آموزشکده توانا
61.2K subscribers
28.1K photos
35K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
احمد میرعلایی چگونه به قتل رسید؟
goo.gl/VyXEhT
احمد میرعلایی، جان بر سر قلم

هشت صبح روز دوم آبان‌ماه ۱۳۷۴مترجم و نویسنده‌‌ی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتاب‌فروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آن‌جا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمی‌رفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد.

خانواده‌اش نگران شدند اما جست‌وجو برای یافتنش بی‌نتیجه بود. پیکر بی‌جان او ساعت ده شب در کوچه‌های خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازه‌ی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع می‌دهد. او در یکی از کوچه‌‌های فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. همان شب در پزشکی قانونی خانواده‌ی میرعلایی جسد را می‌بینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده می‌شود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیه‌ی دست راست دچار ایست قلبی می‌شود و جان می‌دهد.

این‌گونه پایان می‌یابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانش‌گاه، ناشر و روزنامه‌نگار در خانواده‌ای اهل فرهنگ و تحصیل‌کرده دیده به جهان گشود. پدر بزرگ پدری وی روحانی بود و پدر بزرگ مادری پزشکی حاذق. میرعلایی تحصیلات دانش‌گاهی خود تا مقطع کارشناسی در رشته‌ی ادبیات انگلیسی را در دانش‌گاه اصفهان گذراند و پس از آن به دلیل کسب رتبه‌ی اول، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و به دانش‌گاه لیدز در انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس خود را در رشته‌ی ادبیات و زبان انگلیسی از این دانش‌گاه دریافت کرد. میرعلایی سپس برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانش‌گاه سوربن شد اما آن را نیمه‌تمام گذاشت و به ایران بازگشت.

قتل میرعلایی مانند دیگر قتل‌های نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دسته‌ی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم.او در نوجوانی شیفته‌ی محمد مصدق و جبهه‌ی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقه‌ی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامه‌ای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسنده‌ایم».

«ما نویسنده‌ایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه‌ و تحقیق خود را به اشکال مختلف می‌نویسیم و منتشر می‌کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌مان - اعم از شعر یا داستان، نمایش‌نامه یا فیلم‌نامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بی‌هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه‌ای، در صلاحیت هیچ‌کس یا هیچ‌ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره‌ی آن‌ها بر همه‌گان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه می‌خواهند که آن‌ها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز می‌گوئیم: ما نویسنده‌ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»

احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات ِ دولت رفسنجانی احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/yqGdX6

@Tavaana_TavaanaTech
سالگرد درگذشت ابراهیم پورداود، ایران‌شناس برجسته و نخستین مترجم اوستا
goo.gl/lHKbva
ابراهیم پورداود، ایران‌شناس و اوستاشناس معاصر و نخستین کسی که اوستا را به فارسی برگرداند در بیستم بهمن‌ماه ۱۲۶۴ در شهر رشت و در محله‌ی سبزه‌میدان دیده به جهان گشود.

پورداود در سال ۱۲۸۷ از راه قم، اراک، کرمانشاه، بغداد و حلب به لبنان رفت و در بیروت و در مدرسه‌ی «لوئیک» به آموختن زبان و ادبیات فرانسه پرداخت و در همان‌جا بود که نام پورداود بر خود نهاد و برادرانش نیز نام خانوادگی داودزاده و داودی را انتخاب کردند.
پورداود در سال ۱۲۹۵ در دانشگاه برلین و پس از آن در دانشکده‌ی «ارلانگن» به ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی حقوق پرداخت. پورداود در آن‌جا با سیدحسن تقی‌زاده آشنا شد و در انتشار مجله‌ی «کاوه» با او هم‌کاری کرد. هم‌کاری با تقی‌زاده و محمد قزوینی و آشنایی‌اش با خاورشناسان آلمانی مانند «یوزف مارکوارت» تاثیر بسیاری بر اندیشه‌های پورداود گذاشت. پورداود بیش از پیش به تحصیل و تحقیق در مورد ایران باستان علاقه‌مند شد.

