من #کیمیا_مقدسی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست سالم بود، متولد ۲ شهریور ماه ۱۳۸۱. فرزند ناصر بودم و اهل و ساکن تهران.
دانشجوی دانشگاه آزاد تهران واحد جنوب در رشته مهندسی کامپیوتر، اهل شعر و عاشق موسیقی و هنر بودم.
وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی شروع شد، منم در کنار هموطنام تو تهران به خیابون رفتم و فریاد آزادیخواهی سر دادم. روز ۳ آبان ماه ۱۴۰۱ بود، اونروز توی تجمع محله گیشا بودم، بارون میومد…مزدورا به طرف مردم حمله ور شدن که ناگهان یکی از لباس شخصیا با کلت کمری منو نشونه گرفت و دو گلوله به سمتم شلیک کرد، گلوله اول به قلبم و دومی به وسط پیشونیم اعصابت کرد، من افتادم زمین و در خون خودم غلطیدم و کف خیابون جون دادم….
بعد از کشته شدنم مزدورای حکومتی سریع جنازمو برداشتن و با خودشون بردن. توی سردخونه اعضای داخلی بدنمو تخلیه کردن. وقتی خانوادم از قتل من باخبر شدن و اومدن سردخونه مامورا حسابی تهدیدشون کردن و اونا رو تحت فشار گذاشتن که شکایت نکنن و علت م ر گ منو سکته قلبی به همه اعلام کنن وگرنه جنازه رو بهشون تحویل نمیدن. خانوادم در نهایت رضایت دادن و سکوت اختیار کردن!
پیکر بیجون من در تاریخ ۵ آبان ماه ۱۴۰۱ در بهشت زهرا قطعه ۵۰۴، ردیف ۱۶۶، شماره ۴۰ در جو شدید امنیتی مظلومانه به خاک سپرده شد…
هموطن، من یکی از جانباخته های گمنامم، در اوج جوانی در راه آزادی خودم، تو و همه مردم به خیابون رفتم و مبارزه کردم، منم عاشق زندگی بودم ولی برای به دست آوردن آزادی و یه زندگی بهتر جنگیدم و تو این راه جونمو فدا کردم، نذار خونم به هدر بره راهمو ادامه بده و روزی که پیروز شدی به یاد منم باش که با همه آرزوهام و شوق زندگی خاک سرد رو در آغوش کشیدم و جاودانه شدم…💔
جمعآوری اطلاعات و تنظیم متن از خانم لعبت
#مهسا_امینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دانشجوی دانشگاه آزاد تهران واحد جنوب در رشته مهندسی کامپیوتر، اهل شعر و عاشق موسیقی و هنر بودم.
وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی شروع شد، منم در کنار هموطنام تو تهران به خیابون رفتم و فریاد آزادیخواهی سر دادم. روز ۳ آبان ماه ۱۴۰۱ بود، اونروز توی تجمع محله گیشا بودم، بارون میومد…مزدورا به طرف مردم حمله ور شدن که ناگهان یکی از لباس شخصیا با کلت کمری منو نشونه گرفت و دو گلوله به سمتم شلیک کرد، گلوله اول به قلبم و دومی به وسط پیشونیم اعصابت کرد، من افتادم زمین و در خون خودم غلطیدم و کف خیابون جون دادم….
بعد از کشته شدنم مزدورای حکومتی سریع جنازمو برداشتن و با خودشون بردن. توی سردخونه اعضای داخلی بدنمو تخلیه کردن. وقتی خانوادم از قتل من باخبر شدن و اومدن سردخونه مامورا حسابی تهدیدشون کردن و اونا رو تحت فشار گذاشتن که شکایت نکنن و علت م ر گ منو سکته قلبی به همه اعلام کنن وگرنه جنازه رو بهشون تحویل نمیدن. خانوادم در نهایت رضایت دادن و سکوت اختیار کردن!
