آن کتاب خوب
422 subscribers
253 photos
3 files
191 links
موضوع: تجربهٔ کتاب

ادمین:
@Ghazalifar
Download Telegram
آیا فیلسوفان یکدیگر را بهتر می‌فهمند؟🌀

و این را هم پرسید که چه کسی بهتر از دیگران مسائل دیوید هیوم را پاسخ داد؟ یعنی پرسش‌هایی که به صورت اشکال و شبهه به‌جا ماندند از سوی چه کسانی جواب‌های موفقی گرفتند؟

عرض می‌کنم که هیچ‌کس؛ زیرا هیوم، از نظر خودش، اصلا مسئله و اشکال و شبهه‌ای مطرح نکرده بود که برای آن دنبال پاسخ باشد. آن‌چه فیلسوفان بعدی از هیوم فهمیدند با مقصود خود او اختلاف فاحشی داشت. هیوم شکاکیت خود را مسئله‌ نمی‌دانست و آن را پرسش‌هایی به‌شمار نمی‌آورد که باید پاسخ داده شوند. از نظر او شکاکیت حد غایی شناخت و مرزهای معرفت آدمی است. به باور او از آن پس باید یاد بگیریم که چگونه با همان شکاکیت سازگار شویم و زندگی کنیم. به همین دلیل، پس از آن مباحث، پای هیچ فلسفه نظری دیگری از جنس معرفت‌شناسی را پیش نمی‌کشد، بلکه به اخلاق می‌پردازد؛ اخلاق در عامترین معنایش که چگونگی زیستن باشد.

اما فیلسوفان بعدی عکس این راه را پیمودند؛ همگی به دنبال معرفت‌شناسی تازه‌ای رفتند. هر فیلسوفی که به سراغ هیوم رفت، در نهایت او را در پارادیم جدیدی جای داد و تصویر جدیدی از او ساخت؛ تصویری که نقش‌های اصلی فلسفه خودش را مخدوش نکند. به‌طور کلی، در بیشتر موارد فیلسوفان همدیگر را نه از درون، بلکه از بیرون فهم می‌کنند. هر فیلسوفی، فلسفه‌ی فیلسوف دیگر را ابژه‌ای برای فلسفه‌ورزی خود قرار می‌دهد؛ ابژه‌ای که خود از درون در اصل یک سوبژکتیویته بنیادی است. فیلسوف غالبا دغدغه اعوجاج فلسفه دیگران را ندارد، او فقط به پرورش فلسفه خود می‌اندیشد.

آیا فیلسوفان یکدیگر را بهتر می‌فهمند؟ خیر؛ و اساسا دغدغه فهم بهتر یکدیگر را هم ندارند.


علی غزالی‌فر ۱۳۹۸/۲/۲۰

🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃

@philosophicalmeditation
فلسفه سیاسی زنده و سرحال به راه خود ادامه می‌دهد!🌀

📚آشنایی با یک کتاب خوب

📖«رالز » (نظریه‌ای در باب عدالت)

🖋نویسنده: فرانک لاوت

📝مترجم: محمد ملاعباسی

🔖ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ اول، 1396

💎226 صفحه، 23000 تومان


💢در سال 1961، آیزایا برلین (1909-1997) مقاله‌ای نوشت که بعدها یکی از مشهورترین نوشته‌هایش شد. مسئله‌ای که برلین در آن مقاله مطرح کرده بود، عنوان آن را تشکیل می‌داد: «آیا هنوز نظریه سیاسی وجود دارد؟» معنای تلویحی این پرسش آن است که گویی نظریه سیاسی با مشکلی جدی مواجه شده، به‌حدی که از صفحه روزگار محو شده است. بله، این تلقی وجود داشت و برلین تلاش کرد که ثابت کند چنین نیست. به عبارت دقیق‌تر، استدلال کرد که نباید چنین باشد. او برای لزوم وجود نظریه سیاسی "دلیل" ارائه کرد و در مقابل، بیان کرد که آن معنای تلویحی ناشی از یک "علت" است. طبق بیان برلین، علت تشکیک در وجود نظریه سیاسی در آن دوران این بود که در قرن بیستم هیچ کتاب جدی و مهمی در زمینه فلسفه سیاسی نگاشته نشده بود تا در این زمینه محوریت پیدا کند. به دیگر سخن، فلسفه سیاسی متن مرکزی نداشت. تقدیر روزگار چنین بود که دقیقا ده سال بعد یکی از شاگردان برلین کتابی منتشر کرد که به چنین جایگاهی والایی دست یافت. از آن زمان تاکنون، در حدود 48 سال است که "نظریه‌ای در باب عدالت" به مهمترین، بزرگترین و مناقشه‌برانگیزترین متن فلسفه سیاسی دوران معاصر تبدیل شده است. اضافه بر این، شهرت و تاثیرگذاری آن از هیچ اثر کلاسیک چندصدساله کمتر نیست. به علاوه، مثل روز روشن است که از این پس نیز روزبه‌روز بیشتر خواهد شد. باری، جان رالز (1921-2002) آن علت را برای همیشه برطرف نمود، ولی خواندن و فهمیدن کتابش را برای همگان تبدیل به دغدغه کرد.

