"طعمِ ادبیاتِ فارسی"📚🖌
610 subscribers
412 photos
140 videos
23 files
1.44K links
سبک های شعری،انواع ادبی،نکات ناب دستوریفنون و صنایع ادبی. https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
۱🇮🇷
🎠خوان هشتم:خوان هشتم از
مجموعه ی "در حیاط کوچک
پاییز در زندان" مهدی اخوان
ثالث(م.امید)انتخاب شده است.
شعری با زبان روایی-حماسی
و با ویژگی های سبک خراسانی
[نو]💁‍♂دربابِ فرجام غمناک
رستم دستان و رخش را به دستِ شغّاد،برادرِ ناتنیِ بی وفای رستم،از زبانِ نقّال،بازگویی می کند.ماث در این شعر،به شیوه ی
اغلب شاعران و خَلَفِ صدق
نیایِ خویش،فردوسی،اشعاری
را که تنها ظاهر زیبایی دارند؛ناپسند و بی ارزش و شعر
خودش را بامحتوا و ارزشی
می داند:شعر نیست این[قصّه]قصّه است این،قصّه،
بی عیار و شعرِ محضِ خوب
و خالی نیست،هیچ همچون
پوچ،عالی نیست.یعنی شعری نیست که محضِ زیبایی سروده شود بلکه هدفمند و با محتوا و دربردارنده ی مسولیت و تعهّد اجتماعی است.شعر من یک حماسه ی ملّی است.🇮🇷
خوان هشتم،حکایتِ رستمی را
که پیروز و سربلند،هفت خوان
را پشت سر نهاده،اینک در بُنِ
چاه نیرنگ و غدرِ نابرادر گرفتار
آمده است... و رخش خود را هم می بیند که:🎠
رخش خود را دید/بس که خونش رفته بود از تن،
بس که زهرِ زخم ها کاریش/
گویی از تن،حسّ و هوشش رفته بود و داشت می خوابید:
صدای شیهه ی رخش دیگر نمی آید
کجاست رستمِ دستان که زخم ها کاریست؟
هفت خوان/خان رستم به ترتیب:
۱- کشتن شیر🐅
۲-غلبه بر تشنگی مفرط(=عطش)💥
۳-کشتن اژدها🐉
۴-کشتن زن جادو🧙‍♀
۵-گرفتار نمودن اولاد دیو👹
۶-کشتن ارژنگ دیو👺
۷-نابودی دیو سپید🤡
و در پایان:چاهِ غدرِ شغّاد نابرادر
تصویرسازی م.امید، در به کار بستنِ واژگان و آرایه ی تشبیه در آغاز روایت،زمینه ی داستانی خاصّی را می آفریند که از نظر ادبی،قدمای علم بدیع به آن
"براعت استهلال" می گفته اند؛ نظیر فردوسی در آغاز داستان رستم و اسفندیار که پایان غم انگیز اسفندیار را پیش بینی می کند:🕊
به پالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله ی او ببالد همی
که داند که بلبل چه گوید همی؟
به زیر گل اندر،چه موید همی؟
و این جا:🥺
همی نالد از مرگ اسفندیار
ندارد به جز ناله زو یادگار
سخن اصلی شاعر(ماث) این است که هماره در طول تاریخ جوامع بشری،نور و ظلمت،خیر و شر در مقابل هم بوده اند.
شغّادها باید باشند تا
جوانمردانی چون رستم قد
افراشته نمایند.
همیشه ی تاریخ،ناجوان مردی
بوده و خواهد بود و پهلوانان
جوان مردی چون جهان پهلوان،
تختی،در کنار سیاووش و
سهراب فردوسی قرار می گیرد و در عصر حاضر در خوان
هشتمِ اخوان ثالث حضور دارد
و مرگ باعزّت را بر زندگی ذلّت
بار ترجیح می دهد:
"این گلیم تیره بختی هاست"
یادآور ضرب المثلی است برگرفته از شعر حافظ:
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
(گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه)
🍮فضای داستان:مکان روایت محدود است؛ابتدا در فضای بیرون که تیره بوده و سرد،همچون ترس.و پس از آن فضای داخل،آن جایی که می گوید:"قهوه خانه،گرم و روشن بود،همچون شرم.
🎆زمان روایت:اشاره به مرگ مرموز جهان پهلوان،تختی دارد که عباراتی آشنا برای مخاطب نسل جوان و دانش آموزان عصر کنونی است،آن جا که می گوید:"روکش تابوت تختی هاست".
ماث با روایت قصّه ای حماسی، می خواهد آن را به مضمونی نمادین تبدیل کند و بگوید:
رستم نماد پهلوانان آزادمردی
چون تختی که در عصر حاضر با خدعه و غدر ناجوانمردانشان از صفحه ی روزگار برداشته شده اند:
این عیار مهر و کینِ مرد و نامرد است.
اخوان می خواسته خوان هشتمی را ترسیم کند که در آن جهان پهلوانِ عصر،تختی را رستم زمانه معرفی نماید.
تختی در شعر وی نماد قهرمان
ملّی است که در خوان هشتم دین خود را به وی عطا می نماید.
خوان هشتم با تداعی خاطره ای در ذهن شاعر همانند گفت و گو های روزمره آعاز می شود.
در این شعر ابتدا"زادسرو مرو" یا همان"ماخ سالار"راوی هفت خوان می شود اما ماث راوی طوسی خوان دیگری بر هفت خوان رستم می افزاید،آن هم خوانی متناسب با روزگار شاعر:
هفت خوان را"زادسرومرو"یا به قولی ماخ سالار،آن گرامی مرد
روایت کرد/ خوان هشتم را من روایت می کنم اکنون/ من که نامم ماث.
اخوان می خواهد با به پیش کشیدنِ راویانی چون ماخ سالار
نوعی احساس اندوه و حالتی نوستالوژیک را به شعر خود وارد کند تا گذشته و حال را به هم بپیونداند.آن جا که عواطف انسانی چون شادی،غم،بغض،
کینه و... بر شیرینی روایت می افزاید.
در فرهنگ ایرانی،پذیرش دعوت و به مهمانی رفتن،یک هنجار و ارزش است و ریشه در باور مردم ما دارد و تعرض به مهمان
نوعی ضدّ ارزش می باشد:
جنگ بود این یا شکار؟!
میزبانی بود یا تزویر؟!
ادامه دارد...
نگارش،تدوین و تحلیل از:
محمد عزیززاده/۱۸/۱۲/۹۸
🖍🇮🇷
@Tame_Adabiate_Azizzade🦋
Forwarded from اتچ بات
۲🇮🇷
خوان هشتم:🎠 م.امید،به رسم فیلم های بالیوودی،در خوان هشتم،از رستم،جوانمردی شگفتی ساز می سازد که علیرغم توانایی شگرف خویش،
تصمیم می گیرد در آخرین لحظاتِ حیاتِ رخشِ باوفا و غیرتمند در کنارش بماند و سرش را دربغل بگیرد و نوازشش کند:"و نشست آرام،
یال رخش در دستش،باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم...
رستم علیرغم توانایی خارق العاده خود که از وی سراغ داریم،هیچ تلاشی نمی کند که از چاهِ غدرِ نابرادر بیرون بیاید؛با آن که می توانست با کمندی شصت خَم از آن خارج شود:قصه می گوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده/ آن چنان که می توانست او،اگر می خواست،
کان کمان شصت خَمِ خویش بگشاید و بیندازد به بالا بر درختی،گیره ای،سنگی و فراز آید.
آن چنان که می توانست او،اگر می خواست،لیک...که ضرب المثل"خواستن،توانستن است." را به ذهن شنونده متبادر می کند.رستم خود را از چاهِ نابرادر نجات بخشد و به دنیای پر از تزویر و ریای نابرادری چون شغّاد برگرد که چه بشود؟!
نه،رستمی که عمری به مردانگی سپری کرده،چنین زندگیی به مذاقش خوش نمی آید و آن را دور از شان خود می داند!
وی دست به کاری ارزشی می زند و جاودانه ی تاریخ اساطیر ایرانی می شود.همین جا است که پهلوانان اساطیری در ایران هنوز مورد تمکین و احترام و در لایه های پنهانی زندگی مردم جاری اند و نسل به نسل زبانزد هستند.
🗽باستان گرایی اخوان:ماث به ایران باستان و کهن بوم خود،
خراسان بزرگ،تعلّق خاطر شدیدی دارد،آن جا که واژگان کهن و مستعمل را بی هیچ ابایی در کنار واژگان محاوره ای پیوند می دهد،مثال:
آن هریوه ی خوب و پاک آیین روایت کرد/ شیرمرد عرصه ی ناوردهای هول/همگنان خاموش/ به کردارِ صدف بر گِردِ مروارید.
🍌طنز اخوان:ماث،هیچ ترسی از روایی بودن شعر خود ندارد،تازه به خود می بالد که راوی درد دردهای مردم عصر خود می باشد.چه دردی؟ درد نابرادری،درد تزویر و زرق و ریا:
"خوان هشتم را من روایت می کنم اکنون/من که نامم ماث.
قصه است این،قصه،آری قصه ی درد است،شعر نیست/ عیار مهر و کینِ مرد و نامرد است."
💤وزن شعر خوان هشتم:
اخوان از وزن شعر شناخت کافی و وافی داشته و برای نقل روایت شعر مشارالیه از وزن روان"فاعلاتن فاعلاتن"(بحر رمل)استفاده کرده و رنگی نگارین بر آن ریخته است!
ادامه دارد...🖍🌹
به کوشش محمد عزیززاده
۱۹/۱۲/۹۸🇮🇷
@Tame_Adabiate_Azizzade🏹
Forwarded from اتچ بات
کاموس که بود🎠
کاموس:(اِخ ) نام مبارزی است کُشانی.وی پادشاه سنجاب بود و تابه مُلک روم ولایت داشت ، به مدد افراسیاب آمد و رستم اورا به خَم کمند گرفت و کشت.
دهخدا

