا این که زندیه بر صفحات غربی و شمالی نیز تسلطی تام پیدا کرد. سلیمان پاشا حاکم قلعه چوالان در ناحیه سلیمانیه عراق شخصا به دیدار کریم خان زند می رود، او که از دولت عثمانی رنجیده خاطر شده بود، ارادت خود را به قدرت تازه تاسیس زندیه نشان داد :
((.. سلیمان پاشا از امنای دولت روم رنجیده خاطر شد و با مقرّبان این دولت ابدمدت سازش کرد و بعد از درک شرف نوازش، به کردستان معاودت نمود و محمد پاشا نیز_برادر او_ همواره با کارگزاران این آستان، رهنورد طریق اخلاص و از جمله ارادت کیشان این سلطنت می بود..))
وقایع نگار عصر زندیه، غفاری کاشانی
اولین لشکرکشی زندیه به کردستان، به علت عزل محمدپاشا توسط والی بغداد بود. کریم خان زند در نامه ای به عمرپاشا به او دستور داد تا محمد را دوباره به حکومت بابان منصوب کند اما پس از مخالفت وی، علیمراد خان زند به همراه لشکری به کردستان فرستاده شد و وی قشون مراغه و گروس و صاین قلعه را با خود جمع آوری و به سمت آن ناحیه حرکت کرد تا محمدپاشا را با زور ارتش ایران در قلعه چوالان مستقر کند، اما به علت مستی سردار به هنگام جنگ! وی اسیر شد و سربازانش پراکنده شدند. برای جبران این شکست، حضرت وکیل، نظرعلی خان زند را به کردستان گسیل داشت. او موفق شد عبدالله پاشا در زهاب سرکوب کند و حاکم گماشته عثمانی را در کردستان عراق عزل کند و حاکمیت ایران را بر زهاب تثبیت کند. سومین لشکرکشی که در حقیقت مهمترین آنها بود دو سال بعد اتفاق افتاد:
عمرپاشا دوباره حاکم منصوب دولت ایران را از کردستان بابان عزل و شخص مورد نظر خود را منصوب کرد، حاکم عزل شده به سنندج رفت و از خسروخان اردلان درخواست کمک کرد . خسرو خان حدود پنج هزار نفر را جمع آوری کرد اما پس از درگیری با قوای بغداد در حوالی مریوان، شکست خورد و به قلعه سنندج پناه برد و اخبار مربوطه را به شیراز فرستاد تا کمک ارسال شود. قوای بغداد نیز سرهای شهدای ایرانی را به استانبول نزد سلطان عبدالحمید فرستاد. حضرت وکیل پس از اطلاع از وقایع کردستان، به سه سردار دستور تهاجم به کردستان عراق و کمک به خسروخان را داد. علیمرادخان زند با عساکر کرمانشاه و قلمرو علیشکر روانه سنندج شد، پسر شیخعلی خان زند که در آن وقت یکی از سرداران زندیه بود از شیراز به آن ولایت فرستاده شد و ذوالفقارخان افشار(حاکم زنجان) که دوباره به حکومت آن ولایت منصوب شده بود، مامور به جمع آوری قشون و حرکت به سمت کردستان شد. عمرپاشا که آوازه حرکت سرداران ایران از سه جهت، به گوشش رسیده بود چاپاری به استانبول فرستاد و درخواست کمک کرد. استانبول دوازده هزار نفر نیرو ارسال کرد و با قشون بغداد، این تعداد به چهل هزار نفر رسید. آنها نیز به سمت کردستان حرکت کردند.حسن پاشا، حاکم شهر ماردین (در جنوب ترکیه امروزی) فرماندهی این عملیات را برعهده گرفت. از طرف ایران سرداران در سنندج به یکدیگر ملحق شدند. نبرد در حوالی شهر زور (در عراق امروزی) اتفاق افتاد. عثمانی شکست خورد و سربازان ایرانی تا حوالی بغداد تاختند و شخص مورد تایید ایران یعنی احمدپاشا به حکومت کردستان بابان منصوب شد و سلطه ایران بر کردستان عراق مجددا برقرار گردید..پس از این پیروزی علیمراد خان و فرزند شیخعلی خان به شیراز بازگشتند و ذوالفقار خان عازم مقر حکومت خود در زنجان شد..
@zand_history
تصور عموم نسبت جنگ های دوره زندیه تنها محدود به بصره می شود، اما واقعیت این است که میزان درگیری ها در کردستان عراق بیشتر از بصره بوده است. سه لشکرکشی جداگانه از طرف شیراز و سایر ولایات ایران به سرحدات کردستان، نشان از اهمیت بسیار زیاد آن ایالت داشت. پس از سقوط دولت نادری، کردستان بابان وضعیت بلاتکلیفی پیدا می کند تا این که زندیه بر صفحات غربی و شمالی نیز تسلطی تام پیدا کرد. سلیمان پاشا حاکم قلعه چوالان در ناحیه سلیمانیه عراق شخصا به دیدار کریم خان زند می رود، او که از دولت عثمانی رنجیده خاطر شده بود، ارادت خود را به قدرت تازه تاسیس زندیه نشان داد :
((.. سلیمان پاشا از امنای دولت روم رنجیده خاطر شد و با مقرّبان این دولت ابدمدت سازش کرد و بعد از درک شرف نوازش، به کردستان معاودت نمود و محمد پاشا نیز_برادر او_ همواره با کارگزاران این آستان، رهنورد طریق اخلاص و از جمله ارادت کیشان این سلطنت می بود..))
وقایع نگار عصر زندیه، غفاری کاشانی
اولین لشکرکشی زندیه به کردستان، به علت عزل محمدپاشا توسط والی بغداد بود. کریم خان زند در نامه ای به عمرپاشا به او دستور داد تا محمد را دوباره به حکومت بابان منصوب کند اما پس از مخالفت وی، علیمراد خان زند به همراه لشکری به کردستان فرستاده شد و وی قشون مراغه و گروس و صاین قلعه را با خود جمع آوری و به سمت آن ناحیه حرکت کرد تا محمدپاشا را با زور ارتش ایران در قلعه چوالان مستقر کند، اما به علت مستی سردار به هنگام جنگ! وی اسیر شد و سربازانش پراکنده شدند. برای جبران این شکست، حضرت وکیل، نظرعلی خان زند را به کردستان گسیل داشت. او موفق شد عبدالله پاشا در زهاب سرکوب کند و حاکم گماشته عثمانی را در کردستان عراق عزل کند و حاکمیت ایران را بر زهاب تثبیت کند. سومین لشکرکشی که در حقیقت مهمترین آنها بود دو سال بعد اتفاق افتاد:
عمرپاشا دوباره حاکم منصوب دولت ایران را از کردستان بابان عزل و شخص مورد نظر خود را منصوب کرد، حاکم عزل شده به سنندج رفت و از خسروخان اردلان درخواست کمک کرد . خسرو خان حدود پنج هزار نفر را جمع آوری کرد اما پس از درگیری با قوای بغداد در حوالی مریوان، شکست خورد و به قلعه سنندج پناه برد و اخبار مربوطه را به شیراز فرستاد تا کمک ارسال شود. قوای بغداد نیز سرهای شهدای ایرانی را به استانبول نزد سلطان عبدالحمید فرستاد. حضرت وکیل پس از اطلاع از وقایع کردستان، به سه سردار دستور تهاجم به کردستان عراق و کمک به خسروخان را داد. علیمرادخان زند با عساکر کرمانشاه و قلمرو علیشکر روانه سنندج شد، پسر شیخعلی خان زند که در آن وقت یکی از سرداران زندیه بود از شیراز به آن ولایت فرستاده شد و ذوالفقارخان افشار(حاکم زنجان) که دوباره به حکومت آن ولایت منصوب شده بود، مامور به جمع آوری قشون و حرکت به سمت کردستان شد. عمرپاشا که آوازه حرکت سرداران ایران از سه جهت، به گوشش رسیده بود چاپاری به استانبول فرستاد و درخواست کمک کرد. استانبول دوازده هزار نفر نیرو ارسال کرد و با قشون بغداد، این تعداد به چهل هزار نفر رسید. آنها نیز به سمت کردستان حرکت کردند.حسن پاشا، حاکم شهر ماردین (در جنوب ترکیه امروزی) فرماندهی این عملیات را برعهده گرفت. از طرف ایران سرداران در سنندج به یکدیگر ملحق شدند. نبرد در حوالی شهر زور (در عراق امروزی) اتفاق افتاد. عثمانی شکست خورد و سربازان ایرانی تا حوالی بغداد تاختند و شخص مورد تایید ایران یعنی احمدپاشا به حکومت کردستان بابان منصوب شد و سلطه ایران بر کردستان عراق مجددا برقرار گردید..پس از این پیروزی علیمراد خان و فرزند شیخعلی خان به شیراز بازگشتند و ذوالفقار خان عازم مقر حکومت خود در زنجان شد..
