- سیگار؟
+ ممنون، توی ترکم.
- چایی چی؟
+ بله، لطفا.
- پس سیگار دیگه؟
*مکث کردن
+ آره، یه نخ بده.
+ ممنون، توی ترکم.
- چایی چی؟
+ بله، لطفا.
- پس سیگار دیگه؟
*مکث کردن
+ آره، یه نخ بده.
- فایدهی ارتباط و خاطره ساختن با آدمها و بعد جدا شدن ازشون و دوباره تبدیل شدن به غریبههایی که تمام یا بخشی ازت رو میشناسن چیه؟
+ در لحظه زندگی کردنشون. تمام زندگی راجع به در لحظه زندگی کردنه.
+ در لحظه زندگی کردنشون. تمام زندگی راجع به در لحظه زندگی کردنه.
Yasemen
Afra
Açma yasemen💙
Ona gider yolum içim gibi
Akar yaşım sicim gibi
Her biçimde içimdedir, ah
Bıraktım tüm seçimleri
Yollarından çekilmedim
Deli ve ben kaçık biri, ah
«اندازهی پاهام نبود.
خوشگل نبود.
نو هم همینطور...
فقط باهاش راحت بودم.
راحت بودم و پنجهی پاهام رو تحت فشار قرار نمیداد.
میخواستم هرطور شده بپوشمش و نگهش دارم و اهمیت نمیدادم که کفیش رو زیاد کردم تا توی پاهام زار نزنه
اما بعد از هربار پوشیدنش ذهنم بهم طعنه میزد با این حقیقت که قرار نیست تا آخر عمرم اون کفش اندازهم بشه. قرار نیست پاهام سه سایز یک شبه رشد کنه.
قرار نیست خراب نشه و اندازهای که من عمر میکنم، عمر کنه.
باهاش دوییدم اما از پاهام در اومد و جام گذاشت.
باهاش آروم قدم برداشتم اما اونقدر پریشون مدام جلوتر و در لحظهی بعد عقبتر از حرکت من حرکت کرد که خشمگینم کنه.
باهاش جلوی آینه عرض اندام کردم اما از دیدن خودش زار میزد و هرکاری که میکردم باهام راه نمیاومد.
اونجا بود که نشستم وسط زمین خدا و به خلقِ مخلوقش نگاه کردم.
کفش بود، راحت بود، اذیت نمیکرد اما مال من نبود.
قرض نبود اما به من تعلق نداشت.
اندازهی من نبود. میدونی میخوام چی بگم؟
عشق اندازهی من نیست. مال من نیست.
باهاش راحتم چون درموندهام برای داشتنش اما موندگارم نیست.
قرض نمیگیرم، از کسی نمیدزدم اما خرید من هم نیست.
میخوامشا... میخوامش.
اونقدر که دارم عقلم رو از دست میدم ولی نه من میتونم بسازمش نه خالقم. و نه مخلوق مورد علاقهم.
باید اندازهم رو پیدا کنم. چه کم چه زیاد...
اندازهت رو پیدا کن.
نه خیلی بزرگ که دنبالت کنه نه خیلی کوچیک که مچالهت کنه.
من میگمش، تجربه با تو.»
خوشگل نبود.
نو هم همینطور...
فقط باهاش راحت بودم.
راحت بودم و پنجهی پاهام رو تحت فشار قرار نمیداد.
میخواستم هرطور شده بپوشمش و نگهش دارم و اهمیت نمیدادم که کفیش رو زیاد کردم تا توی پاهام زار نزنه
اما بعد از هربار پوشیدنش ذهنم بهم طعنه میزد با این حقیقت که قرار نیست تا آخر عمرم اون کفش اندازهم بشه. قرار نیست پاهام سه سایز یک شبه رشد کنه.
قرار نیست خراب نشه و اندازهای که من عمر میکنم، عمر کنه.
باهاش دوییدم اما از پاهام در اومد و جام گذاشت.
باهاش آروم قدم برداشتم اما اونقدر پریشون مدام جلوتر و در لحظهی بعد عقبتر از حرکت من حرکت کرد که خشمگینم کنه.
باهاش جلوی آینه عرض اندام کردم اما از دیدن خودش زار میزد و هرکاری که میکردم باهام راه نمیاومد.
اونجا بود که نشستم وسط زمین خدا و به خلقِ مخلوقش نگاه کردم.
کفش بود، راحت بود، اذیت نمیکرد اما مال من نبود.
قرض نبود اما به من تعلق نداشت.
اندازهی من نبود. میدونی میخوام چی بگم؟
عشق اندازهی من نیست. مال من نیست.
باهاش راحتم چون درموندهام برای داشتنش اما موندگارم نیست.
قرض نمیگیرم، از کسی نمیدزدم اما خرید من هم نیست.
میخوامشا... میخوامش.
اونقدر که دارم عقلم رو از دست میدم ولی نه من میتونم بسازمش نه خالقم. و نه مخلوق مورد علاقهم.
باید اندازهم رو پیدا کنم. چه کم چه زیاد...
اندازهت رو پیدا کن.
نه خیلی بزرگ که دنبالت کنه نه خیلی کوچیک که مچالهت کنه.
من میگمش، تجربه با تو.»
- کتابی که نوشته نشد، ریشه
- همه میدونن که تو اگر از عشق بنویسی، از جئون مینویسی.
+ و عابدی به نام آقای کیم.
- عابدی به نام تو.
+ و عابدی به نام آقای کیم.
- عابدی به نام تو.
- جنونت هیچوقت از بین نرفته بود.
گوشهای از درون روشنایی تماشات میکرد، اونی که چشم سمتش نمیچرخوند تا از درون تاریکی باور کنه "اگر چیزی نمیبینه پس واقعا وجود نداره." تو بودی.
گوشهای از درون روشنایی تماشات میکرد، اونی که چشم سمتش نمیچرخوند تا از درون تاریکی باور کنه "اگر چیزی نمیبینه پس واقعا وجود نداره." تو بودی.
- کتابی که نوشته نشد، ریشه