✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸یك تعهد مشخص
✅فراخوان و پیشنهاد و آنچه درباره بازگشت به جبهه مردم ایران گفتم، هرچند به اقتضای وضعیت و آرایش سیاسی موجود با اسامی مشخص همراه بود اما اختصاصی نیست بلكه فراگیر است.
به دیگران هم در این آزمایش تاریخی خوشامد میگوییم.
میگوییم كه اگر راست میگویند، گریبان مجاهدین را رها نموده، یقه ملا را بچسبند. این را هم اول به خودمان میگوییم كه هرگز و هیچگاه شروعكننده خصومت و ضدیت و تعارض با احدی غیر از دیكتاتوریهای شیخ و شاه نبودهایم. اغلب تا مدتهای مدید فروخوردهایم تا وقتی كه طرف مقابل از حد گذرانده باشد، بهنحوی كه اگر به جوابگویی نمیپرداختیم، دیگر ضعف و ذلت تلقی میشد. و هیهات منّا الذله…
اما فراتر از این حرفها، من برای اثبات صدق عرایضم، باید تعهد مشخصی هم ارائه كنم تا كسی گمان نكند كه سودای دیگری جز آزادی و حاكمیت جمهور مردم دارم. از آنجا كه به هرحال كسی باید پا پیش بگذارد و امید و اعتماد پرپرشده از سوی خمینی و اعقاب عمامهدار و بیعمامهاش را جبران كند و آب رفته را از این حیث به جویبار وجدانهای خنجر خورده و ضمایر خیانتشده برگرداند، اعلام میكنم كه پس از وفای به عهد در آزادی ایرانزمین از چنگ رژیم ولایت فقیه و تشكیل مؤسسان منتخب مردم ایران، از هرگونه مقام و منصب و از هرگونه شركت در انتخابات و هر دولتی كه باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، چنانچه شایسته آن باقی بمانم، برایم كفایت و كمال مطلوب است.
البته میدانم كه خیانت خمینی به عهد و پیمانهایش، بهخصوص به تعهدهایی كه قبل از رسیدن به قدرت اعلام كرده بود؛ كلمات را ذبح و ملوث كرده و جایی برای اعتماد به تعهدها باقی نگذاشته است. اما این هم هست كه مجاهدین با دریای خون و سلسلهجبال ایستادگی در تاریخ معاصر ایران نشان دادهاند كه در سوگندها و تعهدهای خود جدی هستند. بنابراین، امیدوارم بتوانم در جریان عمل، در عهدی كه با خود و خدای خود از روز 30خرداد بستهام و آن را با شما در میان میگذارم، اعتماد كسب كنم.
از روز 30خرداد سال1360 كه بالاترین و شكوهمندترین مقاومت سازمانیافته تاریخ ایران در برابر ارتجاع و دیكتاتوری آغاز شد، و از روز برخاكافتادن اولین دسته شهیدان آزادی، با خود و خدای خود عهد بستم كه حتی اگر به رستگاری شهادت نرسم، چنانچه عمری باقی بود، با تدوین و تكمیل 4كتاب ناتمام تبیین جهان، انسان، تاریخ و شناخت، اینچنین دفتر ایام را با هدیه به نسل جوان ببندم.
در یك كلام، برترین و بالاترین خواسته برای خودم این است كه میخواهم «مجاهد» بمانم و «مجاهد» بمیرم. فقط همین. البته با استعانت از خدا و دعای خیر شما.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸یك تعهد مشخص
✅فراخوان و پیشنهاد و آنچه درباره بازگشت به جبهه مردم ایران گفتم، هرچند به اقتضای وضعیت و آرایش سیاسی موجود با اسامی مشخص همراه بود اما اختصاصی نیست بلكه فراگیر است.
به دیگران هم در این آزمایش تاریخی خوشامد میگوییم.
میگوییم كه اگر راست میگویند، گریبان مجاهدین را رها نموده، یقه ملا را بچسبند. این را هم اول به خودمان میگوییم كه هرگز و هیچگاه شروعكننده خصومت و ضدیت و تعارض با احدی غیر از دیكتاتوریهای شیخ و شاه نبودهایم. اغلب تا مدتهای مدید فروخوردهایم تا وقتی كه طرف مقابل از حد گذرانده باشد، بهنحوی كه اگر به جوابگویی نمیپرداختیم، دیگر ضعف و ذلت تلقی میشد. و هیهات منّا الذله…
اما فراتر از این حرفها، من برای اثبات صدق عرایضم، باید تعهد مشخصی هم ارائه كنم تا كسی گمان نكند كه سودای دیگری جز آزادی و حاكمیت جمهور مردم دارم. از آنجا كه به هرحال كسی باید پا پیش بگذارد و امید و اعتماد پرپرشده از سوی خمینی و اعقاب عمامهدار و بیعمامهاش را جبران كند و آب رفته را از این حیث به جویبار وجدانهای خنجر خورده و ضمایر خیانتشده برگرداند، اعلام میكنم كه پس از وفای به عهد در آزادی ایرانزمین از چنگ رژیم ولایت فقیه و تشكیل مؤسسان منتخب مردم ایران، از هرگونه مقام و منصب و از هرگونه شركت در انتخابات و هر دولتی كه باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، چنانچه شایسته آن باقی بمانم، برایم كفایت و كمال مطلوب است.
البته میدانم كه خیانت خمینی به عهد و پیمانهایش، بهخصوص به تعهدهایی كه قبل از رسیدن به قدرت اعلام كرده بود؛ كلمات را ذبح و ملوث كرده و جایی برای اعتماد به تعهدها باقی نگذاشته است. اما این هم هست كه مجاهدین با دریای خون و سلسلهجبال ایستادگی در تاریخ معاصر ایران نشان دادهاند كه در سوگندها و تعهدهای خود جدی هستند. بنابراین، امیدوارم بتوانم در جریان عمل، در عهدی كه با خود و خدای خود از روز 30خرداد بستهام و آن را با شما در میان میگذارم، اعتماد كسب كنم.
از روز 30خرداد سال1360 كه بالاترین و شكوهمندترین مقاومت سازمانیافته تاریخ ایران در برابر ارتجاع و دیكتاتوری آغاز شد، و از روز برخاكافتادن اولین دسته شهیدان آزادی، با خود و خدای خود عهد بستم كه حتی اگر به رستگاری شهادت نرسم، چنانچه عمری باقی بود، با تدوین و تكمیل 4كتاب ناتمام تبیین جهان، انسان، تاریخ و شناخت، اینچنین دفتر ایام را با هدیه به نسل جوان ببندم.
در یك كلام، برترین و بالاترین خواسته برای خودم این است كه میخواهم «مجاهد» بمانم و «مجاهد» بمیرم. فقط همین. البته با استعانت از خدا و دعای خیر شما.
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
✅گفتيم كه «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» اكنون در رژيم ولايت فقيه، با شاخص و معيار «سرنگوني»، همان جبهه سرنگوني استبداد مذهبي براي استقرار حاكميت جمهور مردم ايران تعريف ميشود.
دربارة گرايشها، تمايلات و خصايص اپورتونيستي و بارزشدن ماهيتهاي ارتجاعي در درون جبهه خلق بهاختصار اشارهكردم.
اكنون ميخواهيم ببينيم رژيمي كه جبهه خلق ميتواند و بايد آن را سرنگون كند و مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي مردم ايران است، چيست و كيست و چگونه تعريف ميشود؟
شناخت اين رژيم و كاركردهاي ويژة آن، لازمة مبارزه و سرنگوني آن است. هگل كه متفكري بزرگ و در فلسفه سيستمساز بود، يكبار گفت: فهميدن، پذيرفتن است…
هگل در واقع پدر ديالكتيك جديد است. هرچند در سيستم عقايد هگلي، بهيك وجود «مطلق» يا نوعي خدا كه البته خودش هم متحول است، احساس نياز ميشود، با اينهمه انگلس كه هرگونه وجود مطلق را نفي ميكند، درسال 1874 نوشت، بدون فلسفه هگل هرگز سوسياليسم علمي بهدنيا نميآمد.
در نيمة دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسيال دموكراسي سراسر اروپا را فراگرفته و بهسوي انقلاب و ترقي رهنمون شدهبود. در آن روزگار مرسوم بود كه براي مبارزه عظيم سوسيالدموكراسي دو شكل سياسي و اقتصادي قايل شوند. اما اين انگلس بود كه براي مبارزه با اپورتونيسم و انحراف، «مبارزه تئوريك» را هم در رديف مبارزه سياسي و اقتصادي زحمت كشان و سركوبشدگان قرار داد.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
✅گفتيم كه «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» اكنون در رژيم ولايت فقيه، با شاخص و معيار «سرنگوني»، همان جبهه سرنگوني استبداد مذهبي براي استقرار حاكميت جمهور مردم ايران تعريف ميشود.
دربارة گرايشها، تمايلات و خصايص اپورتونيستي و بارزشدن ماهيتهاي ارتجاعي در درون جبهه خلق بهاختصار اشارهكردم.
اكنون ميخواهيم ببينيم رژيمي كه جبهه خلق ميتواند و بايد آن را سرنگون كند و مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي مردم ايران است، چيست و كيست و چگونه تعريف ميشود؟
شناخت اين رژيم و كاركردهاي ويژة آن، لازمة مبارزه و سرنگوني آن است. هگل كه متفكري بزرگ و در فلسفه سيستمساز بود، يكبار گفت: فهميدن، پذيرفتن است…
هگل در واقع پدر ديالكتيك جديد است. هرچند در سيستم عقايد هگلي، بهيك وجود «مطلق» يا نوعي خدا كه البته خودش هم متحول است، احساس نياز ميشود، با اينهمه انگلس كه هرگونه وجود مطلق را نفي ميكند، درسال 1874 نوشت، بدون فلسفه هگل هرگز سوسياليسم علمي بهدنيا نميآمد.
در نيمة دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسيال دموكراسي سراسر اروپا را فراگرفته و بهسوي انقلاب و ترقي رهنمون شدهبود. در آن روزگار مرسوم بود كه براي مبارزه عظيم سوسيالدموكراسي دو شكل سياسي و اقتصادي قايل شوند. اما اين انگلس بود كه براي مبارزه با اپورتونيسم و انحراف، «مبارزه تئوريك» را هم در رديف مبارزه سياسي و اقتصادي زحمت كشان و سركوبشدگان قرار داد.
@Strategy_gh
Audio
⚜️ #استراتژی_قیام_و_سرنگونی ⚜️
فایل صوتی:
🔉🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
@Strategy_gh
فایل صوتی:
🔉🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸مبارزه چيست؟
🔹مجاهدين در ايران، نخستين گروه سياسي مسلماني بودند كه 60سال پس از انقلاب مشروطه، در پي سلسله شكستهاي اين انقلاب كه پياپي مقهور ارتجاع و ديكتاتوري ميشد، بهمبارزه انقلابي و علمي و مكتبي روي آوردند. محمد حنيف بنيانگذار مجاهدين از اينجا آغاز كرد. در سال1344، مبارزه مكتبي مترادف همان مبارزه تئوريك و ايدئولوژيك بود. بگذريم كه كلمه مكتب را هم بعداً خميني مانند بسياري كلمات ديگر از مجاهدين دزديد و لوث و ذبح كرد.
