✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل نهم
🔹سخني با مجاهدين همراه با يك تعهد مشخص
✅حالا روي سخنم بهويژه با مجاهدين و ديگر اعضاي مقاومت ايران و با هواداران و پشتيبانان آنهاست. سپس تعهد مشخص را بهدلايلي كه خواهم گفت به اطلاع عموم ميرسانم:
اصلاً و ابداً از آزمايش درباره هيچكس بيم نداشته باشيد. چه خودمان و چه ديگران. بگذاريد ما در راستاي سرنگوني رژيم ولايت فقيه و در راستاي آزادي و حاكميت مردم و برقراري نظام جمهوري مورد نظر مردم ايران با همه اتمام حجت كنيم. فقط به يك شرط. به شرط اينكه كسي، و اول از همه خود من، در فكر خودش نباشد. به فكر رود خروشان خون شهيداني همچون اشرف و موسي و شهيدان قتلعام و جاودانهفروغها و شهيدان اشرف و شهيدان قيام، و به فكر بهبارنشاندن و به مقصدرساندن اين خونها و اين رنج و رزمها باشد.
همه امتحان ميدهيم و مردم و تاريخ ايران داوري ميكنند. «بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم» چرا كه اگر معتقديد، آن داور نهايي وجود، كه «خَير الحَاكمينَ» و «أَحكَمالحَاكمينَ» است در روز بازپسين به قضاوت مينشيند، پس ديگر چه جاي بيم و باك.
همان كه برخلاف خميني، كه هيچ قاعده و قانوني نميشناخت، خود را متعهد و ملتزم كرده است كه حتي بهاندازه «رشته مياني هسته خرما» به هيچكس و هيچ چيز ستم نكند وَلاَ تظلَمونَ فَتيلاً … چرا كه متاع دنيا گذرا واندك است و دستاورد آخرت براي آنكس كه پرهيزكاري پيشه كند و بر اصول و مرزبنديهاي ضروري استوار بماند، بسا بهتر است.
وانگهي مگر مجاهدين حتي به فرزندان خودشان و شهيدانشان نميگويند كه افتخارات و خوب و بد آنها به يكديگر ربطي ندارد. مگر نميگويند هركس تنها صاحب و مالك و پاسخگو و در گرو كردار و عمل خويشتن است.
خواهش ميكنم در همين زمينه به قسمتي از پيامي كه براي اعضا و كانديداهاي عضويت مجاهدين در ماه رمضان سال 86 فرستادم توجه كنيد:
«حرف من با شما، در آستانه رمضان و در چهلوسومين سال حيات سازمانتان، يك يادآوري ايدئولوژيك درباره خودتان است. درباره زندگي وحيات و ممات هر مجاهد خلق، بدون استثنا… دلم ميخواست شرايطي بود كه ميتوانستم«چهره به چهره، رو به رو» و «نكته به نكته، مو به مو» با اعضاي جديد مجاهدين و كانديداهاي عضويت آنها صحبت كنم. مخصوصاً دلم ميخواست در ماه رمضان، مثل گذشته، با اعضا و كانديداها و با رزمآوران جديدالورود ارتش آزادي، شبزندهداري ميكرديم.
آن وقت من سؤالهايم را با تكتك شما در ميان ميگذاشتم تا خاطرم جمع شود كه مثل مجاهدان استوار و رزمآوران قديمي، همگي شيرزنان و كوهمردان رشيدي شدهايد. معني كلمات، معني عهد و پيمان و معني سوگندهايتان را با پوست و گوشت و استخوان فهم كردهايد و حاضر به پرداخت بهاي آن هستيد.
همان مسيري كه در 42سال گذشته طي كرديم: در بحرانها و توفانها، در زندانها و شكنجهگاهها، در بيدادگاهها، در برابر جوخههاي اعدام شيخ و شاه، در نبردهاي ديرين سياسي و نظامي، و بهخصوص در پهنهها و قلههاي ايدئولوژيك…
برايتان از فرازونشيبهاي 40سال گذشته، و از درهها و دشتها و قلههايش ميگفتم.
از روزگاري ميگفتم كه در ميدان مبارزه نشاني از آخوندها و مدعيان كنوني نبود، تا زماني كه ارتجاع در كسوت انقلاب، بر اريكه قدرت نشست. به لاف و گزاف و به هلاك حرث و نسل پرداخت. با دجاليت و شقاوتي مافوق تصور، كه هنوز هم ادامه دارد…
همچنين برايتان ميگفتم كه وقتي ديو تنوره ميكشد و چاه باطل بسيار عميق است، چگونه ميتوان با بالابردن قله حق و بالاتربردن ستيغ صدق و فدا، دجاليت و ارتجاع را پس زد و در تماميت آن درهمشكست. بهشرط اين كه حاضر باشيم قيمت و بهاي آن را بپردازيم.
پس اصل موضوع، در قيمتي است كه يك خلق با فرزندان پيشتازش ميدهد و در بهايي كه پيشتاز با صدق و فدايش در كشاكشها و انواع و اقسام آزمايشها ميپردازد.
اينجاست كه رگبار سؤالهاي من از تكتك شما آغاز ميشود. نه در كنار گود و در ساحل رودخانه، بلكه در ميان توفان و امواج خروشان خون شهيدان.
- آيا بر روي مرزبنديهاي آرماني و سياسي خود استواريد و مرز سرخ داريد؟
- اگر مجاهد خلق هستيد، آمدهايد چيزي بدهيد، يا چيزي بگيريد، و يا آمدهايد كه بده و بستان مرضيالطرفين انجام بدهيد؟!
- اگر مجاهد و شيفته آزادي مردمتان هستيد، راست بگوييد، آيا بها- تمامي بها- را ميپردازيد يا ميخواهيد چندصباحي «خوشنشين» ميدان مبارزه و مجاهدت باشيد و براي خودتان هم، اسمي و رسمي و سابقهيي دست و پا كنيد و از مزاياي آن استفاده كنيد؟!