Mohammad Azizzade
🇮🇷کاموس در شاهنامه:🏹
در شاهنامه،مبارزی کشانی و یکی از امرای مطیع افراسیاب است که در جنگ هماون بین ایرانیان و تورانیان درگرفت به یاری پیران سپهسالار ترکان شرکت جست.در این جنگ ابتدا گیو به میدان آمد اما نتوانست کاموس را شکست دهد و درست در لحظه‌ای که کاموس داشت بر گیو چیره می شد، طوس به کمک گیو آمد.جدال سه جانبه تا پایان روز ادامه یافت اما نتیجه‌ای حاصل نشد.
سپاهی‌که افراسیاب به کمک پیران در جنگ هماون فرستاد از مرزهای مختلف تشکیل می‌شد. صحراگردی و کوچ‌نشینی از خصوصیات لشکر ترکان بود. دومین گروه قبایل جنگی به کاموس مرزبان ماوراءالنهر متعلق بود. کاموس در اولّین نبرد با گیو و طوس درآویحت اما متحمل شکست نشد و پیکار به روز بعد موکول شد. روز بعد باز هم کاموس به میدان آمد و مبارز طلبید. اینبار الوا نیزه دار رستم از طرف سپاه ایرانیان به مبارزه با کاموس آمد ولی پس از یک مبارزه بی‌امان توسط کاموس کشته شد. بعد ار الوا، رستم پا به میدان گذاشت و کاموس را به مبارزه طلبید و بعد از یک جنگ تن به تن و طولانی، توانست با زیرکی، کاموس را با کمند گرفتار کند و او را کتف بسته به اردوگاه ایرانیان بیاورد. ایرانیان چون او را دست بسته یافتند بر سرش ریختند پهلوان را با ضربات شمشیر چاک‌چاک کردند🔪🗡
تنش را به شمشیر کردند چاک
زخون غرقه شد زیر او سنگ و
خاک..
ز کاموس خود جای گفتار نیست
که ما را بدو راه دیدار نیست
درختیست بارش همه گرز و تیغ
نترسد اگر سنگ بارد ز میغ
ز پیلان جنگی ندارد گریز
سرش پر ز کینست و دل پر ستیز
از این کوه تا پیشِ دریای شهد
درفش و سپاهست و پیلان و مهد
منایع و مآخذ:🇮🇷
-شاهنامه،جلدچهارم.داستان کاموس‌کشانی، ص ۲۱۶
-حسین، الهی قمشه‌ای (۱۳۸۶)
،شاهنامه فردوسی،ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵.

روایت شاهنامه به نثر از ایرج گلسرخی. انتشارات نشر قلم. ISABN 964-405-168-8
Forwarded from اتچ بات
ان کندوانیعنی همانندِ کندوی عسل؛تصویر پایین💁‍♂
کندوان یکی از سه روستای صخره‌ای جهان است که این موجب جذابیت بی‌نظیر آن شده‌است.در استان آذربایجان شرقی،دهستان سهند بخش مرکزی شهرستان اسکو واقع است.وجه تسمیه آن، به‌دلیل شکل خانه‌های آن،که به‌ سانِ کندوی عسل در دل کوه کنده شده‌اند،می باشد.🐝🐝🐝
@Tame_Adabiate_Azizzade🇮🇷
کندوان کندوی عسلِ ایرانیان!
تصویر پایین:👇
Forwarded from اتچ بات
تفاوت «اﺳﺘﻌﺎره"ﻣﺼﺮﺣﻪ"و
«اﺳﺘﻌﺎره ﻣﮑﻨﯿﻪ»چیست
در استعاره مصرّحه👉 تمام ارکان به غیر از "مشبه-به"👉حذف می شوند.
ولی در استعاره مکنیه تمام ارکان به جز"مشبه"👉حذف می شوند و دیگر هیچ نشانه‌ای مبنی بر تشبیه باقی نمی ماند.
مثلا سروِ چمان🌲در استعاره مصرحه زیر:
سروچمان👉 من چرامیل چمن نمی کند
که در مصرع مذکور،معشوق
 به سانِ "سرو" خوش قدوبالا است=سهی قامت.

پاور چین پاورچین 👨‍🦯در عبارت زیر،استعاره مکنیه :
(شب پاورچین پاورچین می رود)
که شب همچون" دزدی"
تصور شده است که پاورچین پاورچین راه می رود و استعاره مکنیه(تشخیص) است.
من در کلاس آن دو را این طور آموزش می دهم:
استعاره مصرحه:مشبه+مشبه به
استعاره ی مکنیه:مشبه+ مشبه به(ویژگی های مشبه به)👉
مثلا:آسمان،تعطیل است.
ابتدا تشبیه:آسمان همچون کارخانه👉تعطیل است،که به جای کارخانه،تعطیلی(صفتش) اختیار شده است.استعاره مکنیه(غیرتشخیص)است.
بادها بیکارند،بادها
همچون انسانی هستند
که بیکارند(تشبیه).
استعاره مکنیه(تشخیص)
محمد عزیززاده🌹🖌
@Tame_Adabiate_Azizzade۲۱/۱۲/۹۸🌾
Forwarded from اتچ بات
🌷لاله
در رهگذار باد نگهبان لاله بودن:
خالق موسیقی معنوی است و از آن دو معنی به ذهن مخاطب،
متبادر می شود،اولین معنی:
گل لاله(آلاله) است🌷که به نماد شهدا می باشد:
بیا با گل لاله بیعت کنیم🌷
اما معنی دوم آن نام چراغی است از شیشه یا بلور که آن را به شکل گل لاله🌷می ساختند و شمعی را روشن می کردند و در آن قرار می دادند.
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد،نگهبان لاله🌷بود!
پس لاله در بیت مذکور حامل دو معنی است:
۱- گل لاله
۲- نوعی چراغ
محمد عزیززاده۲۱/۱۲/۹۸🌷
@Tame_Adabiate_Azizzade🌷

چراغ لاله نفتی قدیمی در دوره ی شاه عباس صفوی،هنر صنایع مستظرفه ی اصفهان،
تصویر پایین:
🌷
🌷
🎍

لاله در فرهنگ و ادب فارسی:🌷🌹اما گل لاله مشهورترین
گل خودرویی است که،در فرهنگ و ادب فارسی نفوذ و حضور یافته که بسیاری از شاعران با وجود زندگی در محیط‌های خشک و بیابانی لاله را می‌شناختند.در کهن‌ترین نمونه‌هایی که از فارسی به جای مانده،ده‌ها تعبیر و تصویر و کنایه و استعاره همانند لاله‌فام، لالهٔ داغدار، لاله‌پوش، لاله‌رخ، لاله‌زار، لاله‌گون و لاله‌سار (نام یک نوع مرغ) دیده می‌شود،
خیام نیشابوری:🌹
چون ابر به نوروز رخِ لاله بِشُست
برخیز و به جام باده کن عزم دُرُست🍷
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رُست
در ادب فارسی لاله در اغلب موارد مظهر رنج و گداز عشق است.گاه به خاطر سیاهی مدوّری که چون داغی در وسط جام آن است به دل سوختهٔ عاشق تعبیر شده‌است. در بسیاری جاها زخم خون‌آلود را بدان تشبیه کرده‌اند.در معدودی موارد به نشانه قدح و می به کار رفته‌است.به جهت سرخی و لطافت،گاهی صورت معشوق به آن تشبیه شده‌است.در تعبیرات شاعرانه لاله از خون می‌دمد و طُرفه اینجاست که لاله بر گورها فراوان می‌روید؛چنان‌که از خون فرهاد لاله دمید،حافظ:🌹
ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینیم
که لاله می‌دمد از خاک تربت فرهاد
در ادبیات انقلاب اسلامی ایران، لاله سمبل شهادت است و به استعاره دلالت بر شخص ایثارگری دارد که در راه آرمان دینی یا ملی به شهادت رسیده‌است.همچنین عنوان تصنیف عارف قزوینی در رثای شهیدان راه آزادی که مربوط به انقلاب مشروطه می‌باشد "از خون جوانانِ وطن لاله دمیده " است که مصرعی از آن تصنیف است.
افسانهٔ پیدایش گل لاله در ادبیات اروپا(هلند)بدین صورت
آمده‌است:🌹👩‍🦰
سه شوالیه خواستار ازدواج با دختر زیبایی بودند.شوالیهٔ اوّل تاج طلا،دیگری شمشیر و آخرین شوالیه یک گنج به او پیشکش کردند.دختر هر چه فکر کرد نتوانست از میان این سه نفر یکی را برگزیند.او از روح گل‌ها درخواست کرد که او را به یک گل مبدّل کند.تاج طلا به جام گل،شمشیر به برگ و گنج به پیاز گل تبدیل شد و این گل لاله نام گرفت.

لاله در آثار ادبی جهان:🌷کتاب لالهٔ سیاه نوشتهٔ الکساندر دوما،فرانسوی از آثار ادبی برجستهٔ ادبیات جهان به شمار می‌آید.دوما این داستان را در مورد وضعیت سیاسی هلند در سال ۱۶۷۲ نوشته‌است و حوادث داستان آن پیرامون پرداخت جایزه به مبلغ صد هزار سکهٔ طلا برای ایجاد لاله به رنگ سیاه خالص است.
🌷لاله در زبان گل‌ها لاله بر اساس رنگ دارای معانی متفاوتی‌است.
لالهٔ قرمز به معنای اعتراف به عشق،لالهٔ زرد به معنای عشق بی‌امید و لالهٔ سفید به معنای عشق از دست رفته‌است.

Mohammad Azizzade🌹

🌷منابع:پورداود، ابراهیم (۱۳۳۱)، هرمزدنامه، تهران: انجمن ایرانشناسی

شریفی، محمد (۱۳۸۷). محمدرضا جعفری، ویراستار. فرهنگ ادبیات فارسی. تهران: فرهنگ نشر نو.

معین، محمد (۱۳۵۷). «شقایق». فرهنگ فارسی. دوم و سوم. تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر.