پیکر بیجون من در تاریخ ۵ آبان ماه ۱۴۰۱ در بهشت زهرا قطعه ۵۰۴، ردیف ۱۶۶، شماره ۴۰ در جو شدید امنیتی مظلومانه به خاک سپرده شد…
هموطن، من یکی از جانباخته های گمنامم، در اوج جوانی در راه آزادی خودم، تو و همه مردم به خیابون رفتم و مبارزه کردم، منم عاشق زندگی بودم ولی برای به دست آوردن آزادی و یه زندگی بهتر جنگیدم و تو این راه جونمو فدا کردم، نذار خونم به هدر بره راهمو ادامه بده و روزی که پیروز شدی به یاد منم باش که با همه آرزوهام و شوق زندگی خاک سرد رو در آغوش کشیدم و جاودانه شدم…💔
جمعآوری اطلاعات و تنظیم متن از خانم لعبت
#مهسا_امینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
من #علی_روزبهانی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۳ آبان ۱۴۰۱. سی و پنج سالم بود، متولد ۴ آبان ۱۳۶۶. فرزند علی عباس، دو خواهر و یه برادر بنام محمد داشتم و اهل و ساکن تهران بودم. من با محمد که دو سال از من بزرگتر بود یه خونه اجاره کرده بودیم و با هم زندگی میکردیم. ما دو برادر یه روح در دو جسم بودیم، عاشقانه همدیگه رو دوست داشتیم. محمد زبان درس میداد و کریپتو ترید میکرد منم روی موتور کار میکردم. ما در یه خانواده مذهبی بزرگ شدیم ولی کاملا مخالف حکومت بودیم. من اعتقادات مذهبی داشتم و کربلا میرفتم. وقتی میرفتم حسابی دلتنگ هم میشدیم. ما به با هم بودن بدجوری عادت داشتیم. با هم توی باشگاه ورزش میکردیم و شبا که خونه میاومدیم مینشستیم سریال تماشا میکردیم.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شده بود. همون روز اول که مهسا رو کشتن من کربلا بودم، با محمد تماس گرفتم و گفتم: یعنی چی دختر مردمو گرفتن و جنازه تحویل دادن؟ اگه خواهر خودمون بود چی؟ مهسا تهران غریب بود، برای چهلمش ردیف کن بریم سقز. من نمیتونستم نسبت به اونهمه ظلمی که به هموطنام میشد سکوت کنم و منفعل باشم. شب آتش سوزی زندان اوین من و محمد به به سمت زندان رفتیم، محمد تو ترافیک بهم گفت: خب صبح میاومدیم به جای نصفه شب! منم در جوابش گفتم: اگه من تو زندان بودم تو نمیاومدی؟ و محمد گفت: چرا میدویدم تا اونجا! منم گفتم: الانم یکی مثل من اونجا گیر کرده….
روز ۴ آبان ماه که مصادف بود با چهلم مهسا، من بلوز سیاهمو تن کردم و تصمیم خودمو گرفتم که به خیابون برم و به هموطنای معترضم بپیوندم. اونروز به خیابون بنی هاشم رفتم، سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن، ناگهان از یه پنجره بمن شلیک شد و افتادم زمین، شش هفت نفر از مامورا منو دوره کردن، آنقدر بهم لگد زدن که کتفم شکست، بعد با باتوم به پاهام میزدن و به کمرم از فاصله نزدیک با گلوله ساچمهای شلیک کردن، حدود ۱۵۰ تا ساچمه تو بدنم نفوذ کرد. چند تا گلوله از شونه ام گذشته بود، بعد از نای استخوان گلوم رو متلاشی کرده بود و توی نخاع متوقف شده بود.
از اون طرف چون روز تولدم بود محمد به پدر و مادرم زنگ زده بود و گفته بود بعد از باشگاه من و علی میایم خونتون که یه تولد کوچک خانوادگی برای علی بگیریم. ولی ساعت پنج و نیم آرش دوستش بهش تلفن زده بود و گفته بود که من تیر خوردم و بردنم توی یه مغازه تو کوچه سپید، و ازش خواسته بود سریع بره تا مزدورا نیومدن منو ببره. وقتی محمد اومد من اصلا اوضاع خوبی نداشتم، فکم گلوله ساچمهای خورده بود و سوراخ شده بود و خونریزی داشت، نمیتونستم حرف بزنم، کمرم شدیدا درد داشت و نمیتونستن منو به پشت بخوابونن برای همین به دیوار تکیه داده بودم، وضعیت تنفسم در حال بدتر شدن بود. دگمههای بلوزمو باز کردن ولی نمیتونستن درش بیارن. محمد با نگرانی زنگ زد به ۱۱۵ که آمبولانس بفرستن ولی گفتن نمیتونن!! مجبور شدن خودشون منو به بیمارستان ببرن. من که قد بلند و ورزشکار بودم با اون وضعیت ناجور خیلی برام سخت بود توی ماشین سوار بشم ولی به هر بدبختی بود منو روی صندلی عقب یه تاکسی گذاشتن و بردن به بیمارستان گلستان نیروی دریایی ارتش. محمد فکر میکرد فقط مشکل به گلوله ای هست که به فکم اصابت کرده و نمیدونست گلولهای هم به نخاع اصابت کرده. محمد هی باهام حرف میزد که نخوابم منم که تمام تنم درد داشت با ایما و اشاره ازش میخواستم دست و پاهامو ماساژ بده. تو بیمارستان منو با نام مستعار با سطح هوشیاری پایین بستری کردن. توی مسیر اورژانس و اتاق عمل بیصدا به محمد گفتم نریا! اونم گفت معلومه که نمیرم اینجا هستم تا با هم بریم تولدتو جشن بگیریم داش علی!
بعد از عمل اصلا وضعیت خوبی نداشتم، تمام مدت دردهای وحشتناک داشتم طوری که از شدت درد بیهوش میشدم. تمام بدنم داغون بود و از درد فقط اشک میریختم، نه گلویی داشتم فریاد کنم، نه حتی دست سالمی که شدت دردمو بتونم بنویسم…من با اون بدن قوی و ورزشکار آنقدر درد میکشیدم که فقط بهم آمپول میزدن از هوش برم و درد نکشم. تشنه بودم ولی نمیتونستن بهم آب بدن و محمد با پنبه مرطوب لبهای منو خیس میکرد. وضعیت من بدتر و بدتر شد و درد امانم رو بریده بود. من طاقت نیاوردم و روز ۱۳ آبان بر اثر شدت جراحات وارده چشم از دنیا فرو بستم….محمد تمام این ۹ روز رو تو بیمارستان موند تا آخرین لحظه…وقتی پیکر منو به سردخونه بیمارستان بردن، تازه اونجا برای اولین بار گلولههای ساچمهای توی کمر منو دید.
بعد از کشته شدنم، مامورای امنیتی خانوادمو شدیدا تحت فشار گذاشتن برای تحویل جنازه، میخواستن اونا رو مجبور کنن منو شهید حکومتی اعلام کنن ولی خانوادم زیر بار نرفتن.
ادامه اینجا:
https://tinyurl.com/33czzuxr
جمعآوری اطلاعات و تنظیم از خانم لعبت
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شده بود. همون روز اول که مهسا رو کشتن من کربلا بودم، با محمد تماس گرفتم و گفتم: یعنی چی دختر مردمو گرفتن و جنازه تحویل دادن؟ اگه خواهر خودمون بود چی؟ مهسا تهران غریب بود، برای چهلمش ردیف کن بریم سقز. من نمیتونستم نسبت به اونهمه ظلمی که به هموطنام میشد سکوت کنم و منفعل باشم. شب آتش سوزی زندان اوین من و محمد به به سمت زندان رفتیم، محمد تو ترافیک بهم گفت: خب صبح میاومدیم به جای نصفه شب! منم در جوابش گفتم: اگه من تو زندان بودم تو نمیاومدی؟ و محمد گفت: چرا میدویدم تا اونجا! منم گفتم: الانم یکی مثل من اونجا گیر کرده….
روز ۴ آبان ماه که مصادف بود با چهلم مهسا، من بلوز سیاهمو تن کردم و تصمیم خودمو گرفتم که به خیابون برم و به هموطنای معترضم بپیوندم. اونروز به خیابون بنی هاشم رفتم، سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن، ناگهان از یه پنجره بمن شلیک شد و افتادم زمین، شش هفت نفر از مامورا منو دوره کردن، آنقدر بهم لگد زدن که کتفم شکست، بعد با باتوم به پاهام میزدن و به کمرم از فاصله نزدیک با گلوله ساچمهای شلیک کردن، حدود ۱۵۰ تا ساچمه تو بدنم نفوذ کرد. چند تا گلوله از شونه ام گذشته بود، بعد از نای استخوان گلوم رو متلاشی کرده بود و توی نخاع متوقف شده بود.
