در سال 1289 شمسی فردی به نام حبیب در حال ساختمان سازی بود او بسیار خسته شده بود و خواست کمی استراحت کند سر به روی تخت سنگی گذاشت تا کمی بخوابد او خوابید و بعد از چند دقیقه ناگهان زلزله ی شدیدی آمد و ساختمان به لرزه در آمد تخت سنگ در حال لرزیدن بود و به مو های فرد مالیده میشد این عمل 2 ثانیه ادامه پیدا کرد و ناگهان جرقه ای بین مو های او و تخته سنگ ایجاد شد و فرد ناگهان غیب شد و خود را در آسمان دید که به سوی سیاهچاله ای با سرعت کشیده میشود سرعت انقدر بالا رفت که او را نمیشد دید به همین دلیل او دوباره غیب شد و در 7 ثانیه در زمان سفر کرد و در طی این 7 ثانیه او رویایی عجیب دید که در تن خود نیست و در تن شخص دیگری است که به یک ستون آهنی تکیه داده و در محیط خشکسالی و گرم با کت و شلوار ایستاده و به ساعت روی دست خود نگاه میکند و یک دفعه تاریکی همه جا را فرا گرفته و روح حبیب از جسم خود جدا میشود و با سرعت بر زمین به یک شهری فرود آمد، او به سال 1355 سفر کرده بود و یعنی 66 سال جلو تر از زمان خود ولی او همه چیز را فراموش کرده بود و در تن یک نوزاد به زندگی خود ادامه داد..
👎1