@zand_history
صفحه اینستاگرام ایرانِ عصر زند که مورد استقبال تاریخ پژوهان ایرانی و غیرایرانی قرار گرفته است؛ با اشتراک گذاری این صفحه بکوشیم تا تاریخ پنهانِ قرن هجدهم را بیشتر معرفی کنیم:
Https://instagram.com/zand_history
یا عبارت ::
zand_history
را در جستجو وارد کنیم..
@zand_history
Https://instagram.com/zand_history
یا عبارت ::
zand_history
را در جستجو وارد کنیم..
@zand_history
Forwarded from تاریخ تمدن ایران و جهان
وی (کوروش بزرگ) هر بار که حریفی را ازپای درمیافکند مثل یک شهسوار جوانمرد، دستش را دراز میکرد و حریف افتاده را از خاک برمیگرفت.
رفتارش با کرزوس که او را از مرگ نجات داد و با نبونید که او را ظاهراً در کرمان عنوان حکومت داد فقط دو شاهد است که سیاست تسامح او را در عینحال بر مبنای اخلاقی و انسانی مبتنی نشان میدهد.
تسامح دینی او بدونشک عاقلانهترین سیاستی بود که در چنان دنیایی بهوی اجازه میداد تا بدون یک نظم و نسق اداری پیچیده بزرگترین امپراطوری دیرپای دنیای باستانی را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشد، متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان بهحداقل امکان تقلیل بیابد.
بهعلاوه این سیاست تسامح و نیز شهرتی که فاتح پارسی به جوانمردی در معامله با مغلوبان داشت سبب شد که اقوام مخالف نیز در مبارزه با او هرگز تا پای جان، و با شهامت ناشی از نومیدی، ایستادگی نکنند و با اعتماد به حسن سلوک او در هنگام ضرورت در تسلیم و تمکین تزلزل بهخود راه ندهند.
تاریخ مردم ایران: کشمکش با قدرتها، عبدالحسین زرینکوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴، ص ۱۳۱
#کوروش_بزرگ
@HistoryofIran_Official
رفتارش با کرزوس که او را از مرگ نجات داد و با نبونید که او را ظاهراً در کرمان عنوان حکومت داد فقط دو شاهد است که سیاست تسامح او را در عینحال بر مبنای اخلاقی و انسانی مبتنی نشان میدهد.
تسامح دینی او بدونشک عاقلانهترین سیاستی بود که در چنان دنیایی بهوی اجازه میداد تا بدون یک نظم و نسق اداری پیچیده بزرگترین امپراطوری دیرپای دنیای باستانی را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشد، متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان بهحداقل امکان تقلیل بیابد.
بهعلاوه این سیاست تسامح و نیز شهرتی که فاتح پارسی به جوانمردی در معامله با مغلوبان داشت سبب شد که اقوام مخالف نیز در مبارزه با او هرگز تا پای جان، و با شهامت ناشی از نومیدی، ایستادگی نکنند و با اعتماد به حسن سلوک او در هنگام ضرورت در تسلیم و تمکین تزلزل بهخود راه ندهند.
تاریخ مردم ایران: کشمکش با قدرتها، عبدالحسین زرینکوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴، ص ۱۳۱
#کوروش_بزرگ
@HistoryofIran_Official
🔸لذتی که در بخشش است، در انتقام نیست..
بخشودگی اعیان و رجالِ ایران که با قاجار هم پیمان شده بودند:
هنگامی که محمدحسن خان قاجار برای محاصره شیراز به سمت جنوب حرکت کرد، اُمرا و رجالِ شهرهای مرکز ایران با او هم پیمان شدند و اردوی قاجار را در حمله به زندیه همراهی کردند، اما پس از شکستِ محاصره و فرار محمدحسن خان، تمامی آن افراد به وسیله سرداران کریم خان زند محاصره شدند. منشی دربار زندیه (موسوی نامی اصفهانی) ضمن بیان این بخشودگی، حکایت جالبی از بهرامِ پنجم ساسانی یا همان بهرام گور را در کنار شرح این بخشودگی می آورد،نثر زیبای نامی اصفهانی از این قرار است:
((.. جمیعِ اعیان عراقِ عجم و اهالی اطراف که در مدت محاصره شیراز، قدم در راه خدمت گزاری قاجار گشوده بودند، در آن هنگام که آفتاب تابان این دولت مجددا از مشرقِ عاطفت حضرت احدیت تابنده گردید، دگرباره روی نیاز به درگاه عاجزنوازِ حضرتِ مملکت پناهی آوردند و با وجودِ جرایمِ خویش، رویِ شرمساری بر راه عفوِ شهریاری گشادند..حضرت کسری معدلت، درباره هریک انواع لطف و عنایت معمول داشتند و هر کدام را به اقسام مرحمت مشمول فرمودند..جرایم همگی را به عفوِ بی نهایت و به انواع کَرَم مقرون فرمودند و تقصیرات و جرم های گذشته شان را بر روی احدی نیاوردند.. و هیچ یک را مواخذه و بازخواست نکردند.. بلکه حتی جستجویی نفرمودند که در آن مدت، کدام یک از افراد به خدمت محمدحسن خان رسیده و کدام یک نه..
بلی....در نظر عقلِ دور اندیش ، قاعده سلطنت چنین و راه و رسمِ خِرَدِ خُرده بین همین می باشد.. زیرا بعد از این که دولت مجددا به لطفِ حضرت باری تعالی مرمت پذیرد، لازم می آید که آنچه روی داده را گناهِ مشتی مخلوقِ عاجز نشمارند و اقبال و ادبار را به مشیت ازلی منسوب دارند..و به شکرانه این عطیه که لطف الهی بار دگر شامل حالشان گردیده، گناه گناهکاران را بر روی ایشان نیارند و جُرم داران را به مواخذه تقصیرات گذشته نیازارند.. تا این معنی موجب ازدیاد امید امیدواران و باعث مزید خجلت و انفعال شرمساران گردد..تا همگی به دل و جان قدم در راهِ شاهراه بندگی گذارند و جمهور به جان، روی به آستان عبودیت آرند..چون روبهان به تنگنایی افتاده، از بیم جان با شیر ژیان نستیزند..
در تواریخ آمده، هنگامی که خاقان چین به قصد ملک بهرام گور، با لشکر افزون از ملخ و مور طمعکار کشور ایران گردیده بود و به نواحی این مملکت رسیده بود، چون بهرام پادشاهی عاقل و فرزانه و خداوندِ تدبیر عاقلانه بود، چون به اطراف با دیده بصیرت نگریست یقین نمود که آغاز ضعف دولت اوست.. لاجرم به هیچ تدبیری نپرداخته، به عیش و کامرانی نشست تا این که خاقان چین به مملکت رسید. بهرام گور، سیصد سوار نامدار نیزه زن را برداشت و روانه آذربایجان شد، خاقان چین اینگونه حرکت را به انهزام بهرام نسبت داد و با اطمینان خاطر خویشتن را به طرب مشغول داشت و اعیان لشکر و کشور ایران نیز در بزم وی نشستند و امرای بهرام نیز از اطرف روی به آستان خاقان آورده و به او پیوستند.. چون بهرام دشمن را غافل دید فهمید که دولت رفته دوباره بر در رسیده، با همان سیصد سوار به جانب اردوی خاقان چین رفت چنانکه دشمنان از حرکت او باخبر نگردیدند، شبی به سر وقت شام، به اردوی او تاخت و با همان اندک افراد به چادرهای آنها حمله کردند.. خاقان در آن غوغا به تیغ افراد بهرام مقتول شد و جمیع لشکر او پراکنده شدند. بهرام آن شب را تا صبح با امرای بی وفا به سخن گفتن نشست، هر یک را در مرتبه امکان نوازش کرد. در آن شب نامه های اعیانِ مملکت ایران را که به خاقان نوشته بودند به نظر بهرام رسانیدند..در همان ساعت حکم فرمود که آتشی بلند برافروزند و جمیع آن نامه ها را در آتش سوزاندند..چون وزرا آمدند با تعجب علتش را جویا شدند، بهرام در جواب فرمود که:
تا بر من محقق نشود که صاحبان آن نوشته ها چه اشخاصی بودند و کدام فرقه از ملازمان من به استدعای مقدم خاقان سبقت نموده بودند، تا من از آنها ملول نشوم و ایشان از من مخوف نگردند...))
تاریخِ گیتی گشا، محمدصادق موسوی نامی اصفهانی با مقدمه مرحوم سعید نفیسی
توضیح: عراق عجم نام تاریخی ناحیهای در مرکز ایران است که از غرب به کوههای زاگرس، از شرق به کویر، و از شمال به کوههای البرز منتهی میشود. کرمانشاه، همدان، اصفهان، ری، قزوین و کاشان، قم، تفرش از شهرهای عمدهٔ این ناحیه بودهاند ..