دعوي عشق كردم، سوگندها بخوردم
از عشق ياوه كردم من ملكَت و شهامت
- راستي در سختيها، غر ميزنيد و بهانه ميگيريد، وا ميدهيد و پشت ميكنيد؟ يا بهقول قرآن، از آن هجرتكردگان و ياران مهاجرين و انصار هستيد كه در “ساعت عسرت“ پيروي و همراهي ميكنند؟
گفتا: كه “چند راني؟“ گفتم: كه “تا بخواني“
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل نهم
🔹سخني با مجاهدين همراه با يك تعهد مشخص
✅حالا روي سخنم بهويژه با مجاهدين و ديگر اعضاي مقاومت ايران و با هواداران و پشتيبانان آنهاست. سپس تعهد مشخص را بهدلايلي كه خواهم گفت به اطلاع عموم ميرسانم:
اصلاً و ابداً از آزمايش درباره هيچكس بيم نداشته باشيد. چه خودمان و چه ديگران. بگذاريد ما در راستاي سرنگوني رژيم ولايت فقيه و در راستاي آزادي و حاكميت مردم و برقراري نظام جمهوري مورد نظر مردم ايران با همه اتمام حجت كنيم. فقط به يك شرط. به شرط اينكه كسي، و اول از همه خود من، در فكر خودش نباشد. به فكر رود خروشان خون شهيداني همچون اشرف و موسي و شهيدان قتلعام و جاودانهفروغها و شهيدان اشرف و شهيدان قيام، و به فكر بهبارنشاندن و به مقصدرساندن اين خونها و اين رنج و رزمها باشد.
همه امتحان ميدهيم و مردم و تاريخ ايران داوري ميكنند. «بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم» چرا كه اگر معتقديد، آن داور نهايي وجود، كه «خَير الحَاكمينَ» و «أَحكَمالحَاكمينَ» است در روز بازپسين به قضاوت مينشيند، پس ديگر چه جاي بيم و باك.
همان كه برخلاف خميني، كه هيچ قاعده و قانوني نميشناخت، خود را متعهد و ملتزم كرده است كه حتي بهاندازه «رشته مياني هسته خرما» به هيچكس و هيچ چيز ستم نكند وَلاَ تظلَمونَ فَتيلاً … چرا كه متاع دنيا گذرا واندك است و دستاورد آخرت براي آنكس كه پرهيزكاري پيشه كند و بر اصول و مرزبنديهاي ضروري استوار بماند، بسا بهتر است.
وانگهي مگر مجاهدين حتي به فرزندان خودشان و شهيدانشان نميگويند كه افتخارات و خوب و بد آنها به يكديگر ربطي ندارد. مگر نميگويند هركس تنها صاحب و مالك و پاسخگو و در گرو كردار و عمل خويشتن است.
خواهش ميكنم در همين زمينه به قسمتي از پيامي كه براي اعضا و كانديداهاي عضويت مجاهدين در ماه رمضان سال 86 فرستادم توجه كنيد:
«حرف من با شما، در آستانه رمضان و در چهلوسومين سال حيات سازمانتان، يك يادآوري ايدئولوژيك درباره خودتان است. درباره زندگي وحيات و ممات هر مجاهد خلق، بدون استثنا… دلم ميخواست شرايطي بود كه ميتوانستم«چهره به چهره، رو به رو» و «نكته به نكته، مو به مو» با اعضاي جديد مجاهدين و كانديداهاي عضويت آنها صحبت كنم. مخصوصاً دلم ميخواست در ماه رمضان، مثل گذشته، با اعضا و كانديداها و با رزمآوران جديدالورود ارتش آزادي، شبزندهداري ميكرديم.
آن وقت من سؤالهايم را با تكتك شما در ميان ميگذاشتم تا خاطرم جمع شود كه مثل مجاهدان استوار و رزمآوران قديمي، همگي شيرزنان و كوهمردان رشيدي شدهايد. معني كلمات، معني عهد و پيمان و معني سوگندهايتان را با پوست و گوشت و استخوان فهم كردهايد و حاضر به پرداخت بهاي آن هستيد.
همان مسيري كه در 42سال گذشته طي كرديم: در بحرانها و توفانها، در زندانها و شكنجهگاهها، در بيدادگاهها، در برابر جوخههاي اعدام شيخ و شاه، در نبردهاي ديرين سياسي و نظامي، و بهخصوص در پهنهها و قلههاي ايدئولوژيك…
برايتان از فرازونشيبهاي 40سال گذشته، و از درهها و دشتها و قلههايش ميگفتم.
از روزگاري ميگفتم كه در ميدان مبارزه نشاني از آخوندها و مدعيان كنوني نبود، تا زماني كه ارتجاع در كسوت انقلاب، بر اريكه قدرت نشست. به لاف و گزاف و به هلاك حرث و نسل پرداخت. با دجاليت و شقاوتي مافوق تصور، كه هنوز هم ادامه دارد…
همچنين برايتان ميگفتم كه وقتي ديو تنوره ميكشد و چاه باطل بسيار عميق است، چگونه ميتوان با بالابردن قله حق و بالاتربردن ستيغ صدق و فدا، دجاليت و ارتجاع را پس زد و در تماميت آن درهمشكست. بهشرط اين كه حاضر باشيم قيمت و بهاي آن را بپردازيم.
پس اصل موضوع، در قيمتي است كه يك خلق با فرزندان پيشتازش ميدهد و در بهايي كه پيشتاز با صدق و فدايش در كشاكشها و انواع و اقسام آزمايشها ميپردازد.
اينجاست كه رگبار سؤالهاي من از تكتك شما آغاز ميشود. نه در كنار گود و در ساحل رودخانه، بلكه در ميان توفان و امواج خروشان خون شهيدان.
- آيا بر روي مرزبنديهاي آرماني و سياسي خود استواريد و مرز سرخ داريد؟
- اگر مجاهد خلق هستيد، آمدهايد چيزي بدهيد، يا چيزي بگيريد، و يا آمدهايد كه بده و بستان مرضيالطرفين انجام بدهيد؟!
- اگر مجاهد و شيفته آزادي مردمتان هستيد، راست بگوييد، آيا بها- تمامي بها- را ميپردازيد يا ميخواهيد چندصباحي «خوشنشين» ميدان مبارزه و مجاهدت باشيد و براي خودتان هم، اسمي و رسمي و سابقهيي دست و پا كنيد و از مزاياي آن استفاده كنيد؟!