"نظریه‌ای در باب عدالت" بسیار مفصل است. ترجمه فارسی آن بالغ بر 650 صفحه است. این حجم از مطالب کار خواندن را دشوار می‌سازد. اما مشکل اصلی در فهمیدن این کتاب چیز دیگری است. نوشتن این کتاب در یک بازه بیست‌ ساله انجام شده و رالز در چند دوره مختلف و به شکل‌های مختلف مطالب آن را نگاشته است. به همین دلیل کتاب یکدست نیست و برای کسانی که برای اولین بار به سراغ آن می‌روند، به نظر می‌رسد که آشفته است و لذا آنها را گیج خواهد کرد.

♨️ادامه مطلب در سایت الف کتاب👇

https://www.alef.ir/news/3980210015.html
گفتگوهایی علیه سادگی فلسفی🌀

📚آشنایی با یک کتاب خوب

📖«فلسفه به وقت سه صبح»
(مصاحبه‌های ریچارد مارشال با فیلسوفان پیشرو معاصر)


💢 "سه صبح" هیچ ربطی به ساعت سه صبح ندارد. سه صبح اسم یک مجله است که محتوایش همانند اسمش نامتعارف است. همان‌طور که ساعت سه صبح گویی که در حاشیه و برکنار از همه دیگر ساعت‌های روز است و معلوم نیست شب است یا روز، مباحث این مجله هم با دیگر مباحث متعارف و مطرح، تفاوت دارد. شعار مجله هم این است که ما علیه هر چیزی هستیم که رایج است. اما در فلسفه چه چیزی رایج است و این کتاب علیه چه چیزی است؟

💢کم نیست کتاب‌های فلسفی که درون‌مایه آنها گفتگو باشد. بیشتر این‌گونه آثار شامل گفتگوهایی با اهل فلسفه هستند که با این هدف منتشر می‌شوند که کلیاتی عمومی و همه‌فهم در اختیار خوانندگان عام قرار دهند. به همین دلیل محتوای آنها ساده است. اما این کتاب برعکس است. مصاحبه‌ها کاملا تخصصی است و مباحث از جنس کلیات و مطالب عمومی نیست. به همین دلیل به‌کار کسانی می‌آید که با حال و هوای فلسفه‌های دانشگاهی و تخصصی تحلیلی و قاره‌ای آشنایی خوبی داشته باشند؛ به‌طور مشخص منظور استادان، پژوهشگران و دانشجویان تحصیلات تکمیلی است. ظاهرا عنوان نامتعارف کتاب بسیاری را به این گمان انداخته که با کتابی ساده و مقدماتی سروکار خواهند داشت. اما اگر کسی با چنین توقعی به سراغ کتاب برود، گیج می‌شود. برای مثال گفتگوی هشتم که با پروفسور تری پینکارد درباره میراث ایده‌آلیسم آلمانی انجام می‌شود، فوق‌العاده دشوار و تخصصی است، و در عین‌حال برای علاقمندان بسیار جالب و آموزنده.

💢این کتاب مجموعه‌ای فراهم آمده از دوازده مصاحبه است که با یک فیلسوف تحلیلی سفت و سخت، به نام تیموتی ویلیامسن، آغاز می‌شوند و با فیلسوفی قاره‌ای متخصص در فلسفه هایدگر به پایان می‌رسد؛ فیلیکس اُمارچادا.

♨️ادامه مطلب در سایت الف کتاب👇

https://www.alef.ir/news/3980214001.html
الهیات زنده است.🌀

(به مناسبت 20 ماه مِی، سال‌روز درگذشت یک فیلسوف)

فیلسوفی تماما مدرن و کاملا دین‌دار. او مسیحی بود و اگرچه مذهبش پروتستان بود، اما با پاپ ژان پل دوم هم ملاقات داشت؛ پاپی که خود نیز یک فیلسوف پدیدارشناس بود.

او به‌خاطر همین جنبه دینی‌اش درست شناخته نشده. البته در ایران مشهور است. او را به عنوان یک هرمنوتیسین، اگزیستانسیالیست، پدیدارشناس و منتقد ادبی می‌شناسند. اما این امر فقط یک طرف چهره اوست؛ زیرا او یک الهی‌دان تمام‌عیار هم هست و همه وصف‌های سابقش ذیل الهیاتش قرار می‌گیرند؛ برای مثال، شکل‌گیری هرمنوتیک فلسفی او در ارتباط مستمر با شیوه‌های سنتی تفسیر کتاب مقدس به‌وجود آمد.

البته درباره کتاب مقدس جداگانه هم کتاب نوشته و حتی قائل به نوعی تفکر انجیلی بود و در این زمینه نیز اثر مستقلی نگاشته است. صاحب‌نظران می‌گویند یک پنجم آثارش درباره دین است و خداوند حضوری همیشگی در زبان فلسفی‌اش دارد. هموطنش ژیل دلوز به طعنه درباره او می‌گفت که اگر خدا به همان صورتی که این شخص می‌گوید وجود داشته باشد، همه مسائل فلسفی حل می‌شود و دیگر بحثی باقی نمی‌ماند! گویا بعضی یا شاید بیشتر فیلسوفان دوست دارند به هر قیمتی شده فقط بحث کنند. گویی بحثِ صرف و پرسشِ محض غایت نهایی خردمندی است.

پل ریکور (2005-1913)، که در سطحی ممتاز از فلسفه جای می‌گیرد، نشان داد که الهیات کاملا زنده است و استفاده از آن در حوزه‌های گوناگون، فلسفه را سست نمی‌کند. خود نیز هیچ ابایی از این تأثیرپذیری نداشت. ریکور، در یکی از آثار پایانی عمر، به صراحت نوشت که یکی از نقش‌های اصلی خود را در زندگی این می‌دانست: «مخاطب همیشگی پیام مسیحیت».


علی غزالی‌فر ۱۳۹۸/۲/۳۰

🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃

@philosophicalmeditation
سیاست هگلی دقیقا چیست؟🌀

📚آشنایی با یک کتاب خوب

📖«راهنمای خواندن عناصر فلسفه حق هگل»

💢«هگل پیشگام فکری نازیسم است». «هگل یکی از بزرگترین دشمنان آزادی بشر است». «هگل یکی از بزرگترین اسطوره‌سازان در باب دولت است». اولی حکم صریح کارل پوپر، دومی سخن آیزایا برلین و سومی نظر ارنست کاسیرر است که در تآیید همه آنها نیز می‌توان به نوشته‌های خود هگل ارجاع داد. به عنوان نمونه در بند 258 کتاب عناصر فلسفه حق می‌خوانیم: «نفع خاص دولت بزرگترین هدف است. دولت، روح است که در این جهان سکونت گزیده است و خود را به واسطه آگاهی، در این جهان متحقق می‌سازد... حرکت و سیر خدا در این جهان، دولت را به وجود می‌آورد.» هگل برای همگان خوراک مناسبی فراهم آورده است، حتی برای مخالفانش.

💢زمانی بود که هر کس می‌خواست به سراغ فلسفه سیاسی هگل برود، لازم بود پیه انواع مختلف بدنامی را به تن خود بمالد؛ زیرا بیشترین نکوهش و حتی ناسزایی که روانه هگل شده مربوط به فلسفه سیاسی اوست. اما امروزه زمانه‌ای شده که ندانستن هگل نکوهش می‌شود. نه فقط این، بلکه هگل را بسیار مفید و آموزنده معرفی می‌کنند. برای مثال راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی، تحلیلی و لیبرال، از نظریه اخلاقی و سیاسی لیبرالی جان استوارت میل و دیدگاهش درباره آزادی انتقاد می‌کند و اظهار می‌دارد که اگر میل با فلسفه هگل آشنا بود و با آن همدلی نشان می‌داد می‌توانست تلقی خود را از روح انسانی اصلاح کند و نظریه بهتری بپروراند.

♨️ادامه مطلب در سایت الف کتاب👇

https://www.alef.ir/news/3980228076.html
Channel name was changed to «آن کتاب خوب»
Channel photo updated
کانال را عوض می‌کنم🌀

اینجا هم می‌توان کانال را عوض کرد. اما چرا؟
مدتی‌ست که شرایط را سبک‌وسنگین می‌کنم. آنها را بارها در برابرم گذاشتم و پشت‌ورو کردم. آنچه دیدم این بود که شرایط فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی به گونه‌ای شده که سکوت بهترین کار است. فضا به‌قدری تنگ و تاریک است که انسان هر حرکتی بکند به عده‌ای برمی‌خورد. همچنین با توجه به شرایط جالب اقتصادی و گران شدن مواد خوراکی، باید در انرژی صرفه‌جویی کرد و بی‌جهت با تحلیل کردن و نظر دادن و حرف زدن کالری باارزش را هدر ندهیم. خردمندان از این پس باید عمده فعالیت‌شان مدیتیشن باشد با تمرکز بر نقطه ناف مرکزی. در ماه فقط یک دانه نخود ببلعند یا حداکثر یک ساندویچ فلافل اصل تا دست‌کم چاکرای ششم را روشن کنند.

در باب فلسفه نیز دیگران در کانال‌ها و گروه‌ها بسیار پویا و کوشا هستند و خوب هم می‌نویسند. در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی فقط جای کتاب خیلی خیلی خالیست و برای همین تصمیم گرفتم آن را پررنگ کنم. لذا علاوه بر موضوع و مضمون، نام و آدرس کانال را به‌طور کامل به امر کتاب اختصاص می‌دهم و از این به بعد فقط از کتاب‌ها و درباره آنها خواهم نوشت. اگر هم به چیز دیگری اشاره کنم تنها از جهت نسبتش با کتاب مد نظر خواهد بود. این کانال جایی برای تجربه کتاب خواهد بود، و شاید هم زندگی با کتاب. به نظرم بهترین، به‌صرفه‌ترین، بی‌دردسرترین و قشنگ‌ترین کار این است که مشغول کتاب‌ها شویم. 
باز این سخن رمانتیک‌ها را تکرار می‌کنم: «شأن وجودی هر چیزی در جهان این است که به یک کتاب منتهی شود». بله اغراق است، اما بیشتر انسان‌ها فقط با اغراق متوجه ارزش و اهمیت چیزی می‌شوند. البته در نوشته‌های پیشِ رو برای برجسته‌سازی اهمیت کتاب اغراقی در کار نخواهد بود. برای این منظور فقط غُلُوّ خواهم کرد. احتمالا من جزو غلات کتاب هستم. صدالبته فقط و فقط کتاب خوب؛ آن کتاب خوب.


علی غزالی‌فر ۱۳۹۸/۳/۱۷

🌸
🍀🍀
🌺🌺🌺
🌼🌼🌼🌼

@ThatGoodBook
بانک کتاب🌀

نه تابستان بود و نه حتی ظهر. ساعت ۹ صبح بود، اما هوا به‌قدری گرم بود که انگار خورشید قسم خورده بود آن را بجوشاند. آن جناب با همه توان زور می‌زد و بر کله خلق می‌تابید. نه سایه‌ای بود و نه جای نشستنی که بشود کتابی خواند. به حربه همیشگی‌ام متوسل شدم. به نزدیکترین شعبه بانک رفتم. همین‌که وارد شدم، جوانی از پشت میز بلند شد و به طرفم آمد. خوش‌آمد گفت و تعارف کرد و از کارم پرسید. گفتم منتظر کسی هستم، اما بیرون بسیار گرم است و اگر اشکالی ندارد، در گوشه‌ای بنشینم و کتابم را بخوانم تا دوست وقت‌نشناسم سر برسد. ابتدا کمی جا خورد، ولی بعد با خوشرویی گفت هیچ مشکلی نیست و جای دنجی را به من نشان داد. قبل از این‌که به آن گوشه بروم، مرا به آبسردکن راهنمایی کرد تا گلویی تازه کنم.

تعجب می‌کنم که چرا درباره بانک‌ها این‌قدر بد می‌گویند. بانک‌ها گسترده‌ترین شبکه خدمات فرهنگی را در کشور ایجاد کرده‌اند. آنها شیک‌ترین سالن‌های مطالعه را در سراسر این میهن بزرگ ساخته‌اند و کاری کرده‌اند که هر کسی در هر نقطه‌ای بتواند در فضایی مطبوع کتاب بخواند. من ده‌ها کتاب را در بانک‌ها خوانده‌ام. البته از حق نگذریم. دو سه باری هم عذر مرا خواستند و تذکر دادند که اجازه ندارم آنجا مطالعه کنم. من هم در دلم گفتم: «چه باک! چیزی که زیاده شعبه بانک!» و دو قدم آن‌طرف‌تر شعبه بهتری منتظرم بود.

خودش برایم آب ریخت و هنگامی که آن را به دستم داد، به شوخی گفت:

«شما که خوش‌تیپ نیستی. با این سرووضع منتظر کی هستی؟»

من هم بعد از سرکشیدن لیوان خندیدم:

«جدی؟ یعنی برگردم؟»

«جات بودم برمی‌گشتم.»

«زودتر می‌گفتی. حالا دیگه دیره. طرف میاد می‌بینه من نیستم، ناراحت می‌شه.»

«تو رو ببینه بیشتر ناراحت می‌شه. برای آبروداری بهتره برگردی.» و دوتایی خندیدیم.

رفتم همانجا جا خوش کردم و مشغول کتاب شدم. چند دقیقه که گذشت نگهبان بانک آمد و کنارم نشست.

«آقا... می‌بخشید که اون حرفو زدم. معذرت می‌خوام!»

«کدوم حرف؟»

«اینکه خوش‌تیپ نیستی...»

«خب راست گفتی دیگه» و خندیدم.

«واقعا نمی‌خواستم ناراحت‌تون کنم.»

«ناراحت؟ نه ناراحت نشدم. چرا ناراحت بشم؟»

«مگه میشه، من بودم خیلی ناراحت می‌شدم.»

«یعنی چی؟»

«اگر کسی اول صبح به من بگه خوش‌تیپ نیستم اون روزم کلا خراب می‌شه و تا دو سه روز می‌رم توی کُمای روحی.»

«چرا؟»

«طبیعیه. به آدم برمی‌خوره. یه‌بار یکی از همین کارمندا ساعت منو مسخره کرد. انقد ناراحت شدم که رفتم یه ساعت خفن خریدم که مشکلم حل بشه.» و دست چپش را روبه‌روی صورتم دراز کرد: «خدا تومن قیمتشه. مجبور شدم از دو سه نفر پول قرض کنم. قیمت ده‌تا ساعته.»

من نمی‌دانم قیمت ده‌تا ساعت بود یا خیر، اما به اندازه ده‌تا ساعت عقربه داشت.

خیالش را راحت کردم که ناراحت نشدم. وقتی داشت می‌رفت گفت:

«معلومه خیلی دل خوشی داری وگرنه به‌جای پول با کتاب نمیومدی توی بانک. کتاب به چه دردی می‌خوره آخه؟»

رفت و با این حرفش ذهنم را مشغول سؤالی کرد تا مطالعه را به تعویق بیندازم. صد البته فایده کتاب برای من روشن بود، اما برای چنان کسی چه سودی دارد؟

ادامه... 👇👇👇
ادامه... 👆👆👆

کسانی که با کتاب بیگانه هستند، همیشه اعتراض می‌کنند که به چه دردی می‌خورد و با کنایه می‌پرسند کتاب چه مشکلی را در زندگی حل می‌کند؟ برای پاسخ به این مسئله باید به عقب رفت و عمیق‌تر نگاه کرد.

بیشتر آدم‌ها گمان می‌کنند دردها و مشکلات زندگی‌شان"طبیعی" و "ضروری" است و تنها راه‌حل هم این است که با وسائل، ابزار، امکانات و شرایطی مثل ثروت و شهرت و قدرت از پس آنها برآمد. هیچ‌گاه به مخیله‌شان خطور نمی‌کند که امکان دارد زندگی به‌گونه‌ای باشد که اساسا چنین دردها و مشکلاتی در آن نباشد و به تبع، نیاز به چنان چیزهایی هم منتفی باشد.

کتاب‌های خوب به ما کمک می‌کنند که از زندگی عقب بنشینیم و به چگونگی آن بیندیشیم و آن را نقادانه ببینیم. بدون چنین رویکردی، نتیجه نهایی این خواهد بود که هیچ بدیلی ممکن دیگری برای زندگی تصور نکنیم؛ زندگی دیگری که اساسا چنین مسائلی در آن مطرح نباشد.

کتاب خوب حیاتی به انسان نشان می‌دهد که از نداشتن بسیاری چیزها رنج نبرد؛ بلکه حتی در پی آنها هم نباشد. کتاب خوب چه بسا مشکلی را در زندگی حل نکند، اما می‌تواند آن مشکلات را منحل کند. کتاب خوب با انسان کاری می‌کند که از ابتدا چنان مشکلی به‌وجود نیاید. درست است که کتاب برای ما ساعتی به اندازه سینی آشپزخانه با یک میلیون عقربه فراهم نمی‌کند تا به دست‌وپای خود ببندیم. در عوض، ما را از چنین چیزهای غیرضروری بی‌نیاز می‌کند.

اما کتاب خوب چگونه چنین می‌کند؟ کتاب خوب بر انسان اثر می‌گذارد و ذهنیت او را تغییر می‌دهد. آگاهی وقتی قوی و عمیق شود، میل را دگرگون می‌کند. خلاصه کنم: در نهایت "مبدأ میل" او را عوض می‌کند. به عبارت دیگر مبدأ میل انسان کتاب‌خوان چیز دیگری متفاوت با مبدأ میل انسان عرفی است؛ دو نوع خواست و اراده مختلف. رنج انسان‌ها نیز ریشه در امیالشان دارد؛ امیالی که برآورده نشده‌اند و این برآورده نشدن خواست‌ها باعث بروز رنجشان می‌شود. موضوع تغییر مبدأ میل بحث مستوفایی دارد. ذهنم آن را رها کرد و به کتاب برگشتم:

«[در لحظات آخر عمر، یک‌باره] آن‌چه بر او رفته بود مانند احساسی بود که گاهی در واگن قطار بر آدم عارض می‌شود و آن وقتی است که خیال می‌کند رو به عقب می‌رود و حال آن‌که به واقع رو به جلو می‌رود و ناگهان متوجه جهت واقعی‌اش می‌شود. به خودش گفت: "آری همه زندگی‌ام بر خطا بوده است"».

علی غزالی‌فر ۱۳۹۸/۳/۲۲

🌸
🍀🍀
🌺🌺🌺
🌼🌼🌼🌼

@ThatGoodBook
آیا کتاب‌های کهن مفید است؟🌀

بدترین ساعت‌های روز بهترین زمان برای رفتن به کتاب‌فروشی است؛ مثلا ساعت 14 و 53 دقیقه. علت این تقارن خلوت بودن کتاب‌فروشی است. خلوت بودن هم به این دلیل مهم است که غالبا کتاب‌فروشی‌ها، نسبت به تعداد کتاب‌های‌شان، کوچک هستند و فضای حرکت میان قفسه‌ها تنگ است. به جاده دوطرفه یک بانده می‌مانند. اگر طرف مقابل از جنس موافق نباشد که دیگر هیچ. به دلایل فرنگی و فرهنگی باید با چنان مهارتی مماس و موازی او رد شویم که حتی یک مولکلول از دو طرف به هم نخورند. گاهی دست‌اندازها پستی و بلندی بیش از حدی دارند و گذرگاه حکم گردنه کوه را پیدا می‌کند. باید با چسباندن کمر و پشت دست‌ها و پاها به قفسه‌ها، به پهلو از آن منطقه صعب‌العبور بگذریم. راه‌حل این است که یا کتاب‌فروشی‌ها بزرگ شوند یا فرهنگ گشوده شود و به همین دلیل این مشکل حل نخواهد شد؛ زیرا تا کتاب‌فروشی‌ها رونق نگیرند، فرهنگ تغییر نمی‌کند و بالعکس. بدبختی را می‌بینید؟ بقیه مشکلات ما نیز به همین شکل است. بیچاره ملتی که مشکلاتش دوری باشد!

باری، طبق پیش‌بینی کسی نبود جز فروشندگان و  خمیازه‌های بعدازظهرشان و یک دخترخانم خیلی جوان که داشت دست‌هایش را روی عطف کتاب‌ها می‌کشید. روی کیف شل‌وول و فسفری‌اش که مثل یک لیموی چلانده، مچاله شده بود دو سه پیکسل جینگیل مینگیلی چسبانده بود و یک کف دست دستمال لابه‌لای موهای انبوهش فرو کرده بود که به آن می‌گویند روسری. من از تصویر باب‌اسفنجی روی پیکسل‌های کیفش به سمت ذهن او نقب زدم. به‌نظرم آمد که از آن دسته دخترهایی باشد که فقط کتاب‌هایی را می‌خرند که روی جلدشان قلب‌های قرمز و گلبرگ‌های صورتی نمناک باشد با عنوان‌هایی همچون "دلشکسته باران"، "باران عشق و زنگ"،"قلب‌های سنگی و رنگی"، "آه‌ها و دستمال‌ها"،"این‌طوری فین کن دختر!" و موضوع آخری این است که چگونه با زبان بدن در سی ثانیه مخ کسی را بزنیم که در پانزده ثانیه مخ ما را بزند. ما که نه، آنها.