@zand_history
بخشودگی اعیان و رجالِ ایران که با قاجار هم پیمان شده بودند:
هنگامی که محمدحسن خان قاجار برای محاصره شیراز به سمت جنوب حرکت کرد، اُمرا و رجالِ شهرهای مرکز ایران با او هم پیمان شدند و اردوی قاجار را در حمله به زندیه همراهی کردند، اما پس از شکستِ محاصره و فرار محمدحسن خان، تمامی آن افراد به وسیله سرداران کریم خان زند محاصره شدند. منشی دربار زندیه (موسوی نامی اصفهانی) ضمن بیان این بخشودگی، حکایت جالبی از بهرامِ پنجم ساسانی یا همان بهرام گور را در کنار شرح این بخشودگی می آورد،نثر زیبای نامی اصفهانی از این قرار است:
((.. جمیعِ اعیان عراقِ عجم و اهالی اطراف که در مدت محاصره شیراز، قدم در راه خدمت گزاری قاجار گشوده بودند، در آن هنگام که آفتاب تابان این دولت مجددا از مشرقِ عاطفت حضرت احدیت تابنده گردید، دگرباره روی نیاز به درگاه عاجزنوازِ حضرتِ مملکت پناهی آوردند و با وجودِ جرایمِ خویش، رویِ شرمساری بر راه عفوِ شهریاری گشادند..حضرت کسری معدلت، درباره هریک انواع لطف و عنایت معمول داشتند و هر کدام را به اقسام مرحمت مشمول فرمودند..جرایم همگی را به عفوِ بی نهایت و به انواع کَرَم مقرون فرمودند و تقصیرات و جرم های گذشته شان را بر روی احدی نیاوردند.. و هیچ یک را مواخذه و بازخواست نکردند.. بلکه حتی جستجویی نفرمودند که در آن مدت، کدام یک از افراد به خدمت محمدحسن خان رسیده و کدام یک نه..
بلی....در نظر عقلِ دور اندیش ، قاعده سلطنت چنین و راه و رسمِ خِرَدِ خُرده بین همین می باشد.. زیرا بعد از این که دولت مجددا به لطفِ حضرت باری تعالی مرمت پذیرد، لازم می آید که آنچه روی داده را گناهِ مشتی مخلوقِ عاجز نشمارند و اقبال و ادبار را به مشیت ازلی منسوب دارند..و به شکرانه این عطیه که لطف الهی بار دگر شامل حالشان گردیده، گناه گناهکاران را بر روی ایشان نیارند و جُرم داران را به مواخذه تقصیرات گذشته نیازارند.. تا این معنی موجب ازدیاد امید امیدواران و باعث مزید خجلت و انفعال شرمساران گردد..تا همگی به دل و جان قدم در راهِ شاهراه بندگی گذارند و جمهور به جان، روی به آستان عبودیت آرند..چون روبهان به تنگنایی افتاده، از بیم جان با شیر ژیان نستیزند..
در تواریخ آمده، هنگامی که خاقان چین به قصد ملک بهرام گور، با لشکر افزون از ملخ و مور طمعکار کشور ایران گردیده بود و به نواحی این مملکت رسیده بود، چون بهرام پادشاهی عاقل و فرزانه و خداوندِ تدبیر عاقلانه بود، چون به اطراف با دیده بصیرت نگریست یقین نمود که آغاز ضعف دولت اوست.. لاجرم به هیچ تدبیری نپرداخته، به عیش و کامرانی نشست تا این که خاقان چین به مملکت رسید. بهرام گور، سیصد سوار نامدار نیزه زن را برداشت و روانه آذربایجان شد، خاقان چین اینگونه حرکت را به انهزام بهرام نسبت داد و با اطمینان خاطر خویشتن را به طرب مشغول داشت و اعیان لشکر و کشور ایران نیز در بزم وی نشستند و امرای بهرام نیز از اطرف روی به آستان خاقان آورده و به او پیوستند.. چون بهرام دشمن را غافل دید فهمید که دولت رفته دوباره بر در رسیده، با همان سیصد سوار به جانب اردوی خاقان چین رفت چنانکه دشمنان از حرکت او باخبر نگردیدند، شبی به سر وقت شام، به اردوی او تاخت و با همان اندک افراد به چادرهای آنها حمله کردند.. خاقان در آن غوغا به تیغ افراد بهرام مقتول شد و جمیع لشکر او پراکنده شدند. بهرام آن شب را تا صبح با امرای بی وفا به سخن گفتن نشست، هر یک را در مرتبه امکان نوازش کرد. در آن شب نامه های اعیانِ مملکت ایران را که به خاقان نوشته بودند به نظر بهرام رسانیدند..در همان ساعت حکم فرمود که آتشی بلند برافروزند و جمیع آن نامه ها را در آتش سوزاندند..چون وزرا آمدند با تعجب علتش را جویا شدند، بهرام در جواب فرمود که:
تا بر من محقق نشود که صاحبان آن نوشته ها چه اشخاصی بودند و کدام فرقه از ملازمان من به استدعای مقدم خاقان سبقت نموده بودند، تا من از آنها ملول نشوم و ایشان از من مخوف نگردند...))
تاریخِ گیتی گشا، محمدصادق موسوی نامی اصفهانی با مقدمه مرحوم سعید نفیسی
توضیح: عراق عجم نام تاریخی ناحیهای در مرکز ایران است که از غرب به کوههای زاگرس، از شرق به کویر، و از شمال به کوههای البرز منتهی میشود. کرمانشاه، همدان، اصفهان، ری، قزوین و کاشان، قم، تفرش از شهرهای عمدهٔ این ناحیه بودهاند ..
@zand_history
سوم آبان، سالگرد درگذشت عباس میرزا..
(دکتر سعید میرسعیدی)
🔻عباس میرزا شخصیتی نزدیک به لطفعلی خان داشت، البته در مقیاسی پایینتر. بسیاری از خصائل و روحیات وی به لطفعلی خان شباهت داشت و دلیلش هم روشن است، زیرا از کودکی تحت تربیت میرزابزرگ قائم مقام فراهانی بود. عباس میرزا هم بسیار شجاع و جوانمرد و شریف و روشنفکر و وطن دوست بود. در عین حال چندان سیاس نبود و به زور بازو و شمشیر و جوانمردی خویش بسیار تکیه داشت. عباس میرزا همواره به شخصیت لطفعلی خان توجه داشت و در چند منبع و سفرنامه ریشه های این علاقه را می توان جستجو کرد.. روزی جونز در برنامه نظامی مانندی شرکت کرده بود که عباس میرزا مجموعه ای از حرکات حیرت آور و ماهرانه را با اسب و تفنگ انجام داد که در پایان از جونز می پرسد لطفعلی خان که آنقدر در سواری و تیراندازی مشهور بوده است، آیا چنین کارهایی میکرده یا خیر؟ در سفرنامه موریه نیز از خنجری مرصع و بسیار قیمتی نام برده شده که تعلق به لطفعلی خان داشته و در آن زمان در اختیار عباس میرزا بوده است.
همانطور که گفته شد عباس میرزا در تربیت کودکی و رفتار و کردار بسیار تحت تاثیر میرزابزرگ قائم مقام اول بود. وزیر بی نظیری که در ابتدا زیر نظر میرزا حسین وفا در دربار زندیه وارد خدمات دیوانی شده و از ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۶ از وزرای دربار لطفعلی خان بود. پس از سقوط شیراز، اغامحمدخان به خانواده فراهانی چندان سخت نگرفت و فقط انها را به تهران برد و تا مرگ اغامحمدخان خدماتی به آنها واگذار نشد. میرزا حسین به عتبات رفته و در ۱۲۱۲ درگذشت و میرزابزرگ برادرزاده اش در ۱۲۱۴ به عنوان وزیر عباس میرزای یازده ساله مامور به آذربایجان گردید و سالها از نفوذ و مقامی بزرگ برخوردار بود و در نهایت در وبای سال ۱۲۳۷ در تبریز درگذشت و پس از او میرزا ابوالقاسم قائم مقامِ ثانی که در دوران لطفعلی خان کودک ۱۰-۱۲ ساله ای بود به وزارت عباس میرزا و محمدمیرزا رسید و در سال ۱۲۵۰ با پادشاهی محمدمیرزا به وزارت اعظم دست یافته و در ۱۲۵۱ در عین لیاقت به دسیسه بدخواهان و به دستور شاه نادان در نگارستان کشته شد. خاندان زند ولینعمت این خانواده بزرگ و بی نظیر بودند و میرزا بزرگ تا ۳۰ سال پس از برافتادن زندیه از بازماندگان و هواخواهان قدیم این خاندان در حد توان حمایت می کرد و بارها گفته بود که این حق نمک آن خاندان ارجمند است....
