دکتر مجدالدین #میرفخرایی، متخلص به #گلچین_گیلانی، (۱۱ دی ۱۲۸۸ در رشت - ۲۹ آذر ۱۳۵۱ در لندن) از سرایندگان #شعر نو به #فارسی است.
پدرش، سید مهدی میرفخرایی زادهٔ تفرش و مدتی فرماندار قم و سبزوار بود. مجدالدین تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و در رشتهٔ #فلسفه و علوم تربیتی موفق به اخذ لیسانس شد. سپس به انگلستان رفت و در رشتهٔ طب به دریافت درجهٔ دکترا نایل گردید. پس از آن در لندن اقامت گزید و دیگر به ایران نیامد. گلچین از نوجوانی به شاعری پرداخت و کمکم اشعارش مورد توجه قرار گرفت و برای اولین بار در ۱۳۰۷ ش در مجلهٔ «ارمغان» و بعدها در مجلههای «روزگار نو»، «فروغ» و مجله سخن انتشار یافت. شعر «باران» او یکی از معروفترین شعرهایی است که قسمتهایی از آن در کتابهای #کودکان به چاپ رسید. او اولین شاعر نوپردازی است که شعرش به کتابهای دورهٔ ابتدائی راه یافت.
از آثارش: سه مجموعهٔ شعری، «گلی برای تو»؛ «مهر و کین»، و «نهفته» یا «نهضت»، که در ۱۹۴۸ م در لندن به چاپ رسید؛ «دیوان» شعر.
متن شعر باران
باران را میتوان مشهورترین شعر وی دانست. متن ان به شرح زیر است :
باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه.
آب چون آبشار ریزان می ریزد بر سر ایوان من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
میپرند، این سو و آن سو
میخورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکهها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمهها چون شیشههای آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
میدویدم همچو آهو،
میپریدم از سر جو،
دور میگشتم ز خانه.
میکشانیدم به پایین،
شاخههای بید مشکی
دست من میگشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شنیدم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه میدیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
میسرودم:
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد. ”
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخها میزد چو دریا
دانهها ی گرد باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
بادها، با فوت خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
میشنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. ”
@Tavaana_Tavaanatech
دکلمه باز باران تقدیم دوستان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پدرش، سید مهدی میرفخرایی زادهٔ تفرش و مدتی فرماندار قم و سبزوار بود. مجدالدین تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و در رشتهٔ #فلسفه و علوم تربیتی موفق به اخذ لیسانس شد. سپس به انگلستان رفت و در رشتهٔ طب به دریافت درجهٔ دکترا نایل گردید. پس از آن در لندن اقامت گزید و دیگر به ایران نیامد. گلچین از نوجوانی به شاعری پرداخت و کمکم اشعارش مورد توجه قرار گرفت و برای اولین بار در ۱۳۰۷ ش در مجلهٔ «ارمغان» و بعدها در مجلههای «روزگار نو»، «فروغ» و مجله سخن انتشار یافت. شعر «باران» او یکی از معروفترین شعرهایی است که قسمتهایی از آن در کتابهای #کودکان به چاپ رسید. او اولین شاعر نوپردازی است که شعرش به کتابهای دورهٔ ابتدائی راه یافت.
از آثارش: سه مجموعهٔ شعری، «گلی برای تو»؛ «مهر و کین»، و «نهفته» یا «نهضت»، که در ۱۹۴۸ م در لندن به چاپ رسید؛ «دیوان» شعر.
متن شعر باران
باران را میتوان مشهورترین شعر وی دانست. متن ان به شرح زیر است :
باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه.
آب چون آبشار ریزان می ریزد بر سر ایوان من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
میپرند، این سو و آن سو
میخورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکهها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمهها چون شیشههای آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
میدویدم همچو آهو،
میپریدم از سر جو،
دور میگشتم ز خانه.