دعوي عشق كردم، سوگندها بخوردم
از عشق ياوه كردم من ملكَت و شهامت
- راستي در سختيها، غر ميزنيد و بهانه ميگيريد، وا ميدهيد و پشت ميكنيد؟ يا بهقول قرآن، از آن هجرتكردگان و ياران مهاجرين و انصار هستيد كه در “ساعت عسرت“ پيروي و همراهي ميكنند؟
گفتا: كه “چند راني؟“ گفتم: كه “تا بخواني“
گفتا: كه “چند جوشي؟“ گفتم: كه “تا قيامت“
گفتا: “كه خواندت اينجا؟“ گفتم: كه “بوي جانت“
گفتا: “چه عزم داري؟“ گفتم: “وفا و ياري“
گفتا: “كجاست ايمن؟“ گفتم: كه “زهد و تقوي“
گفتا: كه “زهد چبـود؟“ گفتم: “ره سلامت“
گفتا: “كجاست آفت؟“ گفتم: “به كوي عشقت“
گفتا: “كه چوني آنجا؟“ گفتم “در استقامت“
صبر كنيد، سؤالات من از شما، مثل همه نشستهاي دروني در سهدهه گذشته، ادامه دارد:
- اگر مجاهديد، روزانه 10بار در نمازها در سوره حمد، از خدا ميخواهيم كه ما را به راه راست هدايت كند و با انبيا و اوليا، با صديقين، با شهيدان و با بندگان صالح خود، همراه نمايد. راه كساني كه به آنها نعمت داده است صراطالذين انعمت عليهم. سپس، هر 10بار، بلافاصله به مرزبندي با «مغضوب عليهم» و «ضالين» ميپردازيم و اينكه در شمار آنها قرار نگيريم غيرالمغضوب عليهم و لا الضالين:
آنهايي كه مثل شجره خبيثه خميني بهخاطر حقكشيهايشان، مورد خشم خدا هستند و آنها كه از راه حق، از صراط مستقيم منحرف و گمراه شده و مورد نفرت خدا هستند. افراد و گروهها و جريانهايي كه بهعذر و بهانههاي مختلف به همين غضبشدگان رضا داده يا به آنها امداد ميرسانند.
- حالا به من بگوييد كه آيا شما سوره حمد را با خلوص و با فهم معناي آن ميخوانيد؟
- آيا در هر كجا كه باشيد، در روز عاشورا آماده جنگ و بهميدانرفتن در خاكپاي امام حسين هستيد يا نيستيد؟
- آيا پاي پياده به زيارت مزار شهيدان و به مسجد فاطمه زهرا، بزرگ مادر آرمانيمان ميرويد و تجديد عهد ميكنيد؟
هواي توست در جانم كه ميدارد مرا زنده
ندارم در همه عالم هوايي جز هواي تو
دلم خلوت سراي توست، خوش بنشين بهجاي خود
كه غير تو نميزيبد كسي ديگر بهجاي تو
دعاي دولتت گفتيم و رفتيم ازسر كويت
به هرجايي به صدق دل بهجان گوييم دعاي تو
راستي يادتان هست يكبار در يكي از نشستها پرسيدم، آيا به نسبتهاي موروثي و خانوادگي خودتان و اينكه پدر و مادرتان اين و آن است چه بهترين فرد روزگار باشد چه بدترين آن متكي هستيد يا به آنجا رسيدهايد كه از اين قبيل ارث و ميراثها، بالكل قيچي كنيد؟ پدر و مادر يا خويشاوندانتان را هر كه هستند مبادا وارد دستگاه محاسبه مجاهد خلق كنيد. در همان نشست گفتم كه حساببازكردن براي اين نسبتها را چه مثبت و چه منفي، قيچي كنيد و دور بريزيد. چه برجستهترين شهدا و مجاهدين باشند و چه جنايتكاراني از قبيل محمدي گيلاني حاكم شرع خميني، پدر سه مجاهد شهيد كه خودش اعدام پسر را دستور داد، يا همين آخوند جنتي گرداننده شوراي نگهبان پدر مجاهد شهيد حسين جنتي»
@Strategy_gh
گفتا: “كه خواندت اينجا؟“ گفتم: كه “بوي جانت“
گفتا: “چه عزم داري؟“ گفتم: “وفا و ياري“
گفتا: “كجاست ايمن؟“ گفتم: كه “زهد و تقوي“
گفتا: كه “زهد چبـود؟“ گفتم: “ره سلامت“
گفتا: “كجاست آفت؟“ گفتم: “به كوي عشقت“
گفتا: “كه چوني آنجا؟“ گفتم “در استقامت“
صبر كنيد، سؤالات من از شما، مثل همه نشستهاي دروني در سهدهه گذشته، ادامه دارد:
- اگر مجاهديد، روزانه 10بار در نمازها در سوره حمد، از خدا ميخواهيم كه ما را به راه راست هدايت كند و با انبيا و اوليا، با صديقين، با شهيدان و با بندگان صالح خود، همراه نمايد. راه كساني كه به آنها نعمت داده است صراطالذين انعمت عليهم. سپس، هر 10بار، بلافاصله به مرزبندي با «مغضوب عليهم» و «ضالين» ميپردازيم و اينكه در شمار آنها قرار نگيريم غيرالمغضوب عليهم و لا الضالين:
آنهايي كه مثل شجره خبيثه خميني بهخاطر حقكشيهايشان، مورد خشم خدا هستند و آنها كه از راه حق، از صراط مستقيم منحرف و گمراه شده و مورد نفرت خدا هستند. افراد و گروهها و جريانهايي كه بهعذر و بهانههاي مختلف به همين غضبشدگان رضا داده يا به آنها امداد ميرسانند.
- حالا به من بگوييد كه آيا شما سوره حمد را با خلوص و با فهم معناي آن ميخوانيد؟
- آيا در هر كجا كه باشيد، در روز عاشورا آماده جنگ و بهميدانرفتن در خاكپاي امام حسين هستيد يا نيستيد؟
- آيا پاي پياده به زيارت مزار شهيدان و به مسجد فاطمه زهرا، بزرگ مادر آرمانيمان ميرويد و تجديد عهد ميكنيد؟
هواي توست در جانم كه ميدارد مرا زنده
ندارم در همه عالم هوايي جز هواي تو
دلم خلوت سراي توست، خوش بنشين بهجاي خود
كه غير تو نميزيبد كسي ديگر بهجاي تو
دعاي دولتت گفتيم و رفتيم ازسر كويت
به هرجايي به صدق دل بهجان گوييم دعاي تو
راستي يادتان هست يكبار در يكي از نشستها پرسيدم، آيا به نسبتهاي موروثي و خانوادگي خودتان و اينكه پدر و مادرتان اين و آن است چه بهترين فرد روزگار باشد چه بدترين آن متكي هستيد يا به آنجا رسيدهايد كه از اين قبيل ارث و ميراثها، بالكل قيچي كنيد؟ پدر و مادر يا خويشاوندانتان را هر كه هستند مبادا وارد دستگاه محاسبه مجاهد خلق كنيد. در همان نشست گفتم كه حساببازكردن براي اين نسبتها را چه مثبت و چه منفي، قيچي كنيد و دور بريزيد. چه برجستهترين شهدا و مجاهدين باشند و چه جنايتكاراني از قبيل محمدي گيلاني حاكم شرع خميني، پدر سه مجاهد شهيد كه خودش اعدام پسر را دستور داد، يا همين آخوند جنتي گرداننده شوراي نگهبان پدر مجاهد شهيد حسين جنتي»
@Strategy_gh
Audio
⚜️ #استراتژی_قیام_و_سرنگونی ⚜️
فایل صوتی:
🔉🔸فصل نهم
🔹سخني با مجاهدين همراه با يك تعهد مشخص
@Strategy_gh
فایل صوتی:
🔉🔸فصل نهم
🔹سخني با مجاهدين همراه با يك تعهد مشخص
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸یك تعهد مشخص
✅فراخوان و پیشنهاد و آنچه درباره بازگشت به جبهه مردم ایران گفتم، هرچند به اقتضای وضعیت و آرایش سیاسی موجود با اسامی مشخص همراه بود اما اختصاصی نیست بلكه فراگیر است.
به دیگران هم در این آزمایش تاریخی خوشامد میگوییم.
میگوییم كه اگر راست میگویند، گریبان مجاهدین را رها نموده، یقه ملا را بچسبند. این را هم اول به خودمان میگوییم كه هرگز و هیچگاه شروعكننده خصومت و ضدیت و تعارض با احدی غیر از دیكتاتوریهای شیخ و شاه نبودهایم. اغلب تا مدتهای مدید فروخوردهایم تا وقتی كه طرف مقابل از حد گذرانده باشد، بهنحوی كه اگر به جوابگویی نمیپرداختیم، دیگر ضعف و ذلت تلقی میشد. و هیهات منّا الذله…
اما فراتر از این حرفها، من برای اثبات صدق عرایضم، باید تعهد مشخصی هم ارائه كنم تا كسی گمان نكند كه سودای دیگری جز آزادی و حاكمیت جمهور مردم دارم. از آنجا كه به هرحال كسی باید پا پیش بگذارد و امید و اعتماد پرپرشده از سوی خمینی و اعقاب عمامهدار و بیعمامهاش را جبران كند و آب رفته را از این حیث به جویبار وجدانهای خنجر خورده و ضمایر خیانتشده برگرداند، اعلام میكنم كه پس از وفای به عهد در آزادی ایرانزمین از چنگ رژیم ولایت فقیه و تشكیل مؤسسان منتخب مردم ایران، از هرگونه مقام و منصب و از هرگونه شركت در انتخابات و هر دولتی كه باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، چنانچه شایسته آن باقی بمانم، برایم كفایت و كمال مطلوب است.
البته میدانم كه خیانت خمینی به عهد و پیمانهایش، بهخصوص به تعهدهایی كه قبل از رسیدن به قدرت اعلام كرده بود؛ كلمات را ذبح و ملوث كرده و جایی برای اعتماد به تعهدها باقی نگذاشته است. اما این هم هست كه مجاهدین با دریای خون و سلسلهجبال ایستادگی در تاریخ معاصر ایران نشان دادهاند كه در سوگندها و تعهدهای خود جدی هستند. بنابراین، امیدوارم بتوانم در جریان عمل، در عهدی كه با خود و خدای خود از روز 30خرداد بستهام و آن را با شما در میان میگذارم، اعتماد كسب كنم.
از روز 30خرداد سال1360 كه بالاترین و شكوهمندترین مقاومت سازمانیافته تاریخ ایران در برابر ارتجاع و دیكتاتوری آغاز شد، و از روز برخاكافتادن اولین دسته شهیدان آزادی، با خود و خدای خود عهد بستم كه حتی اگر به رستگاری شهادت نرسم، چنانچه عمری باقی بود، با تدوین و تكمیل 4كتاب ناتمام تبیین جهان، انسان، تاریخ و شناخت، اینچنین دفتر ایام را با هدیه به نسل جوان ببندم.
در یك كلام، برترین و بالاترین خواسته برای خودم این است كه میخواهم «مجاهد» بمانم و «مجاهد» بمیرم. فقط همین. البته با استعانت از خدا و دعای خیر شما.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸یك تعهد مشخص
✅فراخوان و پیشنهاد و آنچه درباره بازگشت به جبهه مردم ایران گفتم، هرچند به اقتضای وضعیت و آرایش سیاسی موجود با اسامی مشخص همراه بود اما اختصاصی نیست بلكه فراگیر است.
به دیگران هم در این آزمایش تاریخی خوشامد میگوییم.
میگوییم كه اگر راست میگویند، گریبان مجاهدین را رها نموده، یقه ملا را بچسبند. این را هم اول به خودمان میگوییم كه هرگز و هیچگاه شروعكننده خصومت و ضدیت و تعارض با احدی غیر از دیكتاتوریهای شیخ و شاه نبودهایم. اغلب تا مدتهای مدید فروخوردهایم تا وقتی كه طرف مقابل از حد گذرانده باشد، بهنحوی كه اگر به جوابگویی نمیپرداختیم، دیگر ضعف و ذلت تلقی میشد. و هیهات منّا الذله…
اما فراتر از این حرفها، من برای اثبات صدق عرایضم، باید تعهد مشخصی هم ارائه كنم تا كسی گمان نكند كه سودای دیگری جز آزادی و حاكمیت جمهور مردم دارم. از آنجا كه به هرحال كسی باید پا پیش بگذارد و امید و اعتماد پرپرشده از سوی خمینی و اعقاب عمامهدار و بیعمامهاش را جبران كند و آب رفته را از این حیث به جویبار وجدانهای خنجر خورده و ضمایر خیانتشده برگرداند، اعلام میكنم كه پس از وفای به عهد در آزادی ایرانزمین از چنگ رژیم ولایت فقیه و تشكیل مؤسسان منتخب مردم ایران، از هرگونه مقام و منصب و از هرگونه شركت در انتخابات و هر دولتی كه باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، چنانچه شایسته آن باقی بمانم، برایم كفایت و كمال مطلوب است.
البته میدانم كه خیانت خمینی به عهد و پیمانهایش، بهخصوص به تعهدهایی كه قبل از رسیدن به قدرت اعلام كرده بود؛ كلمات را ذبح و ملوث كرده و جایی برای اعتماد به تعهدها باقی نگذاشته است. اما این هم هست كه مجاهدین با دریای خون و سلسلهجبال ایستادگی در تاریخ معاصر ایران نشان دادهاند كه در سوگندها و تعهدهای خود جدی هستند. بنابراین، امیدوارم بتوانم در جریان عمل، در عهدی كه با خود و خدای خود از روز 30خرداد بستهام و آن را با شما در میان میگذارم، اعتماد كسب كنم.
