Forwarded from اتچ بات
اوّلین روز دبستان باز گرد:🥺
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن،مانا ترند
درسهای سال اوّل ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس
روبه مکّار و دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بویِ نانِ گندم است
کاکلی، گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر.از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه،فریادم کنید🗣
همکلاسیهای درس و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکّه ی سیگار سرد
کودکان کوچه اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
"کاش میشد باز کوچک میشدیم👩🦲
لااقل یک روز کودک میشدیم"
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم،یاد و هم نامت بخیر
یاد درسِ"آب و بابایت" بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن✍
شاعر:محمّدعلی جهرمی 🏖
تهیّه،تدوین و تصویر از:
محمّدعزیززاده ☄2/7/98
💙
@Tame_Adabiate_Azizzade🦅
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن،مانا ترند
درسهای سال اوّل ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس
روبه مکّار و دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بویِ نانِ گندم است
کاکلی، گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر.از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه،فریادم کنید🗣
همکلاسیهای درس و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکّه ی سیگار سرد
کودکان کوچه اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
"کاش میشد باز کوچک میشدیم👩🦲
لااقل یک روز کودک میشدیم"
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم،یاد و هم نامت بخیر
یاد درسِ"آب و بابایت" بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن✍
شاعر:محمّدعلی جهرمی 🏖
تهیّه،تدوین و تصویر از:
محمّدعزیززاده ☄2/7/98
💙
@Tame_Adabiate_Azizzade🦅
Telegram
attach 📎
لاکچری چیست❔
@Tame_Adabiate_Azizzade☄
جالب است بدانید که "لاکچری"،نه در زبان فارسی و نه در زبان انگلیسی معنی مشخصی ندارد و در واقع این کلمه بی معنی، LUXURY توسط ایرانیان اختراع شده است❗
در زبان انگلیسی به صورت لاکشری تلفظ می شود و در زبان آمریکایی نیز لاگژری تلفظ می گردد.این واژه در واقع به عنوان یکی از واژه های انگلیسی است که شکل اولیه آن در زبان لاتین به صورت Luxus بوده و بعد از آن به شکل Luxuria در آمده است و مجددا به شکل Luxurie در زبان فرانسوی تبدیل شده است و اما در اخر در زبان انگلیسی این کلمه به صورت Luxury در آمده است.
لاکچری در واقع کلمه انگلیسی Luxury است لوکس گرایی یا لاکشری «Luxury» به معنی شکلی از زندگی است که در آن فرد ترجیح
می دهد اجناس لوکس را بخرد.
"لاکچری"یا لاکژری”Luxury ”یعنی لوکس،تجملی،با کلاس و شیک.و این شیکی و تجملی ممکن است برای یک لباس،یک غذای گران قیمت با موادی گران قیمت و کم یاب و با تزیینات شیک باشد یا برای یک مکان یک وسیله و یا هرچیز دیگری باشد که ساخته دست انسان است و یا حتی شنیده اید که می گویند:"فلانی چقدر لاکچری است."؟ممکن است تا
به حال شنیده باشید ماشین لاکچری، رستوران لاکچری، هتل لاکچری، غذای لاکچری یا حتی در مورد سبک زندگی هم شنیده اید که می گویند یک زندگی لاکچری.و این روزها متاسفانه این واژه وارد زبان محاوره،فرهنگ و سبک زندگی مردم ما شده است و به مکرر استفاده می شود .Luxury هم به صورت صفت و هم به صورت اسم به کار می رود
پیشینه لاکچری:🕊
شوق جستوجو برای وسایل لوکس یا لاکچری،حتی از همان زمان غارنشینی نیز همراه انسان بوده است.به گردن آویختن دندان شیری که برای شکارش زحمت زیادی کشیده شده بود یا آویزان کردن عاج فیل از سقف غار،همگی حکایت ازشوق و علاقه شدید انسان غارنشین به متفاوت بودن و به تعبیر لاکچرهای امروزی متمایز بودن میکند.
لاکچری یعنی تجمل:☄
کلمه ی"تجمل"،ریشه در زبان عربی دارد و یکی از معانی آن در زبان پارسی زیبایی است و پیامبر میفرماید:
”خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد و دوست دارد نعمت هايش را در بندگانش ببیند.
لاکچری یعنی:"گران بودن":🦄
گرانی یکی از شاخص هاي لاکچری است؛البته تنها یکی از شاخص ها. متاسفانه بدلیل کج فهمی،در زبان امروز مردم،هر چیز گرانی لوکس نامیده میشود در حالیکه ممکن است هرگز کیفیت مطلوبی نداشته باشد و یا دقت لازم برای ساخت و پرداخت آن به کار گرفته نشده باشد.به هرحال واضح است کالایی که ساعت ها زمان برای طراحی و ساخت آن از عمر افراد سپری شده است؛قیمت بالایی هم دارد.
لاکچری یعنی شکوه:🚶♂واژه هاي مترادف با این واژه عبارت اند از:شان، شوکت،حشمت،بزرگی،بزرگواری،جاه و جلال،دبدبه و کبکبه،ابهت،فر.شکوه یعنی:جلوه کردن به بزرگی و جلال و خوبی.چیزی که شکوه دارد،در کمترین زمان،زبان انسان را بند می آورد و او را مبهوت خود میکند.هر چیز شکوهمند آن قدر از لحاظ احساسی انسان را بر می انگیزد که توصیف کردن چگونگی این روند و اینکه چه چیز باعث این وجد و شعف درونی میشود؛تقریباً ناممکن است!
من هم می خواهم لاکچری باشم؛میگین چیکار کنم❓🙆♂
اگر به کسی بگویند لاکچری است یعنی: این فرد معمولا متفاوت از دیگران زندگی می کند،به فروشگاه های معمولی و ارزان قیمت پا نمی گذارد. مثلا برای خرید یک ساعت شیک و جلب نما ممکن است پول زیادی بدهد
که در بازار،تک است و هرکسی نمی تواند آن را خریداری کند،یا لباس هایی با مارک های معروف و با هزینهای گزاف بپوشد و برای صرف غذا به بهترین و لوکس ترین رستوران ها برود که معمولا کمتر کسی آن جا می رود.
کلّا آن جنس گران و شیک و کم یاب را لاکچری می گویند.خدماتی که ممکن است با دادن پول زیاد به فرد تحمیل شود و تجملاتی باشد نیز می توان لاکچری گفت.
پس بنابراین لاکچری یک سبک زندگی
است که درآن فرد اصرار داردگرانقیمت ترین وبا کیفیت ترین اقلام را در بین کالاهاو خدمات انتخاب کند چرا که گمان میکند با این کار تجربه ممتاز و حسّ برتر و بالاتری نسبت به هم رده هاي خود در جامعه پیدا میکند.
گاهی ما وسایل لوکس را برای دل خودماننمیخریم.میخواهیم با آن مفهومی را به دیگران نشان دهیم.
بدیهی است که از لحاظ روان شناسی این مفهوم لوکس نمایی یا به رخ کشیدن و نمایش اجناس لوکس یک پدیده انتزاعی است،اما با این وجود غالب افراد پولدار و حتی طبقه ی متوسط جامعه حاضرند سلامتی خود رابه خطر بیندازند و
حتماً لاکچرگونه زندگی کنند.
پس همه ی انسانها این فرصت و
از همه ی مهم تر این حق را دارند که
لاکچری ترین زندگی را برای خود و
فرزندانشان رقم بزنند.
☔برگرفته از فرهنگ های لغات فارسی و فرنگی البته با اندکی چکش کاری 🔨😏 توسط محمّدعزیززاده
4/7/98
و در پایان یک ترانه ی لاکچری،زیبا و شنیدنی
⛷
🚘
@Tame_Adabiate_Azizzade☄
جالب است بدانید که "لاکچری"،نه در زبان فارسی و نه در زبان انگلیسی معنی مشخصی ندارد و در واقع این کلمه بی معنی، LUXURY توسط ایرانیان اختراع شده است❗
در زبان انگلیسی به صورت لاکشری تلفظ می شود و در زبان آمریکایی نیز لاگژری تلفظ می گردد.این واژه در واقع به عنوان یکی از واژه های انگلیسی است که شکل اولیه آن در زبان لاتین به صورت Luxus بوده و بعد از آن به شکل Luxuria در آمده است و مجددا به شکل Luxurie در زبان فرانسوی تبدیل شده است و اما در اخر در زبان انگلیسی این کلمه به صورت Luxury در آمده است.
لاکچری در واقع کلمه انگلیسی Luxury است لوکس گرایی یا لاکشری «Luxury» به معنی شکلی از زندگی است که در آن فرد ترجیح
می دهد اجناس لوکس را بخرد.
"لاکچری"یا لاکژری”Luxury ”یعنی لوکس،تجملی،با کلاس و شیک.و این شیکی و تجملی ممکن است برای یک لباس،یک غذای گران قیمت با موادی گران قیمت و کم یاب و با تزیینات شیک باشد یا برای یک مکان یک وسیله و یا هرچیز دیگری باشد که ساخته دست انسان است و یا حتی شنیده اید که می گویند:"فلانی چقدر لاکچری است."؟ممکن است تا
به حال شنیده باشید ماشین لاکچری، رستوران لاکچری، هتل لاکچری، غذای لاکچری یا حتی در مورد سبک زندگی هم شنیده اید که می گویند یک زندگی لاکچری.و این روزها متاسفانه این واژه وارد زبان محاوره،فرهنگ و سبک زندگی مردم ما شده است و به مکرر استفاده می شود .Luxury هم به صورت صفت و هم به صورت اسم به کار می رود
پیشینه لاکچری:🕊
شوق جستوجو برای وسایل لوکس یا لاکچری،حتی از همان زمان غارنشینی نیز همراه انسان بوده است.به گردن آویختن دندان شیری که برای شکارش زحمت زیادی کشیده شده بود یا آویزان کردن عاج فیل از سقف غار،همگی حکایت ازشوق و علاقه شدید انسان غارنشین به متفاوت بودن و به تعبیر لاکچرهای امروزی متمایز بودن میکند.
لاکچری یعنی تجمل:☄
کلمه ی"تجمل"،ریشه در زبان عربی دارد و یکی از معانی آن در زبان پارسی زیبایی است و پیامبر میفرماید:
”خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد و دوست دارد نعمت هايش را در بندگانش ببیند.
لاکچری یعنی:"گران بودن":🦄
گرانی یکی از شاخص هاي لاکچری است؛البته تنها یکی از شاخص ها. متاسفانه بدلیل کج فهمی،در زبان امروز مردم،هر چیز گرانی لوکس نامیده میشود در حالیکه ممکن است هرگز کیفیت مطلوبی نداشته باشد و یا دقت لازم برای ساخت و پرداخت آن به کار گرفته نشده باشد.به هرحال واضح است کالایی که ساعت ها زمان برای طراحی و ساخت آن از عمر افراد سپری شده است؛قیمت بالایی هم دارد.
لاکچری یعنی شکوه:🚶♂واژه هاي مترادف با این واژه عبارت اند از:شان، شوکت،حشمت،بزرگی،بزرگواری،جاه و جلال،دبدبه و کبکبه،ابهت،فر.شکوه یعنی:جلوه کردن به بزرگی و جلال و خوبی.چیزی که شکوه دارد،در کمترین زمان،زبان انسان را بند می آورد و او را مبهوت خود میکند.هر چیز شکوهمند آن قدر از لحاظ احساسی انسان را بر می انگیزد که توصیف کردن چگونگی این روند و اینکه چه چیز باعث این وجد و شعف درونی میشود؛تقریباً ناممکن است!
من هم می خواهم لاکچری باشم؛میگین چیکار کنم❓🙆♂
اگر به کسی بگویند لاکچری است یعنی: این فرد معمولا متفاوت از دیگران زندگی می کند،به فروشگاه های معمولی و ارزان قیمت پا نمی گذارد. مثلا برای خرید یک ساعت شیک و جلب نما ممکن است پول زیادی بدهد
که در بازار،تک است و هرکسی نمی تواند آن را خریداری کند،یا لباس هایی با مارک های معروف و با هزینهای گزاف بپوشد و برای صرف غذا به بهترین و لوکس ترین رستوران ها برود که معمولا کمتر کسی آن جا می رود.
کلّا آن جنس گران و شیک و کم یاب را لاکچری می گویند.خدماتی که ممکن است با دادن پول زیاد به فرد تحمیل شود و تجملاتی باشد نیز می توان لاکچری گفت.
پس بنابراین لاکچری یک سبک زندگی
است که درآن فرد اصرار داردگرانقیمت ترین وبا کیفیت ترین اقلام را در بین کالاهاو خدمات انتخاب کند چرا که گمان میکند با این کار تجربه ممتاز و حسّ برتر و بالاتری نسبت به هم رده هاي خود در جامعه پیدا میکند.
گاهی ما وسایل لوکس را برای دل خودماننمیخریم.میخواهیم با آن مفهومی را به دیگران نشان دهیم.
بدیهی است که از لحاظ روان شناسی این مفهوم لوکس نمایی یا به رخ کشیدن و نمایش اجناس لوکس یک پدیده انتزاعی است،اما با این وجود غالب افراد پولدار و حتی طبقه ی متوسط جامعه حاضرند سلامتی خود رابه خطر بیندازند و
حتماً لاکچرگونه زندگی کنند.
پس همه ی انسانها این فرصت و
از همه ی مهم تر این حق را دارند که
لاکچری ترین زندگی را برای خود و
فرزندانشان رقم بزنند.
☔برگرفته از فرهنگ های لغات فارسی و فرنگی البته با اندکی چکش کاری 🔨😏 توسط محمّدعزیززاده
4/7/98
و در پایان یک ترانه ی لاکچری،زیبا و شنیدنی
⛷
🚘
Telegram
attach 📎
معلّم عشق: 🖍✒🖌✒🖊💘
تقدیم به همه ی معلمّان سرزمینم 💁♂
🙏و معلم ریاضی گرامی من،جناب قاسم مباشر امینی🌹 در دوره راهنمایی دهه 60 که در کانال طعم ادبیات شرف حضور دارند.💙
معلم ریاضی من:💁♂
بر تخته ی سیاهی
معلم ریاضی
با گچ سفید
دو خط موازی کشید تا هزار مسئله سخت را در ذهن کودکانه ی ما آسان کند
پس موازی شدیم و موازی رفتیم و موازی گفتیم و موازی گریستیم
🔁 ⏸ 💤
خطوط موازی به بی نهایت کشیده می شدند و ما بر دوجانب موازی رودخانه ای که تا ابدیت امتداد داشت
چونان صف چنارانی سالخورد
با خستگی به تسلیم سر سپرده بودیم
وقتی که آفتاب هنوز بر نتابیده بود
آفتاب راه همیشه و ماه
راه همیشه را
و لکه ابری سرگردان بر آسمان فیروزه ای در تردید
مگر بشود بارانی
تا ببارد به گونه ی کودکی گریان
یا غنچه ای خندان
از گردونه ی دوست داشتن به دور افتاده ام
چونان تبری خسته به جنگلی سرسبز
یا قایفی باژگونه🚤
بر دریایی بی افق
یا ترانه ای که به لب گزیدنی
دشنام می شود
مرا و تو را چه می شود
که بر سر راه تو
دوست داشتنم ترک بر می دارد
و آسمان ترک بر می دارد
و عشق ترک بر می دارد
جواد شریفیان
معلّم عشق:✍
معلم عشقم شدی درس وفا یادم دادی
الفبای عاشقی رو تو بی ریا یادم دادی
معلم عشقم شدی اسیر چوب تو شدم
عاشق سربراه تو شاگرد خوب تو شدم
جریمه کردی دلمو با حرفای عاشقونه
درسمو فوت آب شدم برات میگم دونه دونه
نقطه به نقطه خط به خط هر چی بگی گوش میکنم
هر چی بغیر عشق تو باشه فراموش میکنم
مینویسم توو دفترم خاطره های خوب تو
خورشید مهربون من که نبینه غروب تو
تهيه،تدوین و انتخاب ترانه از :
محمّدعزیززاده ☄4/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade✍
تقدیم به همه ی معلمّان سرزمینم 💁♂
🙏و معلم ریاضی گرامی من،جناب قاسم مباشر امینی🌹 در دوره راهنمایی دهه 60 که در کانال طعم ادبیات شرف حضور دارند.💙
معلم ریاضی من:💁♂
بر تخته ی سیاهی
معلم ریاضی
با گچ سفید
دو خط موازی کشید تا هزار مسئله سخت را در ذهن کودکانه ی ما آسان کند
پس موازی شدیم و موازی رفتیم و موازی گفتیم و موازی گریستیم
🔁 ⏸ 💤
خطوط موازی به بی نهایت کشیده می شدند و ما بر دوجانب موازی رودخانه ای که تا ابدیت امتداد داشت
چونان صف چنارانی سالخورد
با خستگی به تسلیم سر سپرده بودیم
وقتی که آفتاب هنوز بر نتابیده بود
آفتاب راه همیشه و ماه
راه همیشه را
و لکه ابری سرگردان بر آسمان فیروزه ای در تردید
مگر بشود بارانی
تا ببارد به گونه ی کودکی گریان
یا غنچه ای خندان
از گردونه ی دوست داشتن به دور افتاده ام
چونان تبری خسته به جنگلی سرسبز
یا قایفی باژگونه🚤
بر دریایی بی افق
یا ترانه ای که به لب گزیدنی
دشنام می شود
مرا و تو را چه می شود
که بر سر راه تو
دوست داشتنم ترک بر می دارد
و آسمان ترک بر می دارد
و عشق ترک بر می دارد
جواد شریفیان
معلّم عشق:✍
معلم عشقم شدی درس وفا یادم دادی
الفبای عاشقی رو تو بی ریا یادم دادی
معلم عشقم شدی اسیر چوب تو شدم
عاشق سربراه تو شاگرد خوب تو شدم
جریمه کردی دلمو با حرفای عاشقونه
درسمو فوت آب شدم برات میگم دونه دونه
نقطه به نقطه خط به خط هر چی بگی گوش میکنم
هر چی بغیر عشق تو باشه فراموش میکنم
مینویسم توو دفترم خاطره های خوب تو
خورشید مهربون من که نبینه غروب تو
تهيه،تدوین و انتخاب ترانه از :
محمّدعزیززاده ☄4/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade✍
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
برای خوب ترین دوست دنیا(ز.ب)💁♀
دست در دامن واژه ها خواهم زد🖌
کتاب های لغت را
صفحه به صفحه
سطر به سطر
با چشمان تشنه ام
خواهم جست.
زیباترین و موزون ترین واژه را
نه...
عالی ترین واژه هم کم است برای تو
تو که از عشق زیباتری
مگر می شود تو را
در کلام آورم...
کدام واژه را یارای وصف توست؟!
تو را در هیچ کتابی ننوشته اند.
تو را در هیچ لغت نامه ای نخواهم یافت.📚
تو فقط در چشمان خودت خلاصه شده ای.
تو در هیچ منشوری، در هیچ قانونی،
در هیچ مکتبی یافت نمی شوی.
تو،فقط تویی!
🍎شاعر:حمیرا_خانجانی(نغمه)
ترانه ی شاهزاده ی نامهربان🤴:
هدیه ای است گران بها از دوستی نازنین 🕊
@Tame_Adabiate_Azizzade🦅
دست در دامن واژه ها خواهم زد🖌
کتاب های لغت را
صفحه به صفحه
سطر به سطر
با چشمان تشنه ام
خواهم جست.
زیباترین و موزون ترین واژه را
نه...
عالی ترین واژه هم کم است برای تو
تو که از عشق زیباتری
مگر می شود تو را
در کلام آورم...
کدام واژه را یارای وصف توست؟!
تو را در هیچ کتابی ننوشته اند.
تو را در هیچ لغت نامه ای نخواهم یافت.📚
تو فقط در چشمان خودت خلاصه شده ای.
تو در هیچ منشوری، در هیچ قانونی،
در هیچ مکتبی یافت نمی شوی.
تو،فقط تویی!
🍎شاعر:حمیرا_خانجانی(نغمه)
ترانه ی شاهزاده ی نامهربان🤴:
هدیه ای است گران بها از دوستی نازنین 🕊
@Tame_Adabiate_Azizzade🦅
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
صنعت قلب:💙💔💝💘@Tame_Adabiate_Azizzade💘
قلب در لغت به معنی واژگون کردن و مقلوب به معنی واژگونه است.در فنّ بدیع،آوردن کلماتی است که واج های آن،مقلوب یک دیگر باشند.این صنعت
با درهم آمیختگی واکهای کلمات به وجود میآید؛مثلا دو کلمهی(رقیب و قریب ـ رحیم و حریم).صنعت قلب در بدیع اهمیت زیادی دارد و دلیل بر قدرت و توانایی شاعر و نویسنده است؛اما شرط اصلی در محاسن و زیبایی آن است که فصاحت و بلاغت را رعایت کرده و معنی را فدای الفاظ نکرده باشند(شمیسا،نگاهی تازه به بدیع،1381،ص:72)
اقسام قلب:❣
قلب بعض: اگر جابه جایی در برخی از آواها و حروف ارکان جناس رخ داده باشد؛چند نمونه جهت صدق مدّعا،سعدی:💛
توان در بلاغت به(سحبان) رسید
نه در کند بی چون(سبحان) رسید
یا عنصری:
من از خدای و از تو همی خواهم دوچیز✌
تا او تو را(بقا) دهد و تو مرا(قبای)
یا خاقانی:
جنٌت رقمی ز (رتبت) اوست
تبّت اثری ز (تربت) اوست
کسایی مروزی نیز از این نوع دارد:🖤
تو گر به(مال و امل)بیش از این نداری میل
جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال
نزاری قهستانی:💙
(حاجب)خویشتن است او نه(حجاب) من و دوست
من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا
قلب بعض موسقاییترین انواع قلب است. اوج ادبیبودن قلب بعض وقتی است که جنبهی کنایی پیدا کند، یعنی با کمک قلب باید به مقصود شاعر پی برد؛خاقانی:💓
دیو (رجیم)آن که بود دزد بیانم
گر دم طغیان زد از هجای صفاهان
که مقصود شاعر قلب رجیم یعنی مجیر(مجیرالدین بیلقانی) است.
💗قلب کل:آن است که جابه جایی در تمام حروف دو رکن جناس رخ داده باشد و دو کلمه،کاملاً برعکس یکدیگر باشند به طوری که اگر کلمه را از اوّل به آخر یا از آخر به اول بخوانند مقلوب یکدگر باشند؛اوحدی مراغهای:💞
همدمی نیست تا بگویم راز
خلوتی نیست تا بگریم زار
بهترین نمایش آن در این شعر عطار:💕
(شعر و عرش و شرع) از هم خاستند
تا که عالم زین سه حرف آراستند
گنج و جنگ در بیتی از عنصری:💛
به گنج اندرش ساخته خواسته
به جنگ اندرش لشکر آراسته
دو بیت متوالی از حافظ:💙
(هر)شبنمی در این(ره)صد بحر آتشین است
دردا که این معمّا شرح و بیان ندارد
(کی و یک) چه جالب اند:👏
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
💖قلب کامل یا مستوی:آن است که تمام حروف یک جمله یا مصراع قابل وارون کردن باشد؛بدین سان که اگر مصراعی یا جمله ای را برعکس و وارونه بخوانند سخن درست دربیاید.
این نوع قلب بر عکس اقوام قبلی اش چندان ارزش موسیقیایی ندارد؛امثالی چند تقدیم خاطر خطیرتان،سعدی:
شکر به ترازوی وزارت برکش
شو همره بلبل به لب هر مهوش
و بیتی زیبا با معجون تکرار از حسین نطنزی:
ز نطنز آمد رخت خرد ما،ز نطنز
ز نطنزم،ز نطنزم،ز نطنزم،ز نطنز
💙قلب مجنّح:مجنح در لغت به معنی مرغ بالدار،وقتی است که دو کلمه مقلوب،یکی در صدر بیت و دیگری در ذيل آن قرار گیرد؛برسان(حور و روح):
حور بر یاد جمال تو روان بخشد روح
و یا این که به شیوه ی تصدیر در آغاز و پایان بیتی دو کلمه وارون هم بیایند:
(میغ)از کف دست تو شود تیره که بحر است
بحر از سر کلک تو شود طیره که(غیم) است
( همايی،بی تا،ص:98)
💦قلب ملحق:شبیه قلب مجنّح است الّا این که قلب مجنّح در تمام کلمات رخ می دهد یعنی(مقلوب کل)،اما قلب ملحق در بعضی کلمات یعنی(مقلوب بعض)برسان بیت زیر،مولوی:🍙
بحر خون پیدا شود از هر طرف
ز ابر تیغ همچو آبت، گاه حرب
(فشارکی،1385،ص:43)
قلب پاک تو:💛
در گریبانت
دو کبوتر توأمان بیتابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است...
غاده السمان
ترجمه:عبدالحسین فرزاد
@Tame_Adabiate_Azizzade💔
فقط با قلب من💙 بازی نکن🥺🙏
تو رو خدا با قلب من بازی نکن:💘💔
با قلب من بازی نکن، ای خوب خوب، ای خوب من
ای صبح بی غروب من با قلب من بازی نکن
با قلب من بازی نکن، ای خوب خوب، ای خوب
ای از تو عاشق، هر کلام
از تو نوشتن، نا تمام
ای صاحب غم تو صدام
عشقم تو هستی والسلام
عشقم تو هستی…
با من چه عاشق بودنی
باور ندارم با منی
امشب من و این گریه هام
عشقم تو هستی،"والسلام"🙅♂
پس با قلب من بازی نکن 💔
باشه؟!؟! 🥺
💙
🖤
💔
قلب در لغت به معنی واژگون کردن و مقلوب به معنی واژگونه است.در فنّ بدیع،آوردن کلماتی است که واج های آن،مقلوب یک دیگر باشند.این صنعت
با درهم آمیختگی واکهای کلمات به وجود میآید؛مثلا دو کلمهی(رقیب و قریب ـ رحیم و حریم).صنعت قلب در بدیع اهمیت زیادی دارد و دلیل بر قدرت و توانایی شاعر و نویسنده است؛اما شرط اصلی در محاسن و زیبایی آن است که فصاحت و بلاغت را رعایت کرده و معنی را فدای الفاظ نکرده باشند(شمیسا،نگاهی تازه به بدیع،1381،ص:72)
اقسام قلب:❣
قلب بعض: اگر جابه جایی در برخی از آواها و حروف ارکان جناس رخ داده باشد؛چند نمونه جهت صدق مدّعا،سعدی:💛
توان در بلاغت به(سحبان) رسید
نه در کند بی چون(سبحان) رسید
یا عنصری:
من از خدای و از تو همی خواهم دوچیز✌
تا او تو را(بقا) دهد و تو مرا(قبای)
یا خاقانی:
جنٌت رقمی ز (رتبت) اوست
تبّت اثری ز (تربت) اوست
کسایی مروزی نیز از این نوع دارد:🖤
تو گر به(مال و امل)بیش از این نداری میل
جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال
نزاری قهستانی:💙
(حاجب)خویشتن است او نه(حجاب) من و دوست
من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا
قلب بعض موسقاییترین انواع قلب است. اوج ادبیبودن قلب بعض وقتی است که جنبهی کنایی پیدا کند، یعنی با کمک قلب باید به مقصود شاعر پی برد؛خاقانی:💓
دیو (رجیم)آن که بود دزد بیانم
گر دم طغیان زد از هجای صفاهان
که مقصود شاعر قلب رجیم یعنی مجیر(مجیرالدین بیلقانی) است.
💗قلب کل:آن است که جابه جایی در تمام حروف دو رکن جناس رخ داده باشد و دو کلمه،کاملاً برعکس یکدیگر باشند به طوری که اگر کلمه را از اوّل به آخر یا از آخر به اول بخوانند مقلوب یکدگر باشند؛اوحدی مراغهای:💞
همدمی نیست تا بگویم راز
خلوتی نیست تا بگریم زار
بهترین نمایش آن در این شعر عطار:💕
(شعر و عرش و شرع) از هم خاستند
تا که عالم زین سه حرف آراستند
گنج و جنگ در بیتی از عنصری:💛
به گنج اندرش ساخته خواسته
به جنگ اندرش لشکر آراسته
دو بیت متوالی از حافظ:💙
(هر)شبنمی در این(ره)صد بحر آتشین است
دردا که این معمّا شرح و بیان ندارد
(کی و یک) چه جالب اند:👏
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
💖قلب کامل یا مستوی:آن است که تمام حروف یک جمله یا مصراع قابل وارون کردن باشد؛بدین سان که اگر مصراعی یا جمله ای را برعکس و وارونه بخوانند سخن درست دربیاید.
این نوع قلب بر عکس اقوام قبلی اش چندان ارزش موسیقیایی ندارد؛امثالی چند تقدیم خاطر خطیرتان،سعدی:
شکر به ترازوی وزارت برکش
شو همره بلبل به لب هر مهوش
و بیتی زیبا با معجون تکرار از حسین نطنزی:
ز نطنز آمد رخت خرد ما،ز نطنز
ز نطنزم،ز نطنزم،ز نطنزم،ز نطنز
💙قلب مجنّح:مجنح در لغت به معنی مرغ بالدار،وقتی است که دو کلمه مقلوب،یکی در صدر بیت و دیگری در ذيل آن قرار گیرد؛برسان(حور و روح):
حور بر یاد جمال تو روان بخشد روح
و یا این که به شیوه ی تصدیر در آغاز و پایان بیتی دو کلمه وارون هم بیایند:
(میغ)از کف دست تو شود تیره که بحر است
بحر از سر کلک تو شود طیره که(غیم) است
( همايی،بی تا،ص:98)
💦قلب ملحق:شبیه قلب مجنّح است الّا این که قلب مجنّح در تمام کلمات رخ می دهد یعنی(مقلوب کل)،اما قلب ملحق در بعضی کلمات یعنی(مقلوب بعض)برسان بیت زیر،مولوی:🍙
بحر خون پیدا شود از هر طرف
ز ابر تیغ همچو آبت، گاه حرب
(فشارکی،1385،ص:43)
قلب پاک تو:💛
در گریبانت
دو کبوتر توأمان بیتابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است...
غاده السمان
ترجمه:عبدالحسین فرزاد
@Tame_Adabiate_Azizzade💔
فقط با قلب من💙 بازی نکن🥺🙏
تو رو خدا با قلب من بازی نکن:💘💔
با قلب من بازی نکن، ای خوب خوب، ای خوب من
ای صبح بی غروب من با قلب من بازی نکن
با قلب من بازی نکن، ای خوب خوب، ای خوب
ای از تو عاشق، هر کلام
از تو نوشتن، نا تمام
ای صاحب غم تو صدام
عشقم تو هستی والسلام
عشقم تو هستی…
با من چه عاشق بودنی
باور ندارم با منی
امشب من و این گریه هام
عشقم تو هستی،"والسلام"🙅♂
پس با قلب من بازی نکن 💔
باشه؟!؟! 🥺
💙
🖤
💔
Telegram
attach 📎
کبکبه و دبدبه:😎
اصطلاح محاورهای به معنای آوازه، شکوه، جاه و جلال، عظمت. در محاوره، به معنای منفی هم به کار میرود. مثال: «کبکبه و دبدبهاش زیاد است»: خودبزرگبین و مغرور است.
زمانی که پادشاهان گذشته، به محلّی میرفتند،فراش باشان،به افتخار ورود آنها و برای احترام هرچه بیشتر به شاه، با طبل و سازهای مختلف، موسیقی بلندی مینواختند. به این صداهای بلند که تمام اهالی شهر را باخبر میکرد،«دبدبه» میگفتند.صدای برخورد سُمّ اسب با زمین، به دلیل اینکه نعل آهنی دارد، شبیه تلفظ کلمه «کب» است و به همین دلیل،در گذشته به صدایی که راه رفتن دسته ی اسبها روی زمین ایجاد میکرد،نیز «کبکبه» میگفتند.این دو واژه در طول زمان با یکدیگر ترکیب شده و اصطلاح «دبدبه و کبکبه» را ساخته است.این اصطلاح امروزه برای اشاره به شکوه و جلال و جبروت آدمها به کار میرود.
برگرفته از لغتنامه دهخدا
دبدبه:🧐[ دَ دَ ب َ ] (ع اِ)بَردابرد.
بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه'
در شعر شاعران:
شش هفت هزار ساله بوده
کاین دبدبه را جهان شنوده
نظامی
دبدبه ٔخوش خطیم شد بلند
زلزله بر گور عماد افکند
آواز دهل و کوس،آواز طبل و نقاره. (آنندراج) : 🥁
پیش سپید مهره ٔ قدرش زبونترست
از بانگ پشه دبدبه ٔ کوس سنجری
خاقانی
زنهار از آن دبدبه ٔ کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد؟
سعدی
تا بار دگر دبدبه ٔ کوس بشارت
و آواز درای شتران بازشنیدیم
سعدی
پس از سه روز مردمان به بازارها آمدند و دیوان ها بگشادند و دهل و دبدبه زدند.(تاریخ بیهقی ص 291).
و: 🗣
دبدبه تا کی زنی بر سر بازار عشق؟
جمله زبانی،خموش،چند از این داوری؟
نزازی قهستانی
بزرگ مثل:زیارت
عظیم مثل:تبارت
تمام مدت دنیا
تو پیش از آنکه نباشی
بلند مرتبه بودی
بزرگ دبدبه بودی
کمال کبکبه بودی
هزاره رد شده از تو
🥀امیر هدایتی
کبکبه:چنان و چنین؛💁♀
بگویم از چنان و از چنینت
از آن حسن کلام دلنشینت
نباید گفت خوبیّت ندارد
ولی آه،از لبان بوسه چینت
🍎الهام_حکیمی
نگارش،تدوین و انتخاب شعر و تصویر از: محمّدعزیززاده ☄6/798
@Elham_H_lyric_13@
Tame_Adabiate_Azizzade🦅
اصطلاح محاورهای به معنای آوازه، شکوه، جاه و جلال، عظمت. در محاوره، به معنای منفی هم به کار میرود. مثال: «کبکبه و دبدبهاش زیاد است»: خودبزرگبین و مغرور است.
زمانی که پادشاهان گذشته، به محلّی میرفتند،فراش باشان،به افتخار ورود آنها و برای احترام هرچه بیشتر به شاه، با طبل و سازهای مختلف، موسیقی بلندی مینواختند. به این صداهای بلند که تمام اهالی شهر را باخبر میکرد،«دبدبه» میگفتند.صدای برخورد سُمّ اسب با زمین، به دلیل اینکه نعل آهنی دارد، شبیه تلفظ کلمه «کب» است و به همین دلیل،در گذشته به صدایی که راه رفتن دسته ی اسبها روی زمین ایجاد میکرد،نیز «کبکبه» میگفتند.این دو واژه در طول زمان با یکدیگر ترکیب شده و اصطلاح «دبدبه و کبکبه» را ساخته است.این اصطلاح امروزه برای اشاره به شکوه و جلال و جبروت آدمها به کار میرود.
برگرفته از لغتنامه دهخدا
دبدبه:🧐[ دَ دَ ب َ ] (ع اِ)بَردابرد.
بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه'
در شعر شاعران:
شش هفت هزار ساله بوده
کاین دبدبه را جهان شنوده
نظامی
دبدبه ٔخوش خطیم شد بلند
زلزله بر گور عماد افکند
آواز دهل و کوس،آواز طبل و نقاره. (آنندراج) : 🥁
پیش سپید مهره ٔ قدرش زبونترست
از بانگ پشه دبدبه ٔ کوس سنجری
خاقانی
زنهار از آن دبدبه ٔ کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد؟
سعدی
تا بار دگر دبدبه ٔ کوس بشارت
و آواز درای شتران بازشنیدیم
سعدی
پس از سه روز مردمان به بازارها آمدند و دیوان ها بگشادند و دهل و دبدبه زدند.(تاریخ بیهقی ص 291).
و: 🗣
دبدبه تا کی زنی بر سر بازار عشق؟
جمله زبانی،خموش،چند از این داوری؟
نزازی قهستانی
بزرگ مثل:زیارت
عظیم مثل:تبارت
تمام مدت دنیا
تو پیش از آنکه نباشی
بلند مرتبه بودی
بزرگ دبدبه بودی
کمال کبکبه بودی
هزاره رد شده از تو
🥀امیر هدایتی
کبکبه:چنان و چنین؛💁♀
بگویم از چنان و از چنینت
از آن حسن کلام دلنشینت
نباید گفت خوبیّت ندارد
ولی آه،از لبان بوسه چینت
🍎الهام_حکیمی
نگارش،تدوین و انتخاب شعر و تصویر از: محمّدعزیززاده ☄6/798
@Elham_H_lyric_13@
Tame_Adabiate_Azizzade🦅
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
معلّقات،کعبه آویخته ها:🕋 🕋
"مقدمه":در مکّه بازاری وجود داشت که به عکّاظ معروف بود.در این بازار علاوه بر تجارت،نقد شعر نیز رواج داشت. شاعران بزرگ اشعارشان را میخواندند و نقّادانی چون"نابغه ی ذبیانی"به نقد اشعار می نشستند.آن گاه هر قصیده ای را که نقّادان تأیید می کردند،به آب زر نوشته و بر در خانه ی کعبه آویخته
می شد.این قصاید را معلّقات میگفتند.مشهورترین شاعران معلقه سرا 10 تن بودند و از آن میان 7 تن به اسامی:امرئالقیس،طرفه بن عبد،حارث بن ظلیم حٍلْزی یشکری،عمرو بن کلثوم التغلبی،زهیر بن أبی سلمی،عنترة بن شداد و لبید بن ربیعه از همه مشهورترند.این اشعار تراوش طبع عرب بادیه نشیناند و مدتها قبل از تدوین فنون ادب به وجود آمدهاند.
معلَّقات (به عربی: المُعَلَّقات) از مشهورترین نوشتهها و گفتارههای عربِ پیش از اسلام در شعر فصیح است.قصایدی بسیار زیبا،پربار و پرمعنی که هر یک از آنها معنی ویژهای نهفته است.گویندگانِ این قصاید به «شعراء المُعَلَّقات السَبع»یعنی"اصحاب معلقاتِ سبع"معروف هستند؛ اصحاب معلقاتِ سبع هفت تن از شاعرانِ روزگار جاهلیت عرب بودند که هر یک قصیدهای غرّا سرودهاند.گویند وجه تسمیهی این قصاید به المعلقات از آنجاست که مانند گوهری گرانبها در گوش و ذهن شنوندهی آن معلق میشده است.🎖
المُعَلَقات نام «هفت قصیده» از شاعران فصیح و بلیغ عرب است که
از روی تفاخر بر درخانه کعبه آویخته بودند تا صادر و واردِ هر دیار مشاهده نمایند.عرب بر آن است که در عهد جاهلیت هفت قصیده از هفت شاعر مقبولِ همگان بود و آن هفت بر جمیع اشعارِ دیگر شاعران رجحان داشت و در حقیقت معرِّف روح و نشاط حیات عرب بود.از این رو آنها
را نوشته و بر خانهی کعبه آویختند و بدین مناسبت بدان«معلقات سبع» و گاه«سبع طِوال» نامیدهاند.هم چنین بعضی از مورخان به «ده قصیده» نیز اشاره نمودهاند و آن را «معلقات عَشر» نامیدهاند.
گویند:اوّلین کسی که این قصاید را جمعآوری نمود، حماد راویه بود.وی بعد از جمعآوری قصاید،بدان لقب:👇
«القصائد السّبع الطِّوال» نهاد و آنها را👇«المُعَلَقَات» نامید.روایت است که وی گفته:"این اشعار زیباترین اشعاری است که تاکنون عرب گفتهاست و عرب دوران جاهلیت چنین قصایدی را «المعلقات یاالسموط»مینامیدهاند."
این قصاید بارها چاپ شدهاست و شرحهای بسیار بر آنها نوشتهاند و هر قصیده از قصاید معلقات شامل ۸۱ تا ۱۰۰ بیت است.
مشهورترین «معلقات سبع» عبارتند از:
1_قفا نبک من ذکری حبیب و منزلِ،
«امرؤالقیس بن حُجر الکِندی»؛
2_هل غادر الشعراء من متردمِ،
«عنترة بن شداد العبسی»؛
3_أمن أم أوفی دمنة لم تکلم،
«زهیر بن أبی سلمی المزنی»؛
4_ألا هبی بصحنک فاصبحینا،
«عمرو بن کلثوم التغلبی»؛
5.آذتنا ببینها أسماء،
«حارث بن حلزه یشکری»؛
6-عفت الدیار محلها ومقامها،
لبید بن أبی ربیعه عامری»؛
7-لخولة أطلال ببرقة ثهمد،
«طرفه بن العبد».
و "معلقات عشره":
أیضاً سه قصیده دیگر به آنها اضافه میشود که مجموعاً «معلقات عشره» گفته میشود و به قرار زیر اند:
8-ودع هریرة إن الرکب مرتحل، «اعشی قیس» (میمون بن قیس)؛
9-أقفر من أهله ملحوب، «عبید بن ابرص»؛
10-یا دارمیة بالعلیاء والسند،
«نابغه ذبیانی»؛
🎗نگارش،تدوین و انتخاب ترانه از :
محمّدعزیززاده ☄
@Tame_Adabiate_Azizzade🦅
🏆منابع نزد نگارنده محفوظ است!
معین،کعبه:☔
تو مکه عشقی و من عاشق رو به قبلتم
من اولین قربونی عیدای فطر کعبتم
می میرم از عشق چشات اگه ندی تو حاجتم
هر چی بته به خاطرت کوبوندم و شکوندم
خودمو تو چشم مست تو آتیش زدم، سوزوندم
به عشق دیدن گلم روی تو اینجا موندم
بین نماز ظهر و عصرم استخاره کردم
خوب اومده مبارکه دور سرت بگردم
اگه به من وفا کنی؛ حاجتمو روا کنی
بین تموم عاشقات، نذر منو ادا کنی
یه کاسه گندم می ریزم تا کفترارو سیر کنم🕊
واست می میرم آنقدر تا دلتو اسیر کنم
به پات می شینم شب و روز، تا با تو عمرو پیر کنم
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران دَرد برچینم"
👇
"مقدمه":در مکّه بازاری وجود داشت که به عکّاظ معروف بود.در این بازار علاوه بر تجارت،نقد شعر نیز رواج داشت. شاعران بزرگ اشعارشان را میخواندند و نقّادانی چون"نابغه ی ذبیانی"به نقد اشعار می نشستند.آن گاه هر قصیده ای را که نقّادان تأیید می کردند،به آب زر نوشته و بر در خانه ی کعبه آویخته
می شد.این قصاید را معلّقات میگفتند.مشهورترین شاعران معلقه سرا 10 تن بودند و از آن میان 7 تن به اسامی:امرئالقیس،طرفه بن عبد،حارث بن ظلیم حٍلْزی یشکری،عمرو بن کلثوم التغلبی،زهیر بن أبی سلمی،عنترة بن شداد و لبید بن ربیعه از همه مشهورترند.این اشعار تراوش طبع عرب بادیه نشیناند و مدتها قبل از تدوین فنون ادب به وجود آمدهاند.
معلَّقات (به عربی: المُعَلَّقات) از مشهورترین نوشتهها و گفتارههای عربِ پیش از اسلام در شعر فصیح است.قصایدی بسیار زیبا،پربار و پرمعنی که هر یک از آنها معنی ویژهای نهفته است.گویندگانِ این قصاید به «شعراء المُعَلَّقات السَبع»یعنی"اصحاب معلقاتِ سبع"معروف هستند؛ اصحاب معلقاتِ سبع هفت تن از شاعرانِ روزگار جاهلیت عرب بودند که هر یک قصیدهای غرّا سرودهاند.گویند وجه تسمیهی این قصاید به المعلقات از آنجاست که مانند گوهری گرانبها در گوش و ذهن شنوندهی آن معلق میشده است.🎖
المُعَلَقات نام «هفت قصیده» از شاعران فصیح و بلیغ عرب است که
از روی تفاخر بر درخانه کعبه آویخته بودند تا صادر و واردِ هر دیار مشاهده نمایند.عرب بر آن است که در عهد جاهلیت هفت قصیده از هفت شاعر مقبولِ همگان بود و آن هفت بر جمیع اشعارِ دیگر شاعران رجحان داشت و در حقیقت معرِّف روح و نشاط حیات عرب بود.از این رو آنها
را نوشته و بر خانهی کعبه آویختند و بدین مناسبت بدان«معلقات سبع» و گاه«سبع طِوال» نامیدهاند.هم چنین بعضی از مورخان به «ده قصیده» نیز اشاره نمودهاند و آن را «معلقات عَشر» نامیدهاند.
گویند:اوّلین کسی که این قصاید را جمعآوری نمود، حماد راویه بود.وی بعد از جمعآوری قصاید،بدان لقب:👇
«القصائد السّبع الطِّوال» نهاد و آنها را👇«المُعَلَقَات» نامید.روایت است که وی گفته:"این اشعار زیباترین اشعاری است که تاکنون عرب گفتهاست و عرب دوران جاهلیت چنین قصایدی را «المعلقات یاالسموط»مینامیدهاند."
این قصاید بارها چاپ شدهاست و شرحهای بسیار بر آنها نوشتهاند و هر قصیده از قصاید معلقات شامل ۸۱ تا ۱۰۰ بیت است.
مشهورترین «معلقات سبع» عبارتند از:
1_قفا نبک من ذکری حبیب و منزلِ،
«امرؤالقیس بن حُجر الکِندی»؛
2_هل غادر الشعراء من متردمِ،
«عنترة بن شداد العبسی»؛
3_أمن أم أوفی دمنة لم تکلم،
«زهیر بن أبی سلمی المزنی»؛
4_ألا هبی بصحنک فاصبحینا،
«عمرو بن کلثوم التغلبی»؛
5.آذتنا ببینها أسماء،
«حارث بن حلزه یشکری»؛
6-عفت الدیار محلها ومقامها،
لبید بن أبی ربیعه عامری»؛
7-لخولة أطلال ببرقة ثهمد،
«طرفه بن العبد».
و "معلقات عشره":
أیضاً سه قصیده دیگر به آنها اضافه میشود که مجموعاً «معلقات عشره» گفته میشود و به قرار زیر اند:
8-ودع هریرة إن الرکب مرتحل، «اعشی قیس» (میمون بن قیس)؛
9-أقفر من أهله ملحوب، «عبید بن ابرص»؛
10-یا دارمیة بالعلیاء والسند،
«نابغه ذبیانی»؛
🎗نگارش،تدوین و انتخاب ترانه از :
محمّدعزیززاده ☄
@Tame_Adabiate_Azizzade🦅
🏆منابع نزد نگارنده محفوظ است!
معین،کعبه:☔
تو مکه عشقی و من عاشق رو به قبلتم
من اولین قربونی عیدای فطر کعبتم
می میرم از عشق چشات اگه ندی تو حاجتم
هر چی بته به خاطرت کوبوندم و شکوندم
خودمو تو چشم مست تو آتیش زدم، سوزوندم
به عشق دیدن گلم روی تو اینجا موندم
بین نماز ظهر و عصرم استخاره کردم
خوب اومده مبارکه دور سرت بگردم
اگه به من وفا کنی؛ حاجتمو روا کنی
بین تموم عاشقات، نذر منو ادا کنی
یه کاسه گندم می ریزم تا کفترارو سیر کنم🕊
واست می میرم آنقدر تا دلتو اسیر کنم
به پات می شینم شب و روز، تا با تو عمرو پیر کنم
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران دَرد برچینم"
👇
Telegram
attach 📎
هزار جهد بکردم که یارِ من باشی
مرادبخش دلِ بیقرارِ من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیّدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه ی او
اگر کنم گله ای راز دار من باشی
در آن چمن که بُتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه ی احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی❓
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من؟!
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جُوی نمی اَرزم
مگر تو از کَرَم خویش، یار من باشی
غزل توزین شده مزبور غزل ش:457 خواجه ی سخن شیرازی با مطلع مصرّع:👇
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بیقرار من باشی
☀وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
☀بحر:مجتث مثمن مخبون اصلم
یکی از غزلیات عاشقانه ی وی می باشد که بدون پوشش عرفانی در ایّام جوانی شاعر سروده شده است و با تغییر ردیف غزل خداوندگار ملک سخن،سعدی،با مطلع:👇
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به رشته ی سخن درآمده است.🌺
آرایه های بیت مذکور به نظرم بدین قرار می باشد که دوستان نظر اصلاحی دریغ نفرمایند:👇
2تشیبه در بیت یافتم :
1_غزاله ی خورشید:تشبیه بلیغ اضافی (فشرده)
2تشبیه صریح(گسترده):تو،(یار)(مشبه)چو(ادات تشبیه)آهویی(مشبهٌ به)با وجه شبه فرّار بودن یا گاهی هست و گاهی نیستند.
"غزاله" ایهام تناسب دارد با معانی زیر:
1_ آهو برّه ی ماده
2_آفتاب و خورشید که منظر نظر نیست و فقط با خورشید تناسب دارد.
یک دم مجاز از یک لحظه،به علاقه ی سببیّه
آهو و غزاله رابطه ترادف دارند.
مراعات نظیر:غزاله،آهو،صید لاغر،شکار 🏹
و به واسطه ی غزاله و خورشید ☀ارتباط معنایی دارد با بیت زیر:
آن شاه تند حمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
پس غزاله ی خورشید:همان آهوی مهر فروزان و خوش خرام می باشد که اگر مانند تو صید من می گردید،به منتهای آرزوی خویش می رسیدم و می توانستم در آسمان ها سیر کنم.
