بـازمــانده
10.2K subscribers
52 photos
5 videos
1 file
5 links
Download Telegram
یادآوری: از والدگری برای والدتون دست‌ بردارین.
نباید بالای سر قبر یه مرده از بیداری بگی.
درمونده‌ترینم برات اما تکرار می‌شی؟ هرگز.
از تو فقط یکی خلق شد.
- تو تنها کسی بودی که بیشتر از من،
به غم‌هام فکر می‌کرد.
- برای من غصه نخور.
من شب‌هایی که فکر می‌کردم می‌میرم، صبحش کردم.
Yasemen
Afra
Açma yasemen
Ona gider yolum içim gibi
Akar yaşım sicim gibi
Her biçimde içimdedir, ah
Bıraktım tüm seçimleri
Yollarından çekilmedim
Deli ve ben kaçık biri, ah
💙
«گاهی باید تمام زندگیت رو بدی تا دوباره زندگی کنی.»
«اندازه‌ی پاهام نبود.
خوشگل نبود.
نو هم همینطور...
فقط باهاش راحت بودم.
راحت بودم و پنجه‌ی پاهام رو تحت فشار قرار نمی‌داد.
می‌خواستم هرطور شده بپوشمش و نگهش دارم و اهمیت نمی‌دادم که کفی‌ش رو زیاد کردم تا توی پاهام زار نزنه
اما بعد از هربار پوشیدنش ذهنم بهم طعنه می‌زد با این حقیقت که قرار نیست تا آخر عمرم اون کفش اندازه‌م بشه. قرار نیست پاهام سه سایز یک‌ شبه رشد کنه.
قرار نیست خراب نشه و اندازه‌ای که من عمر می‌کنم، عمر کنه.
باهاش دوییدم اما از پاهام در اومد و جام گذاشت.
باهاش آروم قدم برداشتم اما اون‌قدر پریشون مدام جلوتر و در لحظه‌ی بعد عقب‌تر از حرکت من حرکت کرد که خشمگینم کنه.
باهاش جلوی آینه عرض اندام کردم اما از دیدن خودش زار می‌زد و هرکاری که می‌کردم باهام راه نمی‌اومد.
اون‌جا بود که نشستم وسط زمین خدا و به خلقِ مخلوقش نگاه کردم.
کفش بود، راحت بود، اذیت نمی‌کرد اما مال من نبود.
قرض نبود اما به من تعلق نداشت.
اندازه‌ی من نبود. می‌دونی می‌خوام چی بگم؟
عشق اندازه‌ی من نیست. مال من نیست.
باهاش راحتم چون درمونده‌ام برای داشتنش اما موندگارم نیست.
قرض نمی‌گیرم، از کسی نمی‌دزدم اما خرید من هم نیست.
می‌خوامشا... می‌خوامش.
اون‌قدر که دارم عقلم رو از دست می‌دم ولی نه من می‌تونم بسازمش نه خالقم. و نه مخلوق مورد علاقه‌م.
باید اندازه‌م رو پیدا کنم. چه کم چه زیاد...
اندازه‌ت رو پیدا کن.
نه خیلی بزرگ که دنبالت کنه نه خیلی کوچیک که مچاله‌ت کنه.
من می‌گمش، تجربه با تو.»

- کتابی که نوشته نشد، ریشه
حتی‌منم‌روی‌زمین‌خودم‌زندگی‌نمی‌کنم.
«Is it weak of me to want to cry in your arms and tell you i'm sorry for the way my brain works?»
-Monster (The Jeffrey Dahmer)
اگر ازش حرفی نمی‌زنم، راجع‌بهش سوالی نپرس.
قرار بود این‌بار فرق کنه...
- همه‌ می‌دونن که تو اگر از عشق بنویسی، از جئون می‌نویسی.
+ و عابدی به نام آقای کیم.
- عابدی به نام تو.
- جنونت هیچ‌وقت از بین نرفته بود.
گوشه‌ای از درون روشنایی تماشات می‌کرد، اونی که چشم سمتش نمی‌چرخوند تا از درون تاریکی باور کنه "اگر چیزی نمی‌بینه پس واقعا وجود نداره." تو بودی.
- کتابی که نوشته نشد، ریشه
Angel
Massive Attack
2:01
«تغییر کرده...
رنگ، حال و زاویه‌ی طوری که همه‌چیز رو نگاه می‌کنم تغییر کرده. این‌طوری نیست که سیاه و سفید ببینم یا خاکستری مطلق؛
نه زندگی خاکستری مطلقه نه رنگ روز و شب...
فقط طوریه که توی قرمز هم، غم رو پیدا می‌کنم.
توی سبز جنگلی، توی آبی درباری، توی رنگ سفید یا صورتی...
هی، تابه‌حال به این دقت کردی که یه طیف از صورتی کمرنگ که مات‌تره، غمگین به‌نظر می‌رسه؟ عجیبه، نه؟
ممکنه متوجهش هم نشی چون کسی که عمری - عمقی برای زنده موندن جنگیده کم‌تر می‌تونه اهمیت بده اما می‌دونم که تو یکی براش تلاش می‌کنی. تو همیشه برای فهمیدن همه‌چیز تنهایی تلاش کردی حتی وقتی اون‌قدر عجیب بود که کسی متوجهش نمی‌شد.
نه که توام نخوای توی تاریکی بمونی‌ها، فقط مجبور بودی بفهمی و خودت راه‌حل پیدا کنی.
مثل من که حین تلاش برای زنده بودن، مجبورم این روند رمانتیک - شاعرانه کردن همه‌چیز رو هم انجام بدم.
می‌دونم که تو هم می‌تونی تغییر رنگ و جنس نگاه من رو ببینی و متوجهش بشی اما من توی این رنگ تغییر هم غم رو بارها و بارها پیدا می‌کنم و شاعرانه ازش می‌نویسم.
آرزو می‌کردم جای غم‌یابی، روحی روشن‌تر داشتم. و وقتی به چیزی، ردی، اتفاقی، خاطراتی یا لحظه‌ای که در ثانیه زندگی‌ش می‌کنم می‌رسم، خوشحال بودن رو می‌تونستم راحت‌ پیدا کنم.
قبلا باور داشتم غم آبیه، من سیاهم و تو خاکستری اما به مرور از راه دردناکی متوجه شدم غم می‌تونه سفید باشه، من می‌تونم در اوج شکستن و سقوط سبزِ تیره‌ی جنگلی باشم و تو قرمزِ مخملی...
عزیز من، می‌دونستی غم می‌تونه صورتی باشه یا قرمز؟ انگار فقط بستگی داره که تو چطوری درون ذهن، بدن و احساساتت حسش کنی و ببینی.
گاهی سختم بود باور کنم که من توی بی‌رنگ‌ترین حالتمم هم رنگ می‌گیرم و تو توی خاکستری بودنت، آبی‌ترین می‌شی...
کنجکاوم آدم‌ها عین من می‌بینن یا عین تو؟
باور دارن رنگ‌های شاد هم می‌تونن غمگین باشن یا مثل من معتقدن ما محکوم شدیم به شاعرانه کردن هر چیزی که جلوی چشم‌هامونه و اتفاق میُفته...
می‌دونم توام موافقی که آدما می‌میرن اگر احساساتی که می‌خوان رو از درون اسکلت هویت و وجودیت چیزی بیرون نکشن...
من هنوز نمردم اما زنده هم نیستم.
سیاه نیستم اما خاکستری هم نیستم.
دنبال رمانتیک کردن این تغییر و سقوطی که اگر تو بودی اون رو "پرواز" صدا می‌زدی هم نیستم اما؟
این طناب رو هم برای فعلا رها نمی‌کنم.
امید به اینکه تو هم هرکجای این زمین بازی هستی، طناب پروازت رو رها نکنی.»

- کتابی که نوشته نشد، ریشه
شبیه کامل دفن شده‌ها به‌نظر نمی‌رسی پس جریان زندگیت کجاست؟
- رها کردن سخت‌تره یا رها شدن؟
+ هرکدومش رو که تو انتخاب کنی.
- قدرت تو اینه از دردناک‌ترین لحظه زیبایی خلق کنی.
+ من فقط فریب می‌دم.