Elcin Goycayli _Divanedir 2023
@turkeymuziiik
Elcin Goycayli
ائلچین گؤیچایلی
Divanedir
دیوانهدیر ...
ائلچین گؤیچایلی
Divanedir
دیوانهدیر ...
بگذار و بگذر
ببین و دل نبند
چشم بینداز و دل مباز
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
امام علی(ع)
ببین و دل نبند
چشم بینداز و دل مباز
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
امام علی(ع)
☘🌺 آزربایجان 🌺☘
Long-nosed monkeys. بورنو یکه میمون نار
وقتی تو راه پله بوی قرمه سبزی میپیچه
من: 😂😂
@TorkAz
من: 😂😂
@TorkAz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم گوزل باخیشینیزا👌👌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اجرای مینا جعفرزاده
در سال ۱۳۵۴
مینا جعفرزاده ;تولد ۱۵ بهمن ۱۳۲۵ خوی، آذربایجان غربی، ایران · بازیگر ·
💞 @TorkAz 💞
در سال ۱۳۵۴
مینا جعفرزاده ;تولد ۱۵ بهمن ۱۳۲۵ خوی، آذربایجان غربی، ایران · بازیگر ·
💞 @TorkAz 💞
Marifat Blaghi (Www.ArdabilMusic.Com)
Behrouz Vazifeh (Www.ArdabilMusic.Com)
😍💃💃💃
یاشاسین گوزلیک لر دییاری آذربایجانیم ❤️😘😍
یاشاسین گوزلیک لر دییاری آذربایجانیم ❤️😘😍
☘🌺 آزربایجان 🌺☘
آرامگاه شیخ شهاب الدین اهری ، اهر عکس : مهرداد صدق روحی #اهر
.
میعادگاه عشق
مجموعه بقعه ی شیخ شهاب الدین محمود اهری ؛ اهر
آمدهام که تا به خود، گوش کِشان کِشانمت
بی دل و بیخودت کنم، در دل و جان نشانمت
آمدهام که تا تو را جِلوه دهم در این سَرا
همچو دُعای عاشقان، فوقِ فلک رسانمت
گویِ منی و میدَوی، در چوگانِ حکم من
در پیِ تو همیدَوم، گر چه که میدوانمت!
" مولانای جان "
■ اینجا خانقاه و آرامگاه [ سلطان العارفین، قطب السالکین، شیخ المحققین، سلطان شیخ شهاب الدین محمود اهری قدس الله روحه العزیز ] در شهر زیبای " اهر" و میعادگاه عاشقان دلسوخته و مریدان این عارف والامقام است.
مجموعه بقعه، شامل: خانقاه، آرامگاه، مسجد، ایوانی بلند، مناره ها
و تعدادی غرفه است.
این اثر تاریخی مربوط به دوره ایلخانیان است. ولی بنای بقعه در زمان پادشاهی شاه عباس صفوی بر مزار شیخ ساخته شده است. این اثر در تاریخ ۱۸ تیرماه ۱۳۱۱ با شماره ثبت ۱۷۹ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
این مجموعه در سال ۱۳۷۴ به موزه [ ادب و عرفان ] تبدیل شده است و تنها موزه عرفان در ایران است.
@TorkAz
#ایران #آذربایجان #تبریز #اهر #بقعه_شیخ_شهاب_الدین_اهری
میعادگاه عشق
مجموعه بقعه ی شیخ شهاب الدین محمود اهری ؛ اهر
آمدهام که تا به خود، گوش کِشان کِشانمت
بی دل و بیخودت کنم، در دل و جان نشانمت
آمدهام که تا تو را جِلوه دهم در این سَرا
همچو دُعای عاشقان، فوقِ فلک رسانمت
گویِ منی و میدَوی، در چوگانِ حکم من
در پیِ تو همیدَوم، گر چه که میدوانمت!
" مولانای جان "
■ اینجا خانقاه و آرامگاه [ سلطان العارفین، قطب السالکین، شیخ المحققین، سلطان شیخ شهاب الدین محمود اهری قدس الله روحه العزیز ] در شهر زیبای " اهر" و میعادگاه عاشقان دلسوخته و مریدان این عارف والامقام است.
مجموعه بقعه، شامل: خانقاه، آرامگاه، مسجد، ایوانی بلند، مناره ها
و تعدادی غرفه است.
این اثر تاریخی مربوط به دوره ایلخانیان است. ولی بنای بقعه در زمان پادشاهی شاه عباس صفوی بر مزار شیخ ساخته شده است. این اثر در تاریخ ۱۸ تیرماه ۱۳۱۱ با شماره ثبت ۱۷۹ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
این مجموعه در سال ۱۳۷۴ به موزه [ ادب و عرفان ] تبدیل شده است و تنها موزه عرفان در ایران است.
@TorkAz
#ایران #آذربایجان #تبریز #اهر #بقعه_شیخ_شهاب_الدین_اهری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☸ واکنش مردم تهران به لباس بومی ترکان آذربایجان.!
😍😍
این لباس که تومان کؤینک نامیده میشود یکی از زیباترین و با وقار ترین لباس محلی در آذربایجان میباشد که مورد استفاده زنان روستایی قرار میگیرد.
💖 @TorkAz 💖
😍😍
این لباس که تومان کؤینک نامیده میشود یکی از زیباترین و با وقار ترین لباس محلی در آذربایجان میباشد که مورد استفاده زنان روستایی قرار میگیرد.
💖 @TorkAz 💖
زاویه دید به زندگی
🔹راننده تاکسی گفت میدونی #بهترین شغل دنیا چيه؟
♦️ گفتم : چیه ؟
🔹گفت:
راننده تاكسی.
🔸خنديدم. راننده گفت:
جون تو...
هروقت بخوای ميای سركار، هروقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست يه گوشه میزنی بغل استراحت میكنی، مدام آدم جديد میبينی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف.
🔹موقع كار میتونی #راديو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر كار.
🔸هر كيو دوست داری میتونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمیكنی، #آزادی و راحت.
🔹ديدم راست میگه، گفتم:
خوش به حالتون.
🔸راننده گفت:
حالا اگه گفتی #بدترين #شغل دنيا چيه؟
🔹گفتم:
چی؟
🔸راننده گفت:
#راننده تاكسی.
🔹و ادامه داد:
هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد.
🔸با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا میشه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست
سوار ماشينت میشه، همه هم ازت طلبكارن.
🔹حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور،
راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور.
🔸#دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از #سرما كبود میشی. هرچی میدويی آخرش هم لنگی.
🔹به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت:
#زندگی همه چيش همينجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه كرد.
گون آیدین🌺🌸
🔹راننده تاکسی گفت میدونی #بهترین شغل دنیا چيه؟
♦️ گفتم : چیه ؟
🔹گفت:
راننده تاكسی.
🔸خنديدم. راننده گفت:
جون تو...
هروقت بخوای ميای سركار، هروقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست يه گوشه میزنی بغل استراحت میكنی، مدام آدم جديد میبينی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف.
🔹موقع كار میتونی #راديو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر كار.
🔸هر كيو دوست داری میتونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمیكنی، #آزادی و راحت.
🔹ديدم راست میگه، گفتم:
خوش به حالتون.
🔸راننده گفت:
حالا اگه گفتی #بدترين #شغل دنيا چيه؟
🔹گفتم:
چی؟
🔸راننده گفت:
#راننده تاكسی.
🔹و ادامه داد:
هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد.
🔸با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا میشه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست
سوار ماشينت میشه، همه هم ازت طلبكارن.
🔹حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور،
راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور.
🔸#دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از #سرما كبود میشی. هرچی میدويی آخرش هم لنگی.
🔹به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت:
#زندگی همه چيش همينجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه كرد.
گون آیدین🌺🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بو حایات یورور منے یورولموشام💔💔
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بو دونیاده نه گورمه دیم !!!؟
پونهان موعللیم 🙏🙏🙏
اعلا بیر دکلمه 👌👌
عشق اولسون ❤
🩸🕊🩸
پونهان موعللیم 🙏🙏🙏
اعلا بیر دکلمه 👌👌
عشق اولسون ❤
🩸🕊🩸
💎پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود
قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد....
بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد ، قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود.
آنشب به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد...
بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخر ، تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده است ، فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت ، مادر تا کفش نارنجی را دید ، اخمهایش را درهم کشید و گفت : دخترم تو دیگه بزرگ شده ای برای تو زشته و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید .
شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود ، با نامزدش به خرید رفته بودند ، کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود ، دلش برای کفشها پر کشید ، به نامزدش گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟ نامزدش خنده ای کرد و گفت:خیلی رنگش جلفه ، برای یه خانم متاهل زشته.
فقط لبهای شیرین خندید.
دو سال بعد پسرش به دنیا آمد...
بیست و هفت سال به سرعت گذشت ، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با شوهرش در حال قدم زدن بودند ، برای هزارمین بار ، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه ، دلش را برد. به شوهرش گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. شوهرش اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون! این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد !
بیست سال دیگر هم گذشت، در تمام جشن تولدهای نوه اش که دختری زیبا ،شبیه به خودش بود ، علاوه بر کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید او میخندید و می گفت:
کفش نارنجی شانس میاره. آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود...
پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت، گفت:مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره....
بالاخره در سن هفتاد سالگی, کفش نارنجی پوشید، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد. در یک آن به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد...
نوه اش او را بوسید و گفت:مامان بزرگ چقدر به پات میاد.
آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت:امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم ...
دوستان عزیز، همین امروز کفش هاى نارنجى زندگیتان را بخرید، تاهفتاد سالگى صبر نکنید،
این زندگى مال شماست!
گون آیدین🌺🌸
قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد....
بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد ، قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود.
آنشب به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد...
بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخر ، تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده است ، فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت ، مادر تا کفش نارنجی را دید ، اخمهایش را درهم کشید و گفت : دخترم تو دیگه بزرگ شده ای برای تو زشته و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید .
شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود ، با نامزدش به خرید رفته بودند ، کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود ، دلش برای کفشها پر کشید ، به نامزدش گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟ نامزدش خنده ای کرد و گفت:خیلی رنگش جلفه ، برای یه خانم متاهل زشته.
فقط لبهای شیرین خندید.
دو سال بعد پسرش به دنیا آمد...
بیست و هفت سال به سرعت گذشت ، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با شوهرش در حال قدم زدن بودند ، برای هزارمین بار ، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه ، دلش را برد. به شوهرش گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. شوهرش اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون! این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد !
بیست سال دیگر هم گذشت، در تمام جشن تولدهای نوه اش که دختری زیبا ،شبیه به خودش بود ، علاوه بر کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید او میخندید و می گفت:
کفش نارنجی شانس میاره. آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود...
پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت، گفت:مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره....
بالاخره در سن هفتاد سالگی, کفش نارنجی پوشید، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد. در یک آن به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد...
نوه اش او را بوسید و گفت:مامان بزرگ چقدر به پات میاد.
آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت:امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم ...
دوستان عزیز، همین امروز کفش هاى نارنجى زندگیتان را بخرید، تاهفتاد سالگى صبر نکنید،
این زندگى مال شماست!
گون آیدین🌺🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔘
زندهیاد استاد "محمد طغانیان دهکردی" چنان مهارتی در نواختن کمانچه داشتند که این ساز را مانند یک طوطی سخنگو به حرف زدن وادار میکردند..!
در اینجا چند کلمه که خیلی واضح شنیده میشوند را با زبان کمانچه بشنوید و شگفتزده شوید..!
محمد طغانیان دهکردی (زادهٔ ۱۲۹۹ در شهرکرد- درگذشتهٔ ۲۹ فروردین ۱۳۸۶ در شهرکرد) نوازندهٔ ساز کمانچه اهل ایران بود.[۱]
@TorkAz
زندهیاد استاد "محمد طغانیان دهکردی" چنان مهارتی در نواختن کمانچه داشتند که این ساز را مانند یک طوطی سخنگو به حرف زدن وادار میکردند..!
در اینجا چند کلمه که خیلی واضح شنیده میشوند را با زبان کمانچه بشنوید و شگفتزده شوید..!
محمد طغانیان دهکردی (زادهٔ ۱۲۹۹ در شهرکرد- درگذشتهٔ ۲۹ فروردین ۱۳۸۶ در شهرکرد) نوازندهٔ ساز کمانچه اهل ایران بود.[۱]
@TorkAz