یاحقی، محمد جعفر (۱۳۶۹)، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران: مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی و سروش
Forwarded from اتچ بات
ترکیب اضافی مقلوب
بله،ترکیب اضافی مقلوب داریم!
ترکیب اضافی(مضاف-مضاف الیه):اسم +نقش نمای اضافه(ِ) اسم،مثال:کتابِ امین/ دوستِ من/ دردِ سر...
حالا اگر کسره یا نقش نمای اضافه میان دو اسم مذکور حذف شود، و لای دوتا اسم
مسکون شود؛ترکیب اضافی مقلوب از آن زاییده می شود.
در بدیع،آن را قلب اضافی💙نام نهاده اند! و واژه ی مرکّبی را که بدین شکل ساخته شود،
اضافه ی مقلوب می نامند و در فرهنگ های فارسی ثبت و ضبط گردیده اند،به جهت این که پای ادعایم محکم بر زمین باشد،چند مثال عامیانه می زنم ،بفرمایید:
🖌
آب انبار:انبارِ آب،انباری که در آن آب ذخیره می کردند.
آبان ماه👈ماهِ آبان
آب راه👈راهِ آب[نامه] کتابی است.
آب بها: بهای آبِ مصرفی
خون بها: بهای خون،دیه
کارخانه،دل درد،
دُردانه: دانه ی درّ: مروارید
دست مزد،کار مزد
[گلِ] گاوِ زبان: گلی به شکل زبان گاو
گل برگ و ....
محمد عزیززاده۲۱/۱۲/۸۸🇮🇷
@Tame_Adabiate_Azizzade🖌🌹
Forwarded from اتچ بات
۳)گذر از خوان هشتم:🎠
نگاهی به سطح ادبی خوان
هشتم:🇮🇷شعر اخوان از منظر ادبی درمیان اقران و همتایان
معاصر خویش،برتر و والاتر
است.این شاعر سترگ،به
واسطه ی تسلّط بی بدیلش
بر عروض و قافیه ی سنّتی،
سر بر آسمان ادب معاصر می
ساید.وی از صنایع لفظی و
معنوی در حدّ اعتدال و به
فراخور پیام و کلام خویش
بهره می گیرد.ماث اصول
زیبایی شناسی سخن را به
خوبی می شناسد و در به
کارگیری آن چنان ماهر
و استاد است که این عاملی
است تا به شعرش آراستگی،
روانی و فخامت سبک ببخشد.
متانت و فخامت کلام سروده
اش(خوان هشتم)ازتوصیفات قوی،تشبیهات دلنشین،تلمیحات
شیرین و تضادهای استوارش
نشات می گیرد.واج آرایی و
موسیقی حروف در شعر ماثِ
شعرِ معاصر از نغمه ی متفکّرانه
کلام زیبایش حکایت می کند.
ابتدا نگاهی بر وزن شعر:وزن شعر خوان هشتم از تکرار رکن
(فاعلاتن:تن ت/تن تن)وزن شعر
مثنوی کبیر مولوی را به ذهن شنونده متبادر می کند،این جا
که می گوید:👇
یادم آمد،هان!:فاعلاتن،فع،
داشتم می گفتم آن شب نیز:
فاعلاتن،فاعلاتن،فاع،
🙋‍♂توجه:نصب"ویرگول"میان(می گفتم آن)سبب ایراد وزنی شده است؛زیرا باید همزه حذف شود تا رکن فاعلاتن درست ادا گردد!
و:سورت سرمای دی،بیدادها می کرد:فاعلاتن،فاعلاتن،فاعلاتن،فع.
🖌یک نکته ی ظریف:
نکته ای ظریف و هنرمندانه در این شعر کشفیدم و آن این که رکن(فاعلاتن)با وزن شعر نوعی تطابق آگاهانه ایجاد نموده است و ماث با هنروری خاصی آن را در جای خویش خوش نشانده است.👌
قافیه های شعر م.امید،از آیین شعر نیمایی به خوبی متابعت می نماید.گاهی قافیه پایانی دارند و زمانی میانی،و این به افزایش موسیقیِ حماسی کلام وی کمک شایان توجهی می کند؛
چند مثال:👇
_ و چه سرمایی!چه سرمایی!
باد-برف و سوز وحشتناک،لیک،
خوش بختانه آخر،سرپناهی یافتم جایی؛
یا:قهوه خانه گرم و روشن بود،
همچون شرم... همگنان را خونِ گرمی بود.
قهوه خانه گرم و روشن،مرد نقال آتشین پیغام،راستی کانون گرمی بود.
و:مرد نقال - آن صدایش گرم،
نایش گرم،آن سکوتش ساکت و گیرا،و دمش چونان حدیث آشنایش گرم،... راه می رفت و سخن می گفت.👨‍🦯
در حوزه ی بدیع لفظی اخوان بیشتر به آرایه ی هم حروفی یا نغمه ی حروف که از فروع واج آرایی است توجه داشته است،
نظیر:دو"سین" نزدیک به هم و القای ژرفای سردی بیرون به خواننده با چیدمان چهار دال" و سه مصوت بلند،این جا:👇
(سورتِ سرمای دی،بیدادها می کرد.)
و اوج هنرنمایی ماث در این جاست که در مصراعی کوتاه پنج صامت "ت" را در مجاورت هم نشانده تا ژرفای حاصل از داغ از دست شدن جهان پهلوان تختی را به خواننده تلقین نماید
،چه زیباست:👇
(روکش تابوت تختی هاست.)
جناس اشتقاق با افزودن پسوند ان و نده و ...:
تهمتن،کوهِ کوهان"،
مردِ مردستان،"
رخشِ رخشنده"،
آن تایِ بی همتا"،
ایهام:نابرادر:۱-برادر ناتنی
۲-ناجوان مرد(شغّاد)در عبارت:
"آن سایه،شغاد بود،آن نابرادر.
تضاد(طباق):مهر و کین/مرد و نامرد در عبارت:"این عیار مهر و کینِ مرد و نامرد است."
یا تضاد بلیغ فعلی:"ماث،هم چنان می رفت و می آمد."
یک نمونه حسّ آمیزی انتزاعی:رخش با هزاران یادهای
روشن و زنده،یا:مرد نقال آن
صدایش گرم،نایش گرم.
مجاز:دی مجاز از زمستان در:سورت سرمای دی،بیدادها می کرد.چه سرمایی!بادبرف و سوز وحشتناک...
مراعات نظیر:باد-برف،سوز،
کولاک،سرما و دی.
لفّ و نشر مرتّب:این عیار
مهر(ل۱ و کینِ(ل۲) مرد(ن۱) و
نامرد(ن۲) است.
استعارات فراوان،یک نمونه:
شیر و کوهِ کوهان هردواستعاره از رستم:"آری،اکنون شیر ایران
شهر،کوهِ کوهان..."
تشبیهاتی با مضامین عاطفی مثال:
"دمش(مشبه)چونان(ادات)
حدیث آشنایش(مشبه به)
گرم(وجه شبه)".
به کوششِ:محمد عزیززاده
۲۱/ ۱۲/ ۹۸🌲
@Tame_Adabiate_Azizzade🇮🇷
خوان هشتم با خوانش دل انگیز گرامی بانو:
راحله اسکندرزاده 💁‍♂
👇
Forwarded from اتچ بات
درس امروز!🌷🖌

دستور زبان عشق🦋🖌

محمد عزیززاده


نقش ضمیر « تو»؟!🤔
در دستور زبان من،
«تو»نقش مهمّی دارد!
من اصلا نمی دانم
او که است و چه کاره است؟🤷‍♂
یا اهمّیتی ندارد ایشان چه
می گویند؟!

برای من «تو»یعنی:«شما»
نقش فرمانروا را داری و
پادشاهی!👸

سلطانی که بی چون و چرا
فرمانش را باید اطاعت کرد!🙅‍♂

کسی که تمام حرفهایش برای من،فعل امر است

«تو »
اصلا در زندگی من
نه تنها
قابل حذف نیست!
بلکه
یکی از ارکان اصلی زندگی ست!

اصلا:
اصلی ترین رکن زندگی ست!

دستورِ زبانِ عشق
جز «تو»
ضمیری ندارد!