میکشانیدم به پایین،
شاخههای بید مشکی
دست من میگشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شنیدم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه میدیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
میسرودم:
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد. ”
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخها میزد چو دریا
دانهها ی گرد باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
بادها، با فوت خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
میشنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. ”
@Tavaana_Tavaanatech
دکلمه باز باران تقدیم دوستان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
از زندان به وزیر بهداشت؛ نامهی محمدرضا عالیپیام از زندان رجاییشهر
@Tavaana_Tavaanatech 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
@Tavaana_Tavaanatech 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
وزیر محترم بهداشت و درمان
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
اینجایی که ما هستیم لحظه آغاز سال نوی میلادی، چیزی است شبیه به چهارشنبه سوری. مدام ترقه منفجر میشود و صدای بیرون مانند صدای میدان جنگ است. وایکیکی، سگ کوچک ما هم هر سال وحشتزده میشود و باید بیوقفه بغلش کنیم و نازش کنیم که کمتر بترسد.
امشب هربار میروم نزدیک پنجره و صدای ترقهها را میشنوم، ذهنم میرود سمت جاهایی که واقعا جنگ است. مثل سوریه. آنجا با #انسان همان رفتاری را میکنند که در #ایران با سگها میکنند. حالا ببین سگها و باقی #حیوانات خانگی در آن جنگ و میانه آن سروصدای کشنده و انفجارهای ویرانکننده چه وضعی دارند. حیواناتی که زمانی خانهای داشتند و صاحبی که لحظه تحویل سال نازشان میکرد که کمتر بترسند. و حالا چه بسا همان #صاحبان، زیر بمبارانهای رهاییبخش کشته شدهاند و آن خانهها ویران شدهاند و نه از گرمای چاردیواری خبری هست و نه از گوشه امن زیر میز نهارخوری. برای آن سگها هر شب #جنگ است. هر شب چهارشنبه سوری. هر شب آغاز سال جدید میلادی.
آن وقت ما آدمیم و آنها #حیوان.
کیوان حسینی، #روزنامهنگار http://on.fb.me/1IIH2rx
@Tavaana_Tavaanatech
امشب هربار میروم نزدیک پنجره و صدای ترقهها را میشنوم، ذهنم میرود سمت جاهایی که واقعا جنگ است. مثل سوریه. آنجا با #انسان همان رفتاری را میکنند که در #ایران با سگها میکنند. حالا ببین سگها و باقی #حیوانات خانگی در آن جنگ و میانه آن سروصدای کشنده و انفجارهای ویرانکننده چه وضعی دارند. حیواناتی که زمانی خانهای داشتند و صاحبی که لحظه تحویل سال نازشان میکرد که کمتر بترسند. و حالا چه بسا همان #صاحبان، زیر بمبارانهای رهاییبخش کشته شدهاند و آن خانهها ویران شدهاند و نه از گرمای چاردیواری خبری هست و نه از گوشه امن زیر میز نهارخوری. برای آن سگها هر شب #جنگ است. هر شب چهارشنبه سوری. هر شب آغاز سال جدید میلادی.
آن وقت ما آدمیم و آنها #حیوان.
کیوان حسینی، #روزنامهنگار http://on.fb.me/1IIH2rx
@Tavaana_Tavaanatech
Facebook
اینجایی که ما هستیم لحظه آغاز سال نوی میلادی، چیزی است شبیه به چهارشنبه سوری. مدام ترقه منفجر میشود و صدای بیرون مانند صدای میدان جنگ است. وایکیکی، سگ...
کار فرهنگی!! با آتش زدن عروسک های باربی به عنوان مظاهر تهاجم فرهنگی در یک مدرسه
آیا این روش ها در سی و هفت سال گذشته جواب داده است؟ آیا این کودکان در برابر فرهنگ غرب مصونیت پیدا کرده اند؟ آیا آموزش مناسبی به این کودکان داده شده است؟ نظر شما چیست؟
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
آیا این روش ها در سی و هفت سال گذشته جواب داده است؟ آیا این کودکان در برابر فرهنگ غرب مصونیت پیدا کرده اند؟ آیا آموزش مناسبی به این کودکان داده شده است؟ نظر شما چیست؟
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
نیشتمان (سرزمین)
گروه نیشتمان ( با آلبوم نیشتمان گروه شمس اشتباه نشود) گروهی است به سرپرستی سهراب پورناظری و حسین زهاوی که متشکل از هنرمندان کرد سرزمین های مختلف #کردنشین است. #سهراب_پورناظری نوازنده تنبور و #آهنگساز چند سالی است که با این گروه دور دنیا می گردد و #موسیقی #کردی را معرفی می کند.