با این تصور وقتی شنیدم: «یک کتاب خوب برای کلیت فلسفه سیاسی می‌خوام»، فهمیدم کل حفاری‌ام در جهان ذهن اشتباه بوده است. یعنی از ذهن شخص دیگری سردرآورده بودم؛ یحتمل دوستِ دخترعمه‌ی همسایه‌اش. می‌خواهید باور کنید یا نه، اما واقعیت این است که اذهان فردی گسسته از هم نیستند. به علاوه، عالم ذهن جهان بسیار تاریک و پیچیده‌ای است و کسی که به آن پا بگذارد، بعید است عاقبت گم‌وگور نشود.

فروشنده کتابی به دست او داد، اما دخترک نالید: «معاصر نه، فلسفه سیاسی کلاسیک می‌خوام.» این حرفش تعداد چشمانم را به توان سه رساند. بعد از این‌که دو سه کتاب به او معرفی شد، پرسید: «کتاب "سیاست"ارسطو چطوره؟» و فروشنده فوری پراند: «افتضاحه» و شروع کرد به دری‌وری گفتن و فقط به ارسطو فحاشی نکرد. در نهایت هم گفت برای امروز اصلا کتاب مفیدی نیست و فقط به‌درد عهد دقیانوس می‌خورد.

برخی و شاید بسیاری گمان می‌کنند برای آموختن درباره موضوعی، جدیدترین کتاب‌ها مطلقا بهترین‌ها هستند. کتاب‌های گذشتگان چیزی ندارد که کتاب‌های جدید آنها را در بر نداشته باشد. این پندار غلط مبتنی بر یک پیش‌فرض نادرست است. این افراد گمان می‌کنند دانش بشری در همه زمینه‌ها به‌صورت خطی رشد می‌کند. اما این‌طور نیست. برای مثال "سیاست" ارسطو همچنان از بسیاری کتاب‌های سیاسی-اجتماعی معاصر آموزنده‌تر است. این امر دلایل متعددی دارد. در اینجا به یک دلیل ساده اشاره می‌کنم.

👇👇👇
👆👆👆

ما امروزه مشکلات گوناگون و فراوانی داریم که نمونه‌های مشابه آنها در گذشته هم وجود داشته است. همه مشکلات ما منحصربه‌فرد نیستند. به علل مختلف، این مشکلات در گذشته شدیدتر و گزنده‌تر بوده‌اند؛ برای مثال امروزه نهادهای ناظر و کنترل‌کننده به‌طرز چشم‌گیری جلوی زیاده‌روی‌ها را می‌گیرند، ولی در گذشته چنین موانعی وجود نداشت. به دلیل همین "گزندگی"شدید، مشکلات بیشتر جلب توجه می‌کردند. این امر باعث می‌شد که نظر اندیشمندان به آنها معطوف گردد. در نتیجه، نظرورزی آنها را بیشتر تحریک می‌کرد. آن"گزندگی" شدیدِ مشکلات و این اندیشیدگیِ زیادِ متفکران باعث می‌شد که بصیرت‌های نافذی حاصل شود که اینک پس از قرن‌های بسیار همچنان جالب، تازه و آموزنده باشند و همچون جواهری ارزنده بدرخشند. ارسطو نیز یکی از خردمندان بزرگ و معتدل تاریخ بود. کتاب "سیاست" او نیز هنوز هم یکی از منابع تجربه، خردمندی و میانه‌روی است. آیا این حرف ارسطو در"سیاست"، که فقط یکی از حرف‌های ساده و معمولی اوست، به درد امروز نمی‌خورد؟

«در همه دانش سیاسی، اندرزی از این پرارج‌تر نتوان یافت که فرمانروایان باید، نه به حکم قانون، بلکه به اعتبار سنتِ میانه‌روی، از گردآوردن مال و سود بپرهیزند. این اندرز به‌ویژه برای الیگارشی‌ها بسیار سودمند است. مردم از این‌که در حکومت سهمی ندارند کمتر نستوه می‌شوند. زیرا برکناری از زحمت مناصب دولتی و فراغت برای پرداختن به کارهای شخصی خود مایه‌ی خوشنودی ایشان است. ولی آنچه به راستی خشم‌شان را برمی‌انگیزد این است که بیندیشند که فرمانروایان از خزانه عمومی می‌دزدند. زیرا در این حالت دو علت برای نارضایی خواهند داشت: یکی برکناری از منصب و دومی بی‌نصیبی از مال.»