من در ارديبهشت1346 به عضويت مجاهدين درآمدم، كه در آن زمان هيچ نامي نداشتند و در محاورات، در مورد خودشان فقط از كلمه «سازمان» استفاده ميكردند. دوستي داشتم به نام حسين روحاني كه در دانشكده كشاورزي كرج درس ميخواند. او هم در تهران و هم در مشهد، به من سرميزد و گاه هردو در يك محفل سياسي و مذهبي آن روزگار شركت ميكرديم كه در شبهاي جمعه از دانشجويان و دانشآموزان مبارز تشكيل ميشد.
بعدها فهميدم كه او قصد عضوگيري مرا داشته و از مدتي قبل بهعنوان «رابط» عمل ميكرده است. البته من نميدانستم بهدنبال چيست چون گاهي وقتها سؤالهاي خيلي ريزي از من ميكرد يا به خانهمان ميآمد تا خوب مرا بشناسد.
در آن زمان محافل گوناگوني در همهجاي ايران ازجمله شهر مشهد وجودداشت. قبل از عضويت در مجاهدين، عمده وقت ما در همين محافل يا بهخواندن كتابهاي مختلف ميگذشت. منظورم اساساً محافل روشنفكري است كه مضمون مشترك همة آنها مخالفت با حكومت و ديكتاتوري شاه بود.
از سال42 و43 در كانون نشر حقايق اسلاميكه آقاي محمدتقي شريعتي پدر دكتر علي شريعتي آن را اداره ميكرد، با شهداي بزرگ فدايي، مسعوداحمدزاده و اميرپرويز پويان آشنا شدهبودم و تقريباً همدوره بوديم. پويان در دبيرستان فيوضات تحصيل ميكرد كه ديواربهديوار دبيرستان ما(دبيرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمدزاده و پويان قهرمانان خلق و پرچمداران پيشتاز سازمان چريكهاي فدايي شدند.
دوستي ما تا اواخر سال1348 در زمان دانشجويي در دانشگاه تهران ادامه يافت. ساعتها قدم ميزديم و بحث و گفتگو ميكرديم و گاهي هم بحث را در چايخانه دانشكده علوم ادامه ميداديم. فدايي بزرگ مسعود احمدزاده، دانشجوي رياضي در دانشكده علوم بود. بعد از سال48 ديگر يكديگر را نديديم. بهنظرم اشتغالات طرفين در سازمانهايشان فرصتي براي اينكار باقي نميگذاشت. آخرين بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال1350 در مينيبوسي ديدم كه مشتركاً ما و او را از سلولهاي اوين با دستهاي بسته به دادرسي ارتش براي محاكمه ميبرد. ديدم كه همچنان فكور و سرفراز در رديف اول نشسته و در محاصره ماموران ساواك فقط ميتوانستيم با نگاه و تكاندادن سر با هم صحبت كنيم…
جوانان مبارز آن روزگار، در نخستين سالهاي دهه40 بهراستي تشنهكام مبارزة انقلابي بودند. تشنهكام سرنگونكردن رژيم شاه بودند. از سالهاي1335تا1345 وقايع زيادي در ايران و جهان اتفاق افتادهبود. جنگ سوئز و پيروزي جمال عبدالناصر، انقلاب الجزاير، كودتاي عبدالكريم قاسم و واژگوني سلطنت در عراق، انقلاب كوبا و ويتنام و نهضتهاي آزاديبخش از آمريكاي لاتين تا آفريقا، هر يك تاثيرات خود را در بيداري و برانگيختگي نسل بعد از مصدق در ايران داشتند. رژيم شاه هم جز در روزهاي 28مرداد كه ميخواست شكست مصدق را يادآوري كند، اصولاً خوش نداشت اسمي از مصدق ببرد تا نسل ما چيزي از مصدق نداند. سياست روز به فراموشيسپردن مصدق بود.
يك روز كه پدرم در خانه نبود من پوشه اوراق و اسناد اختصاصي او را كه دور از دسترس ما در بالاترين طبقه قفسه كتابهايش، البته پشت كتابها ميگذاشت و كنجكاوي مرا جلب كرده بود، با استفاده از يك چارپايه كه زيرپايم گذاشتم، برداشتم. توي اين پوشه انواع و اقسام نامهها بود كه يكي از آنها خيلي توجه مرا جلب كرد. تاريخش فروردين سال1331يا1332 بود. يك كارت بهامضاي دكتر محمد مصدق بود كه در آن از اينكه پدرم 50تومان پول خريد لباس عيد برادران بزرگتر مرا براي مصدق فرستاده، تقدير و تشكر كرده بود و اولش هم نوشته بود: نامه گرامي عزّ وصول بخشيد…
از ديدن اين كارت و مفاد آن مثل برقگرفتهها شدهبودم و انگار بهراز بسيارمهمي پيبرده باشم، در پوست نميگنجيدم اما اين دستبردزدن به پوشة اختصاصي پدرم را هيچوقت از ترس جرأت نكردم به خودش بگويم!
منظورم از نقل اين خاطرات براي شما اين است كه فضاي بچههاي آن روزگار را دريابيد كه دربهدر دنبال يك چيزي ميگشتند كه خودشان هم نميدانستند چيست؟ ولي گمشدهيي داشتند كه بعدها فهميدم اسمش ايران و آزادي است.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸مبارزه چيست؟
🔹مجاهدين در ايران، نخستين گروه سياسي مسلماني بودند كه 60سال پس از انقلاب مشروطه، در پي سلسله شكستهاي اين انقلاب كه پياپي مقهور ارتجاع و ديكتاتوري ميشد، بهمبارزه انقلابي و علمي و مكتبي روي آوردند. محمد حنيف بنيانگذار مجاهدين از اينجا آغاز كرد. در سال1344، مبارزه مكتبي مترادف همان مبارزه تئوريك و ايدئولوژيك بود. بگذريم كه كلمه مكتب را هم بعداً خميني مانند بسياري كلمات ديگر از مجاهدين دزديد و لوث و ذبح كرد.
