This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"در مرام ما رندان حرص مال دنیا نیست
گوش ما بدهکار قیل و قال دنیا نیست"
بخوان محمدرضا بخوان که صدایت آواز زندگیست
بخوان که خواندنت فریاد رهاییست
بخوان تا این کفتار صفتان چسبیده به این ذلت دنیا بدانند در مرام تو حرص مال دنیا و زرق برق ناچیزش نبود
بخوان محمدرضا تا همگان بدانند از داشته هایت از خانواده ات از خودت از جان عزیزت چه سبک بال دست شستی برای هدف بزرگی که داشتی:"آزادی"
"در آخرین میزبانی مهمانانت جمعه بیست وپنج شهریور چه قهرمانانه صدایت را جاودانه کردی"...
از خون پاکت نخواهیم گذشت و تا روز دادخواهی دست بردار نخواهیم بود .....
((برای کنسرت معین که برای همیشه حسرتش را به دلت گذاشتند.....))
از صفحه مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری
maryam.eskandari73
#محمدرضا_اسکندری #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
گوش ما بدهکار قیل و قال دنیا نیست"
بخوان محمدرضا بخوان که صدایت آواز زندگیست
بخوان که خواندنت فریاد رهاییست
بخوان تا این کفتار صفتان چسبیده به این ذلت دنیا بدانند در مرام تو حرص مال دنیا و زرق برق ناچیزش نبود
بخوان محمدرضا تا همگان بدانند از داشته هایت از خانواده ات از خودت از جان عزیزت چه سبک بال دست شستی برای هدف بزرگی که داشتی:"آزادی"
"در آخرین میزبانی مهمانانت جمعه بیست وپنج شهریور چه قهرمانانه صدایت را جاودانه کردی"...
از خون پاکت نخواهیم گذشت و تا روز دادخواهی دست بردار نخواهیم بود .....
((برای کنسرت معین که برای همیشه حسرتش را به دلت گذاشتند.....))
از صفحه مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری
maryam.eskandari73
#محمدرضا_اسکندری #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
جاویدنام محمدرضا اسکندری، بر روی دستش آزادی را تتو کرده بود.
تصویر از استوری اینستاگرام مریم اسکندری، خواهر محمدرضا
- محمدرضا اسکندری ۲۵ساله اهل پاکدشت، ورزشکار بود و همراه پدرش که راننده ماشین است کار میکرد. ۳۰ شهریور وقتی از باشگاه برمیگردد در تماسی با خانواده میگوید که به مرکز شهر میرود، در جریان تظاهرات مرکز شهر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی به سر مجروح و نرسیده به بیمارستان جان میسپارد.
«روی دستش freedom رو تتو کرده بود چون همیشه در آرزوی آزادی بود.» این گفته مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، درباره اوست.
محمدرضا اسکندری، که پدرش جانباز جنگ ایران و عراق، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در محله پاکدشت به ضرب گلولههای ماموران امنیتی کشته شد: « ورزشکار بود و آخرین بار هم از باشگاه رفته بود مرکز پاکدشت که اونجا شلوغ میشه و تیراندازی میکنند، با گلوله جنگی به قلبش زدند. ساک باشگاهش آخرین چیزیه که همراهش بوده.»
محمدرضا در آخرین تماس تلفنی به مادرش گفت: «شام میام؛ میام خونه.»
مادر حدود ساعت ۷ و نیم عصر به محمدرضا زنگ میزند و جویای حال او میشود که در این تماس همه چیز عادی است و صدای اعتراضات به گوش مادر نمیرسد. به نظر میآید هنوز محمدرضا به محل اعتراضات نرسیده است.
ساعت ۹ شب از محمدرضا خبری نمیشود. خانواده که از اعتراضات و تیراندازی در پاکدشت باخبر شده است، به محل میروند، ماشین محمدرضا را پیدا میکنند، اما از خودش خبری نیست. به درمانگاه محل میروند. یکی از نزدیکان خانواده اسکندری در گفتوگویی درباره آن شب میگوید: «پیکر محمدرضا روی زمین افتاده بود. غرق در خون؛ یعنی این [...]ها حتی محمدرضا را روی تخت نگذاشته بودند؛ روی زمین بود؛ یک چیزی شبیه به نوعی بنر هم روی محمدرضا کشیده بودند؛ جای گلوله روی قلب محمدرضا به وضوح دیده میشد که روی آن چسب زده بودند؛ باور نمیکنید کف درمانگاه همهاش خون بود.»
ماموران امنیتی و لباس شخصیها اغلب «با لباس مشکی» و «چماقهای چوبی در دست» بالای سر پیکر محمدرضا و خانواده او ایستاده بودند
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تصویر از استوری اینستاگرام مریم اسکندری، خواهر محمدرضا
- محمدرضا اسکندری ۲۵ساله اهل پاکدشت، ورزشکار بود و همراه پدرش که راننده ماشین است کار میکرد. ۳۰ شهریور وقتی از باشگاه برمیگردد در تماسی با خانواده میگوید که به مرکز شهر میرود، در جریان تظاهرات مرکز شهر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی به سر مجروح و نرسیده به بیمارستان جان میسپارد.
«روی دستش freedom رو تتو کرده بود چون همیشه در آرزوی آزادی بود.» این گفته مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، درباره اوست.
محمدرضا اسکندری، که پدرش جانباز جنگ ایران و عراق، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در محله پاکدشت به ضرب گلولههای ماموران امنیتی کشته شد: « ورزشکار بود و آخرین بار هم از باشگاه رفته بود مرکز پاکدشت که اونجا شلوغ میشه و تیراندازی میکنند، با گلوله جنگی به قلبش زدند. ساک باشگاهش آخرین چیزیه که همراهش بوده.»
محمدرضا در آخرین تماس تلفنی به مادرش گفت: «شام میام؛ میام خونه.»
مادر حدود ساعت ۷ و نیم عصر به محمدرضا زنگ میزند و جویای حال او میشود که در این تماس همه چیز عادی است و صدای اعتراضات به گوش مادر نمیرسد. به نظر میآید هنوز محمدرضا به محل اعتراضات نرسیده است.
ساعت ۹ شب از محمدرضا خبری نمیشود. خانواده که از اعتراضات و تیراندازی در پاکدشت باخبر شده است، به محل میروند، ماشین محمدرضا را پیدا میکنند، اما از خودش خبری نیست. به درمانگاه محل میروند. یکی از نزدیکان خانواده اسکندری در گفتوگویی درباره آن شب میگوید: «پیکر محمدرضا روی زمین افتاده بود. غرق در خون؛ یعنی این [...]ها حتی محمدرضا را روی تخت نگذاشته بودند؛ روی زمین بود؛ یک چیزی شبیه به نوعی بنر هم روی محمدرضا کشیده بودند؛ جای گلوله روی قلب محمدرضا به وضوح دیده میشد که روی آن چسب زده بودند؛ باور نمیکنید کف درمانگاه همهاش خون بود.»
ماموران امنیتی و لباس شخصیها اغلب «با لباس مشکی» و «چماقهای چوبی در دست» بالای سر پیکر محمدرضا و خانواده او ایستاده بودند
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech