آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.2K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
به چه چیزمان افتخار می کنیم؟
متن زیر و عکس های این کلیپ را یکی از همراهان توانا فرستاده است:

گروهی اساتید دانشگاه و مسوولان نهادهای مدنی یکی از کشورهای اروپایی برای تحقیق در مورد جامعه ايران و به منظور مشاوره دادن به پارلمان اروپا بدون هياهو وارد ايران مي شوند.
در برابر كساني كه موزه جواهرات و تخت جمشيد و شكوه كوروش را سرمايه هاي آبرويي ايران مي دانند راهنمای تور تصميم گرفت تا گوهرهاي با ارزشتري را به آنها نشان دهد.
همه را شبانه به موسسه طلوع بي نام و نشانها و خدمت عمو اكبر برد تا در جريان نذر سه شنبه شب هاي جوانان طلوع قرار گيرند، اين اتفاق همه چيز را تغيير مي دهد همه مهمانهاي اروپايي دست به دست فعالان موسسه ميدهند تا ساعت چهار بامداد با آنها مي مانند، غذا مي كشند كمك مي كنند، بارها به پهناي صورت اشك مي ريزند، بارها دست جوانان ايراني را ميبوسند ( واقعاً ميبوسند !!! ) و برايشان شعر مي خوانند. فرداي آنروز در كنارشان مي ايستند و نگاهي برابر دارند و ادعا مي كنند كه بايد بسيار چيزها از جوانان ایرانی ياد بگيرند و با احترام از همه مردم ايران ياد مي كنند و آمادگي خود را براي كنار این جوانان بودن اعلام مي كنند و حاضرند سالي دوماه در ايران باشند، مشاوره در همه زمينه ها و كمك به آسيبهاي اجتماعي و هزار مورد ديگر بدهند. لیدر این تور می نویسد: "من قدرت تأثير عشق را در نهاد انسان تجربه مي كنم و آموختم كه به جاي آويزان شدن به در و ديوارهاي فرسوده تاريخ به امروز و بزرگان بي ادعاي اكنون ببالم و بوسه ميزنم بر دستان همه افراد حاضر در خيريه طلوع و قلبهاي بزرگ همه دوستانم در همه ان جي او هاي ايران و به همه #معتادان و كارتن خوابهاي شهرم كه پاك شده ترك كردند و به ياري ديگران شتافته اند. درود به جوانان غيور وطنم كه به جاي شانه خالي كردن شكستن و غر زدن ايستادند ساختند و مایه آبرو و #حیثیت ما شدند...."
درست است #اعتیاد و #فقر و #بیکاری در کشورمان بیداد می کند، درست است عده ای تصویری خشن از مردم کشورمان ارائه می دهند، ولی در جای جای کشورمان نهادهای خیریه مثل #طلوع بی نشان ها، #محک ، #کهریزک ، #رعد ، #بهنام_دهشپور و ... محلی برای جمع شدن عده ای جوان #عاشق است که بی هیچ چشمداشت #عاشقانه در خدمت هستند و حس خوبی ایجاد می کنند، حسی سرشار از غرور و همدلی و همبستگی و مهر و دوستی.... نظر شما در این مورد چیست؟
اگر موارد مشابه ای سراغ دارید می توانید گزارش و تصاویرتان را برای ما بفرستید.

در مورد موسسه #طلوع در اینجا بخوانید:
http://www.toloo.org/

@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
خسرو فرشیدورد، ادیب تنها و شاعر ِ «این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست»

بسیاری از ما شعر پر احساس ِ «این خانه قشنگ است ولی خانه‌ی من نیست» را شنیده‌ایم. شعری که با هر بار خواندنش خصوصا برای آن‌هایی که دور از وطن زندگی می‌کنند بسیار قابل لمس و درک‌کردنی است. هر جای این کُره‌ی خاکی که باشی با خواندن این ابیات بی‌اختیار، دل هوای وطن می‌کند:

این خانه قشنگ است ولی خانه‌ی من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشم چو معشوقه‌ی من نیست
آن کشور نو آن وطن دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گل‌های دلاویز شمیران
عطری است که در نافه‌ی آهوی ختن نیست
آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه‌ی من نیست
آوارگی و خانه به دوشی چه بلایی است
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود دامنه‌ی آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شه رعظیم است ولی شهر غریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه‌ی من نیست

شاعر این غزل کسی است که در نهم دی‌ماه ۱۳۸۸ غریبانه در تنهایی و غزلتی غم‌انگیز در سرای سالمندان نیکان ِ تهران درگذشت؛ دکتر خسرو فرشیدورد. خسرو فرشیدورد، از بزرگان نگارش فارسی و نقد ادبی است.