پورداود در آنجا به انتشار بخشی از مزدیسنا و گزارش اوستا همت گمارد. مَزدَیَسنا صفتی است که به معنای پرستنده‌ی اهورامزدا است. پورداود در سال ۱۳۱۱ به درخواست رابیندرانات تاگور از سوی دولت ایران برای تدریس فرهنگ ایران باستان به هند رفت و در دانشگاهی در هند به تدریس پرداخت. پورداود در سال ۱۳۱۲ در هفتمین کنگره‌ی هند شزقی هند در گروه اوستاشناسی عضویت یافت و ریاست شعبه‌ی عربی-پارسی را نیز برعهده گرفت و در آنجا خطابه‌ای با عنوان «مراجعاتی چند درباره‌ی بودا در ادبیات و تاریخ ایران» به زبان انگلیسی ارائه داد. زرتشتیان هند بسیار به پورداود علاقه‌مند بودند و حتا در مراسم‌هایی که جز زرتشتیان کسی را راه نمی‌دادند نیز از او دعوت به عمل می‌آوردند.
پورداود در سال ۱۳۱۲ از بمبئی به آلمان رفت و در آن‌جا به ادامه‌ی کار ترجمه و گزارش اوستا پرداخت. او در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و در دانشگده‌ی حقوق و دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. پورداود در سال ۱۳۱۷ عضو پیوسته‌ی فرهنگستان ایران شد. فرهنگستان ایران نهادی بود که در نهم اردیبهشت ۱۳۱۴ برای اصلاح زبان و خط فارسی به دستور رضاشاه تاسیس شده بود و تا سال ۱۳۳۳ فعالیت داشت. در شصتمین سال تولد پورداود، مراسم پاشکوهی در تالار اجتماعات دانشسرای عالی تهران برگزار شد که در آن اساتید برجسته‌ای حضور داشتند که علاوه بر اساتید ایرانی، شخصیت‌های علمی خارجی نیز شرکت کرده بودند.
.
از ابراهیم پورداود آثار فراوانی بر جای مانده است. به غیر از مجموعه گفتارها و رسالات فراوانی که ایشان نوشته است فقط کتاب‌های علمی و تحقیق و ترجمه‌هایی که از او باقی‌ مانده است بیش از ۲۲۰۰ صفحه است و همه‌ی این‌ها به غیر از کار بزرگ پورداود در ترجمه و تفسیر اوستا است که شامل دو جلد «یشنا»، دو جلد «یسنا»، دو ترجمه از «گات‌ها» و یک جلد «ویسپرد» است. از دیگر آثار پورداود می‌توان به «آناهیتا» اشاره کرد.
ابراهیم پورداود در ۲۶ آبان‌ماه ۱۳۴۷ در سن ۸۳ سالگی در تهران درگشدت و طبق وصیتش در آرامگاه خانوادگی در رشت به خاک سپرده شد.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/wuKWDf

@Tavaana_TavaanaTech
مرجان داوری، محقق و مترجم به اعدام محکوم شده است
goo.gl/5Cir6J

مرجان داوری محقق و مترجم ۵۰ ساله همزمان با انتقال از بند نسوان زندان اوین به ندامتگاه ری (زندان زنان قرچک) در اوایل بهمن ماه، به اعدام محکوم شده است. یکی از اتهامات خانم داوری عضویت در فرقه عرفانی “اکنکار” است. این حکم اخیرا به او ابلاغ شده است.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مرجان داوری محقق و مترجم ۵۰ ساله، در تاریخ دوم مهرماه ۹۴ با تعطیلی و بازداشت مسئولان موسسه راه معرفت، بازداشت شد.

یک منبع آگاه از پرونده خانم داوری دراین‌باره به گزارشگر هرانا توضیح داد: “موسسه راه معرفت به ریاست آقای زرگر یک موسسه مطالعات متافیزیک بود که قصد راه اندازی دانشکده متافیزیک در شمال کشور را نیز داشت. حتی ساختمان این دانشکده نیز ساخته شده بود که مصادره شده.”

ین منبع مطلع در مورد فعالیت‌های مرجان داوری در ادامه افزود: “مجموعه آثار و نوشته های خانم داوری به صورت آرشیوی نگهداری می‌شد تا به طور رایگان در اختیار علاقه مندان قرار گیرد. اما این آثار هنگام بازداشت توسط ماوران امنیتی توقیف شد. خانم داوری خود را به عنوان محققی آزاد و بدون مرز در زمینه علوم باطنی و متافیزیک می شناسد.”

منبع آگاه از این پرونده در پایان در مورد اتهامات و چگونگی صدور حکم اعدام نیز توضیح داد: “از جمله اتهاماتی که در پرونده بود می توان به رابطه نامشروع، اجتماع و تبانی علیه نظام، عضویت در فرقه عرفانی اکنکار به دلیل ترجمه کتاب هایی که انجام داده بود اشاره کرد. صدور حکم اعدام نیز بر اساس همین موارد و ذیل اتهام افساد فی الارض توسط قاضی صلواتی صادر شده است. جلسات دادگاه در روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مهر ۹۵ و نیز ۲۱ و ۲۲ آذرماه ۹۵ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی تشکیل شده بود.”

خانم داوری تحصیلات ابتدایی را در انگلستان و در بازگشت به ایران، در مدرسه بین المللی تیزهوشان پارتیان به اتمام رساند. در سیزده سالگی موفق به اخذ دیپلم ترجمه زبان انگلیسی شد. تحصیلات دانشگاهی را با رتبه دو رقمی وارد دانشگاه هنر الزهرا در رشته گرافیک و نقاشی و همچنین تحقیق و ترجمه در زمینه علوم باطنی و هستی شناسی مشرق و مغرب زمین ادامه داد.

از جمله آثار ترجمه منتشر شده خانم داوری می‌توان به «پنجه زمان اثر پال توئیچل ، جوینده اثر فیل موریمیتسو ، تمرینات معنوی اک اثر هارولد کلمپ» اشاره کرد.

وی سال ها به طور متمرکز بر مطالعه و ترجمه علوم باطنی و علوم الهی و اشراقیون پرداخته و به عنوان یکی از محققان موسسه مطالعات و تحقیقات متافیزیک راه معرفت همکاری داشته است. در سال ۸۹ اقدام به ترجمه آثار نویسندگان مکاتب فکری اشراقیون در سرتاسر جهان و گرد آوری و تدوین مجموعه ای در این زمینه نموده بود.

اکنکار (به انگلیسی: eckankar) جنبش معنوی جدیدی است که در ۱۹۶۵ در ایالات متحده بنیان گذاشته شد. این جنبش ادعا می کند با ممارست معنوی ممارست کنندگان را به تجربه آنچه پیروانش «نور و صوت الهی» می‌نامند، قادر می‌سازد.

مطالب مرتبط:

زندان در ایران: جایی که نه خدا هست نه قانون
http://bit.ly/2j0rDrL
حقوق زندانی
http://bit.ly/1XC6UrO
حقوق زندانیان
http://bit.ly/2fayaO8

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
ابراز تاسف محسن کدیور از عدم توجه به نامه تاریخی مصطفی رحیمی به خمینی در نقد جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی: آن‌که گفت آری، آن که گفت نه

#یادداشت (خلاصه)
من در فروردین سال ۱۳۵۸ مثل اکثر مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی آری دادم. آن زمان یک جوان بیست ساله‌ی انقلابی بودم. اکنون سی و هفتمین سالگرد تاسیس جمهوری اسلامی است. چه می‌خواستیم و چه شد! در این مجال دو پیام را مرور می‌کنم.
نخست پیام آن‌که گفت آری، و آن پیام مورخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ آقای روح‌الله موسوی خمینی با عنوان «اعلام جمهوری اسلامی ایران و تشکر از حضور گستردۀ مردم در رفراندم» منقول از جلد ششم صحیفه امام.
دوم پیام آن‌که گفت نه، نامه‌ی مورخ ۱۰ دی ۱۳۵۷ مصطفی رحیمی منتشره در روزنامه‌ی آیندگان مورخ ۲۵ دی ۱۳۵۷ با عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»
پیام اول، پیام مؤسس جمهوری اسلامی به‌مناسبت تأسیس جمهوری اسلامی است. پیام دوم، نخستین نامه‌ی سرگشاده‌ به شخص آقای خمینی و نقد جمهوری اسلامی است. نویسنده‌ی آن دکتر مصطفی رحیمی (۱۳۸۱-۱۳۰۵) #حقوق‌دان، #نویسنده و #مترجم سرشناس ایرانی است که مسلما به جمهوری اسلامی رأی نه داده است.
نسل من نامه‌ی تاریخی #مصطفی_رحیمی را آن زمان نادیده گرفت، و از این بابت بسیار متأسفم. تاوان این #غفلت را هم داریم می‌دهیم. این نامه نیازمند شرحی مستوفی است. اگرچه در یک روزنامه منتشر شده، اما یادداشت ژورنالیستی نیست، رساله‌ی حکیمانه حقوق‌دانی مجرب است. اکنون متن کامل هر دو را با هم منتشر می‌کنم، به این امید که در فرصتی دیگر به تحلیل تطبیقی آن دو بپردازم.

http://kadivar.com/?p=15123

از فیسبوک محسن کدیور

@Tavaana_TavaanaTech
فایل پی دی اف این نامه تقدیم می گردد.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
زادروز احمد میرعلایی که به دست وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید
goo.gl/Qxeftf

احمد میرعلایی چگونه به قتل رسید؟
احمد میرعلایی، جان بر سر قلم

هشت صبح روز دوم آبان‌ماه ۱۳۷۴مترجم و نویسنده‌‌ی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتاب‌فروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آن‌جا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمی‌رفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد.
خانواده‌اش نگران شدند اما جست‌وجو برای یافتنش بی‌نتیجه بود. پیکر بی‌جان او ساعت ده شب در کوچه‌های خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازه‌ی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع می‌دهد. او در یکی از کوچه‌‌های فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. همان شب در پزشکی قانونی خانواده‌ی میرعلایی جسد را می‌بینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده می‌شود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیه‌ی دست راست دچار ایست قلبی می‌شود و جان می‌دهد.

این‌گونه پایان می‌یابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانش‌گاه، ناشر و روزنامه‌نگار در خانواده‌ای اهل فرهنگ و تحصیل‌کرده دیده به جهان گشود. پدر بزرگ پدری وی روحانی بود و پدر بزرگ مادری پزشکی حاذق. میرعلایی تحصیلات دانش‌گاهی خود تا مقطع کارشناسی در رشته‌ی ادبیات انگلیسی را در دانش‌گاه اصفهان گذراند و پس از آن به دلیل کسب رتبه‌ی اول، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و به دانش‌گاه لیدز در انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس خود را در رشته‌ی ادبیات و زبان انگلیسی از این دانش‌گاه دریافت کرد. میرعلایی سپس برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانش‌گاه سوربن شد اما آن را نیمه‌تمام گذاشت و به ایران بازگشت.

قتل میرعلایی مانند دیگر قتل‌های نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دسته‌ی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم.او در نوجوانی شیفته‌ی محمد مصدق و جبهه‌ی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقه‌ی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامه‌ای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسنده‌ایم».
.
«ما نویسنده‌ایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه‌ و تحقیق خود را به اشکال مختلف می‌نویسیم و منتشر می‌کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌مان - اعم از شعر یا داستان، نمایش‌نامه یا فیلم‌نامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بی‌هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه‌ای، در صلاحیت هیچ‌کس یا هیچ‌ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره‌ی آن‌ها بر همه‌گان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه می‌خواهند که آن‌ها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز می‌گوئیم: ما نویسنده‌ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»

احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات ِ دولت رفسنجانی احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Ahmad_MirAlaei

https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
#مهدخت_صنعتی‌ (دولت‌آبادی) فعال اجتماعی، #نویسنده، #مترجم و از بنیان‌گذاران انجمن حمایت از حقوق کودکان ایران، در ۲۹ خرداد سال ۱۳۱۲ در تهران‌ متولد شد. بعد از اتمام دوره دبیرستان، برای ادامه تحصیل راهی لندن شد و در رشته دستیاری رادیولوژی فارغ‌التحصیل شد. پس از مدتی به ایران بازگشت و به سبب علا‌قه‌ای که به کار کودکان داشت، همکاری خود را به عنوان نویسنده و مترجم با ‌نشریات «پیک» آغاز کرد و سردبیر «پیک دانش‌آموز» شد. او هفت سال به عنوان ویراستار کتاب‌های کودکان با انتشارات «فرانکلین» همکاری داشت.
مهدخت در سال ۱۳۵۷ توانست فوق لیسانس خود را در رشته «مشاوره و راهنمایی» از دانشگاه تهران بگیرد. صنعتی قبل از انقلاب ایران را ترک می‌کند و در دانشگاه «ایلینوی» در رشته «آموزش قبل از دبستان» به تحصیل می‌پردازد، گرچه او به دلایل شخصی تحصیلات خود را به اتمام نمی‌رساند؛ اما علاقه به کار کردن برای کودکان او را ترغیب می‌کند که پس از بازگشت به ایران، یکی از پایه‌گذاران «انجمن حمایت از حقوق کودکان ایران» باشد. مهدخت هم‌اکنون ساکن لس‌آنجلس است و مسئولیت کانون حمایت از #حقوق_کودکان را در جنوب کالیفرنیا به عهده دارد.
https://goo.gl/GHvpMz

@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#مهدخت_صنعتی‌ (دولت‌آبادی) فعال اجتماعی، #نویسنده، #مترجم و از بنیان‌گذاران انجمن حمایت از #حقوق_کودکان ایران، در ۲۹ خرداد سال ۱۳۱۲ در تهران‌ متولد شد.
@Tavaana_TavaanaTech
به بهانه درگذشت مدیا کاشیگر

مدیا کاشیگر مترجم، نویسنده، شاعر و فعال فرهنگی ایرانی ظهر امروز، شنبه در بخش ICU بیمارستان امام خمینی، درگذشت. مدیا کاشیگر از بیماری تنفسی رنج می‌برد و چند روزی را در بیمارستان سپری کرد.

او متولد ۱۳۳۵ در تهران بود. تحصیلاتش را تا دیپلم در فرانسه گذراند، اما تحصیل در دانشگاه را در رشته‌های معماری و اقتصاد در ایران نیمه تمام گذاشت. تاکنون بیش از ۲۰ عنوان کتاب در زمینه‌های شعر، داستان و ترجمه از او منتشر شده است. او همچنین دبیر جایزه ادبی یلدا و بنیانگذار و دبیر سه دوره جایزه ادبی روزی روزگاری بوده‌ است.

برخی از شاخص‌ترین آثار ترجمه مدیا کاشیگر آثاری از ولادیمیر مایاکوفسکی، فرناندو آرابال، اوژن یونسکو و … است.

او سومین مترجم نمایشنامه کرگدن‌های اوژن یونسکو است.

شناخته‌شده‌ترین ترجمه کاشیگر شاید ابر شلوارپوش اثر مایاکوفسکی باشد. رمان‌های تکنیک کودتا نوشته کورتسیو مالاپارته، خرده آسمان، انگار هیچ نوشته کلود استپان از دیگر آثار اوست. همچین در شماره‌های مختلف فصلنامه ارغنون و زیباشناخت ترجمه مقالاتی از تزوتان تودوروف از او به چاپ رسیده‌است. مدیا کاشیگر همچنین در حوزهٔ ترجمه شناسی (نظریه‌پردازی ترجمه) صاحبنظر است، و سخنرانی‌ها، گفتگوها و مقالات جالب و مفیدی در این زمینه دارد. تعدادی از بهترین مقالات و سخنرانی‌های کاشیگر در کتابی با عنوان «مرگ موریانه» از سوی انتشارات میلکان در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسیده است که تمام مطالب آن، متعلق به سال ۱۳۸۰ به بعد هستند.

مدیا کاشیگر از اعضای هیأت مدیره بنیاد محمود استادمحمد برای اعطای جایزه‌ ادبیات نمایشی بود. او دبیری جایزه ادبی روزی روزگاری را برعهده داشت. اولین دوره آن در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۶ برگزار شد و تا سال ۸۹ تداوم داشت. این جایزه از سال ۹۰ برگزار نمی‌شود.

وی در سرودن شعر نیز دستی داشت. شعر زیر از مجموعه سونات برفی ر مینور سروده وی است:

گفتی

زن زاده شدن گناه است در این سرزمین

گناه بودنت را دوست داشتم

گفتی

معشوق من

آن صدای خش کشیده شدن پاهاست

روی دلم

از سر بی‌غرضی

معشوق بودنم را دوست داشتم

یادش گرامی
goo.gl/QM5qRK


@Tavaana_TavaanaTech
سروش حبیبی و تجربه ۵۰ سال مترجمی
goo.gl/xm59hH

سروش حبیبی را آن‌ها که اهل مطالعه هستند می‌شناسند. بسیاری از خوانندگان فارسی‌زبان با آثار نویسندگانی مانند رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی از طریق ترجمه‌های او آشنا شدند. مترجمی چند زبانه از روسی و انگلیسی گرفته تا آلمانی و فرانسوی که فعالیتش را در حوزه ترجمه که بخش اعظم زندگی او را تشکیل می‌دهد، در اوان جوانی، پس از دوران سربازی او و با نوشتن نامه‌های دلتنگی به هم‌دوره‌ای‌های خدمت شروع می‌کند. سپس با همکاری با مجله سخن وارد مسیر رسمی می‌شود و ادامه می‌یابد.

او سالیان درازی‌ست که در فرانسه اقامت دارد با دلی که همیشه هوای وطن می‌کند: «تهران و به طور کلی ایران برای من حکم معشوقی را دارد که شوق دیدنش درد فراق را شدید می کند. شاید باور نکنید، من اغلب خواب تهران را می بینم و خواب دوستان عزیزی که دوست دارم برق شوق را در چشمشان ببینم، اما افسوس باید به شنیدن صدای بریده بریده شان در تلفن قناعت کنم. تهران فضایی است که من در آن گرمی و شیرینی محبت پدر و مادرم را چشیده‌ام و به صمیمیت و هم نفسی با برادران و خواهرم خو گرفته‌ام و با رفقای کوچه و دبستانم بازی و زد و خورد کرده ام و این خود گنجینه ای از یاد نرفتنی است. تهران مثل پوستی است که من در آن رشد کرده ام. چطور می شود چیزی را هرقدر هم که گرانبها باشد جای منظره توچال و دماوند گذاشت که جمعه ها صبح زود چشمم را روشن و نسیمش جانم را تازه می کرد؟» حالا اما دلش برای ایران بسیار تنگ است اما دیگر کسی را آنجا ندارد که بازگردد.

ادامه متن را از طریق لینک بخوانید:
https://tavaana.org/fa/SoroushHabibi

توانا در تلگرام:
https://t.me/Tavaana_TavaanaTech