من و او
و
ما و ایشان

چه کاره ایم ؟!🤷‍♂


🌹لطیفه_صمدوند 💌
@Tame_Adabiate_Azizzade🌹💙
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ "چین" در شعر حافظ،
ایهامیا "ایهام تناسب"
جواب:ایهام تناسب
تا دلِ هرزه گردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفر دراز خود عزمِ وطن نمی کند
"چین"به معنی پیچ و تاب زلف
و چین نام کشوری با فاصله ای
دور از ایران و از جهتی دیگر که
نافه ‌و نگارگری آن معروف بوده
و مهد زیبایی و هنر به شمار می
رفته است؛هماره منظر نظر
حافظ بوده است.👌
ایهامی از نوع مذکور،یعنی
ایهام در کلمه ای که در یک بُعدِ
آن،اسم عام ‌و در بُعد دیگرش،
اسم خاص باشد،در شعر حافظ
فراوان است.اما ابتدا اجازه
فرمایید دربابِ ایهام/ ایهام
تناسب بودن بیت مطروحه
امشب بپردازیم:👇
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود،عزم وطن نمی کند:👇
عارضم محضرتون و آن این که:
"چین زلف"در دو بُعدِ"اضافه
اختصاصی"(پیچ و تاب زلف)و اضافه ی"تشبیهی"💁‍♂
(زلفی که در درازی و زیبایی و
خیال انگیزی به سانِ سرزمین
دوردستِ "چین" به استخدام
درآمده است.امّا آن چه ما را به
بعد دوم رهنمون می سازد"سفرِ
دراز" است؛یعنی دل هرزه گرد
من به سفر دور و درازی رفته و
آهنگ برگشت به مامِ وطن را
ندارد.این سفر دراز سفر به
سرزمین دوردستِ چین،است
که به سبب خصوصیات مذکور،
مشبه به"ِ زلف قرار گرفته است.
از زیّی دیگر نیز"تلمیح"به
حدیث معروف پیامبر(ص)
که:"اطلبوالعلم ولو بالصّین"دارد
از آن جهت که سفر به چین
سفری بسیار طولانی بوده و
حافظِ قرآن خوانده به۱۴روایت
یقینا به آن نظر داشته است.
القصّه،چین در تناسب با وطن و سفر دراز به سرزمین چین ایهام تناسب دارد!🙅‍♂
🤍جنبه ی عرفانیِ شعر:وطن
در این جا مجاز از سینه ی
انسان عارف است که مهدِ دل
قرار گرفته است و این دل
هر آینه در چین و تاب زلف
معشوق گرفتار آمده است و
دیگر آهنگ و عزم بازگشت به
وطن اصلی(دل) را ندارد!
اما چند نمونه ی دیگر از ایهام
سبب ساز چین در شعر حافظ
که در بادی کلام قولش را داده
بودیم:👇
۱-آن نافه ی مراد که می خواستم ز بخت
در چینِ زلفِ آن بتِ مُشکین گلاله بود
به باور قدما بُت چه در وجه
زیبایی شناختی و چه در وجه
دینی و عرفانی با چین تناسب
دارد و از ملازمات هم هستند،
زیرا "نافه" و "بت"(صنم
زیبارو) را از چین وارد می
کردند،پس چین:شکن زلف با سرزمین چین،بت و مُشکین و نافه ایهام تناسب می سازد.
۲-جگرِ چون نافه ام خون گشت و کم زینم(کمتر از اینم)نمی باید
جزای آن که با زلفت سخن از چین،خطا گفتم!👇
در بیت مزبور نمودِ نخستین
"چین" نام سرزمینی است که
شاعر با آوردن کلمه ی"خطا"
با آن ایهام تناسب💁‍♂ ساخته
است؛به دلیل آن که سخن گفتن
از چین و نافه ی آهوان آن در
برابر گیسوی پرچین و تاب زلفِ
تو(یار)💆‍♀خطا و ناروا می باشد
چه اگر از آن سخن گویم مستحقّ
کیفر هستم! و در نمود دوم
معنی "زلف" می دهد و واژه
های راهنما به معنی دوم،زلف و
نافه است.نافه اغلب در آفاق
شعری حافظ،یادآور زلفِ
معشوقکان می باشد.
تحقیق،نگارش،تدوین،تحلیل و تصویر از محمّد عزیززاده
۲۴/۱۲/۹۸🖌🇮🇷
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یادِ سمن نمی کند
تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی کند
💙
Forwarded from اتچ بات
تیرِ الماس پیکان🏹
آیا الماس پیکان میتونه تشبیه درون واژه ای باشه
درود
بله دوتشبیه دارد،یکی تشبیه درون واژه ای است:الماس پیکان:یعنی پیکان(نوک تیر) چونان الماس:بُرّنده،درخشان،
صیقل یافته و جلاداده باشد.🏹
و پیکان مجاز از تیر
تیر:مشبه/ الماس:مشبه به
و پیکان(تیر)همچون آب:روان،
روشن و برّاق بود.
Mohammad Azizzade:
علمای علم بیان به این نوع تشبیه،تشبیه جمع می گویند،
یعنی برای یک مشبه(تیر)🏹
چند "مشبه به"بیاوریم:
مشبه به های این بیت:
الماس و آب می باشند.👉
همانند این بیت معروف خواجه ی سخن که می گوید:
من اگر خارم👉اگر گل🌹👉چمن آرایی هست
که به هر شیوه که می پروردم می رویم!
من(مشبه)/ خار(مشبه به۱)
گل(مشبه به۲)
مصراع دوم: وجه شبه این تشبیه می باشد.
کاری از محمد عزیززاده🐠
۲۱/ ۱۲/ ۹۸🖌🇮🇷
@Tame_Adabiate_Azizzade

و تیرِ الماس-پیکان،چه نوع ترکیبی است
وصفی؟/ اضافی؟
بله ترکیب اضافی است و مضافِ آن،تیر می باشد.
تیرِ الماس-پیکان که اصلِ آن:
پیکان- الماس می باشد.
پیکان-الماس=الماس-پیکان:
اسم مرکّب مقلوب
یک چونان ترکیبی من در اثنای تحقیقم در دیوان حافظ،دربابِ "چینِ زلف" برخوردم👈البته از نوعِ ترکیب
وصفی،بتِ(موصوف)مُشکین-گُلاله(صفت مرکّب)در بیت زیر:
آن نافه ی مراد که می خواستم ز بخت
در چینِ زلفِ آن بتِ مُشکین گُ[کُ]لاله بود
🅾گُلاله:کاکل و زلفِ مجعد که محبوب عاشقان است!
مُشکین گُلاله=گُلاله ی مُشکین
(مقلوب)
کاری از:محمّد عزیززاده👑
Forwarded from اتچ بات
ق۱:🇮🇷تناسیِ تشبیه:تشبیه بر وزن تفعیل به معنی"مانندگی" است.
تشبیه در اصطلاح معانی و بیان
مانند کردن چیزی یا کسی است
به چیزی یا کسی دیگر در صفات یا حالاتی با ادواتی مخصوص(چون و چونان و همچون و همانند و مانند و
مانا و مانندگی و مانستگی!)
ارکان تشیبه: عبارت اند از:💙
مشبه:(مانند شونده)/مشبه بِه"(الگوی مشبه در مانندشدن)
ادات تشبیه(ابزار و ادوات ‌و آلات شباهت و مانندگی که در واژه آرایی بالاتر تفصیل گردید!)/وجهِ شَبَه:(خصایص مشترک مشبه و مشبه به).
📛توجه:از ارکان تشبیه،مشبه و مشبه به"همیشه باید باشند تا تشبیه شکل گیرد[در غیر این صورت،تشبیه به استعاره مبدّل می گردد که خود بحث مفصّلی می باشد در مقوله ی پردازش استعاره.]اما ادات و وجه شبه می توانند نباشند و محذوف باشند!
🖌ادات تشبیه اغلب به صورت
"حرف"ظاهر می شوند:
(گویی،مانند چون به کردارِ،
به سانِ،بر سانِ و ...)
یا پسوند(آسا،سا،وار،وش،گون،
گونه،فام و...)و یا گاهی در
هیئت فعل(مانَد و مشتقات آن).
و اما انواع تشبیه؟
🕎۱-تشبیه مُجمَل و مفصّل:ذکر یا عدم ذکر وجه شبه:
به تشبیهی که وجه شبه در آن ذکر نشده باشد،"تشبیه مجمل"
و به تشبیهی که وجه شبه مذکور باشد،تشبیه"مفصّل" گویند،مثالِ مجمل از مولوی:
بیامدیم دگربار چون نسیم بهار
برآمدیم چو خورشید با صد استظهار
شاهدمصرع اوّل شاعر ادات تشبیه(چون)را آورده ولیکن وجه شبه را حذف کرده است.
مفصّل:مولوی:
ای آفتاب،اندر نظر(تاریک و دلگیر و شرر)
آن را که دید او آن قمر(در خوبی و حسن و بها)
🕎۲)تسببه از لحاظ ذکر یا عدمِ ذکر ادات تشببه:گاهی ممکن است در اندام تشبیه،ادات تشبیه ذکر نشود که در این صورت به آن تشبیه
"موکّد"(محذوف الادات/بالکنایه)می گویند و اگر ادات تشبیه ذکر شود،تشبیه مرسل
(صریح)حادث می شود.
موکّد" از فروغ فرخزاد:💙
آه،چه آرام و پرغرور گذر
داشت/زندگی من جویبار
غریبی در دلِ این جمعه های
ساکتِ متروک[گذشت].
یا سعدی در بیتی موازنه ای
گوید:
سودای تو،آتشی جهان سوز
هجرانِ تو،ورطه ای خطرناک
تشبیه مرسل(صریح)دقیقی:
شبِ سیاه بدان زلفکان تو مانَد
سپید روز به خوبیِ رخانِ تو مانَد
یا انوری ابیوردی گوید:
لاله بر شاخِ زمرّد به مَثَل
قدحی از شبه و مرجان است
💟تشبیه بلیغ(فشرده):تشبیهی
که در آن نه وجه شبه"ذکر شود
و نه ادات تشبیه[هم مجمل
باشد و هم موکّد]تشبیه بلیغ
نام دارد.
تشبیه بلیغ بر دو نوع است:
اسنادی که مشبه به" به "مشبّه"
اسناد داده می شود،مانند:علم
چراغ است.سعدی:💆‍♀
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشمِ بد از رویِ تو دور ای صنم
سهراب:
زندگی(مشبّه) در آن وقت،صفی
از نور و عروسک(مشبه به)بود.
تشبیه بلیغ اضافی:در این نوع
تشبیه،مشبه" به "مشبه به" یا
برعکس اضافه می شود،مثال:
لبِ لعل:لعلِ لب(مشبه+ ِ مشبه
به)
حافظ:
۱رشته ی صبرم به ۲مقراضِ غمت ببریده شد
همچنان در۳آتشِ عشقِ تو
مشهورخوبانم چو شمع
نیما:مانند"مرغِ ابر" کاندر فضای
خامشِ مرداب های دور آزاد می
پرد.
یا م.امید:باز"آیینه ی خورشید"
از آن اوج بلند،راست بر"سنگِ
غروب"آمد و آهسته شکست!
سهراب:"گیاهِ نارنجیِ خورشید"
در "مردابِ اتاقم" می روید کم
کم.
و گلستان مشحون از تشبیه
بلیغ اضافی است،این چنین:
۱فرّاشِ بادِ صبا"را گفته تا فرشِ
زمرّدین بگسترد و۲دایه ی ابرِ
بهاری"را فرموده تا۳بناتِ نبات"
در۴مهدِ زمین" بپرورد.
مُهره و مِهر:دامن از وی
درکشیدم و مُهره ی مِهرش"

🍇قلّاش کیست؟در اصطلاح عرفان به کسی گویند که از دنیا دل بریده است و از هیچ چیز و هیچ کس جز محبوب باکی ندارد.(قلاش و قلندر هم معنی اند یا معنایی نزدیک به هم دارند.)
ای دل،قلّاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سرِ بازار،مرا

در عشق گشتم فاش تر وز همگِنان قلاش تر
وز دلبران خوش باش تر،مستان سلامت می‌کنند🤦‍♂

مثنوی معنوی:
گفت قاضی کش بگردانید فاش
گِردِ شهر این مفلس است و بس قلاش
ما اگر قلّاش و گر دیوانه‌ایم
مستِ آن ساقی و آن پیمانه‌ایم

Mohammad Azizzade💙
ای دل قلّاش مکن💁‍♂
🕎تشببه بلیغ اسنادی:
۱روز تویی۲ روزه تویی
۳حاصل دریوزه تویی
۴آب تویی ۵کوزه تویی
آب دِه این بار مرا
 
🕎تشبیه بلیغ اسنادی:
۱قطره تویی۲ بحر تویی
۳لطف تویی ۴قهر تویی
۵قند تویی ۶زهر تویی
بیش میازار مرا
مجموع:۱۱ تا
 
ای دل قلّاش مکن
فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن
بر سر بازار مرا
@Tame_Adabiate_Azizzade🤍🇮🇷
و:ترانه ی قلّاش با صدای مسحورکننده ی قلب تپنده ی پاپ ایران:محسن چاوشی:
💙
Forwarded from اتچ بات
آیا فعل ها هم جناس میگیرند
ی.ه:
مثال بزنید
ظاهراً خیر
فرهاد:
جناس شامل کلمات میشه و فعل هم جزء کلماته
نیست باد
نیست باد

Mohammad Azizzade:🤍
بله💁‍♂ این بیت عرفانیِ مولوی:👇
جناس تام،💁‍♂
واژه آرایی(تکرار)
و اشتقاق از مصدر"گشتن"💁‍♂:
چون از او گشتی،همه چیز از تو گشت
چون از او گشتی،همه چیز از تو گشت!