خسرو فرشیدورد در آبان‌ماه ۱۳۰۸ در ملایر دیده به جهان گشود.

فرشیدورد تحصیلات خود را تا پایان دوره‌ی دبیرستان در زادگاهش گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه تهران رفت. فرشیدورد در سال ۱۳۴۲ پایان‌نامه‌ی خود را با عنوان «قید در زبان فارسی» و مقایسه‌ی آن با قیود عربی و فرانسه و انگلیسی» ارائه داد و در زبان و ادبیات فارسی دکترا گرفت. او از سال ۱۳۴۳ در دانشگاه اصفهان به تدریس مشغول شد.فرشیدورد پس از آن و تا زمان بازنشستگی، استاد دانشگاه تهران بود.دکتر فرشیدورد به زبان‌های عربی و فرانسوی تسلط داشت و هم‌چنین با زبان‌های انگلیسی، پهلوی، اوستایی و فارسی باستان آشنایی کافی داشت. تخصص اصلی فرشیدورد دستور زبان و نگارش فارسی بود و در نقد ادبی و #سبک‌شناسی نیز صاحب‌نظر بود و علاوه بر نوشتن مقالات متعدد، از او بیش از شانزده عنوان کتاب در همین زمینه‌ها باقی مانده است. فرشیدورد در میان اهالی دانشگاه با این ویژگی‌ها شناخته می‌شود اما در میان برخی مردم ایشان به عنوان سراینده‌ی شعری شناخته می‌شود که ذکر آن رفت. برخی نیز او را به سبب نوشتن آئین #نگارش در کتاب‌های دبیرستان می‌شناسند.

درسی با عنوان #گرته‌برداری در دبیرستان ،به قلم فرشیدورد است. فرشیدورد در مقاله‌ی گرته‌برداری، شیوه‌ی درست برگردان‌کردن اصطلاحات و اسامی خاص خارجی را به زبان فارسی به شیوه‌ای محققانه و عملی آموزش داده است. #فرشیدورد بیش از چهل سال پیش دستور زبان ِ جدید را نوشت.او #عاشق #ادبیات و #شعر #فارسی بود.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/Y0lrQv

#توانا

توانا در تلگرام:
@Tavaana_TavaanaTech
به بهانه‌ی سالگرد درگذشت ِ منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر #معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر€آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
#بهاره_هدایت بعد از یک سال با همسرش ملاقات حضوری داشت. بهاره هدایت بیش از شش سال است در #زندان به سر می‌برد اما اجازه دیدارهای حضوری با همسر نیز با فواصل زیاد به او داده می‌شود. امین احمدیان هفته گذشته از ملاقات حضوری با او آمد....یادگارش از این دیدار دست‌نوشت بهاره بود:

چقدر هر چه بخواهم
بجویم و تو نباشی
چقدر عطر تنت را
ببویم و تو نباشی

بهار تو....

@Tavaana_TavaanaTech
#زندانی_سیاسی #عاشق #حقوق_بشر
«این روز آخر است، بزرگترین ترسم، من اینجا سه سال در مالزی زندگی می کنم و آدم های زیادی منو می شناسند به عنوان یک ایرانی که #عاشق رقص کلاسیکه، ولی در درونم همیشه یک #ترس بزرگ با منه. می ترسم هر بار که در میان دوستان و #همکلاسی ها و برنامه ای به صورت عمومی می رقصم مبادا مشکلی برای خودم درست کنم. ولی دو سال پیش من بر این ترسم غلبه کردم و برای اولین بار رفتم در فضای عمومی و آنچه که دوست داشتم را اجرا کردم و آنگونه که دوست داشتم رقصیدم. بعد از اون دیگه این منم لیلا ۲۳ ساله و می دونم که مسولان کشورم دختری مثل من رو دوست ندارند که حتی در کشوری دیگر مقابل #مردان برقصه ولی من دیگر خجالت نمیکشم....متاسفم که همین #آزادی ساده را در کشور خودم ندارم ولی دیگه نگران نیستم اینجا مردم زیادی در مالزی #دختران #ایرانی رو خوب می شناسند و فرهنگ #رقص ما رو هم دوست دارند.»

