سیبی به دو نیم
ای دُرّ یتیم! ماه را میمانی
وی خرمن سیم! ماه را میمانی
هرجایی و بی حفاظی و نیکوروی
سیبی به دو نیم: ماه را میمانی!
صدر خجندی
سده ششم ق.
●
اصطلاح کنایی «سیبی به دو نیم»، یعنی مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند و از آن، منظورشان نهایت شباهت دو چیز است. سابقه کاربرد این مثل در شعر فارسی به منظومه «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی (نگارش در 446 ق) میرسد: تو چون ویسی، لب از نوش و تن از سیم/ تو گویی کرده شد سیبی به دو نیم. ویس و رامین از متنی پهلوی به شعر فارسی برگردانده شده و اصل رویداد را به دوران اشکانیان نسبت میدهند. امثالی که در ویس و رامین آمده، به احتمال بسیار، همگی از امثال کهن ایرانی هستند.
مثل «مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند» هنوز هم در زبان مردم ما زنده است و کاربرد دارد و اگر زمان سرایش ویس و رامین را ملاک قرار دهیم، هزار سال و اگر آن را به اصل اثر نسبت دهیم، حدود دو هزار سال قدمت دارد.
●
آن سرو که در گلشن جان است مقیم
خواهم که به پای او کنم جان تسلیم
گوی ذقن و غبغب سیمینش هست
با ماه ز روی حُسن: سیبی به دو نیم
فکری مشهدی
درگذشته 973 ق.
●
ابروی تو چون کمان دو نیمش کردند
لبهات چو ارغوان دو نیمش کردند
روی تو و ماه آسمانی به مثل
سیبی است که از میان دو نیمش کردند
محمدرضا سهرابی نژاد
●
منابع:
نزهة المجالس، ص 394؛ امثال و حکم، ج 3، ص 1450؛ رباعیات فکری مشهدی، ص 85؛ آیینهها، ص 32
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
ای دُرّ یتیم! ماه را میمانی
وی خرمن سیم! ماه را میمانی
هرجایی و بی حفاظی و نیکوروی
سیبی به دو نیم: ماه را میمانی!
صدر خجندی
سده ششم ق.
●
اصطلاح کنایی «سیبی به دو نیم»، یعنی مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند و از آن، منظورشان نهایت شباهت دو چیز است. سابقه کاربرد این مثل در شعر فارسی به منظومه «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی (نگارش در 446 ق) میرسد: تو چون ویسی، لب از نوش و تن از سیم/ تو گویی کرده شد سیبی به دو نیم. ویس و رامین از متنی پهلوی به شعر فارسی برگردانده شده و اصل رویداد را به دوران اشکانیان نسبت میدهند. امثالی که در ویس و رامین آمده، به احتمال بسیار، همگی از امثال کهن ایرانی هستند.
مثل «مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند» هنوز هم در زبان مردم ما زنده است و کاربرد دارد و اگر زمان سرایش ویس و رامین را ملاک قرار دهیم، هزار سال و اگر آن را به اصل اثر نسبت دهیم، حدود دو هزار سال قدمت دارد.
●
آن سرو که در گلشن جان است مقیم
خواهم که به پای او کنم جان تسلیم
گوی ذقن و غبغب سیمینش هست
با ماه ز روی حُسن: سیبی به دو نیم
فکری مشهدی
درگذشته 973 ق.
●
ابروی تو چون کمان دو نیمش کردند
لبهات چو ارغوان دو نیمش کردند
روی تو و ماه آسمانی به مثل
سیبی است که از میان دو نیمش کردند
محمدرضا سهرابی نژاد
●
منابع:
نزهة المجالس، ص 394؛ امثال و حکم، ج 3، ص 1450؛ رباعیات فکری مشهدی، ص 85؛ آیینهها، ص 32
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
خاک در آخر کار
از خواهش نفس، پاک میباید بود
بیچاره و دردناک میباید بود
هین خاک شو و عُجب و تکبّر بگذار
چون آخر کار خاک میباید بود.
ابوالوفاء خوارزمی
درگذشته 835 ق.
●
خواجه ابوالوفاء، معروف به پیر فرشته، از مشایخ نامدار دوره تیموری است. از او رباعیاتی به جای مانده که نجیب مایل هروی 246 فقره آن را، بر مبنای دستنویس کتابخانه ملک تهران، در کتاب «در شبستان عرفان» (تهران، نشر گفتار، 1369) نقل فرموده است. اخیراً سید احمد بهشتی شیرازی، رباعیات خواجه ابوالوفاء خوارزمی را بر مبنای سه نسخه خطی و سه کتاب چاپی شاگرد او تاج الدین حسین خوارزمی تصحیح و منتشر کرده است (تهران، روزنه، 1395). این کتاب، مشتمل بر 269 رباعی است.
بعضی رباعیات ابوالوفاء خوارزمی، در زمان حیاتش و بعد از آن شهرتی داشته است. اما اغلب آنها، به دلیل اشتمال بر لغات و اصطلاحات عرفانی و عدم عبور آنها از صافی یک ذهن شاعرانه ناب، متکلّف و فاقد شور عاطفی و بی بهره از تخیلی بلند و قدرت تصویرگری است و جایگاهی در تاریخ رباعی فارسی ندارند. رباعیات خوارزمی، نمودار روشنی از انحطاط رباعی فارسی در دستگاه عرفان ابن عربی و معتقدان او در سده نهم و دهم هجری ست. بزرگترین شاعر این مکتب، نورالدین عبدالرحمن جامی (898 ق) است که خاتم الشعراء فارسی لقب گرفته و از حدود 800 رباعی او، تعداد اندکی، واجد آن روح شاعرانه قوی، و طراوت و تازگی در بیان یا محتوا است.
این معنی را استاد نجیب مایل هروی در مقدمه رباعیات ابوالوفاء با زهر کمتر و ظرافت بیشتری بیان کرده است: رباعیات ابوالوفاء «یکصد و اندی سال، و شاید بیشتر از آن، در میان خانقاهیان و اصحابشان شهرت داشته و بعضی از آنها بر سر زبانها جاری بوده است. علت شهرت رباعیهای ابوالوفاء اگرچه میتوان در مواردی اندک، در تجربههای شاعرانه سراینده جستجو کرد؛ و لیکن نمیتوان گفت که جمیع رباعیات او به لحاظ اسباب شاعرانه در خور توجه است؛ هرچند که به اعتبار تجربههای عرفانی و این که نکتههای نازک و باریکی را بیان میدارند، سزاوار تأمل و محتاج شرح و تفسیرند».
●
جامی به رباعیات ابوالوفاء نظر داشته و تحت تأثیر رباعی بالا، رباعی زیر را سروده است:
دلخسته و سینه چاک میباید شد
وز هستی خویش، پاک میباید شد
آن به که به خود پاک شویم اوّل کار
چون آخر کار، خاک میباید شد.
●
دیوان جامی، مورد توجه گردآورندگان رباعیات منسوب به ابوسعید ابوالخیر بوده و شمار زیادی از رباعیات او، از جمله رباعی بالا، نصیب ابوسعید شده است. جامی، ردیف رباعی را تغییر اندکی داده و در این تغییر، احتمالاً به این رباعی کمال اسماعیل اصفهانی نظر داشته است:
آلوده مشو که پاک میباید شد
مآسای که دردناک میباید شد
از باد چو آتش ار بَری سر به فلک
چون آب، به زیر خاک میباید شد.
●
آصفی هروی (متوفی 923 ق) که در شعر شاگرد جامی بوده، رباعی او را از جنبه عرفانی و اخلاقی تهی کرده و آن را به فضای خیامانه در آورده است. آصفی در دوره تیموری یکی از شاعران جدی مکتب خیام به شمار میآید. مصراع چهارم رباعی او به عینه با رباعی جامی یکی است:
زیر دیر کهن چو پاک میباید شد
پاکیزه به آب تاک میباید شد
امروز سرم به خاک میخانه خوش است
چون آخر کار، خاک میباید شد!
●
منابع:
رباعیات خواجه ابوالوفاء خوارزمی، ص 11؛ در شبستان عرفان، ص 21؛ رباعیات جامی، ص 54؛ سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، ص 31؛ دیوان کمال اسماعیل اصفهانی، ص 919؛ دیوان آصفی هروی، ص 243
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
از خواهش نفس، پاک میباید بود
بیچاره و دردناک میباید بود
هین خاک شو و عُجب و تکبّر بگذار
چون آخر کار خاک میباید بود.
ابوالوفاء خوارزمی
درگذشته 835 ق.
●
خواجه ابوالوفاء، معروف به پیر فرشته، از مشایخ نامدار دوره تیموری است. از او رباعیاتی به جای مانده که نجیب مایل هروی 246 فقره آن را، بر مبنای دستنویس کتابخانه ملک تهران، در کتاب «در شبستان عرفان» (تهران، نشر گفتار، 1369) نقل فرموده است. اخیراً سید احمد بهشتی شیرازی، رباعیات خواجه ابوالوفاء خوارزمی را بر مبنای سه نسخه خطی و سه کتاب چاپی شاگرد او تاج الدین حسین خوارزمی تصحیح و منتشر کرده است (تهران، روزنه، 1395). این کتاب، مشتمل بر 269 رباعی است.
بعضی رباعیات ابوالوفاء خوارزمی، در زمان حیاتش و بعد از آن شهرتی داشته است. اما اغلب آنها، به دلیل اشتمال بر لغات و اصطلاحات عرفانی و عدم عبور آنها از صافی یک ذهن شاعرانه ناب، متکلّف و فاقد شور عاطفی و بی بهره از تخیلی بلند و قدرت تصویرگری است و جایگاهی در تاریخ رباعی فارسی ندارند. رباعیات خوارزمی، نمودار روشنی از انحطاط رباعی فارسی در دستگاه عرفان ابن عربی و معتقدان او در سده نهم و دهم هجری ست. بزرگترین شاعر این مکتب، نورالدین عبدالرحمن جامی (898 ق) است که خاتم الشعراء فارسی لقب گرفته و از حدود 800 رباعی او، تعداد اندکی، واجد آن روح شاعرانه قوی، و طراوت و تازگی در بیان یا محتوا است.
این معنی را استاد نجیب مایل هروی در مقدمه رباعیات ابوالوفاء با زهر کمتر و ظرافت بیشتری بیان کرده است: رباعیات ابوالوفاء «یکصد و اندی سال، و شاید بیشتر از آن، در میان خانقاهیان و اصحابشان شهرت داشته و بعضی از آنها بر سر زبانها جاری بوده است. علت شهرت رباعیهای ابوالوفاء اگرچه میتوان در مواردی اندک، در تجربههای شاعرانه سراینده جستجو کرد؛ و لیکن نمیتوان گفت که جمیع رباعیات او به لحاظ اسباب شاعرانه در خور توجه است؛ هرچند که به اعتبار تجربههای عرفانی و این که نکتههای نازک و باریکی را بیان میدارند، سزاوار تأمل و محتاج شرح و تفسیرند».
●
جامی به رباعیات ابوالوفاء نظر داشته و تحت تأثیر رباعی بالا، رباعی زیر را سروده است:
دلخسته و سینه چاک میباید شد
وز هستی خویش، پاک میباید شد
آن به که به خود پاک شویم اوّل کار
چون آخر کار، خاک میباید شد.
●
دیوان جامی، مورد توجه گردآورندگان رباعیات منسوب به ابوسعید ابوالخیر بوده و شمار زیادی از رباعیات او، از جمله رباعی بالا، نصیب ابوسعید شده است. جامی، ردیف رباعی را تغییر اندکی داده و در این تغییر، احتمالاً به این رباعی کمال اسماعیل اصفهانی نظر داشته است:
آلوده مشو که پاک میباید شد
مآسای که دردناک میباید شد
از باد چو آتش ار بَری سر به فلک
چون آب، به زیر خاک میباید شد.
●
آصفی هروی (متوفی 923 ق) که در شعر شاگرد جامی بوده، رباعی او را از جنبه عرفانی و اخلاقی تهی کرده و آن را به فضای خیامانه در آورده است. آصفی در دوره تیموری یکی از شاعران جدی مکتب خیام به شمار میآید. مصراع چهارم رباعی او به عینه با رباعی جامی یکی است:
زیر دیر کهن چو پاک میباید شد
پاکیزه به آب تاک میباید شد
امروز سرم به خاک میخانه خوش است
چون آخر کار، خاک میباید شد!
●
منابع:
رباعیات خواجه ابوالوفاء خوارزمی، ص 11؛ در شبستان عرفان، ص 21؛ رباعیات جامی، ص 54؛ سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، ص 31؛ دیوان کمال اسماعیل اصفهانی، ص 919؛ دیوان آصفی هروی، ص 243
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
کوچه نو
پُر در پی وصل آرزوها، تک و دو
کردیم و نشد مراد حاصل، یک جو
ناکام گذشتیم از این کهنه سرای
مانند فقیر عذب، از کوچه نو!
واعظ قزوینی
درگذشته 1089 ق.
●
«کوچه نو» در رباعی واعظ قزوینی، محله روسپیان بوده است. سیالکوتی مُل وارسته، کوچه نو و دروازه نو را محله لولیان دانسته است. ظاهراً تنفروشی یکی از مشاغل اصلی لولیان بوده است. در این رباعی فوقی یزدی، شاعر هزّال سده یازدهم هجری قمری (1050 ق)، معنی کوچه نو به طور واضح بیان شده است:
تا آتش زهدم! زده در دهر اَلو
صد شکر که بهر کس ندارم تک و دو
از آمد و رفت قحبهها، خانه من
صد تخته زدهست بر سر کوچه نو!
تخته بر سر چیزی زدن/ شکستن، به معنی خراب کردن و از رونق انداختن آن است. وارسته، همچنین از قول میرزا طاهر نصرآبادی در نثر مسمّا به «خواب و خیال» در تلاش معشوقهای که به خواب دیده بوده، گوید: بِه از دروازه نو، دری به رویم گشودند!
●
مؤلف بهار عجم در باب کوچه نو گوید: نام محلهای در صفاهان که جای بودن لولیان است؛ مثل رجواره در حضرت دهلی. مخلص لاهوری، همین عبارت را روشنتر آورده است: کوچه نو، نام محلهای است در صفاهان که آنجا قحبهزنان باشند. در تهران در دوره پهلوی نیز محلهای به نام «شهر نو» وجود داشت که محل زندگی و کاسبی اوباش و روسپیان پایتخت بود. نامگذاری این محله، احتمالاً میراثی از محلاّت دوره صفوی است.
●
منابع:
دیوان واعظ قزوینی، ص 572؛ دیوان فوقی یزدی (خطی)، برگ 399؛ مصطلحات الشعراء، ص 674؛ بهار عجم، ج 3، ص 1736؛ مرآت الاصطلاح، ص 402
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
پُر در پی وصل آرزوها، تک و دو
کردیم و نشد مراد حاصل، یک جو
ناکام گذشتیم از این کهنه سرای
مانند فقیر عذب، از کوچه نو!
واعظ قزوینی
درگذشته 1089 ق.
●
«کوچه نو» در رباعی واعظ قزوینی، محله روسپیان بوده است. سیالکوتی مُل وارسته، کوچه نو و دروازه نو را محله لولیان دانسته است. ظاهراً تنفروشی یکی از مشاغل اصلی لولیان بوده است. در این رباعی فوقی یزدی، شاعر هزّال سده یازدهم هجری قمری (1050 ق)، معنی کوچه نو به طور واضح بیان شده است:
تا آتش زهدم! زده در دهر اَلو
صد شکر که بهر کس ندارم تک و دو
از آمد و رفت قحبهها، خانه من
صد تخته زدهست بر سر کوچه نو!
تخته بر سر چیزی زدن/ شکستن، به معنی خراب کردن و از رونق انداختن آن است. وارسته، همچنین از قول میرزا طاهر نصرآبادی در نثر مسمّا به «خواب و خیال» در تلاش معشوقهای که به خواب دیده بوده، گوید: بِه از دروازه نو، دری به رویم گشودند!
●
مؤلف بهار عجم در باب کوچه نو گوید: نام محلهای در صفاهان که جای بودن لولیان است؛ مثل رجواره در حضرت دهلی. مخلص لاهوری، همین عبارت را روشنتر آورده است: کوچه نو، نام محلهای است در صفاهان که آنجا قحبهزنان باشند. در تهران در دوره پهلوی نیز محلهای به نام «شهر نو» وجود داشت که محل زندگی و کاسبی اوباش و روسپیان پایتخت بود. نامگذاری این محله، احتمالاً میراثی از محلاّت دوره صفوی است.
●
منابع:
دیوان واعظ قزوینی، ص 572؛ دیوان فوقی یزدی (خطی)، برگ 399؛ مصطلحات الشعراء، ص 674؛ بهار عجم، ج 3، ص 1736؛ مرآت الاصطلاح، ص 402
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
رباعی مشترک یا شگرد مشترک؟
آشفته زلف اوست هرجا تابی است
دیوانه چشم اوست هرجا خوابی است
زندانی آه ماست هرجا سوزی است
اخراجی چشم ماست هرجا آبی است!
سوادی گجراتی
سده یازدهم ق.
..
تفسیده آه ماست هرجا تابی است
نم خیز سرشک ماست هرجا آبی است
بدرودی خون ماست هرجا عیشی است
اخراجی چشم ماست هرجا خوابی است!
صلایی اسفراینی
زنده در ۱۰۲۵ ق.
●
رباعیات زیادی در تاریخ ادبیات کهنسال ما هست که بین دو یا چند شاعر مشترک است. این قبیل رباعیات را «رباعیات سرگردان» یا «رباعیات سیّار» نامیدهاند. گاه یک رباعی در منابع مختلف به یازده شاعر نسبت داده شده است. در همه یا اغلب این رباعیات سرگردان، خود شاعران نقشی در این سرگردانی ندارند و روحشان هم از این عوالم بی خبر بوده است. بلکه تذکرهنویسان و جُنگ پردازان هستند که یک رباعی را به نام چند نفر روایت کردهاند. بیشترین رباعیات سرگردان بین ابوسعید ابوالخیر و خیام و خواجه عبدالله انصاری و عطار و مولانا و اوحدالدین کرمانی و عراقی همدانی و مهستی گنجوی و سنایی غزنوی دست به دست شده است. همه این انتسابها هم بعد از مرگ ایشان صورت گرفته و خودشان نبودهاند که حقیقت مطلب روشن شود. بسیاری از این رباعیات، به عین عبارت به نام چند نفر است، ولی بعضی رباعیات نیز با تغییر در الفاظ همراه است که یادگار دستکاری زمانه یا ذوق شاعرانه نقل کنندگان است.
دو رباعی بالا که تا حدودی رباعی سرگردان محسوب میشود، هم حسن بیگ صلایی اسفراینی مدعی انتساب آن است و هم سوادی گجراتی. اما تفاوت این دو رباعی با بقیه رباعیات سرگردان این است که خود این دو شاعر، هر دو مدعی سرودن آن بودهاند! تقیالدین اوحدی مؤلف عرفات العاشقین که هر دو شاعر را در گجرات ملاقات کرده است، آن را یک رباعی مشترک نامیده است: «مولانا سوادی گجراتی، اشعار بسیار دارد. وقتی که بنده در گجرات بودم، وی اکثر در صحبت ملا نظیری به سر میکرد. این رباعی میانه او و حسن بیگ صلایی خراسانی که در گجرات میبود، مشترک است؛ چه هر دو به اسم خود میخوانند به اندک تصرّفی و از هر دو شنیدهام. والعلم عندالله!».
البته اندک تصرفی که اوحدی بلیانی از آن یاد میکند، نسبتاً چشمگیر است. اما ساخت و بنیان هر دو رباعی، مشترک است و هر شاعر اهل ذوقی میتواند با تغییر کوچکی در کلمات یا جابهجایی مصراعها، رباعی جدیدی شبیه آن بیافریند.
در رباعی دوم، کلمه «عیشی» در مصراع سوم، تصحیح پیشنهادی من است. در عرفات العاشقین چاپ ناجی، این کلمه «عیبی» ذکر شده و در چاپ صاحبکار، «نیشی». پیشنهاد من، از تلفیق این دو کلمه بر آمده است.
●
منبع:
عرفات العاشقین، ج ۳، ص ۱۷۷۳؛ ج ۴، ص ۲۱۶۱
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
آشفته زلف اوست هرجا تابی است
دیوانه چشم اوست هرجا خوابی است
زندانی آه ماست هرجا سوزی است
اخراجی چشم ماست هرجا آبی است!
سوادی گجراتی
سده یازدهم ق.
..
تفسیده آه ماست هرجا تابی است
نم خیز سرشک ماست هرجا آبی است
بدرودی خون ماست هرجا عیشی است
اخراجی چشم ماست هرجا خوابی است!
صلایی اسفراینی
زنده در ۱۰۲۵ ق.
●
رباعیات زیادی در تاریخ ادبیات کهنسال ما هست که بین دو یا چند شاعر مشترک است. این قبیل رباعیات را «رباعیات سرگردان» یا «رباعیات سیّار» نامیدهاند. گاه یک رباعی در منابع مختلف به یازده شاعر نسبت داده شده است. در همه یا اغلب این رباعیات سرگردان، خود شاعران نقشی در این سرگردانی ندارند و روحشان هم از این عوالم بی خبر بوده است. بلکه تذکرهنویسان و جُنگ پردازان هستند که یک رباعی را به نام چند نفر روایت کردهاند. بیشترین رباعیات سرگردان بین ابوسعید ابوالخیر و خیام و خواجه عبدالله انصاری و عطار و مولانا و اوحدالدین کرمانی و عراقی همدانی و مهستی گنجوی و سنایی غزنوی دست به دست شده است. همه این انتسابها هم بعد از مرگ ایشان صورت گرفته و خودشان نبودهاند که حقیقت مطلب روشن شود. بسیاری از این رباعیات، به عین عبارت به نام چند نفر است، ولی بعضی رباعیات نیز با تغییر در الفاظ همراه است که یادگار دستکاری زمانه یا ذوق شاعرانه نقل کنندگان است.
دو رباعی بالا که تا حدودی رباعی سرگردان محسوب میشود، هم حسن بیگ صلایی اسفراینی مدعی انتساب آن است و هم سوادی گجراتی. اما تفاوت این دو رباعی با بقیه رباعیات سرگردان این است که خود این دو شاعر، هر دو مدعی سرودن آن بودهاند! تقیالدین اوحدی مؤلف عرفات العاشقین که هر دو شاعر را در گجرات ملاقات کرده است، آن را یک رباعی مشترک نامیده است: «مولانا سوادی گجراتی، اشعار بسیار دارد. وقتی که بنده در گجرات بودم، وی اکثر در صحبت ملا نظیری به سر میکرد. این رباعی میانه او و حسن بیگ صلایی خراسانی که در گجرات میبود، مشترک است؛ چه هر دو به اسم خود میخوانند به اندک تصرّفی و از هر دو شنیدهام. والعلم عندالله!».
البته اندک تصرفی که اوحدی بلیانی از آن یاد میکند، نسبتاً چشمگیر است. اما ساخت و بنیان هر دو رباعی، مشترک است و هر شاعر اهل ذوقی میتواند با تغییر کوچکی در کلمات یا جابهجایی مصراعها، رباعی جدیدی شبیه آن بیافریند.
در رباعی دوم، کلمه «عیشی» در مصراع سوم، تصحیح پیشنهادی من است. در عرفات العاشقین چاپ ناجی، این کلمه «عیبی» ذکر شده و در چاپ صاحبکار، «نیشی». پیشنهاد من، از تلفیق این دو کلمه بر آمده است.
●
منبع:
عرفات العاشقین، ج ۳، ص ۱۷۷۳؛ ج ۴، ص ۲۱۶۱
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
دختر حسامالدین سالار
گویند که: مایه جنون باشد عشق
وز دایره عقل برون باشد عشق
غافل بودم ز عاشقی، تا اکنون
عشقت بهمن آموخت که چون باشد عشق!
دختر حسام سالار
نیمه اول قرن هفتم ق.
●
در میان زنان سخنگوی پارسی، نام دختر حسام الدین سالار، به واسطه ترکیب بند غرّایی که در مدح عزالدین کیکاووس اول (حک. 607 ـ 616 ق) سروده، پُر آوازه شده است. ابن بی بی ماجرای ارسال این چکامه را از موصل به قونیه با آب و تاب بسیار نقل کرده و متن کامل آن را آورده و گفته است: «دختر حسام الدین سالار از موصل این قصیده را به خدمت حضرتش فرستاد. فرمود که به هر بیتی صد دینار سرخ درباره او انعام کنند. هفتاد و دو بیت است. هفت هزار و دویست دینار به موصلِ قصیده که از موصل آمده بود، تسلیم کردند» (الاوامر العلاییه، ص 122).
از این شاعر که نام و کنیه و لقبش را نمیدانیم و شهرتش به واسطه مقام پدرش است، چند رباعی در منابع دیگر هم باقی مانده که رباعی بالا از جمله آنهاست. جمال خلیل شروانی، مؤلف نزهة المجالس سه رباعی و محمد بن مسعود تبریزی در خلاصة الاشعار فی الرباعیات، چهار رباعی به اسم «دختر سالار» و «دختر حسام سالار» نقل کردهاند که از تجمیع آنها، شش رباعی به دست میآید.
مرحوم محمد امین ریاحی، این شاعر را دختر حسامالدین علی بن فضل الله سالار، دانشمند و ریاضیدان دانسته است (نزهة المجالس، ص 69).
●
در مورد حسام الدین سالار، اختلاف نظر و تشتت آراء بین محققان زیاد است. مرحوم جلالالدین تهرانی و به تبع او مرحوم جلالالدین همایی بر آن بودند که حسام الدین سالار در نیمه نخست قرن ششم میزیست و بر حکیم عمر خیام مؤخّر بود. از او رسالهای به عربی در تناهی ابعاد موجود است که در آن از حسام الدین با لقب «حجة الحق» یاد شده که جزو القاب ابن سینا و خیام هم به شمار میرود و نشاندهنده جایگاه علمی اوست.
حسین معصومی همدانی، در مقاله «حسام الدین سالار و جامع قوانین علم الهیئة او»، رساله «جامع قوانین علم الهیئة» را به حسام الدین سالار منسوب میدارد و از آنجا که این رساله به عمیدالدین کُندری وزیر تقدیم شده، زمان زندگی حسام الدین سالار، یک قرن جلوتر میآید؛ چرا که عمیدالدین کُندری بین 447 تا 456 ق وزارت طغرل بیگ سلجوقی را بر عهده داشت. البته در تنها نسخه خطی رساله که در سال 638 ق کتابت شده است، نامی از مؤلف نیست. ولی دکتر معصومی همدانی به قرینه منقولات خواجه نصیر طوسی از رسالهای که عباراتش تا حدودی شباهت به عبارات و آراء مولف ناشناس جامع قوانین علم هیئت دارد و میگوید از گفتار حسام الدین سالار است، نتیجه میگیرد که حسام الدین سالار مؤلف آن رساله مجهول المؤلف است.
حسن انصاری در مقالهای با عنوان «از عمر خیام تا حسام الدین سالار»، چنین استدلال میکند که حسامالدین سالار در نیمه دوم قرن ششم میزیسته و مولف دو رساله در تناهی ابعاد است و تلویحاً نظرات حسین معصومی همدانی را رد میکند و طرداً للباب، خیام را نویسنده احتمالی رساله علم هیئت میخواند (میان فلسفه و کلام، ص 105ـ 118).
همینجا بگوییم که عدهای از نویسندگان، حسام الدین سالار را که در قرن ششم میزیست، با حسامالدین منجم (مقتول در 661 ق)، معاصر هولاکوخان مغول و حسام الدین شامی معاصر خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی 672 ق) در هم آمیختهاند که حسین معصومی همدانی در مقاله خود به تفصیل، دلایل باطل بودن آن را نشان داده است.
●
آنچه در مورد اختلاف نظر علماء در تعیین حدود دوران حیات حسامالدین سالار آوردیم، بدین جهت بود که بگوییم قرینهای وجود دارد که نشان میدهد حسامالدین سالار در قرن ششم میزیست و تا نیمه این قرن در قید حیات بوده است. این قرینه، دختر اوست که شاعر بوده و در اوایل قرن هفتم، چکامهای برای عزالدین کیکاوس سروده است. اگر دختر حسام سالار را در دهه اول قرن هفتم، فردی کامل و جا افتاده فرض کنیم، پدر او قدعدتاً باید از مردم نیمه دوم قرن ششم باشد.
●
رباعی بالا را ما از مجموعه خلاصة الاشعار فی الرباعیات ابوالمجد تبریزی نقل کردیم (سفینه تبریز، ص 596). این رباعی، در نزهة المجالس هم هست، اما نام شاعرش ذکر نشده است (ص 457).
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
گویند که: مایه جنون باشد عشق
وز دایره عقل برون باشد عشق
غافل بودم ز عاشقی، تا اکنون
عشقت بهمن آموخت که چون باشد عشق!
دختر حسام سالار
نیمه اول قرن هفتم ق.
●
در میان زنان سخنگوی پارسی، نام دختر حسام الدین سالار، به واسطه ترکیب بند غرّایی که در مدح عزالدین کیکاووس اول (حک. 607 ـ 616 ق) سروده، پُر آوازه شده است. ابن بی بی ماجرای ارسال این چکامه را از موصل به قونیه با آب و تاب بسیار نقل کرده و متن کامل آن را آورده و گفته است: «دختر حسام الدین سالار از موصل این قصیده را به خدمت حضرتش فرستاد. فرمود که به هر بیتی صد دینار سرخ درباره او انعام کنند. هفتاد و دو بیت است. هفت هزار و دویست دینار به موصلِ قصیده که از موصل آمده بود، تسلیم کردند» (الاوامر العلاییه، ص 122).
از این شاعر که نام و کنیه و لقبش را نمیدانیم و شهرتش به واسطه مقام پدرش است، چند رباعی در منابع دیگر هم باقی مانده که رباعی بالا از جمله آنهاست. جمال خلیل شروانی، مؤلف نزهة المجالس سه رباعی و محمد بن مسعود تبریزی در خلاصة الاشعار فی الرباعیات، چهار رباعی به اسم «دختر سالار» و «دختر حسام سالار» نقل کردهاند که از تجمیع آنها، شش رباعی به دست میآید.
مرحوم محمد امین ریاحی، این شاعر را دختر حسامالدین علی بن فضل الله سالار، دانشمند و ریاضیدان دانسته است (نزهة المجالس، ص 69).
●
در مورد حسام الدین سالار، اختلاف نظر و تشتت آراء بین محققان زیاد است. مرحوم جلالالدین تهرانی و به تبع او مرحوم جلالالدین همایی بر آن بودند که حسام الدین سالار در نیمه نخست قرن ششم میزیست و بر حکیم عمر خیام مؤخّر بود. از او رسالهای به عربی در تناهی ابعاد موجود است که در آن از حسام الدین با لقب «حجة الحق» یاد شده که جزو القاب ابن سینا و خیام هم به شمار میرود و نشاندهنده جایگاه علمی اوست.
حسین معصومی همدانی، در مقاله «حسام الدین سالار و جامع قوانین علم الهیئة او»، رساله «جامع قوانین علم الهیئة» را به حسام الدین سالار منسوب میدارد و از آنجا که این رساله به عمیدالدین کُندری وزیر تقدیم شده، زمان زندگی حسام الدین سالار، یک قرن جلوتر میآید؛ چرا که عمیدالدین کُندری بین 447 تا 456 ق وزارت طغرل بیگ سلجوقی را بر عهده داشت. البته در تنها نسخه خطی رساله که در سال 638 ق کتابت شده است، نامی از مؤلف نیست. ولی دکتر معصومی همدانی به قرینه منقولات خواجه نصیر طوسی از رسالهای که عباراتش تا حدودی شباهت به عبارات و آراء مولف ناشناس جامع قوانین علم هیئت دارد و میگوید از گفتار حسام الدین سالار است، نتیجه میگیرد که حسام الدین سالار مؤلف آن رساله مجهول المؤلف است.
حسن انصاری در مقالهای با عنوان «از عمر خیام تا حسام الدین سالار»، چنین استدلال میکند که حسامالدین سالار در نیمه دوم قرن ششم میزیسته و مولف دو رساله در تناهی ابعاد است و تلویحاً نظرات حسین معصومی همدانی را رد میکند و طرداً للباب، خیام را نویسنده احتمالی رساله علم هیئت میخواند (میان فلسفه و کلام، ص 105ـ 118).
همینجا بگوییم که عدهای از نویسندگان، حسام الدین سالار را که در قرن ششم میزیست، با حسامالدین منجم (مقتول در 661 ق)، معاصر هولاکوخان مغول و حسام الدین شامی معاصر خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی 672 ق) در هم آمیختهاند که حسین معصومی همدانی در مقاله خود به تفصیل، دلایل باطل بودن آن را نشان داده است.
●
آنچه در مورد اختلاف نظر علماء در تعیین حدود دوران حیات حسامالدین سالار آوردیم، بدین جهت بود که بگوییم قرینهای وجود دارد که نشان میدهد حسامالدین سالار در قرن ششم میزیست و تا نیمه این قرن در قید حیات بوده است. این قرینه، دختر اوست که شاعر بوده و در اوایل قرن هفتم، چکامهای برای عزالدین کیکاوس سروده است. اگر دختر حسام سالار را در دهه اول قرن هفتم، فردی کامل و جا افتاده فرض کنیم، پدر او قدعدتاً باید از مردم نیمه دوم قرن ششم باشد.
●
رباعی بالا را ما از مجموعه خلاصة الاشعار فی الرباعیات ابوالمجد تبریزی نقل کردیم (سفینه تبریز، ص 596). این رباعی، در نزهة المجالس هم هست، اما نام شاعرش ذکر نشده است (ص 457).
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
سری به روشنایی
شمع اَرچه چو من داغ جدايی دارد
با گريه و سوز، آشنايی دارد؛
سررشته شمع بِه که سررشته من
کآن رشته سری به روشنايی دارد.
نجمالدین رازی
درگذشته 654 ق.
●
نجم رازی، نویسندهای توانا و شاعری متوسط بود. با این همه اُنس و الفت او با شعر، چیزی نیست که از نگاه کسی پوشیده باشد. مرصاد العباد او گنجینهای از اشعار کهن فارسی است. در این کتاب، و دو کتاب : معيار الصدق فی مصداق العشق (يا عشق و عقل) و مرموزات اسدی در مزمورات داودی؛ رباعیات بیشماری از خود و استادانش آورده است. کتاب رسالة الطيور را نیز در شمار آثار او آوردهاند که هم نثرش با نثر دیگر آثار نجم رازی متفاوت است و هم رباعیاتی که در آنآمده، سبک کاملاً متمایزی دارد.
علاوه بر کتابهای خود نجم رازی، در بعضی جُنگها و سفاین قدیم و تذکرههای دوره صفوی هم رباعیاتی به اسم او نقل شده است. دکتر محمود مدبری، سالها پیش «اشعار شیخ نجمالدین رازی» را گرد آورد و منتشر کرد (تهران، طهوری، 1363). حدود یک سال پیش دکتر کاظم محمدی نیز کتاب «اشعار نجمالدين رازی» را روانه بازار کرد (کرج، انتشارات نجم کبری، 1394) که هیچ مزیتی نسبت به کتاب قبلی ندارد و نقدهایی زیادی بر آن وارد است که شمّهای از آن را من در مقاله «اشعار شيخ نجمالدين رازی و شرکاء» (فصلنامه نقد کتاب ادبیات، سال دوم، شماره 6: تابستان 1395، ص 71 ـ 86) باز گفتهام.
باری، رباعی بالا را جامی در کتاب نفحات الانس ذیل شرح حال نجم رازی آورده است (ص 437؛ ایضاً رک. اشعار شیخ نجمالدین رازی، 15). این رباعی، جزو رباعیات برگزیده نجم رازی نیست. ولی ما آن را به جهت مشابهت با یک رباعی دیگر، شایسته نقل دانستیم. آن رباعی، در مونس الاحرار محمد بن بدر جاجرمی (742 ق)، بی ذکر نام گوینده آمده است (ج 2، ص 1183):
ای شمع! ز یار ارچه جدایی داری
با درد فراق، آشنایی داری
بر خود مگری، بر من بیچاره گری
کآخر تو سری به روشنایی داری.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
شمع اَرچه چو من داغ جدايی دارد
با گريه و سوز، آشنايی دارد؛
سررشته شمع بِه که سررشته من
کآن رشته سری به روشنايی دارد.
نجمالدین رازی
درگذشته 654 ق.
●
نجم رازی، نویسندهای توانا و شاعری متوسط بود. با این همه اُنس و الفت او با شعر، چیزی نیست که از نگاه کسی پوشیده باشد. مرصاد العباد او گنجینهای از اشعار کهن فارسی است. در این کتاب، و دو کتاب : معيار الصدق فی مصداق العشق (يا عشق و عقل) و مرموزات اسدی در مزمورات داودی؛ رباعیات بیشماری از خود و استادانش آورده است. کتاب رسالة الطيور را نیز در شمار آثار او آوردهاند که هم نثرش با نثر دیگر آثار نجم رازی متفاوت است و هم رباعیاتی که در آنآمده، سبک کاملاً متمایزی دارد.
علاوه بر کتابهای خود نجم رازی، در بعضی جُنگها و سفاین قدیم و تذکرههای دوره صفوی هم رباعیاتی به اسم او نقل شده است. دکتر محمود مدبری، سالها پیش «اشعار شیخ نجمالدین رازی» را گرد آورد و منتشر کرد (تهران، طهوری، 1363). حدود یک سال پیش دکتر کاظم محمدی نیز کتاب «اشعار نجمالدين رازی» را روانه بازار کرد (کرج، انتشارات نجم کبری، 1394) که هیچ مزیتی نسبت به کتاب قبلی ندارد و نقدهایی زیادی بر آن وارد است که شمّهای از آن را من در مقاله «اشعار شيخ نجمالدين رازی و شرکاء» (فصلنامه نقد کتاب ادبیات، سال دوم، شماره 6: تابستان 1395، ص 71 ـ 86) باز گفتهام.
باری، رباعی بالا را جامی در کتاب نفحات الانس ذیل شرح حال نجم رازی آورده است (ص 437؛ ایضاً رک. اشعار شیخ نجمالدین رازی، 15). این رباعی، جزو رباعیات برگزیده نجم رازی نیست. ولی ما آن را به جهت مشابهت با یک رباعی دیگر، شایسته نقل دانستیم. آن رباعی، در مونس الاحرار محمد بن بدر جاجرمی (742 ق)، بی ذکر نام گوینده آمده است (ج 2، ص 1183):
ای شمع! ز یار ارچه جدایی داری
با درد فراق، آشنایی داری
بر خود مگری، بر من بیچاره گری
کآخر تو سری به روشنایی داری.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
در پای تو افتاده چو خلخال توام
در عشق تو، تیره حال، چون خال توام
وز پشتِ خمیده، زلفِ چون دال توام
باریک و دوتا، نگون و نالان و ضعیف
در پای تو، افتاده، چو خلخال توام.
جمالالدین اصفهانی
درگذشته 588 ق.
●
سیر تحول زیورآلات زنانه در شعر فارسی خود میتواند موضوع تحقیق جداگانهای باشد. هدف ما در اینجا پیگیری این موضوع نیست. خلخال، حلقه فلزی بوده که زنان از گذشته بسیار دور، تا گذشته نه چندان دور بر پای میبستند؛ هم به جهت زیبایی، و هم به خاطر آوای خوشی که در راه رفتن یا رقصیدن از آن برمیخاست و سهم گوش عاشقان را جداگانه ادا میکرد. هنوز هم در بعضی مناطق ایران، و کشورهای عربی، بستن خلخال رایج است. امروزه، خلخالهای بیصدا رایج است که به شکل نوار، بر پای زنان و دختران جای میگیرد.
تشبیه عاشقی که مانند خلخال بر پای معشوق خود افتاده و صدای زاری او بلند است، جدا از کلاسیک بودن این تصویر عاشقانه در چارچوب عشقورزیهای عتیق، تشبیه در خور توجهی است که در قرن ششم و هفتم مورد توجه شاعران بوده است.
●
جمال نقاش اصفهانی که عدهای او را همان جمالالدین اصفهانی میدانند و عدهای، آنها را دو شاعر همشهری کاملاً متفاوت به حساب میآورند، همین تصویر را در یکی از رباعیات خود به کار بُرده است:
ای بسته آن دو رلف چون دال تو من
وی گشته اسیر رخ و آن خال تو من
روزی بینی: خمیده و زرد و ضعیف
در پای تو افتاده چو خلخال تو من!
شاعر گمنام دیگری از همان عصر، این مضمون را چنین بسته است:
ای بی رخ زیبای تو کارم فریاد
بی روی نکوت، چند دارم فریاد؟
آمد گه آنکه همچو خلخال زرت
در پای تو افتم و برآرَم فریاد
یک قرن بعد از جمال اصفهانی، مجد همگر شیرازی (درگذشتۀ 686 ق) گفته:
از لطف قد تو، سرو را حال آید
وز رشک رخ تو، ماه بدحال آید
ور با تو برابری کند آینهوار
در پای تو افتاده چو خلخال آيد
●
بررسی رابطه شعری جمال اصفهانی و پسرش کمالالدین اسماعیل، همیشه برای من جذابیتهای خاص خودش را داشته است. جدا از اینکه کمال، شعرش در خیالانگیزی و تصویرآفرینی شاعرانه بر شعر پدر از هر جهت برتری دارد، این نکته را نیز نباید فراموش کرد که شعر او، خواهی نخواهی، بسیار مدیون شخصیت پدرش هست و این امر بسیار طبیعی است. هر وقت رباعی بالا را میخوانم، یادم از این رباعی کمال اسماعیل میآید که میتوان گفت در تأثیرپذیری هم از خود خلاقیت نشان میداده است:
پیوسته خمیده همچو ابروی توام
چون خطّ تو فتنه گشته بر روی توام
در پای تو افتاده چو گیسوی توام
همواره شکسته بسته چون موی توام.
●
منبع:
دیوان استاد جمالالدین اصفهانی، ص 497؛ نزهةالمجالس، ص 453، 454؛ رباعیات مجد همگر، نسخه موزه بریتانیا، برگ 122؛ دیوان کمال اسماعیل اصفهانی، ص 816
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
در عشق تو، تیره حال، چون خال توام
وز پشتِ خمیده، زلفِ چون دال توام
باریک و دوتا، نگون و نالان و ضعیف
در پای تو، افتاده، چو خلخال توام.
جمالالدین اصفهانی
درگذشته 588 ق.
●
سیر تحول زیورآلات زنانه در شعر فارسی خود میتواند موضوع تحقیق جداگانهای باشد. هدف ما در اینجا پیگیری این موضوع نیست. خلخال، حلقه فلزی بوده که زنان از گذشته بسیار دور، تا گذشته نه چندان دور بر پای میبستند؛ هم به جهت زیبایی، و هم به خاطر آوای خوشی که در راه رفتن یا رقصیدن از آن برمیخاست و سهم گوش عاشقان را جداگانه ادا میکرد. هنوز هم در بعضی مناطق ایران، و کشورهای عربی، بستن خلخال رایج است. امروزه، خلخالهای بیصدا رایج است که به شکل نوار، بر پای زنان و دختران جای میگیرد.
تشبیه عاشقی که مانند خلخال بر پای معشوق خود افتاده و صدای زاری او بلند است، جدا از کلاسیک بودن این تصویر عاشقانه در چارچوب عشقورزیهای عتیق، تشبیه در خور توجهی است که در قرن ششم و هفتم مورد توجه شاعران بوده است.
●
جمال نقاش اصفهانی که عدهای او را همان جمالالدین اصفهانی میدانند و عدهای، آنها را دو شاعر همشهری کاملاً متفاوت به حساب میآورند، همین تصویر را در یکی از رباعیات خود به کار بُرده است:
ای بسته آن دو رلف چون دال تو من
وی گشته اسیر رخ و آن خال تو من
روزی بینی: خمیده و زرد و ضعیف
در پای تو افتاده چو خلخال تو من!
شاعر گمنام دیگری از همان عصر، این مضمون را چنین بسته است:
ای بی رخ زیبای تو کارم فریاد
بی روی نکوت، چند دارم فریاد؟
آمد گه آنکه همچو خلخال زرت
در پای تو افتم و برآرَم فریاد
یک قرن بعد از جمال اصفهانی، مجد همگر شیرازی (درگذشتۀ 686 ق) گفته:
از لطف قد تو، سرو را حال آید
وز رشک رخ تو، ماه بدحال آید
ور با تو برابری کند آینهوار
در پای تو افتاده چو خلخال آيد
●
بررسی رابطه شعری جمال اصفهانی و پسرش کمالالدین اسماعیل، همیشه برای من جذابیتهای خاص خودش را داشته است. جدا از اینکه کمال، شعرش در خیالانگیزی و تصویرآفرینی شاعرانه بر شعر پدر از هر جهت برتری دارد، این نکته را نیز نباید فراموش کرد که شعر او، خواهی نخواهی، بسیار مدیون شخصیت پدرش هست و این امر بسیار طبیعی است. هر وقت رباعی بالا را میخوانم، یادم از این رباعی کمال اسماعیل میآید که میتوان گفت در تأثیرپذیری هم از خود خلاقیت نشان میداده است:
پیوسته خمیده همچو ابروی توام
چون خطّ تو فتنه گشته بر روی توام
در پای تو افتاده چو گیسوی توام
همواره شکسته بسته چون موی توام.
●
منبع:
دیوان استاد جمالالدین اصفهانی، ص 497؛ نزهةالمجالس، ص 453، 454؛ رباعیات مجد همگر، نسخه موزه بریتانیا، برگ 122؛ دیوان کمال اسماعیل اصفهانی، ص 816
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
وآن دل که شکست
هر روز دل اندر هوسی نتوان بست
دل در هوسی هر نفسی نتوان بست
یکباره دلم شکسته شد در ره عشق
وآن دل که شکست، در کسی نتوان بست.
جمالالدین مسعود خجندی
سده ششم ق.
●
خاندان خجندی، از خاندانهای مشهور اصفهان بودند که در قرن ششم و هفتم هجری ریاست مذهبی شافعیان اصفهان را بر عهده داشتند و مورد احترام بزرگان بودند و شاعران، در مدح افراد این خاندان اشعار فراوان گفتهاند. اغلب بزرگان این خاندان، اهل ذوق هم بودند و رباعیاتی از آنها باقی مانده است (رک. نزهة المجالس، مقدمه محمد امین ریاحی، ص 80 ـ 81).
در شناخت افراد این خاندان، محمد قزوینی، صدر هاشمی، عباس اقبال و سعید نفیسی مطالب ارزشمندی نگاشتهاند. در این فهرست، نامی از جمالالدین مسعود نیست و مرحوم ریاحی حدس زده که منظور از این شخص، همان جمالالدین محمود پسر عبداللطیف است.
در مجموعه المختارات من الرسایل که به ذکر نامهها و مکاتیب و رسایل افراد سرشناس قرن ششم و هفتم اختصاص دارد و در سال 693 ق کتابت شده، نامهای از صدر سعید جمالالدین مسعود خجندی هست که آن را خطاب به شهابالدین طغرایی نوشته و همراه آن، مقداری از اشعار خود را برای درج در سفینه او فرستاده است (المختارات، چاپ عکسی، ص 88؛ چاپ حروفی، ص 143). از جمله اشعار او در این نامه، سه رباعی است و رباعی بالا هم جزو آنهاست.
اثیر اخسیکتی (609 ق)، در قصیدهای این جمالالدین مسعود را مدح گفته است (دیوان، ص 298) و جالب آنجاست که علی رغم اشاره صریح شاعر به نام مسعود در این قصیده: «مسعود نام و طالع و مسعود طلعتی»، همایونفرخ مصحح دیوان اثیر، او را همان جمالالدین محمود فرض کرده و گفته کسی را از خاندان خجندیان به نام جمالالدین مسعود نمیشناسیم (مقدمه دیوان، ص نود و شش).
بنابراین، یکی از افراد این خاندان در نیمه دوم قرن ششم، جمال الدین مسعود خجندی است که طبع شعر داشته و مورد ستایش اثیر اخسیکتی بوده است. با توجه به تصریح دو منبع کهن و معتبر، دلیلی ندارد که مسعود را محمود بدانیم!
●
اما شهابالدین طغرایی که مخاطب جمالالدین مسعود خجندی بوده و او را «ملک الصدور شهابالدین ظهیر الاسلام» نامیده، همان است که راوندی به مناسبتی از او با اکرام و احترام بسیار یاد کرده و گفته در دوران حکومت طغرل ابن ارسلان (573 ـ 590 ق)، منصب طغرایی داشته است (راحة الصدور، ص 421). بنابراین، حدود دوران زندگی جمالالدین مسعود خجندی نیز روشن میشود.
●
رباعی بالا را مؤلف نزهة المجالس نیز به نام جمال خجندی آورده است (ص 226)؛ از این شخص، رباعیات دیگری هم در نزهة المجالس هست که اشتباهاً به حساب جمالالدین محمود گذاشته شده است.
نکته جالب اینجاست که رباعی مورد نظر ما، در دیوان کمال اسماعیل اصفهانی هم دیده میشود (ص 950) و با توجه به تصریح خجندی که آن را جزو اشعار خودش برای شهابالدین طغرایی فرستاده و در آن زمان، کمال اسماعیل در سنین جوانی بوده است؛ و مُهر تأیید نزهة المجالس، تردیدی نباید داشت که رباعی از جمال خجندی است نه کمال اصفهانی. البته، در قدیمترین نسخه دیوان کمال اسماعیل که در سال 688 ق کتابت شده، این رباعی هست و این نشان میدهد که صرف درج رباعی در یک نسخه کهنسال، دلیل اصالت و صحت انتساب آن رباعی نیست.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
هر روز دل اندر هوسی نتوان بست
دل در هوسی هر نفسی نتوان بست
یکباره دلم شکسته شد در ره عشق
وآن دل که شکست، در کسی نتوان بست.
جمالالدین مسعود خجندی
سده ششم ق.
●
خاندان خجندی، از خاندانهای مشهور اصفهان بودند که در قرن ششم و هفتم هجری ریاست مذهبی شافعیان اصفهان را بر عهده داشتند و مورد احترام بزرگان بودند و شاعران، در مدح افراد این خاندان اشعار فراوان گفتهاند. اغلب بزرگان این خاندان، اهل ذوق هم بودند و رباعیاتی از آنها باقی مانده است (رک. نزهة المجالس، مقدمه محمد امین ریاحی، ص 80 ـ 81).
در شناخت افراد این خاندان، محمد قزوینی، صدر هاشمی، عباس اقبال و سعید نفیسی مطالب ارزشمندی نگاشتهاند. در این فهرست، نامی از جمالالدین مسعود نیست و مرحوم ریاحی حدس زده که منظور از این شخص، همان جمالالدین محمود پسر عبداللطیف است.
در مجموعه المختارات من الرسایل که به ذکر نامهها و مکاتیب و رسایل افراد سرشناس قرن ششم و هفتم اختصاص دارد و در سال 693 ق کتابت شده، نامهای از صدر سعید جمالالدین مسعود خجندی هست که آن را خطاب به شهابالدین طغرایی نوشته و همراه آن، مقداری از اشعار خود را برای درج در سفینه او فرستاده است (المختارات، چاپ عکسی، ص 88؛ چاپ حروفی، ص 143). از جمله اشعار او در این نامه، سه رباعی است و رباعی بالا هم جزو آنهاست.
اثیر اخسیکتی (609 ق)، در قصیدهای این جمالالدین مسعود را مدح گفته است (دیوان، ص 298) و جالب آنجاست که علی رغم اشاره صریح شاعر به نام مسعود در این قصیده: «مسعود نام و طالع و مسعود طلعتی»، همایونفرخ مصحح دیوان اثیر، او را همان جمالالدین محمود فرض کرده و گفته کسی را از خاندان خجندیان به نام جمالالدین مسعود نمیشناسیم (مقدمه دیوان، ص نود و شش).
بنابراین، یکی از افراد این خاندان در نیمه دوم قرن ششم، جمال الدین مسعود خجندی است که طبع شعر داشته و مورد ستایش اثیر اخسیکتی بوده است. با توجه به تصریح دو منبع کهن و معتبر، دلیلی ندارد که مسعود را محمود بدانیم!
●
اما شهابالدین طغرایی که مخاطب جمالالدین مسعود خجندی بوده و او را «ملک الصدور شهابالدین ظهیر الاسلام» نامیده، همان است که راوندی به مناسبتی از او با اکرام و احترام بسیار یاد کرده و گفته در دوران حکومت طغرل ابن ارسلان (573 ـ 590 ق)، منصب طغرایی داشته است (راحة الصدور، ص 421). بنابراین، حدود دوران زندگی جمالالدین مسعود خجندی نیز روشن میشود.
●
رباعی بالا را مؤلف نزهة المجالس نیز به نام جمال خجندی آورده است (ص 226)؛ از این شخص، رباعیات دیگری هم در نزهة المجالس هست که اشتباهاً به حساب جمالالدین محمود گذاشته شده است.
نکته جالب اینجاست که رباعی مورد نظر ما، در دیوان کمال اسماعیل اصفهانی هم دیده میشود (ص 950) و با توجه به تصریح خجندی که آن را جزو اشعار خودش برای شهابالدین طغرایی فرستاده و در آن زمان، کمال اسماعیل در سنین جوانی بوده است؛ و مُهر تأیید نزهة المجالس، تردیدی نباید داشت که رباعی از جمال خجندی است نه کمال اصفهانی. البته، در قدیمترین نسخه دیوان کمال اسماعیل که در سال 688 ق کتابت شده، این رباعی هست و این نشان میدهد که صرف درج رباعی در یک نسخه کهنسال، دلیل اصالت و صحت انتساب آن رباعی نیست.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
چه کند/ چه گنه ؛ با من/ بی من
اصلاح دو خطا در نزهة المجالس
غم جان ز تنم بُرد، نفس را چه کند
دل خون جگر خورد، هوس را چه کند
در دست کسی بماندهام سرگردان
بر من همه از من است، کس را چه کند؟
کمال زیاد
●
ای کرده به عیش در، سواری با من
شرمت ناید که جام داری با من
دل میدهدت که غم گساری با من
جان میکنم و تو می گساری با من
شفروه
●
بی شک، نزهة المجالس جمال خلیل شروانی، یکی از منابع مهم رباعیات قدیمی فارسی است، این مجموعه ارزشمند که در اواسط قرن هفتم هجری پدید آمده، در بردارنده حدود 4000 رباعی از 300 شاعر سراسر قلمرو زبان فارسی از قرن چهارم تا هفتم است. از این کتاب، متأسفانه یک دستنویس تقریباً کامل بیشتر بهجای نمانده و آن هم در سال 731 ق کتابت شده است.
این دستنویس، با وجود نزدیک بودنش به زمان تألیف کتاب، و ارزشهای غیر قابل انکارش، ایرادهای مهمی هم دارد که از جمله مهمترین آنها، جابجا نوشتن نام شاعران است. ظاهراً کاتب نخست رباعیات را نوشته، و سپس عناوین را با رنگ دیگر بر صدر هر رباعی گذاشته است. در موارد متعدد، کاتب نام شاعران را بالا و پایین نوشته که باعث گمراهی محققان است و مجال ذکر آن اینجا نیست.
مرحوم دکتر محمد امین ریاحی، در سال 1366 نزهة المجالس را روانه بازار کرد؛ این کتاب، مقدمه و تعلیقات و توضیحات بسیار سودمندی دارد. اساس تصحیح، همان نسخه مورخ 731 ق است که در کتابخانه سلیمانیه استانبول نگهداری میشود. کاری که مرحوم ریاحی در تصحیح این کتاب کرده، الحق و الانصاف، کاری سترگ و ستودنی است. اما ایرادهای جزیی در تصحیح کتاب وجود دارد که من شماری از آنها را سال 1376 در یک مقاله مفصل که در دو شماره مجله معارف چاپ شد، یادآور شدم و دو سال بعد که توفیق دیدار دکتر ریاحی در منزلشان دست داد، بابت آن مقاله مرا مورد لطف بسیار قرار دادند.
نزهةالمجالس از کتابهایی است که من بسیار بدان رجوع میکنم و بعد از چاپ مقاله نیز یافتههای بسیاری بدان افزودم که هنوز مجال چاپ نیافته است. امروز که دنبال مطلبی میگشتم، دو رباعی بالا را دیدم که در صفحه 516 نسخه چاپی جای گرفته و هر دو نیازمند توضیح است.
در رباعی نخست، ردیف رباعی، به صورت واضح در دستنویس کتاب، «چه گنه» قید شده و سیاق عبارت هم، مؤید این ضبط است. اما به دلایلی نامعلوم، مرحوم ریاحی آن را به «چه کند» تغییر داده است. تصویر این صفحه دستنویس را در ذیل مطلب میگذارم. بنابراین، دوستانی که نزهة المجالس را در اختیار دارند، میتوانند در نسخه خود و در فهرست رباعیات کتاب آن را اصلاح کنند.
در رباعی دوم، کاتب مرتکب یک خطا شده و ردیف «بی من» را سهواً «با من» نوشته است. موضوع رباعی، گلایه عاشق از معشوق است که بی او، با دگران عیش میسازد و جام شراب مینوشد. در اینجا، «با من» رباعی را دچار تشتت معنایی و سردرگمی مخاطب کرده و مرحوم دکتر ریاحی هم متوجه این خطا نشده است.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
اصلاح دو خطا در نزهة المجالس
غم جان ز تنم بُرد، نفس را چه کند
دل خون جگر خورد، هوس را چه کند
در دست کسی بماندهام سرگردان
بر من همه از من است، کس را چه کند؟
کمال زیاد
●
ای کرده به عیش در، سواری با من
شرمت ناید که جام داری با من
دل میدهدت که غم گساری با من
جان میکنم و تو می گساری با من
شفروه
●
بی شک، نزهة المجالس جمال خلیل شروانی، یکی از منابع مهم رباعیات قدیمی فارسی است، این مجموعه ارزشمند که در اواسط قرن هفتم هجری پدید آمده، در بردارنده حدود 4000 رباعی از 300 شاعر سراسر قلمرو زبان فارسی از قرن چهارم تا هفتم است. از این کتاب، متأسفانه یک دستنویس تقریباً کامل بیشتر بهجای نمانده و آن هم در سال 731 ق کتابت شده است.
این دستنویس، با وجود نزدیک بودنش به زمان تألیف کتاب، و ارزشهای غیر قابل انکارش، ایرادهای مهمی هم دارد که از جمله مهمترین آنها، جابجا نوشتن نام شاعران است. ظاهراً کاتب نخست رباعیات را نوشته، و سپس عناوین را با رنگ دیگر بر صدر هر رباعی گذاشته است. در موارد متعدد، کاتب نام شاعران را بالا و پایین نوشته که باعث گمراهی محققان است و مجال ذکر آن اینجا نیست.
مرحوم دکتر محمد امین ریاحی، در سال 1366 نزهة المجالس را روانه بازار کرد؛ این کتاب، مقدمه و تعلیقات و توضیحات بسیار سودمندی دارد. اساس تصحیح، همان نسخه مورخ 731 ق است که در کتابخانه سلیمانیه استانبول نگهداری میشود. کاری که مرحوم ریاحی در تصحیح این کتاب کرده، الحق و الانصاف، کاری سترگ و ستودنی است. اما ایرادهای جزیی در تصحیح کتاب وجود دارد که من شماری از آنها را سال 1376 در یک مقاله مفصل که در دو شماره مجله معارف چاپ شد، یادآور شدم و دو سال بعد که توفیق دیدار دکتر ریاحی در منزلشان دست داد، بابت آن مقاله مرا مورد لطف بسیار قرار دادند.
نزهةالمجالس از کتابهایی است که من بسیار بدان رجوع میکنم و بعد از چاپ مقاله نیز یافتههای بسیاری بدان افزودم که هنوز مجال چاپ نیافته است. امروز که دنبال مطلبی میگشتم، دو رباعی بالا را دیدم که در صفحه 516 نسخه چاپی جای گرفته و هر دو نیازمند توضیح است.
در رباعی نخست، ردیف رباعی، به صورت واضح در دستنویس کتاب، «چه گنه» قید شده و سیاق عبارت هم، مؤید این ضبط است. اما به دلایلی نامعلوم، مرحوم ریاحی آن را به «چه کند» تغییر داده است. تصویر این صفحه دستنویس را در ذیل مطلب میگذارم. بنابراین، دوستانی که نزهة المجالس را در اختیار دارند، میتوانند در نسخه خود و در فهرست رباعیات کتاب آن را اصلاح کنند.
در رباعی دوم، کاتب مرتکب یک خطا شده و ردیف «بی من» را سهواً «با من» نوشته است. موضوع رباعی، گلایه عاشق از معشوق است که بی او، با دگران عیش میسازد و جام شراب مینوشد. در اینجا، «با من» رباعی را دچار تشتت معنایی و سردرگمی مخاطب کرده و مرحوم دکتر ریاحی هم متوجه این خطا نشده است.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
یادداشت فاضل ارجمند جناب آقای الوند بهاری:
آقای میرافضلی عزیز،
سلام،
سپاسگزارم از مطالب سودمندی که مینویسید. دربارهی دو رباعی نزهةالمجالس، که موضوع یادداشت امروزتان است، لازم دانستم بنویسم که رباعی نخست (... «چه گنه») در چاپ دوم نزهةالمجالس به همین صورتی ثبت شده است که اصلاح کردهاید.
آقای میرافضلی عزیز،
سلام،
سپاسگزارم از مطالب سودمندی که مینویسید. دربارهی دو رباعی نزهةالمجالس، که موضوع یادداشت امروزتان است، لازم دانستم بنویسم که رباعی نخست (... «چه گنه») در چاپ دوم نزهةالمجالس به همین صورتی ثبت شده است که اصلاح کردهاید.
آقا ـ بانو!
دنیا به شما نیاز دارد آقا
در سینه هزار راز دارد آقا
غمهای زمانه که یکی دوتا نیست
این رشته سر دراز دارد آقا!
عارفه دهقانی
●
قدری که رخ تو ناز دارد بانو
بیچاره دلم نیاز دارد بانو
کوتاه نما فاصلهمان را، هر چند
این رشته سر دراز دارد بانو!
امیرخشایار جوادی
●
منابع:
آخر شخص مفرد، ص 62؛ غنج و ترنج، ص 37
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
دنیا به شما نیاز دارد آقا
در سینه هزار راز دارد آقا
غمهای زمانه که یکی دوتا نیست
این رشته سر دراز دارد آقا!
عارفه دهقانی
●
قدری که رخ تو ناز دارد بانو
بیچاره دلم نیاز دارد بانو
کوتاه نما فاصلهمان را، هر چند
این رشته سر دراز دارد بانو!
امیرخشایار جوادی
●
منابع:
آخر شخص مفرد، ص 62؛ غنج و ترنج، ص 37
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
مقصد و مقصود تویی
نسب شناسی یک رباعی نسیمی
در دایره وجود، موجود علی است
واندر دو جهان، مقصد و مقصود علی است
گر خانه اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علی است.
عمادالدین نسیمی
کشته شده در 821 ق.
●
رباعی بالا، از جمله رباعیات معروف فارسی است که در منقبت مولای متقیان گفته شده و اگر بخواهیم ده رباعی شاخص در این حوزه بر شماریم، بی گمان رباعی بالا در شمار آنها خواهد بود. شاخص بودن این رباعی، نه از جهت ارزشهای ناب ادبی است؛ بلکه به جهت تواتر نقل و اقبال مخاطب عام و خاصیت زمزمهواری آن است که شوری در دل معتقدان مذهب شیعه میافکند.
گوینده رباعی، سید عمادالدین نسیمی از شاعر سرشناس حروفی است که در شعر اگرچه صاحب مکانت ویژهای نیست، ولی به جهت زندگی پُرشوری که داشته و مرگی که به رنگ شهادت در آمده (مقتول در 820 یا 821 ق)، در ادب فارسی نامبُردار شده است. وی دارای اشعاری به زبان فارسی و ترکی است که چندین بار در ایران و خارج از ایران به چاپ رسیده است. بهترین چاپ دیوان فارسی او، همان است که یدالله جلالی پندری بر مبنای یک نسخه کهن نویافته و هفت نسخه قدیمی دیگر فراهم آورده و نخستین بار در سال 1372 توسط نشر نی به چاپ رسیده است.
رباعی بالا در این چاپ، از روی سه نسخه نقل شده (ص 355) که یکی از آنها، نسخه اساس مصحح، ودر 991 ق کتابت شده است. اوحدی بلیانی نیز رباعی را در گزیده اشعار نسیمی آورده است (عرفات العاشقین، ج 6، ص 3891؛ ایضاً رک. ریاض الشعراء، ج 4، ص 2250). رباعی مذکور در بعضی منابع متأخر، به اسم مولوی آمده است (رک. جواهر الخیال، خطی آستان قدس، ص 56). اما در کلیات شمس که مرحوم فروزانفر بر اساس دستنویسهای معتبر و کهن تصحیح کرده، چنین رباعیی نیست. با این حساب، گمان میکنم که رباعی را به اعتبار دستنویسهای معتبر دیوان نسیمی و گواهی تذکرهنویسانی همچون اوحدی بلیانی باید از نسیمی دانست. در دیوان نسیمی چندین رباعی دیگر هم در ستایش حضرت علی (ع) هست که هیچکدام ارزش ادبی خاصی ندارند و بهترین آنها، همین رباعی است که نقل کردیم.
●
نکته جالب در مورد این رباعی آن است که نسیمی آن را با تغییر ردیف، از یک رباعی عاشقانه کهن برگرفته است. اصل رباعی، سروده یمین اصفهانی، شاعر گمنام قرن هفتم هجری است و مؤلف نزهة المجالس، آن را در شمار رباعیات او آورده است (ص 530):
در دایره وجود، موجود منی
واندر دو جهان، تویی که مقصود منی
گر خانه اعتقاد ویران نشدی
بی واسطه گفتمی که: معبود منی!
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
نسب شناسی یک رباعی نسیمی
در دایره وجود، موجود علی است
واندر دو جهان، مقصد و مقصود علی است
گر خانه اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علی است.
عمادالدین نسیمی
کشته شده در 821 ق.
●
رباعی بالا، از جمله رباعیات معروف فارسی است که در منقبت مولای متقیان گفته شده و اگر بخواهیم ده رباعی شاخص در این حوزه بر شماریم، بی گمان رباعی بالا در شمار آنها خواهد بود. شاخص بودن این رباعی، نه از جهت ارزشهای ناب ادبی است؛ بلکه به جهت تواتر نقل و اقبال مخاطب عام و خاصیت زمزمهواری آن است که شوری در دل معتقدان مذهب شیعه میافکند.
گوینده رباعی، سید عمادالدین نسیمی از شاعر سرشناس حروفی است که در شعر اگرچه صاحب مکانت ویژهای نیست، ولی به جهت زندگی پُرشوری که داشته و مرگی که به رنگ شهادت در آمده (مقتول در 820 یا 821 ق)، در ادب فارسی نامبُردار شده است. وی دارای اشعاری به زبان فارسی و ترکی است که چندین بار در ایران و خارج از ایران به چاپ رسیده است. بهترین چاپ دیوان فارسی او، همان است که یدالله جلالی پندری بر مبنای یک نسخه کهن نویافته و هفت نسخه قدیمی دیگر فراهم آورده و نخستین بار در سال 1372 توسط نشر نی به چاپ رسیده است.
رباعی بالا در این چاپ، از روی سه نسخه نقل شده (ص 355) که یکی از آنها، نسخه اساس مصحح، ودر 991 ق کتابت شده است. اوحدی بلیانی نیز رباعی را در گزیده اشعار نسیمی آورده است (عرفات العاشقین، ج 6، ص 3891؛ ایضاً رک. ریاض الشعراء، ج 4، ص 2250). رباعی مذکور در بعضی منابع متأخر، به اسم مولوی آمده است (رک. جواهر الخیال، خطی آستان قدس، ص 56). اما در کلیات شمس که مرحوم فروزانفر بر اساس دستنویسهای معتبر و کهن تصحیح کرده، چنین رباعیی نیست. با این حساب، گمان میکنم که رباعی را به اعتبار دستنویسهای معتبر دیوان نسیمی و گواهی تذکرهنویسانی همچون اوحدی بلیانی باید از نسیمی دانست. در دیوان نسیمی چندین رباعی دیگر هم در ستایش حضرت علی (ع) هست که هیچکدام ارزش ادبی خاصی ندارند و بهترین آنها، همین رباعی است که نقل کردیم.
●
نکته جالب در مورد این رباعی آن است که نسیمی آن را با تغییر ردیف، از یک رباعی عاشقانه کهن برگرفته است. اصل رباعی، سروده یمین اصفهانی، شاعر گمنام قرن هفتم هجری است و مؤلف نزهة المجالس، آن را در شمار رباعیات او آورده است (ص 530):
در دایره وجود، موجود منی
واندر دو جهان، تویی که مقصود منی
گر خانه اعتقاد ویران نشدی
بی واسطه گفتمی که: معبود منی!
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
خون گریستن در قهقهه
از گردش چرخ واژگون میگریم
وز جور زمانه بین که چون میگریم
با قد خمیده، چون صراحی شب و روز
در قهقههام، ولیک خون میگریم.
خان احمد گیلانی
درگذشته 1004 ق.
●
جوش خوردن بعضی وقایع تاریخی با تاریخ رباعی فارسی، حکایات جالبی پدید آورده است. رباعی بالا نیز در تاریخ رباعی، چنین وضعیتی دارد. خان احمد کارکیای گیلانی، حکومت گیلان و شهرهای اطراف را به میراث از پدران خویش داشت و سی سال حاکم گیلانات بود. در دربار او نوازنده مشهوری بود به نام استاد زیتون که کمانچه را به مهارت مینواخت. شاه طهماسب، نوازنده او را به دربار خود خواند. خان احمد، درخواست شاه طهماسب را اجابت نکرد. خود استاد زیتون هم تمایلی به این سفر نداشت. شاه طهماسب لشکر به گیلان کشید و خان احمد را در قلعهای موسوم به «قهقهه»، زندانی کرد. به جهت آن نافرمانی، حبس او 12 سال طول کشید. استاد زیتون نیز جان بر سر این کار گذاشت و به فرمان شاه کشته شد. خان احمد در زندان، رباعی بالا را سرود (عرفات العاشقین، ج 1، 568).
●
گویند چون رباعی را به شاه رسانیدند، این رباعی را در پاسخ او فرستاد (هفت اقلیم، ج 2، 1292):
آن روز که کارت همگی قهقهه بود
از رای تو تا به مملکت صدمهه بود
امروز در این قهقهه با گریه بساز
کآن قهقهه را نتیجه این «قهقهه» بود.
●
«قهقهه» در رباعی خان احمد گیلانی ایهامی خوشایند یافته و بر ابعاد هنری رباعی، چیزی افزوده است. خنده صراحی، تصویری آشنا در شعر فارسی است. صدایی که هنگام فرو ریختن شراب از لوله صراحی بر میآمده، تداعیگر قهقهه بوده است. دهانه جام نیز همچون دهانی به خنده گشوده، به نظر میآمده است. شراب، از جهت سرخی به خون شبیه است و از طرفی، همچون خونی است که از رگهای تاک برآمده است. از همین رو، حافظ فرموده: با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام. تشبیه قد خمیده به شکل فیزیکی صراحی، شدت و حدّت وجه انسانی و عاطفی رباعی را دو چندان کرده است. در این فضای درهم تنیده تخیل و احساس، درک جوانب هنری رباعی خان احمد گیلانی، لذت بیشتری به مخاطب میبخشد.
●
واقعیت این است که خان احمد گیلانی، علاوه بر آنکه نیمنگاهی به سنت ادبی داشته و تصویرهای خود را از این سنت وام ستانده، در لفظ و لغت و ردیف و قافیه نیز وامدار یکی از رباعیات کهن فارسی است؛ تا آنجا که میتوان او را به سرقت ادبی هم متهم داشت. یمین اصفهانی از شاعران قرن هفتم، سه قرن پیش از او گفته است (نزهة المجالس، 142):
رحم آر کز اندازه برون میگریم
وآن گاه به حیله بین که چون میگریم
چون شیشه می، میان مجلس به دروغ
در قهقههام، ولیک خون میگریم.
در جستجوی سرچشمههای رباعی، حتی میتوان از این رباعی رکنالدین دعویدار قمی، دیگر شاعر قرن هفتم ق، هم یاد کرد (دیوان، ص 224):
هر لحظه ز سوز سینه خون میگریم
از حسرت آن گزینه خون میگریم
با خون جگر، چو جام خوش میخندم
با قهقهه چون قنینه خون میگریم.
(قنینه: جام شراب)
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
از گردش چرخ واژگون میگریم
وز جور زمانه بین که چون میگریم
با قد خمیده، چون صراحی شب و روز
در قهقههام، ولیک خون میگریم.
خان احمد گیلانی
درگذشته 1004 ق.
●
جوش خوردن بعضی وقایع تاریخی با تاریخ رباعی فارسی، حکایات جالبی پدید آورده است. رباعی بالا نیز در تاریخ رباعی، چنین وضعیتی دارد. خان احمد کارکیای گیلانی، حکومت گیلان و شهرهای اطراف را به میراث از پدران خویش داشت و سی سال حاکم گیلانات بود. در دربار او نوازنده مشهوری بود به نام استاد زیتون که کمانچه را به مهارت مینواخت. شاه طهماسب، نوازنده او را به دربار خود خواند. خان احمد، درخواست شاه طهماسب را اجابت نکرد. خود استاد زیتون هم تمایلی به این سفر نداشت. شاه طهماسب لشکر به گیلان کشید و خان احمد را در قلعهای موسوم به «قهقهه»، زندانی کرد. به جهت آن نافرمانی، حبس او 12 سال طول کشید. استاد زیتون نیز جان بر سر این کار گذاشت و به فرمان شاه کشته شد. خان احمد در زندان، رباعی بالا را سرود (عرفات العاشقین، ج 1، 568).
●
گویند چون رباعی را به شاه رسانیدند، این رباعی را در پاسخ او فرستاد (هفت اقلیم، ج 2، 1292):
آن روز که کارت همگی قهقهه بود
از رای تو تا به مملکت صدمهه بود
امروز در این قهقهه با گریه بساز
کآن قهقهه را نتیجه این «قهقهه» بود.
●
«قهقهه» در رباعی خان احمد گیلانی ایهامی خوشایند یافته و بر ابعاد هنری رباعی، چیزی افزوده است. خنده صراحی، تصویری آشنا در شعر فارسی است. صدایی که هنگام فرو ریختن شراب از لوله صراحی بر میآمده، تداعیگر قهقهه بوده است. دهانه جام نیز همچون دهانی به خنده گشوده، به نظر میآمده است. شراب، از جهت سرخی به خون شبیه است و از طرفی، همچون خونی است که از رگهای تاک برآمده است. از همین رو، حافظ فرموده: با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام. تشبیه قد خمیده به شکل فیزیکی صراحی، شدت و حدّت وجه انسانی و عاطفی رباعی را دو چندان کرده است. در این فضای درهم تنیده تخیل و احساس، درک جوانب هنری رباعی خان احمد گیلانی، لذت بیشتری به مخاطب میبخشد.
●
واقعیت این است که خان احمد گیلانی، علاوه بر آنکه نیمنگاهی به سنت ادبی داشته و تصویرهای خود را از این سنت وام ستانده، در لفظ و لغت و ردیف و قافیه نیز وامدار یکی از رباعیات کهن فارسی است؛ تا آنجا که میتوان او را به سرقت ادبی هم متهم داشت. یمین اصفهانی از شاعران قرن هفتم، سه قرن پیش از او گفته است (نزهة المجالس، 142):
رحم آر کز اندازه برون میگریم
وآن گاه به حیله بین که چون میگریم
چون شیشه می، میان مجلس به دروغ
در قهقههام، ولیک خون میگریم.
در جستجوی سرچشمههای رباعی، حتی میتوان از این رباعی رکنالدین دعویدار قمی، دیگر شاعر قرن هفتم ق، هم یاد کرد (دیوان، ص 224):
هر لحظه ز سوز سینه خون میگریم
از حسرت آن گزینه خون میگریم
با خون جگر، چو جام خوش میخندم
با قهقهه چون قنینه خون میگریم.
(قنینه: جام شراب)
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
نمایه رباعیات کمال اسماعیل اصفهانی
کمالالدین اسماعیل اصفهانی (مقتول در 635 ق)، از رباعیسرایان بزرگ قرن هفتم هجری است. او استاد تصویرسازی است و تصویرگری او با تیغ و شمع و گل و سرو، خاکی از تخیل وسیع و خلاقیت اوست. با این حال، رباعیات عاشقانه و حکمی او نیز در خور توجه است. پارهای از رباعیات معروف منسوب به خیام، سروده کمال اسماعیال است.
اگر بخواهیم از محبوبترین و مقبولترین شاعر رباعیسرای نزد ادبای قرن هفتم هشتم نام ببریم ، بی شک کسی نیست جز کمال اسماعیل. تقریباً هیچ جُنگ و مجموعهای در این دو قرن فراهم نیامده که از رباعیات او خالی باشد. در نزهة المجالس حدود 280 رباعی . در سفینه کهن رباعیات، حدود 108 رباعی به اسم او آمده و شمار رباعیات او که بی نام گوینده در این دو مجموعه کهن قرار گرفته، نیز در خور توجه است.
دیوان کمال اسماعیل اصفهانی را مرحوم استاد حسین بحرالعلومی تصحیح و در سال 1348 منتشر کرد و این اثر، مهمترین اهتمام ایشان در ادبیات فارسی بود. آن استاد در تصحیح دیوان کمال از نسخههای خوبی بهره بُرده و کتاب مذکور در نیم قرن گذشته، مورد رجوع همه محققان بوده است. بخش رباعیات این کتاب، دو ایراد اساسی دارد. نخست آنکه، بر خلاف همه بخشهای کتاب، مصحح در بخش رباعیات از ذکر نسخهها امتناع ورزیده و این غبنی است برای پژوهشگران، و نمیدانند که سرنخ هر رباعی به کدام نسخه میرسد. ایراد دوم، تنظیم اشعار کتاب و رباعیات بر اساس موضوع است. برای سایر قوالب، مصحح در پایان کتاب، فهرست الفبایی ترتیب داده و کار جستجو را راحتتر کرده است. اما از فهرست رباعیات، خبری نیست. بنابراین، کسی که بخواهد رباعیی را در این کتاب بیابد، باید همه 867 رباعی متن را از نظر بگذراند و احتمال آنکه رباعیی از نظرش مخفی بماند، کم نخواهد بود. کما اینکه مرحوم ریاحی که رباعیات نزهة المجالس را با رباعیات کمال تطبیق داده، بعضی رباعیات را که در دیوان کمال موجود بوده، نیافته و در یادداشتهای نزهة المجالس، از نبودِ آن رباعیات خبر داده است.
به دلیل مراجعات مکرر به رباعیات کمال، فهرستی از رباعیات او برای خودم ترتیب دادهام که فایل پیدیاف آن به عنوان هدیه «کانال چهار خطی» تقدیم ادب دوستان میشود. این فهرست، بر دو نوع است. نخست بر مبنای فهرست قوافی و دیگر، بر اساس حروف آغازین رباعیات. کلمات ردیف که در امر جستجو تعیین کننده هستند، با رنگ قهوهای تمایز یافتهاند.
دکتر بحرالعلومی در دانشگاه تهران بر بنده سمت استادی داشت و با اینکه مجال بهرهگیری من از دانش ایشان چندان زیاد نبود، حق شاگردی را پاس میدارم و این فهرست نا درخور را به روح ایشان تقدیم میکنم.
●●
#نمایه_رباعیات
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
کمالالدین اسماعیل اصفهانی (مقتول در 635 ق)، از رباعیسرایان بزرگ قرن هفتم هجری است. او استاد تصویرسازی است و تصویرگری او با تیغ و شمع و گل و سرو، خاکی از تخیل وسیع و خلاقیت اوست. با این حال، رباعیات عاشقانه و حکمی او نیز در خور توجه است. پارهای از رباعیات معروف منسوب به خیام، سروده کمال اسماعیال است.
اگر بخواهیم از محبوبترین و مقبولترین شاعر رباعیسرای نزد ادبای قرن هفتم هشتم نام ببریم ، بی شک کسی نیست جز کمال اسماعیل. تقریباً هیچ جُنگ و مجموعهای در این دو قرن فراهم نیامده که از رباعیات او خالی باشد. در نزهة المجالس حدود 280 رباعی . در سفینه کهن رباعیات، حدود 108 رباعی به اسم او آمده و شمار رباعیات او که بی نام گوینده در این دو مجموعه کهن قرار گرفته، نیز در خور توجه است.
دیوان کمال اسماعیل اصفهانی را مرحوم استاد حسین بحرالعلومی تصحیح و در سال 1348 منتشر کرد و این اثر، مهمترین اهتمام ایشان در ادبیات فارسی بود. آن استاد در تصحیح دیوان کمال از نسخههای خوبی بهره بُرده و کتاب مذکور در نیم قرن گذشته، مورد رجوع همه محققان بوده است. بخش رباعیات این کتاب، دو ایراد اساسی دارد. نخست آنکه، بر خلاف همه بخشهای کتاب، مصحح در بخش رباعیات از ذکر نسخهها امتناع ورزیده و این غبنی است برای پژوهشگران، و نمیدانند که سرنخ هر رباعی به کدام نسخه میرسد. ایراد دوم، تنظیم اشعار کتاب و رباعیات بر اساس موضوع است. برای سایر قوالب، مصحح در پایان کتاب، فهرست الفبایی ترتیب داده و کار جستجو را راحتتر کرده است. اما از فهرست رباعیات، خبری نیست. بنابراین، کسی که بخواهد رباعیی را در این کتاب بیابد، باید همه 867 رباعی متن را از نظر بگذراند و احتمال آنکه رباعیی از نظرش مخفی بماند، کم نخواهد بود. کما اینکه مرحوم ریاحی که رباعیات نزهة المجالس را با رباعیات کمال تطبیق داده، بعضی رباعیات را که در دیوان کمال موجود بوده، نیافته و در یادداشتهای نزهة المجالس، از نبودِ آن رباعیات خبر داده است.
به دلیل مراجعات مکرر به رباعیات کمال، فهرستی از رباعیات او برای خودم ترتیب دادهام که فایل پیدیاف آن به عنوان هدیه «کانال چهار خطی» تقدیم ادب دوستان میشود. این فهرست، بر دو نوع است. نخست بر مبنای فهرست قوافی و دیگر، بر اساس حروف آغازین رباعیات. کلمات ردیف که در امر جستجو تعیین کننده هستند، با رنگ قهوهای تمایز یافتهاند.
دکتر بحرالعلومی در دانشگاه تهران بر بنده سمت استادی داشت و با اینکه مجال بهرهگیری من از دانش ایشان چندان زیاد نبود، حق شاگردی را پاس میدارم و این فهرست نا درخور را به روح ایشان تقدیم میکنم.
●●
#نمایه_رباعیات
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
از سنگ برون آمدن
کی باشد ازین تنگ برون آمدنم؟
نام است ازین ننگ برون آمدنم
گویی مگر از سنگ برون میآید
پروانه از سنگ برون آمدنم.
جمالالدین مسعود خجندی
سده ششم ق.
●
در مورد جمالالدین خجندی، پیش از این مطلبی نگاشتیم و گفتیم که وی یکی از افراد خاندان معروف خجندی بوده و در نیمه دوم قرن ششم میزیسته است. از رباعی بالا، آگاهی تازهای از زندگی او به دست میآید و معلوم میشود بنا به دلایلی مدتی در حبس بهسر میبُرده و مجوز آزادی او از زندان (پروانه از سنگ برون آمدن) با تأخیر بسیار صورت گرفته است؛ گویی که باید آن را از دل سنگ بیرون میآوردند.
این رباعی را وصاف شیرازی تحت عنوان «از حبسیات جمالالدین مسعود خجندی» نقل کرده (تاریخ وصاف، 183؛ ایضاً حبیب السیر، ج 2، 565) و این نقل، بسیار ارزشمند است. نمیدانم به چه علتی، رباعی مذکور در دیوان کمال خجندی هم جای گرفته است (ص 1116)؛ لابد به جهت اشتراک در نسبت خجندی!
●
در مصراع سوم رباعی، تعبیر کنایی «از سنگ برون آمدن» به معنی امری بسیار دشوار و دور از دسترس است. این تعبیر، از فرهنگهای لغت فوت شده و مرحوم ریاحی در بخش «لغات و ترکیبات» کتاب نزهة المجالس، به واسطه استعمال این کنایه در چند رباعی کتاب، آن را ذکر و «دشواریاب بودن» معنی کرده است (ص 708). رباعیاتی که این تعبیر کنایی را دارند، اینها هستند:
در دست غمت دلم زبون میآید
وز دیده به جای آب، خون میآید
دردا که مرا ز هجر تو سنگ نماند
وین وصل تو از سنگ برون میآید.
(لغیره، ص 426)
..
این روزه که سنگ را همیبزداید
زآن سنگدلم صبر همیفرماید
بر سنگ غمم چو زر همیفرساید
این عید که از سنگ برون میآید
(اختیاری، ص 603)
..
ای وعده دهنده من! از رعنایی
تا کی دل من به وعدهها فرسایی
در وعده مرا سپید شد بینایی
ای سنگدل! از سنگ برون میآیی؟
(شرف جرفادقانی، ص 420)
..
در سفینه کهن رباعیات هم رباعیی از جلال حرمی نقل شده (ص 149) که حاوی همین تعبیر است:
گر روز قیامت نه کنون میآید
یک روز هزار سال چون میآید
از سنگ به جای آب، خون میآید
زین عید که از سنگ برون میآید
..
ایضاً انوری گوید (دیوان، 990):
وصل تو که از سنگ برون میآید
در کوکبه خیال چون میآید
با هجر همیگوید ازین رنگ رَزی
من میدانم که بوی خون میآید
..
در راحة الصدور (ص 362) آمده است:
آهم ز دل تنگ برون میآید
چون ناله که از چنگ برون میآید
زین محنتها به یک نفس باز رهم
وآن یک نفس از سنگ برون میآید
●
امروزه، کسانی که میخواهند عزم جدی و خلل ناپذیر خود را در انجام کاری یا یافتن کسی و چیزی، به نمایش بگذارند، میگویند: «از زیر سنگ هم که شده، پیدا میکنم» (سگ ولگرد، 26). ابوالحسن نجفی، آن را «با تحمل هر رنج و مشقتی که باشد، از هرکجا باشد، به هر قیمتی که باشد» معنی کرده است (فرهنگ فارسی عامیانه، ج 2، 843). به نظر میرسد که تعبیر اخیر، یادگار همان اصطلاح کنایی کهن باشد.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
کی باشد ازین تنگ برون آمدنم؟
نام است ازین ننگ برون آمدنم
گویی مگر از سنگ برون میآید
پروانه از سنگ برون آمدنم.
جمالالدین مسعود خجندی
سده ششم ق.
●
در مورد جمالالدین خجندی، پیش از این مطلبی نگاشتیم و گفتیم که وی یکی از افراد خاندان معروف خجندی بوده و در نیمه دوم قرن ششم میزیسته است. از رباعی بالا، آگاهی تازهای از زندگی او به دست میآید و معلوم میشود بنا به دلایلی مدتی در حبس بهسر میبُرده و مجوز آزادی او از زندان (پروانه از سنگ برون آمدن) با تأخیر بسیار صورت گرفته است؛ گویی که باید آن را از دل سنگ بیرون میآوردند.
این رباعی را وصاف شیرازی تحت عنوان «از حبسیات جمالالدین مسعود خجندی» نقل کرده (تاریخ وصاف، 183؛ ایضاً حبیب السیر، ج 2، 565) و این نقل، بسیار ارزشمند است. نمیدانم به چه علتی، رباعی مذکور در دیوان کمال خجندی هم جای گرفته است (ص 1116)؛ لابد به جهت اشتراک در نسبت خجندی!
●
در مصراع سوم رباعی، تعبیر کنایی «از سنگ برون آمدن» به معنی امری بسیار دشوار و دور از دسترس است. این تعبیر، از فرهنگهای لغت فوت شده و مرحوم ریاحی در بخش «لغات و ترکیبات» کتاب نزهة المجالس، به واسطه استعمال این کنایه در چند رباعی کتاب، آن را ذکر و «دشواریاب بودن» معنی کرده است (ص 708). رباعیاتی که این تعبیر کنایی را دارند، اینها هستند:
در دست غمت دلم زبون میآید
وز دیده به جای آب، خون میآید
دردا که مرا ز هجر تو سنگ نماند
وین وصل تو از سنگ برون میآید.
(لغیره، ص 426)
..
این روزه که سنگ را همیبزداید
زآن سنگدلم صبر همیفرماید
بر سنگ غمم چو زر همیفرساید
این عید که از سنگ برون میآید
(اختیاری، ص 603)
..
ای وعده دهنده من! از رعنایی
تا کی دل من به وعدهها فرسایی
در وعده مرا سپید شد بینایی
ای سنگدل! از سنگ برون میآیی؟
(شرف جرفادقانی، ص 420)
..
در سفینه کهن رباعیات هم رباعیی از جلال حرمی نقل شده (ص 149) که حاوی همین تعبیر است:
گر روز قیامت نه کنون میآید
یک روز هزار سال چون میآید
از سنگ به جای آب، خون میآید
زین عید که از سنگ برون میآید
..
ایضاً انوری گوید (دیوان، 990):
وصل تو که از سنگ برون میآید
در کوکبه خیال چون میآید
با هجر همیگوید ازین رنگ رَزی
من میدانم که بوی خون میآید
..
در راحة الصدور (ص 362) آمده است:
آهم ز دل تنگ برون میآید
چون ناله که از چنگ برون میآید
زین محنتها به یک نفس باز رهم
وآن یک نفس از سنگ برون میآید
●
امروزه، کسانی که میخواهند عزم جدی و خلل ناپذیر خود را در انجام کاری یا یافتن کسی و چیزی، به نمایش بگذارند، میگویند: «از زیر سنگ هم که شده، پیدا میکنم» (سگ ولگرد، 26). ابوالحسن نجفی، آن را «با تحمل هر رنج و مشقتی که باشد، از هرکجا باشد، به هر قیمتی که باشد» معنی کرده است (فرهنگ فارسی عامیانه، ج 2، 843). به نظر میرسد که تعبیر اخیر، یادگار همان اصطلاح کنایی کهن باشد.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
آن دولت شد...
کو آنکه ز غم دست به جایی زدمی
یا در طلب وصل تو رایی زدمی
در حیلهگری دسترسم نیز نماند
آن دولت شد که دست و پایی زدمی!
انوری
درگذشتۀ 586 ق./ دیوان انوری، ص 1037
●
به احتمال بسیار، یکی از الگوهای ذهنی انوری در شاعری، سنایی غزنوی بوده است. تأثیرات سنایی بر انوری، میتواند موضوع تحقیقی پُر و پیمان قرار گیرد. اما نوع رفتار انوری با شعر سنایی، اغلب خلاقانه است. هر دو شاعر، رویکردی انتقادی نسبت به مردم زمانه خود دارند. ولی روش آنها متفاوت است. انتقادهای سنایی، اغلب تند و تلخ و پرخاشگرانه است؛ اما انوری انتقادهای خود را با طنز و طیبت آمیخته است. شوخ طبعی انوری، به حوزه شعر عاشقانه هم تسری پیدا کرده و آنجا که میخواهد از عجز خود در برابر معشوق سخن بگوید، آن را با چنان طنزی میآمیزد که غرورش هم لطمه نبیند.
●
در رباعی بالا، عبارت «آن دولت شد...» به گمان من، نقطه کلیدی رباعی است. دولت در اینجا به معنی شوکت و شکوه است. چنین عبارتی را در یکی از رباعیات سنایی هم میبینیم (جُنگ رباعی، 36):
هر باد که بود در سرم، بنهادم
هر راز که بود در دلم، بگشادم
گردان گردان به بندگیت افتادم
آن دولت شد که گفتمی آزادم.
در رباعی سنایی، «آزاد بودن» مفهومی است که از آن به دولت و اقتدار آدمی میتوان تعبیر کرد و عبارتی است در جای خود. ولی در رباعی انوری، «دست و پا زدن» که به معنی حداقل امکان تلاش هست؛ مایه شکوه و افتخار هیچ انسانی نیست. طنز انوری نیز در همینجاست. شاعر در موقعیتی گرفتار آمده است که امکان دست و پا زدن او در برابر معشوق که جزو تلاشهای مذبوحانه عاشق محسوب میشود؛ نیز برایش فراهم نیست و جزو امکاناتِ از دست رفته تلقی میشود! دیدهاید کسانی را که از مجد و عظمت خود در گذشتهای دور یا نه چندان دور (فی المثل زمان شاه یا ایران باستان)، با چه حسرت شیرینی یاد میکنند؟ امکان دست و پا زدن هم برای انوری، حکم همان شکوه از دست رفته را دارد: آن دولت شد!
بنابراین، کار ویژه انوری در این رباعی، استفاده از یک امکان موجود در زبان، و بخشیدن بُعد طنز به آن برای تأثیر حداکثری است.
●
دست و پا در شعر انوری، و بخصوص رباعیات او، جایگاه بسیار ویژهای دارد. اگر ترکیبات زبانی که شاعر با این دو کلمه آفریده است، گردآوری شود، میزان مهارت او را در لغت فارسی و شناختش را از امکانات زبان، بهخوبی نشان خواهد داد. بر همین مبناست که میتوانیم پیشنهادهایی برای اصلاح بعضی رباعیات انوری بدهیم؛ فی المثل در رباعی زیر (دیوان انوری، 997):
گر در طلب صحبتم ای شمع طراز
دوش آبله کرد پایت از راه دراز
امشب بر من «بیای» تا بانگ نماز
چون آبله بر دست همیباش به ناز.
تردیدی نباید داشت که «بیای» در مصراع سوم نادرست، و «بپای» درست است؛ هم به جهت تناسبش با دست در مصراع بعدی و هم به جهت ارتباطش با آبله پا در مصراع دوم.
●
از رباعیات سنایی، علاوه بر رباعیی که در بالا نقل شد، رباعی زیر نیز میتواند منبع الهام انوری باشد (جُنگ رباعی، 38):
هر شب ز غم عشق تو، رایی بزنم
در پردۀ وصل تو، نوایی بزنم
در کُشتنِ من، قصد مکن روزی چند
تا در غم عشق، دست و پایی بزنم!
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
کو آنکه ز غم دست به جایی زدمی
یا در طلب وصل تو رایی زدمی
در حیلهگری دسترسم نیز نماند
آن دولت شد که دست و پایی زدمی!
انوری
درگذشتۀ 586 ق./ دیوان انوری، ص 1037
●
به احتمال بسیار، یکی از الگوهای ذهنی انوری در شاعری، سنایی غزنوی بوده است. تأثیرات سنایی بر انوری، میتواند موضوع تحقیقی پُر و پیمان قرار گیرد. اما نوع رفتار انوری با شعر سنایی، اغلب خلاقانه است. هر دو شاعر، رویکردی انتقادی نسبت به مردم زمانه خود دارند. ولی روش آنها متفاوت است. انتقادهای سنایی، اغلب تند و تلخ و پرخاشگرانه است؛ اما انوری انتقادهای خود را با طنز و طیبت آمیخته است. شوخ طبعی انوری، به حوزه شعر عاشقانه هم تسری پیدا کرده و آنجا که میخواهد از عجز خود در برابر معشوق سخن بگوید، آن را با چنان طنزی میآمیزد که غرورش هم لطمه نبیند.
●
در رباعی بالا، عبارت «آن دولت شد...» به گمان من، نقطه کلیدی رباعی است. دولت در اینجا به معنی شوکت و شکوه است. چنین عبارتی را در یکی از رباعیات سنایی هم میبینیم (جُنگ رباعی، 36):
هر باد که بود در سرم، بنهادم
هر راز که بود در دلم، بگشادم
گردان گردان به بندگیت افتادم
آن دولت شد که گفتمی آزادم.
در رباعی سنایی، «آزاد بودن» مفهومی است که از آن به دولت و اقتدار آدمی میتوان تعبیر کرد و عبارتی است در جای خود. ولی در رباعی انوری، «دست و پا زدن» که به معنی حداقل امکان تلاش هست؛ مایه شکوه و افتخار هیچ انسانی نیست. طنز انوری نیز در همینجاست. شاعر در موقعیتی گرفتار آمده است که امکان دست و پا زدن او در برابر معشوق که جزو تلاشهای مذبوحانه عاشق محسوب میشود؛ نیز برایش فراهم نیست و جزو امکاناتِ از دست رفته تلقی میشود! دیدهاید کسانی را که از مجد و عظمت خود در گذشتهای دور یا نه چندان دور (فی المثل زمان شاه یا ایران باستان)، با چه حسرت شیرینی یاد میکنند؟ امکان دست و پا زدن هم برای انوری، حکم همان شکوه از دست رفته را دارد: آن دولت شد!
بنابراین، کار ویژه انوری در این رباعی، استفاده از یک امکان موجود در زبان، و بخشیدن بُعد طنز به آن برای تأثیر حداکثری است.
●
دست و پا در شعر انوری، و بخصوص رباعیات او، جایگاه بسیار ویژهای دارد. اگر ترکیبات زبانی که شاعر با این دو کلمه آفریده است، گردآوری شود، میزان مهارت او را در لغت فارسی و شناختش را از امکانات زبان، بهخوبی نشان خواهد داد. بر همین مبناست که میتوانیم پیشنهادهایی برای اصلاح بعضی رباعیات انوری بدهیم؛ فی المثل در رباعی زیر (دیوان انوری، 997):
گر در طلب صحبتم ای شمع طراز
دوش آبله کرد پایت از راه دراز
امشب بر من «بیای» تا بانگ نماز
چون آبله بر دست همیباش به ناز.
تردیدی نباید داشت که «بیای» در مصراع سوم نادرست، و «بپای» درست است؛ هم به جهت تناسبش با دست در مصراع بعدی و هم به جهت ارتباطش با آبله پا در مصراع دوم.
●
از رباعیات سنایی، علاوه بر رباعیی که در بالا نقل شد، رباعی زیر نیز میتواند منبع الهام انوری باشد (جُنگ رباعی، 38):
هر شب ز غم عشق تو، رایی بزنم
در پردۀ وصل تو، نوایی بزنم
در کُشتنِ من، قصد مکن روزی چند
تا در غم عشق، دست و پایی بزنم!
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
خواجه شراب!
ای باده! تویی شربت مولانایی
چندان بخورَم ترا من از دانایی
کز دور هر آنکسم که بیند، گوید:
ای خواجه شراب! از کجا میآیی؟
شرفالدین دامغانی
سده هشتم ق.
●
رباعی بالا، سرودۀ یکی از صوفیان گمکرده راهِ قرن هشتم هجری است و صد سال پس از دوران حیات او، سر از رباعیات منسوب به خیام در آورده است. به قول فروغی، رباعی مذکور، «غیر از میخوارگی مفرط، متضمّن معنایی نیست» (رباعیات خیام، ۶۲) و مرحوم همایی هم بر این گفتار صحّه گذاشته است (طربخانه، ۶۸). آن دو دانشمند، گویندۀ اصلی رباعی را نمیشناختند. بدون شناسایی مالک رباعی نیز، تأیید این نکته که رباعی مذکور، در بین رباعیات اصیل خیام جایی ندارد، چندان دشوار نیست. چون رباعی، فاقد هرگونه ژرفایی است و لحن آن، لحنی فانتزیک و شوخ طبعانه است. ضمن اینکه در منابع کهن نیز به اسم خیّام دیده نشده است.
●
اینکه شرفالدین دامغانی را «صوفی گم کرده راه» نامیدهایم، به اعتبار توصیفی است که علاءالدوله سمنانی (۷۳۶ ق) از او به دست داده است. دامغانی ظاهراً از مریدان علاءالدوله بوده و بعداً طریق درویشی را رها کرده، و با پشت کردن به ارزشهای مورد تأیید زمانه، به بنگ و باده روی آورده است. علاءالدوله در نامهای که خطاب به یکی از مریدانش، شیخ عبدالله، نوشته، به سرنوشت شرفالدین دامغانی هم اشارتی کرده است: «نه هرکه رفت، رسید؛ و نه هرکه رسید، تمتع یافت. ما در عهد خود چند کس را دیدیم که بعد از وصول، به چند سقطه مبتلا شدند. یکی از ایشان، شرف اشرف دامغانی بود. از حال آخر عمرش خبر ندارم. انشاءالله که بر ایمان ختم شده باشد» (مصنفات سمنانی، ۳۳۴). ظاهراً شرف دامغانی، قبل از فوت سمنانی از دنیا رفته است. بنابراین، حدود زندگانی او، ربع اول قرن هشتم هجری است.
●
از شرف دامغانی، چهار رباعی به دست ما افتاده که سه فقرۀ آن در ستایش شراب است و یکی از آنها، از بنگی بودن او حکایت میکند. در جُنگ اسکندر میرزا (۸۱۳ ـ ۸۱۴ ق)، علاوه بر رباعی بالا، دو رباعی زیر هم به نام اوست (برگ ۲۸۱ ر):
می ده که مرا ز می دو صد بال و پر است
وز عمر عزیز، حاصلم این قدر است
عیبش جز ازین نیست که او هست حرام
یک عیب رها کن که هزارش هنر است!
..
فرزند بشر باده گلگون نکشد
هر کس که خردمند بود، چون نکشد
گردون ز خری مینکشد، من نکشم؟
چندان بکشم که گاو گردون نکشد!
در مجموعه اشعار و مراسلات کتابخانه لالا اسماعیل که در ۷۴۱ و ۷۴۲ ق فراهم آمده و فاصله کمی تا زمان حیات دامغانی دارد، رباعی زیر به اسم شرفالدین دامغانی است (برگ ۹ ر):
بنگی که به یک آقچه خریدم کردی
تا دفع غمی کند، دوای دردی
یک بنگی زن جلب بدزدید از من
و آنگاه چه بنگ بود؟ گردی، مردی!
●
از همین چهار رباعی، گرایش دامغانی به هزل و شوخ طبعی مشخص است و شاید تعبیر «گم کرده راه» در مورد او، قضاوت بیرحمانه و حتی نادرستی باشد. ولی هرچه هست، نشان میدهد که شاعر مذکور، بعد از سلوک صوفیانه، از آن شیوه برگشته و از دست انداختن افکار مقبول و روشهای مرسوم زمانه، لذت میبُرده؛ و شاید همین لحن بیباکانۀ اوست که یکی از شعرهایش را وارد قافلۀ رباعیات منسوب به خیام کرده است. اطلاق دانایی و خردمندی به بادهپرستی، در دو فقره از رباعیات دامغانی؛ به لحن او ابعاد پارادوکسیکال بخشیده؛ اما همچنان شعرش فاقد عمق حکیمانه است.
فارغ از محتوای رباعیات شرف دامغانی، در زبان شعر او هم از آن استواری و قوت کلام اساتید شعر فارسی خبری نیست. با این حال، احیای نام این گویندۀ گمنام، و مرور رباعیات معدودش، خالی از لطف نیست؛ مخصوصاً برای علاقهمندان تاریخ شعر دامغان.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
ای باده! تویی شربت مولانایی
چندان بخورَم ترا من از دانایی
کز دور هر آنکسم که بیند، گوید:
ای خواجه شراب! از کجا میآیی؟
شرفالدین دامغانی
سده هشتم ق.
●
رباعی بالا، سرودۀ یکی از صوفیان گمکرده راهِ قرن هشتم هجری است و صد سال پس از دوران حیات او، سر از رباعیات منسوب به خیام در آورده است. به قول فروغی، رباعی مذکور، «غیر از میخوارگی مفرط، متضمّن معنایی نیست» (رباعیات خیام، ۶۲) و مرحوم همایی هم بر این گفتار صحّه گذاشته است (طربخانه، ۶۸). آن دو دانشمند، گویندۀ اصلی رباعی را نمیشناختند. بدون شناسایی مالک رباعی نیز، تأیید این نکته که رباعی مذکور، در بین رباعیات اصیل خیام جایی ندارد، چندان دشوار نیست. چون رباعی، فاقد هرگونه ژرفایی است و لحن آن، لحنی فانتزیک و شوخ طبعانه است. ضمن اینکه در منابع کهن نیز به اسم خیّام دیده نشده است.
●
اینکه شرفالدین دامغانی را «صوفی گم کرده راه» نامیدهایم، به اعتبار توصیفی است که علاءالدوله سمنانی (۷۳۶ ق) از او به دست داده است. دامغانی ظاهراً از مریدان علاءالدوله بوده و بعداً طریق درویشی را رها کرده، و با پشت کردن به ارزشهای مورد تأیید زمانه، به بنگ و باده روی آورده است. علاءالدوله در نامهای که خطاب به یکی از مریدانش، شیخ عبدالله، نوشته، به سرنوشت شرفالدین دامغانی هم اشارتی کرده است: «نه هرکه رفت، رسید؛ و نه هرکه رسید، تمتع یافت. ما در عهد خود چند کس را دیدیم که بعد از وصول، به چند سقطه مبتلا شدند. یکی از ایشان، شرف اشرف دامغانی بود. از حال آخر عمرش خبر ندارم. انشاءالله که بر ایمان ختم شده باشد» (مصنفات سمنانی، ۳۳۴). ظاهراً شرف دامغانی، قبل از فوت سمنانی از دنیا رفته است. بنابراین، حدود زندگانی او، ربع اول قرن هشتم هجری است.
●
از شرف دامغانی، چهار رباعی به دست ما افتاده که سه فقرۀ آن در ستایش شراب است و یکی از آنها، از بنگی بودن او حکایت میکند. در جُنگ اسکندر میرزا (۸۱۳ ـ ۸۱۴ ق)، علاوه بر رباعی بالا، دو رباعی زیر هم به نام اوست (برگ ۲۸۱ ر):
می ده که مرا ز می دو صد بال و پر است
وز عمر عزیز، حاصلم این قدر است
عیبش جز ازین نیست که او هست حرام
یک عیب رها کن که هزارش هنر است!
..
فرزند بشر باده گلگون نکشد
هر کس که خردمند بود، چون نکشد
گردون ز خری مینکشد، من نکشم؟
چندان بکشم که گاو گردون نکشد!
در مجموعه اشعار و مراسلات کتابخانه لالا اسماعیل که در ۷۴۱ و ۷۴۲ ق فراهم آمده و فاصله کمی تا زمان حیات دامغانی دارد، رباعی زیر به اسم شرفالدین دامغانی است (برگ ۹ ر):
بنگی که به یک آقچه خریدم کردی
تا دفع غمی کند، دوای دردی
یک بنگی زن جلب بدزدید از من
و آنگاه چه بنگ بود؟ گردی، مردی!
●
از همین چهار رباعی، گرایش دامغانی به هزل و شوخ طبعی مشخص است و شاید تعبیر «گم کرده راه» در مورد او، قضاوت بیرحمانه و حتی نادرستی باشد. ولی هرچه هست، نشان میدهد که شاعر مذکور، بعد از سلوک صوفیانه، از آن شیوه برگشته و از دست انداختن افکار مقبول و روشهای مرسوم زمانه، لذت میبُرده؛ و شاید همین لحن بیباکانۀ اوست که یکی از شعرهایش را وارد قافلۀ رباعیات منسوب به خیام کرده است. اطلاق دانایی و خردمندی به بادهپرستی، در دو فقره از رباعیات دامغانی؛ به لحن او ابعاد پارادوکسیکال بخشیده؛ اما همچنان شعرش فاقد عمق حکیمانه است.
فارغ از محتوای رباعیات شرف دامغانی، در زبان شعر او هم از آن استواری و قوت کلام اساتید شعر فارسی خبری نیست. با این حال، احیای نام این گویندۀ گمنام، و مرور رباعیات معدودش، خالی از لطف نیست؛ مخصوصاً برای علاقهمندان تاریخ شعر دامغان.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)