✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸گواهان زنده حماسه 5مهر
✅«محمد زند: فكر ميكنم كه الان همه حرف را شما زديد، آن چيزي كه شما ميخواهيد يك مجاهد تمام عياركه انشاالله لايقش باشيم. همان چيزي كه شما ميخواهيد. چون واقعيتش اينه كه اگه انقلاب نباشه، مجاهدي وجود نداره. من ميخوام، فقط اين را، به قول معروف بينه يي را، كه خيلي دوست دارم هر بار بگم. بعد از اينكه اين برادران فاتحان آمدند، واقعا سبقت گرفتن براي صفرصفركردن چيزي بود كه آدم ميديد. آدم به عيان ميديدكه رابطه ها عوض شده بود، خارج از لحظاتي كه ميآيد.
اين لحظات را هم گفته بوديدكه صفرصفر كنيد، و همينها لحظات مقدس است. همينطوركه شما ميگوييد، من انقلاب را ميديدم. يعني حداقل ميتوانم بفهمم كه در اطراف من، اين بود، انقلاب بود. از برادران مسئولمون تا ما كه پاييناش باشيم. اصلاً روابط عوض شده بود. من هميشه اين لحظات را به برادراحمد ميگفتم. شما آن چيزي را آورديد كه هميشه احساسش را داشتيم ولي اين طوري بهش رسيديم، آن هم اين بود كه چطور با خود انقلاب تنظيم كنيم، اين از اين قضيه.
• احسنت! وقتي كه از آن فضا، پاي حرفهاي تو ميآييم، يعني پاي حرفهاي محمد زند، كه كلماتت حاليات هست؛ چون، ده سال زنداني اين رژيم بودهيي و من خوب يادم هست. يعني معلوم است كه الكي كلمات را نميپراني، بلكه معنيشان را ميفهمي كه چيست. آيا تو، وقتي آن فضا را براي خودت مرزسرخ كردي، آيا در پرداخت وروديه و بيابيا، عميقتر و راسختر ميشوي و بالاتر ميروي؟ و سفت و سختتر ميشوي؟ يا نه، پايينتر ميروي و عقبتر و شلتر ميشوي؟ كه مثلاًً بگويي اين دلخوشكنكه…، ديگر احتياج به وروديه نيست…، احتياج به بيابيا نيست…، ديگر ولش كنيد… ؟ كدامش؟
محمدزند: همان كه شما اول گفتيد. راسختر! و از قضا، سكينه در قلبم بيشتر است. خيلي طمأنينه بيشتري دارم. خودم را گذاشتم در آن فضا كه قبلش گفتم. باخودم گفتم كه الان دوباره شده همان وروديهدادن، الان دوباره ميريزند اينجا، الان همه جا را بستند، الان همه اينها هست، بيابيا هم هست، هرروز هم زدن هست، هر روز هم بگيروببند هست، هر روز هم دادگاه بردن هست، آيا اهلش هستي؟ وقتي از آن فضا درآمدم، ديدم كه چرا نيستم؟! بيشترش هم هستم! چرا؟ چون، اين باز هم يك فتح مبين است. باز هم يك فتح مبين بزرگتر است، ديگر ترديدي در آن نيست.
• بچهها! گوش كنيد، گوش كنيد، محمد! آنچه را كه تو آن دفعه به من آمار دادي كه الان يادم رفته، دوباره به من بگو! گفتي كه در عرض سهساعت در 5مهر شاهد و گواه اعدام چند مجاهد بودي؟ در عرض چندساعت؟ دوباره به من بگو!
محمدزند: گفتم خدمتتون كه300تا 400تا در عرض سه تا چهار ساعت بود. حدود1810تا. البته فكرمي كنم به گفته آمار سازمان 1450 است. ولي1810تا ميگفتند تا فرداي آن روز مثلاًً ظهر يا صبح كه ديگه ما را برده بودند در يك اتاق ولي ميشنيدم تا صبح يكسره صداي تيرباران بود و اصلا قطع نشد تا صبح، يكسره قطع نشد، آن جا ده ـ دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، خيلي، اصلاً يك فضايي بود.
• ده دوازدههزار نفر؟
محمدزند: بله، ده-دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، شما كه ميدونيد، اوين و دادسراي اوين توي مهرماه سرد است.
• آره.