حسین زهاوی دیگر عضو اصلی این گروه- پدید آورنده گروه #نیشتمان- و نوازنده سازه های کوبه ای است و گوران کمال #نوازنده #عود از #کردستان عراق و ارتان تکین نوازنده سرنا از ترکیه هم از دیگر اعضا ثابت گروهاند.
در این گروه دو نوازنده فرانسوی هم هستند. روبین واسی که سازهای کوبه ای آفریقایی را به شکلی اعجاب انگیز می نوازد و لیلا رنولت نوازنده کنترباس. بخشی از خوانندگی به عهده سهراب #پورناظری است و بخشی دیگر به عهده مریم ابراهیمپور .
منبع: بیبیسی فارسی
ویدیوی کامل این اجرا: http://bit.ly/1YVMfhr
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
گروه نیشتمان ( با آلبوم نیشتمان گروه شمس اشتباه نشود) گروهی است به سرپرستی سهراب پورناظری و حسین زهاوی که متشکل از هنرمندان کرد سرزمین های مختلف #کردنشین است. #سهراب_پورناظری نوازنده تنبور و #آهنگساز چند سالی است که با این گروه دور دنیا می گردد و #موسیقی #کردی را معرفی می کند.
حسین زهاوی دیگر عضو اصلی این گروه- پدید آورنده گروه #نیشتمان- و نوازنده سازه های کوبه ای است و گوران کمال #نوازنده #عود از #کردستان عراق و ارتان تکین نوازنده سرنا از ترکیه هم از دیگر اعضا ثابت گروهاند.
در این گروه دو نوازنده فرانسوی هم هستند. روبین واسی که سازهای کوبه ای آفریقایی را به شکلی اعجاب انگیز می نوازد و لیلا رنولت نوازنده کنترباس. بخشی از خوانندگی به عهده سهراب #پورناظری است و بخشی دیگر به عهده مریم ابراهیمپور .
منبع: بیبیسی فارسی
ویدیوی کامل این اجرا: http://bit.ly/1YVMfhr
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
YouTube
Nishtiman "Festival au fil des Voix 18.02.2013"
Nishtiman "Festival au fil des Voix 18.02.2013" İlk kez Irak, İran ve Türkiye'den Kürt müzisyenler Paris'te buluşuyor. Etkinlik Üç ana Kürtçe lehçesi ile tem...
زادورز ایرج
حسین خواجهامیری مشهور به ایرج زادهٔ ۱۱ دی ۱۳۱۱ در شهر خالدآباد نطنز، استان اصفهان، خوانندهٔ موسیقی اصیل ایرانیاست. وی پدر احسان خواجهامیری خوانندهی پاپ است.
ایرج از خوانندههای صاحبسبک ایران است و صدایش از معدود صداهای ششدانگ بهشمار میرود؛ صدایی که توانایی اجرای هرچه را از صدای یک انسان انتظار میرود دارد.
محمدرضا #شجریان دربارهٔ وی میگوید: «صدای ایرج در تاریخ آوازخوانی ما یک متر و معیار است و هر کس بخواهد در بالاترین حد حنجره صدایی را مثال بزند، میگوید صدا شبیه صدای ایرج است». صدای ایرج با ویژگیهایی که آن را به عنوان و جایگاهِ «صدای معیار» در هنر #خوانندگی ما نزدیک میکند، یکی از نزدیکترین صداها به ذات آواز (و #موسیقیِ) #ایرانی است.
ایرج در سال ۱۳۳۶ به دعوت داوود پیرنیا به برنامه گلها راه یافت و در اولین همکاری خود با این برنامه برگ سبز ۴۳ را در مایهٔ شور-ابوعطا و با همکاری علی تجویدی و فرهنگ شریف و امیر ناصر افتتاح خواند. از همان زمان همکاریاش با برنامه گلها ادامه یافت.
ایرج علاوه بر اجرای برنامههای مختلف رادیویی به اجرای ترانه و آواز برای فیلمهای فارسی همت گماشت و بازیگران زیادی از جمله محمدعلی فردین، منوچهر وثوق، رضا بیک ایمانوردی و... به لبخوانی ترانههای وی میپرداختند. اولین فیلمی که ایرج در آن ترانه خواند، فیلم روزنهٔ امید به کارگردانی سردار ساگر هندی و ترانهها از ساختههای جواد لشگری است.