آن گاه آهو برّه ی خورشید برای من به سان یک شکار نزار و لاغر بود. 🦙
نگاهی سبکی به غزل:☀
شیوه ی زندگانی حافظ با سعدی تفاوت بسيار دارد.سعدی يک واعظ روحانی و در کسوت مبلّغ دين و بدون آلودگی سياسی،در عهد خویش
می زيست و اهل سفر و حضر و مماشات با همه طبقات و صاحب عقل معاش و دست به عصا بود اما حافظ مردی فاضل و آگاه به علوم قرآنی و دينی و مسلط به زبان عربی و دارای مطالعات تاريخی و مذهبی و فلسفی و صريح اللهجه و يک کلام و يک دنده و کارگزار دستگاه حکومتی بود.همدلی و همکاری او با حاکم وقت، از زمان سلطان ابواسحاق اينجو به سبب دوستی و مراوده ی ادبی شروع شد و چون در خلال اين سال ها مورد غضب و مخالفت امير مبارزالدين قرار گرفت در زمان حکومت اين مرد مقتدر و متعصب به ناچار با فرزند ارشد و وليعهد او که شيوه رفتار و معتقداتش با پدر خود فرق داشت،همدست شده و در روی کار آوردن شاه شجاع و دستگيری و برکناری پدر سهمی به سزا داشت.
با بررسی این غزل معلوم می شود که حافظ پيشگام مکتب وقوع است.
همان طور که پيشگام مکتب و سبک اصفهانی نيز می باشد که بعدها شاعرانی مانند صائب و بيدل آن را شيوه خود قرار دادند.
خلاقيت حافظ در کشف سبک نو و بدعت گذاری او غير قابل ترديد است. تکرار قافيه در يک غزل به سبب استقلال و تنوع مضمون هايی که به يک قافيه مربوط می شود را نخست حافظ مورد آزمايش قرار داده است که بعداً به سبب عدم توجه شعرای تذکره نويس و نسّاخ شاعر و گردآورندگان شعر او که صاحب ذوق و اطلاعاتی بوده اند مورد ايراد واقع گرديده و بعضاً سبب دستکاری و تغييراتی در اشعار حافظ شده است.اما بعد از او طرفداران سبک اصفهانی يا هندی به اين نکات پی برده و در غزل از آن پيروی کردند.
مخلص کلام اين که:"غزل مذکور نمونه ای از غزلهای عاشقانه به سبک سعدی، سهل و ممتنع و واجد هنر نمايی های فاضلانه است که نشان می دهد هرگاه حافظ از شيوه غزلسرايی خويش
دست می کشيد هر آينه باز هم در رديف سعدی و با گرمی و صميميت کلام بيشتری قرار میگرفت.
نگارش،تدوین و انتخاب موسیقی از :
محمّدعزیززاده ☄9/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
💙
مرادبخش دلِ بیقرارِ من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیّدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه ی او
اگر کنم گله ای راز دار من باشی
در آن چمن که بُتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه ی احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی❓
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من؟!
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جُوی نمی اَرزم
مگر تو از کَرَم خویش، یار من باشی
غزل توزین شده مزبور غزل ش:457 خواجه ی سخن شیرازی با مطلع مصرّع:👇
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بیقرار من باشی
☀وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
☀بحر:مجتث مثمن مخبون اصلم
یکی از غزلیات عاشقانه ی وی می باشد که بدون پوشش عرفانی در ایّام جوانی شاعر سروده شده است و با تغییر ردیف غزل خداوندگار ملک سخن،سعدی،با مطلع:👇
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به رشته ی سخن درآمده است.🌺
آرایه های بیت مذکور به نظرم بدین قرار می باشد که دوستان نظر اصلاحی دریغ نفرمایند:👇
2تشیبه در بیت یافتم :
1_غزاله ی خورشید:تشبیه بلیغ اضافی (فشرده)
2تشبیه صریح(گسترده):تو،(یار)(مشبه)چو(ادات تشبیه)آهویی(مشبهٌ به)با وجه شبه فرّار بودن یا گاهی هست و گاهی نیستند.
"غزاله" ایهام تناسب دارد با معانی زیر:
1_ آهو برّه ی ماده
2_آفتاب و خورشید که منظر نظر نیست و فقط با خورشید تناسب دارد.
یک دم مجاز از یک لحظه،به علاقه ی سببیّه
آهو و غزاله رابطه ترادف دارند.
مراعات نظیر:غزاله،آهو،صید لاغر،شکار 🏹
و به واسطه ی غزاله و خورشید ☀ارتباط معنایی دارد با بیت زیر:
آن شاه تند حمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
پس غزاله ی خورشید:همان آهوی مهر فروزان و خوش خرام می باشد که اگر مانند تو صید من می گردید،به منتهای آرزوی خویش می رسیدم و می توانستم در آسمان ها سیر کنم.
آن گاه آهو برّه ی خورشید برای من به سان یک شکار نزار و لاغر بود. 🦙
نگاهی سبکی به غزل:☀
شیوه ی زندگانی حافظ با سعدی تفاوت بسيار دارد.سعدی يک واعظ روحانی و در کسوت مبلّغ دين و بدون آلودگی سياسی،در عهد خویش
می زيست و اهل سفر و حضر و مماشات با همه طبقات و صاحب عقل معاش و دست به عصا بود اما حافظ مردی فاضل و آگاه به علوم قرآنی و دينی و مسلط به زبان عربی و دارای مطالعات تاريخی و مذهبی و فلسفی و صريح اللهجه و يک کلام و يک دنده و کارگزار دستگاه حکومتی بود.همدلی و همکاری او با حاکم وقت، از زمان سلطان ابواسحاق اينجو به سبب دوستی و مراوده ی ادبی شروع شد و چون در خلال اين سال ها مورد غضب و مخالفت امير مبارزالدين قرار گرفت در زمان حکومت اين مرد مقتدر و متعصب به ناچار با فرزند ارشد و وليعهد او که شيوه رفتار و معتقداتش با پدر خود فرق داشت،همدست شده و در روی کار آوردن شاه شجاع و دستگيری و برکناری پدر سهمی به سزا داشت.
با بررسی این غزل معلوم می شود که حافظ پيشگام مکتب وقوع است.
همان طور که پيشگام مکتب و سبک اصفهانی نيز می باشد که بعدها شاعرانی مانند صائب و بيدل آن را شيوه خود قرار دادند.
خلاقيت حافظ در کشف سبک نو و بدعت گذاری او غير قابل ترديد است. تکرار قافيه در يک غزل به سبب استقلال و تنوع مضمون هايی که به يک قافيه مربوط می شود را نخست حافظ مورد آزمايش قرار داده است که بعداً به سبب عدم توجه شعرای تذکره نويس و نسّاخ شاعر و گردآورندگان شعر او که صاحب ذوق و اطلاعاتی بوده اند مورد ايراد واقع گرديده و بعضاً سبب دستکاری و تغييراتی در اشعار حافظ شده است.اما بعد از او طرفداران سبک اصفهانی يا هندی به اين نکات پی برده و در غزل از آن پيروی کردند.
مخلص کلام اين که:"غزل مذکور نمونه ای از غزلهای عاشقانه به سبک سعدی، سهل و ممتنع و واجد هنر نمايی های فاضلانه است که نشان می دهد هرگاه حافظ از شيوه غزلسرايی خويش
دست می کشيد هر آينه باز هم در رديف سعدی و با گرمی و صميميت کلام بيشتری قرار میگرفت.
نگارش،تدوین و انتخاب موسیقی از :
محمّدعزیززاده ☄9/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
💙
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
اوضاع قمر در عقرب است❔🦂💫
وقتی وضع شهری یا کشوری مغشوش و غیر آرام یا اوضاع خانواده ای یا وضع ارتباطی بین دو نفر یا جمعی آمیخته به آشفتگی و ناراحتی و اضطراب باشد،این مثل ایراد میشود. همچنین در مورد اضطراب اوضاع مالی و اقتصادی بازارها گفته میشوند.
"قمر در عقرب"،اصطلاح نجومی است چون منجمین عقیده دارند که وقتی قمر در برج عقرب قرار گرفت اوضاع نجومی برای انجام هیچ کاری مناسب نیست این مثل از آنجا پدید آمده است'
برگرفته از کتاب فرهنگ عوام
نوشته امیر قلی رفیعی
💫🦀قمر در عقرب:کنایه از دگرگون بودن اوضاع_ اوضاع ناجور و نامساعد
" بر بساطی که بساطی نیست."نیما
مردم از قدیم به برخی از تأثیرات نجوم و اجرام آسمانی بر زندگی شان پی برده بودند و احیاناً در برخی از اقوام آن قدر اهتمام به این امور زیاد بود که به سمت و سوی خرافات کشیده شدند.
💫 🦂
قمر در عقرب(فرهنگ فارسی هوشیار)
چیستی قمر در عقرب:❓
قمر در عقرب به این معنی است که (برای کسی که روی زمین قرار دارد) کره ماه برابر صورت فلکى” عقرب” واقع شده است.
ماه (قمر، moon) در طول یک ماه قمری، که حدود 295 روز است،یک بار به طور کامل دور زمین می چرخد!این یک دور کامل، به دوازده قسمت مساوی تقسیم شده (12 تا 30 درجه) و برج هایی نیز برای هر یک از این دوازده صورت فلکی انتخاب شده:حمل،ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، حوت، دلو، جدی.هر یک از این نام های دوازدهگانه، متناسب با صورت فلکی ستاره های دوردستی است که ماه در مقابل آنها است.
قمر (ماه) در هر یک از این صورت های دوازدهگانه، یک دوازدهم طول ماه قمری صبر می کند. (که حدود 2 روز و 10 ساعت و 48 دقیقه است) به عنوان مثال، در هر ماه قمری، قمر (ماه) حدود دو روز و نیم در برج و صورت فلکی عقرب می باشد. پس از گذشت صدها سال، صورت فلکی، از برج نجومی (که در واقع موقعیت و پوزیشن های 30 درجه ای از پیش تعیین شده بود) کمی فاصله گرفت.در حال حاضر، حدود 28 درجه (2796 درجه) بین «برج» و «صورت فلکی» اختلاف وجود دارد.
👆شعری مرتبط با این موضوع برای محاسبه سادهتر موضع قمر در عقرب نقل شدهاست:💫
آنچه از ماه شد مضاعف (دو برابر) کن
پنج دیگر فزای بر سر آن پس به برجی که آفتاب در اوست
(یعنی ماه شمسی که الان در آن هستیم)بکن آغاز و پنج پنج بر آن هر کجا منتها شود عددش جای مه آن بود یقین می دان.
از نظر نجومی قمر (ماه) اکنون تقریباً در برج میزان یا برج همجوار آن قرار دارد.
🦂برگرفته از کتاب نجوم مقدماتی،
تألیف:سیدمحمدحسین مصدق،چاپ ۱۳۸۲،انتشارات فرهنگ مشرق زمین، صفحه ی آخر
@Tame_Adabiate_Azizzade💫
💫تهیّه،تدوین و انتخاب ترانه از :
محمّدعزیززاده ☄11/7/98
زمین در دور باطل مانده گویا
زمان،نحس است در این کنج دنیا
چنان اوضاع این سامان به هم ریخت
قمر در عقرب است 💫🦂اینجا خدایا
حسن عباسی
باش اما عاشقانه، باش اما بی گذر
خسته ام از اینکه جسمت هست، روحت در سفر
مثل ماهی که تو پشت پرده ها رنجاندی اش
من به تو مشتاق، اما تو چرا از من حذر؟
بوسه از لب های تو سم است، ایرادش کجاست؟
از برای بوسه مردن ـ مرگ دلخواه بشر ـ
در طلوعت حبس شد زهر گلایه های من
برخلاف نجم و دین این بار،"عقرب در قمر" 🦀 💫
چشم تو شمشیر و چاقو نیست،
می دانم عزیز
آن نگاه نافذت اما نبودش بی خطر
من درون روزهای با تو زندانی شدم
از تمام سال های بی تو هستم بی خبر
در میان ظلمت مویت گرفتار آمدم
از شب موی تو هستم در کنارت تا سحر
دست اعجاز آفرینت را به دستانم بده
این درخت پیر را دست تو می بخشد ثمر
ای که دستان مرا پس می زنی، دستان من
گر خطر آید به سویت، بر تو می گردد سپر
هستی اما بودنت شکل نبودن های توست
لااقل عطر تنت را از مشام من ببر
نیلوفر شامی
عقرب زلف کجت با قمر قرینه؛👸
شاعر:ناصرالدین شاه 🤴
عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر درعقربه کار ما چنینه
{ کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه
....................
ای پری بیا در کنار ماجان خسته را مرنجان
{ از برم مرو ،خصم جان مشو ، تا فدای تو کنم جان }
....................
نرگس مست تـو و بخت من خرابه
بخت من از تو و چشم تو از شرابه
با صدای زنده یاد:ایرج بسطامی
💙
💔
🦀
💫@Tame_Adabiate_Azizzade
وقتی وضع شهری یا کشوری مغشوش و غیر آرام یا اوضاع خانواده ای یا وضع ارتباطی بین دو نفر یا جمعی آمیخته به آشفتگی و ناراحتی و اضطراب باشد،این مثل ایراد میشود. همچنین در مورد اضطراب اوضاع مالی و اقتصادی بازارها گفته میشوند.
"قمر در عقرب"،اصطلاح نجومی است چون منجمین عقیده دارند که وقتی قمر در برج عقرب قرار گرفت اوضاع نجومی برای انجام هیچ کاری مناسب نیست این مثل از آنجا پدید آمده است'
برگرفته از کتاب فرهنگ عوام
نوشته امیر قلی رفیعی
💫🦀قمر در عقرب:کنایه از دگرگون بودن اوضاع_ اوضاع ناجور و نامساعد
" بر بساطی که بساطی نیست."نیما
مردم از قدیم به برخی از تأثیرات نجوم و اجرام آسمانی بر زندگی شان پی برده بودند و احیاناً در برخی از اقوام آن قدر اهتمام به این امور زیاد بود که به سمت و سوی خرافات کشیده شدند.
💫 🦂
قمر در عقرب(فرهنگ فارسی هوشیار)
چیستی قمر در عقرب:❓
قمر در عقرب به این معنی است که (برای کسی که روی زمین قرار دارد) کره ماه برابر صورت فلکى” عقرب” واقع شده است.
ماه (قمر، moon) در طول یک ماه قمری، که حدود 295 روز است،یک بار به طور کامل دور زمین می چرخد!این یک دور کامل، به دوازده قسمت مساوی تقسیم شده (12 تا 30 درجه) و برج هایی نیز برای هر یک از این دوازده صورت فلکی انتخاب شده:حمل،ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، حوت، دلو، جدی.هر یک از این نام های دوازدهگانه، متناسب با صورت فلکی ستاره های دوردستی است که ماه در مقابل آنها است.
قمر (ماه) در هر یک از این صورت های دوازدهگانه، یک دوازدهم طول ماه قمری صبر می کند. (که حدود 2 روز و 10 ساعت و 48 دقیقه است) به عنوان مثال، در هر ماه قمری، قمر (ماه) حدود دو روز و نیم در برج و صورت فلکی عقرب می باشد. پس از گذشت صدها سال، صورت فلکی، از برج نجومی (که در واقع موقعیت و پوزیشن های 30 درجه ای از پیش تعیین شده بود) کمی فاصله گرفت.در حال حاضر، حدود 28 درجه (2796 درجه) بین «برج» و «صورت فلکی» اختلاف وجود دارد.
👆شعری مرتبط با این موضوع برای محاسبه سادهتر موضع قمر در عقرب نقل شدهاست:💫
آنچه از ماه شد مضاعف (دو برابر) کن
پنج دیگر فزای بر سر آن پس به برجی که آفتاب در اوست
(یعنی ماه شمسی که الان در آن هستیم)بکن آغاز و پنج پنج بر آن هر کجا منتها شود عددش جای مه آن بود یقین می دان.
از نظر نجومی قمر (ماه) اکنون تقریباً در برج میزان یا برج همجوار آن قرار دارد.
🦂برگرفته از کتاب نجوم مقدماتی،
تألیف:سیدمحمدحسین مصدق،چاپ ۱۳۸۲،انتشارات فرهنگ مشرق زمین، صفحه ی آخر
@Tame_Adabiate_Azizzade💫
💫تهیّه،تدوین و انتخاب ترانه از :
محمّدعزیززاده ☄11/7/98
زمین در دور باطل مانده گویا
زمان،نحس است در این کنج دنیا
چنان اوضاع این سامان به هم ریخت
قمر در عقرب است 💫🦂اینجا خدایا
حسن عباسی
باش اما عاشقانه، باش اما بی گذر
خسته ام از اینکه جسمت هست، روحت در سفر
مثل ماهی که تو پشت پرده ها رنجاندی اش
من به تو مشتاق، اما تو چرا از من حذر؟
بوسه از لب های تو سم است، ایرادش کجاست؟
از برای بوسه مردن ـ مرگ دلخواه بشر ـ
در طلوعت حبس شد زهر گلایه های من
برخلاف نجم و دین این بار،"عقرب در قمر" 🦀 💫
چشم تو شمشیر و چاقو نیست،
می دانم عزیز
آن نگاه نافذت اما نبودش بی خطر
من درون روزهای با تو زندانی شدم
از تمام سال های بی تو هستم بی خبر
در میان ظلمت مویت گرفتار آمدم
از شب موی تو هستم در کنارت تا سحر
دست اعجاز آفرینت را به دستانم بده
این درخت پیر را دست تو می بخشد ثمر
ای که دستان مرا پس می زنی، دستان من
گر خطر آید به سویت، بر تو می گردد سپر
هستی اما بودنت شکل نبودن های توست
لااقل عطر تنت را از مشام من ببر
نیلوفر شامی
عقرب زلف کجت با قمر قرینه؛👸
شاعر:ناصرالدین شاه 🤴
عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر درعقربه کار ما چنینه
{ کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه
....................
ای پری بیا در کنار ماجان خسته را مرنجان
{ از برم مرو ،خصم جان مشو ، تا فدای تو کنم جان }
....................
نرگس مست تـو و بخت من خرابه
بخت من از تو و چشم تو از شرابه
با صدای زنده یاد:ایرج بسطامی
💙
💔
🦀
💫@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
🥶دیو:شیطان و ابلیس(ناظم الاطبا). شیطان،آهرمن(فرهنگ اسدی طوسی) اهرمن :
به کار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر به فرمان دیو
بوشکور بلخی
در این زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لاحول سازد و تعویذ
سنایی
بر هر گناه سخره ٔ دیوم به خیر خیر
یارب مرا خلاص ده از دیو سُخره گیر
سوزنی
هرگز وفا ز عالم خاکی نیافت کس
حق بود دیو را که نشد آشنای خاک
خاقانی
👹موجود افسانه ای که او را با قدّی بلند و هیکلی مهیب و درشت تصور کنند.عفریت، غول، و هرچ به جهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جمندگان (ترجمه ٔ طبری بلعمی ):
چرا از دیو جستم مهربانی؟
چرا از کور جستم دیده بانی؟
ویس و رامین
ز جنّ و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمانبر
ناصرخسرو
🤢خواب دیو:خوابی سنگین؛
دیو استنبه:درشت و بی اندام
دیو در حمام:درشت و کریه جثّه.
👾دیو در شیشه بودن:مسخربودن دیو از جانب دعانویسان و در شیشه بودن آن(ناظم الاطبا):
هرچه بخواهد بده که گنده زبانست
دیو رمیده نه کنده داند و نه رش
منجیک
- دیو و دَد :عفریت و وحشی :
دلبر پریوش است و رقیبان چو دیو و دد
با دیو و دد پری چه کند یا علی مدد
(شعری فکاهی از زبان درویشان از یادداشت دهخدا)
🤖دیو هفت سر:کنایه از شب است که به عربی لیل خوانند.(از آنندراج ).
شب که هفت ساعت است چه نزد منجمان روز و شب مقسوم به هفتگان ساعت است به ساعت متساوی و هر ساعتی منسوب به یکی از هفت سیاره است(از شرفنامه ٔ منیری ).
موجود افسانه ای هولناک که هفت سر در یک بدن دارد مانند اژدهای هفت سر :
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیوهفت سری بر کند لگام
خاقانی
دیو هوا:کنایه از شیطان و نفس اماره:
به میدان وفا یارم چنان آمد که من خواهم
ز دیوان هوا کارم چنان آمد که من خواهم
خاقانی
مملکت دیوها:مقصود ازمملکت دیوها سوادکوه است در زند و اوستا
(التدوین ).
نرّه دیو:دیو نر،دیو زورمند و قوی، عفریت قوی :
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
فردوسی
از آن گرگساران و جنگاوران
وز آن نره دیوان مازندران
فردوسی
دیو:به عقیده ٔ بعضی از ایرانیان نام خدا یا رب النوع است.نزد برهمنان هند، اسم رب النوع عقل و رب النوع رحمت است.(التدوین ).دیو نام یکی از ارباب انواعی بود که تمام قوم آریا آن را می پرستیدند و هم اکنون هندوها معتقد به رب النوعی هستند که آن را در آسمان میدانند و خدای اکبر می خوانند و نام آن معبود خیالی دیواناست .(همان منبع) در آیین زردشتی،هر یک از پروردگاران باطل یا شیاطین که در حقیقت تجسم شر و گناه محسوب می شده اند.پیش از ظهور زردشت این لفظ بر پروردگاران قدیم آریایی مشترک بین اجداد قدیم مردم ایران و هند اطلاق می شد اما پس از جدایی ایرانیان از هندوان پروردگاران مشترک قدیم یعنی دیوها که مورد پرستش هندوان بودند نزد ایرانیان گمراه کنندگان و شیاطین خوانده شدند.در آیین زردشت تعداد دیوها بسیار است (دیو مرگ ، دیو خشم ، دیو تاریکی و...) ولی از آن جمله هفت دیو (از جمله اهریمن ) اهمیت بیشتر دارند و در مقابل هفت تن امشاسپندان هستند.
در افسانه های ملی ایران، ذکر دیو
بسیار میرود؛مثلاً طهمورث به دیوبند
مشهور شده است و جمشید مثل
سلیمان نبی بر دیوها فرمانروایی داشته.پارسیان هر سرکش و متمرّد را خواه از جنس انس،خواه از جن و خواه از دیگر حیوانات دیو خوانند چنانکه عرب شیطان گویند و هرکه کار نیک کند فارسیان او را فرشته خوانند.بنابراین "دیو سپید"🤡 را که نام مردی پهلوان بود چون بر خداوند خویش کیکاووس عاصی شد دیو خواندند و ابلیس را که فارسیان اهرمن و دیو خوانند برای عدم اطاعت و بندگی اوست.(انجمن آرای عباسی):
بدرید پهلوی دیو سپید
جگرگاه پولاد و غندی و بید
فردوسی
در عهد قدیم،مردان دلیر و شجاعان و کدخدا را دیو می خواندند و در مقام مدح و ستایش،اهالی مازندران را دیو میگفتند و اهالی سایر ممالک ایران از این کلمه قصد نکوهش داشتند.(التدوین)کنایه از مردم پهلوان و دلیر و شجاع (برهان ).
اشخاصی را که در زمان خود قویتر از امثال و اقران بوده اند و مطیع حکام نمی شدند دیو می گفتند و این نام رامایه ٔ فخر و بزرگواری اثبات شجاعت خود می شمردند.(آنندراج ):
سپهدار کاکوی برزد غریو
بمیدان درآمد بمانند دیو
فردوسی
کارِ:محمّدعزیززاده☄12/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade👀
به کار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر به فرمان دیو
بوشکور بلخی
در این زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لاحول سازد و تعویذ
سنایی
بر هر گناه سخره ٔ دیوم به خیر خیر
یارب مرا خلاص ده از دیو سُخره گیر
سوزنی
هرگز وفا ز عالم خاکی نیافت کس
حق بود دیو را که نشد آشنای خاک
خاقانی
👹موجود افسانه ای که او را با قدّی بلند و هیکلی مهیب و درشت تصور کنند.عفریت، غول، و هرچ به جهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جمندگان (ترجمه ٔ طبری بلعمی ):
چرا از دیو جستم مهربانی؟
چرا از کور جستم دیده بانی؟
ویس و رامین
ز جنّ و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمانبر
ناصرخسرو
🤢خواب دیو:خوابی سنگین؛
دیو استنبه:درشت و بی اندام
دیو در حمام:درشت و کریه جثّه.
👾دیو در شیشه بودن:مسخربودن دیو از جانب دعانویسان و در شیشه بودن آن(ناظم الاطبا):
هرچه بخواهد بده که گنده زبانست
دیو رمیده نه کنده داند و نه رش
منجیک
- دیو و دَد :عفریت و وحشی :
دلبر پریوش است و رقیبان چو دیو و دد
با دیو و دد پری چه کند یا علی مدد
(شعری فکاهی از زبان درویشان از یادداشت دهخدا)
🤖دیو هفت سر:کنایه از شب است که به عربی لیل خوانند.(از آنندراج ).
شب که هفت ساعت است چه نزد منجمان روز و شب مقسوم به هفتگان ساعت است به ساعت متساوی و هر ساعتی منسوب به یکی از هفت سیاره است(از شرفنامه ٔ منیری ).
موجود افسانه ای هولناک که هفت سر در یک بدن دارد مانند اژدهای هفت سر :
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیوهفت سری بر کند لگام
خاقانی
دیو هوا:کنایه از شیطان و نفس اماره:
به میدان وفا یارم چنان آمد که من خواهم
ز دیوان هوا کارم چنان آمد که من خواهم
خاقانی
مملکت دیوها:مقصود ازمملکت دیوها سوادکوه است در زند و اوستا
(التدوین ).
نرّه دیو:دیو نر،دیو زورمند و قوی، عفریت قوی :
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
فردوسی
از آن گرگساران و جنگاوران
وز آن نره دیوان مازندران
فردوسی
دیو:به عقیده ٔ بعضی از ایرانیان نام خدا یا رب النوع است.نزد برهمنان هند، اسم رب النوع عقل و رب النوع رحمت است.(التدوین ).دیو نام یکی از ارباب انواعی بود که تمام قوم آریا آن را می پرستیدند و هم اکنون هندوها معتقد به رب النوعی هستند که آن را در آسمان میدانند و خدای اکبر می خوانند و نام آن معبود خیالی دیواناست .(همان منبع) در آیین زردشتی،هر یک از پروردگاران باطل یا شیاطین که در حقیقت تجسم شر و گناه محسوب می شده اند.پیش از ظهور زردشت این لفظ بر پروردگاران قدیم آریایی مشترک بین اجداد قدیم مردم ایران و هند اطلاق می شد اما پس از جدایی ایرانیان از هندوان پروردگاران مشترک قدیم یعنی دیوها که مورد پرستش هندوان بودند نزد ایرانیان گمراه کنندگان و شیاطین خوانده شدند.در آیین زردشت تعداد دیوها بسیار است (دیو مرگ ، دیو خشم ، دیو تاریکی و...) ولی از آن جمله هفت دیو (از جمله اهریمن ) اهمیت بیشتر دارند و در مقابل هفت تن امشاسپندان هستند.
در افسانه های ملی ایران، ذکر دیو
بسیار میرود؛مثلاً طهمورث به دیوبند
مشهور شده است و جمشید مثل
سلیمان نبی بر دیوها فرمانروایی داشته.پارسیان هر سرکش و متمرّد را خواه از جنس انس،خواه از جن و خواه از دیگر حیوانات دیو خوانند چنانکه عرب شیطان گویند و هرکه کار نیک کند فارسیان او را فرشته خوانند.بنابراین "دیو سپید"🤡 را که نام مردی پهلوان بود چون بر خداوند خویش کیکاووس عاصی شد دیو خواندند و ابلیس را که فارسیان اهرمن و دیو خوانند برای عدم اطاعت و بندگی اوست.(انجمن آرای عباسی):
بدرید پهلوی دیو سپید
جگرگاه پولاد و غندی و بید
فردوسی
در عهد قدیم،مردان دلیر و شجاعان و کدخدا را دیو می خواندند و در مقام مدح و ستایش،اهالی مازندران را دیو میگفتند و اهالی سایر ممالک ایران از این کلمه قصد نکوهش داشتند.(التدوین)کنایه از مردم پهلوان و دلیر و شجاع (برهان ).
اشخاصی را که در زمان خود قویتر از امثال و اقران بوده اند و مطیع حکام نمی شدند دیو می گفتند و این نام رامایه ٔ فخر و بزرگواری اثبات شجاعت خود می شمردند.(آنندراج ):
سپهدار کاکوی برزد غریو
بمیدان درآمد بمانند دیو
فردوسی
کارِ:محمّدعزیززاده☄12/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade👀
Forwarded from اتچ بات
👆پاگنده دیو:و ایرانیان قدیم،بومیان فلات ایران را که از بس زشت و بدخلقت بوده اند با این نام می خوانده اند.بعضی معتقدند که این دیوها ملت های غیرآریایی بوده اند که کم کم مغلوب و مقهور نژاد ایرانی شدند.از اینکه بعضی از شاهان ایران پس از غلبه بر دیوها آنها را مأمور آموختن برخی از فنون به ایرانیان کرده اند می توان احتمال داد که مقصود نژادهایی غیر از ایرانی بوده که شاید در تمدن و صنعت بر ایرانیان مقدم بوده اند.احتمالاً دیوها اشخاص قوی هیکل و شجاعی بوده اندکه در ایام قدیم در مازندران اقامت داشتند و یا هرچند یکبار از ممالک مجاور دریای خزر به آن ناحیه می تاخته اند و این که دیوان را موجوداتی با شاخ و دم نوشته و تصویر میکنند ظاهراً بدین سبب بوده است که مردم طبرستان اغلب پوستین پوش بوده اند و به قول فردوسی از عهد قدیم پوست سگ و گرگ و غیره می پوشیده اند و بدین جهت فردوسی آنان را سگسار و گرگسار می نامند❗🐕 (از دائرة المعارف فارسی ).
دیومردم:مردم بدکردار :
بسی کان گوهر بر آن کوهسار
همان دیومردم فزون از شمار
اسدی
تهیّه،تدوین و تصویر از :
محمّدعزیززاده ☄12/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
دیومردم:مردم بدکردار :
بسی کان گوهر بر آن کوهسار
همان دیومردم فزون از شمار
اسدی
تهیّه،تدوین و تصویر از :
محمّدعزیززاده ☄12/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
نی و نی زن؟! 🎋:🗣
از واکاوی اجمالی در"نی نامه "ی جلال الدين محمّد،چنین بر می آید که مضمون آن بر سیر انسان از مبدا تا معاد است.مولوی نیستان را مبدا و آغاز آفرینش دانسته و بر اساس آن،روح سالک را به نی تشبیه نموده که از نیستان عالم معنا جدا مانده است و
از آن زمان تاکنون،در غم این فرقت ناله سر می دهد:🗣
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدایی ها شکایت می کند
همدم راستینی می طلبد تا شرح بی نهایت آرزومندی و اشتیاق خود را سردهد:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
همو که خواجه ی شیراز نیز در مطلع غزل ملمّع معروف زیر نیز در پی همان است:
الا یا ایهاالساقی ادر کاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول"ولی افتاد مشکل ها"💁♂
یا در مصرع اول بیت زیر نیز:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل 💁♂
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
کلمات عشق،ساقی،ادر کاسا و ...همه و همه دلیلی بر بیخودی سالکی است که از خود بی خبر است و در حالت وجد و شکر،کلامی بر لسانش جاری می شود که مبتنی بر اختیار و اندیشه نیست و طوطی است که کلمات را از راه تلقین،بر زبانش می گذارند:🦜
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آن چه استاد ازل گفت بگو می گویم
(حافظ،قزوینی،ص:262)
اصولا"نی"از خود چیزی ندارد و زبان و کلامش از جانب حق است:
دمدمه ی این نای از دم های اوست
های و هوی روح از هیهات اوست
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
(مثنوی نيكلسون،6،ب:4، 2002)
و در بیت مرصّعی نیز می سراید:
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
( مثنوی،1،ب:599)
"نی"🎋 انسان پای بند در قفس دنیای دون،سرنوشت خود را شناخته و در صدد بازگشت به اصل خویش است:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
( همان،1، ب:4)
حافظ: 🔕
مرا در منزل جانان چه امن عيش
جرس فریاد می دارد که بربندید
مَحمِل ها
آیا بازگشت به موطن اصلی آسان است؟لابد نه!پس چگونه میسر است؟ این طوری،حافظ:
نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
بیزاری از نفس لازم است:
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلی نفس بیزاری ستان
(منطق الطیر،ص:36)
پیری لازم است.پیر،مظهر حق است و چون خطایی از وی سر نمی زند پس لازم الاتباع است:🎅
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی
شیخ عطار،طی راه سلوک را بی مرید
و پیر، بر عمیا،قدم در دریا گذاردن
می داند:🛳
پیر باید،راه را تنها مرو
از سر عمیا،در اين دریا مرو
( منطق الطیر،ص:95)
و در ادامه:
نه تو را چشمست و نه ره کوته است
پیر در راهت قلاووز ره است؟!
( همان منبع)
حافظ،بدنامی و رسوایی مرید را ناشی از خودکامی و عدم مطاوعت از پیر
می داند:🎅
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخِر
نهان که ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
پیر چه می فرمایند!؟وی در دستوری متناقض می فرمایند!:🥴
به مِی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید:🍷
که:
سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
مِی؟! بله:🥂
مِی،که از دریا درو راهی شود
پیش او جیحون ها زانو زند
( دفتر6،ب:3)
و شرط دیگر فنای سالک است:🔫
نه فلک راست مسلّم نه ملک راست حاصل
آن چه در سرّ سویدای بنی آدم از اوست
( سعدی،دیوان،امیرکبیر،ص:787)
یا:🔥
آتش آن نیست که از شعله ی آن خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
( حافظ قزوینی ،ص: 125)
و مولوی:🔥
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
زندگی واقعی انسان و حیات معنوی وی در گرو عشق است💙 و عشق در تمامی کاینات جاری است و بی عشق مرگ واقعی وی رقم می خورد:
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر مِی فتاد
( مثنوی نيكلسون،ص:ب:10)
یا:🐠
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزی است روزش دیر شد
حافظ،در بیتی ملمّع🌈،بدین خاطر مرید را به حضور و یاد معشوق
فرا می خواند و می گوید:
حضوری گر همی خواهی ازو غافل مشو
"متی ما تلق من تهوی دع الدنیا واهملها "(حافظ،ص:2)
قوت اصلیّ بشر نور خداست 💫
قوت حیوانی مر او را ناسزاست
( مثنوی،2،ب5)
و:
قوّتت از قوت حق می زهد!
نز عروقی کز حرارت می جهد
همچنان این قوت ابدال حق
هم ز حق دان نز طعام و از طَبَق
( مثنوی،3، ب: 8)
مولانا در حسن ختام نی نامه،خامان را از درک لذّات عشق بی نصیب می داند:
کی چشد درویش صورت زان زکات؟
معنی است آن نه فعولن فاعلات
( مثنوی،6،ب:58)
پس:
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
( مثنوی،1،ب:18)
نی زن:🗣
گر عارف حق بيني چشم از همه بر هم زن
چون دل به يکي دادي، آتش به دو عالم زن
تا چند فروغي را مجروح توان ديدن
يا مرهم زخمي کن يا ضربت محکم زن
🍎وزن شعر:مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن(هزج مثمن اخرب )
نگارش،تدوین، تحلیل و انتخاب ترانه از: محمّدعزیززاده دوبخشری ☄17/6/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
از واکاوی اجمالی در"نی نامه "ی جلال الدين محمّد،چنین بر می آید که مضمون آن بر سیر انسان از مبدا تا معاد است.مولوی نیستان را مبدا و آغاز آفرینش دانسته و بر اساس آن،روح سالک را به نی تشبیه نموده که از نیستان عالم معنا جدا مانده است و
از آن زمان تاکنون،در غم این فرقت ناله سر می دهد:🗣
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدایی ها شکایت می کند
همدم راستینی می طلبد تا شرح بی نهایت آرزومندی و اشتیاق خود را سردهد:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
همو که خواجه ی شیراز نیز در مطلع غزل ملمّع معروف زیر نیز در پی همان است:
الا یا ایهاالساقی ادر کاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول"ولی افتاد مشکل ها"💁♂
یا در مصرع اول بیت زیر نیز:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل 💁♂
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
کلمات عشق،ساقی،ادر کاسا و ...همه و همه دلیلی بر بیخودی سالکی است که از خود بی خبر است و در حالت وجد و شکر،کلامی بر لسانش جاری می شود که مبتنی بر اختیار و اندیشه نیست و طوطی است که کلمات را از راه تلقین،بر زبانش می گذارند:🦜
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آن چه استاد ازل گفت بگو می گویم
(حافظ،قزوینی،ص:262)
اصولا"نی"از خود چیزی ندارد و زبان و کلامش از جانب حق است:
دمدمه ی این نای از دم های اوست
های و هوی روح از هیهات اوست
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
(مثنوی نيكلسون،6،ب:4، 2002)
و در بیت مرصّعی نیز می سراید:
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
( مثنوی،1،ب:599)
"نی"🎋 انسان پای بند در قفس دنیای دون،سرنوشت خود را شناخته و در صدد بازگشت به اصل خویش است:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
( همان،1، ب:4)
حافظ: 🔕
مرا در منزل جانان چه امن عيش
جرس فریاد می دارد که بربندید
مَحمِل ها
آیا بازگشت به موطن اصلی آسان است؟لابد نه!پس چگونه میسر است؟ این طوری،حافظ:
نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
بیزاری از نفس لازم است:
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلی نفس بیزاری ستان
(منطق الطیر،ص:36)
پیری لازم است.پیر،مظهر حق است و چون خطایی از وی سر نمی زند پس لازم الاتباع است:🎅
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی
شیخ عطار،طی راه سلوک را بی مرید
و پیر، بر عمیا،قدم در دریا گذاردن
می داند:🛳
پیر باید،راه را تنها مرو
از سر عمیا،در اين دریا مرو
( منطق الطیر،ص:95)
و در ادامه:
نه تو را چشمست و نه ره کوته است
پیر در راهت قلاووز ره است؟!
( همان منبع)
حافظ،بدنامی و رسوایی مرید را ناشی از خودکامی و عدم مطاوعت از پیر
می داند:🎅
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخِر
نهان که ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
پیر چه می فرمایند!؟وی در دستوری متناقض می فرمایند!:🥴
به مِی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید:🍷
که:
سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
مِی؟! بله:🥂
مِی،که از دریا درو راهی شود
پیش او جیحون ها زانو زند
( دفتر6،ب:3)
و شرط دیگر فنای سالک است:🔫
نه فلک راست مسلّم نه ملک راست حاصل
آن چه در سرّ سویدای بنی آدم از اوست
( سعدی،دیوان،امیرکبیر،ص:787)
یا:🔥
آتش آن نیست که از شعله ی آن خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
( حافظ قزوینی ،ص: 125)
و مولوی:🔥
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
زندگی واقعی انسان و حیات معنوی وی در گرو عشق است💙 و عشق در تمامی کاینات جاری است و بی عشق مرگ واقعی وی رقم می خورد:
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر مِی فتاد
( مثنوی نيكلسون،ص:ب:10)
یا:🐠
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزی است روزش دیر شد
حافظ،در بیتی ملمّع🌈،بدین خاطر مرید را به حضور و یاد معشوق
فرا می خواند و می گوید:
حضوری گر همی خواهی ازو غافل مشو
"متی ما تلق من تهوی دع الدنیا واهملها "(حافظ،ص:2)
قوت اصلیّ بشر نور خداست 💫
قوت حیوانی مر او را ناسزاست
( مثنوی،2،ب5)
و:
قوّتت از قوت حق می زهد!
نز عروقی کز حرارت می جهد
همچنان این قوت ابدال حق
هم ز حق دان نز طعام و از طَبَق
( مثنوی،3، ب: 8)
مولانا در حسن ختام نی نامه،خامان را از درک لذّات عشق بی نصیب می داند:
کی چشد درویش صورت زان زکات؟
معنی است آن نه فعولن فاعلات
( مثنوی،6،ب:58)
پس:
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
( مثنوی،1،ب:18)
نی زن:🗣
گر عارف حق بيني چشم از همه بر هم زن
چون دل به يکي دادي، آتش به دو عالم زن
تا چند فروغي را مجروح توان ديدن
يا مرهم زخمي کن يا ضربت محکم زن
🍎وزن شعر:مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن(هزج مثمن اخرب )
نگارش،تدوین، تحلیل و انتخاب ترانه از: محمّدعزیززاده دوبخشری ☄17/6/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
من برم :🚶♂🕊
من برم هیشکی تنها نمیشه
بغضی ابری برام وا نمیشه
طفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشه
کاش میشد اینو لااقل بدونی:
موندم اینجا که تنها نمونی
عاشقم واقعا نه از این عشقای یک قرونی
زندگی عین دریای بی آب من
همش راه میرم بی تو تو خواب🚶♂
مثل یک کوری ام که عصاشو داده به دست یک کرم شب تاب🌂🏑
آخه تو چی میدونی ازم که رو تنم جای چنگال گرگه
پا گذاشتم رو قلبم که له شم
ما کوچیکا خدامون بزرگه
من برم هیشکی تنها نمیشه بغضی ابری برام وا نمیشه
طفلکی مادرم بعد من
بچگیم توپ چهل تیکه بودم⚽
ته اون کوچه تاریکه بودم 🌌
خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم
خیلی سالارو یادم نمونده دورمم خیلی آدم نمونده
من هنوز حرف دارم با چشات درد و دل کم نمونده
زندگی عین دریای بی آب من همش راه میرم بی تو تو خواب
مثل یک کوری ام که عصاشو داده به دست یک کرم شب تاب
آخه تو چی میدونی ازم که رو تنم جای چنگال گرگه
پا گذاشتم رو قلبم که له شم ما کوچکا خدامون بزرگه
محمّدعزیززاده ☄15/7/98
تیتراژ پایانی سریال ستایش ۳:🗣
🎤ترانه سرا : مهرزاد امیرخانی
🎸آهنگساز : شهاب مظفری
💙
🍎
⚽
🏀
🏆
🥊
@Tame_Adabiate_Azizzade🥊
من برم هیشکی تنها نمیشه
بغضی ابری برام وا نمیشه
طفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشه
کاش میشد اینو لااقل بدونی:
موندم اینجا که تنها نمونی
عاشقم واقعا نه از این عشقای یک قرونی
زندگی عین دریای بی آب من
همش راه میرم بی تو تو خواب🚶♂
مثل یک کوری ام که عصاشو داده به دست یک کرم شب تاب🌂🏑
آخه تو چی میدونی ازم که رو تنم جای چنگال گرگه
پا گذاشتم رو قلبم که له شم
ما کوچیکا خدامون بزرگه
من برم هیشکی تنها نمیشه بغضی ابری برام وا نمیشه
طفلکی مادرم بعد من
بچگیم توپ چهل تیکه بودم⚽
ته اون کوچه تاریکه بودم 🌌
خیلی سالا گذشت تا دلم ریشه زد تو وجودم
خیلی سالارو یادم نمونده دورمم خیلی آدم نمونده
من هنوز حرف دارم با چشات درد و دل کم نمونده
زندگی عین دریای بی آب من همش راه میرم بی تو تو خواب
مثل یک کوری ام که عصاشو داده به دست یک کرم شب تاب
آخه تو چی میدونی ازم که رو تنم جای چنگال گرگه
پا گذاشتم رو قلبم که له شم ما کوچکا خدامون بزرگه
محمّدعزیززاده ☄15/7/98
تیتراژ پایانی سریال ستایش ۳:🗣
🎤ترانه سرا : مهرزاد امیرخانی
🎸آهنگساز : شهاب مظفری
💙
🍎
⚽
🏀
🏆
🥊
@Tame_Adabiate_Azizzade🥊
Telegram
attach 📎
سیمای زنان شاهنامه(گُردآفرید):👸
گُردآفرید یا گُردآفرین پهلوان زن ایرانی و دختر گژدهم است.
در داستان رستم و سهراب گردآفرید با سهراب رزم کرد و به دست او گرفتار شد ولی توانست خود را با تدبیر از دست سهراب برهاند.
گردآفرید در شاهنامه:🧞♂
گُردآفرید نخستین شیرزن حماسۀ ملی ایران است.گردآفریدِ دلربا و چالاک،علیرغم این که در شاهنامه حضوری کوتاه دارد و شکست هم میخورد؛بسیار برجسته است و یکی از جذّاب ترین زنان شاهنامه.
وی را میتوان مانند فرانک،"ارنواز و شهرنواز"، نمونۀ زن اصیل ایرانی دانست:
زنی بود بر سان ُگرد سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا(که)نام او بود گردآفرید
که چنو به جنگ اندرون کس ندید
در رهسپاری سهراب از توران به ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش رستم است، با او آشنا میشویم.
در مرز توران و ایران،دژی به نام سپیددژ هست.گُژدَهَم که یک ایرانی سالخَورد است،بر آن فرمان میراند
و همواره در برابر دشمن پایداری سرسختانهای میورزد و با این کار،دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار میسازد.گژدهم پیر،پسری خُرد به نام گُستَهَم دارد،و دختری به نام گردآفرید.
سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد.
در نبرد میان سهراب و هژیر، فرماندۀ دژ، سهراب بر او پیروز میگردد.
سهراب،نخست میخواهد او را بکشد، اما سپس او را اسیر کرده راهی سپاه خود میکند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه میسازد، اما گردآفرید چنان این را مایۀ ننگ میداند که بر آن میشود خود به نبرد او رود (شاهنامه/12b/ 173 تا 203).
🖕... سهراب در برابر باران تیر گردآفرید، ناچار سپرش را به کار درمیآورد. وی جنگکنان نزدیک گردآفرید میشود و نیزۀ او را میگیرد. با نیزه جامۀ جنگی او را میدرد، گردآفرید شمشیر میکشد و با فرود آوردن آن نیزۀ سهراب را میشکند.
سرانجام میبیند که توان رویارویی با سهراب را ندارد و میکوشد سوی دژ بگریزد. اما سهراب به او میرسد و کلاهخودش را برمیگیرد.تازه میبیند که آن پیکارگر نه مرد،بلکه دختری زیباروی است. گردآفرید به نیرنگ دست مییازد و به سهراب میگوید که خوب نیست رزمندگان ببینند که وی در نبرد با یک دختر به چنین کوشش و رنجی گرفتار آمده و به او پیشنهاد میکند که همراهش به درون دژ برود و دژ در چنگ اوست.
سهراب که خیرۀ او شده، در دام شگرد گردآفرید میافتد. گردآفرید او را تا درب دژ میآورد، سپس با چابکدستی بسیار به درون دژ میجهد و در را میبندد.سهراب بیرون میماند. گردآفرید به بالای دژ میرود و ریشخندکنان فریاد میزند:😊
«ترکان ز ایران نیابند جفت!»
سپس به اندرز به او میگوید که بهتر است پیش از آن که رستم به آنجا برسد، همراه سپاهش به توران برگردد (شاهنامه/ b12/204 تا268).
✍منابع تحقیق:
1-منصور رستگار فسایی؛ فرهنگ نامهای شاهنامه؛ انتشارات |پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ جلد ۲؛ صفحهٔ
2-↑ گشاهنامه. جلد اول. فریدون، ص ۱۸
3-حسین، الهی قمشهای. شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد، ۱۳۸۶. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-
تهیّه،تدوین و تصویر از :
محمّدعزیززاده ☄16/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade
گُردآفرید یا گُردآفرین پهلوان زن ایرانی و دختر گژدهم است.
در داستان رستم و سهراب گردآفرید با سهراب رزم کرد و به دست او گرفتار شد ولی توانست خود را با تدبیر از دست سهراب برهاند.
گردآفرید در شاهنامه:🧞♂
گُردآفرید نخستین شیرزن حماسۀ ملی ایران است.گردآفریدِ دلربا و چالاک،علیرغم این که در شاهنامه حضوری کوتاه دارد و شکست هم میخورد؛بسیار برجسته است و یکی از جذّاب ترین زنان شاهنامه.
وی را میتوان مانند فرانک،"ارنواز و شهرنواز"، نمونۀ زن اصیل ایرانی دانست:
زنی بود بر سان ُگرد سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا(که)نام او بود گردآفرید
که چنو به جنگ اندرون کس ندید
در رهسپاری سهراب از توران به ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش رستم است، با او آشنا میشویم.
در مرز توران و ایران،دژی به نام سپیددژ هست.گُژدَهَم که یک ایرانی سالخَورد است،بر آن فرمان میراند
و همواره در برابر دشمن پایداری سرسختانهای میورزد و با این کار،دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار میسازد.گژدهم پیر،پسری خُرد به نام گُستَهَم دارد،و دختری به نام گردآفرید.
سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد.
در نبرد میان سهراب و هژیر، فرماندۀ دژ، سهراب بر او پیروز میگردد.
سهراب،نخست میخواهد او را بکشد، اما سپس او را اسیر کرده راهی سپاه خود میکند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه میسازد، اما گردآفرید چنان این را مایۀ ننگ میداند که بر آن میشود خود به نبرد او رود (شاهنامه/12b/ 173 تا 203).
🖕... سهراب در برابر باران تیر گردآفرید، ناچار سپرش را به کار درمیآورد. وی جنگکنان نزدیک گردآفرید میشود و نیزۀ او را میگیرد. با نیزه جامۀ جنگی او را میدرد، گردآفرید شمشیر میکشد و با فرود آوردن آن نیزۀ سهراب را میشکند.
سرانجام میبیند که توان رویارویی با سهراب را ندارد و میکوشد سوی دژ بگریزد. اما سهراب به او میرسد و کلاهخودش را برمیگیرد.تازه میبیند که آن پیکارگر نه مرد،بلکه دختری زیباروی است. گردآفرید به نیرنگ دست مییازد و به سهراب میگوید که خوب نیست رزمندگان ببینند که وی در نبرد با یک دختر به چنین کوشش و رنجی گرفتار آمده و به او پیشنهاد میکند که همراهش به درون دژ برود و دژ در چنگ اوست.
سهراب که خیرۀ او شده، در دام شگرد گردآفرید میافتد. گردآفرید او را تا درب دژ میآورد، سپس با چابکدستی بسیار به درون دژ میجهد و در را میبندد.سهراب بیرون میماند. گردآفرید به بالای دژ میرود و ریشخندکنان فریاد میزند:😊
«ترکان ز ایران نیابند جفت!»
سپس به اندرز به او میگوید که بهتر است پیش از آن که رستم به آنجا برسد، همراه سپاهش به توران برگردد (شاهنامه/ b12/204 تا268).
✍منابع تحقیق:
1-منصور رستگار فسایی؛ فرهنگ نامهای شاهنامه؛ انتشارات |پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ جلد ۲؛ صفحهٔ
2-↑ گشاهنامه. جلد اول. فریدون، ص ۱۸
3-حسین، الهی قمشهای. شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد، ۱۳۸۶. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-
تهیّه،تدوین و تصویر از :
محمّدعزیززاده ☄16/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
راز های مگو❓🤭 🤐🤫
درون دلت شهرْ بندست راز
نگر تا نبينی درِ شهر، باز
تشبیهاتی مرموز در بیت مزبور موجود است بدین قرار که:راز به زندانيی تشبيه شده است که حقّ خروج از درِ شهر یعنی دهان را ندارد🙅♂و دل هم زندانی است که رازها در آن محبوسند و بدون جواز از زندان بان یعنی گوینده ی سخن حقّ مرخصی ندارند❗
☀استعاره ها؛شهر:استعاره از دل،باطن و درون ابنای بشر.
درِ شهر:استعاره ازدهان.
پس بنابر این،راز درون دلت زنداني است،زنهار،تا با حرف زدن بي جا اسرار دلت به بیرون درز نکند:
مگیر از لب خویش مٌهر خموشی🤭
مکن رخنه دیوار گلزار خود را
سخـن كز دهان تا همايون جهد
چو ما رامَـهِل خانه بيرون جهد
مهر خاموشی حصاری شد ز کج طبعان مرا
ماهی لب بسته🐡 را اندیشه از قلّاب نیست
ز خامشی دهن غنچه پر زر شده است
سکوت جایزه دارد چرا نمی گیری؟!
دل است ای خردمند،زندان راز
چو گفتی نیاید به زنجیر باز
نگه دار از او خويشتن چون سزد
كـه نـزديك تـر را سبـك تر گزد
دانه پنهان کن،به کلّی دام شو
غنچه پنهان کن،گیاه بام شو
👇
یا:
فراغْ بال،گلی از بهار گمنامی است
در آتش است مدام آن که شهرتی دارد
سخن تا نگويي بر او دست هست
چو گفته شود يابد او بر تـو دست
سخن ديو بندي است در چاه دل
بـه بـالاي كـام و زبـانــش مَـهِل
و نباید سخن گفت ناساخته،ازیرا:
تامّل کنان در خطا و صواب
بِهْ از ژاژ خایان حاضر جواب
جالب است،شعر موصوف،با بیت زیر از خود سعدی تضاد معنایی دارد:❌
تا مرد سخن نگفته باشد🗣
عیب و هنرش نهفته باشد
امّا در فحوای کلام سعدی تنها گفتاری بر سکوت و خاموشی ارجحیت دارد که گفتنش ارزشمندتر از سکوت و خاموشی باشد؛یعنی فضیلت خاموشی و ترجیح آن بر سخن گفتن:
ز گفت و گو سبک چون موج طوفان گردیده می گردم
ز خاموشی گران چون گوهر سنجیده می گردم
وی پرحرفی،وراجی و پرگویی را ملامت می کند زیرا معتقد است که شخص پرحرف و لاف زن،گوش شنوا ندارد:🗣
فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش
یا:
چو خواهی که گویی نَفَس بر نَفَس
نخواهی شنیدن مگر گفتِ کس
و:🌟 💥
گر باشد صد ستاره در پیش
تعظیم یک آفتاب از او بیش
و انسان های سخن سنج،جز برای سخنوری ارزشمند چون مروارید از دهان صدف دهان باز نمی کنند:🐚
صدف وار گوهرشناسان راز
دهان جز به لولو نکردند باز
کمال است در نفْس انسان سخن
پس همان بهتر است که تو با سخن راندن بیهوده،ارزشت را پایین نیاوری:
تو خود را به گفتار،ناقص مکن
و یادت باشد که:
کم آواز هرگز نبينی خَجِل
جُوی مُشک بهتر که(از)یک توده گِل
پس از نادانانی که دَه مَرده گوی(پرحرفند)برحذر باش:
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
و همان بِهْ که:
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی
اگر زیاده گویی نمایی خطا و اشتباه هم فراوان است و تیرت به خطا خواهد رفت:🏹
صد انداختی تیر و هر صد خطاست
پس:
اگر هوشمندی یک انداز و راست
و مراقب باشید غیبت و بدگویی نکنید؛زیرا در صورت فاش شدن،شرمندگی به دنبال دارد:🤦♂
چرا گوید آن چیز در خفیه مَرد
که گر فاش گردد شود روی زرد
مگر نمی دانید که:دیفار موش داره،موشم 🐁 گوش داره:
مکن پیش دیوار غیبت بسی
بود کز پسش گوش دارد کسی
پس دوستان ارجمند محفل طعم ادبیات(عزیززاده)🙋♂:
یک نصیحت کنمت کاندر آن نبود غرض
چون کنی رای مهمّی،تامّل از پیش کن
پس ابتدا بیندیش و آن گهي گفتار؛🤔زیرا:
نباید سخن گفت ناساخته
نشاید بریدن نینداخته
دوست من:💇♀
بریدی تو ناکرده گَز جامه را
نخواندی تو پایان شه نامه را
پس معلوم شد که"زبان سرخ،سرِ سرسبز می دهد بر باد:
از آن مرد دانا دهان دوخته است🤐😷
که بیند که شمع از زبان سوخته است
رازهای مگو:🗣🤫🤭
و این تنهایی حق من است!🥺
تاوان عاشق شدن است …!💙
چه راز های مگو که:
لحظه رفتن سرِ زبانم بود …!🕊
چه ابر های غریبی که
مثل خاطره در آسمانم بود!
چه"دوست دارم ها" که غنچه شد
به لب و میان ره پژمرد …!
زخاطرم نرود که خاطرت مرا
از خاطرم برد...😢
نگارش،تدوین و انتخاب ترانه از:
محمّدعزیززاده ☄رشت ☔
19/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
درون دلت شهرْ بندست راز
نگر تا نبينی درِ شهر، باز
تشبیهاتی مرموز در بیت مزبور موجود است بدین قرار که:راز به زندانيی تشبيه شده است که حقّ خروج از درِ شهر یعنی دهان را ندارد🙅♂و دل هم زندانی است که رازها در آن محبوسند و بدون جواز از زندان بان یعنی گوینده ی سخن حقّ مرخصی ندارند❗
☀استعاره ها؛شهر:استعاره از دل،باطن و درون ابنای بشر.
درِ شهر:استعاره ازدهان.
پس بنابر این،راز درون دلت زنداني است،زنهار،تا با حرف زدن بي جا اسرار دلت به بیرون درز نکند:
مگیر از لب خویش مٌهر خموشی🤭
مکن رخنه دیوار گلزار خود را
سخـن كز دهان تا همايون جهد
چو ما رامَـهِل خانه بيرون جهد
مهر خاموشی حصاری شد ز کج طبعان مرا
ماهی لب بسته🐡 را اندیشه از قلّاب نیست
ز خامشی دهن غنچه پر زر شده است
سکوت جایزه دارد چرا نمی گیری؟!
دل است ای خردمند،زندان راز
چو گفتی نیاید به زنجیر باز
نگه دار از او خويشتن چون سزد
كـه نـزديك تـر را سبـك تر گزد
دانه پنهان کن،به کلّی دام شو
غنچه پنهان کن،گیاه بام شو
👇
یا:
فراغْ بال،گلی از بهار گمنامی است
در آتش است مدام آن که شهرتی دارد
سخن تا نگويي بر او دست هست
چو گفته شود يابد او بر تـو دست
سخن ديو بندي است در چاه دل
بـه بـالاي كـام و زبـانــش مَـهِل
و نباید سخن گفت ناساخته،ازیرا:
تامّل کنان در خطا و صواب
بِهْ از ژاژ خایان حاضر جواب
جالب است،شعر موصوف،با بیت زیر از خود سعدی تضاد معنایی دارد:❌
تا مرد سخن نگفته باشد🗣
عیب و هنرش نهفته باشد
امّا در فحوای کلام سعدی تنها گفتاری بر سکوت و خاموشی ارجحیت دارد که گفتنش ارزشمندتر از سکوت و خاموشی باشد؛یعنی فضیلت خاموشی و ترجیح آن بر سخن گفتن:
ز گفت و گو سبک چون موج طوفان گردیده می گردم
ز خاموشی گران چون گوهر سنجیده می گردم
وی پرحرفی،وراجی و پرگویی را ملامت می کند زیرا معتقد است که شخص پرحرف و لاف زن،گوش شنوا ندارد:🗣
فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش
یا:
چو خواهی که گویی نَفَس بر نَفَس
نخواهی شنیدن مگر گفتِ کس
و:🌟 💥
گر باشد صد ستاره در پیش
تعظیم یک آفتاب از او بیش
و انسان های سخن سنج،جز برای سخنوری ارزشمند چون مروارید از دهان صدف دهان باز نمی کنند:🐚
صدف وار گوهرشناسان راز
دهان جز به لولو نکردند باز
کمال است در نفْس انسان سخن
پس همان بهتر است که تو با سخن راندن بیهوده،ارزشت را پایین نیاوری:
تو خود را به گفتار،ناقص مکن
و یادت باشد که:
کم آواز هرگز نبينی خَجِل
جُوی مُشک بهتر که(از)یک توده گِل
پس از نادانانی که دَه مَرده گوی(پرحرفند)برحذر باش:
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
و همان بِهْ که:
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی
اگر زیاده گویی نمایی خطا و اشتباه هم فراوان است و تیرت به خطا خواهد رفت:🏹
صد انداختی تیر و هر صد خطاست
پس:
اگر هوشمندی یک انداز و راست
و مراقب باشید غیبت و بدگویی نکنید؛زیرا در صورت فاش شدن،شرمندگی به دنبال دارد:🤦♂
چرا گوید آن چیز در خفیه مَرد
که گر فاش گردد شود روی زرد
مگر نمی دانید که:دیفار موش داره،موشم 🐁 گوش داره:
مکن پیش دیوار غیبت بسی
بود کز پسش گوش دارد کسی
پس دوستان ارجمند محفل طعم ادبیات(عزیززاده)🙋♂:
یک نصیحت کنمت کاندر آن نبود غرض
چون کنی رای مهمّی،تامّل از پیش کن
پس ابتدا بیندیش و آن گهي گفتار؛🤔زیرا:
نباید سخن گفت ناساخته
نشاید بریدن نینداخته
دوست من:💇♀
بریدی تو ناکرده گَز جامه را
نخواندی تو پایان شه نامه را
پس معلوم شد که"زبان سرخ،سرِ سرسبز می دهد بر باد:
از آن مرد دانا دهان دوخته است🤐😷
که بیند که شمع از زبان سوخته است
رازهای مگو:🗣🤫🤭
و این تنهایی حق من است!🥺
تاوان عاشق شدن است …!💙
چه راز های مگو که:
لحظه رفتن سرِ زبانم بود …!🕊
چه ابر های غریبی که
مثل خاطره در آسمانم بود!
چه"دوست دارم ها" که غنچه شد
به لب و میان ره پژمرد …!
زخاطرم نرود که خاطرت مرا
از خاطرم برد...😢
نگارش،تدوین و انتخاب ترانه از:
محمّدعزیززاده ☄رشت ☔
19/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
👸سیمای زنان شاهنامه:
"روشنک"(همسر اسکندر)
روشَنَک یا رکسانا (اوستایی: Raoxshna/راوُخشنه؛ یونانی: Roxane/ رُخسانه یا رُکسانه) دختر وَخشاَرد∗ شهرب (والی) باختر (بلخ، در افغانستان امروزی) که اسکندر مقدونی به وی عشق میورزید و او را در سال ۳۲۷ پیش از میلاد به زنی گرفت.
اطلاعات کلی :👇
روشنک؛
همسر:اسکندر
پدر :وخشارد
فرزند:اسکندر چهارم
👩⚖داستان دلدادگی و خواستگاری اسکندرمقدونی از روشنک :👇
"باختر" آخرین ساتراپ ایرانی بود که به تسخیر اسکندر درآمد و در آن زمان "وخشوودروه" والی آن بود و از ولایات ممتاز ایران به شمار میرفت. او از اسکندر فرمانبرداری کرد و اسکندر وی را به حکومت ابقا داشته از سه پسرش دو نفر را برای خدمت در لشکر مقدونی طلبید و حاکم مزبور پسر سوم خود را هم به اختیار اسکندر گذاشت. وخشوودروه خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرقزمین بدهد و با این مقصود سی نفر از دختران خانوادههای درجه اول سغدیان را به این ضیافت طلبید. دختر خودِ والی هم جزو آنها بود. این دختر از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و به قدری دلربا بود که در میان آن همه دختران زیبا توجه تمام حضار را به خود جلب میکرد. اسکندر که مست بادهٔ عنایتهای اقبال و آب خورهٔ شراب بود عاشق وی گشت. به زودی اسکندر بلند و بیپروا گفت «لازم است مقدونیها و پارسیها با هم مزاوجت کنند تا مخلوط گردند و این یگانه وسیلهایست برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند.» بعد برای آنکه این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست مثل آورده گفت: «مگر او یکی از اسرا را ازدواج نکرد؟ بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دارند.» پدر روشنک از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آنرا با شمشیر به دو نیم کرده، نیمی را خودش برداشت و نیم دیگر را به روشنک داد تا وثیقهٔ زناشویی آنان باشد❕مقدونیها از این رفتار اسکندر ناخشنود شدند زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی ایرانی پدرزن اسکندر گردد ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر میترسیدند و هر آنچه از او سر میزد با سیمای خوش تلقی میشد.روشنک اسکندر را در لشکرکشیاش به هند در ۳۲۶ پیش از میلاد همراهی کرد. وی پس از مرگ ناگهانی اسکندر در بابل در ۳۲۳ پیش از میلاد از او فرزندی بنام اسکندر چهارم به دنیا آورد. پس از مرگ اسکندر، روشنک و پسرش قربانی دسیسههای سیاسی امپراتوری اسکندر شدند. پلوتارک مینویسد (بند ۱۰۰): وقتی که اسکندر مرد، روشنک، همسر اسکندر، آبستن بود و از این جهت مورد احترام مقدونیها واقع شد، ولی چون او به استاتیرا رشک میبرد، او را فریب داد به این معنی که نامهای جعلی از طرف اسکندر به او نوشته، احضارش کرد و همینکه او آمد امر کرد او و خواهر وی را کشته، جسد آنها را در چاهی انداختند و بعد چاه را به امر او پُر کردند. در این کار پردیکاس محرم و شریک جنایت او گشت. این همان شخص است که پس از مرگ اسکندر از تمام سرداران او متنفذتر بود.از آن پس المپیاس، مادر اسکندر کبیر، از روشنک و پسرش حمایت میکرد تا اینکه المپیاس به دست کاساندر به قتل رسید. کاساندر چون دید که اسکندر چهارم پسر اسکندر کبیر، بزرگ شده و در مقدونیه گفت و گو ازین است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن میدید.بنابراین به رئیس محبس نوشت:که سر روشنک و اسکندر چهارم را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثری از این دو قتل نماند. این امر اجرا شد و روشنک و پسرش در حدود ۳۰۹ پیش از میلاد زهر داده شدند❕محمّدعزیززاده ☄20/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🤴
"روشنک"(همسر اسکندر)
روشَنَک یا رکسانا (اوستایی: Raoxshna/راوُخشنه؛ یونانی: Roxane/ رُخسانه یا رُکسانه) دختر وَخشاَرد∗ شهرب (والی) باختر (بلخ، در افغانستان امروزی) که اسکندر مقدونی به وی عشق میورزید و او را در سال ۳۲۷ پیش از میلاد به زنی گرفت.