از روز 30خرداد سال1360 كه بالاترین و شكوهمندترین مقاومت سازمانیافته تاریخ ایران در برابر ارتجاع و دیكتاتوری آغاز شد، و از روز برخاكافتادن اولین دسته شهیدان آزادی، با خود و خدای خود عهد بستم كه حتی اگر به رستگاری شهادت نرسم، چنانچه عمری باقی بود، با تدوین و تكمیل 4كتاب ناتمام تبیین جهان، انسان، تاریخ و شناخت، اینچنین دفتر ایام را با هدیه به نسل جوان ببندم.
در یك كلام، برترین و بالاترین خواسته برای خودم این است كه میخواهم «مجاهد» بمانم و «مجاهد» بمیرم. فقط همین. البته با استعانت از خدا و دعای خیر شما.
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
✅گفتيم كه «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» اكنون در رژيم ولايت فقيه، با شاخص و معيار «سرنگوني»، همان جبهه سرنگوني استبداد مذهبي براي استقرار حاكميت جمهور مردم ايران تعريف ميشود.
دربارة گرايشها، تمايلات و خصايص اپورتونيستي و بارزشدن ماهيتهاي ارتجاعي در درون جبهه خلق بهاختصار اشارهكردم.
اكنون ميخواهيم ببينيم رژيمي كه جبهه خلق ميتواند و بايد آن را سرنگون كند و مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي مردم ايران است، چيست و كيست و چگونه تعريف ميشود؟
شناخت اين رژيم و كاركردهاي ويژة آن، لازمة مبارزه و سرنگوني آن است. هگل كه متفكري بزرگ و در فلسفه سيستمساز بود، يكبار گفت: فهميدن، پذيرفتن است…
هگل در واقع پدر ديالكتيك جديد است. هرچند در سيستم عقايد هگلي، بهيك وجود «مطلق» يا نوعي خدا كه البته خودش هم متحول است، احساس نياز ميشود، با اينهمه انگلس كه هرگونه وجود مطلق را نفي ميكند، درسال 1874 نوشت، بدون فلسفه هگل هرگز سوسياليسم علمي بهدنيا نميآمد.
در نيمة دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسيال دموكراسي سراسر اروپا را فراگرفته و بهسوي انقلاب و ترقي رهنمون شدهبود. در آن روزگار مرسوم بود كه براي مبارزه عظيم سوسيالدموكراسي دو شكل سياسي و اقتصادي قايل شوند. اما اين انگلس بود كه براي مبارزه با اپورتونيسم و انحراف، «مبارزه تئوريك» را هم در رديف مبارزه سياسي و اقتصادي زحمت كشان و سركوبشدگان قرار داد.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
✅گفتيم كه «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» اكنون در رژيم ولايت فقيه، با شاخص و معيار «سرنگوني»، همان جبهه سرنگوني استبداد مذهبي براي استقرار حاكميت جمهور مردم ايران تعريف ميشود.
دربارة گرايشها، تمايلات و خصايص اپورتونيستي و بارزشدن ماهيتهاي ارتجاعي در درون جبهه خلق بهاختصار اشارهكردم.
اكنون ميخواهيم ببينيم رژيمي كه جبهه خلق ميتواند و بايد آن را سرنگون كند و مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي مردم ايران است، چيست و كيست و چگونه تعريف ميشود؟
شناخت اين رژيم و كاركردهاي ويژة آن، لازمة مبارزه و سرنگوني آن است. هگل كه متفكري بزرگ و در فلسفه سيستمساز بود، يكبار گفت: فهميدن، پذيرفتن است…
هگل در واقع پدر ديالكتيك جديد است. هرچند در سيستم عقايد هگلي، بهيك وجود «مطلق» يا نوعي خدا كه البته خودش هم متحول است، احساس نياز ميشود، با اينهمه انگلس كه هرگونه وجود مطلق را نفي ميكند، درسال 1874 نوشت، بدون فلسفه هگل هرگز سوسياليسم علمي بهدنيا نميآمد.
در نيمة دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسيال دموكراسي سراسر اروپا را فراگرفته و بهسوي انقلاب و ترقي رهنمون شدهبود. در آن روزگار مرسوم بود كه براي مبارزه عظيم سوسيالدموكراسي دو شكل سياسي و اقتصادي قايل شوند. اما اين انگلس بود كه براي مبارزه با اپورتونيسم و انحراف، «مبارزه تئوريك» را هم در رديف مبارزه سياسي و اقتصادي زحمت كشان و سركوبشدگان قرار داد.
@Strategy_gh
Audio
⚜️ #استراتژی_قیام_و_سرنگونی ⚜️
فایل صوتی:
🔉🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
@Strategy_gh
فایل صوتی:
🔉🔸فصل دهم
🔹 شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشري و لايت فقيه
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸مبارزه چيست؟
🔹مجاهدين در ايران، نخستين گروه سياسي مسلماني بودند كه 60سال پس از انقلاب مشروطه، در پي سلسله شكستهاي اين انقلاب كه پياپي مقهور ارتجاع و ديكتاتوري ميشد، بهمبارزه انقلابي و علمي و مكتبي روي آوردند. محمد حنيف بنيانگذار مجاهدين از اينجا آغاز كرد. در سال1344، مبارزه مكتبي مترادف همان مبارزه تئوريك و ايدئولوژيك بود. بگذريم كه كلمه مكتب را هم بعداً خميني مانند بسياري كلمات ديگر از مجاهدين دزديد و لوث و ذبح كرد.
من در ارديبهشت1346 به عضويت مجاهدين درآمدم، كه در آن زمان هيچ نامي نداشتند و در محاورات، در مورد خودشان فقط از كلمه «سازمان» استفاده ميكردند. دوستي داشتم به نام حسين روحاني كه در دانشكده كشاورزي كرج درس ميخواند. او هم در تهران و هم در مشهد، به من سرميزد و گاه هردو در يك محفل سياسي و مذهبي آن روزگار شركت ميكرديم كه در شبهاي جمعه از دانشجويان و دانشآموزان مبارز تشكيل ميشد.
بعدها فهميدم كه او قصد عضوگيري مرا داشته و از مدتي قبل بهعنوان «رابط» عمل ميكرده است. البته من نميدانستم بهدنبال چيست چون گاهي وقتها سؤالهاي خيلي ريزي از من ميكرد يا به خانهمان ميآمد تا خوب مرا بشناسد.
در آن زمان محافل گوناگوني در همهجاي ايران ازجمله شهر مشهد وجودداشت. قبل از عضويت در مجاهدين، عمده وقت ما در همين محافل يا بهخواندن كتابهاي مختلف ميگذشت. منظورم اساساً محافل روشنفكري است كه مضمون مشترك همة آنها مخالفت با حكومت و ديكتاتوري شاه بود.
از سال42 و43 در كانون نشر حقايق اسلاميكه آقاي محمدتقي شريعتي پدر دكتر علي شريعتي آن را اداره ميكرد، با شهداي بزرگ فدايي، مسعوداحمدزاده و اميرپرويز پويان آشنا شدهبودم و تقريباً همدوره بوديم. پويان در دبيرستان فيوضات تحصيل ميكرد كه ديواربهديوار دبيرستان ما(دبيرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمدزاده و پويان قهرمانان خلق و پرچمداران پيشتاز سازمان چريكهاي فدايي شدند.
دوستي ما تا اواخر سال1348 در زمان دانشجويي در دانشگاه تهران ادامه يافت. ساعتها قدم ميزديم و بحث و گفتگو ميكرديم و گاهي هم بحث را در چايخانه دانشكده علوم ادامه ميداديم. فدايي بزرگ مسعود احمدزاده، دانشجوي رياضي در دانشكده علوم بود. بعد از سال48 ديگر يكديگر را نديديم. بهنظرم اشتغالات طرفين در سازمانهايشان فرصتي براي اينكار باقي نميگذاشت. آخرين بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال1350 در مينيبوسي ديدم كه مشتركاً ما و او را از سلولهاي اوين با دستهاي بسته به دادرسي ارتش براي محاكمه ميبرد. ديدم كه همچنان فكور و سرفراز در رديف اول نشسته و در محاصره ماموران ساواك فقط ميتوانستيم با نگاه و تكاندادن سر با هم صحبت كنيم…
جوانان مبارز آن روزگار، در نخستين سالهاي دهه40 بهراستي تشنهكام مبارزة انقلابي بودند. تشنهكام سرنگونكردن رژيم شاه بودند. از سالهاي1335تا1345 وقايع زيادي در ايران و جهان اتفاق افتادهبود. جنگ سوئز و پيروزي جمال عبدالناصر، انقلاب الجزاير، كودتاي عبدالكريم قاسم و واژگوني سلطنت در عراق، انقلاب كوبا و ويتنام و نهضتهاي آزاديبخش از آمريكاي لاتين تا آفريقا، هر يك تاثيرات خود را در بيداري و برانگيختگي نسل بعد از مصدق در ايران داشتند. رژيم شاه هم جز در روزهاي 28مرداد كه ميخواست شكست مصدق را يادآوري كند، اصولاً خوش نداشت اسمي از مصدق ببرد تا نسل ما چيزي از مصدق نداند. سياست روز به فراموشيسپردن مصدق بود.
يك روز كه پدرم در خانه نبود من پوشه اوراق و اسناد اختصاصي او را كه دور از دسترس ما در بالاترين طبقه قفسه كتابهايش، البته پشت كتابها ميگذاشت و كنجكاوي مرا جلب كرده بود، با استفاده از يك چارپايه كه زيرپايم گذاشتم، برداشتم. توي اين پوشه انواع و اقسام نامهها بود كه يكي از آنها خيلي توجه مرا جلب كرد. تاريخش فروردين سال1331يا1332 بود. يك كارت بهامضاي دكتر محمد مصدق بود كه در آن از اينكه پدرم 50تومان پول خريد لباس عيد برادران بزرگتر مرا براي مصدق فرستاده، تقدير و تشكر كرده بود و اولش هم نوشته بود: نامه گرامي عزّ وصول بخشيد…
از ديدن اين كارت و مفاد آن مثل برقگرفتهها شدهبودم و انگار بهراز بسيارمهمي پيبرده باشم، در پوست نميگنجيدم اما اين دستبردزدن به پوشة اختصاصي پدرم را هيچوقت از ترس جرأت نكردم به خودش بگويم!
منظورم از نقل اين خاطرات براي شما اين است كه فضاي بچههاي آن روزگار را دريابيد كه دربهدر دنبال يك چيزي ميگشتند كه خودشان هم نميدانستند چيست؟ ولي گمشدهيي داشتند كه بعدها فهميدم اسمش ايران و آزادي است.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸مبارزه چيست؟
🔹مجاهدين در ايران، نخستين گروه سياسي مسلماني بودند كه 60سال پس از انقلاب مشروطه، در پي سلسله شكستهاي اين انقلاب كه پياپي مقهور ارتجاع و ديكتاتوري ميشد، بهمبارزه انقلابي و علمي و مكتبي روي آوردند. محمد حنيف بنيانگذار مجاهدين از اينجا آغاز كرد. در سال1344، مبارزه مكتبي مترادف همان مبارزه تئوريك و ايدئولوژيك بود. بگذريم كه كلمه مكتب را هم بعداً خميني مانند بسياري كلمات ديگر از مجاهدين دزديد و لوث و ذبح كرد.
من در ارديبهشت1346 به عضويت مجاهدين درآمدم، كه در آن زمان هيچ نامي نداشتند و در محاورات، در مورد خودشان فقط از كلمه «سازمان» استفاده ميكردند. دوستي داشتم به نام حسين روحاني كه در دانشكده كشاورزي كرج درس ميخواند. او هم در تهران و هم در مشهد، به من سرميزد و گاه هردو در يك محفل سياسي و مذهبي آن روزگار شركت ميكرديم كه در شبهاي جمعه از دانشجويان و دانشآموزان مبارز تشكيل ميشد.
بعدها فهميدم كه او قصد عضوگيري مرا داشته و از مدتي قبل بهعنوان «رابط» عمل ميكرده است. البته من نميدانستم بهدنبال چيست چون گاهي وقتها سؤالهاي خيلي ريزي از من ميكرد يا به خانهمان ميآمد تا خوب مرا بشناسد.
در آن زمان محافل گوناگوني در همهجاي ايران ازجمله شهر مشهد وجودداشت. قبل از عضويت در مجاهدين، عمده وقت ما در همين محافل يا بهخواندن كتابهاي مختلف ميگذشت. منظورم اساساً محافل روشنفكري است كه مضمون مشترك همة آنها مخالفت با حكومت و ديكتاتوري شاه بود.
از سال42 و43 در كانون نشر حقايق اسلاميكه آقاي محمدتقي شريعتي پدر دكتر علي شريعتي آن را اداره ميكرد، با شهداي بزرگ فدايي، مسعوداحمدزاده و اميرپرويز پويان آشنا شدهبودم و تقريباً همدوره بوديم. پويان در دبيرستان فيوضات تحصيل ميكرد كه ديواربهديوار دبيرستان ما(دبيرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمدزاده و پويان قهرمانان خلق و پرچمداران پيشتاز سازمان چريكهاي فدايي شدند.
دوستي ما تا اواخر سال1348 در زمان دانشجويي در دانشگاه تهران ادامه يافت. ساعتها قدم ميزديم و بحث و گفتگو ميكرديم و گاهي هم بحث را در چايخانه دانشكده علوم ادامه ميداديم. فدايي بزرگ مسعود احمدزاده، دانشجوي رياضي در دانشكده علوم بود. بعد از سال48 ديگر يكديگر را نديديم. بهنظرم اشتغالات طرفين در سازمانهايشان فرصتي براي اينكار باقي نميگذاشت. آخرين بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال1350 در مينيبوسي ديدم كه مشتركاً ما و او را از سلولهاي اوين با دستهاي بسته به دادرسي ارتش براي محاكمه ميبرد. ديدم كه همچنان فكور و سرفراز در رديف اول نشسته و در محاصره ماموران ساواك فقط ميتوانستيم با نگاه و تكاندادن سر با هم صحبت كنيم…
جوانان مبارز آن روزگار، در نخستين سالهاي دهه40 بهراستي تشنهكام مبارزة انقلابي بودند. تشنهكام سرنگونكردن رژيم شاه بودند. از سالهاي1335تا1345 وقايع زيادي در ايران و جهان اتفاق افتادهبود. جنگ سوئز و پيروزي جمال عبدالناصر، انقلاب الجزاير، كودتاي عبدالكريم قاسم و واژگوني سلطنت در عراق، انقلاب كوبا و ويتنام و نهضتهاي آزاديبخش از آمريكاي لاتين تا آفريقا، هر يك تاثيرات خود را در بيداري و برانگيختگي نسل بعد از مصدق در ايران داشتند. رژيم شاه هم جز در روزهاي 28مرداد كه ميخواست شكست مصدق را يادآوري كند، اصولاً خوش نداشت اسمي از مصدق ببرد تا نسل ما چيزي از مصدق نداند. سياست روز به فراموشيسپردن مصدق بود.
يك روز كه پدرم در خانه نبود من پوشه اوراق و اسناد اختصاصي او را كه دور از دسترس ما در بالاترين طبقه قفسه كتابهايش، البته پشت كتابها ميگذاشت و كنجكاوي مرا جلب كرده بود، با استفاده از يك چارپايه كه زيرپايم گذاشتم، برداشتم. توي اين پوشه انواع و اقسام نامهها بود كه يكي از آنها خيلي توجه مرا جلب كرد. تاريخش فروردين سال1331يا1332 بود. يك كارت بهامضاي دكتر محمد مصدق بود كه در آن از اينكه پدرم 50تومان پول خريد لباس عيد برادران بزرگتر مرا براي مصدق فرستاده، تقدير و تشكر كرده بود و اولش هم نوشته بود: نامه گرامي عزّ وصول بخشيد…
از ديدن اين كارت و مفاد آن مثل برقگرفتهها شدهبودم و انگار بهراز بسيارمهمي پيبرده باشم، در پوست نميگنجيدم اما اين دستبردزدن به پوشة اختصاصي پدرم را هيچوقت از ترس جرأت نكردم به خودش بگويم!
منظورم از نقل اين خاطرات براي شما اين است كه فضاي بچههاي آن روزگار را دريابيد كه دربهدر دنبال يك چيزي ميگشتند كه خودشان هم نميدانستند چيست؟ ولي گمشدهيي داشتند كه بعدها فهميدم اسمش ايران و آزادي است.
@Strategy_gh
شهيد بزرگوار خودمان منصور بازرگان، برادر بزرگتري بهنام ناصر داشت كه بعد از وقايع 15خرداد42 از تهران برگشته بود و براي ما گفتني زياد داشت. از طريق او فهميدم كه يك مهندس بازرگان هست كه مخالف رژيم است و يك آيتالله طالقاني، كه ارادتمند هردو آنها شدم. خودم هم نميدانم به چهدليل از آنروز بهخودم ردة عضويت در نهضت آزادي ايران دادم! بعد هم عكسها و جزوات آنها را پيداكردم و مخفيانه در دبيرستانها بهطرق مختلف پخش ميكردم تا روزي كه رئيس دبيرستان بو برد و گوشم را كشيد. وقتي در سال43 دكتر شريعتي از فرانسه برگشت، نميدانيد كه براي ما چه ارمغاني بود و ساعتها و ساعتها كلاسهاي درس شريعتي در دانشكده ادبيات درمشهد ميرساندم. اما باز هم يك چيز كم بود كه بعدها فهميدم اسمش سازمان و تشكيلات است.
خانه شاعر، نعمت ميرزازاده م.آزرم كه شهرت سراسري پيدا كرد، در كوچه يدالله شهر مشهد، يكي ديگر از محافل دايمي ما در آن زمان بود. همه زحمات پذيرايي اين خانه هم از شب تا صبح بهعهدة «رؤياخانم» همسرمرحوم او بود. «رؤياخانم» در همان حال درس هم ميخواند تا دوره متوسطه را تمام كند و من درحاليكه خودم مشغول آمادگي براي كنكور ورود بهدانشگاه بودم بهخواست شاعر، به ايشان رياضيات دبيرستاني درس ميدادم.
شاعر نامدار، اسماعيل خويي را هم اولين بار در همين سالها كه تاريخ آن يادم نيست، در خانة ميرزازاده ديدم. تازه دكتراي فلسفهاش را از انگلستان گرفته و برگشته بود. با پويان و شماري ديگر از دوستان، شب تا صبح در خدمت اسماعيل خويي بوديم و من كه قصد تلمذ داشتم، سؤالم اين بود كه «آقاي دكتر، تعريف خوب و بد چيست؟».
خويي گفت: كانت در اين زمينه ميگويد «تنها ارادة نيك، نيك است».
در دو سال آخر دبيرستان، در دبيرستان دانش بزرگنيا، يك معلم ادبيات داشتيم به نام آقاي بازرگاني، كه انسان بسيار شريف و معتقدي بود. كتابهاي رسمي درس فارسي را قبول نداشت و بهجاي آن به ما گلستان و بوستان تدريس ميكرد و از همانها هم امتحان ميگرفت. هر ماه هم يك ليست از كتابهاي خواندني در زمينههاي مختلف به ما ميداد كه خودمان برويم آنها را پيداكنيم و بخوانيم. از آقاي بازرگاني بسياري چيزها آموختم. انشاي بچهها را هم شب به خانه ميبرد و تصحيح ميكرد و هركدام را با يك زيرنويس به ما برميگرداند. يكبار زير انشاي من نوشت: اميدوارم نمونهيي از مردان راه حق بشويد…
از اينكه آقاي بازرگاني چنين چيزي نوشته بود تكان خوردم. بههمين خاطر در ماه رمضان سال1343 دعايم پيوسته اين بود كه: خدايا مرا وارد يك جمع ذيصلاحي بكن كه بتوانم كاري بكنم و وظيفهيي انجام بدهم. خدا اين خواسته را دوسالونيم بعد اجابت كرد و وارد «سازمان» حنيف شدم و بعدها فهميدم نقشش «رهبري» است. بهراستي او برجستهترين رجل انقلابي معاصر بود.
اما در مشهد بهتوصيه آقاي بازرگاني، دبير ادبيات مدرسه علوي بهنام آقاي دكتر ركني هم قبول كرد كه من هفتهيي يك ساعت بهخانة ايشان بروم و در خدمتش قرآن و مقداري تاريخ اسلام بياموزم. نميدانيد كه اين يكساعت در هفته چقدر برايم مغتنم بود. ازطرفديگر، آقاي بازرگاني مرا موظف كرد كه بايد براي دبيرستانهاي ديگر هم كه ايشان ادبيات تدريس ميكرد «كنفرانس» بدهم. از آقاي بازرگاني پرسيدم كنفرانس يعني چي؟ گفت يعني اينكه اول خودت ميروي و خوب مطالعه ميكني و خوب ميفهمي كه موضوع چيست و بعد در مورد همان موضوع، من دو ساعت زمان تدريس خودم را به تو ميدهم كه بيايي در دبيرستانهاي فردوسي و ابومسلم، همان موضوع را براي بچهها سخنراني كني. بهشرط اينكه هرچه را كه ميگويي كتاب و منبع آن را هم نشان بدهي. عين آنچه را هم كه ميتواني استناد و ثابت كني بگو و كم و زياد نگو…
گفتم آقاي بازرگاني، من ميترسم، بچهها ميخندند و هيچكس گوش نميكند. آقاي بازرگاني گفت، نترس من خودم ته كلاس مينشينم و اگر هم ايراد و اشكالي در كار شما بود بعداً ميگويم.
در جريان همين چيزهايي كه اسمش را آقاي بازرگاني كنفرانس گذاشته بود، دوستان زيادي در ساير دبيرستانها پيداكردم و فهميدم كه آنها هم عيناً مثل خودم هستند. ميخواهند يككاري بكنند ولي نميدانند چطور و چگونه؟
@Strategy_gh
خانه شاعر، نعمت ميرزازاده م.آزرم كه شهرت سراسري پيدا كرد، در كوچه يدالله شهر مشهد، يكي ديگر از محافل دايمي ما در آن زمان بود. همه زحمات پذيرايي اين خانه هم از شب تا صبح بهعهدة «رؤياخانم» همسرمرحوم او بود. «رؤياخانم» در همان حال درس هم ميخواند تا دوره متوسطه را تمام كند و من درحاليكه خودم مشغول آمادگي براي كنكور ورود بهدانشگاه بودم بهخواست شاعر، به ايشان رياضيات دبيرستاني درس ميدادم.
شاعر نامدار، اسماعيل خويي را هم اولين بار در همين سالها كه تاريخ آن يادم نيست، در خانة ميرزازاده ديدم. تازه دكتراي فلسفهاش را از انگلستان گرفته و برگشته بود. با پويان و شماري ديگر از دوستان، شب تا صبح در خدمت اسماعيل خويي بوديم و من كه قصد تلمذ داشتم، سؤالم اين بود كه «آقاي دكتر، تعريف خوب و بد چيست؟».
خويي گفت: كانت در اين زمينه ميگويد «تنها ارادة نيك، نيك است».
در دو سال آخر دبيرستان، در دبيرستان دانش بزرگنيا، يك معلم ادبيات داشتيم به نام آقاي بازرگاني، كه انسان بسيار شريف و معتقدي بود. كتابهاي رسمي درس فارسي را قبول نداشت و بهجاي آن به ما گلستان و بوستان تدريس ميكرد و از همانها هم امتحان ميگرفت. هر ماه هم يك ليست از كتابهاي خواندني در زمينههاي مختلف به ما ميداد كه خودمان برويم آنها را پيداكنيم و بخوانيم. از آقاي بازرگاني بسياري چيزها آموختم. انشاي بچهها را هم شب به خانه ميبرد و تصحيح ميكرد و هركدام را با يك زيرنويس به ما برميگرداند. يكبار زير انشاي من نوشت: اميدوارم نمونهيي از مردان راه حق بشويد…
از اينكه آقاي بازرگاني چنين چيزي نوشته بود تكان خوردم. بههمين خاطر در ماه رمضان سال1343 دعايم پيوسته اين بود كه: خدايا مرا وارد يك جمع ذيصلاحي بكن كه بتوانم كاري بكنم و وظيفهيي انجام بدهم. خدا اين خواسته را دوسالونيم بعد اجابت كرد و وارد «سازمان» حنيف شدم و بعدها فهميدم نقشش «رهبري» است. بهراستي او برجستهترين رجل انقلابي معاصر بود.
اما در مشهد بهتوصيه آقاي بازرگاني، دبير ادبيات مدرسه علوي بهنام آقاي دكتر ركني هم قبول كرد كه من هفتهيي يك ساعت بهخانة ايشان بروم و در خدمتش قرآن و مقداري تاريخ اسلام بياموزم. نميدانيد كه اين يكساعت در هفته چقدر برايم مغتنم بود. ازطرفديگر، آقاي بازرگاني مرا موظف كرد كه بايد براي دبيرستانهاي ديگر هم كه ايشان ادبيات تدريس ميكرد «كنفرانس» بدهم. از آقاي بازرگاني پرسيدم كنفرانس يعني چي؟ گفت يعني اينكه اول خودت ميروي و خوب مطالعه ميكني و خوب ميفهمي كه موضوع چيست و بعد در مورد همان موضوع، من دو ساعت زمان تدريس خودم را به تو ميدهم كه بيايي در دبيرستانهاي فردوسي و ابومسلم، همان موضوع را براي بچهها سخنراني كني. بهشرط اينكه هرچه را كه ميگويي كتاب و منبع آن را هم نشان بدهي. عين آنچه را هم كه ميتواني استناد و ثابت كني بگو و كم و زياد نگو…
گفتم آقاي بازرگاني، من ميترسم، بچهها ميخندند و هيچكس گوش نميكند. آقاي بازرگاني گفت، نترس من خودم ته كلاس مينشينم و اگر هم ايراد و اشكالي در كار شما بود بعداً ميگويم.
در جريان همين چيزهايي كه اسمش را آقاي بازرگاني كنفرانس گذاشته بود، دوستان زيادي در ساير دبيرستانها پيداكردم و فهميدم كه آنها هم عيناً مثل خودم هستند. ميخواهند يككاري بكنند ولي نميدانند چطور و چگونه؟
@Strategy_gh