آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.2K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
Forwarded from 🌐 بهزاد مهرانی
۲۶ دیماه ۱۳۵۷ شاه رفت. این دو زن بی‌حجاب نیز خوشحال بودند که شاه رفت و خمینی می‌آید. سرنوشت این دو شاید سرنوشت ایران باشد. اعدام، فرار...

@behzadmehrani
اعدام دکتر اکبر بهادری
goo.gl/X6n5fk

اعدام اکبر بهادری جامعه‌ی پزشکی ایران را بهت‌زده کرد.او اعدام شد و اموالش نیز توسط انقلابیان مصادره شد. دکتر اکبر بهادری سیاستمداری برحسته و نمایسنده مجلس شورای ملی از اراک بود.

او پزشک و پایه‌گذار بیمارستان قدس اراک بود. دکتر بهادری در سال ۱۳۰۳ در آخچی کهریز اراک دیده به جهان گشود.

او جراح عمومی ارتوپدیست ژاندارمری (ارتش) بود و در جنوب شهر تهران کلینیک کوچکی به نام «کلینیک بهادری» به راه انداخت و در آن کار می‌کرد. آشنایان و دوستان او، دکتر بهادری را فردی بخشنده می‌دانستند. دکتر بهادری در شهر اراک، بیمارستان پیشرفته‌ای تاسیس کرد. دکتر بهادری را همچنین موسس بیمارستان «بقیه‌الله الاعظم» تهران می‌دانند. داستان از این قرار است که دکتر بهادری قطعه زمینی به مساحت هشت‌هزار متر در خیابان ملاصدرای تهران خریداری کرد برای ساخت بیمارستان که تاسیس این بیمارستان - بقیه‌الله اعظم- با وقوع انقلاب ۵۷ و دستگیری دکتر بهادری و مصادره اموال دکتر بهادری به سرانجام نرسید.

البته دکتر بهادری اموال زیادی نداشت. بیمارستان قدس نیز که با همکاری گروه پزشکی برزویه تاسیس شده بود متعلق به عمه دکتر بهادری، قدس‌السلطنه بیات بود. دکتر بهادری از عمه‌اش خواست تا زمینی را که دارد برای بیمارستان وقف کند و عمه نیز چنین کرد.

بهادری رئیس بزرگترین سازمان خصوصی بداشت در ایران بود که شش بیمارستان را اداره می‌کرد و در حال بازگشایی یک بیمارستان ۴۰۰ تخت‌خوابی در نزدیکی میدان ونک بود که انقلاب شد.

انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید دکتر اکبر بهادری به عنوان ضدانقلاب بازداشت شد. دکتر بهادری که از عضای هیات قانونگزاری حزب رستاخیز در مجلس بود از شاپور بختیار حمایت کرد و این حمایت به مذاق انقلابیان خوش نیامد که منجر به دستگیری دکتر بهادری شد. آنچنان که پیداست جرم دکتر بهادری جمع‌آوری رای اکثریت مجلس به سود شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر ایران پیش از انقلاب بود.

روزنامه کیهان در تاریخ سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ نوشته است که دادگاه انقلاب اسلامی اراک دکتر بهادری را محاکمه و پس از ۱۲ ساعت بازجویی دکتر بهادری را برای صدور رای قطعی به همراه پرونده او به تهران اعزام کرد.

در گزارش سازمان عفو بین‌الملل اتهامات عنوان شده علیه دکتر بهادری چنین آمده است:

«همکاری با رژیم سرنگون‌شده و تلاش برای برقراری دوباره حکومت شاه طاغوت بر مردم ضعیف و بی‌دفاع، همکاری با ساواک، تصمیم‌گیری‌های غلط در مجلس، اعمال فشار به منظور تقسیم مردم، جنایات علیه مردم و انقلاب، فعالیت علیه مردم دردوران انقلاب، نابودی مستضعفان، تهدید روستاییان، توطئه‌چینی برای از بین‌بردن رای مردم، ایجاد ناامنی، ایجاد وحشت در میان مردم، وبرانگیختن مردم برای مبارزه با انقلاب.»

بنابر گزارش سازمان عفو بین‌الملل، دکتر اکبر بهادری در بیستم اردیبهشت ۱۳۵۸ در تهران اعدام شد.از نحوه‌ی برگزاری دادگاه و روند دادرسی و داشتن یا نداشتن وکیل متهم هیچ اطلاعی در دست نیست.

بیش‌تر بخوانید:
http://bit.ly/2ixVVnl

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گذشتن و رفتن پیوسته(تو خیلی دوری)؛کاری از «بمرانی»
کارگردان:علییار راستی
نویسندگان:علی‌یار راستی|ندا جبرائیلی
بمرانی:بهزاد عمرانی|مانی مزکی|جهانیار قربانی|آرش عمرانی|کیارش عمرانی
@Tavaana_TavaanaTech
شعار «یا حسین، میرحسین» بر سر مزار آیت‌الله خمینی در شب هفتم آیت‌الله رفسنجانی
goo.gl/7m0PzN

مزار آیت‌الله رفسنجانی در کنار مزار آیت‌الله خمینی در صحن مجلل خمینی است.
برخی از افرادی که در شب هفتم رفسنجانی در این مکان گردهم آمده بودند شعار «یاحسین، میرحسین» سر دادند.

میرحسین موسوی و همسرش زهرا رهنورد و مهدی کروبی همچنان در حصر به سر می‌برند.

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
زادروز سوزان سانتاگ، نویسنده‌ای که دو بار سرطان را شکست داد
goo.gl/Ckz3Ls

سوزان سانتگ با نام اصلی سوزان رزنبلت در ۱۶ ژانویه ۱۹۳۳ در شهر نیویورک از پدر و مادری یهودی به دنیا آمد. پدرش تاجر پوست در چین بود. سوزان پنج سال داشت که پدر بر اثر ابتلا به سل درگذشت و مادر چند سال بعد با ناتان سانتاگازدواج کرد و هر چند هیچ‌گاه ناپدری او را رسما به فرزندخواندگی نپذیرفت اما نام خانوادگی سانتاگ بر سوزان و خواهرش ماندگار شد.

سوزان در ۱۵ سالگی دبیرستان را در شهر لس‌آنجلس به پایان رساند و در دانش‌گاه‌های برکلی و شیکاگو در رشته‌های فلسفه و ادبیات و هم‌چنین رمان‌نویسی ادامه‌ی تحصیل داد. در سال ۱۹۵۰ و تنها زمانی که سوزان هفده سال داشت با فیلیپ ریف که معلم و نظریه‌پرداز اجتماعی بود دیدار کرد و ده روز بعد این دیدار منجر به ازدواج شد. این ازدواج هشت سال دوام داشت و تتیجه‌ی آن فرزندی شد به نام دیوید که بعدها ویراستار مادر شد و خود نیز نویسنده شد. دیوید ریف بعدها کتابی نوشت با نام "سوزان سانتاگ، در جدال با مرگ" که این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است.

سوزان در سال ۱۹۵۹ از همسرش جدا شد و دیگر هیچ‌گاه ازدواج نکرد.
اولین کتابی که سوزان را به سوی خود کشید و تاثیرات فراوانی بر سوزان گذاشت، کتاب ماری کوری بود.

"وقتی تقریباً شش ساله بودم، زندگینامه مادام کوری را به قلم دخترش، ایو کوری، خواندم. اول خیال کردم شیمیدان بشوم. سپس، مدتی طولانی، یعنی بیشتر دوران کودکی‌ام، می‌خواستم فیزیکدان شوم. اما ادبیات مرا در خود غرق کرد. آنچه درواقع دلم می‌خواست تجربه همه‌گونه زندگی بود، و به نظر می‌رسد زندگی یک نویسنده همه این‌ها در خود داشته باشد."
سوزان کتاب را زمانی خواند که شش سال سن داشت. کتاب هملت شکسپیر نیز درونش را از شادی مملو کرد. اولین رمانی که بر سوزان تاثیرگذار بود، بینوایان ِ ویکتور هوگو بود. سوزان سانتاگ می‌گوید بعد از خواندن رمان هق هق گریستم:
«هق‌هق گریستم و مویه کردم و به خود گفتم کتاب سترگ‌ترین چیزهاست. مثل این بود که به ۵۰ دوست نگاه می‌کردم. با کتاب انگار در آینه راه می‌رفتم. همه‌جا می‌توانستم بروم. هر کتاب دری بود به تمامیت یک قلمرو.»

سوزان سانتاگ وقتی ۴۳ سال داشت متوجه شد که به سرطان بدخیم پستان مبتلا شده است. پزشکان به او گفتند که شانس چندانی برای زنده ماندن ندارد. سانتاگ می‌گوید که اولین واکنش من وحشت بود و ماتم. اما روی هم رفته بد نیست که آدم بداند قرار است به زودی بمیرد.
او به شکلی باورنکردنی از مرگ جست. عمل جراحی و شیمی درمانی موفق عمل کرد.
سانتاگ به تحقیق در مورد بیماری ِ خود دست زد و تا توانست در مورد آن مطالعه کرد. او در این زمینه مقاله‌ای نوشت با عنوان “بیماری هم‌چون استعاره” که مقاله‌ای بود بسیار تاثیرگذار. بعدها و با تامل بیش‌تر در مفهوم بیماری او این مقاله را بسط داد تا رسید به کتاب “ایدز و استعاره‌هایش”.

بیش‌تر بخوانید:
http://bit.ly/1sHak1o

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
JimmyWales.mp4
27.2 MB
تولد ویکیپدیا
ترجمه سخنرانی جیمی والز در تد

https://tech.tavaana.org/fa/Jimmy_Wales

@tavaanatech
«به نیم ساعت قبل از این عکس برگردیم. عکاس آمده است، عفت مرعشی را به پشت میز آورده‌اند، در جایی که نمای پشتش حتما آشپزخانه باشد. مهم‌تر از آن نون و پنیر و بشقابِ خالیِ نمایشی، حجاب اجباری اوست. این قاب تاکیدی بر تمام نقش‌های سنتی زنان در ساختار فعلی دارد. به چند دهه قبل برگردیم، آن تفکر مردسالاری که جای زنان را فقط در خانه می‌دید و همه‌ی فرهنگ و قوانین را بر این مقصود نوشت.

جایی پشت همین میزها، کنار سفره‌های غذا، نزدیک‌ترین محل به آشپزخانه. تا همیشه، تا مرگ. آن‌هایی که آرزویشان این است مادربزرگ‌ها این شکلی باشند، از جنس همان مردسالارانی هستند که آن سال‌ها برای خانه نشین کردنِ زنان و یک تار موی آن‌ها سطل‌های رنگ در خیابان‌ها برپا می‌کردند. از جنسِ کمیته و گشتِ ارشاد. هیچ کدام از مادربزرگ‌های ما نباید شبیه عفت مرعشی می‌شدند. بسیاری از آن‌ها امروزه در تنهایی خود نیز حجاب به سر دارند، در خواب و بیداری و در هر موقعیتی. آنقدر که این موضوع به آن‌ها تحمیل و عادی شده است. و حتی دیگر رویای آزادی را نمی‌بینند، اصلا رویا نمی‌بینند، اینقدر که اسیر چهاردیواری خانه و ما شده‌اند.

او شکل هیچ مادربزرگی که باید باشد نیست. شکل تبعیض است، آیینه‌ای از تمام رنج‌ها و ستم‌ها، که حتی رنگ‌ موی خود هم فراموش کرده است و به یاد ندارد آخرین بار کی آن‌ها را شانه کرده است. همان‌هایی که حتی بعد از مرگ هم عکس‌شان در اعلامیه ترحیم جایی ندارد. او حتی در این عکس هم محوریت ندارد، او در این عکس نیست که دیده شود، اینجاست که آن مردی که دیگر نیست دیده شود.»

برگرفته از فیس‌بوک Mohsen Farshidi

شما چه فکر می‌کنید؟
goo.gl/QQtaIf

مطلب مرتبط:

حقوق زنان
http://bit.ly/2db4G4C

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
مسیر خانه‌ام مترو و‌ اتوبوس ندارد، انتخاب ناگزیر من داشتن اتومبیل شخصی است، اما از این دست دلایل (بهانه‌ها) را که کنار می‌گذارم بخش پررنگ‌تری وجود دارد که بیش‌تر اوقات مانع از پیاده‌روی می‌شود. راست‌ش من بدونِ این چند تکه آهن احساس امنیت ندارم. وقتی نشسته‌ام پشت فرمان با قفل کردن درها جهان اطراف‌م امن می‌شود. موقع شنیدن مزخرفات سرنشین ماشین‌های کناری، تقریبا در هر ترافیک و وقتی فاصله‌ی ماشین‌ها بدون هیچ راه فراری کم می‌شود، با فشردن بالابر شیشه‌ها و زیاد کردن صدای موسیقی گوش‌ها و اعصاب‌م را نجات می‌دهم. مدت‌هاست سعی می‌کنم نشنوم؛ نبینم. خیره به روبه‌رو فقط شیشه‌ها را بالا می‌کشم و موزیک گوش می‌دهم تا گوینده بی‌خیال شود.

وقتی پیاده‌روی می‌کنم، پیاده، یک آدم بی‌سلاح‌م. یا مجبورم گذر کنم در سکوت یا دعوا و حتا کتک‌کاری. نوجوانی و ابتدای جوانی‌ام پر است از این خاطرات که در مقابل تعرض پسران کم‌سن و سال تا مردان پیر ایستاده‌م، زده‌ام و خورده‌ام.

همین چندهفته پیش دوستم را می‌رساندم خانه‌اش و موتوری با ۲سرنشین اطراف‌م حرکت می‌کرد. همراه باد حرف‌های محوی به گوش می‌رسید. مسیر زیادی را آمدند و خندیدند و راه بستند تا پشت چراغ قرمز که کوبید به ماشین. عصبانی ترمز دستی کشیدم و پیاده شدم تا یقه بگیرم. واقعن فکر نکردم زورم نمی‌رسد. از تجربه‌ی بارها گزارش دادن به پلیس، می‌دانستم نهایت‌ش یک قبض جریمه‌ست و خیلی وقت‌ها شانه بالا انداختن، وقتی قانون گشت‌ارشاد را برای مقابله با من و کنترل ظاهر زن‌ها گذاشته نه مزاحم. با این حساب، شانس آوردم فرار کردند و رفتند. من از چارچوب امن‌م پیاده شده بودم، ممکن بود کتک هم بخورم و بقیه نظاره‌گر رد شوند. چون در این مواقع کرم از خود درخت است و لابد کاری کرده‌ام که دنبال‌م راه‌افتاده‌اند.

حالا چرا این‌ها را دارم می نویسم؟ این یکی دو روز که بحث آزار جنسی در مراسم تشییع پیکر هاشمی رفسنجانی پیش آمده، بیش‌تر ذهن‌م درگیر شده است. عده‌ای متعجبند، انگار که این افراد از فضا آمده‌اند و سازمان‌دهی شده‌اند یا توطئه‌ست.

من توطئه و برنامه نمی‌بینم و‌ بخش تأسف‌برانگیز برای خودم این بود که حتا تعجب نکردم و عادی بود. واقعیت این‌ست این آدم‌ها همین اطراف در خیابان‌های شهر رها و آزادانه می‌گردند و در یک مراسم و در فشردگی حضور آدم‌ها آزادی بیشتری داشته‌اند.

ما کم از تجربه‌هایمان حرف زده‌ایم و‌ نوشته‌ایم. (دیدم جایی نوشته بود بی‌حیایی است).
اگر یکی از روزها گذرتان به بازاربزرگ تهران افتاد زنی را در دالان‌های بازار زیرنظر بگیرید تا ببینید چندبار کسی به عمد بهش تنه می‌زند یا دست دراز می‌کند برای لمس لحظه‌ای و‌ با کلام تحقیرش می‌کند. این‌جا هم نمونه‌ی دیگری از همان فشردگی و ازدحام آدم‌های همین مملکت است که در همسایگی ما زندگی می‌کنند.

صرف زن بودن در این دیار این مجوز را به عده‌ای از مردان می‌دهد تا غیر از تعیین تکلیف‌های مختلفی که از قانون تا خانواده وجود دارد، خود را آزاد ببینند برای دست زدن به تن و روح تو و جسمی و روحی تعرض کنند. مهم‌ترین مشکل هم شاید این باشد که مجری قانون در جای اشتباه ایستاده؛ در این کشور اسیدپاشان رها و معترض به اسیدپاشی را در بند می‌کنند. یادم است موقع شیوع اسیدپاشی (انگار که آنفولانزا شایع شده و تو باید از خودت حفاظت کنی) مادرم هر روز تماس می‌گرفت و یادآوری می‌کرد تحت هیچ شرایطی شیشه‌ی ماشین را پایین نکشم و شب‌ها زود برگردم خانه.

روزهایی که نمی‌شود اتومبیل شخصی را در خیابان راند به علت آلودگی هوا، می‌نشینم خانه، نمی شود که خیلی نشست خانه، مجبور می‌شوی بزنی بیرون..

ذهن‌م درگیر بود چرا انقدر به ماشین‌م وابسته‌ام و یافتم بخش زیادی از این وابستگی بابت امنیتی‌ست که در حریم این چند تکه آهن دارم..

برگرفته از فیس بوک
Donya Rad

goo.gl/TFEjvL
مطالب مرتبط:

متلک‌گویی در مردان، آزار زنان
http://bit.ly/1xBDotY

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
اگر ملتی، چیزی را بر آزادی ترجیح دهد، همه چیز خود را از دست خواهد داد . " سامر ست موام "
طرح : اردشیر رستمی/روزنامه ایران
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
«دقيقن بيست سال پيش. جلوى سينماى تازه تأسيس ساويز كرج. ما دو دختر هفده هجده ساله بوديم كه رفته بوديم فيلم ببينيم. حضور ما در ساعت هشت شب در سينما قطعن نشان مى داد كه از نظر خانواده هايمان، سينما رفتن براى دخترها ممنوع نيست. روسرى سرمان كرده بوديم و حالا خانم گشت ارشاد داشت هلمان مى داد توى ماشين چركى كه كارش "جمع كردن" بود. ما را هميشه قرار بود جمع كنند. با معيارهاى آن ها، وجود ما دوتا و تمام دختران و زنان ديگرى كه بى حضور يك مرد در آن ساعت براى فيلم ديدن آنجا بودند، جرم بود.مى گفت روسرى كوتاه و دختر جوان و سينما؟ شماها خانواده هم داريد يا از زير گل عمل آمده ايد؟ دوستم را كشان كشان بردند ولى دستشان به من نرسيد چون داشتم توى باجه ى تلفن با مادرم حرف مى زدم كه مى گفت برو فيلمت را ببين و با آژانس مطمئن برگرد و نترس.

ما فيلم را نديديم. ما اشك ريزان و بازى باخته به خانه هايمان برگشتيم. اگر امروز از ديدن آدم هايى كه برسر دو دختر موتورسوار ريخته اند تعجب مى كنم، به اين دليل است كه صداى مردم حاضر در آن شب سينما، در گوشم هست. مردم پشت ما ايستاده بودند. به گشت ارشاد مى گفتند رهايشان كنيد، چه كارشان داريد؟ بعد از سال ها، آن مردم هم ديگر پشت هم نيستند. خيلى وقت ها خودشان عامل تهديدند. زنان موتورسوار را دوره مى كنند و كم مانده تجاوز دسته جمعى رخ دهد.گشت ارشاد كه به همان رويه دارد مى تازد. مهم، دگرديسى ماست كه ديگر پشت هم نيستيم و خودمان به دست خودمان به عامل سركوب تبديل شده ايم.»

برگرفته از فیس‌بوک غزل صدر

برای ما از تحربیات خود بگویید تا منتشر شود

مطلب مرتبط:

خسارت محسوس گشت نامحسوس امنیت اخلاقی
http://bit.ly/2jnPeEW

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
«اينجا ساحلِ نابرابر ايران است و مردی كه راحت و رهاست و زنانی كه براي شان اجبار تبديل به عادت شده است... و مرداني كه هنوز هم در مقامِ مقايسه ممكن است بگويند، ای بابا سخت نگير، «من يك تارِ موی گنديده‌ی تو را با زنانی كه كنار ساحل مثلِ من آزاد می‌گردند تاخت نمی‌زنم».

انصافا چقدر در زندگی‌تان شنيده‌ايد مردانی كه به شكلِ بيمارگونه‌ای زنان را به دليل انتخاب سبكک متفاوتِ زندگی‌شان با هم مقايسه می‌كنند؟ به چنين مردانی اگر رسيديد بگوييد بوي گنديده‌ی مغزِتان فضا را آلوده، شما را با زنان كاری نباشد.

زنانی كه تسليمِ تعريف و تمجيد‌های ابلهانه‌تان نمی‌‌شوند ديگر يواشكی نيستند، علنی و با صدای بلند به صاحبانِ مغزهای گنديده می‌خندند😊

دمِ تک‌تک مردانی گرم كه دوست ندارند عشق و آزادی و سبک زندگی متفاوت در ايران يواشكی و زيرزمينی و غيرقانونی باقی بماند و همراه و حاميِ زنان هستند تا رسيدن به روزی كه قوانينِ عقب‌مانده از بين بروند.»
goo.gl/A2kM4z

عكاس رضا معطريان
مطلب برگرفته از اینستاگرام
Masih Alinejad

شما چه فکر می‌کنید؟

مطالب مرتبط:

هراس زنان ایران از حکومت و خیابان
http://bit.ly/2em5yQS
انقیاد زنان
http://bit.ly/1v4u0MJ
حق زن بر بدن خود ، اثر مارگارت سانگر
http://bit.ly/1w00U2b
حق زن بر بدنش
مهرانگیز کار
http://bit.ly/1jCEnls

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تکنولوژی در برابر زورگیری
https://goo.gl/dQUz1s

در این ویدئو اپلیکیشن‌هایی معرفی می شود که به کمک آنها می‌توانید خود را در موقعیت‌های خطرناک مانند زورگیری نجات دهید.

@tavaanatech
.
شلیک ضدهوایی به یک ریز پرنده در نزدیکی میدان انقلاب
https://www.instagram.com/p/BPVB7Ttg-nY/

توضیحات معاون سیاسی فرمانداری تهران و یک مقام مسوول قرارگاه پدافند درباره شلیک ضد هوایی
هلی شات (ریز پرنده) که در مناطق مرکزی تهران در حال پرواز بود توسط پدافند هوایی مورد هدف قرار گرفت.
علی اصغر ناصربخت، معاون سیاسی انتظامی فرمانداری تهران، در گفت‌وگو با ایسنا با اعلام این خبر اظهار کرد: پس از رویت این ریزپرنده، پدافند هوایی بیت و دانشگاه به سمت این شیء شلیک کردند و نهایتا پدافند هوایی دانشگاه این ریزپرنده را ساقط کرد.
وی در ادامه افزود: هنوز معلوم نیست این ریزپرنده متعلق به کدام نهاد و سازمان بود که با پیدا کردن لاشه آن تحقیقات آغاز می‌شود، اکنون تحقیقات در حال انجام شدن است.
ناصر بخت در پایان در پاسخ به این پرسش که چند هلی شات در حال پرواز بود ،گفت : یک هلی شات بود که آن هم ساقط شد.

شی‌ء دیده شده در آسمان تهران کوآد کوپتر بوده است.

همچنین یک مقام مسئول در قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا به صدا و سیما گفت: این کوآد کوپتر در منطقه پرواز ممنوع اقدام به پرواز کرده که با اقدام سریع پدافند و توپ‌های ۲۳ میلی متری ضد هوایی منطقه را ترک کرده است.
وی افزود: پدافند به سرعت این پرنده را شناسایی می کند و تکلیف آن را معلوم خواهد کرد که از کجا پرواز کرده و با چه هدفی در منطقه پرواز ممنوع بوده است.
این مقام مسئول در قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا ارتش تصریح کرد: هر شی پرنده‌ای در یک لحظه مورد شناسایی قرار می گیرد و با شدت با آن برخورد خواهد شد.

@tavaanatech
طنز دیرین دیرین
در حاشیه پیشنهاد عقیم سازی کارتن‌خواب‌ها
goo.gl/USLXdx

چند هفته پیش که این پیشنهاد توسط برخی افراد در فضای مجازی منتشر شد، آقای سعید رضوی فقیه مطلبی طنز آمیز در پاسخ به خانم سیما حق شناس نوشته بود:

سعید رضوی فقیه:
من کاملا با دیدگاه خانم سیما حق شناس موافقم. احساسات و عواطف دست و پاگیر را باید کنار گذاشت. از افکار رمانتیک چپگرایانه و تاریخ مصرف گذشته باید عبور کرد. ما در عصری زندگی نمیکنیم که به گونه ای سنتی و پیشامدرنیستی بتوان بنی آدم را اعضای یک پیکر واحد توهم کرد. باید عقلانی بود و عقلانی فکر کرد و بر اساس عقلانیت گورخوابها را مثل سگ های ولگرد و گربه های کوچه گرد سترون کرد تا دولت از پول نخبگانی نظیر خانم حقشناس به تولیدات این موجودات معمولی سوبسید ندهد. چرا باید خانم حقشناس کار کند و ثمره کار نخبگی اش را به خزانه دولت واریز کند و بعد هم دولت باثمره رنج امثال خانم حقشناس شکم این لشگر گرسنگان پابرهنه را سیر کند؟ کجای این کار عدالت و حق و انصاف است؟ چرا مغزها گرفتار این احساسات می شوند و این پیشنهاد خردمندانه را پس می زنند؟
به گمان نگارنده نه تنها این گورخوابها بلکه همه کپرنشینها در مناطق دور و نزدیک، فقرای شهری و روستایی، گودنشینان، بچه های بی سرپرست، مبتلایان به ایدز و دیگر بیماریهای خاص حتی تالاسمی و دیابت و غیره و حتی معلولان جسمی و روحی و موارد مشابه را باید با ابزارهای مناسب سترون کرد. و چرا که نه؟ سیاهپوستان را در افریقا، سرخپوستان را هم در امریکا، پناهندگان را در کشورهای پیشرفته، یهودیان و بهائیان را در کشورهای اسلامی، سنی ها را در ایران، شیعیان را در کشورهای سنی، مسلمانان را در برمه و هند و اسرائیل، کمونیستها را در کشورهای سرمایه داری و کولی ها را در همه جا باید عقیم کرد تا دولتها مجبور نشوند پول خانم حق شناس را که به کد یمین و عرق جبین حاصل کرده بی حساب به شکم سیری ناپذیر تولیدات این موجودات مزاحم واریز کنند. اما پیش از این اقدام باید کار دیگری هم کرد. باید ژن خانم حقشناس را تکثیر کرد. هزاران و بلکه میلیونها سیما حقشناس باید تولید شود. از این نبوغ نمیتوان بیهوده گذشت. اهمیت این موتاسیون رگرسیو اگر از جهش میمون به انسان مهمتر نباشد کم اهمیت تر نیست. شوخی نیست که عاطفه و احساس به عنوان یکی از آخرین رسوبات حیات حیوانی از وجود ما انسانهای عاقل خانه تکانی شود.
باید پست خانم حقشناس در اینستاگرام را جایگزین شعر قدیمی و حاکی از احساسات غیر عقلانی "بنی آدم اعضای فلان و بهمان" سعدی بر سر در سازمان ملل متحد کرد و دوره ای نوین را در تاریخ حیات بشری آغاز نمود. همچنین تصویر این پست را باید در برنامه کودک سیمای جمهوری اسلامی نشان دهند و رسما اعلام کنند: نقاشی دوست خوبمان سیما حقشناس چند ساله از تهران. فقط اینگونه است که بشریت میتواند از شرمندگی نخبگانی نظیر ایشان به درآید. کسانی که رنج همزیستی با آدمهای معمولی و حتی بینوا و تاثربرانگیز را بزرگمنشانه و شکیبمندانه بر خود هموار میکنند. ما باید از این بزرگواری ها حقشناسی کنیم وگرنه هیچ فرقی با آن گورخوابهای "سیماآزار" نداریم. در این باره سخن بسیار است اما مجال اندک.فعلا به همین مقدار بسنده می شود تا بعد...

مستند ۴ دقیقه‌ای در مورد گورخواب‌های نصیرآباد
https://telegram.me/Tavaana_TavaanaTech/16352
مطالب مرتبط:

زنان کارتن خواب؛ جنگی تمام عیار برای زنده ماندن
http://bit.ly/1XJYAd3
کارتن‌خواب‌ها و آغاز فصل سرد
http://bit.ly/1ywJAlX

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
قائم مقام وزیر بهداشت:
آلودگی هوا سومین عامل مرگ‌ومیر در ایران است

طرح از امین منتظری
روزنامه شرق

مطالب مرتبط:

بحران های محیط زیست ایران
http://ow.ly/BR6n306n7Un

@Tavaana_TavaanaTech
زادروز بنجامین فرانکلین
goo.gl/F136iB

بنجامین فرانکلین را یکی از پدران بنیانگذار ایالات متحده می‌شناسند. پدران بنیان‌گذار تعدادی از رهبران سیاسی آمریکا بودند که اعلامیه‌ی استقلال ایالات متحده را در سال ۱۷۷۶ میلادی امضا کردند. جرج واشینگتن، توماس جفرسون، چان آدامز، جیمز مدیسون، جیمز مانرو، ساموئل آدامز، جرج میسون، جان هنکاک و توماس پین از مشهورترین ِ این افراد بودند. بنجامین فرانکلین، نویسنده‌ی برجسته و چاپخانه‌دار و طنزنویس و سیاستمداری مخترع بود. او اختراعات بزرگی به انجام رساند؛ میله‌ی برق‌گیر،عینک دوکانونی،اجاق گاز، کیلومترشمار اتوموبیل و شیشه‌ی آرمونیکا از اختراعات این مرد بزرگ تاریخ هستند. آرمونیکا یک آلت موسیقی است، که در آن از مجموعه‌ای شیشه‌های گرد استفاده شده که به میزان اصطکاک از خود تولید صوت می‌کنند. فرانکلین هم‌چنین نخستین کتاب‌خانه‌ی عمومی در آمریکا و نخستین ایستگاه آتش‌نشانی پنسیلوانیا را تاسیس کرده است.

بنجامین در هفدهم ژانویه ۱۷۰۶ در بوستون ماساچوست به دنیا آمد. در سن ده سالگی مدرسه را ترک کرد تا حرفه‌ی پدرش که ساختن شمع بود را بیاموزد. او از این کار بیزار بود و یک سال بعد در مغازه برادرش، جیمز شروع به کار چاپ کرد. پس از ۵ سال مغازه‌ی برادر را نیز به جست‌وجوی کاری بهتر رها کرد و به نیویورک رفت اما در این‌کار توفیقی حاصل نشد و به فیلادلفیا بازگشت. فرانکلین دیگر یک چاپ‌گر موفق بود و از این‌راه ثروت اندوخت و این ثروت شرایطی را برای بنجامین فراهم ساخت تا بتواند با فراغ بال بیش‌تری روی اختراعات و علاقه‌مندی‌های خود کار کند. او در این زمان اجاقی را طراحی کرد که به اجاق فرانکلین شهره شد.

او در این اجاق هوای سرد را می‌گرفت و گرم می‌کرد و سپس این هوای گرم را به چرخش درمی‌آورد. بنجامین برای اولین بار در سال ۱۷۲۲ و با نام مستعار در روزنامه‌ی برادرش چند مقاله‌ی طنزآمیز نوشت و منتشر کرد. در همان سال آن روزنامه به خاطر چاپ همین مطالب طنزآمیز توقیف شد و برادرش، جیمز به مدت یک‌ماه بازداشت شد. از همین زمان بنجامین مدیریت روزنامه‌ی برادر را بر عهده گرفت. بنجامین در فیلادلفیا و در چاپخانه‌ی خود کتاب‌های بسیاری را منتشر ساخت و در زمینه‌ی انتشار به شهرت فراوانی رسید. فرانکلین در زندگی خود به فعالیت‌های اجتماعی و خدمات عمومی و همین‌طور کمک به بهداشت عمومی اهتمام ویژه می‌ورزید.

فرانکلین در سال ۱۷۵۰ به عضویت پارلمان پنسیلوانیا انتخاب شد. در این دوره فرانکلین آثار بسیاری را منتشر ساخت که تاثیرات فراوانی در تشکیلات آموزشی پنسیلوانیا داشت. او در همین زمان کتاب «پیشنهادی چند در باب آموزش و پرورش جوانان پنسیلوانیا» را نوشت که نوشته‌ی این کتاب منجر به احداث آکادامی پنسیلوانیا شد که بعدها به دانش‌گاه پنسیلوانیا تغییر نام داد. فرانکلین در سال‌های ۱۷۵۱ تا ۱۷۶۴ معاونت وزارت پست را برعهده داشت. اختراع دستگاه برق‌گیر را در سال ۱۷۵۲ به ثبت رساند. فرانکلین در مجموع ۱۵ سال به عنوان نماینده پنسیلوانیا، جورجیا، نیوجرسی و ماساچوست در انگلستان سکونت گزید. او در یک سفر کوتاه که در همین دوره از انگلیس به آمریکا داشت «انجمن فلسفی آمریکا» را بنا نهاد. ...
بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/cWObpW

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
آموزشکده توانا
طنز دیرین دیرین در حاشیه پیشنهاد عقیم سازی کارتن‌خواب‌ها goo.gl/USLXdx چند هفته پیش که این پیشنهاد توسط برخی افراد در فضای مجازی منتشر شد، آقای سعید رضوی فقیه مطلبی طنز آمیز در پاسخ به خانم سیما حق شناس نوشته بود: سعید رضوی فقیه: من کاملا با دیدگاه خانم…
مطلب وارده در حاشیه نوشته سعید رضوی فقیه:

با سلام

بيش از سه دهه است كه در نوشته ها و يا گفته هاي عوام و حتي علما و برخي دوستان، اشاره به شعر معروف شيخ اجل، سعدي شيرازي ميشود، كه با خط نستعليق بالاي سر درب سازمان ملل نصب شده! كه ميفرمايد:
" بني آدم اعضاي يك پيكرند / كه در آفرينش ز يك گوهرند "

اخيرا نيز مطلبي از آقاي سعيد رضوي فقيه منتشر نموديد كه به اين موضوع اشاره كرده اند.

این مطلب حدود سی سال است گوش به گوش و همچون افسانه ای قدیمی چرخیده و حتی برخی از ایرانیان، این موضوع را از افتخارات ادبیات ایران به شمار می آورند و مبنای سخنرانی و کتابهای خود قرار داده اند، ولی بر اساس جست و جوها، این شعر نه تنها بر سردرب سازمان ملل، که در هیچ نقطه ی رسمي شهر نیویورک دیده نمیشود.
محمد جواد ظریف در همین باره در کتاب خاطراتش می نویسد: " ما از کودکی در کتاب هایمان خوانده بودیم که بر سر در سازمان ملل متحد این شعر سعدی را نوشته اند که "بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند " من از همان سال 1361 که برای اولین بار به نیویورک و سازمان ملل متحد رفتم، همه ساختمان را گشتم اما چنین شعری را پیدا نکردم. نه در نیویورک و نه در ژنو. از همه دوستان دیگر هم که پرسیده بودم کسی این شعر را ندیده بود."

با طرح يك سوال ساده ميتوان به سادگي به جواب دست يافت:
در بين هزاران عكس موجود از سردرب سازمان ملل، چرا حتي يك عكس از اين سردرب كه مزين به اين شاه بيت ميباشد، وجود ندارد؟!!!

بدون قصد اساعه ي ادب به مفاخر و بزرگان ايران عزيز، ( كه واقعا بزرگ نيز هستند )
از اين قبيل شعرِ استاد سخن، سعدي، اشارات بي حد و حصر و نقل قولهاي آنچناني از جناب پروفسور حسابي است، و حشر و نشر ايشان با جناب " آينشتين "، كه باز هم هيچ عكسي از اين دو بزرگمرد، در كنار يكديگر و يا در حال همكاري و يا مباحثه و ... وجود ندارد.

كاش با داستان سازي هاي مجعول، بزرگان خود را كوچك نكنيم! و فرزندان خود را با دروغ و خيالپردازي بار نياوريم.

از جناب ادمين محترم خواهشمند است با نشر اين مطلب در كانال وزين توانا موضوع را به چالش گذاشته و در مقام سوال اين موضوع را مطرح نمايند.

با تشكر
همراه توانا

از این همراه محترم توانا بسیار سپاسگزاریم.

@Tavaana_TavaanaTech