ایرج با هنرمندانی چون علی تجویدی، همایون خرم، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی، اسدالله ملک، جلیل شهناز، لطفالله مجد، فرهنگ شریف، سیمین آقارضی، جهانگیر ملک، حسن کسایی، محمد موسوی، حسن ناهید، محمد حیدری، احمد عبادی، انوشیروان روحانی و... همکاری داشته است.
از شاگردان ایرج میتوان به امیر احسان فدایی اشاره کرد. #ایرج در دوران فعالیت هنری خود بیش از ۲۰۰۰ #آواز و #تصنیف و
ترانه در برنامههای مختلف خوانده است.
لینک ویدیو: http://bit.ly/1NWzyzQ
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
حسین خواجهامیری مشهور به ایرج زادهٔ ۱۱ دی ۱۳۱۱ در شهر خالدآباد نطنز، استان اصفهان، خوانندهٔ موسیقی اصیل ایرانیاست. وی پدر احسان خواجهامیری خوانندهی پاپ است.
ایرج از خوانندههای صاحبسبک ایران است و صدایش از معدود صداهای ششدانگ بهشمار میرود؛ صدایی که توانایی اجرای هرچه را از صدای یک انسان انتظار میرود دارد.
محمدرضا #شجریان دربارهٔ وی میگوید: «صدای ایرج در تاریخ آوازخوانی ما یک متر و معیار است و هر کس بخواهد در بالاترین حد حنجره صدایی را مثال بزند، میگوید صدا شبیه صدای ایرج است». صدای ایرج با ویژگیهایی که آن را به عنوان و جایگاهِ «صدای معیار» در هنر #خوانندگی ما نزدیک میکند، یکی از نزدیکترین صداها به ذات آواز (و #موسیقیِ) #ایرانی است.
ایرج در سال ۱۳۳۶ به دعوت داوود پیرنیا به برنامه گلها راه یافت و در اولین همکاری خود با این برنامه برگ سبز ۴۳ را در مایهٔ شور-ابوعطا و با همکاری علی تجویدی و فرهنگ شریف و امیر ناصر افتتاح خواند. از همان زمان همکاریاش با برنامه گلها ادامه یافت.
ایرج علاوه بر اجرای برنامههای مختلف رادیویی به اجرای ترانه و آواز برای فیلمهای فارسی همت گماشت و بازیگران زیادی از جمله محمدعلی فردین، منوچهر وثوق، رضا بیک ایمانوردی و... به لبخوانی ترانههای وی میپرداختند. اولین فیلمی که ایرج در آن ترانه خواند، فیلم روزنهٔ امید به کارگردانی سردار ساگر هندی و ترانهها از ساختههای جواد لشگری است.
ایرج با هنرمندانی چون علی تجویدی، همایون خرم، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی، اسدالله ملک، جلیل شهناز، لطفالله مجد، فرهنگ شریف، سیمین آقارضی، جهانگیر ملک، حسن کسایی، محمد موسوی، حسن ناهید، محمد حیدری، احمد عبادی، انوشیروان روحانی و... همکاری داشته است.
از شاگردان ایرج میتوان به امیر احسان فدایی اشاره کرد. #ایرج در دوران فعالیت هنری خود بیش از ۲۰۰۰ #آواز و #تصنیف و
ترانه در برنامههای مختلف خوانده است.
لینک ویدیو: http://bit.ly/1NWzyzQ
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
YouTube
کلیپ زیبا و دیدنی گنج قارون با صدای استاد ایرج خواجه امیری و احسان فدائی
iraj khaje amiri va Ehsan Fadai
GANJE GHARON
Clip shad va ziba
Directed by : Mohammad Mirmasoumi
کارگردان : محمد میرمعصومی
گنج قارون
GANJE GHARON
Clip shad va ziba
Directed by : Mohammad Mirmasoumi
کارگردان : محمد میرمعصومی
گنج قارون
Forwarded from تواناتک Tavaanatech
ساخت کوچکترین شارژر سلول سوختی جهان توسط محققان سوئدی برای رساندن برق به نواحی دورافتاده - ایسنا
http://ow.ly/WwdYz
@tavaanatech
http://ow.ly/WwdYz
@tavaanatech
Forwarded from تواناتک Tavaanatech
فیسبوک به اشتباه به برخی کاربران ۴۶امین سالگرد دوستیشان را تبریک گفت. بیشتر کاربران حتی ۴۶ سال ندارند.
@tavaanatech
@tavaanatech
Forwarded from تواناتک Tavaanatech
ایلان ماسک، مدیر اسپساکس، میگوید: راکت فالکون ۹ که به تازگی با موفقیت فرود آمده است آماده پرتاب دوباره است
#Falcon9 #SpaceX
@tavaanatech
#Falcon9 #SpaceX
@tavaanatech
مصاحبه جنجالی رشیدپور با محمود #شهریاری در برنامه دید در شب
http://bit.ly/1PCj0hf
-اگر به من مسئولیت ممیزی ترانهها را میدادند به خانم #حمیرا مجوز میدادم.
اولین قربانی انتشار فیلمهای خصوصی در سیماست که به علت انتشار فیلم رقصی از وی ممنوعالتصویر شد. رکورددار دار ممنوعالتصویر بودن در سیمای جمهوری اسلامی است. آخرین با دو سال قبل در سیمای جمهوری اسلامی ظاهر شد.
پورمحمدی معاونت سیما هم نمیداند به چه علتی #ممنوعالتصویر شدهام.
-میگوید در عروسی برادرم رقصیدم، رقص مرد از نظر شرعی اشکال ندارد، حتی کسانی که بیشترین حرامها را اعلام کردند این را (#رقص) حرام اعلام نکردند.
- در یکی از برنامههای زنده که مجری آن بودم شهرام شبپره روی خط آمد و در مسابقه شرکت کرد که...
-خطوط قرمز در #صداوسیما سیال است و مشخص نیست. مدیر یکی از گروههای سیمای جمهوری به ما میگفت برای بیشتر شدن مخاطب خطوط را بشکنید.
-شریفینیا در برنامه زنده تلویزیون #بهروز_وثوقی با صحبت میکند چون در برنامههای غیره و غیره شرکت میکند برایش مشکلی پیش نمیآید ولی من به خاطر خواندن فکس خانم فائقه آتشین (#گوگوش) در برنامه زنده یک سال محروم شدم.
مصاحبه کامل را اینجا ببینید: http://bit.ly/1PCj0hf
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
http://bit.ly/1PCj0hf
-اگر به من مسئولیت ممیزی ترانهها را میدادند به خانم #حمیرا مجوز میدادم.
اولین قربانی انتشار فیلمهای خصوصی در سیماست که به علت انتشار فیلم رقصی از وی ممنوعالتصویر شد. رکورددار دار ممنوعالتصویر بودن در سیمای جمهوری اسلامی است. آخرین با دو سال قبل در سیمای جمهوری اسلامی ظاهر شد.
پورمحمدی معاونت سیما هم نمیداند به چه علتی #ممنوعالتصویر شدهام.
-میگوید در عروسی برادرم رقصیدم، رقص مرد از نظر شرعی اشکال ندارد، حتی کسانی که بیشترین حرامها را اعلام کردند این را (#رقص) حرام اعلام نکردند.
- در یکی از برنامههای زنده که مجری آن بودم شهرام شبپره روی خط آمد و در مسابقه شرکت کرد که...
-خطوط قرمز در #صداوسیما سیال است و مشخص نیست. مدیر یکی از گروههای سیمای جمهوری به ما میگفت برای بیشتر شدن مخاطب خطوط را بشکنید.
-شریفینیا در برنامه زنده تلویزیون #بهروز_وثوقی با صحبت میکند چون در برنامههای غیره و غیره شرکت میکند برایش مشکلی پیش نمیآید ولی من به خاطر خواندن فکس خانم فائقه آتشین (#گوگوش) در برنامه زنده یک سال محروم شدم.
مصاحبه کامل را اینجا ببینید: http://bit.ly/1PCj0hf
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
YouTube
مصاحبه جنجالی رضا رشیدپور با محمود شهریاری، دید در شب| Did dar shab Mahmoud Shahriari
دید در شب - ناگفته های سال های دور - محمود شهریاری