عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي
به خيابان جنون ، قيس بياباني را
اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
#حسین_منزوی
@YBQuerencia
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي
به خيابان جنون ، قيس بياباني را
اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
#حسین_منزوی
@YBQuerencia
Forwarded from •هورهیچ• (𝒎𝒆𝒉𝒓𝒅𝒂𝒅)
و من چگونه بیتو نگیرد دلم؟!
اینجا که ساعت و آیینه و
هوا به تو معتادنند.
و انعکاس لهجهی شیرینت
هر لحظه زیر سقف شگفتیهایم
میپیچد..
#حسین_منزوی
اینجا که ساعت و آیینه و
هوا به تو معتادنند.
و انعکاس لهجهی شیرینت
هر لحظه زیر سقف شگفتیهایم
میپیچد..
#حسین_منزوی
بانوی اساطیرِ غزلهای من این است
صد طعنه به مجنون زده لیلای من این است!
گفتم که سرانجام به دریا بزنم دل
هشدار دل این بار، که دریای من این است!
من رود نیاسودنم و بودن و تا وصل
آسودگیام نیست که معنای من این است
هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست
صاحب نظرم علم مرایای من این است
گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست
قد قامتی افراز، که طوبای من این است
همراه تو تا ناب ترین آب رسیدن
همواره عطشناکی رؤیای من این است
من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت
نایاب ترین فصل تماشای من این است
دیوانه به سودای پری از تو کبوتر
از قاف فرود آمده عنقای من این است
خرداد تـو و آذر من بگذر و بگذار
امروز بجوشند که سودای من این است
دیر است اگر نه ورق بعدی تقویم
کولاکم و برفم همه فردای من این است
#حسین_منزوی
@YBQuerencia
صد طعنه به مجنون زده لیلای من این است!
گفتم که سرانجام به دریا بزنم دل
هشدار دل این بار، که دریای من این است!
من رود نیاسودنم و بودن و تا وصل
آسودگیام نیست که معنای من این است
هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست
صاحب نظرم علم مرایای من این است
گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست
قد قامتی افراز، که طوبای من این است
همراه تو تا ناب ترین آب رسیدن
همواره عطشناکی رؤیای من این است
من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت
نایاب ترین فصل تماشای من این است
دیوانه به سودای پری از تو کبوتر
از قاف فرود آمده عنقای من این است
خرداد تـو و آذر من بگذر و بگذار
امروز بجوشند که سودای من این است
دیر است اگر نه ورق بعدی تقویم
کولاکم و برفم همه فردای من این است
#حسین_منزوی
@YBQuerencia
صد بوسهی نداده میانِ دهانِ توست!
من تشنهکام و آبِ خنک در دُکانِ توست!
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرمِ دخترانه که در دیدگانِ توست!
باغی تو با بنفشهی گیسو و سروِ قد!
یاسَت تن است و گونه و گل ارغوانِ توست!
خورشید رُخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرمِ آن سُهیل که در آسمانِ توست
با بوسهای در آتشِ خود سوختی مرا
انگار آفتاب درونِ دهانِ توست!
اینسان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نفسِ مهربانِ توست!
انگار کن که با نفسِ من به سینهات
بادِ خزانوَزیده به باغِ جوان توست!
#حسین_منزوی
من تشنهکام و آبِ خنک در دُکانِ توست!
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرمِ دخترانه که در دیدگانِ توست!
باغی تو با بنفشهی گیسو و سروِ قد!
یاسَت تن است و گونه و گل ارغوانِ توست!
خورشید رُخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرمِ آن سُهیل که در آسمانِ توست
با بوسهای در آتشِ خود سوختی مرا
انگار آفتاب درونِ دهانِ توست!
اینسان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نفسِ مهربانِ توست!
انگار کن که با نفسِ من به سینهات
بادِ خزانوَزیده به باغِ جوان توست!
#حسین_منزوی