از اون طرف چون روز تولدم بود محمد به پدر و مادرم زنگ زده بود و گفته بود بعد از باشگاه من و علی میایم خونتون که یه تولد کوچک خانوادگی برای علی بگیریم. ولی ساعت پنج و نیم آرش دوستش بهش تلفن زده بود و گفته بود که من تیر خوردم و بردنم توی یه مغازه تو کوچه سپید، و ازش خواسته بود سریع بره تا مزدورا نیومدن منو ببره. وقتی محمد اومد من اصلا اوضاع خوبی نداشتم، فکم گلوله ساچمهای خورده بود و سوراخ شده بود و خونریزی داشت، نمیتونستم حرف بزنم، کمرم شدیدا درد داشت و نمیتونستن منو به پشت بخوابونن برای همین به دیوار تکیه داده بودم، وضعیت تنفسم در حال بدتر شدن بود. دگمههای بلوزمو باز کردن ولی نمیتونستن درش بیارن. محمد با نگرانی زنگ زد به ۱۱۵ که آمبولانس بفرستن ولی گفتن نمیتونن!! مجبور شدن خودشون منو به بیمارستان ببرن. من که قد بلند و ورزشکار بودم با اون وضعیت ناجور خیلی برام سخت بود توی ماشین سوار بشم ولی به هر بدبختی بود منو روی صندلی عقب یه تاکسی گذاشتن و بردن به بیمارستان گلستان نیروی دریایی ارتش. محمد فکر میکرد فقط مشکل به گلوله ای هست که به فکم اصابت کرده و نمیدونست گلولهای هم به نخاع اصابت کرده. محمد هی باهام حرف میزد که نخوابم منم که تمام تنم درد داشت با ایما و اشاره ازش میخواستم دست و پاهامو ماساژ بده. تو بیمارستان منو با نام مستعار با سطح هوشیاری پایین بستری کردن. توی مسیر اورژانس و اتاق عمل بیصدا به محمد گفتم نریا! اونم گفت معلومه که نمیرم اینجا هستم تا با هم بریم تولدتو جشن بگیریم داش علی!
بعد از عمل اصلا وضعیت خوبی نداشتم، تمام مدت دردهای وحشتناک داشتم طوری که از شدت درد بیهوش میشدم. تمام بدنم داغون بود و از درد فقط اشک میریختم، نه گلویی داشتم فریاد کنم، نه حتی دست سالمی که شدت دردمو بتونم بنویسم…من با اون بدن قوی و ورزشکار آنقدر درد میکشیدم که فقط بهم آمپول میزدن از هوش برم و درد نکشم. تشنه بودم ولی نمیتونستن بهم آب بدن و محمد با پنبه مرطوب لبهای منو خیس میکرد. وضعیت من بدتر و بدتر شد و درد امانم رو بریده بود. من طاقت نیاوردم و روز ۱۳ آبان بر اثر شدت جراحات وارده چشم از دنیا فرو بستم….محمد تمام این ۹ روز رو تو بیمارستان موند تا آخرین لحظه…وقتی پیکر منو به سردخونه بیمارستان بردن، تازه اونجا برای اولین بار گلولههای ساچمهای توی کمر منو دید.
بعد از کشته شدنم، مامورای امنیتی خانوادمو شدیدا تحت فشار گذاشتن برای تحویل جنازه، میخواستن اونا رو مجبور کنن منو شهید حکومتی اعلام کنن ولی خانوادم زیر بار نرفتن.
ادامه اینجا:
https://tinyurl.com/33czzuxr
جمعآوری اطلاعات و تنظیم از خانم لعبت
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شامگاه چهارشنبه چهارم آبانماه ۱۴۰۱، اسماعیل (سمکو) مولودی ٣٥ ساله فرزند عبدالقادر، به دلیل شلیک مستقیم نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی در مهاباد به قتل رسید.
ویدیویی از مادر سمکو منتشر شده بود که همراه با رقص عزاداری میکند.
دالیا، دختر سمکو مولودی، هم در ویدیویی خطاب بە مادر کیان پیرفلک گفته بود: «غصه نخور، بابام مراقب کیان خواهد بود.»
#سمکو_مولودی #مهاباد #انقلاب_۱۴۰۱ #مهسا_امینی #کارتون #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ویدیویی از مادر سمکو منتشر شده بود که همراه با رقص عزاداری میکند.
دالیا، دختر سمکو مولودی، هم در ویدیویی خطاب بە مادر کیان پیرفلک گفته بود: «غصه نخور، بابام مراقب کیان خواهد بود.»
#سمکو_مولودی #مهاباد #انقلاب_۱۴۰۱ #مهسا_امینی #کارتون #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امروز چهارم آبانماه دومین سالگرد قتل حکومتی بهناز افشاری است.
دختری که برای اعتراض به جمهوری اسلامی و شرکت در تظاهرات ضدحکومتی از پاکدشت ورامین به تهران آمده بود اما هیچگاه به خانه برنگشت. نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی او را به قتل رساندند.
بهناز ۲۳ ساله بود دختری درسخوان و پرتلاش بود او رتبه ۲۲ کنکور سراسری را کسب کرده بود.
بعد از گذشت یک هفته، خانوادهاش او را در پزشکی قانونی تهران پیدا کردند و علت مرگ هم مانند بسیاری از موارد مشابه، خودکشی اعلام شده بود.