علی غزالی‌فر ۱۳۹۸/۰۴/۰۶

🌸
🍀🍀
🌺🌺🌺
🌼🌼🌼🌼

@ThatGoodBook
با یک تلنگر بهتر زندگی کنیم🌀

📚آشنایی با یک کتاب خوب

📖«تلنگر» (تصمیماتی بهتر در خصوص سلامت، دارایی و شادمانی)

🖋نویسندگان: ریچارد اچ. ثیلر و کاس آر. سانستاین

📝مترجم: مرتضی رستمی

🔖نشر علمی و فرهنگی، چاپ اول 1397

💎426 صفحه، 20000 تومان


💢بخشی عظیم و نظرگیر از بازار نشر ایران به کتاب‌های شادی و موفقیت و ثروت و بوس و پول و لبخند اختصاص دارد. اما هر چقدر که عامه مردم به این نوع کتاب‌ها اقبال زیادی نشان دهند، خرده‌گیری اهل نظر – فیلسوفان و روانشناسان و جامعه‌شناسان – بیشتر می‌شود. در برخی موارد این خرده‌گیری به حد نفی و نفرت و تهوع می‌رسد. اما من برخلاف آن اهل نظر، این‌گونه کتاب‌ها را نفی نمی‌کنم. برعکس، به گمانم مفید هستند و – از شما چه پنهان – آنها را خوانده و می‌خوانم. به هر حال خواندن آنها از کتاب نخواندن که بهتر است. اما باید در نظر داشت که آن کتاب‌ها خالی از ایراد نیستند و برای استفاده‌ی درست باید حسابی غربال شوند؛ چراکه سه اشکال عمده در آنها وجود دارد: 1- ناظر به فرهنگ جامعه غربی، به‌ویژه آمریکا، هستند که تفاوت‌های ماهوی و بنیادی با فرهنگ کشور ما دارد؛ 2- مباحث‌شان به‌گونه‌ای ارائه می‌شود که گویی اصول و قواعدشان ثابت، مطلق و خدشه‌ناپذیر است؛ 3- خوانندگان آنها را "غیرانتقادی" می‌خوانند و لذا در برابر آنها کاملا منفعل هستند. از همین جا می‌توان به ارزش این کتاب پی برد. "تلنگر" هم مزایای آن کتاب‌ها را در بالاترین سطح دارد و هم از آن آسیب‌های سه‌گانه مبراست. البته اشتباه است اگر کسی این کتاب را در ردیف آن آثار قرار دهد. تلنگر در رده کتاب‌های علمی، پژوهشی، مستند و معتبر است. نویسنده‌اش به‌خاطر نظریه‌ای که در این کتاب مطرح کرده دو سال پیش برنده جایزه نوبل اقتصاد شد؛ ریچارد اچ. ثیلر. چهره او را روی تصویر کتاب می‌توان دید با نگاه و غبغبی کاملا مناسب برای آن جایزه و جایگاه.

♨️ادامه مطلب در سایت الف کتاب👇

https://www.alef.ir/news/3980402177.html
ویتینگ یا فیلترینگ؟🌀

یکی از سابسکرایبر‌های کانال می‌پرسد چرا مطالب کم و نامنظم است؟

کم بودن مطالب عمدی‌ست. حسن آن است. بنا نیست در این کانال سیل راه بیفتد. اما درباره نامنظم بودن، آآآه ... سفره دلم را باز می‌کنم.

تلگرام را فیلتر کرده‌اند و ما را به پیسی انداخته‌اند. نه این‌که فیلترشکن ندارم. دوجین ازین جنگولک‌ها نصب کرده‌ام. اما ظاهرا پیچ‌ و مهره و دم‌ودستگاه آنها خراب است. هر بار یکی از آنها را فعال می‌کنم، نه‌تنها مرا به جایی وصل نمی‌کند، بلکه همان آب‌باریکه‌ای را هم که مانده از بیخ و بن قطع می‌کند. انگار که دوشاخه‌ی وای‌فای را از پریز برق کشیده‌ام.

اولین فیلترشکن نوعی تابلوی اعلانات است. به من خاطرنشان می‌کند اتصال مقدور نمی‌باشد. این را که خودم می‌دانم. ای کاش دست‌کم به من می‌گفت چرا. «خب پس تو چی‌کاره‌ای بوقلمون؟»
دومی دایره‌ای در وسطش هست که مثل فلک الافلاک قدما تا بی‌نهایت دور خودش می‌چرخد. برای سرگیجه برنامه مناسبی است. سومی به‌جای دکمه، زیپ شلوار دارد که باز یا بسته بودن آن هیچ توفیری ندارد. خالیِ خالی‌ست. فقط برای فریب و تحریف و تخریب افکار عمومی ساخته شده. بعدی از جهت پراگماتیستی با کشمش و سیب‌زمینی تفاوت چندانی ندارد. یک گونه نادر از فیلترشکن هم دارم که از اساس یک سوءتفاهم سایبری رنگارنگ است. با کاغذدیواری مو نمی‌زند. از جناب سایفون هم چیزی نگویم بهتر است. کارکردش در حد تصویر زمینه گوشی است. اگر سیفون روی گوشی‌ام نصب می‌کردم، امید موفقیت بیشتر بود.

به زبان فنی و علمی، فیلترشکن‌های من به‌جای این‌که ...connecting را به ...updating تبدیل کنند، آن را به ...waiting for network مبدل می‌سازند. حقیقتا کل جهان رو به تباهی است. تبهگنی تمدن در هزاره سوم. این‌ فیلترشکن‌ها نیز همدست رقیب شده‌اند. واقعا چه کنیم؟ «چون دوست دشمنست، شکایت کجا بریم؟»

غلط برداشت نکنید! من با فیلترینگ هیچ مشکلی ندارم. اعتراض من این است که چرا درست فیلتر نمی‌کنید؟ طوری فیلتر کنید که آدم خیالش راحت باشد که دیگر دسترسی محال است تا برویم پی کار و کتاب‌مان. از کارخانه‌های تولیدکننده فیلترشکن هم ناراضی‌ام. اگر فیلترشکن می‌سازید، چیزی باشد که هر فیلتری را در یک ثانیه منفجر کند. من فقط با "ویتینگ" مشکل دارم؛ با دو ساعت دست به چانه بودن برای وصل شدن. خواهش می‌کنم ما را در انتظار نگذارید. فقط تکلیف ما را روشن کنید . عمر ما را پشت این قطع‌ووصل به باد ندهید. وگرنه من خوشحال می‌شوم که همه رسانه‌ها نابود شود و برگردیم به عهد قلم و پاپیروس.