برگرفته از صفحه‌ی My Stealthy Freedom آزادی یواشکی زنان در ایران
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
#یادمان مردی برای همسر مبتلا به سرطانش؛ ۴۰۰ جریب #مزرعه #آفتاب‌گردان

پزشکان تشخیص داده بودند «ببث جاکواش» تنها دو ماه زنده می‌ماند. او به #بیماری #سرطان مبتلا شده و امید چندانی برای زنده ماندنش باقی نمانده بود. ببث اهل ویسکانسین در کشور امریکا به «بانوی آفتاب‌گردان» شهرت داشت. زنی که #عاشق گل‌های آفتاب‌گردان بود و زندگی‌اش پس از تشخیص سرطان مثالی از حیات گل‌های آفتاب‌گردان است. او نه تنها دو ماه که ۹ سال پس از تشخیص بیماری زنده ماند.
اما فوت ببث انگیزه‌ای شد تا همسرش مزرعه بزرگ آفتابگردانی به وسعت ۴۰۰ جریب را آغاز کند. مزرعه‌ای که درآمد حاصل از محصولات آن کاملا صرف #تحقیقات بالینی سرطان خواهد شد. او از #کشاورزی زبردست برای پیشبرد کار کمک خواست و مزرعه را «بذر امید ببث» نامگذاری کرد. او درباره همسرش ببث به خبرگزاری ای‌بی‌سی‌نیوز گفته است: «منش ببث طوری بود که هر روز می‌گفت من یک گام به ب#هبود نزدیک شده‌ام اما متاسفانه سلامت او در حال افول بود.» منبع: ای‌بی‌سی‌نیوز

مطالب #توانا را بدون فیلتر در تلگرام دنبال کنید:
@Tavaana_TavaanaTech
#عشق #توانا
#درس با طعم رقص!

فعالیت فیزیکی تکمیل کننده فعالیت ذهنی است. «ران کلارک» با همین شعار روشی برای تدریس پیش گرفته است که توامان با رقص و #موسیقی است. علاقه شخصی کلارک به موسیقی سبب شده یکی از پایه‌های آموزشش را شادی و آهنگ و رقص قرار دهد و «آکادمی ران کلارک» در شهر آتلانتا امریکا را متحول کند.

ویدیویی که هفته گذشته این #آموزگار از یکی از کلاس‌های درسش بر روی شبکه‌های اجتماعی قرار داد مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. به طوری که وب‌سایت تایم ویدیو را پوشش داد و به نقل از کلارک نوشت: «توضیح دادن آکادمی ران کلارک سخت است. اینجا مدرسه‌ای با #شور و #نشاط و #انرژی است. من می‌خواستم مدرسه‌ای بسازم که در آن روح جریان داشته باشد. جایی که بچه‌ها به آن وارد شده و به خودشان بگویند: من #عاشق رفتن به #مدرسه هستم.»

«آکادمی ران کلارک» در کنار #آموزش و #تدریس #دانش‌آموزان دوره‌های آموزشی برای معلمانی دارد که به تغییر روش تدریسشان علاقه دارند. جایی که جسم و فعالیت آن به اندازه فعالیت #ذهنی اهمیت دارد و مورد توجه قرار می‌گیرد.

با هم ویدیو #رقص کلارک و شاگردانش را تماشا می‌کنیم!
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
تگرگی از ابرها

#صانع_ژاله ۲۶ ساله، دانشجوی هنرهای نمایشی دانشگاه هنر، جوانی #عاشق #هنر و #مطالعه از شهر #پاوه که همانند #محمدمختاری در جریان اعتراضات #جنبش_سبز در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ بر اثر اصابت مستقیم #گلوله کشته شد.

پس از قیام مردم مصر و تونس، #میرحسین_موسوی و #مهدی_کروبی دو نامزد معترض به نتایج #انتخابات خرداد ۸۸ طی نامه‌ای درخواست مجوز برای #راهپیمایی و اعلام حمایت از اعتراضات مصر و تونس کردند. اگر چه وزارت کشور با این درخواست مخالفت کرد اما این فراخوان جمع زیادی از #شهروندان را برای راهپیمایی اعتراضی به خیابان‌ها کشاند.
صانع یکی کسانی بود که در این راهپیمایی اعتراضی با گلوله نیروهای امنیتی کشته شد.
رسانه‌های حکومتی او را بسیجی معرفی کرده و خبرگزاری فارس دست به انتشار تصویری زد که ادعا می‌شد تصویر کارت عضویت ژاله در نیروی مقاومت بسیج است. انتشار تصویر صانع در کنار آیت‌الله منتظری توسط رسانه‌های غیر حکومتی اما باعث خشم نهادهای امنیتی شد. حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان در گفتگو با تلویزیون دولتی ایران، ژاله را جاسوس و نفوذی حکومت اعلام کرد که در هنگام ملاقات با منتظری خبرهای خوبی را به آن‌ها داده بود.

تشییع جنازه صانع هم به صحنهٔ درگیری طرفداران و مخالفان حکومت تبدیل شد. دانشجویان دانشگاه هنر قرار گذاشته بودند که صبح روز چهارشنبه، ۲۷ بهمن ماه برای ادای احترام به صانع ژاله و عزاداری در دانشگاه جمع شوند اما دانشگاه پر بود از نیروهای بسیجی و لباس شخصی.

صانع ژاله، تحت حراست نیروهای نظامی و انتظامی تشییع شد و حضور دانشجویان با برخورد تند و خشن لباس شخصی‌ها و نیروهای امنیتی روبه‌رو شد.پیکر صانع ژاله در پاوه به خانواده او تحویل داده نشد. نیروهای امنیتی خودشان پیکر صانع را در پاوه به خاک سپردند. بنیاد شهید تلاش کرد خانواده صانع را مجاب کند تا زیر برگه‌ای را امضا کند که آن‌ها صانع را شهید معرفی کنند ولی خانواده صانع چنین اجازه‌ای را به آن‌ها ندادند.

یادش گرامی
@Tavaana_TavaanaTech
دل‌نوشته‌ یکی از همراهان توانا در روز زن:
می‌خواهم تجاوز را که در حلق و عقلم چپانده شده عق بزنم «انتخاب من بی‌جنسیتی‌ست

اصلا بگویید وقاحت را قورت داده و قداست را قی کرده! لبهای تان را به دندان بگیرید و دهان به ریختن خاک بر سر من باز کنید. بگویید و بگویید! یا بگویند. من هم می‌گویم! عادلانه نیست؟ همه بگوییم…

می‌خواهم قاشق قاشق تجاوز را که با دوز روزانه در حلق و عقلم چپانده شده، عق بزنم و کاسه سرامیک شکسته و زرد و متعفن مستراح خویشتن‌داری را پر کنم! مثل آن شب که هرچه می‌آمد، بند نمی‌آمد... به نام من، یک #زن

من فقط شش سال داشتم که پی به جنسم بردم! نه فقط خودآگاهی که دگرآگاهی! همان لحظه که تنم را در آغوش گرفت و لمس لزج و لرزان دستانش به نقاط ممنوعه‌ام رسید، فهمیدم که پسر فامیل، دوست من نیست که او مرد است... شش سالگی‌ام نه قربانی تصادفی شاخ به شاخ که مظلوم تلنگر ظلم ظالمی از جنس مقابل بود! منِ ۲۲ساله اکنون باور دارم تجاوز برابر با #تجاوز است! هرمی کردن این واقعه و سنگ سنگین انداختن بر کفه‌ی دخول و خروج لمس و بوسه از عمق فاجعه شاید فقط کار را برای تحلیل‌گران خارج از گود آسان کند! اما درد و غم این تجربه به ویژه از نوع زودهنگامش برای بیمار این مرض امکان هر درجه از قیاس را می‌گیرد.. جای بوسه همان‌قدر بوی نفرت می‌دهد که جای لمس! آغوش در حال پوشش به تن همان‌قدر تهوع‌آور است که دید زدن عریانی‌ات!

من تا همین چند سال پیش خواب ازدواج با اوی متعرض را می‌دیدم! سارق رویاهای کودکی‌ام مالک عشق جوانی‌ام بود... از خاله‌بازی‌های احمقانه‌ای که او مرد خانه بود تا شنیدن‌های توهم دوستت دارم! من #کودک نمی‌دانستم می‌شود بوسید و در آغوش کشید و لمس کرد اما #عاشق نبود! من انگار پسر پادشاه در‌به‌در اندر پی پاهایم که قالب کفش گمشده شوند، غرق رویاپردازی و غافل از غولی که نه تنها چراغ آرزو به دست ندارد که خاک مرگ می‌پاشد به آرزوهایم، شیپورزنان دوستانم را شریک راز پرهیجانم کرده و با آب و تاب دست درازی‌های او را در قالب گل‌های سرخی که دم از #عشق ابدی میزند جای زدم! اما ترسیدند. از من! همان دخترکان شش، هفت ساله راه‌شان را کشیدند و رفتند! در گوش هم پچ پچ می‌کردند که مهسا نه! حرف‌های بد می‌زند!... بزرگ‌تر که شدم حسرت کودکی و به قولی معصومیت از دست رفته‌ام را داشتم! حماقتم، عریان در وجودم جولان می‌داد و داد تقصیر و بازخواست خود بیچاره‌ام به آسمان می‌رسید.. می‌بینید نه تنها هیچ‌کس در پی مطالبه #کودکی مسروقم نبود بلکه بار اثبات بی‌گناهی صغیره‌ام بر دوشم سنگینی می‌کرد..

بقیه این مطلب را در اینستاگرام توانا بخوانید:
https://www.instagram.com/p/BCuIoi3lqYu/

@Tavaana_TavaanaTech
«حصر که تمام شود به خواستگاری‌ات می‌آیم»
حلب ۱۹ اکتبر 2016
goo.gl/QrctIu

این نوشته‌ی یک عاشق است بر دیواری در شهر جنگ زده ی حلب.
جنگ و عشق موضوعی است که می‌شود از زوایای مختلف به آن پرداخت. با این موضع هنرمندان بسیاری فیلم‌ها ساخته‌اند و نقاشی‌ها کشیده‌اند و موسیقی‌ها خلق کرده‌اند. رنج پآدمی را پایانی نیست. چندصدهزار انسان در این چند سال در سوریه کشته شده‌اند. چه کسانی که بر دیوارها برای معشوق‌شان نوشتند به زودی یک‌دیگر را در آغوش خواهند گرفت اما بمب و موشک امان‌شان نداد. کاش چنین دردهایی را پایان شیرینی در کار بود. کاش وصال رخ دهد.»

این نوشته را یکی از همراهان توانا ارسال کرده است. شما چه فکر می‌کنید؟

مطلب مرتبط:

بوسه‌ای برای پایان جنگ
http://bit.ly/2eH0LcZ

@Tavaana_TavaanaTech
«یکی عاشق می‌شه به هر دلیل که خانم جواب مثبت نمی‌ده می‌ره یه سطل اسید می‌خره می‌پاشه رو صورت خانم. یکی هم مثل این فرد که به گمانم عاشق باشه داره کف خیابانی در بلوار شهرداری سعادت‌آباد رو شعر خطاطی می‌کنه؛ که احتمالن مسیر عبور آدم خاصی است براش. حالا عوام اسم هر دو رو می‌گذارن عشق. گاهی کلمات هم مثل صورت فردی که اسید بر روی آن پاشیده شده زخمی می‌شود. راستی از اسیدپاشی اصفهان چه خبر؟
در فضای مجازی دیدم که نوشتن این ویدئو متعلق به مهرک میرآب‌زاده است. گفتم بدون منبع نفرستاده باشم.»

نظر شما در مورد این نوشته‌ی یکی از همراهان توانا چیست؟
goo.gl/j4Dvwl

مطلب مرتبط:

اسیدپاشی؛ از داریوش تا اصفهان
http://bit.ly/1t7banj

اسیدپاشی به زنان در اصفهان‎
مانا نیستانی
http://bit.ly/2fOHxnJ

«لبخند دوباره» قربانیان اسیدپاشی
http://bit.ly/1yQPkUz

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
به بهانه‌ی زادروز منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
به بهانه‌ی زادروز منوچهر آتشی، شاعر جنوب

«می‌رویم و آرام نمی‌شویم
و می‌گذریم بی‌سایه‌هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ»

منوچهر آتشی، شاعر و مترجم در دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستای ده‌رود شهرستان دشتستان در استان بوشهر به دنیا آمد.

خانواده‌ی آتشی ار عشایر زنگنه کرمانشاه بودند که چهار نسل پیش به جنوب ایران مهاجرت کرده بودند. نام جد او «آتش‌خان زنگنه» بود و از این رو نام خانوادگی ِ منوچهر، آتشی شد. پدر آتشی فرد باسوادی بود و از آن‌جا که به سرگرد اسفندیاری که در جنوب به او رضاشاه کوچک می‌گفتند علاقه‌مند بود او را به بوشهر انتقال دادند و کارمند ادره‌ی ثبت و احوال بوشهر شد.

منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۸ به مکتب‌خانه رفت و در همان سال قرآن و گلستان سعدی را در مکتب‌خانه آموخت. به دلیل شورشی که در شهر رخ داد آتشی هنوز سال دوم را تمام نکرده بود که از کنگان به بوشهر رفت و در مدرسه‌ی فردوسی بوشهر ثبت نام کرد و تا کلاس چهارم در این مدرسه درس خواند و پس از آن برای سال پنجم به مدرسه‌ی گلستان رفت. کلاس ششم را که به پایان برد دلش هوای روستایشان کرد. با همه‌ی مخالفت‌هایی که بود دست مادر و دو برادر و خواهرش را گرفت به روستا بازگشت.

در چاه‌کوه بود که با عشق آشنا شد و اولین تجربه‌های شعری‌اش نیز در همان زمان شکل گرفت. آتشی از کودکی به شعر علاقه‌مند بود اما اولین تجربه‌ی شعر و شاعری‌اش در چاه‌کوه اتفاق افتاد. او #عاشق دختری شد و آن دختر بر زندگی‌اش تاثیر بسیاری گذاشت و #آتشی همیشه از او به عنوان کسی نام می‌برد که باعث شد آتشی شاعر بشود. آتشی در گفت‌وگویی گفته است که رد پای این عشق ناکام در همه‌ی شعرهایش بوده است.آتشی در این‌باره می‌گوید: «آن سال‌ها ترانه‌‌های زيادی سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد، رد پای اين #عشق در تمام اشعار من به چشم می‌خورد.»

ضیا موحد در مورد دومین دفتر شعر آتشی و کار او چنین می‌گوید: «آواز خاک دومین دفتر او که درآمد دیدم ماندن در تهران و گشت‌وگذارهای شبانه کار خود را کرده است و زبان استحکام قبلی را هم از دست داده است. نقدی بر کتاب نوشتم که در دو شماره‌ی صفحه‌ی ادبی آیندگان آن روزها چاپ شد. دلخور شد. گله هم کرد اما به دل نگرفت. می‌دانست شعرش را دوست دارم. اما مسئله‌ی مهم این بود که هرگز از شعرگفتن بازنماند و عجبا که بر خلاف بعضی هم‌سالانش همچنان شعر خوب و ناب از او می‌شنیدم. هر بار از بوشهر به تهران می‌آمد با بغلی پر از شعر می‌آمد. باید همه گوش می‌شدی تا ناگهان شعری از او می شنیدی چنان تر و تازه که بی‌اختیاز تقاضای نسخه‌ای از آن را می‌کردی. بدون شک از میان انبوه شعرهای چاپ‌شده و نشده‌ی او می‌توان دفتری پر و پیمان از شعرهای ناب فراهم آورد. راست می‌گفت که بیش از هر #شاعر معاصر #شعر برگزیده دارد.»

#منوچهر_آتشی در ۲۹ آبان‌ماه ۱۳۸۴ درگذشت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/vKqiuV

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech