یورتچی در ایام قدیم
357 subscribers
197 photos
2 videos
دوستان توجه کنن فقط عکسهای خان و بیگ های وسالگرد ها منطقه یورتچی در این کانال گذاشته میشه
ارسال عکس به ایدی زیر
@fMahdi04
Download Telegram
یعقوب پسر شمشیر - بخش نخست
سراینده :هما_ارژنگی


شب پرده می‌کشد به سرِ کلبه با درنگ بر بوریا نشسته یَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنه‌ی بیگانگان به تنگ
اندیشه‌اش رهایی از آن یوغ و بند و ننگ
مام وطن به گوش دلش می‌زند نهیب:
تا کی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟

اندوهگین، به دفتر میهن کند نگاه
خواند به برگ برگ وطن سوگنامه‌ای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگ سرود و چکامه‌ای

کشور نزار فقر و اسیر غم خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرور خم شده در جست‌وجوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشور غریب، به بازار تازیان
چوب حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبن این خانه بوده‌اند
از دیده سیل اشک دمادم گشوده‌اند
یعقوب بر سیاهی شب خیره می‌شود
بر بارگاه ایزد جان سجده می‌برد
نالد که ای خدای کهن ملک سروران
این خاک را ز رستم دستان بُود نشان
هرگز مباد خانه‌ی بیدادِ دشمنان

من بر مدار دادم و بر دادگستری
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری
سوگند من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازنده‌ی جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رای من شود اندر میانه سست
با نقد جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمن بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملک سیستان
آن رویگر تبار جوانمرد و پهلوان
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان
تا آورد دوباره به جو آب رفته را
وان آبروی خاک به خونابه خفته را

مردانه بود و نانِ‌جوین در نگاه او
گویی بهین خوراک و نکوتر نواله بود
یاد شکوه و دولت دیرین سرزمین
در جان او چو جوشش مِی در پیاله بود
گُردِ نژاده(۱) با خرد و رای آهنین
سودای باژگونی بیگانگان گرفت
تاریخ دیرپای و سخن گفتن دَری(۲)
با کوشش دوباره‌ی او باز جان گرفت
وین سرزمین غم‌زده، توش و توان گرفت

لیک این همه بسنده نبودش به روزگار
از بیم بد نهادی آن تیره گوهران
پیوسته دیده‌اش سوی بغداد خیره بود
وانگه که خسته جان به شب تار می‌غنود
اندیشه‌اش ز دشمنِ مکار تیره بود
گویی روان مامِ وطن در سکوت شب
در گوش او به ناله‌ی غمبار می‌سرود:
«تا دستگاه ظلم خلافت بود به پا
هرگز نمی‌شود دلم از چنگ غم رها»

با آن که معتمد همه از بیم خشم او
وز آتشین گُدازه‌ی پیدا به چشم او
فرمان نوشت(۳) و پنجره‌ی آشتی گشود
فرمان او به سخته‌ی سِندان اثر نکرد
وان کهنه کینه را که غمی جاودانه بود
دستان او ز سینه‌ی سوزان بدر نکرد

آنک سپاه جان به کف میر سیستان
چون تیرِ تیزِ در شده از چله‌ی کمان
یا تندری که سینه شکافد از آسمان
غُران به سوی دشمن ایران روانه گشت
جنگی گران بپا شد و جنگاور سترگ
با تیغ جان شکار پی تازیان گرفت
با رایتی تنیده در آن مهر آب و خاک
رای شکار گرگ بلند آستان گرفت
غافل ز حیله‌سازی و از دام گستری!

چون تیغ بی‌امان دلیران جم‌نژاد
در تار و پود دشمن دون رخنه می‌نمود
ناگه به امر معتمد، آن خصم بد نهاد
دستی به روی لشکریان دجله را گشود(۴)
دستی دگر شراره به دام و ستور زد
یک‌سو لهیب آتش و یک‌سو شتاب آب
بانگ و خروش و ناله و فریاد و پیچ و تاب
چون دشنه‌ای به پیکر گُرد غیور زد

آشفته می‌گذشت و به زندان سینه‌اش
کوهی گران ز جوششِ خشم و نهیب داشت
در پشت دیدگان نم‌آلوده از غمش
خورشید خون گرفته، لهیبی غریب داشت
گویی لبان بی‌سخنش می‌کشد غریو:
«من ناگزیر می‌روم اکنون ولی بدان
تا هستم ای پلید، مرا با تو کارهاست
گر مرگ ناگزیر گذارد مرا به خویش
در سر مرا هماره هوای شکار هاست»

سِندان آهنین، پی درمان و چاره شد
رایَش به درشکستن آن سنگ خاره شد
با لشکری گزیده ز مردان کینه‌خواه
آماده‌ی نبرد و ستیزی دوباره شد

آه و فغان ز دشمنی چرخ کژ مدار
آیین کینه‌توزی این کهنه روزگار
کاو ناگهان به پیکر آن پیل استوار
دردی گران نشاند و ربودش ز کف قرار

روز از غلاف تیره‌ی شب وارهیده بود
خورشید زرنگار ز نو بردمیده بود
بر خیمه‌گاه ساده‌ی یعقوب قهرمان
نقاش باد سایه و روشن کشیده بود
با چهره‌ای ز جوشش اندیشه پر ملال
گرد گران به بستر خود آرمیده بود

نَـک قاصدی ز جانب بغداد می‌رسید
فرمانی از خلیفه‌ی شیاد می‌رسید(۵)
یک نامه هم به شیوه‌ی دلداری و کرم
از آن نماد فتنه و بیداد می‌رسید!
یعقوب پسر شمشیر - بخش دوم
سراینده :هما_ارژنگی

چون پیک معتمد به ادب بر در ایستاد
وان نامه و نبشته‌ی او در میان نهاد
یعقوب برگزیده هم او را به مهر خواند
قرصی ز نان و تیغه‌ی شمشیر در میان
بر پیشگاه سفره‌ی پر مایه‌اش نشاند
وانگه چُنین به شیوه‌ی مردان زبان گشود:
«مردی سپاهی‌ام من و ایران سرای من
خاکِ رَهش به دیده بُود توتیای من
با دشمن وطن نبود آشتی مرا
بر گو تو با خلیفه‌ی خود ماجرای من
گر مرگ ناگزیر بود سرنوشت من
گردد رها ستیزه‌گرِ بَدکنشتِ من
ور زانکه روزگار دگر باشدم به جا
این تیغ تیز و مرگ هماورد زشت من
ور بخت من سیه شود و روز او سپید
نان جوین بهینه و شیرین خورشت من»

از آن زمان گذشته خزان و بهارها
ویرانه گشته پیکر این خانه بارها
از روزهای روشن و از شام‌های تار
دارد وطن به سینه بسی یادگارها

یعقوب رفت و کشور ایران نمی‌رود
این سرزمین، زبون انیران نمی‌شود
گویی روان مام وطن تا جهان بپاست
چون خون تازه‌ای به رگ کهنه می‌دود

ما پیروان راه هزاران ستاره‌ایم
بی‌نام و بی‌نشانه ولی بی‌شماره‌ایم
آیینه‌دار آن همه گُردان رفته‌ایم
گُردآفرید و رستم این گاهواره‌ایم

«یعقوب اگر نماند نمویم به ماتمش
پاینده باد کشور ایران و پرچمش
در گوشم این چکامه‌ی زیبا چه خوش نواست
ایران بجاست تا که بلند آسمان بجاست»(۶)


✍🏻✍🏻 پی‌نوشت سراینده:
۱- گُردِ نژاده: یعقوب خود را از فرزندان انوشیروان پادشاه ساسانی می‌دانست و آرزو داشت که بتواند نَسب خود را زنده کند.
در داستان‌ها آمده که پس از تازشِ ارب(عرب)ها، کیخسرو و ماهان، دو پسر از فرزندان انوشیروان، به دزفول آمدند و در کنا بزرگ مردی پناه جُستند و پس از بیش از دو سده، فرزندان کیخسرو، از بیم تازیان، به دژ هفتواد کرمان رفتند و ماهک پدر رادمان(لیث پدر یعقوب) به سیستان جا گرفت.

۲- سخن گفتن دَری: رادمان پس از شنیدن قصیده‌ای که در ستایش وی به زبان اربی سروده شده بود، با آوای بلند گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟
این سخن او مایه‌ی آن شد که منشیان و سرایندگان به پارسی روی آوردند و نامه‌های دیوانی را به پارسی نوشتند. از کارهایی که به دستور رادمان انجام شد، برگردان تاریخ ملوک عجم، گردآوری و ساماندهی تاریخ فرهنگ و تمدن ایران از گاه کهن تا پایان کار ساسانیان است. بدین‌سان وی بنیادی نهاد که برپایه‌ی آن شاهنامه پدید آمد و زبان دَری جان گرفت.

۳- فرمان نوشت: هنگامی که یعقوب به خوزستان رسید و آهنگ بغداد کرد، معتمد خلیفه‌ی عباسی، از بیم او نامه‌ای نوشت و در آن فرمانروایی سرزمین هایی که رادمان بر آن‌ها چیره بود، به او بخشید. پاسخ تاریخی رادمان به خلیفه خواندنی است.

۴- دستی به روی لشکریان...: در رویارویی سپاه رادمان با خلیفه، در دیر عاقول، نزدیک دجله، هنگامی که رادمان و سوارانش از نهر آب می‌گذشتند، گماشتگان خلیفه به فرمان او بند را گشودند و آب همه‌ی صحرا را فراگرفت. آن‌ها همچنین از پشت اردوگاه و دام و بنه او را به آتش کشیدند. پنج هزار شتر همگی سوختند و مردان و اسبان بسیار از ضربه گروهه کور شدند. رادمان نیز زخمی شد.

۵- فرمانی از خلیفه شیاد می‌رسید: هنگامی که رادمان در بستر بیماری افتاده بود، فرستاده‌ای از سوی خلیفه رسید. خلیفه در نامه‌ای او را به فرمانبرداری خواند و فرمانروایی عراق و خراسان را به وی پیشنهاد کرده بود.

۶- یعقوب اگر نماند: دو بیت پایانی سروده، برگرفته از چکامه‌ی زیبای "پاسخ یعقوب"، از سراینده‌ی توانمند،زنده یاد "پژمان بختیاری" است که روانش به سپنتا مینو باد.
سپهبد حاجعلی رزم آرا نابغه نظامی ایران و تحصیل کرده در بهترین دانشکده نظامی جهان سن سیر در کشور فرانسه،رییس ستاد ارتش ایران در زمان آزادسازی آذربایجان از یوغ و سلطه بیگانه پرستان به رهبری سیدجعفر پیشه وری و فرقه به اصطلاح دمکرات!! و نخست وزیر مقتول توسط خلیل طهماسبی از اعضای فداییان اسلام
استخاره محمدعلی شاه قاجار برای به توپ بستن مجلس تازه تاسیس شورای ملی
محمدعلی شاه قاجار ششمین شاه ایران از سلسله ایران برباد ده قاجار،شاه مستبد و بی تدبیر،شاه سفاک وزیانکار!شاه خونریزی که دست اش به خون پاک بسیاری از بزرگان ایرانزمین همچون میرزاجهانگیر صور اسرافیل،ملک المتکلمین،جمال الدین واعظ اصفهانی واعظ آزادیخواه معروف و پدر جمالزاده نویسنده بزرگ ایرانی و بسیاری از آزادیخواهان ایران در جریان جنبش مشروطه ملت ایران بر علیه استبداد آغشته بود! شاهی که سلطنت را از پدرش مظفرالدین شاه به ارث برد و به سبب پیمان شکنی و ایستادن در مقابل خواسته های برحق ملت ایران و به پشتوانه روسیه تزاری و نیروی قزاق و به تحریک معلم مرموز یهودی اهل روسیه اش بنام سرگٸی مارکوویچ شاپشال و ارضای خوی ضد انسانی خود مجلس تازه تاسیس شورای ملی ایران برآمده از جنبش اصیل و مردمی مشروطه را به توپ بست و بسیاری از آزادیخواهان را به خاک و خون کشید.اتفاقی که سرانجام با مقاومت همه جانبه آحاد ملت ایران و قیام و مقاومت مردم ایرانخواه آذربایجان به رهبری ستارخان وباقرخان و اصفهان و بختیاری به فرماندهی سردار اسعد بختیاری و دیگر بزرگان آن دیار از جمله شیرزن آزاده بی بی مریم بختیاری و جنبش و قیام مردم گیلان و مازندران و متعاقب آن لشگرکشی دلاوران مذکور و محاصره پایتخت با پناهندگی شاه سفاک و خونریز و خودکامه به سفارت روسیه تزاری! از سوی قاطبه ملت ایران از سلطنت برکنار و به اودسا واقع در روسیه آنروز تبعید شد و فرزند هشت ساله او احمد میرزا بنام احمدشاه قاجار بسلطنت برداشته شد.در ایام ولیعهدی محمد علی میرزا و در طول اقامت او در تبریز که در آن هنگام محل زندگی و حکمرانی ولیعهد ایران بود توسط او و ایادی و گماشتگانش ظلم و ستم فراوانی بر مردم تحت حاکمیتش مخصوصا شهر اردبیل روا داشته شد.( طبق سنتی که در ایران سابقه داشته و مرسوم بوده است که شاه در مرکز و پایتخت کشور فرمانروایی می نمود و ولیعهد در یکی ازمهمترین شهرها حکمرانی می کرد چنانچه در زمان سلطنت سلسله صفویه شهر هرات واقع در افغانستان کنونی محل حکمرانی ولیعهد و مدتی شهر قزوین و سپس شهر اصفهان محل فرمانروایی شاهان ایران از سلسله صفویه بوده است.در اهمیت شهر هرات در تاریخ و حیات ایران همین بس که شاه عباس کبیر مشهورترین و نام آورترین پادشاه ایران از سلسله صفویان در این شهر بدنیا آمده است و تا رسیدن به سلطنت ایران در ۱۷سالگی در این شهر زیسته است! شهر زیبای هرات بعنوان یکی از مهدهای تاریخ،زبان و فرهنگ ایرانزمین و یکی از مراکز مهم ایران خاوری یعنی خراسان بزرگ در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار و صدارت میرزاآقاخان خاٸن جانشین نالایق صدراعظم توانمند و آگاه ایران میرزا تقی خان امیرکبیر(کشته شده بفرمان ناجوانمردانه ناصرالدین شاه قاجار و به توطٸه بیگانگان و دشمنی و همدستی خاٸنین داخلی) طبق معاهده ۱٨۵۶ پاریس با دخالتهای پیدا و پنهان دولتهای استعمارگر اروپایی از پیکره ایران جدا گشت و ضمیمه دیگر مناطق جداگشته از ایران توسط بیگانگان شد) از جمله جنایات نابخشودنی محمد علی میرزا ولیعهد مظفرالدین شاه قاجار و شاه بعدی ایران در ایام حکومت بر خطه آذربایجان دستگیری و بازداشت مزورانه بزرگ طایفه
یورتچی مرحوم شادروان خسروخان یورتچی
و کشتن ناجوانمردانه ایشان و دیگر بزرگان همراه خسروخان در نارین قلعه اردبیل بی هیچ جرم و گناهی از سوی آنان و اعدام وحشیانه جوروق بیگ همسر اول عظمت خانم فولادلو از بزرگان طایفه فولادلو با بستن او به دهانه توپ و شلیک توپ مسلح انجام گشته و این مسٸله بعدها از جمله علل مخالفت عظمت خانم با برنامه خلع سلاح عشایر آذربایجان و شروع چندین جنگ در منطقه خلخال و مناطق فولادلو با تعداد زیاد افراد کشته شده هم از طرف نیروهای اعزامی از تهران و هم از طرف فولادلو ها و ویرانی و غارت بسیاری از مناطق مذکور شد.
سرانجام فرمانروایی خاندان زیانبار قاجار همانطوری که در سطور بالا گفته شد با پیروزی قیام کنندگان و برداشته شدن فرزند هشت ساله محمدعلی شاه ششمین شاه از طایفه قاجار که خود مدت سه سال بر ایران سلطنت کرد و شانزده سال سلطنت احمدشاه فرزند او طول کشید بوسیله سپاهی مردی از دیار آلاشت سوادکوه مازندران محلی که سکونتگاه کهن ترین خاندان پابرجای دنیا یعنی خاندان باوندیان از مشخص ترین بازماندگان سلسله کهن ساسانیان می باشد! بنام رضاخان که از قضا تقریبا همه عمرش رادر سپاهیگری گذرانده بود و نظامی بودن و سپاهی گری شغل و منصب خانوادگی او بود چنانچه پدر بزرگ او و همچنین پدر و عمویش عضو و صاحب منصب فوج مازندران بفرماندهی امیراسماعیل باوند سوادکوهی حاکم وقت مازندران در فتح و بازپسگیری هرات درزمان محمدشاه قاجار سومین شاه ایران از قاجاریه بودند و پدر بزرگ اش از جانباختگان آن جنگ در دفاع از خاک ایران بود برچیده شد و با تمهیداتی زیرکانه
و بنا بر خواست جامعه و مردم آن روز ایران که از طرفی از بی عرضگی شاهان بی لیاقت قاجاری و از طرفی از ظلم و ستم حاکمان هر گوشه و کنار ایران ناراضی و ناخشنود بودند و و همه و کل طبقه حاکمه فاسد و شاهان قاجاری را بدرستی به سبب از دست دادن سرزمینهای ایرانی نشین دیگر لایق سلطنت بر ایران نمی دانستند بوسیله مجلس موسسان، مستحق سلطنت بر ایران ندانسته و از ادامه حکومت زیانبار آن طایفه ایران بربادده بر ایران و ملت ایران جلوگیری کرده و بر یکصد و سی و هفت سال فرمانروایی یکی از نالایقترین سلسله های پادشاهی ایران در حساسترین لحظات تاریخی این سرزمین پایان دادند.
ملک الشعرای بهار که خودش چند سالی نماینده مجلس بود، حدود ۶۰ سال قبل، به مردم زمانه خود و بعد خود درباره رای دادن به نمایندگان مجلس نصیحتی کرد که باید با آب طلا نوشت و بر سر در مجلس شورای اسلامی آویخت! انگار او این روزها را خوب می دید!

دوش در انجمن رای فروشان، یک تن،
آدمی زاده یِ دانا به نصیحت بر خاست!

گفت کای با شرفان رای به کس مفروشید،
که به آیینِ شرف، رای فروشی نه رواست!

و آن که زر پخش کند تا که نماینده شود،
نه وکیل است، که غارتگر سیم و زر ماست!

رای خود را به خردمند وطنخواه دهید،
که وطنخواهِ خردمند هوادار شما ست!
دلاور ایرانخواه شادروان یدالله خان بیگدلو مسٸول اسلحه خانه رضاشاه پهلوی ملقب به اسلحه دارباشی، فرزند حسینقلی خان بیگدلو و مالک روستای کهلا و بسیاری از آبادیهای بین زنجان و قزوین و همدان و محال خرقان و صاحب قلعه کهلا و از فرماندهان اصلی و هم پیمان سلطان محمود ذوالفقاری و برادران ایشان در مبارزه با ایادی فرقه بیگانه ساخته دمکرات به رهبری سیدجعفر پیشه وری خلخالی و غلام یحیی دانشیان و دیگر بیگانه پرستان درگیر جداسازی آذربایجان از مام میهن که نقشه آن توسط سران حکومت بلشویکی روسیه شوروی کشیده شده بود و اجرای ظاهری آن یعنی جداسازی بخشی دیگر از سرزمینهای ایرانی نشین همانند جداسازی سرزمینهای قفقاز و اران و مابقی سرزمینهای ایرانی آنسوی رودخانه ارس در زمان فتحعلیشاه قاجار،این بار به خاٸنین و بدخواهان ایران در درون ایران سپرده شده بود که با آگاهی ملی و دلاوری ایرانیان و مبارزات بی امان ایرانخواهان و از جمله همین یدالله خان بیگدلو و برادران ذوالفقاری و بسیاری از بزرگان و بزرگمردان و شیرزنان آذربایجانی ایراندوست به نتیجه دلخواه بیگانگان نیانجامید.
یدالله خان بیگدلو بزرگمرد ایراندوست بعد از عمری خدمت به ایرانزمین و دفاع از تمامیت سرزمینی آن درسال۱۳۳۸ خورشیدی در منزل خود در تهران درگذشت و در مقبره خانوادگی خود در حرم حضرت معصومه شهر قم آرام گرفت.
سلام و درود بر دوستان و همشهریان عزیز


با توجه به بیماری فراگیری که اخیراً دامنگیر کشورمون شده و همه تون کم و بیش در جریان هستید عاجزانه ازتون تقاضا میکنم امسال نوروز رو به اردبیل سفر نکنید شاید باعث بشیم اقوام خودمون مریض بشن یا اونجا خودمون مریض بشیم دوستان عزیز شاید ما مریض نباشیم یا علائم بیماری و نداشته باشیم ولی ناقل ویروس باشیم یعنی مثل یه بمب متحرکیم که میتونیم چندین نفر و تو این اوضاع اقتصادی مریض کنیم یا حتی باعث مرگشون بشیم امکانات بیمارستانی و پزشکی هم در اردبیل خیلی کمه تقریبا صفر هستش ازتون خواهش میکنم اگر هم مجبورید برید حداقل برای دید و بازدید خونه دایی و عمو و عمه و خاله بقیه فامیل نرید سال نو رو هم با یه تلفن تبریک بگید در ضمن صاحبان عزا هم اصلا ناراحت نمیشن اگر شما برای دیدنشون نرید این بیماری برای افراد مسن و پا به سن گذاشته خیلی خطرناکه امیدوارم به خاطر این بیماری و رعایت کردن خودمون عزیزی رو از دست ندیم باز هم ازتون خواهش میکنم امسال رو به مسافرت نه تنها اردبیل به هیچ شهری سفر نکنید