جناس مرفو یا مرکّب از مولانا باز:👇
خواجه پندارد که:روزی،دَه دهد👉
این نمی داند که:روزی دِه،دهد

سعید ب:
درود
این که چهار تا گشتن داره !
هر چهار مورد فعل هستند؟

Mohammad Azizzade:
و جناس لفظ از مصدر
خواستن و خاستن:
ز هر جای خواهشگران (خاستند)
ز زابل مر او را همی(خواستند)
که کمتر کس ار جنگ را (خواستی)
در آوردگه،لشکری (خاستی)

جناس اشتقاق یا اقتضاب از مصدر "خندیدن":
بر دیده ی من "خندی"کاین جاز چه می گرید؟
"خندند" بر آن دیده،کاین جا نشود گریان
یا جناس اشتقاق از دستور تاریخی ماضی استمراری به قرارِ زیر:
همی"توختند" و"همی تاختند"
همی سوختند"و همی ساختند"

گروه دبیران ادبیات ایران🇮🇷
@Foonon
تعدادی از انواع جناس:
جناس ناهمسان حرکتی:
یک‌سانی دو یا چند واژه در
صامت‌ها و اختلاف آن‌ها در
مصوِّت‌های کوتاه است.تکرار
صامت‌ها،موسیقی درونی
مصراع را پدید می‌آورد؛مانند:
شکر کند چرخ فلک،از(مَلِک و مُلک و مَلِک)
کز کرم و بخشش او،روشن و بخشنده شدم
جناس ناهمسان اختلافی:🌟
اختلاف دو کلمه در حرف اول،
وسط یا آخر است.جناس میان
دو واژه آن‌گاه جناس ناهمسان
خوانده می‌شوند که اختلاف
آن‌ها بیش از یک حرف نباشد،
مثال:
بدان گه که خیزد(خروش خروس)🐓
ز درگاه برخاست آوای کوس
این جناس در کتب سنتی،به
تفکیک اختلاف در حرف اول،
وسط و آخر،جناس مضارع، لاحق و مطرّف نامیده می‌شده است.
جناس ناهمسان افزایشی:
اختلاف دو واژه است در معنی
و تعداد حروف،این نوع جناس
در کتب سنتی جناس زاید یا
"مذیّل"نامیده می‌شده است.
در جناس ناهمسان افزایشی،
افزایش ممکن است در حرف
اوّل،وسط و آخر رخ دهد؛مانند:🌲
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود،یاد سمن نمی‌کند
در این بیت،واژه«چمان»
یک حرف بیشتر از «چمن»
دارد.این حرف در وسط آن
افزوده شده است.

جناس تام(همسان):آن است که
دو کلمه در بیتی بیاید در کتابت
و تلفظ یکسان باشند،اما دو
معنی متفاوت داشته باشند،
مثال:
«بهرام گه گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت»
گور اول به معنی گورخر🦓و
گور دوم به معنی قبر است.

جناس زاید:جناسی است که
یکی از کلمات متجانس نسبت
به دیگری،حرفی در آغاز یا
وسط یا آخر،اضافه دارد.
و بر سه نوع است:👇
"مختلف­ الاول(مطرف)،مختلف­ الوسط و مختلف­ الاخر(مذیَّل)":👇
شرف مرد به "جود" است و کرامت به "سجود"
هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود

🇮🇷جناس مرکّب:جناس مرکب
یا مرفوّ(رفو شده) از اقسام
جناس تام است و  بر دو نوع
است:مفروق و مقرون:
الف)مفروق:دو کلمه متجانس،
هم­ هجا(هم­ وزن) هستند اما
اختلاف در تکیه دارند،مثال:
گرچه خود این پایه­ ی بی­
همسریست
پای مرا هم سر بالاتریست
                         نظامی
 
2)مقرون:هر دو کلمه
متجانس مرکب باشند در این
صورت بدان جناس مقرون گویند،مثال:
قوم گفتندش که ای خر!گوش­ دار
خویش را اندازه­ ی خرگوش دار
مولوی
به کوششِ:محمد عزیززاده ۲۶/۱۲/۹۸🌹
@Tame_Adabiate_Azizzade🌲
                                                                          

Mohammad Azizzade🤍
من نه زبان فارسی ام
که از راست به چپ بخوانی
و نه فرانسه
که از چپ به راست
و نه ژاپنی
که از بالا به پایین!
من، زبان عشقم؛
از همه طرف، خوانده می شوم...