اطلاعات کلی :👇
روشنک؛
همسر:اسکندر
پدر :وخشارد
فرزند:اسکندر چهارم
👩⚖داستان دلدادگی و خواستگاری اسکندرمقدونی از روشنک :👇
"باختر" آخرین ساتراپ ایرانی بود که به تسخیر اسکندر درآمد و در آن زمان "وخشوودروه" والی آن بود و از ولایات ممتاز ایران به شمار میرفت. او از اسکندر فرمانبرداری کرد و اسکندر وی را به حکومت ابقا داشته از سه پسرش دو نفر را برای خدمت در لشکر مقدونی طلبید و حاکم مزبور پسر سوم خود را هم به اختیار اسکندر گذاشت. وخشوودروه خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرقزمین بدهد و با این مقصود سی نفر از دختران خانوادههای درجه اول سغدیان را به این ضیافت طلبید. دختر خودِ والی هم جزو آنها بود. این دختر از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و به قدری دلربا بود که در میان آن همه دختران زیبا توجه تمام حضار را به خود جلب میکرد. اسکندر که مست بادهٔ عنایتهای اقبال و آب خورهٔ شراب بود عاشق وی گشت. به زودی اسکندر بلند و بیپروا گفت «لازم است مقدونیها و پارسیها با هم مزاوجت کنند تا مخلوط گردند و این یگانه وسیلهایست برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند.» بعد برای آنکه این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست مثل آورده گفت: «مگر او یکی از اسرا را ازدواج نکرد؟ بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دارند.» پدر روشنک از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آنرا با شمشیر به دو نیم کرده، نیمی را خودش برداشت و نیم دیگر را به روشنک داد تا وثیقهٔ زناشویی آنان باشد❕مقدونیها از این رفتار اسکندر ناخشنود شدند زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی ایرانی پدرزن اسکندر گردد ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر میترسیدند و هر آنچه از او سر میزد با سیمای خوش تلقی میشد.روشنک اسکندر را در لشکرکشیاش به هند در ۳۲۶ پیش از میلاد همراهی کرد. وی پس از مرگ ناگهانی اسکندر در بابل در ۳۲۳ پیش از میلاد از او فرزندی بنام اسکندر چهارم به دنیا آورد. پس از مرگ اسکندر، روشنک و پسرش قربانی دسیسههای سیاسی امپراتوری اسکندر شدند. پلوتارک مینویسد (بند ۱۰۰): وقتی که اسکندر مرد، روشنک، همسر اسکندر، آبستن بود و از این جهت مورد احترام مقدونیها واقع شد، ولی چون او به استاتیرا رشک میبرد، او را فریب داد به این معنی که نامهای جعلی از طرف اسکندر به او نوشته، احضارش کرد و همینکه او آمد امر کرد او و خواهر وی را کشته، جسد آنها را در چاهی انداختند و بعد چاه را به امر او پُر کردند. در این کار پردیکاس محرم و شریک جنایت او گشت. این همان شخص است که پس از مرگ اسکندر از تمام سرداران او متنفذتر بود.از آن پس المپیاس، مادر اسکندر کبیر، از روشنک و پسرش حمایت میکرد تا اینکه المپیاس به دست کاساندر به قتل رسید. کاساندر چون دید که اسکندر چهارم پسر اسکندر کبیر، بزرگ شده و در مقدونیه گفت و گو ازین است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن میدید.بنابراین به رئیس محبس نوشت:که سر روشنک و اسکندر چهارم را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثری از این دو قتل نماند. این امر اجرا شد و روشنک و پسرش در حدود ۳۰۹ پیش از میلاد زهر داده شدند❕محمّدعزیززاده ☄20/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🤴
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🤴 روشنک درشاهنامه:
در شاهنامه فردوسی در قسمت پادشاهی اسکندر،فردوسی در باب ازدواج روشنک و اسکندر چنین فرموده :
ببستند آذین به شهر اندرون
پر ازخنده لب ها دل پر ز خون
اسکندر اصرار داشت که مردم،پیش از حرکت او چراغانی کنند؛در حالی که مردم اصفهان مانند همه ی شهرها لباس ماتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند.مردم ایران،کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست میدادند و فردوسی طی یک شعر بالا،این
چشم انداز را نمودار کرده است.
در شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی در تعریف این بانو اشعاری زیبا سروده شده است و اسکندر با احترام به وصیت نامه دارا با عزت تمام از روشنک خواستگاری می کند و در نامه ای می نویسد:
جهان یکسر اکنون به پیش شماست
بر اندرز دارا فراوان گواست
که او روشنک را به من داد و گفت:
که چون او نباشد تو را در نهفت
سر بانوانی و زیبای تخت
فروزنده فرّه و نام و بخت
نبشتیم نامه بر مادرت
که ایدر فرستد تو را در خورت
بر آئین فرزند شاهنشهان
به پیش اندرون موبد اصفهان
پرستنده و تاج و پیلان و مهد
همان را که دادی به تو شیر و شهد
به مشکوی ما باش روشن روان
تویی در شبستان سرِ بانوان
از ایوان پرستندگان خواستند
چهل مهد زرّین بیاراستند
یکی مهد با چتر و با خادمان
نشست اندرو روشنک شادمان
بر آن چتر دیبا درم ریختند
ز بر مشک سارا همی بیختند
چو ماه اندر آمد به مشکوی شاه
سکندر بدو کرد چندی نگاه
بدان برز و بالا و آن خوب چهر
تو گفتی خَِرَد پروردیش به مهر
ازو جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد بیدار و چیزی ندید
دلش مهر و پیوند او برگزید
همه پهلوانان ایران زمین
به شاهی برو خواندند آفرین
این ازدواج بنابر وصیت و مصلحت و
با شور و شوق تمام انجام گرفت و اسکندر با این ازدواج محبوب ایرانیان شد؛اما مرگ زودرس اسکندر باعث شد که روشنک نصیبی از شوهر خود نبرد.
👑 روشنک در شعر
کجا مادرش روشنک نام کرد؟
جهان را بدو شاد و پدرام کرد
فردوسی
همان روشنک را که دخت من است
بدین نازکی دستْ پخت من است نظامی
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درةالتاج او
نظامی
اگر سردرآرد بدین شغل شاه
سر روشنک را رساند به ماه
نظامی
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ
نظامی
✍منابع اثر:
ایران باستان تألیف پورداود
فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود
داریوش بزرگ شاه ایرانیان/هانس کنایفل: ترجمه جوادسیداشرف، تهران، آثار، ۱۳۸۶
تهيه،تدوین و تصویر از :
محمّدعزیززاده ☄20/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🤴
در شاهنامه فردوسی در قسمت پادشاهی اسکندر،فردوسی در باب ازدواج روشنک و اسکندر چنین فرموده :
ببستند آذین به شهر اندرون
پر ازخنده لب ها دل پر ز خون
اسکندر اصرار داشت که مردم،پیش از حرکت او چراغانی کنند؛در حالی که مردم اصفهان مانند همه ی شهرها لباس ماتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند.مردم ایران،کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست میدادند و فردوسی طی یک شعر بالا،این
چشم انداز را نمودار کرده است.
در شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی در تعریف این بانو اشعاری زیبا سروده شده است و اسکندر با احترام به وصیت نامه دارا با عزت تمام از روشنک خواستگاری می کند و در نامه ای می نویسد:
جهان یکسر اکنون به پیش شماست
بر اندرز دارا فراوان گواست
که او روشنک را به من داد و گفت:
که چون او نباشد تو را در نهفت
سر بانوانی و زیبای تخت
فروزنده فرّه و نام و بخت
نبشتیم نامه بر مادرت
که ایدر فرستد تو را در خورت
بر آئین فرزند شاهنشهان
به پیش اندرون موبد اصفهان
پرستنده و تاج و پیلان و مهد
همان را که دادی به تو شیر و شهد
به مشکوی ما باش روشن روان
تویی در شبستان سرِ بانوان
از ایوان پرستندگان خواستند
چهل مهد زرّین بیاراستند
یکی مهد با چتر و با خادمان
نشست اندرو روشنک شادمان
بر آن چتر دیبا درم ریختند
ز بر مشک سارا همی بیختند
چو ماه اندر آمد به مشکوی شاه
سکندر بدو کرد چندی نگاه
بدان برز و بالا و آن خوب چهر
تو گفتی خَِرَد پروردیش به مهر
ازو جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد بیدار و چیزی ندید
دلش مهر و پیوند او برگزید
همه پهلوانان ایران زمین
به شاهی برو خواندند آفرین
این ازدواج بنابر وصیت و مصلحت و
با شور و شوق تمام انجام گرفت و اسکندر با این ازدواج محبوب ایرانیان شد؛اما مرگ زودرس اسکندر باعث شد که روشنک نصیبی از شوهر خود نبرد.
👑 روشنک در شعر
کجا مادرش روشنک نام کرد؟
جهان را بدو شاد و پدرام کرد
فردوسی
همان روشنک را که دخت من است
بدین نازکی دستْ پخت من است نظامی
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درةالتاج او
نظامی
اگر سردرآرد بدین شغل شاه
سر روشنک را رساند به ماه
نظامی
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ
نظامی
✍منابع اثر:
ایران باستان تألیف پورداود
فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود
داریوش بزرگ شاه ایرانیان/هانس کنایفل: ترجمه جوادسیداشرف، تهران، آثار، ۱۳۸۶
تهيه،تدوین و تصویر از :
محمّدعزیززاده ☄20/7/98
@Tame_Adabiate_Azizzade🤴
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
20 مهر،زادروز حافظ شیرازی:☀
نام اصلی:خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین محمد شیرازی
زمینهٔ کاری:
شعر، فلسفه، منطق و عرفان
زادروز:۷۲۷ هجری قمری
شیراز
مرگ:۷۹۲ هجری قمری
شیراز، امپراتوری تیموری
جایگاه خاکسپاری:حافظیهٔ شیراز در زمان حکومت فرمانروایی آل اینجو، مظفریان و تیموریان
لقب:لسانُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُالْعُرَفا و ناظِمُالاُولیا
سبک نوشتاری:سبک عراقی
غزلسرایی فارسی
و اثرگذاشته برادب فارسی و ادبیات جهان
اثرپذیرفته:ازآیینهای مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، فردوسی و خواجوی کرمانی
مشهور است که در سالهای نوجوانی و آغاز جوانی،شاگرد نانوا بوده و از نسخههای خطی نیز رونوشت می کرده است.
☀مکتب حافظ:
مکتب حافظ،"رندی"است و رند و رندی کلیدیترین و بنیادیترین اصطلاح در شعر و جهانبینی حافظ است؛شناخت رندیْ شناخت جهانبینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه میدهد، بهگونهایکه رندشناسی برابر با حافظشناسی است.
رندی حافظ،نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛و رند یعنی:متفکر روشنفکر. انسانگرایی رندانه با انسانگرایی غربی تفاوت دارد و آن بهخاطر پشتوانهٔ معنوی و الهیاش است.عشق روش رندان است و رنج کشیدن در راهش. رندْ حامل پیام حافظ است،و نزدیکترین فرد به طرحریزی جهانبینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانهاش است.
☀سبک شناسی رند شیرازی:
سبک شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه،عارفانه و مدحی است.اما مهمترین شاخصهٔ سبک حافظ،پریشانی و پراکندگی موضوع و استقلال ابیات است که همچنان مورد بحث حافظپژوهان است.
حافظ با دگرگونیهای پیدرپی در صُوَر خیال و بنمایهها سبب ایجاد این توهّم میشود که موضوع شعر نیز تغییر میکند؛درحالیکه شاید چنین نباشد. ازاینرو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیانشده و روشهای گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.
☀اثرپذیری حافظ از قرآن:
مهمترین ویژگی ساختاری شعر حافظ،یعنی استقلال ابیات، بیش از هر چیز،اثرپذیرفته از سُوَر و آیات قرآن است.این ویژگیْ انقلاب حافظ در غزل است.حافظ چنانکه قرآن در یک سوره به بسیاری از موضوعات و مفاهیم میپردازد، در یک غزل چندبیتی، گسترهای وسیع از حکمت و معنی را میگنجاند.در قلمرو معنی،حافظ در جایگاه شاعری اندیشمند که شعرش نمایندهٔ جهانبینیاش است، فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعر خویش متبلور ساخت. او عناصر بنیاد جهانبینی رندیِ خویش را وامدار فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است و از این راه نظامی مستقل بهنام نظام رندی بنیاد کرد.
حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفتهاست.این اثرپذیریها هم جنبههای لفظی و هم جنبههای محتوایی را دربرمیگیرد. افزون بر تسلط حافظ بر ادب فارسی، شواهدی نیز نشاندهندهٔ آگاهی قابل توجه وی از زبان و ادب عربی است.
سبک بنیانگذاردهٔ حافظ هم در مضمون و هم در محتوی، افزون بر شاعران روزگاران پس از وی،
بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت.
آوازهٔ شعر حافظ ،به سرزمینهای دیگر مانند شبهقارهٔ هند رسید و شاعران آن دیار تلاش کردند تا مضامین شعرش را بهکار برند و به مثابه ي حافظ،مضامین عاشقانه و عارفانه را بههم پیوند دهند و از صنایع ادبی بهروش حافظ بهره گیرند.در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام،حافظ بیش ترین اثرگذاری را داشتهاست. ابراهیم امین شواربی، طه حسین، محمد فراتی، صلاح صاوی در زمره اشخاصی هستند که در این زمینه دست به نگارش آثاری زدهاند.
محمّدعزیززاده 20/7/98☄
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
نام اصلی:خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین محمد شیرازی
زمینهٔ کاری:
شعر، فلسفه، منطق و عرفان
زادروز:۷۲۷ هجری قمری
شیراز
مرگ:۷۹۲ هجری قمری
شیراز، امپراتوری تیموری
جایگاه خاکسپاری:حافظیهٔ شیراز در زمان حکومت فرمانروایی آل اینجو، مظفریان و تیموریان
لقب:لسانُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُالْعُرَفا و ناظِمُالاُولیا
سبک نوشتاری:سبک عراقی
غزلسرایی فارسی
و اثرگذاشته برادب فارسی و ادبیات جهان
اثرپذیرفته:ازآیینهای مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، فردوسی و خواجوی کرمانی
مشهور است که در سالهای نوجوانی و آغاز جوانی،شاگرد نانوا بوده و از نسخههای خطی نیز رونوشت می کرده است.
☀مکتب حافظ:
مکتب حافظ،"رندی"است و رند و رندی کلیدیترین و بنیادیترین اصطلاح در شعر و جهانبینی حافظ است؛شناخت رندیْ شناخت جهانبینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه میدهد، بهگونهایکه رندشناسی برابر با حافظشناسی است.
رندی حافظ،نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛و رند یعنی:متفکر روشنفکر. انسانگرایی رندانه با انسانگرایی غربی تفاوت دارد و آن بهخاطر پشتوانهٔ معنوی و الهیاش است.عشق روش رندان است و رنج کشیدن در راهش. رندْ حامل پیام حافظ است،و نزدیکترین فرد به طرحریزی جهانبینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانهاش است.
☀سبک شناسی رند شیرازی:
سبک شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه،عارفانه و مدحی است.اما مهمترین شاخصهٔ سبک حافظ،پریشانی و پراکندگی موضوع و استقلال ابیات است که همچنان مورد بحث حافظپژوهان است.
حافظ با دگرگونیهای پیدرپی در صُوَر خیال و بنمایهها سبب ایجاد این توهّم میشود که موضوع شعر نیز تغییر میکند؛درحالیکه شاید چنین نباشد. ازاینرو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیانشده و روشهای گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.
☀اثرپذیری حافظ از قرآن:
مهمترین ویژگی ساختاری شعر حافظ،یعنی استقلال ابیات، بیش از هر چیز،اثرپذیرفته از سُوَر و آیات قرآن است.این ویژگیْ انقلاب حافظ در غزل است.حافظ چنانکه قرآن در یک سوره به بسیاری از موضوعات و مفاهیم میپردازد، در یک غزل چندبیتی، گسترهای وسیع از حکمت و معنی را میگنجاند.در قلمرو معنی،حافظ در جایگاه شاعری اندیشمند که شعرش نمایندهٔ جهانبینیاش است، فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعر خویش متبلور ساخت. او عناصر بنیاد جهانبینی رندیِ خویش را وامدار فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است و از این راه نظامی مستقل بهنام نظام رندی بنیاد کرد.
حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفتهاست.این اثرپذیریها هم جنبههای لفظی و هم جنبههای محتوایی را دربرمیگیرد. افزون بر تسلط حافظ بر ادب فارسی، شواهدی نیز نشاندهندهٔ آگاهی قابل توجه وی از زبان و ادب عربی است.
سبک بنیانگذاردهٔ حافظ هم در مضمون و هم در محتوی، افزون بر شاعران روزگاران پس از وی،
بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت.
آوازهٔ شعر حافظ ،به سرزمینهای دیگر مانند شبهقارهٔ هند رسید و شاعران آن دیار تلاش کردند تا مضامین شعرش را بهکار برند و به مثابه ي حافظ،مضامین عاشقانه و عارفانه را بههم پیوند دهند و از صنایع ادبی بهروش حافظ بهره گیرند.در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام،حافظ بیش ترین اثرگذاری را داشتهاست. ابراهیم امین شواربی، طه حسین، محمد فراتی، صلاح صاوی در زمره اشخاصی هستند که در این زمینه دست به نگارش آثاری زدهاند.
محمّدعزیززاده 20/7/98☄
@Tame_Adabiate_Azizzade🍎
Telegram
attach 📎