خانوادهاش اما زیر بار چنین ادعایی نرفتند و اعلام کردند که بهناز هیچ مشکل روحی یا افسردگی و ... نداشته و سرشار از حس زندگی بودهاست.
به گفته منابع مطلع، بهناز افشاری در انقلاب ملی ایران شرکتی فعال داشت و در راه آزادی ایران جان داد.
#یهناز_افشاری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دختری که برای اعتراض به جمهوری اسلامی و شرکت در تظاهرات ضدحکومتی از پاکدشت ورامین به تهران آمده بود اما هیچگاه به خانه برنگشت. نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی او را به قتل رساندند.
بهناز ۲۳ ساله بود دختری درسخوان و پرتلاش بود او رتبه ۲۲ کنکور سراسری را کسب کرده بود.
بعد از گذشت یک هفته، خانوادهاش او را در پزشکی قانونی تهران پیدا کردند و علت مرگ هم مانند بسیاری از موارد مشابه، خودکشی اعلام شده بود.
خانوادهاش اما زیر بار چنین ادعایی نرفتند و اعلام کردند که بهناز هیچ مشکل روحی یا افسردگی و ... نداشته و سرشار از حس زندگی بودهاست.
به گفته منابع مطلع، بهناز افشاری در انقلاب ملی ایران شرکتی فعال داشت و در راه آزادی ایران جان داد.
#یهناز_افشاری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سالگرد کشتهشدن مائده جوانفر است،
پرستاری که سعی میکرد در خیابان به معترضان مجروح رسیدگی پزشکی کند، با ضربات باتون ماموران کشته شد
مائده جوانفر، ۲۸ ساله، اهل رامسر و مجرد بود، او پرستار بیمارستانی در رشت بود، ورودی سال ۱۳۹۱ به دانشگاه، با رتبه برتر کنکور.
مائده در دوران کرونا، سه ماه چند شیفت به بیماران خدمت میکرد، اما پس از آن، بیمارستان با او حذف همکاری کرد.
مائده، در جریان خیزش انقلابی، روز سوم آبان ۱۴۰۱ به مردم معترض در خیابان پیوست، وقتی ماموران امنیتی با شلیک گلوله مردم را هدف قرار میدادند، جوانی در خیابانهای رشت بر روی زمین افتاد و مجروح شد، مائده، این پرستار دلسوز، بر بالای آن جوان معترض حاضر شد تا به او رسیدگی پزشکی کند، اما ماموران امنیتی به او اجازه این کار را ندادند.
ماموران به مائده حمله میکنند و او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، آن چنان که به گفته نزدیکانش صورتش به شدت کبود بوده است.
پدر مائده، تحت تاثیر رعب و وحشت نهادهای امنیتی ، در مصاحبهای گفت که مرگ مائده به دلیل تصادف بوده است و نهادهای امنیتی برای او صحنهسازی تصادف را نیز ترتیب دادند.
خواهر مائده، پس از گفتگوی پدرشان، در فایل صوتی، افشاگری کرد و گفت: مائده را با ضرب و شتم کشتهاند، صورت خواهرم کبود بوده است، به لگن او لگد زدهاند.
روز جمعه ۶ آبان وقتی خانواده مائده، برای خاکسپاری به آرامستان زینبیه آمدند، نیروهای امنیتی به آنها اجازه هیچ کاری ندادند و بسیار غریبانه و بیسر و صدا به خاک سپرده شد.
«دیدی ای دل که خزان با گل و گلزار چه کرد
تیغ طوفان بلا با گل بیخار چه کرد»
نیروهای امنیتی، حتی به شعر روی بالا که در آگهی فوتش بود، ایراد گرفتند و گفتند این شعر منظور دارد و آزادی خواهانه هست و همه اعلامیهها را از سطح شهر جمع کردند.
https://tavaana.org/maedeh_javanfar/
https://youtu.be/t-7C_DPqBUc
#مائده_جوانفر #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
پرستاری که سعی میکرد در خیابان به معترضان مجروح رسیدگی پزشکی کند، با ضربات باتون ماموران کشته شد
مائده جوانفر، ۲۸ ساله، اهل رامسر و مجرد بود، او پرستار بیمارستانی در رشت بود، ورودی سال ۱۳۹۱ به دانشگاه، با رتبه برتر کنکور.
مائده در دوران کرونا، سه ماه چند شیفت به بیماران خدمت میکرد، اما پس از آن، بیمارستان با او حذف همکاری کرد.
