قسمت بیست و چهارم :
" خوشحالم که تموم شده و مجبور نیستم که دوباره ببینمش. میدونی، بیشتر ترسناک بود "
شونم و بالا میندازم
" خیلی متمرکزه، حتی قویه - و جوونه. خیلی جوون "
کیت معصومانه بهم خیره میشه.بهش اخم میکنم.
" بهم انقدر معصومانه نگاه نکن. چرا بهم یه بیوگرافی کوتاه ندادی؟ اون باعث شد حس یه احمق رو داشته باشم که برای پیدا کردن موضوعات اساسی هم کوتاهی کرده"
کیت یه دستش و جلوی دهنش میگیره
" وای، آنا معذرت میخوام - فکر نمیکردم "
پوفی میکشم
" بیشتر اون با شخصیت، رسمی و کمی جدی بود - انگار که از زمان خودش قدیمی تره. مثل آدمایی که بیست و خورده ای سالشونه حرف نمیزنه. به هرحال چند سالشه؟"
" بیست و هفت. وای آنا معذرت میخوام.باید برات خلاصه میکردم ولی خیلی عجله داشتم. بذار ضبط صوت رو بگیرم و شروع کنم به نوشتن مصاحبه "
" به نظر بهتر میای.سوپت و خوردی؟ " میپرسم و میخوام که موضوع رو عوض کنم
" آره و مثل همیشه خوشمزه بود. احساس خیلی بهتری دارم " با قدردانی بهم لبخند میزنه
ساعتم و چک میکنم
" باید عجله کنم. هنوزم میتونم شیفتم و تو Clayton داشته باشم "
" آنا خسته میشی "
" چیزیم نمیشه. بعدا میبینمت "
**
من توی فروشگاه Clayton از زمانیکه تو دانشگاه واشنگتن شروع به تحصیل کردم، کار میکنم
این بزرگترین مغازه ی مستقل تجهیزات و ابراز آلات در منطقه پورتلتد هستش و بیشتر از 4 سال اینجا کار کردم
و تقریبا یکم از بیشتر چیزایی که میفروشیم رو میشناسم - اگرچه من تو کارهای دستی و تعمیراتی که خودم باید انجام بدم افتضاحم. همشون رو برای بابام میذارم
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
" خوشحالم که تموم شده و مجبور نیستم که دوباره ببینمش. میدونی، بیشتر ترسناک بود "
شونم و بالا میندازم
" خیلی متمرکزه، حتی قویه - و جوونه. خیلی جوون "
کیت معصومانه بهم خیره میشه.بهش اخم میکنم.
" بهم انقدر معصومانه نگاه نکن. چرا بهم یه بیوگرافی کوتاه ندادی؟ اون باعث شد حس یه احمق رو داشته باشم که برای پیدا کردن موضوعات اساسی هم کوتاهی کرده"
کیت یه دستش و جلوی دهنش میگیره
" وای، آنا معذرت میخوام - فکر نمیکردم "
پوفی میکشم
" بیشتر اون با شخصیت، رسمی و کمی جدی بود - انگار که از زمان خودش قدیمی تره. مثل آدمایی که بیست و خورده ای سالشونه حرف نمیزنه. به هرحال چند سالشه؟"
" بیست و هفت. وای آنا معذرت میخوام.باید برات خلاصه میکردم ولی خیلی عجله داشتم. بذار ضبط صوت رو بگیرم و شروع کنم به نوشتن مصاحبه "
" به نظر بهتر میای.سوپت و خوردی؟ " میپرسم و میخوام که موضوع رو عوض کنم
" آره و مثل همیشه خوشمزه بود. احساس خیلی بهتری دارم " با قدردانی بهم لبخند میزنه
ساعتم و چک میکنم
" باید عجله کنم. هنوزم میتونم شیفتم و تو Clayton داشته باشم "
" آنا خسته میشی "
" چیزیم نمیشه. بعدا میبینمت "
**
من توی فروشگاه Clayton از زمانیکه تو دانشگاه واشنگتن شروع به تحصیل کردم، کار میکنم
این بزرگترین مغازه ی مستقل تجهیزات و ابراز آلات در منطقه پورتلتد هستش و بیشتر از 4 سال اینجا کار کردم
و تقریبا یکم از بیشتر چیزایی که میفروشیم رو میشناسم - اگرچه من تو کارهای دستی و تعمیراتی که خودم باید انجام بدم افتضاحم. همشون رو برای بابام میذارم
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
قسمت بیست و پنجم :
من بیشتر از اون دسته دخترایی هستم که با یه کتاب روی صندلی راحتی، کنار آتیش میشینم