@zand_history
(دکتر سعید میرسعیدی)
🔻عباس میرزا شخصیتی نزدیک به لطفعلی خان داشت، البته در مقیاسی پایینتر. بسیاری از خصائل و روحیات وی به لطفعلی خان شباهت داشت و دلیلش هم روشن است، زیرا از کودکی تحت تربیت میرزابزرگ قائم مقام فراهانی بود. عباس میرزا هم بسیار شجاع و جوانمرد و شریف و روشنفکر و وطن دوست بود. در عین حال چندان سیاس نبود و به زور بازو و شمشیر و جوانمردی خویش بسیار تکیه داشت. عباس میرزا همواره به شخصیت لطفعلی خان توجه داشت و در چند منبع و سفرنامه ریشه های این علاقه را می توان جستجو کرد.. روزی جونز در برنامه نظامی مانندی شرکت کرده بود که عباس میرزا مجموعه ای از حرکات حیرت آور و ماهرانه را با اسب و تفنگ انجام داد که در پایان از جونز می پرسد لطفعلی خان که آنقدر در سواری و تیراندازی مشهور بوده است، آیا چنین کارهایی میکرده یا خیر؟ در سفرنامه موریه نیز از خنجری مرصع و بسیار قیمتی نام برده شده که تعلق به لطفعلی خان داشته و در آن زمان در اختیار عباس میرزا بوده است.
همانطور که گفته شد عباس میرزا در تربیت کودکی و رفتار و کردار بسیار تحت تاثیر میرزابزرگ قائم مقام اول بود. وزیر بی نظیری که در ابتدا زیر نظر میرزا حسین وفا در دربار زندیه وارد خدمات دیوانی شده و از ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۶ از وزرای دربار لطفعلی خان بود. پس از سقوط شیراز، اغامحمدخان به خانواده فراهانی چندان سخت نگرفت و فقط انها را به تهران برد و تا مرگ اغامحمدخان خدماتی به آنها واگذار نشد. میرزا حسین به عتبات رفته و در ۱۲۱۲ درگذشت و میرزابزرگ برادرزاده اش در ۱۲۱۴ به عنوان وزیر عباس میرزای یازده ساله مامور به آذربایجان گردید و سالها از نفوذ و مقامی بزرگ برخوردار بود و در نهایت در وبای سال ۱۲۳۷ در تبریز درگذشت و پس از او میرزا ابوالقاسم قائم مقامِ ثانی که در دوران لطفعلی خان کودک ۱۰-۱۲ ساله ای بود به وزارت عباس میرزا و محمدمیرزا رسید و در سال ۱۲۵۰ با پادشاهی محمدمیرزا به وزارت اعظم دست یافته و در ۱۲۵۱ در عین لیاقت به دسیسه بدخواهان و به دستور شاه نادان در نگارستان کشته شد. خاندان زند ولینعمت این خانواده بزرگ و بی نظیر بودند و میرزا بزرگ تا ۳۰ سال پس از برافتادن زندیه از بازماندگان و هواخواهان قدیم این خاندان در حد توان حمایت می کرد و بارها گفته بود که این حق نمک آن خاندان ارجمند است....
@zand_history
Forwarded from تاریخ تمدن ایران و جهان
دربار ساسانی از شاعران و خوانندگان حمایت میکرد و به تشویق آنها میپرداخت.
نواختن چنگ توسط زنان در دربار ساسانی، طاق بستان
#ایران_باستان
#ساسانیان
#ایرانشهر
#یوزف_ویسهوفر
#شاهنشاهی_ایران
@HistoryofIran_Official
نواختن چنگ توسط زنان در دربار ساسانی، طاق بستان
#ایران_باستان
#ساسانیان
#ایرانشهر
#یوزف_ویسهوفر
#شاهنشاهی_ایران
@HistoryofIran_Official
دربار کریم خان مرکز اجتماع علما و فضلا و شعرا و خوشنویسان عصر بود و این مطلب مورد تایید غالب مورخین و وقایع نگاران معاصر است که خود به تشویق کریم خان و جانشینان او به تحریر وقایع زمان همت گماشته اند. سرجان ملکم در اوایل قرن نوزدهم نوشته است:
((کریم خان اگرچه از کسب علوم بی بهره بود، ادبا و علما را اعزاز و احترام و دیگران را به تحصیل دانش ترغیب می کرد، دربار او مرجع ادبا و مجمع فضلا بود))
در این عصر علما و فضلا و شعرا و خوش نویسان مورد احترام و تکریم جامعه بودند و در دربار و منزل حکام رفت و آمد داشتند..
تاریخ زندیه: ایران در زمان کریم خان (۱۱۶۵ - ۱۱۹۳ ه.ق)، هادی هدایتی،دانشگاه تهران، ۱۳۴۴
@zand_history
((کریم خان اگرچه از کسب علوم بی بهره بود، ادبا و علما را اعزاز و احترام و دیگران را به تحصیل دانش ترغیب می کرد، دربار او مرجع ادبا و مجمع فضلا بود))
در این عصر علما و فضلا و شعرا و خوش نویسان مورد احترام و تکریم جامعه بودند و در دربار و منزل حکام رفت و آمد داشتند..
تاریخ زندیه: ایران در زمان کریم خان (۱۱۶۵ - ۱۱۹۳ ه.ق)، هادی هدایتی،دانشگاه تهران، ۱۳۴۴
@zand_history
Forwarded from ایرانِ عصر زند Zand Dynasty
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احترام و تسامح، دلیل ماندگاری نام نیک کوروش....//هفتم آبان روز کوروش بزرگ گرامی باد
@zand_history
@zand_history
Forwarded from ایرانِ عصر زند Zand Dynasty
🔶روز بزرگداشت کوروش، روز صلح و عدالت و آزادی...
(شباهت کوروش بزرگ و حضرت کریم خان وکیل الرعایا در برخورد با دشمنان)
کوروش بزرگ و واقعه فتح بابل به عنوان ستاره ای در تاریخ ایران پیش از اسلام می درخشد. پادشاهی که شیوه و عملش علمدار انسانیت و بزرگ منشی و تسامح است. روز کوروش، فراتر از روز یک شخصیت است،بلکه روز بزرگداشت عدالت، صلح، آزادی و شادی و همزیستیست. اما شعله این کلمات با پایان کوروش برای همیشه از بین نرفت. انوشیروان عادل به آن ها جانی دوباره می بخشد وتنها پادشاه پس از اسلام که نوع سلوکش با دشمنان بی شباهت به کوروش بزرگ نیست، حضرت کریم خان وکیل است..هنگامی فرمان می دهند تا در سرزمین قفقاز و اصفهان و قلمرو علیشکر، احدی حق ظلم به پیروان مذاهب دیگر را ندارد.. هنگامی که پس از فتح ارومیه دستور می دهند تا احدی به مردم ظلم نکند و جالب تر آنکه فتحعلی خان افشار، دشمن شکست خورده، نه تنها بخشیده می شود بلکه در حکمی مامور به سرکوب شورش ایزدی های عراق می شود! کسی که در طول نبرد قره چمن و محاصره ارومیه، دوبار نقشه سوءقصد به جان کریم خان وکیل را عملی کرده بود. هنگامی که حسینقلی قاجار، فرزند دشمن چندین و چند ساله اش یعنی محمدحسن خان، به عنوان حاکم دامغان تعیین می شود اما هیچگاه به خاطر نمک نشناسی او و نداشتن ظرفیت لطف و مهربانی، آغامحمدخان را که در شیراز به سر می برد تنبیه نکرد. هنگامی که پس از فتح بصره یک مو از سر مردم شهر کم نشد... و ... تمام اینها نشان می دهد با گذشت هزاران سال از کوروش بزرگ، باز انسانیت و شرافت را می توان دوباره دید و به آن جانی تازه بخشید..
@zand_history
(شباهت کوروش بزرگ و حضرت کریم خان وکیل الرعایا در برخورد با دشمنان)
کوروش بزرگ و واقعه فتح بابل به عنوان ستاره ای در تاریخ ایران پیش از اسلام می درخشد. پادشاهی که شیوه و عملش علمدار انسانیت و بزرگ منشی و تسامح است. روز کوروش، فراتر از روز یک شخصیت است،بلکه روز بزرگداشت عدالت، صلح، آزادی و شادی و همزیستیست. اما شعله این کلمات با پایان کوروش برای همیشه از بین نرفت. انوشیروان عادل به آن ها جانی دوباره می بخشد وتنها پادشاه پس از اسلام که نوع سلوکش با دشمنان بی شباهت به کوروش بزرگ نیست، حضرت کریم خان وکیل است..هنگامی فرمان می دهند تا در سرزمین قفقاز و اصفهان و قلمرو علیشکر، احدی حق ظلم به پیروان مذاهب دیگر را ندارد.. هنگامی که پس از فتح ارومیه دستور می دهند تا احدی به مردم ظلم نکند و جالب تر آنکه فتحعلی خان افشار، دشمن شکست خورده، نه تنها بخشیده می شود بلکه در حکمی مامور به سرکوب شورش ایزدی های عراق می شود! کسی که در طول نبرد قره چمن و محاصره ارومیه، دوبار نقشه سوءقصد به جان کریم خان وکیل را عملی کرده بود. هنگامی که حسینقلی قاجار، فرزند دشمن چندین و چند ساله اش یعنی محمدحسن خان، به عنوان حاکم دامغان تعیین می شود اما هیچگاه به خاطر نمک نشناسی او و نداشتن ظرفیت لطف و مهربانی، آغامحمدخان را که در شیراز به سر می برد تنبیه نکرد. هنگامی که پس از فتح بصره یک مو از سر مردم شهر کم نشد... و ... تمام اینها نشان می دهد با گذشت هزاران سال از کوروش بزرگ، باز انسانیت و شرافت را می توان دوباره دید و به آن جانی تازه بخشید..
@zand_history
Forwarded from ایرانِ عصر زند Zand Dynasty
♦️عناصر هخامنشی موجود در معماری عصر زندیه
حسین کیان راد
دکتری تاریخ دانشگاه تهران
ایالت پارس که خاستگاه سلسله های هخامنشی و ساسانی و مهم ترین ایالت ایران در عهد باستان بود و نام آن در دوره های مذکور همواره در صدر فهرست ایالات تشکیل دهنده ی شاهنشاهی ایران قرار داشت، در عصر اسلامی به جز دوره ی آل بویه (از زمان على، عمادالدوله)، تنها در عهد زندیه و توسط کریم خان است که از نو مرکزیت سیاسی می یابد و شیراز به عنوان پایتخت کشور ایران برگزیده میشود.شاید آب و هوای مناسب، موقعیت استراتژیک و برجسته ی سیاسی و اقتصادی و قرار گرفتن بر سر راه تجارت خلیج فارس از جمله عواملی است که برای انتخاب شیراز به پایتختی توسط خان زند ذکر می کنند، اما جدای از این عوامل، انتخاب پایتخت تا حدی یک سلاح روانی برای تلاش در جذب و تداوم پشتیبانی عمومی و حیثیت ملی هر پادشاه است. انقراض فاجعه آمیز صفویان به دست افاغنه که همراه با نوعی سرشکستگی ملی و تحقیر عمومی بود، تلاش دولت مستعجل افشاریه برای جبران این مسأله را به همراه داشت، تلاشی که با به قدرت رسیدن کریم خان زند به شکلی دیگر ادامه یافت.
به نظر می رسد آگاهی بیدار شده ی جدید ملی از عصر زندیه به سنت باستانی نظر داشته است (اسکارچیا، ص ۳۸). شاید بر خلاف مشهور که افسانه ی بازسازی و بهبود سیاسی و فرهنگی تمدن صفوی را به کریم خان نسبت می دهند، گرایش او به سمت ایران پیش از اسلام بیشتر بوده است. هرچند این سخن در حد یک فرضیه است و به آسانی نمیتوان از آگاهی کریم خان نسبت به آثار مربوط به سلسله های هخامنشی و ساسانی سخن گفت، اما در کنار شیوه های صفوی و سلجوقی، عناصری از معماری باستانی پارس در آثار برجای مانده از عصر زندیه مشاهده میشود که گاه همسانی های موجود بسیار جالب توجه است.
شاید کریم خان زند نیز که برای نبرد با رقبای خود بارها جاده ی شیراز به اصفهان و بالعکس را پیموده بود، تخت جمشید و پاسارگاد را دیده باشد. زیرا این جاده همچون امروز از جلگه ی مرودشت و از کنار ویرانه های تخت جمشید، نقش رستم و شهر باستانی استخر می گذشت. همان گونه که وی در امتداد همین جاده از پاسارگاد و آرامگاه کوروش بازدید کرده بود. از سوی دیگر ما در مجاورت یک پل در چهارده میلی جنوب ده بید بر سر راه پاسارگاد، کاروانسرای «خانه گرگان»، از بناهای عصر زندیه را داریم همچنین یکی از دروازه های شیراز، که بعدها به دروازه اصفهان معروف شد نیز در آن زمان دروازه ی استخر» نام داشت (حسینی فسایی، ج ۲، ص ۱۲۰۰) ردپای عناصر هخامنشی موجود در معماری عصر زندیه را در زمینه های زیر میتوان دنبال کرد :
نوع مصالح و استحکام بنا، ستون های سنگی، ایوان های ستون دار، حوض ها، آب نماها و ترکیب باغ و بنا؛ کف سنگی، ازاره های سنگی، سقف مسطح، قرینه سازی، تصاویر و نقوش تزیینی
(مجموعه مقالات کنگره بزرگ زندیه، ۱۳۸۷)
@zand_history
حسین کیان راد
دکتری تاریخ دانشگاه تهران
ایالت پارس که خاستگاه سلسله های هخامنشی و ساسانی و مهم ترین ایالت ایران در عهد باستان بود و نام آن در دوره های مذکور همواره در صدر فهرست ایالات تشکیل دهنده ی شاهنشاهی ایران قرار داشت، در عصر اسلامی به جز دوره ی آل بویه (از زمان على، عمادالدوله)، تنها در عهد زندیه و توسط کریم خان است که از نو مرکزیت سیاسی می یابد و شیراز به عنوان پایتخت کشور ایران برگزیده میشود.شاید آب و هوای مناسب، موقعیت استراتژیک و برجسته ی سیاسی و اقتصادی و قرار گرفتن بر سر راه تجارت خلیج فارس از جمله عواملی است که برای انتخاب شیراز به پایتختی توسط خان زند ذکر می کنند، اما جدای از این عوامل، انتخاب پایتخت تا حدی یک سلاح روانی برای تلاش در جذب و تداوم پشتیبانی عمومی و حیثیت ملی هر پادشاه است. انقراض فاجعه آمیز صفویان به دست افاغنه که همراه با نوعی سرشکستگی ملی و تحقیر عمومی بود، تلاش دولت مستعجل افشاریه برای جبران این مسأله را به همراه داشت، تلاشی که با به قدرت رسیدن کریم خان زند به شکلی دیگر ادامه یافت.
به نظر می رسد آگاهی بیدار شده ی جدید ملی از عصر زندیه به سنت باستانی نظر داشته است (اسکارچیا، ص ۳۸). شاید بر خلاف مشهور که افسانه ی بازسازی و بهبود سیاسی و فرهنگی تمدن صفوی را به کریم خان نسبت می دهند، گرایش او به سمت ایران پیش از اسلام بیشتر بوده است. هرچند این سخن در حد یک فرضیه است و به آسانی نمیتوان از آگاهی کریم خان نسبت به آثار مربوط به سلسله های هخامنشی و ساسانی سخن گفت، اما در کنار شیوه های صفوی و سلجوقی، عناصری از معماری باستانی پارس در آثار برجای مانده از عصر زندیه مشاهده میشود که گاه همسانی های موجود بسیار جالب توجه است.
شاید کریم خان زند نیز که برای نبرد با رقبای خود بارها جاده ی شیراز به اصفهان و بالعکس را پیموده بود، تخت جمشید و پاسارگاد را دیده باشد. زیرا این جاده همچون امروز از جلگه ی مرودشت و از کنار ویرانه های تخت جمشید، نقش رستم و شهر باستانی استخر می گذشت. همان گونه که وی در امتداد همین جاده از پاسارگاد و آرامگاه کوروش بازدید کرده بود. از سوی دیگر ما در مجاورت یک پل در چهارده میلی جنوب ده بید بر سر راه پاسارگاد، کاروانسرای «خانه گرگان»، از بناهای عصر زندیه را داریم همچنین یکی از دروازه های شیراز، که بعدها به دروازه اصفهان معروف شد نیز در آن زمان دروازه ی استخر» نام داشت (حسینی فسایی، ج ۲، ص ۱۲۰۰) ردپای عناصر هخامنشی موجود در معماری عصر زندیه را در زمینه های زیر میتوان دنبال کرد :
نوع مصالح و استحکام بنا، ستون های سنگی، ایوان های ستون دار، حوض ها، آب نماها و ترکیب باغ و بنا؛ کف سنگی، ازاره های سنگی، سقف مسطح، قرینه سازی، تصاویر و نقوش تزیینی
(مجموعه مقالات کنگره بزرگ زندیه، ۱۳۸۷)
@zand_history
Forwarded from یادداشتهای پراکنده_ اردلان کوزهگر (Ardalan Koozegar)
شعر ابراهیم پورداوود به مناسبت انقراض سلسله قاجار:
از پیــک نـویــد آمــد هــان گــوش فــرا دار
کاحمد شــه ایران شــد از تخت نگونسـار
اورنـگ شــهـی پـاک شـــد از دیـو تبـهکار
وز راهـــزن و تـــرکـــمـــن دودۀ قـــاجـــار
زیـن مـژده بـه درگاه خـداونـد ســـپاس آر
کـز خـجـلـت آن ننــگ بجســـتیـم دگـر بـار
بـودیـم بـه ننــگ انـدر ســـالی صـدوپنـجاه
پیـوســته به انـدوه و به رنج و بـه تـب و آه
بیچاره و درمانـده و دسـت از همه کـوتاه
بُد بسته به هر سوی که رفتیم به ما راه
بیگانه به ما چیر شـد و گشت شهنشاه
بنشــســــت به تخـت جـم غارتگـر تـاتـار
ایـــن دودۀ مـــردوده از آق قـــویــنـــلــــو
از یـورت مـغـول آمـده چـون غـول دژمخـو
چنــدی ز چپــاول بفــکــنـدنــد هـیــاهـــو
و ز دســــتۀ دزدان دغـل ســــاختـه اردو
در کشــــــور شـــــاپــور نمــودنــد تـکاپــو
خورشــید درخشـــندۀ زنـد آمــد ز آن تـار
ســــردســـتۀ ایـن طایـفۀ دزد ســـتمـگـر
بدگـوهـر و بدخـواه و بدانـدیش و بـداختـر
از خون کســان کرد چو دریا همه کشــور
خــود نـیــز پــر از آز در آن بحــر شــــــناور
تـا آنـکه بــه نزدیــک ری افکنــدش لنـگــر
پیچید ســیه چادر و بنشـســـت به دربـار
زیـن طایفـه و ز هفـت شــــه تـرکنـژادان
ایــران کهـن گشـــت یـکـی تــودۀ ویــران
بر چـرخ رســـد نالـه از آن خاک ز جغـدان
مـردانـش همـه بیـخـود و وارفتـه و بیجـان
افســرده و پـژمـرده و پـژمـان و پـریشــان
آری، قـجـــر آورد چــنــیــن روز بـــه بـــازار
از خســـــرو بیـگانــه جــز ایـن بــار نیـایــد
از کــــژدم و از مــــار جــــز آزار نــیــــایــــد
از راهـــــزن و دزد دگــــــر کـار نــیــــایــــد
زور و هـنـر شــــــیـر ز کـفـتــار نــیــــایــــد
داد و فـــر پــرویـــز ز قـــاجــــار نــیــــایــــد
از شــاخـۀ گل، گل بـری و خـار دهــد خـار
زین سلسله سست آمد کاشانۀ هستی
زیـن بـار گــران کاخ درافتــاد بـه پســــتـی
بگــرفت فــرا یــاوه و بیــکاری و مســــتـی
دریوزگی و هـرزگی و زشــتی و سـسـتی
درویشــی و تـنپـروری و خـویـشپرســتی
دزدی و دروغ و دغــل و کیـنـه و کـشـــتـار
زیـن سـلســله یک پادشــه دادگـری کـو؟
نـامآور و فــرزانـــه و مـــرد هــنـــری کـــو؟
کـشـــور غـارتزدگان ســــیم و زری کــو؟
توپ و سپه و جوشن و خود و سـپری کو؟
خشـکیده و تفتیـده زمین، برگ و بری کـو؟
کو کشــته و کـو خرمن و کو گنـدم و انبار؟
نابـود شــــد آنچ از زمـن پیـش بـه جـا بـود
افـتــاده تـبــه آنچ در آن خــاک بـه پــا بــود
بیچاره شـــد آن کس که ورا برگ و نوا بـود
بیـگانـه زبـردســـت و زبـون آنـکه ز مـا بــود
ننگین شـــد و بدنام کـرا شــرم و حیـا بود
از آل قجر مسـخره مانده اسـت و لقبدار
سردار سپه خانه ز بیگانه بپرداخت
این پور وطن مادر ماتمزده بنواخت
مردانه بکوشید به هر سوی همیتاخت
شاه قجر از کرسی طاووس بر انداخت
آیین نو آورد و ره و رسم دگر ساخت
بادش به جهان هرمز دادار نگهدار
ایدون که با پا گشت ز وی پرچم دستور
از پیک رسد مژده آراستگی از دور
هم لانه ارگ آمد آسوده ز زنبور
وارسته شد از نیش ستم کشور رنجور
امید چنان است که فردا هم از این شور
از شیخ فسونگر بدرد خرقه و دستار
گیرد ز نو ایران کهن زور جوانی
در کالبدش دردمدا تازه روانی
سر بر زند از کاخ دلش رخش نهانی
زان سان که به یاد آورد از فر کیانی
هم پاک شود دامنش از گرد زمانی
کآلوده و ننگین شد از دوده قاجار
https://t.me/yaddashtha_ye_parakande
از پیــک نـویــد آمــد هــان گــوش فــرا دار
کاحمد شــه ایران شــد از تخت نگونسـار
اورنـگ شــهـی پـاک شـــد از دیـو تبـهکار
وز راهـــزن و تـــرکـــمـــن دودۀ قـــاجـــار
زیـن مـژده بـه درگاه خـداونـد ســـپاس آر
کـز خـجـلـت آن ننــگ بجســـتیـم دگـر بـار
بـودیـم بـه ننــگ انـدر ســـالی صـدوپنـجاه
پیـوســته به انـدوه و به رنج و بـه تـب و آه
بیچاره و درمانـده و دسـت از همه کـوتاه
بُد بسته به هر سوی که رفتیم به ما راه
بیگانه به ما چیر شـد و گشت شهنشاه
بنشــســــت به تخـت جـم غارتگـر تـاتـار
ایـــن دودۀ مـــردوده از آق قـــویــنـــلــــو
از یـورت مـغـول آمـده چـون غـول دژمخـو
چنــدی ز چپــاول بفــکــنـدنــد هـیــاهـــو
و ز دســــتۀ دزدان دغـل ســــاختـه اردو
در کشــــــور شـــــاپــور نمــودنــد تـکاپــو
خورشــید درخشـــندۀ زنـد آمــد ز آن تـار
ســــردســـتۀ ایـن طایـفۀ دزد ســـتمـگـر
بدگـوهـر و بدخـواه و بدانـدیش و بـداختـر
از خون کســان کرد چو دریا همه کشــور
خــود نـیــز پــر از آز در آن بحــر شــــــناور
تـا آنـکه بــه نزدیــک ری افکنــدش لنـگــر
پیچید ســیه چادر و بنشـســـت به دربـار
زیـن طایفـه و ز هفـت شــــه تـرکنـژادان
ایــران کهـن گشـــت یـکـی تــودۀ ویــران
بر چـرخ رســـد نالـه از آن خاک ز جغـدان
مـردانـش همـه بیـخـود و وارفتـه و بیجـان
افســرده و پـژمـرده و پـژمـان و پـریشــان
آری، قـجـــر آورد چــنــیــن روز بـــه بـــازار
از خســـــرو بیـگانــه جــز ایـن بــار نیـایــد
از کــــژدم و از مــــار جــــز آزار نــیــــایــــد
از راهـــــزن و دزد دگــــــر کـار نــیــــایــــد
زور و هـنـر شــــــیـر ز کـفـتــار نــیــــایــــد
داد و فـــر پــرویـــز ز قـــاجــــار نــیــــایــــد
از شــاخـۀ گل، گل بـری و خـار دهــد خـار
زین سلسله سست آمد کاشانۀ هستی
زیـن بـار گــران کاخ درافتــاد بـه پســــتـی
بگــرفت فــرا یــاوه و بیــکاری و مســــتـی
دریوزگی و هـرزگی و زشــتی و سـسـتی
درویشــی و تـنپـروری و خـویـشپرســتی
دزدی و دروغ و دغــل و کیـنـه و کـشـــتـار
زیـن سـلســله یک پادشــه دادگـری کـو؟
نـامآور و فــرزانـــه و مـــرد هــنـــری کـــو؟
کـشـــور غـارتزدگان ســــیم و زری کــو؟
توپ و سپه و جوشن و خود و سـپری کو؟
خشـکیده و تفتیـده زمین، برگ و بری کـو؟
کو کشــته و کـو خرمن و کو گنـدم و انبار؟
نابـود شــــد آنچ از زمـن پیـش بـه جـا بـود
افـتــاده تـبــه آنچ در آن خــاک بـه پــا بــود
بیچاره شـــد آن کس که ورا برگ و نوا بـود
بیـگانـه زبـردســـت و زبـون آنـکه ز مـا بــود
ننگین شـــد و بدنام کـرا شــرم و حیـا بود
از آل قجر مسـخره مانده اسـت و لقبدار
سردار سپه خانه ز بیگانه بپرداخت
این پور وطن مادر ماتمزده بنواخت
مردانه بکوشید به هر سوی همیتاخت
شاه قجر از کرسی طاووس بر انداخت
آیین نو آورد و ره و رسم دگر ساخت
بادش به جهان هرمز دادار نگهدار
ایدون که با پا گشت ز وی پرچم دستور
از پیک رسد مژده آراستگی از دور
هم لانه ارگ آمد آسوده ز زنبور
وارسته شد از نیش ستم کشور رنجور
امید چنان است که فردا هم از این شور
از شیخ فسونگر بدرد خرقه و دستار
گیرد ز نو ایران کهن زور جوانی
در کالبدش دردمدا تازه روانی
سر بر زند از کاخ دلش رخش نهانی
زان سان که به یاد آورد از فر کیانی
هم پاک شود دامنش از گرد زمانی
کآلوده و ننگین شد از دوده قاجار
https://t.me/yaddashtha_ye_parakande
Telegram
یادداشتهای پراکنده_ اردلان کوزهگر
نوشتهها و یادداشتهای اینجانب, حول تاریخ, فرهنگ و مسائل پراکنده دیگر
تماس با نگارنده:
@ardalankoozegar
تماس با نگارنده:
@ardalankoozegar
تصویر بالا نگاره ای از شورش حسینقلی قاجار (پدر فتحعلیشاه)در نسخه خطی شاهنشاهنامه فتحعلی خان صباست که در مدح قاجاریه تهیه شده است. کریم خان زند با مهربانی وی را به حکومت دامغان منصوب کرده بود اما او ظرفیت این لطف را نداشت. در هر دوره تاریخ، پادشاه پیروز فرزندان دشمن خود را از بین می بُرد یا تحت نظر داشت اما کریم خان فرزند دشمن را حاکم یک قلعه مهم کرد با این تصور که شکرگزار خواهند بود و شاید رگه هایی از مدنیت در آنها موجود باشد. اصولا قاجارها در آن زمان درکی از مهربانی نداشتند. با وجود این که شورش او به دلیل کین خواهیِ درون ایلی علیه طایفه دولو قاجار و حاکم مازندران بود و نه زندیه، اما با این حال سواستفاده از لطف کریم خان و حمله به قوای اعزامی شیراز خود خیانت بزرگی علیه منافع ملی محسوب میشد، آن هم در زمانی که کشور درگیر نبرد در جبهه کردستان و جنگ با عمرپاشا بود. حال قجرها از این خیانت به عنوان یک افتخار قبیله ای یاد می کنند و به او لقب جهانسوز شاه می دهند، چون قلعه ای را سوزانده بود! جهان آنها در همان حد و اندازه یک قلعه است..
@zand_history
@zand_history
ایرانِ عصر زند Zand Dynasty
تصویر بالا نگاره ای از شورش حسینقلی قاجار (پدر فتحعلیشاه)در نسخه خطی شاهنشاهنامه فتحعلی خان صباست که در مدح قاجاریه تهیه شده است. کریم خان زند با مهربانی وی را به حکومت دامغان منصوب کرده بود اما او ظرفیت این لطف را نداشت. در هر دوره تاریخ، پادشاه پیروز فرزندان…
ردپای آغامحمدخان در شورش برادرش
۱۶ سال اقامت اغامحمدخان در شیراز و وضعیت او برای بسیاری از پژوهشگران مبهم است، اما می دانیم که او از طریق یک کانال ارتباطی به وسیله پیشخدمت دربار با عمه اش (که از همسران کریم خان بود) در ارتباط بوده و اخبار مهم و محرمانه ی حکومت از این طریق به او می رسیده، چنانچه قبل از وفات حضرت وکیل، عمه اش او را از وقایع باخبر کرده بود، بنابراین فرصتی برایش پیش آمد که خود را از شهر دور کند. جان ر.پری معتقد است :
((.. احتمال آن می رود که اغامحمدخان موقعی که با زیرکی درباره کارهای برادرش از وکیل پوزش می خواست، محرمانه برادرش را نیز وادار به قیام جهت کسب استقلال کرده باشد. به هنگام اوج شورش برادرش به اغامحمدخان گفته شد که برای حفظ جانش به شاه چراغ پناهنده شود. کریم خان به او اطمینان داد که هرگز هدف انتقام جویی قرار نخواهد گرفت. اغامحمدخان حسینقلی خان را به شدت عمل دربرابر قاجارهای دولو وادار کرد، اما هنگامی که خودش در اولین فرار به سوی مازندران رفت، مجبور شد که دو شاخه ایل را با هم آشتی دهد تا اتحادیه ای در برابر سلسله زند به وجود آورد..آنچه در این میانه شگفت آور می نماید روش کریم خان است. وی علیرغم اعتدال و رأفت معمولش، در شناسایی مردی که برای ادامه حکومت خاندانش خطری بزرگ بود، قصور کرد..//.. کریم خان زند تصور می کرد که حسینقلی خان تفویض حکومت دامغان را سپاسگزارانه خواهد پذیرفت و وفادار خواهد ماند. وی با این اعتدال و رافتی که نسبت به خانواده دشمنش نشان داد، بدون شک تصور می کرد که اگر آنها را مجذوب محبت و دوستی خویش نکرده باشد، لااقل آنها را در حکومت دامغان تثبیت کرده است. به نظر می آید که کریم خان خواستار تثبیت آرامش در میان مردم این ایل بود و نمی خواست که مانند دوره صفوی و افشار یکی از این دو تیره ترقی کند و توسعه یابد. اقدام بعدی در اعزام حسینقلی خان به عنوان حکمران دامغان کوششی در راه تحقق این هدف بود تا عدم تعادل ناشی از حکومت یوخاری باش ها را در استرآباد به این وسیله مجددا تبدیل به حالت موازنه ای کند...)) تاریخ ایران بین سالهای ۱۷۴۷_۱۷۷۹، جان ر.پری
آن چه که مسلم است یکی از اهداف اغامحمدخان در تشویق برادرش به شورش این بود که در لشکرکشی قشون ایران به کردستان عراق و مرزهای غربی اخلال ایجاد کند که در نوع خود اقدامی ضدملی بوده است. مشخص نیست چه تعدادِ دیگر از این دست خرابکاری ها اتفاق افتاده بود که پنهان مانده اند. یکی از مورخان عمانی شورش حسینقلی خان را حرکتی به نفع امام مسقط تحلیل میکند و معتقد است که این شورش تمرکز وکیل را از مساله عمان و تنبیه امام مسقط دور کرده بود..
@zand_history
۱۶ سال اقامت اغامحمدخان در شیراز و وضعیت او برای بسیاری از پژوهشگران مبهم است، اما می دانیم که او از طریق یک کانال ارتباطی به وسیله پیشخدمت دربار با عمه اش (که از همسران کریم خان بود) در ارتباط بوده و اخبار مهم و محرمانه ی حکومت از این طریق به او می رسیده، چنانچه قبل از وفات حضرت وکیل، عمه اش او را از وقایع باخبر کرده بود، بنابراین فرصتی برایش پیش آمد که خود را از شهر دور کند. جان ر.پری معتقد است :
((.. احتمال آن می رود که اغامحمدخان موقعی که با زیرکی درباره کارهای برادرش از وکیل پوزش می خواست، محرمانه برادرش را نیز وادار به قیام جهت کسب استقلال کرده باشد. به هنگام اوج شورش برادرش به اغامحمدخان گفته شد که برای حفظ جانش به شاه چراغ پناهنده شود. کریم خان به او اطمینان داد که هرگز هدف انتقام جویی قرار نخواهد گرفت. اغامحمدخان حسینقلی خان را به شدت عمل دربرابر قاجارهای دولو وادار کرد، اما هنگامی که خودش در اولین فرار به سوی مازندران رفت، مجبور شد که دو شاخه ایل را با هم آشتی دهد تا اتحادیه ای در برابر سلسله زند به وجود آورد..آنچه در این میانه شگفت آور می نماید روش کریم خان است. وی علیرغم اعتدال و رأفت معمولش، در شناسایی مردی که برای ادامه حکومت خاندانش خطری بزرگ بود، قصور کرد..//.. کریم خان زند تصور می کرد که حسینقلی خان تفویض حکومت دامغان را سپاسگزارانه خواهد پذیرفت و وفادار خواهد ماند. وی با این اعتدال و رافتی که نسبت به خانواده دشمنش نشان داد، بدون شک تصور می کرد که اگر آنها را مجذوب محبت و دوستی خویش نکرده باشد، لااقل آنها را در حکومت دامغان تثبیت کرده است. به نظر می آید که کریم خان خواستار تثبیت آرامش در میان مردم این ایل بود و نمی خواست که مانند دوره صفوی و افشار یکی از این دو تیره ترقی کند و توسعه یابد. اقدام بعدی در اعزام حسینقلی خان به عنوان حکمران دامغان کوششی در راه تحقق این هدف بود تا عدم تعادل ناشی از حکومت یوخاری باش ها را در استرآباد به این وسیله مجددا تبدیل به حالت موازنه ای کند...)) تاریخ ایران بین سالهای ۱۷۴۷_۱۷۷۹، جان ر.پری
آن چه که مسلم است یکی از اهداف اغامحمدخان در تشویق برادرش به شورش این بود که در لشکرکشی قشون ایران به کردستان عراق و مرزهای غربی اخلال ایجاد کند که در نوع خود اقدامی ضدملی بوده است. مشخص نیست چه تعدادِ دیگر از این دست خرابکاری ها اتفاق افتاده بود که پنهان مانده اند. یکی از مورخان عمانی شورش حسینقلی خان را حرکتی به نفع امام مسقط تحلیل میکند و معتقد است که این شورش تمرکز وکیل را از مساله عمان و تنبیه امام مسقط دور کرده بود..
@zand_history
شادی مردم تبریز هنگام ورود سپاه زند و فتح تبریز پس از نبرد بزرگ قره چمن. غفاری کاشانی وقایع نگار عصر زند در بیان شادی مردم چنین می گوید: (همین که لشکر به دو فرسخی شهر رسید، خاص و عام آن ولایت از صغیر و کبیر، برنا و پیر، خرد و بزرگ به استقبال کوکبه جلال پرداختند و به توجهات و تلطفات خدیوانه سرافراز شدند.
به سراییدن این شعر بلند آواز گشتند:
هرگونه خوشدلی که ز ما فوت گشته بود
آن را به یک لطیفه قضا کرد روزگار
محتاج بود ملک به پیرایه ای چنین
آخر مراد ملک روا کرد روزگار
تا دروازه شهر تبریز پااندازهای (اشیاء) گرانبها از هر قسم جنس در قدم مبارک انداختند و مانند عید آن روز با به شادی به پایان رساندند.حضرت وکیل در عصر همان روز وارد آن خطّه دلاویز شدند و از هر طرف درهای مهربانی بی نهایت را به احوال اهالی آن ملک عشرت انگیز گشودند)
این گزارش بیانگر مهر آذری های غیور به کریم خان زند است و برای بیرون راندن فتحعلی خان ظالم جشن گرفتند. قابل توجه فرقه پانترک که علاوه بر حمله به باستان، مدام به زندیه حمله می کنند. پانترک علاقه زیادی به دوره قاجار دارد و با قجرها در حمله به کریم خان و رضاشاه در یک جبهه اند...
@zand_history
به سراییدن این شعر بلند آواز گشتند:
هرگونه خوشدلی که ز ما فوت گشته بود
آن را به یک لطیفه قضا کرد روزگار
محتاج بود ملک به پیرایه ای چنین
آخر مراد ملک روا کرد روزگار
تا دروازه شهر تبریز پااندازهای (اشیاء) گرانبها از هر قسم جنس در قدم مبارک انداختند و مانند عید آن روز با به شادی به پایان رساندند.حضرت وکیل در عصر همان روز وارد آن خطّه دلاویز شدند و از هر طرف درهای مهربانی بی نهایت را به احوال اهالی آن ملک عشرت انگیز گشودند)
این گزارش بیانگر مهر آذری های غیور به کریم خان زند است و برای بیرون راندن فتحعلی خان ظالم جشن گرفتند. قابل توجه فرقه پانترک که علاوه بر حمله به باستان، مدام به زندیه حمله می کنند. پانترک علاقه زیادی به دوره قاجار دارد و با قجرها در حمله به کریم خان و رضاشاه در یک جبهه اند...
@zand_history
Forwarded from اتچ بات
سرانجامِ حسینقلی خان:
پس از رسیدن اخبار دامغان به شیراز، کریم خان پیکی به حسینقلی خان می فرستد تا طبق این حکم، از دامغان به نوکنده برود و منتظر دستوران بعدی باشد. حسینقلی خان نیز فرزندش را (فتحعلیشاه آینده) به شیراز فرستاد تا اعلام کند هیچ نیتی در مخالفت با کریم خان ندارد. اما او بعد از رفتن به نوکنده با دو برادر دیگرش مشغول تهیه اسباب جنگ علیه قاجارهای دولو و محمدخان سوادکوهی(حاکم مازندران) شد. پس از جنگ و شکست محمدخان، ابتدا اموال او را ضبط کردند و سپس او را کشتند. این اخبار به شیراز رسید و کریم خان بسیار خشمگین شد، علیمحمدخان با قشونی برای تادیب حسینقلی خان به مازندران فرستاده شد و در شیرگاه بین دو طرف نبردی درگرفت. در این ماجرا او سه بار با سردار زند جنگید و هر سه بار شکست خورد و سپس فرار کرد و به دشت های ترکمن متواری شد.سه سالی را به همین وضعیت در آن دشت سپری کرد، تا این که به همراه ترکمنان همراهش دوباره به مازندران یورش برد و مهدی خان را که بعد از پدرش به دستور کریم خان به حکومت مازندران منصوب شده بود، دستگیر کرد و اموالش را ضبط کرد. این خبر دوباره به شیراز رسید و اینبار زکی خان برای خاتمه دادن به این غائله روانه آنجا شد. حسینقلی خان جرأت رو به رو شدن با زکی خان را نداشت و دوباره به دشت های ترکمن فرار کرد. زکی خان به محض ورود به چهارده کلاته متوجه شد که حاکم آنجا از دستوراتش پیروی نمی کند. زکی خان برای این که پیش زمینه شورش های بعدی را از بین ببرد در سرکوب اهالی آن منطقه زیاده روی کرد. به استرآباد رفت و حاکم جدیدی منصوب شد و از آنجا به بسطام و پس از اتمام ماموریت به شیراز بازگشت اما به خاطر خشونتش در سرکوب اهالی چهارده کلاته مورد خشم و غضب کریم خان قرار گرفت و برای درخواست عفو به مدت زیادی به اصطبل همایونی پناه برد. حسینقلی خان دوباره عازم ماندران شد، اما این بار قاجارهای دولو چند تن از اطرافیان حسینقلی خان را مامور به قتل او کردند و سرانجام شب هنگامی در راه بین دامغان و استرآباد بر سر او ریختند و او را از بین بردند..
@zand_history
پس از رسیدن اخبار دامغان به شیراز، کریم خان پیکی به حسینقلی خان می فرستد تا طبق این حکم، از دامغان به نوکنده برود و منتظر دستوران بعدی باشد. حسینقلی خان نیز فرزندش را (فتحعلیشاه آینده) به شیراز فرستاد تا اعلام کند هیچ نیتی در مخالفت با کریم خان ندارد. اما او بعد از رفتن به نوکنده با دو برادر دیگرش مشغول تهیه اسباب جنگ علیه قاجارهای دولو و محمدخان سوادکوهی(حاکم مازندران) شد. پس از جنگ و شکست محمدخان، ابتدا اموال او را ضبط کردند و سپس او را کشتند. این اخبار به شیراز رسید و کریم خان بسیار خشمگین شد، علیمحمدخان با قشونی برای تادیب حسینقلی خان به مازندران فرستاده شد و در شیرگاه بین دو طرف نبردی درگرفت. در این ماجرا او سه بار با سردار زند جنگید و هر سه بار شکست خورد و سپس فرار کرد و به دشت های ترکمن متواری شد.سه سالی را به همین وضعیت در آن دشت سپری کرد، تا این که به همراه ترکمنان همراهش دوباره به مازندران یورش برد و مهدی خان را که بعد از پدرش به دستور کریم خان به حکومت مازندران منصوب شده بود، دستگیر کرد و اموالش را ضبط کرد. این خبر دوباره به شیراز رسید و اینبار زکی خان برای خاتمه دادن به این غائله روانه آنجا شد. حسینقلی خان جرأت رو به رو شدن با زکی خان را نداشت و دوباره به دشت های ترکمن فرار کرد. زکی خان به محض ورود به چهارده کلاته متوجه شد که حاکم آنجا از دستوراتش پیروی نمی کند. زکی خان برای این که پیش زمینه شورش های بعدی را از بین ببرد در سرکوب اهالی آن منطقه زیاده روی کرد. به استرآباد رفت و حاکم جدیدی منصوب شد و از آنجا به بسطام و پس از اتمام ماموریت به شیراز بازگشت اما به خاطر خشونتش در سرکوب اهالی چهارده کلاته مورد خشم و غضب کریم خان قرار گرفت و برای درخواست عفو به مدت زیادی به اصطبل همایونی پناه برد. حسینقلی خان دوباره عازم ماندران شد، اما این بار قاجارهای دولو چند تن از اطرافیان حسینقلی خان را مامور به قتل او کردند و سرانجام شب هنگامی در راه بین دامغان و استرآباد بر سر او ریختند و او را از بین بردند..
@zand_history
Telegram
attach 📎
Forwarded from نقدی بر تاریخ معاصر