مائده، در جریان خیزش انقلابی، روز سوم آبان ۱۴۰۱ به مردم معترض در خیابان پیوست، وقتی ماموران امنیتی با شلیک گلوله مردم را هدف قرار میدادند، جوانی در خیابانهای رشت بر روی زمین افتاد و مجروح شد، مائده، این پرستار دلسوز، بر بالای آن جوان معترض حاضر شد تا به او رسیدگی پزشکی کند، اما ماموران امنیتی به او اجازه این کار را ندادند.
ماموران به مائده حمله میکنند و او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، آن چنان که به گفته نزدیکانش صورتش به شدت کبود بوده است.
پدر مائده، تحت تاثیر رعب و وحشت نهادهای امنیتی ، در مصاحبهای گفت که مرگ مائده به دلیل تصادف بوده است و نهادهای امنیتی برای او صحنهسازی تصادف را نیز ترتیب دادند.
خواهر مائده، پس از گفتگوی پدرشان، در فایل صوتی، افشاگری کرد و گفت: مائده را با ضرب و شتم کشتهاند، صورت خواهرم کبود بوده است، به لگن او لگد زدهاند.
روز جمعه ۶ آبان وقتی خانواده مائده، برای خاکسپاری به آرامستان زینبیه آمدند، نیروهای امنیتی به آنها اجازه هیچ کاری ندادند و بسیار غریبانه و بیسر و صدا به خاک سپرده شد.
«دیدی ای دل که خزان با گل و گلزار چه کرد
تیغ طوفان بلا با گل بیخار چه کرد»
نیروهای امنیتی، حتی به شعر روی بالا که در آگهی فوتش بود، ایراد گرفتند و گفتند این شعر منظور دارد و آزادی خواهانه هست و همه اعلامیهها را از سطح شهر جمع کردند.
https://tavaana.org/maedeh_javanfar/
https://youtu.be/t-7C_DPqBUc
#مائده_جوانفر #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from گفتوشنود
عزیزی امام جمعه ورامین:هدف از بی حجابی جلوگیری از ظهور امام زمان است!
او همچنین افزود: گسترش بی حجابی کار صهیونیست هاست و مهسا امینی مهرهای سوخته بود و نماد بی حیایی شد!
وی در سخنانی عجیب همچنین گفت:
دختری که حجاب ندارد، آرایش دارد، برای خواهر خودش هم خطرناک است. چون شوهر خواهرش آرایش او را میبینید و میپسندد. این پسند، اولین زاویه او با همسرش است، نیست؟
- پاسخ شما به این امام جمعه چیست؟
#مهسا_امینی #گفتگو_توانا
@Dialogue1402
او همچنین افزود: گسترش بی حجابی کار صهیونیست هاست و مهسا امینی مهرهای سوخته بود و نماد بی حیایی شد!
وی در سخنانی عجیب همچنین گفت:
دختری که حجاب ندارد، آرایش دارد، برای خواهر خودش هم خطرناک است. چون شوهر خواهرش آرایش او را میبینید و میپسندد. این پسند، اولین زاویه او با همسرش است، نیست؟
- پاسخ شما به این امام جمعه چیست؟
#مهسا_امینی #گفتگو_توانا
@Dialogue1402
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نگین نیکنام ادمین شبکههای اجتماعی توماج صالحی، ضمن انتشار این ویدیو نوشت:
«هیچ درختی نباید بمونه تنها
در آستانه دومین سال از ادامه حبس ناعادلانه و غیرقانونی توماج صالحی، لازم است یادآور شویم که همچنان عمر و جوانی پسر ایران در زندان کسر میشود و برای پایان دادن به این حبس ظالمانه نیاز به همصدایی و دادخواهیِ جمعی جامعه داریم.
در حال حاضر ادامه حبس توماج هیچ پشتوانه حقوقی و قانونی ندارد و تنها به علت کینه و عقدههای شخصی و وحشت از محبوبیت و مقبولیت اجتماعیاش، در زندان نگه داشته شده.
کنار او بایستیم و دادخواه حق آزادیش شویم.
نباید بذاریم :
خشک شه یدونه ازمون حتی»
ـ فراموش نکنیم که حتی یک روز حبس زندانیان سیاسی از جمله توماج صالحی، ظالمانه و ناعادلانه است. نباید به حتی یک روز حبس این عزیزان راضی شویم.
#toomajsalehi #freetoomaj #mahsaamini
#توماج_صالحی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«هیچ درختی نباید بمونه تنها
در آستانه دومین سال از ادامه حبس ناعادلانه و غیرقانونی توماج صالحی، لازم است یادآور شویم که همچنان عمر و جوانی پسر ایران در زندان کسر میشود و برای پایان دادن به این حبس ظالمانه نیاز به همصدایی و دادخواهیِ جمعی جامعه داریم.
در حال حاضر ادامه حبس توماج هیچ پشتوانه حقوقی و قانونی ندارد و تنها به علت کینه و عقدههای شخصی و وحشت از محبوبیت و مقبولیت اجتماعیاش، در زندان نگه داشته شده.
کنار او بایستیم و دادخواه حق آزادیش شویم.
نباید بذاریم :
خشک شه یدونه ازمون حتی»
ـ فراموش نکنیم که حتی یک روز حبس زندانیان سیاسی از جمله توماج صالحی، ظالمانه و ناعادلانه است. نباید به حتی یک روز حبس این عزیزان راضی شویم.
#toomajsalehi #freetoomaj #mahsaamini
#توماج_صالحی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مراسم دومین سالگرد جانباختن جاویدنام سارینا ساعدی، روز دوشنبه ۷ آبان ماه، بر سر مزارش در آرامستان بهشت محمدی شهر سنندج برگزار شد.
سارینا، دختر ۱۶ سالهای بود که عصر روز ۴ آبان در گرماگرم خیزش سراسری، به خانهاشان در نایسر سنندج با تنی رنجور و دردناک برمیگردد، با سردرد و تن کبودش به رختخواب میرود، اما فردای آن روز دیگر از خواب برنمیخیزد.
خانواده او را به بیمارستان میبرند، اما سارینا بر اثر ضربات باتون بر سر و با جانی پر از کبودی، جانی برایش نمانده بود.
#سارینا_ساعدی #آرمیتا_گراوند #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
سارینا، دختر ۱۶ سالهای بود که عصر روز ۴ آبان در گرماگرم خیزش سراسری، به خانهاشان در نایسر سنندج با تنی رنجور و دردناک برمیگردد، با سردرد و تن کبودش به رختخواب میرود، اما فردای آن روز دیگر از خواب برنمیخیزد.
خانواده او را به بیمارستان میبرند، اما سارینا بر اثر ضربات باتون بر سر و با جانی پر از کبودی، جانی برایش نمانده بود.
#سارینا_ساعدی #آرمیتا_گراوند #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به این میگن عمق استراتژیک
محمد عمرانی، هنرمند مردمی، در این ویدیو ادعای جمهوری اسلامی در خصوص عمق استراتژیک و نیروهای نیابتی را به چالش میکشد.
جمهوری اسلامی با ادعای اینکه حمایتش از نیروهای تروریستی حماس و حزبالله و ... برای این است که جنگ به داخل مرزهای ایران کشیده نشود و به همین منظور چیزی یا عنوان «محور مقاومت» درست کرد.
اما حالا دیدیم که هم سران و نیروهای اصلی این گروههای تروریستی طی چند هفته کشته یا زخمی شدند و هواپیماهای اسرائیل هم به راحتی به داخل مرزهای ایران آمدند.
پس اینهمه هزینه برای چه بود؟
اصولا چرا باید در فکر جنگافروزی بود؟ چرا صلح نه؟ چرا با جهان رابطه مسالمتآمیز نداشته باشیم؟!
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محمد عمرانی، هنرمند مردمی، در این ویدیو ادعای جمهوری اسلامی در خصوص عمق استراتژیک و نیروهای نیابتی را به چالش میکشد.
جمهوری اسلامی با ادعای اینکه حمایتش از نیروهای تروریستی حماس و حزبالله و ... برای این است که جنگ به داخل مرزهای ایران کشیده نشود و به همین منظور چیزی یا عنوان «محور مقاومت» درست کرد.
اما حالا دیدیم که هم سران و نیروهای اصلی این گروههای تروریستی طی چند هفته کشته یا زخمی شدند و هواپیماهای اسرائیل هم به راحتی به داخل مرزهای ایران آمدند.
پس اینهمه هزینه برای چه بود؟
اصولا چرا باید در فکر جنگافروزی بود؟ چرا صلح نه؟ چرا با جهان رابطه مسالمتآمیز نداشته باشیم؟!
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادر جاویدنام عرفان ساریخانی دشتی، ویدیویی از تصاویر تولدهای فرزندش و تولد بر سر مزار او را منتشر کرد و از دوستان فرزندش که او را تنها گذاشتهاند گلایه کرد و نوشت:
«پسر قشنگم پسر ایران پسر نترس تولدت مبارک ۷۹/۸/۸ ساعت ۱۰شب خدا تو رو بهم داد
بچه شیطونی بودی ولی همه دوستت داشتن یادته یه سال برات تولد گرفتم تو جمع دوستات کیک تولدت هم توپ فوتبال بود اخر تولد اومدین فیلمتون رو با دوستات ببینید اشتباه زدین پاکش کردین و کلی ناراحت شدین
یادش بخیر نمیدونستم نهایت ۱۲ سال بعدش مهمونمون هستی
اونروز که غزل دنیا اومد یادم نمیره چه ذوقی میکردی
اخ عرفان چه روزایی بود کاش زمان به عقب برمیگشت
کاش بیشتر میدیدمت، چقدر امشب دلم هواتو کرده، مامان آخرین شمع تولدتو تو ۲۱ سالگی تو محل کارت فوت کردی و تولد ۲۲ سالگیت مصادف شد با روز هفتم فوتت و تولد سر مزارت گرفتیم با دوستات، راستی سراغی از دوستات نمیخوای بگیری،همشون خوبن حتی اسمتم یادشون نمیاد حتی منکر این شدن که شب آخر با هم بودین حتی یه عکس و فیلم رو از تو دریغ کردن و جالب که یادآور میشدن از فیلمهایی که خودم دارم چیزی نذارم صداشون باشه یا تصویرشون، روزگار همینه، ولی شک ندارم اگه خودت بودی الان کنار خونوادشون بودی و دادخواه خون رفیقت بودی،افتخار میکنم به اسمت به نامت و به مهربونیهایی که داشتی
مامانی پسرم تولدت تو اسمونها بازم مبارک برای ارامش من و غزل تو اسمونها دعا کن💔💔🖤🕊🕊🎊 به زودی نوبت ما هم میشه و روز ما هم خواهد رسید»
- کنار خانوادههای جانباختگان راه آزادی باشیم و با آنها همدل باشیم. همدلی، درک درد و رنجی که متحمل میشوند. تصور کنیم که عرفان و عرفانها برادر ما، فرزند ما، عموی ما، عزیز ما بودند که کشته شدند، آن وقت چه کار میکردیم؟ چه انتظاری داشتیم؟
#مهسا_امینی #عرفان_دشتی #عرفان_ساریخانی_دشتی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«پسر قشنگم پسر ایران پسر نترس تولدت مبارک ۷۹/۸/۸ ساعت ۱۰شب خدا تو رو بهم داد
بچه شیطونی بودی ولی همه دوستت داشتن یادته یه سال برات تولد گرفتم تو جمع دوستات کیک تولدت هم توپ فوتبال بود اخر تولد اومدین فیلمتون رو با دوستات ببینید اشتباه زدین پاکش کردین و کلی ناراحت شدین
یادش بخیر نمیدونستم نهایت ۱۲ سال بعدش مهمونمون هستی
اونروز که غزل دنیا اومد یادم نمیره چه ذوقی میکردی
اخ عرفان چه روزایی بود کاش زمان به عقب برمیگشت
کاش بیشتر میدیدمت، چقدر امشب دلم هواتو کرده، مامان آخرین شمع تولدتو تو ۲۱ سالگی تو محل کارت فوت کردی و تولد ۲۲ سالگیت مصادف شد با روز هفتم فوتت و تولد سر مزارت گرفتیم با دوستات، راستی سراغی از دوستات نمیخوای بگیری،همشون خوبن حتی اسمتم یادشون نمیاد حتی منکر این شدن که شب آخر با هم بودین حتی یه عکس و فیلم رو از تو دریغ کردن و جالب که یادآور میشدن از فیلمهایی که خودم دارم چیزی نذارم صداشون باشه یا تصویرشون، روزگار همینه، ولی شک ندارم اگه خودت بودی الان کنار خونوادشون بودی و دادخواه خون رفیقت بودی،افتخار میکنم به اسمت به نامت و به مهربونیهایی که داشتی
مامانی پسرم تولدت تو اسمونها بازم مبارک برای ارامش من و غزل تو اسمونها دعا کن💔💔🖤🕊🕊🎊 به زودی نوبت ما هم میشه و روز ما هم خواهد رسید»
- کنار خانوادههای جانباختگان راه آزادی باشیم و با آنها همدل باشیم. همدلی، درک درد و رنجی که متحمل میشوند. تصور کنیم که عرفان و عرفانها برادر ما، فرزند ما، عموی ما، عزیز ما بودند که کشته شدند، آن وقت چه کار میکردیم؟ چه انتظاری داشتیم؟
#مهسا_امینی #عرفان_دشتی #عرفان_ساریخانی_دشتی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech