#دنیای_آتش_و_یخ
شرح عکس: آتش کوههای چهاردهشعله که از میان والریا جریان داشت و منبع جادوی ساحران آتش بود.
بهزودی از نشر ویدا
@vida_publishing
شرح عکس: آتش کوههای چهاردهشعله که از میان والریا جریان داشت و منبع جادوی ساحران آتش بود.
بهزودی از نشر ویدا
@vida_publishing
#آرتاس
از سری وارکرفت
نوشتهی #کریستی_گلدن
لینک تهیه از فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/365/کتاب-وارکرفت-جلد-1-آرتاس
@vida_publishing
از سری وارکرفت
نوشتهی #کریستی_گلدن
لینک تهیه از فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/365/کتاب-وارکرفت-جلد-1-آرتاس
@vida_publishing
این کتاب بیتردید یکی از جذابترین و شاید زیباترین داستان، در مجموعه وارکرفت باشد. داستانی از کشمکش میان خیر و شر، نیکی و پلیدی، اهریمن و روشنایی. آرتاس اگرچه در جهانی خیالی سرنوشت خویش را بازی میکند اما در حقیقت یکی از انسانیترین شخصیتهای وارکرفت با سرنوشتی غریب و شاید تراژیک باشد؛ داستان زندگی او شاید همانند داستان زندگی تکتک ما در چیزی خلاصه شود که شخصیت و سرنوشت هرکدام از ما نیز بدان وابسته است؛ انتخاب! انتخابهایی که هر یک از ما بر سر دوراهیهای متعدد زندگی انجام میدهیم تا شخصیت و سرنوشت خود را برگزینیم، و بیشک بهایش را میپردازیم. آرتاس در سرنوشت غریب خود با انتخاب میان قدرت و عشق، روشنایی و تاریکی و مرگ و زندگی، حماسهای حیرت انگیز با پایانی غیرقابل پیشبینی رقم میزند که هر خوانندهای از مطالعه آن لذت خواهد برد.
هماکنون در فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/365/کتاب-وارکرفت-جلد-1-آرتاس
#وارکرفت #کریستی_گلدن #نشر_ویدا
@vida_publishing
هماکنون در فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/365/کتاب-وارکرفت-جلد-1-آرتاس
#وارکرفت #کریستی_گلدن #نشر_ویدا
@vida_publishing
برخی از قدیمیترین داستانها، گرت سبزدست را ایزدی شریر معرفی میکند، کسی که از پرستندگان خود قربانی طلب میکرد تا محصول سخاوتمندانهای نصیبشان کند. در برخی داستانها، این خدای سبز در هر پاییز با ریختن برگ درختان میمرد و با آمدن بهار دوباره زنده میشد؛ این نسخه از داستان گرت فراموش شده است.
#دنیای_آتش_و_یخ
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
#دنیای_آتش_و_یخ
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
#روز_اژدها
از سری #وارکرفت
نوشتهی #ریچارد_ای_ناک
لینک تهیه از فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/366/کتاب-وارکرفت-جلد-2-روز-اژدها
@vida_publishing
از سری #وارکرفت
نوشتهی #ریچارد_ای_ناک
لینک تهیه از فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/366/کتاب-وارکرفت-جلد-2-روز-اژدها
@vida_publishing
آیا آزراث هرگز روی آرامش را خواهد دید؟ این جهان پر آشوب همیشه تا لبۀ پرتگاه نابودی پیش رفته و هر بار قهرمانی زاده شده تا آن را نجات دهد. اورکها، شیاطین، اژدهایان؛ آری اژدهایان! آنان که روزی نگهبان زمین بودند، حالا در فکر نابودیاش هستند و این بار قلب همیشه پر از وحشت آزراث، گریم باتول، کانـــــون نقشههای شومی است که اهریمنی پلید با دقتی مرگبار آن را طراحی کرده است و قهرمانان قدیم و جدید تلاش میکنند کاری ناممکن را به انجام برسانند... اما اندوه و درد بیکران در انتظارشان است... و اهریمن روان!
تهیه از فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/366/کتاب-وارکرفت-جلد-2-روز-اژدها
@vida_publishing
تهیه از فروشگاه اینترنتی نشر ویدا:
http://www.vidabookstore.ir/product/366/کتاب-وارکرفت-جلد-2-روز-اژدها
@vida_publishing
#رموز_مهتاب
از مجموعهی #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
از مجموعهی #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
وقتی خواب نداشته باشی، «شب» همیشه هست...
لوئیس و جیمز همه چیز را شروع کردند. آنها اواخر شب دزدکی از خانه بیرون میزدند. بعد بقیۀ دوستان هم به آنها ملحق شدند. ابتدا عمارت قدیمی و نیمهویران خانوادۀ هراس را گشتند. و بعد به جاهای دیگر هم سرک کشیدند.
آنها خود را بچههای شب میخواندند، اما بعد شبها تاریکتر شد. اتفاقات غیرمنتظره پیش آمد... ماجراهایی اهریمنی! و بعد، کمی بعد، قتلها شروع شد...
همهچیز در شب به تلاطم میافتد...
@vida_publishing
لوئیس و جیمز همه چیز را شروع کردند. آنها اواخر شب دزدکی از خانه بیرون میزدند. بعد بقیۀ دوستان هم به آنها ملحق شدند. ابتدا عمارت قدیمی و نیمهویران خانوادۀ هراس را گشتند. و بعد به جاهای دیگر هم سرک کشیدند.
آنها خود را بچههای شب میخواندند، اما بعد شبها تاریکتر شد. اتفاقات غیرمنتظره پیش آمد... ماجراهایی اهریمنی! و بعد، کمی بعد، قتلها شروع شد...
همهچیز در شب به تلاطم میافتد...
@vida_publishing
همراهان عزیز نشر ویدا،🌺🌸
برای اطلاع از اخبار رونماییها و کتابهای در دست چاپ، ما را در رسانهی اجتماعی توییتر نیز دنبال کنید.
https://twitter.com/vidapublisher
@vida_publishing
برای اطلاع از اخبار رونماییها و کتابهای در دست چاپ، ما را در رسانهی اجتماعی توییتر نیز دنبال کنید.
https://twitter.com/vidapublisher
@vida_publishing
این پادشاه خاکستری بود که
آتش را به زمین آورد؛ او به خدای طوفان طعنه زد تا اینکه خدا آذرخشی فرود آورد و درختی را آتش زد. همچنین پادشاه خاکستری به انسانها آموخت که تور ببافند، دریانوردی کنند و نخستین قایق دراز را از چوب سخت و رنگپریدۀ ایگ (درختی شیطانی که از گوشت انسان تغذیه
میکرد) بتراشند.
#دنیای_آتش_و_یخ
@vida_publishing
آتش را به زمین آورد؛ او به خدای طوفان طعنه زد تا اینکه خدا آذرخشی فرود آورد و درختی را آتش زد. همچنین پادشاه خاکستری به انسانها آموخت که تور ببافند، دریانوردی کنند و نخستین قایق دراز را از چوب سخت و رنگپریدۀ ایگ (درختی شیطانی که از گوشت انسان تغذیه
میکرد) بتراشند.
#دنیای_آتش_و_یخ
@vida_publishing
#دختران_خطرناک
خیلی عاشقشان خواهید شد... به حد مرگ...
دستینی و لیوی ولر خواهران دوقلویی هستند که از تعطیلات تابستانی برمیگردند... اما با رازی مبهم... و اشتهای فراوان غیربشری برای... نوشیدن خون. عطشی شدید و مقاومتناپذیر برای... نوشیدن خون. خواهرها تبدیل به چه چیزی شدهاند؟ دو خونآشام؟ آیا دوباره مثل قبل، عادی و طبیعی میشوند؟ چگونه راز هراسانگیزشان را از خانواده و دوستانشان مخفی نگه دارند؟ حقیقت این است که با گذشت زمان سؤالهای بیشتری به ذهنشان خطور میکند، و میزان صداقت و وفاداریشان سنجیده میشود، بنابراین مخفی نگه داشتن این راز مرگبار نیز لحظهبهلحظه سخت و سختتر میشود.
رفتهرفته یکی از خواهرها به قهقرا میرود، و درون تاریکی سقوط میکند، و خواهر دیگر مجبور میشود راهی پیدا کند که او و خودش را نجات دهد. کدام خواهر زنده خواهد ماند تا تلألؤ قرص کاملِ بعدی ماه را ببیند؟ کدام خواهر بقا خواهد یافت؟ آیا راهی پیدا میکنند که دوباره تبدیل به آدمیزاد بشوند؟ قبل از اینکه زمان بگذرد و خیلی دیر شود؟
استاین در کتاب دختران خطرناک جانوران ناشناخته و اسرارآمیز شب را کشف میکند...
#نشر_ویدا
#آر_ال_استاین
#ماندانا_قهرمانلو
#نشرویدا #انتشارات_ویدا #ترسناک #ژانر_وحشت #زمان_وحشت
#به_زودی
@Vida_Publishing
خیلی عاشقشان خواهید شد... به حد مرگ...
دستینی و لیوی ولر خواهران دوقلویی هستند که از تعطیلات تابستانی برمیگردند... اما با رازی مبهم... و اشتهای فراوان غیربشری برای... نوشیدن خون. عطشی شدید و مقاومتناپذیر برای... نوشیدن خون. خواهرها تبدیل به چه چیزی شدهاند؟ دو خونآشام؟ آیا دوباره مثل قبل، عادی و طبیعی میشوند؟ چگونه راز هراسانگیزشان را از خانواده و دوستانشان مخفی نگه دارند؟ حقیقت این است که با گذشت زمان سؤالهای بیشتری به ذهنشان خطور میکند، و میزان صداقت و وفاداریشان سنجیده میشود، بنابراین مخفی نگه داشتن این راز مرگبار نیز لحظهبهلحظه سخت و سختتر میشود.
رفتهرفته یکی از خواهرها به قهقرا میرود، و درون تاریکی سقوط میکند، و خواهر دیگر مجبور میشود راهی پیدا کند که او و خودش را نجات دهد. کدام خواهر زنده خواهد ماند تا تلألؤ قرص کاملِ بعدی ماه را ببیند؟ کدام خواهر بقا خواهد یافت؟ آیا راهی پیدا میکنند که دوباره تبدیل به آدمیزاد بشوند؟ قبل از اینکه زمان بگذرد و خیلی دیر شود؟
استاین در کتاب دختران خطرناک جانوران ناشناخته و اسرارآمیز شب را کشف میکند...
#نشر_ویدا
#آر_ال_استاین
#ماندانا_قهرمانلو
#نشرویدا #انتشارات_ویدا #ترسناک #ژانر_وحشت #زمان_وحشت
#به_زودی
@Vida_Publishing
Forwarded from کتاب ویدا
#رموز_مهتاب
از مجموعهی #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
از مجموعهی #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
#به_زودی
#رموز_مهتاب از سری #زمان_وحشت
وقتی خواب نداشته باشی، «شب» همیشه هست...
لوئیس و جیمز همه چیز را شروع کردند. آنها اواخر شب دزدکی از خانه بیرون میزدند. بعد بقیۀ دوستان هم به آنها ملحق شدند. ابتدا عمارت قدیمی و نیمهویران خانوادۀ هراس را گشتند. و بعد به جاهای دیگر هم سرک کشیدند.
آنها خود را بچههای شب میخواندند، اما بعد شبها تاریکتر شد. اتفاقات غیرمنتظره پیش آمد... ماجراهایی اهریمنی! و بعد، کمی بعد، قتلها شروع شد...
همهچیز در شب به تلاطم میافتد...
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
@vida_publishing
#رموز_مهتاب از سری #زمان_وحشت
وقتی خواب نداشته باشی، «شب» همیشه هست...
لوئیس و جیمز همه چیز را شروع کردند. آنها اواخر شب دزدکی از خانه بیرون میزدند. بعد بقیۀ دوستان هم به آنها ملحق شدند. ابتدا عمارت قدیمی و نیمهویران خانوادۀ هراس را گشتند. و بعد به جاهای دیگر هم سرک کشیدند.
آنها خود را بچههای شب میخواندند، اما بعد شبها تاریکتر شد. اتفاقات غیرمنتظره پیش آمد... ماجراهایی اهریمنی! و بعد، کمی بعد، قتلها شروع شد...
همهچیز در شب به تلاطم میافتد...
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
@vida_publishing
Forwarded from کتاب ویدا
#در_دل_تاریکی از سری #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
پالت نمیتواند خطر را ببیند...
جاناتان گفت: "فقط باید یه جاپارک پیدا کنم." پالت در را باز کرد، و با کمک عصایش از ماشین پیاده شد و پایش را روی آسفالت زمین گذاشت. بعد شنید که جاناتان ماشین را از کنار جدول دور میکند. پالت با حرکاتی آرام عصایش را روی زمین زد و از مسیری نسبتاً شیبدار به سمت ورودی اصلی فرهنگستان رفت. صداهای پیانوها و سازهای بادی را میشنید که از پنجرههای باز ساختمان در هوای پاییزی پخش میشدند. پالت فکر کرد، یه نفر توی یکی از اتاقها داره همون قطعهی شوبرت من رو تمرین میکنه. عطر تند برگهای پاییزی و گلهای وحشی احاطهاش کرده بودند. رایحهی شیرین دود هیزم شومینه هم به مشامش رسید، رایحهای بسیار شدید. و بعد شنید که چیزی بزرگ و سنگین پشت سرش حرکت میکند، با قدرت و سرعت هر چه تمامتر. یک نفر فریاد زد: "مواظب باش!" پالت به طرف صدا برگشت. و... چیزی بزرگ و سنگین، با قدرت هر چه تمامتر به او خورد. و...
#به_زودی
از #نشر_ویدا
#ژانر_وحشت #ترسناک #ویدا #نشرویدا #انتشارات_ویدا
@vida_publishing
نوشتهی #آر_ال_استاین
پالت نمیتواند خطر را ببیند...
جاناتان گفت: "فقط باید یه جاپارک پیدا کنم." پالت در را باز کرد، و با کمک عصایش از ماشین پیاده شد و پایش را روی آسفالت زمین گذاشت. بعد شنید که جاناتان ماشین را از کنار جدول دور میکند. پالت با حرکاتی آرام عصایش را روی زمین زد و از مسیری نسبتاً شیبدار به سمت ورودی اصلی فرهنگستان رفت. صداهای پیانوها و سازهای بادی را میشنید که از پنجرههای باز ساختمان در هوای پاییزی پخش میشدند. پالت فکر کرد، یه نفر توی یکی از اتاقها داره همون قطعهی شوبرت من رو تمرین میکنه. عطر تند برگهای پاییزی و گلهای وحشی احاطهاش کرده بودند. رایحهی شیرین دود هیزم شومینه هم به مشامش رسید، رایحهای بسیار شدید. و بعد شنید که چیزی بزرگ و سنگین پشت سرش حرکت میکند، با قدرت و سرعت هر چه تمامتر. یک نفر فریاد زد: "مواظب باش!" پالت به طرف صدا برگشت. و... چیزی بزرگ و سنگین، با قدرت هر چه تمامتر به او خورد. و...
#به_زودی
از #نشر_ویدا
#ژانر_وحشت #ترسناک #ویدا #نشرویدا #انتشارات_ویدا
@vida_publishing
#بیدار_نمان
از مجموعهی #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
از مجموعهی #زمان_وحشت
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
بهزودی از نشر ویدا!
@vida_publishing
#به_زودی
#بیدار_نمان از سری #زمان_وحشت
وحشت که نکردهاید، مگر نه؟
مردم در اینجا نالۀ هیولاها را در نیمههای شب شنیدهاند. جایی که اشباح تاریک در جنگلش پرسه میزنند و حتی پرندهها هم جرئت نمیکنند بر زمینش بنشینند. شاید حتی شنیده باشید که این خیابان نفرین شده است و هر کسی مقیم آنجا شود، نفرین پاگیرش میشود.
هرچند... یک خیابان که نمیتواند شیطانی باشد، میتواند؟ یعنی میتواند؟
نالهای بلند از گلویم برخاست. چشمهایم را با دست پوشاندم. فریاد زدم: «اینکه یک دختر است! نیت... این یک دختر است!»
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
@vida_publishing
#بیدار_نمان از سری #زمان_وحشت
وحشت که نکردهاید، مگر نه؟
مردم در اینجا نالۀ هیولاها را در نیمههای شب شنیدهاند. جایی که اشباح تاریک در جنگلش پرسه میزنند و حتی پرندهها هم جرئت نمیکنند بر زمینش بنشینند. شاید حتی شنیده باشید که این خیابان نفرین شده است و هر کسی مقیم آنجا شود، نفرین پاگیرش میشود.
هرچند... یک خیابان که نمیتواند شیطانی باشد، میتواند؟ یعنی میتواند؟
نالهای بلند از گلویم برخاست. چشمهایم را با دست پوشاندم. فریاد زدم: «اینکه یک دختر است! نیت... این یک دختر است!»
نوشتهی #آر_ال_استاین
ترجمهی #سید_مصطفی_رضیئی
@vida_publishing