بله، می‌دانم که فقط از طریق همین رسانه‌ها با معشوق و محبوب خود در ارتباط هستید، اما چاره‌ای نیست. در آینده باید دوباره مثل گذشته‌ها حرف‌هایتان را شفاهی لب پنجره اتاقش پچ‌پچ کنید یا کاغذ مچاله‌‌شده‌ای را به شیشه آن بکوبید. حالا اگر منزل معشوقتان در طبقه دوازدهم یک مجتمع مسکونی باشد، مشکل خودتان است. از این پس دقت کنید! ابتدا از جایگاه مسکونی طرف پرس‌وجو کنید. بعد از این‌که مطمئن شدید در طبقه همکف است، آن‌گاه عواطف خود را خرج او کنید. باور کنید ارزشش را دارد.

البته با این وضعیت مسکن هیچ تضمینی برای ماندگاری وی قابل تصور نیست. یحتمل بعد از یک سال اسباب‌کشی کنند به قله مجتمع و روی پشت‌بام لابه‌لای سیم‌ها و دیش‌ها چادر بزنند. به هر حال، در آن شرایط، پایان بعدازظهر یک روز پاییزی ترک یک موتور بنشینید و بعد از این‌که سر کوچه خواستید بپیچید، پنجه‌های لرزان خود را به سوی آسمان بگیرید و این خطوط را به یاد آورید:

«مسیر پیچ خورده بود و داشت دیگر دور می‌شد از خورشید که هر چه پایین‌تر می‌رفت انگار دعاگویان مسح می‌کرد شهر محوشونده‌ای را که "دِیزی" در آن نفس کشیده بود. "گتسبی" نومیدانه دستش را دراز کرده بود، گویی برای قاپیدن لمحه‌ای هوا، نگه داشتن تکه‌ای از جایی که "دِیزی" برای او عزیزش کرده بود. اما همه چیز داشت با چنان سرعتی دور می‌شد که چشم‌های اشک‌آلودش دیگر نمی‌دیدند، و او می‌دانست که برای همیشه چیزی را از دست داده که شاداب‌ترین و بهترین بوده.»

علی غزالی‌فر ۱۳۹۸/۰۴/۱۲

🌸
🍀🍀
🌺🌺🌺
🌼🌼🌼🌼

@ThatGoodBook
قرارداد اجتماعی جدید🌀

📚آشنایی با یک کتاب خوب

📖راهنمای خواندن قرارداد اجتماعی روسو


💢اگر کسی از منش و شخصیت روسو باخبر باشد، از این تناقض‌ها شگفت‌زده نمی‌شود. روسو منش و شخصیت غریبی داشت و نیز پر از تناقض، حتی درباره "قرارداد اجتماعی" گفته‌اند که آثار پیشین او را نقض می‌کند. ولتر (1694-1778) معاصر روسو که اساسا از او بدش می‌آمد درباره این کتاب می‌گفت: «قرارداد اجتماعی قرارداد غیراجتماعی است.» علاوه بر این، طبع تخیلی اوست که باعث شده حتی در عمیق‌ترین اندیشه‌هایش نیز سودایی باشد. او در باب چگونگی دست یافتنش به ایده اصلی قرارداد اجتماعی خاطره جالبی نقل می‌کند. «در راه بودم که به ملاقات دیدرو در زندان بروم که راه‌حل مسئله رذیلت و فضیلت انسان به‌ناگاه با برق کورکننده الهام در ذهنم درخشید. این واقعه محوری زندگی‌ام بود. از خود بی‌خود شده بودم، کنار راه نشستم و گریستم.»

💢این وضعیت به آثار و اندیشه‌های او نیز سرایت کرده و باعث شده در موارد زیادی خواننده آثارش گیج و گم‌گشته شود. قرارداد اجتماعی نیز به همین صورت است. لذا عجیب نیست که برداشت‌های مختلفی از آن صورت گرفته؛ هم انقلابی و هم محافظه‌کار، هم الهام‌بخش سوسیالیست‌ها بوده و هم الهام‌بخش لیبرال‌ها، هم بر کارل مارکس اثر گذاشته و هم جان رالز تحت تأثیر آن بوده است، هم ستایش شده و هم ناسزا شنیده، به‌ویژه به‌خاطر و درباره همین کتاب. اما هرچه که باشد، این کتاب باید فهمیده شود. چه بسا اگر همه این موارد که کلافی بزرگ و سردرگم در اطراف آن شکل داده‌اند، کنار روند، تصویر بهتری از آن حاصل شود. خلاصه آن‌که لازم است خودمان مستقیم آن را بخوانیم.

♨️ادامه مطلب در سایت الف کتاب👇

https://www.alef.ir/news/3980304129.html