#یدالله_گودرزی
Forwarded from اتچ بات
ق:۱،استعاره گونه ها،سَمبُل
💙 (symbol):
شاعران عارف ما که مخاطبان
آنان عامه ی مردم بوده اند،
خود،سمبل ها را معنا می کرده
اند،در شعر فارسی رمز،مظهر و
نماد است.سمبل نیز مانند
استعاره ذکر مشبه به" و اراده ی
مشبه" است منتهی با دو
تفاوت:👇
۱- مشبه به"در سمبل به یک مشبه" خاص دلالت ندارد،بلکه دلالت آن بر چند مشبه نزدیک به هم و به اصطلاح هاله ای از معانی و مفاهیم مربوط و قرینه هم است.مثلا:زندان" در شعر
عرفانی سمبل تن و دنیا و
تعلقات دنیوی و امیال نفسانی
است.
۲-در استعاره ناچاریم که مشبه به" را به سبب وجود قرینه ی صارفه حتما در معنای ثانوی دریابیم اما سمبل" در معنای خود نیز فهمیده می شود،در
واقع،قرینه ی صریحی ندارد و قرینه،معنوی و مبهم است و درک آن مستلزم آشنایی با زمینه های فرهنگی آن مفهوم است،مثلا آیینه،در شعر فروغ رمز خاطرات و دل و ذهن و فکر است و علاوه بر آن خودِ آیینه را هم دارد(در مقابل آیینه:😢تمام روز در آیینه گریه می کردم/بهار،پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود/تنم به پیله ی تنهاییم نمی گنجید.
مولوی چه می گوید؟🤍
آینه ات دانی چرا غمّار نیست؟
چون که زنگار از رُخَش ممتاز نیست
از چه رسید آب را آینگی ز صافی ای؟
از فرح صفا زند آن گل سرخ قهقهه ای 🌹
یا آن جا که دم از دریای جان می زند و خلق را چو مرغابیانی می داند که هرگز در این سرای خاکی مُقام ندارد:🦢
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کِی کُنَد این جا مُقام؟مرغ کز آن بحر خاست
گونه های سمبل🌹
۱-سمبل های عمومی یا قراردادی:این گونه سمبل ها،
سمبل هایی مبتذل هستند به سبب تکرار که دلالت آن ها بر یکی دو مشبه واضح و مبرهن است و اغلب بر منوال استعاره ها فقط بر یک مشبه دلالت دارند.برسانِ میکده که در ادبِ عرفانیِ ما سمبل مقام روحانی است یا باده و ساقی که سمبل معنویت هستند،مثلادر شعر
حافظ،🥂باده،رمزی است از شور و حالِ شاعرِ عارف که با نوشیدن آن سرمست و شادمان است:
رطل گرانم دِه ای مرید خرابات
شادیِ شیخی که خانقاه ندارد
یا آن جا که صریحا اذعان می دارد:
خوش می کنم به باده ی مشکین،مشامِ جان
کز دلق پوشِ صومعه بوی ریا شنید
پس ای ساقی:
بده کشتیِّ مِی تا خوش برآییم
از این دریایِ ناپیدا کرانه
یا:
ساقی،چو شاه نوش کند باده ی صبوح
گو جامِ زر به حافظِ شب زنده دار بخش
یا شراب در شعر مولوی نیز شراب معنوی است و همه ی تکاپوی عاشق این است که از شرابِ وصلِ "مرده زنده کن"
بنوشد تا کارش به نوا شود:
گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن
چون که چنین کنی بتا بس به نواست کارِ من
در بیتی از سالکِ مستِ راه می
خواهد که به سلوکش ادامه
دهد،زیرا چیزی به مقصد نمانده
است:
پاره پاره پیشتر رو گرچه مستی ای رفیق
پاره ای راهست از ما تا به میدان هم چنین
کجا؟رفتن به بزمی معنوی که آن جا قومی مست از شراب اند:
رفتم آن جا لنگان لنگان
شربت خوردم پنگان پنگان
دیدم آن جا قومی شنگان
گشته ز ساغر خیره و دنگان
و از ساقی می خواهد که شراب کهنه را به زیّ گلستان بکشاند:
صنما،بیار باده بنشان خمار مستان
که بِبُرد عشق رویت همگی قرارِ مستان
میِ کهنه را کشان کن به صبوح گلستان کن
که بجوش اندر آمد فلک از عِقار مستان
و به هر سو که بگرداندش او تسلیم معشوقست:
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جانِ تو
که هربندی که بربندی بدرانم به جان تو
تماثیلی که مولوی از مواد طبیعت گرفته آدم را به یاد تصاویر زیبای فرخی و منوچهری از باغ و بوستان می اندازد اما نگاه مولوی به اشیا نگاهی خاص از دیدگاه اوست،
مثلا سیب و انار شخصیتی انسانی یافته اند و یکی از دیگری بوسه می خواهد وان دگری دست رد به سینه اش می زند،جالبه:🍎🍑
با سیب بگفت که شفتالویی بده!
گفت:این هوس پزند همه مَنبلان باغ
یا در بیتی گل سرخ آدمی مست
استو در باغ عربده می کشدکه
:بیایید و دهان مرا ببویید،آخه من از دست ساقی عشق شراب هستی خورده ام:🌹🍷
میان باغ،گل سرخ های و هوی دارد
که:
بو کنید دهان مرا چه بو دارد؟!
یا ریحان و قرنفل با لبی خندان
بشارتِ آسان شدن کارها و آمدن بهار را می دهند:
خبرت هست؟که ریحان و قرنفل در باغ؛
زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد
اما عاقبت همه ی ما مهمان "مرگ" هستیم با طعمِ تلخِ شیرینی؟که اگر او به حال ما بخندد حالمان زارِ زار است:💀
عیش ما را مرگ باشد پرده دار
پس مراقب باش تا او را نخندانی:🤗
پرده پوش و مرگ را خندان مکن!
ولی همین مرگ بی رحم گاهی هم میشود که به دستِ معشوق
گردن زده می شود و به پاس این شجاعت و دلاوری اقبال از اسب فرود می آید و بر دستانش بوسه ی تجلیل می زند؛این طوری:🤭
چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن
فرو آمد ز اسپ،اقبال و می بوسید دستش را
ادامه دارد...👈
همش کارِ:محمد عزیززاده🥂
۲۸/۱۲//۹۸
@Tame_Adabiate_Azizzade🇮🇷
Forwarded from اتچ بات
بررسی مواد تشبیه در شعر مولانا:دربابِ حیوانات:
🐅🐍🐁
خداوندگار بلخ را چون مضمون
غزلش معانی عرفانی است،
استخدام حیوانات چه در هیئت
رمز و نشانه و چه به صورت عناصر تشبیه صعب و دشخوار
می نماید.در عین حال،وی با
قدرت سِحرانگیز شاعرانه اش توانسته این مهم را با ظریف
ترین حالات و تجارب روحیِ
مخصوص به خود تصویر کند.
معرفی حیوانات:شیر:🐅
شیر در اشعار مولوی مظهر
شجاعت،قدرت و هیبت است و
گربه را نقطه ی مقابل آن قرار
می دهد،مثال:🐕
حقایق های نیک و بد به شیرِ خفته می ماند
که عالم را زند برهم چو دستی برنهی بر او
گربه ی پژمرده نماد ضعف و ملالت:🐻
خستم جگرت را من بِستان جگری دیگر
همچون جگر شیران ای گربه ی پژمرده
یا شیر نماد برتری است و
یوز(روباه)نقطه مقابلِ او:🐱
اگر او شیرِ نر بودی،غذای او جگر بودی
ولیکن یوز را مانَد که جویای پنیر است
موش:نماد ضعف،ترس و جبونی
است از گربکان:🐁
در خانه مانده ایم چو موشان ز گربکان
گر شیرزاده ایم بدان ارسلان رویم
سگ:خون خواری البته در بیت
زیر با پسند شاعر:🦮
جان ما همچون سگان کوی او خون خوار شد
آفرین ها صد هزاران بر سگِ خون خوار ما!
اما در بیتی هم یافتم سگ را
نماد پستی و زبونی:🐶
جنس سگانی،وع وع"کنانی
می گرد در کوی،در خانه نایی!
و در جایی دیگر برای جنس
سگان تفاوت قایل می شود،
مثلانماد آدم های هشیار و
فرزانه و از جنس سگِ اصحاب
کهف،(مست)!🥴:
هشیار به سگ مانَد،جز جنگ نمی داند
تو جنس سگ کهفی،از جنگ مبرّایی
یا:
سر بر درِ خُمخانه،زد آن سگ فرزانه
چون دید در آن درگه شکر و شکرافزایی
جالبه!بین سگِ معلّم و نامعلّم،یعنی شکار ندیده و کارناآزموده فرق گذاشته:🦮
بگیر ای شیرزاده،خوی شیران
سگان نامعلّم را رها کن
مار:حالت سجده کنان رفتن را به خزیدن مار تشبیه نموده:🐍
بر سر و رو سجده کنان جمله راه
تا سرِ آن گنج چو مار آمدیم
یا در جایی دیگر مردن و به
خاک رفتن به فرو رفتن مار
در خاک شبیه کرده است:
گشتیم به ویرانه به سودای تو چون گنج
چون مار به آخر به تک[گ]خاک
خزیدیم
گاه تسلیم در برابر معشوق را به ماری که سر بر خطِ افسونگر می گذارد.این تصاویر،از زندگی
مردم گرفته شده و کارِمارگیران
را به ذهن متبادر می کند:
من ز افسونی چو ماری سر نهادم بر خطش
تا چه افتد ای برادر از خطِ او بر سرم
خار پشت:خاری است شادمان که سر بر جَیبِ مراقبت فرو برده و راد و آزاد است:🦔
در میان خارها چون خارپشت
سر درون و شادمان و راد باش
مولوی را یافتم جایی که
خارپشت را بلا می داند!
این سبک شعری ملّای روم
است که از دیدگاه های متفاوت
به یک شیء بنگرد:🧐🤓
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهان
سر درکشید و گِرد شد مانند گویی آن دغا
شتر و ستوران:شتر و قطار شتر
و شتر مست فراوان یافتم در
شعر مولوی.جایی دیدم که نماد
تسلیم و بی اختیاری عاشق
تصویر شده است،این جا:🐪
ادب و بی ادبی نیست به دستم، چه کنم؟
چه شتر می کشدم مست،
شتربان به رسن
گرگ و روباه:مولوی گرگ و بره را به مسئله ی وحدت وجود ربط می دهد و معشوقی که به هر لحظه در می آید:🦊🦙
گه بِرُبا همچو گرگ برّه ی درویش را
گه سگ بر من گمار های کنان چون شبان
اسب:اسلوب معادله ای ساخته
شاعر از رابطه ی اسب و معنی
و حرف با زین،همان طور که بی
اسب،زین بلااستفاده است و حرف هم بی معنی،ره به جایی
نمی برد.این تصویرسازی مولانا
شگرف است و از باریک بینی و
ظرافت شاعر حکایت می کند:🐎
چو معنی اسب آمد حرف چون زین
بگو تا کِی کشی بی اسب،این زین؟
خر:کار بیهوده کردن و تن را به
سختی فکندن،برای آرزوهای کم
بهای دنیوی را به سانِ زحمت و
مرارت خران باربردار در کشیدن
سنگ های سنگین تشبیه نموده
است:🦄
زر و سیم و دُرّ و گوهر نه که سنگی است مزوّر
ز پیِ سنگ کشیدن چو خری ساخته جان را
بز:در جایی برخوردم که حرکت
بز و پریدن و دویدنش برسلسله
کوهی تصویر شده بود🐐:
گر به دو صد کوه چو بز بردَوی
من کُه و بز را دو شکم بردَرَم
یا کسی که به دنبال هواجس
نفسانی و امیال تن می رود،
به بز و برّه ای دست آموز دیو
تشبیه شده است با تصاویری
طبیعی و زیبا:
از برایِ علفِ دیو تو قربانِ تنی
بزِ دیوی تو،مگر؟یا برّه ی ابلیسی؟
سمندر:مولانای جان،سمندر را
اسطوره و نماد دوباره زنده
شدن و مصونیت در برابر آتش🔥می داند.این اسطوره ی بقا
به قلندر و انسان عارف تعبیر
می شود:🦎
سرّیست سمندر را آتش بنمی سوزد
جانیست قلندر را نادرتر از آن برگو
یا:
یکی لحظه قلندر شو قلندر را مسخّر شو
سمندر شو سمندر شو در آتش رُو به آسانی
تمساح:دهان بستن،خاموشی و
دهان گشودن،سخن گفتن،
بهترین نمودار متضادی است
که مولوی به ترتیب از صدف و تمساح تصویر نموده است که در جای خود مایه ی بسی شگفتی است:🐊
دهان بربند در دریا صدف وار
دهان بگشاده چون تمساح تا کی؟
اژدها🐉:...ادامه دارد...👈
محمد عزیززاده ۲۹/۱۲/۹۸🇮🇷
@Tame_Adabiate_Azizzade📚
Forwarded from اتچ بات
دِ بیا دیگه بهار خانوم
دلم پوکید!💔🥺

بهارِ عارفان:🐠🌲🌹
از حوالى قرن هفتم هجرى،با غلبه عرفان در شعر ما،نگاه متفکّرانه ناصرخسروها به یک نگرش عرفانى و اشراق‏‌آمیز مبدّل مى‏‌شود.به همین لحاظ، آن خوش باشى هم کم‏‌کم به یک نوع نشاط معنوى مى‏‌رسد، هموکه در شعر حافظ دیده
مى‏‌شود:🖌
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد،مصرفش گُل است و نبیذ
صفیر مرغ برآمد،بطّ شراب

کجاست؟🦢🕎
فغان فتاد به بلبل،نقاب گل که کشید؟🌹🕊

مکن ز غصّه شکایت که در طریق طلب
به راحتى نرسید آن که زحمتى نکشید

من این مرقّع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیرِ باده‏‌فروشش به جرعه‏‌اى نخرید

این شعر حافظ را،هم مى‏‌توان یک عشرت‏‌طلبى از نوع خیام تلقّى کرد و هم به مفاهیم عارفانه مربوط دانست.رندى حافظ در این است که راه هر دو نوع توجیه از شعرش را باز گذاشته است.نکته ی تامّل برانگیز دیگرى که در شعر حافظ دیده مى‏‌شود و حتى در بهاریه‏‌هاى وی متجلّی است،یک برخورد اجتماعى و اخلاقى با مضامین بهاری است.وی از بسیارى جلوه‏‌هاى طبیعت،
پند مى‏‌گیرد،چنان که مى‏‌بینیم در این شعر:💙
ز کوى یار مى‏‌آید نسیم باد نوروزى
از این باد ار مدد خواهى،چراغ دل برافروزى

چو گل گر خرده‏‌اى دارى، خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى

کم کم شاعران اهل معرفت ما کوشیدند که در آن سوى این بهار ظاهرى،یک بهار دیگر را هم ببینند.این تلاش،در شعر مولانا جلال‏‌الدین به روشنى دیده مى‏‌شود.به همین لحاظ است که مولانا غالباً بهار طبیعت را با بهارِ جان همراه مى‏‌کند و از تازه شدن روح و جان در این فصل سخن مى‏‌گوید:
شاخى که میوه داشت،همى‏‌نازد از نشاط
بیخى که آن نداشت،خَجِل گشت و شرمسار

