This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من مال تو ام دیوانه!
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای
نترس
چند سوال می پرسم و
می روم
یک: چند سال پیرت کرده اند؟
دو: چند سال جوانت کرده ام؟
سه: از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جای خدا بودی با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم؟
دستت را به من بده
#افشین_یداللهی
@Time_Dialog
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای
نترس
چند سوال می پرسم و
می روم
یک: چند سال پیرت کرده اند؟
دو: چند سال جوانت کرده ام؟
سه: از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جای خدا بودی با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم؟
دستت را به من بده
#افشین_یداللهی
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرین دکلمه زنده یاد حسین پناهی
با مرجان ها، در عمق دریاها لرزیدیم!
با کوسه ها، خروارها تُن آب را باله زدیم!
با امواج، به ساحل ها کوبیدیم!
دنیای سرخ وُ سیاه خزه ها را، بر صخره ها روییدیم!
با ابرها بار ها، با پرنده ها، بر شاخه ی نارون ها قار قار کردیم
و ترکیدیم با انار ها وُ سیرسیرک ها!
می بینی؟
می بینی تا کجا می رفتیم و بر می گشتیم...
خوابم می آید!
نه؛
از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است؛
خیلی زود...
دکلمه #حسین_پناهی
@Time_Dialog
با مرجان ها، در عمق دریاها لرزیدیم!
با کوسه ها، خروارها تُن آب را باله زدیم!
با امواج، به ساحل ها کوبیدیم!
دنیای سرخ وُ سیاه خزه ها را، بر صخره ها روییدیم!
با ابرها بار ها، با پرنده ها، بر شاخه ی نارون ها قار قار کردیم
و ترکیدیم با انار ها وُ سیرسیرک ها!
می بینی؟
می بینی تا کجا می رفتیم و بر می گشتیم...
خوابم می آید!
نه؛
از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است؛
خیلی زود...
دکلمه #حسین_پناهی
@Time_Dialog
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو
✒️شعر زیبای #فروغ
@Time_Dialog
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو
✒️شعر زیبای #فروغ
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چای داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد
#علیرضا_آذر
#استوری
@Time_Dialog
آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد
#علیرضا_آذر
#استوری
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی روی ز دل ای آرزوی روز بهی
که چون ودیعه ی غم در نهاد انسانی
روندگان طریق تو راه گم نکنند
که نور چشم امید و چراغ ایمانی
چه پرده ها که گشودیم و آنچنان که تویی
هنوز در پس پندار سایه پنهانی
پی نوشت: این صدا متعلق به دوره جوانی هوشنگ ابتهاج می باشد.
#هوشنگ_ابتهاج
@Time_Dialog
که چون ودیعه ی غم در نهاد انسانی
روندگان طریق تو راه گم نکنند
که نور چشم امید و چراغ ایمانی
چه پرده ها که گشودیم و آنچنان که تویی
هنوز در پس پندار سایه پنهانی
پی نوشت: این صدا متعلق به دوره جوانی هوشنگ ابتهاج می باشد.
#هوشنگ_ابتهاج
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چی آرزوی خوبه مال تو
هر چی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقانه مال تو
این شبهای بیقراری مال من
منم و حسرت با تو ما شدن
تویی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه
اول دو راهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو
آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودم
همه ی قصه همین بود
می تونستم با تو باشم
مثل سایه مثل رویا
اما بیدارمو بی تو
مثل تو تنهای تنها
شعر و خوانش از #افشین_یداللهی
@Time_Dialog
هر چی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقانه مال تو
این شبهای بیقراری مال من
منم و حسرت با تو ما شدن
تویی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه
اول دو راهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو
آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودم
همه ی قصه همین بود
می تونستم با تو باشم
مثل سایه مثل رویا
اما بیدارمو بی تو
مثل تو تنهای تنها
شعر و خوانش از #افشین_یداللهی
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق...
#حسین_پناهی
@Time_Dialog
بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق...
#حسین_پناهی
@Time_Dialog
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چارۀ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
و اى بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
و آنکه از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
و آنکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گر که باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را مىدرند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمان روایى مىکنند
و آن ستمکاران که با هم محرمند
گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
#فریدون_مشیری
@Time_Dialog
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چارۀ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
و اى بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
و آنکه از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
و آنکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گر که باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را مىدرند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمان روایى مىکنند
و آن ستمکاران که با هم محرمند
گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
#فریدون_مشیری
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاره پاره از تن خود میبرم
آبی از خون دل خود میخورم
من در اين بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعل دلی، انداختم
باختم، اما همین برد من است
بازی ای زين دست، در خورد من است
زندگانی چيست؟ پر بالا و پست
راست همچون سرگذشت يوسف است
گر چنين خون میرود از گردهام
دشنهی دشنام دشمن خوردهام
#هوشنگ_ابتهاج
@Time_Dialog
آبی از خون دل خود میخورم
من در اين بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعل دلی، انداختم
باختم، اما همین برد من است
بازی ای زين دست، در خورد من است
زندگانی چيست؟ پر بالا و پست
راست همچون سرگذشت يوسف است
گر چنين خون میرود از گردهام
دشنهی دشنام دشمن خوردهام
#هوشنگ_ابتهاج
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب در چـشـمان من است؛
به سـیاهی چـشـم هـایم نگـاه کن.
روز در چـشـمان من است؛
به سفـیدی چـشـم هـایم نگـاه کن.
شب و روز در چـشـمان من است؛
به چـشـم های من نـگاه کن.
پلک اگر فرو بندم، جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت...
#حسین_پناهی
@Time_Dialog
به سـیاهی چـشـم هـایم نگـاه کن.
روز در چـشـمان من است؛
به سفـیدی چـشـم هـایم نگـاه کن.
شب و روز در چـشـمان من است؛
به چـشـم های من نـگاه کن.
پلک اگر فرو بندم، جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت...
#حسین_پناهی
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا كفر نمی گویم؛
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم، اسیر زندگی کردی...
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی...
و شب، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمیگویی؟
#کارو_دردریان
@Time_Dialog
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم، اسیر زندگی کردی...
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی...
و شب، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمیگویی؟
#کارو_دردریان
@Time_Dialog
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
شعر بسیار زیبای استاد #شهریار
@Time_Dialog
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
شعر بسیار زیبای استاد #شهریار
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک روز به بنده گفت شیخی متلک
که ای ریش تراش کافر بی مسلک
با ریش تراشیده و با آن کراوات
جایت به جهنم است گفتم به درک
#حسامی_محولاتی
@Time_Dialog
که ای ریش تراش کافر بی مسلک
با ریش تراشیده و با آن کراوات
جایت به جهنم است گفتم به درک
#حسامی_محولاتی
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
پی نوشت: این صدا متعلق به دوره جوانی هوشنگ ابتهاج می باشد.
#هوشنگ_ابتهاج
@Time_Dialog
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
پی نوشت: این صدا متعلق به دوره جوانی هوشنگ ابتهاج می باشد.
#هوشنگ_ابتهاج
@Time_Dialog
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم...
#فروغ_فرخزاد
@Time_Dialog
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم...
#فروغ_فرخزاد
@Time_Dialog
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی حسین پناهی این شعر را سرود اگر کسی هم به آن دسترسی داشته چندان برایش مهم نبود اما وقتی زمان فوت حسین پناهی تقارن عجیبی با این شعر پیدا می کند ، تازه به تفسیر آن می پردازیم تا عده ای بگویند که حسین پناهی از اول زمان مرگ خود را می دانست و یکی هم مانند یغما گلرویی بگوید مرگ حسین پناهی، خودکشی بود!
ما بدهكاریم
به كسانی كه صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است؟
و نگفتیم
چونكه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است.
#حسین_پناهی
@Time_Dialog
ما بدهكاریم
به كسانی كه صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است؟
و نگفتیم
چونكه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است.
#حسین_پناهی
@Time_Dialog