من در ارديبهشت1346 به عضويت مجاهدين درآمدم، كه در آن زمان هيچ نامي نداشتند و در محاورات، در مورد خودشان فقط از كلمه «سازمان» استفاده ميكردند. دوستي داشتم به نام حسين روحاني كه در دانشكده كشاورزي كرج درس ميخواند. او هم در تهران و هم در مشهد، به من سرميزد و گاه هردو در يك محفل سياسي و مذهبي آن روزگار شركت ميكرديم كه در شبهاي جمعه از دانشجويان و دانشآموزان مبارز تشكيل ميشد.
بعدها فهميدم كه او قصد عضوگيري مرا داشته و از مدتي قبل بهعنوان «رابط» عمل ميكرده است. البته من نميدانستم بهدنبال چيست چون گاهي وقتها سؤالهاي خيلي ريزي از من ميكرد يا به خانهمان ميآمد تا خوب مرا بشناسد.
در آن زمان محافل گوناگوني در همهجاي ايران ازجمله شهر مشهد وجودداشت. قبل از عضويت در مجاهدين، عمده وقت ما در همين محافل يا بهخواندن كتابهاي مختلف ميگذشت. منظورم اساساً محافل روشنفكري است كه مضمون مشترك همة آنها مخالفت با حكومت و ديكتاتوري شاه بود.
از سال42 و43 در كانون نشر حقايق اسلاميكه آقاي محمدتقي شريعتي پدر دكتر علي شريعتي آن را اداره ميكرد، با شهداي بزرگ فدايي، مسعوداحمدزاده و اميرپرويز پويان آشنا شدهبودم و تقريباً همدوره بوديم. پويان در دبيرستان فيوضات تحصيل ميكرد كه ديواربهديوار دبيرستان ما(دبيرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمدزاده و پويان قهرمانان خلق و پرچمداران پيشتاز سازمان چريكهاي فدايي شدند.
دوستي ما تا اواخر سال1348 در زمان دانشجويي در دانشگاه تهران ادامه يافت. ساعتها قدم ميزديم و بحث و گفتگو ميكرديم و گاهي هم بحث را در چايخانه دانشكده علوم ادامه ميداديم. فدايي بزرگ مسعود احمدزاده، دانشجوي رياضي در دانشكده علوم بود. بعد از سال48 ديگر يكديگر را نديديم. بهنظرم اشتغالات طرفين در سازمانهايشان فرصتي براي اينكار باقي نميگذاشت. آخرين بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال1350 در مينيبوسي ديدم كه مشتركاً ما و او را از سلولهاي اوين با دستهاي بسته به دادرسي ارتش براي محاكمه ميبرد. ديدم كه همچنان فكور و سرفراز در رديف اول نشسته و در محاصره ماموران ساواك فقط ميتوانستيم با نگاه و تكاندادن سر با هم صحبت كنيم…
جوانان مبارز آن روزگار، در نخستين سالهاي دهه40 بهراستي تشنهكام مبارزة انقلابي بودند. تشنهكام سرنگونكردن رژيم شاه بودند. از سالهاي1335تا1345 وقايع زيادي در ايران و جهان اتفاق افتادهبود. جنگ سوئز و پيروزي جمال عبدالناصر، انقلاب الجزاير، كودتاي عبدالكريم قاسم و واژگوني سلطنت در عراق، انقلاب كوبا و ويتنام و نهضتهاي آزاديبخش از آمريكاي لاتين تا آفريقا، هر يك تاثيرات خود را در بيداري و برانگيختگي نسل بعد از مصدق در ايران داشتند. رژيم شاه هم جز در روزهاي 28مرداد كه ميخواست شكست مصدق را يادآوري كند، اصولاً خوش نداشت اسمي از مصدق ببرد تا نسل ما چيزي از مصدق نداند. سياست روز به فراموشيسپردن مصدق بود.
يك روز كه پدرم در خانه نبود من پوشه اوراق و اسناد اختصاصي او را كه دور از دسترس ما در بالاترين طبقه قفسه كتابهايش، البته پشت كتابها ميگذاشت و كنجكاوي مرا جلب كرده بود، با استفاده از يك چارپايه كه زيرپايم گذاشتم، برداشتم. توي اين پوشه انواع و اقسام نامهها بود كه يكي از آنها خيلي توجه مرا جلب كرد. تاريخش فروردين سال1331يا1332 بود. يك كارت بهامضاي دكتر محمد مصدق بود كه در آن از اينكه پدرم 50تومان پول خريد لباس عيد برادران بزرگتر مرا براي مصدق فرستاده، تقدير و تشكر كرده بود و اولش هم نوشته بود: نامه گرامي عزّ وصول بخشيد…
از ديدن اين كارت و مفاد آن مثل برقگرفتهها شدهبودم و انگار بهراز بسيارمهمي پيبرده باشم، در پوست نميگنجيدم اما اين دستبردزدن به پوشة اختصاصي پدرم را هيچوقت از ترس جرأت نكردم به خودش بگويم!
منظورم از نقل اين خاطرات براي شما اين است كه فضاي بچههاي آن روزگار را دريابيد كه دربهدر دنبال يك چيزي ميگشتند كه خودشان هم نميدانستند چيست؟ ولي گمشدهيي داشتند كه بعدها فهميدم اسمش ايران و آزادي است.
@Strategy_gh
شهيد بزرگوار خودمان منصور بازرگان، برادر بزرگتري بهنام ناصر داشت كه بعد از وقايع 15خرداد42 از تهران برگشته بود و براي ما گفتني زياد داشت. از طريق او فهميدم كه يك مهندس بازرگان هست كه مخالف رژيم است و يك آيتالله طالقاني، كه ارادتمند هردو آنها شدم. خودم هم نميدانم به چهدليل از آنروز بهخودم ردة عضويت در نهضت آزادي ايران دادم! بعد هم عكسها و جزوات آنها را پيداكردم و مخفيانه در دبيرستانها بهطرق مختلف پخش ميكردم تا روزي كه رئيس دبيرستان بو برد و گوشم را كشيد. وقتي در سال43 دكتر شريعتي از فرانسه برگشت، نميدانيد كه براي ما چه ارمغاني بود و ساعتها و ساعتها كلاسهاي درس شريعتي در دانشكده ادبيات درمشهد ميرساندم. اما باز هم يك چيز كم بود كه بعدها فهميدم اسمش سازمان و تشكيلات است.
خانه شاعر، نعمت ميرزازاده م.آزرم كه شهرت سراسري پيدا كرد، در كوچه يدالله شهر مشهد، يكي ديگر از محافل دايمي ما در آن زمان بود. همه زحمات پذيرايي اين خانه هم از شب تا صبح بهعهدة «رؤياخانم» همسرمرحوم او بود. «رؤياخانم» در همان حال درس هم ميخواند تا دوره متوسطه را تمام كند و من درحاليكه خودم مشغول آمادگي براي كنكور ورود بهدانشگاه بودم بهخواست شاعر، به ايشان رياضيات دبيرستاني درس ميدادم.
شاعر نامدار، اسماعيل خويي را هم اولين بار در همين سالها كه تاريخ آن يادم نيست، در خانة ميرزازاده ديدم. تازه دكتراي فلسفهاش را از انگلستان گرفته و برگشته بود. با پويان و شماري ديگر از دوستان، شب تا صبح در خدمت اسماعيل خويي بوديم و من كه قصد تلمذ داشتم، سؤالم اين بود كه «آقاي دكتر، تعريف خوب و بد چيست؟».
خويي گفت: كانت در اين زمينه ميگويد «تنها ارادة نيك، نيك است».
در دو سال آخر دبيرستان، در دبيرستان دانش بزرگنيا، يك معلم ادبيات داشتيم به نام آقاي بازرگاني، كه انسان بسيار شريف و معتقدي بود. كتابهاي رسمي درس فارسي را قبول نداشت و بهجاي آن به ما گلستان و بوستان تدريس ميكرد و از همانها هم امتحان ميگرفت. هر ماه هم يك ليست از كتابهاي خواندني در زمينههاي مختلف به ما ميداد كه خودمان برويم آنها را پيداكنيم و بخوانيم. از آقاي بازرگاني بسياري چيزها آموختم. انشاي بچهها را هم شب به خانه ميبرد و تصحيح ميكرد و هركدام را با يك زيرنويس به ما برميگرداند. يكبار زير انشاي من نوشت: اميدوارم نمونهيي از مردان راه حق بشويد…
از اينكه آقاي بازرگاني چنين چيزي نوشته بود تكان خوردم. بههمين خاطر در ماه رمضان سال1343 دعايم پيوسته اين بود كه: خدايا مرا وارد يك جمع ذيصلاحي بكن كه بتوانم كاري بكنم و وظيفهيي انجام بدهم. خدا اين خواسته را دوسالونيم بعد اجابت كرد و وارد «سازمان» حنيف شدم و بعدها فهميدم نقشش «رهبري» است. بهراستي او برجستهترين رجل انقلابي معاصر بود.
اما در مشهد بهتوصيه آقاي بازرگاني، دبير ادبيات مدرسه علوي بهنام آقاي دكتر ركني هم قبول كرد كه من هفتهيي يك ساعت بهخانة ايشان بروم و در خدمتش قرآن و مقداري تاريخ اسلام بياموزم. نميدانيد كه اين يكساعت در هفته چقدر برايم مغتنم بود. ازطرفديگر، آقاي بازرگاني مرا موظف كرد كه بايد براي دبيرستانهاي ديگر هم كه ايشان ادبيات تدريس ميكرد «كنفرانس» بدهم. از آقاي بازرگاني پرسيدم كنفرانس يعني چي؟ گفت يعني اينكه اول خودت ميروي و خوب مطالعه ميكني و خوب ميفهمي كه موضوع چيست و بعد در مورد همان موضوع، من دو ساعت زمان تدريس خودم را به تو ميدهم كه بيايي در دبيرستانهاي فردوسي و ابومسلم، همان موضوع را براي بچهها سخنراني كني. بهشرط اينكه هرچه را كه ميگويي كتاب و منبع آن را هم نشان بدهي. عين آنچه را هم كه ميتواني استناد و ثابت كني بگو و كم و زياد نگو…
گفتم آقاي بازرگاني، من ميترسم، بچهها ميخندند و هيچكس گوش نميكند. آقاي بازرگاني گفت، نترس من خودم ته كلاس مينشينم و اگر هم ايراد و اشكالي در كار شما بود بعداً ميگويم.
در جريان همين چيزهايي كه اسمش را آقاي بازرگاني كنفرانس گذاشته بود، دوستان زيادي در ساير دبيرستانها پيداكردم و فهميدم كه آنها هم عيناً مثل خودم هستند. ميخواهند يككاري بكنند ولي نميدانند چطور و چگونه؟
@Strategy_gh
خانه شاعر، نعمت ميرزازاده م.آزرم كه شهرت سراسري پيدا كرد، در كوچه يدالله شهر مشهد، يكي ديگر از محافل دايمي ما در آن زمان بود. همه زحمات پذيرايي اين خانه هم از شب تا صبح بهعهدة «رؤياخانم» همسرمرحوم او بود. «رؤياخانم» در همان حال درس هم ميخواند تا دوره متوسطه را تمام كند و من درحاليكه خودم مشغول آمادگي براي كنكور ورود بهدانشگاه بودم بهخواست شاعر، به ايشان رياضيات دبيرستاني درس ميدادم.
شاعر نامدار، اسماعيل خويي را هم اولين بار در همين سالها كه تاريخ آن يادم نيست، در خانة ميرزازاده ديدم. تازه دكتراي فلسفهاش را از انگلستان گرفته و برگشته بود. با پويان و شماري ديگر از دوستان، شب تا صبح در خدمت اسماعيل خويي بوديم و من كه قصد تلمذ داشتم، سؤالم اين بود كه «آقاي دكتر، تعريف خوب و بد چيست؟».
خويي گفت: كانت در اين زمينه ميگويد «تنها ارادة نيك، نيك است».
در دو سال آخر دبيرستان، در دبيرستان دانش بزرگنيا، يك معلم ادبيات داشتيم به نام آقاي بازرگاني، كه انسان بسيار شريف و معتقدي بود. كتابهاي رسمي درس فارسي را قبول نداشت و بهجاي آن به ما گلستان و بوستان تدريس ميكرد و از همانها هم امتحان ميگرفت. هر ماه هم يك ليست از كتابهاي خواندني در زمينههاي مختلف به ما ميداد كه خودمان برويم آنها را پيداكنيم و بخوانيم. از آقاي بازرگاني بسياري چيزها آموختم. انشاي بچهها را هم شب به خانه ميبرد و تصحيح ميكرد و هركدام را با يك زيرنويس به ما برميگرداند. يكبار زير انشاي من نوشت: اميدوارم نمونهيي از مردان راه حق بشويد…
از اينكه آقاي بازرگاني چنين چيزي نوشته بود تكان خوردم. بههمين خاطر در ماه رمضان سال1343 دعايم پيوسته اين بود كه: خدايا مرا وارد يك جمع ذيصلاحي بكن كه بتوانم كاري بكنم و وظيفهيي انجام بدهم. خدا اين خواسته را دوسالونيم بعد اجابت كرد و وارد «سازمان» حنيف شدم و بعدها فهميدم نقشش «رهبري» است. بهراستي او برجستهترين رجل انقلابي معاصر بود.
اما در مشهد بهتوصيه آقاي بازرگاني، دبير ادبيات مدرسه علوي بهنام آقاي دكتر ركني هم قبول كرد كه من هفتهيي يك ساعت بهخانة ايشان بروم و در خدمتش قرآن و مقداري تاريخ اسلام بياموزم. نميدانيد كه اين يكساعت در هفته چقدر برايم مغتنم بود. ازطرفديگر، آقاي بازرگاني مرا موظف كرد كه بايد براي دبيرستانهاي ديگر هم كه ايشان ادبيات تدريس ميكرد «كنفرانس» بدهم. از آقاي بازرگاني پرسيدم كنفرانس يعني چي؟ گفت يعني اينكه اول خودت ميروي و خوب مطالعه ميكني و خوب ميفهمي كه موضوع چيست و بعد در مورد همان موضوع، من دو ساعت زمان تدريس خودم را به تو ميدهم كه بيايي در دبيرستانهاي فردوسي و ابومسلم، همان موضوع را براي بچهها سخنراني كني. بهشرط اينكه هرچه را كه ميگويي كتاب و منبع آن را هم نشان بدهي. عين آنچه را هم كه ميتواني استناد و ثابت كني بگو و كم و زياد نگو…
گفتم آقاي بازرگاني، من ميترسم، بچهها ميخندند و هيچكس گوش نميكند. آقاي بازرگاني گفت، نترس من خودم ته كلاس مينشينم و اگر هم ايراد و اشكالي در كار شما بود بعداً ميگويم.
در جريان همين چيزهايي كه اسمش را آقاي بازرگاني كنفرانس گذاشته بود، دوستان زيادي در ساير دبيرستانها پيداكردم و فهميدم كه آنها هم عيناً مثل خودم هستند. ميخواهند يككاري بكنند ولي نميدانند چطور و چگونه؟
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸اولین روز عضویت من در سازمان
✅در ارديبهشت سال46 در دانشگاه تهران، تظاهرات اعتراض به شهريه شروع شد و منهم خودم را قاطي كردم. چند روز كه گذشت، يك شب كه به كوي دانشگاه برگشتم، يادداشت همان «رابط» را ديدم كه از زير در داخل اتاق انداختهبود و ميگفت كه امروز سهبار به دنبال من آمده و نبودم و فرداظهر در ميدان فوزيه در انتظارم است.
روز بعد 6-7ساعت راه رفتيم و قدم زديم و او ميخواست مرا قانع كند كه توي تظاهرات زياد خودم را نشان ندهم تا شناسايي نشوم. ولي من قانع نميشدم. آخرسر گفت پس چنددقيقه صبركن، من بايد زنگي بزنم و برگردم. احساس كردم ناگفتهيي دارد و شايد ميخواهد از كسي اجازه بگيرد. مدتي بعد برگشت و با لحني كه بسيار جدي شدهبود، موضوع «سازمان» را با من درميانگذاشت. از اين لحظه بهبعد ديگر هيچ چيز يادم نيست، فقط ميدانم كه انگار بالدرآوردهباشم. احساسم اين بود كه همان چيزي را كه ميخواستم و براي آن دعا ميكردم خدا پذيرفته است.
فقط يك سؤال كردم كه آيا «مهندس»بازرگان و آقاي طالقاني هم هستند؟
او كه خودش هم نميدانست، گفت: ببين، از حالا بهبعد ديگر يك عضو «سازمان» از اين سؤالها نميكند، تو اصلاً چكارداري كه كي هست و كي نيست…؟
ديدم كه واقعاً درست ميگويد و ديگر از اين سؤالها نكردم. اما از آن لحظه بهبعد همهچيز يكمرتبه عوض شد. انگار به راهي«پرستاره» كشاندهشدم و در «زورقي» نشستم «ز عاجها، ز ابرها، بلورها» تا امروز كه نزديك 43سال است بهاي آن چه رنجها، چه خونها، و چه فراقها و شكنجههاست.
اكنون بهطور نسبي معني اين آيه قرآن را ميفهمم كه چرا خدا از روز اول بهروندگان اين راه، بيهيچ پردهپوشي، گفتهاست: پيوسته در دار و ندار و در جانهاي خود بهآزمايش كشيده ميشويد، از آنان كه دعاوی مشابه خودتان دارند و قبل از شما به آنها كتاب دادهشده و از منكران راه اذيت و آزار بسيار خواهيد ديد، اما اگر پايداري كنيد، اگر دچار انحراف نشويد و پرهيزكار باقي بمانيد، اين نقش تعيينكننده خواهد داشت.
لَتبلَونَّ في أَموَالكم وَأَنفسكم وَلَتَسمَعنَّ منَ الَّذينَ أوتوا الكتَابَ من قَبلكم وَمنَ الَّذينَ أَشرَكوا أَذًي كَثيرًا وَإن تَصبروا وَتَتَّقوا فَإنَّ ذَلكَ من عَزم الأمور
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸اولین روز عضویت من در سازمان
✅در ارديبهشت سال46 در دانشگاه تهران، تظاهرات اعتراض به شهريه شروع شد و منهم خودم را قاطي كردم. چند روز كه گذشت، يك شب كه به كوي دانشگاه برگشتم، يادداشت همان «رابط» را ديدم كه از زير در داخل اتاق انداختهبود و ميگفت كه امروز سهبار به دنبال من آمده و نبودم و فرداظهر در ميدان فوزيه در انتظارم است.
روز بعد 6-7ساعت راه رفتيم و قدم زديم و او ميخواست مرا قانع كند كه توي تظاهرات زياد خودم را نشان ندهم تا شناسايي نشوم. ولي من قانع نميشدم. آخرسر گفت پس چنددقيقه صبركن، من بايد زنگي بزنم و برگردم. احساس كردم ناگفتهيي دارد و شايد ميخواهد از كسي اجازه بگيرد. مدتي بعد برگشت و با لحني كه بسيار جدي شدهبود، موضوع «سازمان» را با من درميانگذاشت. از اين لحظه بهبعد ديگر هيچ چيز يادم نيست، فقط ميدانم كه انگار بالدرآوردهباشم. احساسم اين بود كه همان چيزي را كه ميخواستم و براي آن دعا ميكردم خدا پذيرفته است.
فقط يك سؤال كردم كه آيا «مهندس»بازرگان و آقاي طالقاني هم هستند؟
او كه خودش هم نميدانست، گفت: ببين، از حالا بهبعد ديگر يك عضو «سازمان» از اين سؤالها نميكند، تو اصلاً چكارداري كه كي هست و كي نيست…؟
ديدم كه واقعاً درست ميگويد و ديگر از اين سؤالها نكردم. اما از آن لحظه بهبعد همهچيز يكمرتبه عوض شد. انگار به راهي«پرستاره» كشاندهشدم و در «زورقي» نشستم «ز عاجها، ز ابرها، بلورها» تا امروز كه نزديك 43سال است بهاي آن چه رنجها، چه خونها، و چه فراقها و شكنجههاست.
اكنون بهطور نسبي معني اين آيه قرآن را ميفهمم كه چرا خدا از روز اول بهروندگان اين راه، بيهيچ پردهپوشي، گفتهاست: پيوسته در دار و ندار و در جانهاي خود بهآزمايش كشيده ميشويد، از آنان كه دعاوی مشابه خودتان دارند و قبل از شما به آنها كتاب دادهشده و از منكران راه اذيت و آزار بسيار خواهيد ديد، اما اگر پايداري كنيد، اگر دچار انحراف نشويد و پرهيزكار باقي بمانيد، اين نقش تعيينكننده خواهد داشت.
لَتبلَونَّ في أَموَالكم وَأَنفسكم وَلَتَسمَعنَّ منَ الَّذينَ أوتوا الكتَابَ من قَبلكم وَمنَ الَّذينَ أَشرَكوا أَذًي كَثيرًا وَإن تَصبروا وَتَتَّقوا فَإنَّ ذَلكَ من عَزم الأمور
@Strategy_gh
Forwarded from استراتژی قیام
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸درس اول
✅اولین آموزش ما در سازمان مجاهدین مقالهیی بود تحت عنوان «مبارزه چیست؟»
پاسخ این بود كه مبارزه قبل از هر چیز یك علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندیهایش آموخت وگرنه اظهارنظركردن بیحساب و كتاب، موضعگیری دیمی یا عكسالعملی راه بهجایی نمیبرد.
مانند علم طب، كه البته هركسی میتواند در مورد هر بیماری و عارضهیی اظهارنظر كند. میتواند دارو و درمانی را تجویز كند. اما طبیب عمومی باید پس از دوره ابتدایی و متوسطه، هفتسال پزشكی بخواند. طبیب متخصص، بسته بهنوع تخصص، چندسال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربهاندوزی عملی است.
كسی كه پزشكی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ كند و چیزی را كه خطرناك است نادیده بگیرد. در هر قدم در معرض این است كه دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد كه مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز دیگری است. پزشكان متخصص به تشخیص فردی خودشان هم اكتفا نمیكنند بلكه در موارد خطرناك شورای پزشكی است كه تعیین تكلیف میكند.
میبینید، بهمحض اینكه موضوع خطیر و حساسی مانند جراحی قلب یا مغز یا جراحیكردن یك غدة سرطانی مطرح میشود، آنوقت دیگر همه میدانند كه همینطوری نمیشود دارو و درمان تجویز كرد یا به جراحی پرداخت. طبیب متخصص خودش هم بهسادگی دستبهكار نمیشود، ابتدا انواع و اقسام آزمایشها و عكسبرداری را انجام میدهد. بارها معاینه میكند. قبل از عمل جراحی آمادهسازیهای همهجانبه آن را انجام میدهد و بعد از آن هم بیمار را تحت نظر دارد و بسته به وضعیت تدابیر و درمانهای مختلف را بهكار میگیرد.
تازه اینها همه برای مراقبت از جان یك بیمار است، چه رسد به جامعه با همه پیچیدگیها و مشكلات و طرفهای متعدد و مختلف و خون و خونریزی و شكنجه و سركوب…
هرچند كه بهعمد سادهسازی و مقایسه میكنم اما میخواهم بگویم كه مبارزه هم مثل علوم پزشكی، نفرات حرفهیی و سازمان كار تخصصی خود را میخواهد. آیا كسی میتواند بدون اینكه دانشجوی حرفهیی پزشكی باشد، دكتر بشود؟ خیر. دانشجوی غیرحرفهیی طب مفهومی ندارد و از او طبیب متخصص ساخته نمیشود. مگر میشود كه اگر من دانشجوی پزشكی هستم، هرازگاهی كه وقت كردم، سری به دانشكده بزنم و كتابی را ورق بزنم و بعد بتوانم دكتر حاذقی بشوم؟ نه، این نمیشود.
بنابراین مبارزه سیاسی، یك علم است، افراد حرفهیی و سازمان كار حرفهیی خودش را میخواهد تا بههدف مورد نظر دستپیداكند. بهعنوان مثال یك وقت هست كه ما فقط میخواهیم یك مقاله انتقادی بنویسیم، یا یك نشریه منتشر كنیم، یا در انتخاباتی در فضای دموكراتیك شركت كنیم. اما یك وقت هست كه میخواهیم رژیم ولایت فقیه را سرنگون كنیم. در این صورت همهچیز فرق میكند از افرادش تا آموزش و آمادهسازی آنها، از نوع و جنس تشكیلاتش تا مناسبات اعضای این تشكیلات با یكدیگر برای انجام این ماموریت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتیو و استراتژی و تاكتیكهایی كه ارایه میدهند…
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸درس اول
✅اولین آموزش ما در سازمان مجاهدین مقالهیی بود تحت عنوان «مبارزه چیست؟»
پاسخ این بود كه مبارزه قبل از هر چیز یك علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندیهایش آموخت وگرنه اظهارنظركردن بیحساب و كتاب، موضعگیری دیمی یا عكسالعملی راه بهجایی نمیبرد.
مانند علم طب، كه البته هركسی میتواند در مورد هر بیماری و عارضهیی اظهارنظر كند. میتواند دارو و درمانی را تجویز كند. اما طبیب عمومی باید پس از دوره ابتدایی و متوسطه، هفتسال پزشكی بخواند. طبیب متخصص، بسته بهنوع تخصص، چندسال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربهاندوزی عملی است.
كسی كه پزشكی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ كند و چیزی را كه خطرناك است نادیده بگیرد. در هر قدم در معرض این است كه دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد كه مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز دیگری است. پزشكان متخصص به تشخیص فردی خودشان هم اكتفا نمیكنند بلكه در موارد خطرناك شورای پزشكی است كه تعیین تكلیف میكند.
میبینید، بهمحض اینكه موضوع خطیر و حساسی مانند جراحی قلب یا مغز یا جراحیكردن یك غدة سرطانی مطرح میشود، آنوقت دیگر همه میدانند كه همینطوری نمیشود دارو و درمان تجویز كرد یا به جراحی پرداخت. طبیب متخصص خودش هم بهسادگی دستبهكار نمیشود، ابتدا انواع و اقسام آزمایشها و عكسبرداری را انجام میدهد. بارها معاینه میكند. قبل از عمل جراحی آمادهسازیهای همهجانبه آن را انجام میدهد و بعد از آن هم بیمار را تحت نظر دارد و بسته به وضعیت تدابیر و درمانهای مختلف را بهكار میگیرد.
تازه اینها همه برای مراقبت از جان یك بیمار است، چه رسد به جامعه با همه پیچیدگیها و مشكلات و طرفهای متعدد و مختلف و خون و خونریزی و شكنجه و سركوب…
هرچند كه بهعمد سادهسازی و مقایسه میكنم اما میخواهم بگویم كه مبارزه هم مثل علوم پزشكی، نفرات حرفهیی و سازمان كار تخصصی خود را میخواهد. آیا كسی میتواند بدون اینكه دانشجوی حرفهیی پزشكی باشد، دكتر بشود؟ خیر. دانشجوی غیرحرفهیی طب مفهومی ندارد و از او طبیب متخصص ساخته نمیشود. مگر میشود كه اگر من دانشجوی پزشكی هستم، هرازگاهی كه وقت كردم، سری به دانشكده بزنم و كتابی را ورق بزنم و بعد بتوانم دكتر حاذقی بشوم؟ نه، این نمیشود.
بنابراین مبارزه سیاسی، یك علم است، افراد حرفهیی و سازمان كار حرفهیی خودش را میخواهد تا بههدف مورد نظر دستپیداكند. بهعنوان مثال یك وقت هست كه ما فقط میخواهیم یك مقاله انتقادی بنویسیم، یا یك نشریه منتشر كنیم، یا در انتخاباتی در فضای دموكراتیك شركت كنیم. اما یك وقت هست كه میخواهیم رژیم ولایت فقیه را سرنگون كنیم. در این صورت همهچیز فرق میكند از افرادش تا آموزش و آمادهسازی آنها، از نوع و جنس تشكیلاتش تا مناسبات اعضای این تشكیلات با یكدیگر برای انجام این ماموریت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتیو و استراتژی و تاكتیكهایی كه ارایه میدهند…
@Strategy_gh