خوشحالم که میتونم شیفتم و بگیرم. درحالیکه باعث میشه روی چیزی تمرکز کنم که کریستین گری نیست
سرمون شلوغه - اوایل فصل تابستونه و مردم دارن خونه هاشون و مجددا مرتب میکنن
خانوم Clayton از دیدنم خوشحاله
" آنا! فکر میکردم امروز نمیتونی خودت و برسونی "
" قرار ملاقاتم اونقدر که فکر میکردم طول نکشید. میتونم چندساعت کار کنم "
" واقعا از دیدنت خوشحالم "
من و به انبار میفرسته تا قفسه ها رو دوباره پر کنم و خیلی زود تو کارم غرق میشم
****
وقتی دیرتر به خونه میرسم، کاترین هدفون سرشه و با لب تاپش مشغول کار کردنه
دماغش هنوز قرمزه اما دندوناش و رو هم قفل کرده ، پس داره تمرکز میکنه و با خشم تایپ میکنه
کاملا خستم - خسته از رانندگی طولانی، مصاحبه ی خیلی سخت و خسته کننده و شلوغ بودن سرم تو Clayton
خودم و رو کاناپه میندازم و به مقاله ای که باید تموم کنم و همه ی درسایی که امروز انجام ندادم فکر میکنم . چون سرم مشغول بود به...اون
" چیزایی خوبی به دست آوردی آنا. آفرین.باورم نمیشه درخواستش و که اطرف و بهت نشون بده رد کردی. واضحه که میخواست وقت بیشتری باهات بگذرونه"
و یه نگاه کوتاه اما مبهوت بهم میندازه
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
من بیشتر از اون دسته دخترایی هستم که با یه کتاب روی صندلی راحتی، کنار آتیش میشینم
خوشحالم که میتونم شیفتم و بگیرم. درحالیکه باعث میشه روی چیزی تمرکز کنم که کریستین گری نیست
سرمون شلوغه - اوایل فصل تابستونه و مردم دارن خونه هاشون و مجددا مرتب میکنن
خانوم Clayton از دیدنم خوشحاله
" آنا! فکر میکردم امروز نمیتونی خودت و برسونی "
" قرار ملاقاتم اونقدر که فکر میکردم طول نکشید. میتونم چندساعت کار کنم "
" واقعا از دیدنت خوشحالم "
من و به انبار میفرسته تا قفسه ها رو دوباره پر کنم و خیلی زود تو کارم غرق میشم
****
وقتی دیرتر به خونه میرسم، کاترین هدفون سرشه و با لب تاپش مشغول کار کردنه
دماغش هنوز قرمزه اما دندوناش و رو هم قفل کرده ، پس داره تمرکز میکنه و با خشم تایپ میکنه
کاملا خستم - خسته از رانندگی طولانی، مصاحبه ی خیلی سخت و خسته کننده و شلوغ بودن سرم تو Clayton
خودم و رو کاناپه میندازم و به مقاله ای که باید تموم کنم و همه ی درسایی که امروز انجام ندادم فکر میکنم . چون سرم مشغول بود به...اون
" چیزایی خوبی به دست آوردی آنا. آفرین.باورم نمیشه درخواستش و که اطرف و بهت نشون بده رد کردی. واضحه که میخواست وقت بیشتری باهات بگذرونه"
و یه نگاه کوتاه اما مبهوت بهم میندازه
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
قسمت بیست و ششم :
قرمز میشم و ضربان قلبم غیر عادی زیاد میشه
مطمئنا اون دلیلش نبود؟! فقط میخواست اطراف و بهم نشون بده تا من بتونم ببینم که اون صاحب همه ی چیزاییه که اونجا بود
متوجه میشم که دارم لبم و گاز میگیرم و امیدوارم کیت نفهمیده باشه
اما به نظر میرسه اون تو رونویسش غرق شده
" متوجه ی منظورت از رسمی شدم. نتی نوشتی؟ " ازم میپرسه
" آممم...نه. ننوشتم "
" عیب نداره. هنوزم میتونم مقاله ی خوبی از این بسازم. خجالت آوره که چندتا عکس اورجینال نداریم. عوضی خیلی خوش قیافس نه؟ "
قرمز میشم
" فکر کنم " سخت تلاش میکنم تا بی علاقه به نظر بیام
" اوه بیخیال آنا - حتی توهم نمیتونی در مقابل چهرش مقاوم باشی " و یه ابروش و خیلی قشنگ بالا میبره
لعنتی ! حواسش و با چاپلوسی پرت میکنم.همیشه نقشه خوبیه
" احتمالا تو خیلی بیشتر میتونستی ازش اطلاعات بگیری"
" شک دارم آنا. بیخیال - اون تقریبا بهت یه شغل پیشنهاد کرد. من تو رو لحظه ی آخر مجبور به این کار کردم و تو عالی انجامش دادی "
بهم یه نگاه کوتاه و متفکر میندازه
عجولانه به طرف آشپزخانه عقب نشینی میکنم
" خب واقعا راجبش چه فکری کردی؟ "
لعنتی. خیلی فوضوله. چرا نمیتونه بیخیال این شه؟
به یه چیزی فکر کن - سریع
" اون خیلی سخت تلاش میکنه تا به چیزی که میخواد برسه، همه چیز و کنترل میکنه و متکبره - واقعا ترسناکه اما خیلی پر جذبس.حالا معنی جذبه رومیتونم بفهمم "
صادقانه اضافه میکنم در حالیکه ، امیدوارم این دیگه برای بار اول و آخر ساکتش کنه
" تو مجذوب یه مرد شدی؟ این اولین باره " با صدای بلند و متعجب میگه
شروع میکنم به جمع آوری وسایل برای درست کردن ساندویچ تا نتونه صورتم و ببینه
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
قرمز میشم و ضربان قلبم غیر عادی زیاد میشه
مطمئنا اون دلیلش نبود؟! فقط میخواست اطراف و بهم نشون بده تا من بتونم ببینم که اون صاحب همه ی چیزاییه که اونجا بود
متوجه میشم که دارم لبم و گاز میگیرم و امیدوارم کیت نفهمیده باشه
اما به نظر میرسه اون تو رونویسش غرق شده
" متوجه ی منظورت از رسمی شدم. نتی نوشتی؟ " ازم میپرسه
" آممم...نه. ننوشتم "
" عیب نداره. هنوزم میتونم مقاله ی خوبی از این بسازم. خجالت آوره که چندتا عکس اورجینال نداریم. عوضی خیلی خوش قیافس نه؟ "
قرمز میشم
" فکر کنم " سخت تلاش میکنم تا بی علاقه به نظر بیام
" اوه بیخیال آنا - حتی توهم نمیتونی در مقابل چهرش مقاوم باشی " و یه ابروش و خیلی قشنگ بالا میبره
لعنتی ! حواسش و با چاپلوسی پرت میکنم.همیشه نقشه خوبیه
" احتمالا تو خیلی بیشتر میتونستی ازش اطلاعات بگیری"
" شک دارم آنا. بیخیال - اون تقریبا بهت یه شغل پیشنهاد کرد. من تو رو لحظه ی آخر مجبور به این کار کردم و تو عالی انجامش دادی "
بهم یه نگاه کوتاه و متفکر میندازه
عجولانه به طرف آشپزخانه عقب نشینی میکنم
" خب واقعا راجبش چه فکری کردی؟ "
لعنتی. خیلی فوضوله. چرا نمیتونه بیخیال این شه؟
به یه چیزی فکر کن - سریع
" اون خیلی سخت تلاش میکنه تا به چیزی که میخواد برسه، همه چیز و کنترل میکنه و متکبره - واقعا ترسناکه اما خیلی پر جذبس.حالا معنی جذبه رومیتونم بفهمم "
صادقانه اضافه میکنم در حالیکه ، امیدوارم این دیگه برای بار اول و آخر ساکتش کنه
" تو مجذوب یه مرد شدی؟ این اولین باره " با صدای بلند و متعجب میگه
شروع میکنم به جمع آوری وسایل برای درست کردن ساندویچ تا نتونه صورتم و ببینه
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
قسمت بیست و هفتم :
" چرا میخواستی بدونی که اون همجنسگراس یا نه؟ ضمنا این خجالت آور ترین سوال بود. من خیلی خجالت کشیدم و اون از اینکه ازش سوال بشه دلخور بود "
با یادآوریش اخمام و تو هم میکشم
" هروقت تو صفحات اجتماعیه هیچوقت با یه زن نبوده "
" خجالت آور بود. همه چیز خجالت آور بود.خوشحالم که دیگه مجبور نیستم دوباره چشمم بهش بیوفته "
" اوه آنا. نمیتونه اونقدرا هم بد بوده باشه. من فکر میکنم اون خیلی باهات گرم به نظر میومد"
گرم با من ؟ حالا دیگه کیت احمق شده
" یه ساندویچ میخوای؟"
" لطفا"
****
خدا رو شکر ما دیگه اون غروب راجع به کریستن گری صحبت نکردیم
بعد از اینکه غذا خوردیم میتونم با کیت روی میز ناهارخوری بشینم و درحالیکه کیت روی مقالش کار میکنه منم روی مقالم راجع به Tess of the D'Urbervills کار میکنم.لعنتی ، اما اون زن تو زمان و مکان و قرن اشتباهی بود.
وقتی که تموم میکنم نصفه شب شده و کیت خیلی وقته به تخت رفته.
به طرف اتاقم میرم ، خسته اما خوشحال که برای یکشنبه کارام و انجام دادم
تو تخت آهنی سفیدم جمع میشم و لحاف مادرم و دورم میپیچم، چشمام و میبندم و فورا به خواب میرم
اون شب من خواب جاهای تاریک ، زمین های سرد و سفید و چشمای خاکستری رو دیدم
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
" چرا میخواستی بدونی که اون همجنسگراس یا نه؟ ضمنا این خجالت آور ترین سوال بود. من خیلی خجالت کشیدم و اون از اینکه ازش سوال بشه دلخور بود "
با یادآوریش اخمام و تو هم میکشم
" هروقت تو صفحات اجتماعیه هیچوقت با یه زن نبوده "
" خجالت آور بود. همه چیز خجالت آور بود.خوشحالم که دیگه مجبور نیستم دوباره چشمم بهش بیوفته "
" اوه آنا. نمیتونه اونقدرا هم بد بوده باشه. من فکر میکنم اون خیلی باهات گرم به نظر میومد"
گرم با من ؟ حالا دیگه کیت احمق شده
" یه ساندویچ میخوای؟"
" لطفا"
****
خدا رو شکر ما دیگه اون غروب راجع به کریستن گری صحبت نکردیم
بعد از اینکه غذا خوردیم میتونم با کیت روی میز ناهارخوری بشینم و درحالیکه کیت روی مقالش کار میکنه منم روی مقالم راجع به Tess of the D'Urbervills کار میکنم.لعنتی ، اما اون زن تو زمان و مکان و قرن اشتباهی بود.
وقتی که تموم میکنم نصفه شب شده و کیت خیلی وقته به تخت رفته.
به طرف اتاقم میرم ، خسته اما خوشحال که برای یکشنبه کارام و انجام دادم
تو تخت آهنی سفیدم جمع میشم و لحاف مادرم و دورم میپیچم، چشمام و میبندم و فورا به خواب میرم
اون شب من خواب جاهای تاریک ، زمین های سرد و سفید و چشمای خاکستری رو دیدم
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
کتاب Darker در هفته ی اول از انتشارش پرفروش ترین کتاب در سایت آمازون بود
📰 #News
📖 #Book
🌸 #Darker
👔 #FiftyShadesOfGrey
📰 #News
📖 #Book
🌸 #Darker
👔 #FiftyShadesOfGrey
قسمت بیست و هشتم :
برای باقی هفته خودم و با درسام و کارم تو Clayton مشغول میکنم.
کیت هم سرش شلوغه، داره آخرین چاپ رو برای مجله ی دانشجوییش قبل از اینکه اون و به ویراستار بعدی بده کامل میکنه و همینطور هم خودش و برای امتحانای نهایی آماده میکنه
از چهارشنبه، حالش خیلی بهتره و من دیگه مجبور نیستم تا دیدن لباس خواب صورتیش رو با یه عالمه خرگوش تحمل کنم
به مامانم که تو جورجیاس زنگ میزنم تا حالش و بپرسم اما اونم میتونه برای امتحانای نهاییم آرزوی موفقیت کنه
اونم ادامه میده به گفتن آخرین ریسک کاریش توی شمع درست کردن - مامانم همش سرش تو ریسک کاسبیه اساسا بی حوصلس و میخواد با یه چیز وقتش و مشغول کنه اما دقتش اندازه ی یه ماهی قرمزه.
کارش هفته ی بعد عوض میشه. نگرانم میکنه. امیدوارم خونه رو برای تامین هزینه های آخرین برنامش برای رهن نذاشته باشه
و امیدوارم باب - شوهر به نسبت جدید اما خیلی بزرگترش - وقتی دیگه اونجا نیستم حواسش بهش باشه
اون خیلی بیشتر از شوهر سوم معقول تر و مسئولیت پذیدتره
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
برای باقی هفته خودم و با درسام و کارم تو Clayton مشغول میکنم.
کیت هم سرش شلوغه، داره آخرین چاپ رو برای مجله ی دانشجوییش قبل از اینکه اون و به ویراستار بعدی بده کامل میکنه و همینطور هم خودش و برای امتحانای نهایی آماده میکنه
از چهارشنبه، حالش خیلی بهتره و من دیگه مجبور نیستم تا دیدن لباس خواب صورتیش رو با یه عالمه خرگوش تحمل کنم
به مامانم که تو جورجیاس زنگ میزنم تا حالش و بپرسم اما اونم میتونه برای امتحانای نهاییم آرزوی موفقیت کنه
اونم ادامه میده به گفتن آخرین ریسک کاریش توی شمع درست کردن - مامانم همش سرش تو ریسک کاسبیه اساسا بی حوصلس و میخواد با یه چیز وقتش و مشغول کنه اما دقتش اندازه ی یه ماهی قرمزه.
کارش هفته ی بعد عوض میشه. نگرانم میکنه. امیدوارم خونه رو برای تامین هزینه های آخرین برنامش برای رهن نذاشته باشه
و امیدوارم باب - شوهر به نسبت جدید اما خیلی بزرگترش - وقتی دیگه اونجا نیستم حواسش بهش باشه
اون خیلی بیشتر از شوهر سوم معقول تر و مسئولیت پذیدتره
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
ارسالی FiftyShadesMovie به IG Story
کتاب های FiftyShades به بیش از 50 زبان ترجمه شدن
📱 #IG
🍁 #ELJames
📖 #Book
🌙 @The50ShadesOfGrey
کتاب های FiftyShades به بیش از 50 زبان ترجمه شدن
📱 #IG
🍁 #ELJames
📖 #Book
🌙 @The50ShadesOfGrey
قسمت بیست و نهم :
" اوضاع تو چطوره آنا؟ "
برای یه لحظه تامل میکنم و همه توجه مامان و جلب میکنم
" من خوبم "
" آنا؟ کسی و ملاقات کردی؟"
اوه... چجوری این کار و میکنه؟ هیجان صداش قابل لمسه
" نه مامان چیزی نیست. اگه باشه تو اولین کسی هستی که میفهمه "
" آنا تو واقعا نیاز داری بیشتر بیرون بگردی. عسلم نگرانم میکنی."
" مامان من خوبم. باب چطوره؟ "
مثل همیشه حواس پرت کردن بهترین سیاسته
دیرتر همون غروب به ری (Ray ) پدر خوندم و شوهر دوم مامانم زنگ میزنم. مردی که پدرم میدونم و فامیلش و دارم
صحبت کوتاهیه. درواقع اونقدر هم صحبتی نیست یک جانبست و دنباله ای از خر خر کردن در پاسخ به چرب زبونی های منه
ری زیاد اهل صحبت نیست.اما هنوز زندست هنوزم فوتبال و از تلویزیون میبینه و بولینگ بازی میکنه و ماهیگیری میکنه یا اگه نه، وسایل درست میکنه
ری نجار ماهریه و دلیل اینه که من فرق بین باز و اره دستی و میدونم. همه چیز با اون خوب به نظر میاد
*****
جمعه شب وقتیکه من و کیت باهم بحث میکنیم تا با عصرمون چی کار کنیم - یکم وقت میخوایم تا از درسامون، کارامون و روزنامه دانشجویی دور شیم - زنگ در زده میشه
تو آستانه در دوست خوبم خوزه با یه بطری شامپاین وایستاده
" خوزه! خیلی خوبه که میبینمت! " سریع بغلش میکنم
" بیا تو "
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
" اوضاع تو چطوره آنا؟ "
برای یه لحظه تامل میکنم و همه توجه مامان و جلب میکنم
" من خوبم "
" آنا؟ کسی و ملاقات کردی؟"
اوه... چجوری این کار و میکنه؟ هیجان صداش قابل لمسه
" نه مامان چیزی نیست. اگه باشه تو اولین کسی هستی که میفهمه "
" آنا تو واقعا نیاز داری بیشتر بیرون بگردی. عسلم نگرانم میکنی."
" مامان من خوبم. باب چطوره؟ "
مثل همیشه حواس پرت کردن بهترین سیاسته
دیرتر همون غروب به ری (Ray ) پدر خوندم و شوهر دوم مامانم زنگ میزنم. مردی که پدرم میدونم و فامیلش و دارم
صحبت کوتاهیه. درواقع اونقدر هم صحبتی نیست یک جانبست و دنباله ای از خر خر کردن در پاسخ به چرب زبونی های منه
ری زیاد اهل صحبت نیست.اما هنوز زندست هنوزم فوتبال و از تلویزیون میبینه و بولینگ بازی میکنه و ماهیگیری میکنه یا اگه نه، وسایل درست میکنه
ری نجار ماهریه و دلیل اینه که من فرق بین باز و اره دستی و میدونم. همه چیز با اون خوب به نظر میاد
*****
جمعه شب وقتیکه من و کیت باهم بحث میکنیم تا با عصرمون چی کار کنیم - یکم وقت میخوایم تا از درسامون، کارامون و روزنامه دانشجویی دور شیم - زنگ در زده میشه
تو آستانه در دوست خوبم خوزه با یه بطری شامپاین وایستاده
" خوزه! خیلی خوبه که میبینمت! " سریع بغلش میکنم
" بیا تو "
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
قسمت سی :
خوزه اولین نفریه که وقتی وارد دانشگاه واشنگتن شدم و دنبال یکی مثل خودم که تنها باشه بودم، ملاقات کردم.
ما همون روز اول متوجه ی روحیه ی مشترک در همدیگه شدیم و از اون موقع تا حالا باهم دوستیم
نه تنها باهم شوخی میکنیم بلکه این و فهمیدیم که ری (Ray) و خوزه بزرگ با همدیگه تو یه یگان ارتش بودن.درنتیجه پدرامون دوباره باهم دوستای محکمی شدن.
خوزه مهندسی میخونه و اولین کسیه که تو خانوادش موفق شده که به کالج بره.اون خیلی باهوشه اما علاقه واقعیش عکاسیه. خوزه چشم خوبی برای عکاسی داره
" خبر دارم " لبخند میزنه. چشمای تیرش برق میزنن
" بهم نگو - برنامه داشتی تا برای یک هفته دیگه اخراج نشی" اذیت میکنم و با سرخوشی بهم اخم میکنه
" قراره ماه بعد گالری پورتلند عکسای من و به نمایش بذاره "
" این عالیه - تبریک میگم " با خوشحالی براش دوباره بغلش میکنم. کیت هم یه لبخند بزرگ به روش میزنه
" این عالیه خوزه! باید این و تو روزنامه بذارم. هیچ چیز مثل سرمقاله ی آخرین لحظه ای یه عصر جمعه رو تغییر نمیده "
" بیاین جشن بگیریم. میخوام که به افتتاحیه بیای " خوزه با منظور بهم نگاه میکنه. قرمز میشم
" هر دوتون البته " اضافه میکنه و دست پاچه به کیت نگاه کوتاهی مینداره
من و خوزه دوستای خوبی هستیم اما از درون میدونم که اون دوست داره تا بیشتر از یه دوست باشه
اون جذاب و بامزس. اما فقط برای من مناسب نیست. بیشتر مثل یه برادریه که هیچوقت نداشتم
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
خوزه اولین نفریه که وقتی وارد دانشگاه واشنگتن شدم و دنبال یکی مثل خودم که تنها باشه بودم، ملاقات کردم.
ما همون روز اول متوجه ی روحیه ی مشترک در همدیگه شدیم و از اون موقع تا حالا باهم دوستیم
نه تنها باهم شوخی میکنیم بلکه این و فهمیدیم که ری (Ray) و خوزه بزرگ با همدیگه تو یه یگان ارتش بودن.درنتیجه پدرامون دوباره باهم دوستای محکمی شدن.
خوزه مهندسی میخونه و اولین کسیه که تو خانوادش موفق شده که به کالج بره.اون خیلی باهوشه اما علاقه واقعیش عکاسیه. خوزه چشم خوبی برای عکاسی داره
" خبر دارم " لبخند میزنه. چشمای تیرش برق میزنن
" بهم نگو - برنامه داشتی تا برای یک هفته دیگه اخراج نشی" اذیت میکنم و با سرخوشی بهم اخم میکنه
" قراره ماه بعد گالری پورتلند عکسای من و به نمایش بذاره "
" این عالیه - تبریک میگم " با خوشحالی براش دوباره بغلش میکنم. کیت هم یه لبخند بزرگ به روش میزنه
" این عالیه خوزه! باید این و تو روزنامه بذارم. هیچ چیز مثل سرمقاله ی آخرین لحظه ای یه عصر جمعه رو تغییر نمیده "
" بیاین جشن بگیریم. میخوام که به افتتاحیه بیای " خوزه با منظور بهم نگاه میکنه. قرمز میشم
" هر دوتون البته " اضافه میکنه و دست پاچه به کیت نگاه کوتاهی مینداره
من و خوزه دوستای خوبی هستیم اما از درون میدونم که اون دوست داره تا بیشتر از یه دوست باشه
اون جذاب و بامزس. اما فقط برای من مناسب نیست. بیشتر مثل یه برادریه که هیچوقت نداشتم
📖 #Book
👔 #FiftyShadesOfGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
Darker.pdf
1.9 MB
کتاب Darker از دیدگاه کریستین گری
این کتاب هنوز تو هیچ وبسایتی بطور رایگان قرار نگرفته و هیچ کانالی تابه حال نذاشته
📖 #Book
🎭 #Darker
🍁 #ELJames
❄ #ChristianGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
این کتاب هنوز تو هیچ وبسایتی بطور رایگان قرار نگرفته و هیچ کانالی تابه حال نذاشته
📖 #Book
🎭 #Darker
🍁 #ELJames
❄ #ChristianGrey
🌙 @The50ShadesOfGrey
Sweet Christian Grey ❤
🍃 #Edits
📖 #Book
🌀 #Dialog
🌸 #Christasia
💫 #ChristianGrey
🍁 #AnastasiaGrey
❄ #FiftyShadesFreed
🌙 @The50ShadesOfGrey
🍃 #Edits
📖 #Book
🌀 #Dialog
🌸 #Christasia
💫 #ChristianGrey
🍁 #AnastasiaGrey
❄ #FiftyShadesFreed
🌙 @The50ShadesOfGrey
7 Years ago May 9th, 2011
The time when it all started ❤
📖 #Book
🍃 #ELJames
❄ #ChristianGrey
🌸 #AnastasiaSteele
🍁 #FiftyShadesOfGrey
🍀 #FiftyShadesTrilogy
🌙 @The50ShadesOfGrey
The time when it all started ❤
📖 #Book
🍃 #ELJames
❄ #ChristianGrey
🌸 #AnastasiaSteele
🍁 #FiftyShadesOfGrey
🍀 #FiftyShadesTrilogy
🌙 @The50ShadesOfGrey
Fifty Shades Trilogy
7 Years ago May 9th, 2011 The time when it all started ❤ 📖 #Book 🍃 #ELJames ❄ #ChristianGrey 🌸 #AnastasiaSteele 🍁 #FiftyShadesOfGrey 🍀 #FiftyShadesTrilogy 🌙 @The50ShadesOfGrey
The first time Ana & Christian met and their lives changed forever ❤
📖 #Book
🍃 #ELJames
❄ #ChristianGrey
🌸 #AnastasiaSteele
🍁 #FiftyShadesOfGrey
💫 #FiftyShadesTrilogy
🌙 @The50ShadesOfGrey
📖 #Book
🍃 #ELJames
❄ #ChristianGrey
🌸 #AnastasiaSteele
🍁 #FiftyShadesOfGrey
💫 #FiftyShadesTrilogy
🌙 @The50ShadesOfGrey
Forwarded from Fifty Shades Trilogy
Fifty Shades of Grey (book1).pdf
2.1 MB