آخِر چنین شوند درختان روح نیز
پیدا شود درخت نکوشاخ، بختیار

مى‏‌بینید که خداوندگار بلخ، سخن از نشاط مى‏‌گوید و البته هشدار مى‏ دهد که این نشاط، فقط از آنِ درختان میوه‏‌دار است.در بیت بعد،بلافاصله اشاره مى‏‌کند که درختِ روحِ ما نیز چنین است و وقتى بانشاط خواهد بود که میوه‏‌دار باشد.
مولانا از بانشاط‏‌ترین و خرّم‏‌ترین شاعران ماست؛اما
این خرّمى به پایِ خرّمى فرّخى سیستانى نیست که به خاطر غلامان سیمین کمرى باشد که در پى او روان بوده‏‌اند و یا از نوع شادمانى عنصرى بلخى نیست که وسایل سفره‏‌اش از زر و سیم بوده است،بلکه به خاطر این است که روحش بالنده و کمال‏‌یافته و به تعبیر خود او، همچون درختى است میوه‏‌دار.
به همین لحاظ این خرّمى، همواره همراه مولاناست،چه در سختى و چه در آسایش،چه در رمضان و چه در عید.ولى در بهار،البته نشاط دوبرابر مى‏‌شود،چون بهار روح او با بهار طبیعت همراه است:🐝
آمد بهارِ جان ها،اى شاخِ تر!به رقص آ
چون یوسف اندر آمد،مصر و شکر به رقص آ

چوگان زلف دیدى،چون گوى دررسیدى
از پا و سر بریدى،بى پا و سر به رقص آ

طاووسِ ما درآید،وان رنگ ها برآید
با مرغ جان سرآید بى‏‌بال و پر به رقص آ

مخدومْ،شمس دین است؛ تبریز، رشک چین است
اندر بهارِ حسنش شاخ و شجر به رقص آ

فرمانروای ملک سخن،شیخ
اجل،سعدى نیز در این باب،
حرف های تازه ای دارد.
وی مى‏‌کوشد از توصیف بهار، معنایى حکمت‏‌آمیز بیرون بکشد؛این که زیبایى جهانِ صُنع از وجود صانع و یکتایىِ او خبر مى‏‌دهد و از زیبایى بهار، مى‏‌توان به زیبایى جمال مطلقِ معبود پل زد.او در یکى از قصیده‏‌هاى معروف خویش وصف بهار را چنین شروع مى‏‌کند:💥
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار

صوفى از صومعه گو خیمه بزن در گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتى بیکار
ولى به زودى سکّانِ سخن را
به جادّه ی دلخواه خویش مى‏‌چرخاند و چنین می سراید:🌈
آفرینش همه تسبیح خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقشِ عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند،نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند
نه همه مستمعى فهم کنند این اسرار

یقینا توصیف سعدى از بهار،از تصویرگرى‏‌اى که در شعر فرّخى و منوچهرى و عنصرى و دیگر شاعران مکتب خراسانى دیده مى‏ شد،کمتر است.
این تصویرگرى،جایش را به نوعى تفکر و تأمّلِ عارفانه داده است.

Mohammad Azizzade💐
@Tame_Adabiate_Azizzade🇮🇷🌲
Forwarded from اتچ بات
بهارِ هندیان:شعر مکتب هندى،شعر خیال‏‌پردازى و نکته‏‌سازى است و شاعران این دوره نیز به بهار بیش تر از زاویه مضمون‏‌سازى و کشف تصویرهاى تازه مى‏‌نگرند.در واقع هدف شاعر از توصیف،نه مقدمه‏‌اى براى مدح است و نه بیان پند و عبرتى ویژه؛ بلکه مى‏‌خواهد شعرى پر رمز و راز بسراید و البته در این میان،
گاه تأملات معنوى نیز مى‏‌توان یافت.صائب، شاعر بزرگ و شهسوار خیال این مکتب چنین می سراید:💙
از دلِ پرخونِ بلبل،کِى خبر دارد بهار؟
هر طرف چون لاله صد خونین‏‌جگر دارد بهار

مستى غفلت،حجاب نشئه بیگانگى است
ورنه بیش از باده در دل ها اثر دارد بهار

از قُماش پیرهن غافل ز یوسف گشته‏‌اند
شِکوه‏‌ها از مردم کوته‏‌نظر دارد بهار

خواب آسایش کجا آید به چشم سیم‏‌تن؟
همچو بوى گل عزیزى در سفر دارد بهار

قاصد مکتوب ما صائب،همان مکتوب ماست
از شکوفه نافه‏‌هاى نامه‏‌بر دارد بهار

توسّع معنایى در کلمه«بهار»در شعر این دوره مبرهن است. در شعر بعضى از هندى‏‌سرایان،به ویژه بیدل،کلمه بهار یک مفهوم عام از طراوت،زیبایى،نشاط و خرّمى را به ذهن خواننده متبادر مى‏‌کند،بی آن که ارتباطی به اَوانِ بهار داشته باشد.این ابتکار و نوآوری در دوره‏‌هاى پیشین شعر فارسى کمتر دیده شده است.در ابیاتی از بیدل،بهار فقط یک مفهوم کلّى از زیبایى و خرّمى است:💐
چقدر بهار دارد سوى دل نگاه کردن
به خیال قامت یار،دو سه سرو آه کردن

بهار،آن دل که خون گردد به سوداى گل رویى
ختن،فکرى که بندد آشیان در حلقه مویى

بهار،آیینه رنگى که گردد صرف آیینت
شکفتن،فرش گلزارى که بوسد پاى رنگینت

Mohammad Azizzade💥
و:بهاریه های شعر نوِ امروز:🔥
امّا به تدریج،در شعر امروز، جنبه توصیفى بهار کم‏‌کم رنگ مى‏‌بازد.شاعر مى‏‌کوشد آمدن بهار را دستمایه‏‌اى قرار دهد براى بیان یک سلسله مفاهیم دیگر.این مفاهیم نیز از جنس مسایل مطروحه در شعر سعدى و مولانا نیستند،بلکه بیش تر جنبه سیاسى و اجتماعى دارند.
به عبارت دیگر،اگر در شعر مکتب عراقى،شاعر از پرداختن به بهار،یک سلسله حکمت‏‌ها، پندها و مفاهیم معنوى را در نظر داشت،در شعر امروز گرایش شاعر بیش تر به سوى مفاهیم اجتماعى است و کمتر دیده مى‏‌شود که از بى‏‌اعتبارى دنیا و امثالهم سخن به میان آورد.شعری کوتاه از سلمان هراتى مى‏‌تواند نمونه بارزى براى این نوع نگاه به نوروز باشد،نگاه اول:👁
عید،«حوّل حالنا» است/که واجب است بفهمیم
عید،شوقى است/که پدرم را به مزرعه مى‏‌خواند
عید،تن‏‌پوش کهنه ی باباست/
که مادرم/آن را به قد من کوک مى‏‌زند
و من آن‏‌قدر بزرگ مى‏‌شوم/که در پیراهن مى‏‌گنجم
عید، تقاضاى سبزشدن است
یا مقلّب القلوب!

نگاه دوم:👀عید سوپرمارکتى است/که انواع خوردنی ها در آن هست

عید بوتیکى است/که انواع پوشیدنی ها در آن هست

عید،ملودى مبارک‏‌باد است/که من با پیانو مى‏‌نوازم

و من(محمد عزیززاده)
🤍
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور،شاید این عید،به دیدار خودم هم بروم!؟
(ق.امین پور)
@Tame_Adabiate_Azizzade🖌۳۰/۱۲/۹۸
🧧عیدی دادن در نوروز
باستان؛رسم سکّه عیدی دادن در زمان هرمز دوم - شاه ساسانی در سال 304 میلادی آغاز شد و بر اساس کتب تاریخی ایران باستان داریوش دوم به مناسبت نوروز، در سال 416 پیش از میلاد سکه زرین ویژه‌ای ضرب کرد که یک طرف آن شکل سربازی را در حال تیراندازی با کمان نشان می‌دهد که این رسوم به دلیل افزایش مشکلات اقتصادی مردم آرام آرام جای خود را به هدایای سنتی و کشاورزی داد.
نکته مهم و قابل تامل این است که هم اکنون بیش از نیم قرن است که پول و وجوه نقدی جایگزین عیدی‌های شب عید شده است. رسمی که به گفته کارشناسان هم خوب است و هم بد در و نوع خود به اقتصادی برای خانواده‌ها مبدّل شده است.
🎁 آداب عیدی دادن,فرهنگ زندگی,رسوم ایرانیان💙
عیدی آن روزها دیگر خریدار ندارد.گذشت زمان در شیوه عیدی دادن تاثیر گذاشته است. آنچه در سال‌های گذشته به عنوان عیدی به هم می‌دادند،
در حال حاضر مقبولیت چندانی ندارد. جوانان بیش تر تمایل دارند عیدی خود را به‌صورت نقدی دریافت کنند. مقدار و ارزش عیدی مورد سنجش عیدی گیرندگان واقع می‌شود.
برخی از خانواده‌ها بنا به دلایل مختلفی چون مشکلات اقتصادی،کدورت‌های خانوادگی، تجدد گرایی و .... از فرهنگ و سنن دیرینه فاصله گرفته، از عید دیدنی و عیدی دادن شانه خالی می‌کنند. @Tame_Adabiate_Azizzade

Mohammad Azizzade🌲

نوروز🍀💚💐🌸💥
از تو غزل خوان زد حلقه به در نوروز
چهره گشاید بهار روز من است امروز

چشمه به جو آمد می به سبو آمد
از نفس حافظ فال نکو آمد

مژده عید آمد بخت سعید آمد
مشت زمین وا شد سبزه پدید آمد

سبزه یار آمد عطر مسیحایی گیسوی نگار آمد
قفل غزل وا شد هلهله در هلهله آواز پرستوی بهار آمد

خلدبرین آمد فصل شکوفایی رویای زمین آمد
کار دل عشّاق سکّه شد

سیب محبت به سر سفره سین آمد🍎
شور بهاران شکفت از دل ویرانه ها

خال تب گل ببین بر تن پروانه ها🦋
نو شدن از کهنگی موسوم شیدایی ات

در تن جان بهار روح اهورایی ات
تخت چمن سبزه دولت جمشید شد
همّت کوروش بود بار دگر هیچ شد
۱/ ۱/ ۹۹ مبارک باد🦢🇮🇷
Forwarded from اتچ بات
نوروز به روایت شاهنامه:🌿
یکی از جشن‌هایی که در شاهنامه فردوسی از آن نام برده شده، آیین و مراسم نوروزی است. جشن نوروز از مهم‌ترین مراسمی است که از سالیان دور در بین ایرانیان رایج بوده و همچنان نیز ادامه دارد. امروزه همه اقوام ایرانی نوروز را جشن می‌گیرند . شادی و سرور در این زمان، چندان دور از ذهن نیست زیرا جهان، رنگ دیگری به خود می‌گیرد و نوبت زایش زمین و تولد گیاه می‌شود.
بنابراین، اساس به وجود آمدن این جشن آغاز بهار، و در واقع شادی طبیعی از پایان فصل سخت سرماست. در این فصل، تمامی ناخوشی‌های مربوط به سرما از بین رفته و جای آن را سبزی و طراوتی وصف نشدنی فرا می‌گیرد. زمین لباس تازه پوشیده و نو می‌شود و شاید انسان‌ها نیز همین دید را نسبت به خود داشته‌اند.
نوروز در شاهنامه فردوسی جلوه خاصی دارد. در حقیقت یکی از مهم‌ترین آثاری که از نوروز و چگونگی بنیان‌گذاری این جشن یاد می‌کند، شاهنامه است. در شاهنامه، 33 بار از نوروز و چند بار نیز «سرسال نو» و «ماه فروردین» که مراد همان نوروز است، نام برده می‌شود. به نقل از مرحوم دهخدا، وی داستان پدید آمدن نوروز را در زمان پادشاهي جمشيد می‌داند. فردوسی به نوبه خود این داستان را از خداي نامک و ديگر کتب و رسايل پهلوي برگرفته است. از اين داستان‌ها بر مي‌آيد که نوروز به معني روز نو و تازه است، يعني روزي که سال نو آغاز می‌شود. فلسفه پدید آمدن این جشن در شاهنامه با برتخت نشینی جمشید توضیح داده شده است:💙
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمان روا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مرآن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فروردین
برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شاهی بیاراستند
می و رود ورامشگران خواستند
چنین جشن فرخ ازآن روزگار
به ما ماند ازآن خسروان یادگار
🌿در نوروز، آتشکده‌ها و ایوان‌های مربوط به آن را با تکه‌های ابریشمین می‌آراستند و مُشک در آتش می‌افشاندند تا فضا را معطر کنند:💙
به دیبا بیاراست آتشکده
هم ایوان نوروز و جشن سده
🌺
خسرو پرویز نوروزها بر تخت می‌نشست. شاید هر سال بر تخت‌نشینی خویش را تجدید می‌کرد.بدین ترتیب این تخت نشینی را به فال نیک گرفته و سنت گذشتگان را پاس می‌داشت. سپس زندانیان را در این روز رها کرده و حاجت نیازمندان را می‌داد. در شاهنامه آمده است، هنگامی که یزدگرد بر پسرخود، بهرام خشم گرفت و او را از منزل ممنوع الخروج اعلام کرد، او تنها در مهرگان و نوروز و به میمنت این جشن‌ها توانست از خانه، خارج شود.
نوروز در نزد آریاییان تقدس داشت. آنها به نوروز سوگند یاد می‌کردند. هنگامی که خسرو پرویز را از قدرت خلع و کور کردند، باربد در سوگ او گفت:💙
به یزدان و نام تو ای شهریار
به نوروز و مهر و به خرم بهار
که گردست من زین سپس نیز رود
بساید، مبادا به من بر درود
همچنین، نوروز را به عزیزان و بزرگان خویش تبریک می‌گفتند:💚
بدین شاه، نوروز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
💙💙💙 @Tame_Adabiate_Azizzade
👆
انوشیروان به کارداران خویش نوشته بود که اگر در نوروز، باران نبارید و خشکسالی آمد، از مردم باج نگیرند و در این روز، مردم را خلعت می‌دادند. جشن نوروز بنا بر شاهنامه هرچه با شکوه‌تر برگزار می‌شده است. نوروز در حقیقت جشن شادکامی‌های مردم بود. هرگاه برای کسی آرزوی سعادت داشتند، دعا می‌کرند که همه روزگارش مانند نوروز باشد:💚
همه ساله بخت توپیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
نوروز، روز پیروزی است. پیروزی نو بر کهنه و پیروزی حق بر باطل. در نوروز مردم شهر و خانه خود را می‌آراستند. نوروز، روشن‌ترین روز سال انگاشته می‌شد. خورشید در این روز بهتر از همه روز ها می‌درخشید.💥 گفتیم که جمشید در نوروز تاج گذاری کرد. چون جمشید تاج بر سر گذاشت و اشعه خورشید بر آن تابید، جهان از آن روشنایی گرفت. در باره روشنایی نوروز و ماه فروردین گواهی بسیار در شاهنامه هست:💙
همه ساله بخت تو پیروز باد
شبان سیه برتو نوروز باد
@Tame_Adabiate_Azizzade۱/ ۱/ ۹۹🇮🇷🦢
Forwarded from اتچ بات
🌿ضرب المثل های نوروزی💙
گدا بهار
سیاه بهار...
زیبایی بهار هماره باعث شده تا بسیاری از نویسندگان و شاعران سرزمین كهن دیارِ ایران در توصف آن سخن بسرایند و هنانند«صدای سخن عشق»🕊 گفتارشان اصلاً تكراری نیست. ‏
در ادبیات عامیانه و شفاهی مردم كوچه و بازار هم بهار🍃نمود خاصی دارد و آن چه كه در ضرب المثل ها،متل ها،قصه ها و ‏باورهای مردم آمده نشانگر جایگاه خاص این فصل در زندگی مردم است.
عباراتی همچون:‏«سیاه بهار»🌚
و یا: «گدابهار»‏🦉
از خشكسالی و یا وقوع سیل و نزول برف و باران زیاد و بی موقع حكایت داشت.كافی بود در فصول پاییز و زمستان برف و ‏باران به اندازه كافی نازل نشود و طبیعی بود كه خطر بی آبی،كشاورزی دیم را تهدید كند و «قحط و غلا» پیامد این خشكسالی ‏بود و كمبود میوه ها و غلات،گرانی هاشون را در پی داشت و در این جا عبارت «سیاه بهار»مصداق می یافت
گویا در یكی از ‏قحطی های سال های پایانی قرن گذشته بخیل شدن آسمان بر زمین چنان شد كه افرادِ خیّر واسه رفع گرسنگی مردم«دمپختك»🧆🍛🥗
در كوچه و خیابان بار می گذاشتند،با این حال تعداد کثیری از مردم طهران از گرسنگی تلف شدند.
در مقابل عبارت«سیاه بهار»
كه عموماً مختص امور دام و كشاورزی بود،🐄🐂عبارت «گدا بهار»در مورد امور اداری
و یا کارمندان ادارات رایج بود. ‏
برخلاف امروز كه پول به شكل اسكناس بسیار و فراوان در بازار رواج دارد و دست به دست می شود و مازاد تورّم هر ساله ریشه ‏در این درد بی درمان دارد، پول ـ اعم از مسكوك طلا یا نقره(سکّه) و اسكناس ـ چندان در بازار گردش نمی نمود و با توجه به درآمد اندك کارمندان بخصوص
طفلک،معلّمان،در بخش دولتی و همچنین تعداد كم افراد شاغل در این رشته،اكثراً نقدینگی خود را در اسفند و فروردین از دست می ‏دادند و برای ماه های بعد،دچار بی پولی می شدند و جالب آن بود كه برخلاف این روزها،قیمت ها سیر نزولی پیدا می كرد و ‏با آمدن میوه های گوناگون و فراوانی و ارزانی آن ها،باز هم قدرت خرید،چندان وجود نداشت و مردم در حسرت میوه های ‏نورسیده می ماندند و عبارت «گدابهار» مصداق می یافت🧐
🌿هم اینک،نگاهی داریم به برخی از ضرب المثل ها و كنایه های مردم طهران ـ و یا منسوب به آنها،و همچنین ظرایف و نکات باریکی كه در این ‏عبارات وجود دارند:💚🦢🌼
با ما همراه شوید،لطفا🙏

سالی كه نكوست از بهارش پیداست🌺
این عبارت«ماستی كه ترشه،از تاغارش(=تغارش) پیداست.» سال اگر«ترسال» بود و برف و باران به موقع می آمد،نكویی آن هویدا بود و اگر سرمای بی موقع موجب از بین رفتن سردرختی ها می شد،مردم آن را به بدیُمنی تعبیر می كردند و ‏از آن جا كه ماست چرخ كرده ـ چربی گرفته تا انتها ـ فقط در تغار عرضه می شد و قیمت نازلی داشت و خریداران چندانی جز ‏افراد فقیر و تهیدست نداشت،تاغاری بودن ماست،دلیل بدی آن بود و این ضرب المثل رایج در دهن به دهنِ عامه می گشت.
یا:بُزَك نمیر بهار میاد،كـُمبـُزه با خیار میاد: 🐐
كمبزه یا كنبزه یا كنبیزه،نوعی خیار یا به عبارتی خربوزه كال است و در صورت رسیدن، حلاوت و خوش خوراكی كال آن را ‏ندارد. ‏
كمبزه بسیار كمیاب بود و از آن جا كه خیار درختی شناخته شده نبود در زیر مشمّع و گلخانه هم بلد نبودند به عمل آورند،خیار ‏نوبر هم بسیار گران بود و خوردن خیار نوبرانه و كالك كمبزه،كار هر كس نبود و وعده دادن آن،وعده سرخرمن بود و این ‏ضرب المثل به كار می رفت.
تهیّه،تدوین و تصویر از:
محمّد عزیززاده۲/۱/۹۹🌹
@Tame_Adabiate_Azizzade🇮🇷🖌🦢