محمدزند: تمام سه طبقه پر شده بود. بهطوري كه اصلا جا نبود و ماها رو كه قديميتر بوديم بردند توي يك اتاق. حالا داستانهايي دارد كه توي اون اتاق خواهري را ديديم كه وحشتناك شكنجه شده بود كه آن يك داستان جداست. ولي در تمام آن سه طبقه آدم بود، طوري كه گرم شده بود، در جايي كه هميشه سرد ا ست.
• خوب؟
محمدزند: ديگر نميتوانستند آدم بياورند، آدمها را بيرون نشانده بودند كه داد ميزدند داريم از سرما ميميريم. نميدانم چقدر آن جا آدم ميتواند جا بگيرد، توي فضاي بيرون كلي آدم نشانده بودند.
• پس اي خواهران و اي برادران! مجاهدي دارد حرف ميزند كه در سال1360، بيستوهشت سال پيش، شاهد چنين صحنههايي بوده در يك قسمت از اوين! فقط در يك قسمت زندان اوين، نه كل زندانهاي رژيم! آمار سازمان ميگويد 1400تاست. آمار سازمان كه كامل نيست. چون معلوم است كه خيلي از اسامي را ما نداريم، يا فقط اسم كوچك داريم، چون آن موقع در سازمان رسم نبود كه اسم كسي را بپرسند. با يك اسم مستعار همهچيز حل و فصل ميشد، فرم پرسنلي و ارتش آزاديبخش و اينطور چيزها نبود. اصلا قرارگاهي وجود نداشت، هر كسي در خونه خودش بود و حداكثر مخفيكاري بود حتي در فاز سياسي، مثلاًً همين اسامي مستعار اكثر خواهران و برادران مثل احمد واقف از آن جا و آن زمان آمده است.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸گواهان زنده حماسه 5مهر
✅«محمد زند: فكر ميكنم كه الان همه حرف را شما زديد، آن چيزي كه شما ميخواهيد يك مجاهد تمام عياركه انشاالله لايقش باشيم. همان چيزي كه شما ميخواهيد. چون واقعيتش اينه كه اگه انقلاب نباشه، مجاهدي وجود نداره. من ميخوام، فقط اين را، به قول معروف بينه يي را، كه خيلي دوست دارم هر بار بگم. بعد از اينكه اين برادران فاتحان آمدند، واقعا سبقت گرفتن براي صفرصفركردن چيزي بود كه آدم ميديد. آدم به عيان ميديدكه رابطه ها عوض شده بود، خارج از لحظاتي كه ميآيد.
اين لحظات را هم گفته بوديدكه صفرصفر كنيد، و همينها لحظات مقدس است. همينطوركه شما ميگوييد، من انقلاب را ميديدم. يعني حداقل ميتوانم بفهمم كه در اطراف من، اين بود، انقلاب بود. از برادران مسئولمون تا ما كه پاييناش باشيم. اصلاً روابط عوض شده بود. من هميشه اين لحظات را به برادراحمد ميگفتم. شما آن چيزي را آورديد كه هميشه احساسش را داشتيم ولي اين طوري بهش رسيديم، آن هم اين بود كه چطور با خود انقلاب تنظيم كنيم، اين از اين قضيه.
• احسنت! وقتي كه از آن فضا، پاي حرفهاي تو ميآييم، يعني پاي حرفهاي محمد زند، كه كلماتت حاليات هست؛ چون، ده سال زنداني اين رژيم بودهيي و من خوب يادم هست. يعني معلوم است كه الكي كلمات را نميپراني، بلكه معنيشان را ميفهمي كه چيست. آيا تو، وقتي آن فضا را براي خودت مرزسرخ كردي، آيا در پرداخت وروديه و بيابيا، عميقتر و راسختر ميشوي و بالاتر ميروي؟ و سفت و سختتر ميشوي؟ يا نه، پايينتر ميروي و عقبتر و شلتر ميشوي؟ كه مثلاًً بگويي اين دلخوشكنكه…، ديگر احتياج به وروديه نيست…، احتياج به بيابيا نيست…، ديگر ولش كنيد… ؟ كدامش؟
محمدزند: همان كه شما اول گفتيد. راسختر! و از قضا، سكينه در قلبم بيشتر است. خيلي طمأنينه بيشتري دارم. خودم را گذاشتم در آن فضا كه قبلش گفتم. باخودم گفتم كه الان دوباره شده همان وروديهدادن، الان دوباره ميريزند اينجا، الان همه جا را بستند، الان همه اينها هست، بيابيا هم هست، هرروز هم زدن هست، هر روز هم بگيروببند هست، هر روز هم دادگاه بردن هست، آيا اهلش هستي؟ وقتي از آن فضا درآمدم، ديدم كه چرا نيستم؟! بيشترش هم هستم! چرا؟ چون، اين باز هم يك فتح مبين است. باز هم يك فتح مبين بزرگتر است، ديگر ترديدي در آن نيست.
• بچهها! گوش كنيد، گوش كنيد، محمد! آنچه را كه تو آن دفعه به من آمار دادي كه الان يادم رفته، دوباره به من بگو! گفتي كه در عرض سهساعت در 5مهر شاهد و گواه اعدام چند مجاهد بودي؟ در عرض چندساعت؟ دوباره به من بگو!
محمدزند: گفتم خدمتتون كه300تا 400تا در عرض سه تا چهار ساعت بود. حدود1810تا. البته فكرمي كنم به گفته آمار سازمان 1450 است. ولي1810تا ميگفتند تا فرداي آن روز مثلاًً ظهر يا صبح كه ديگه ما را برده بودند در يك اتاق ولي ميشنيدم تا صبح يكسره صداي تيرباران بود و اصلا قطع نشد تا صبح، يكسره قطع نشد، آن جا ده ـ دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، خيلي، اصلاً يك فضايي بود.
• ده دوازدههزار نفر؟
محمدزند: بله، ده-دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، شما كه ميدونيد، اوين و دادسراي اوين توي مهرماه سرد است.
• آره.
محمدزند: تمام سه طبقه پر شده بود. بهطوري كه اصلا جا نبود و ماها رو كه قديميتر بوديم بردند توي يك اتاق. حالا داستانهايي دارد كه توي اون اتاق خواهري را ديديم كه وحشتناك شكنجه شده بود كه آن يك داستان جداست. ولي در تمام آن سه طبقه آدم بود، طوري كه گرم شده بود، در جايي كه هميشه سرد ا ست.
• خوب؟
محمدزند: ديگر نميتوانستند آدم بياورند، آدمها را بيرون نشانده بودند كه داد ميزدند داريم از سرما ميميريم. نميدانم چقدر آن جا آدم ميتواند جا بگيرد، توي فضاي بيرون كلي آدم نشانده بودند.
• پس اي خواهران و اي برادران! مجاهدي دارد حرف ميزند كه در سال1360، بيستوهشت سال پيش، شاهد چنين صحنههايي بوده در يك قسمت از اوين! فقط در يك قسمت زندان اوين، نه كل زندانهاي رژيم! آمار سازمان ميگويد 1400تاست. آمار سازمان كه كامل نيست. چون معلوم است كه خيلي از اسامي را ما نداريم، يا فقط اسم كوچك داريم، چون آن موقع در سازمان رسم نبود كه اسم كسي را بپرسند. با يك اسم مستعار همهچيز حل و فصل ميشد، فرم پرسنلي و ارتش آزاديبخش و اينطور چيزها نبود. اصلا قرارگاهي وجود نداشت، هر كسي در خونه خودش بود و حداكثر مخفيكاري بود حتي در فاز سياسي، مثلاًً همين اسامي مستعار اكثر خواهران و برادران مثل احمد واقف از آن جا و آن زمان آمده است.
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸سخنراني بازرگان در مجلس ارتجاع پس از 5مهر
✅ابعاد اعدام و تيربارانها به ويژه از نوجوانان بيگناه كه تصاوير آنها به سراسر جهان مخابره شد، به حدي بود كه بازرگان تاب نياورد. دل به دريا زد و روز 15مهر 1360 در مجلس ارتجاع شجاعانه به پاخاست و قبل از دستور به سخناني همت گماشت كه بر سرش ريختند و نگذاشتند سخنانش را به پايان برساند. هر چند در اين سخنراني با نيشهايي هم به مجاهدين سعي كرده بود تعادلي برقرار كند. به قسمتي از سخنان او توجه كنيد:
«با کمال تأثر و با توسل به درگاه ذوالجلال بايد اقرارکنيم که آتشی هولناک در کشور عزيزمان شعله کشيده، خرمن امت و دولت و دين را مورد تهديد قرار داده، کمتر کسي است که درصدد خاموشکردن آن برآيد… همچنين نونهالان دختر و پسر و کسان وابسته و هوادار يا برکنار که در درگيريهاي خياباني و دادگاههاي انقلابي، قرباني التقاط و انحراف يا انتقام ميگردند، نونهالاني که هرچه باشد جگرگوشگان و پرورشيافتگان اميد اين مملکت بوده عاشقوار يا ديوان هوار، فداکار يا گناهکار، در طاس لغزندهيي افتادهاند. درحاليکه هر طرف گروه مقابل را منافق يا مرتجع و ضداسلام و عامل امپرياليسم ميخواند. نه روحانيان ارجمند و مکتبيهاي غيرتمندمان از آمريکا واردشدهاند و نه جوانان جانباز در خانوادههاي آمريکايي زاييده و بزرگ گشتهاند، که بتوان مزدورشان خواند».
به اشاره خامنه اي كه در آن زمان در مجلس خميني، ليدر فراكسيون اكثريت يعني حزب جمهوري اسلامي بود، نمايندگان دست نشانده ارتجاع همانجا تا حد كتكزدن مهندس بازرگان «نخست وزير دولت امام زمان»(عين عبارت خميني را در بهمن57 ميگويم) در مجلس پيش رفتند. حتي حكم دستگيري او را لاجوردي بهخاطر اين سخنراني صادر كرد اما بعداً رژيم از آن كوتاه آمد.
يكي از دوستان بازرگان كه بيوگرافي و سوابق سياسي بازرگان را بعد از درگذشت او منتشر كرده در اين باره مينويسد:
«… شايد مهمترين سخن بازرگان در اين مورد، نطق ايشان در 15مهرماه 1360 مجلس باشد که البته بر اثر جنجال عده يي از نمايندگان، سخن قطع شد و کلام به پايان نرسيد… اين سخنان در فضاي پاييز سال1360 بسيارشجاعانه و مهم و قابل توجه بود. در واقع ميتوان گفت اين سخنان فقط از شخصي و شخصيتي چون مهندس بازرگان، انتظار بود. در عينحال چنان جنجال و سروصدايي در مجلس برخاست و چنان تهاجمي به مهندس بازرگان، صورت گرفت که نطق وي نيم هتمام قطع شد و به ويژه رئيس مجلس نيز دستور قطع بلندگو داد و بازرگان ناچار در محاصره انبوه مهاجمان از جايگاه نطق به زير آمد و ناراحت، اما آرام سرجايش نشست. باز مهاجمان رهايش نکرده، دور او را گرفته و با سروصدا و گاه با توهين و الفاظ رکيک با او بحث و گفتگو ميکردند. هرچند که او غالباً ساکت بود و عملاً نيز نميتوانست با دهها تن پرخاشگر، هم زمان بحث کند… پس از آن طبق معمول، سخنان بازرگان در خارج از مجلس در جامعه و مطبوعات و نمازهاي جمعه و محافل مذهبي و سياسي، انعکاس وسيع پيدا کرد و در همهجا نويسندگان و گويندگان با شدت تمام بر ضد بازرگان، و نطق و عقايد او سخنپراکني کردند. حتي عده يي در بيرون مجلس عليه بازرگان دست به تظاهرات زدند. در خود مجلس نيز تا مدتها، برخي نمايندگان در نطقهاي پيش از دستور و يا مناسبتهاي ديگر، به بازرگان و نطق 15مهرماه 1360 او اشاره کرده، او و هم فکرانش و دولت موقتش را زير ضربات انتقاد و حمله خود گرفتند. البته امکان پاسخگويي براي او اصلاً وجود نداشت و اگر گاه اعتراضيهيي کتبي به رئيس مجلس داده ميشد، قرائت نميشد و لذا در صورت مذاکرات مجلس يا در مطبوعات و خارج از مجلس، انعکاسي پيدا نميکرد. در مطبوعات هم ماجرا کم و بيش از همين قرار بود. از جمله در کيهان و جمهوري اسلامي، مقالهها و مطالبي بر ضد بازرگان، نوشته ميشد ولي پاسخهاي وي را هرگز چاپ نميکردند.
ظاهراً فقط يک مورد بود که روزنامه کيهان، پاسخ بازرگان را چاپ کرد. البته طبق معمول، در کنار متن نطق و جوابيه بازرگان، مطالب ديگري به قلم آقاي سيدمحمد خاتمي، سرپرست کيهان، در نقد مطالب مهندس بازرگان، درج شده بود»(يوسفي اشكوري- در تکاپوي آزادي، جلد دوم صفحه 503 ، 507 و 508).
در آن روزگار همين آخوند خاتمي بهجاي دژخيم حسين شريعتمداري بهعنوان نماينده وليفقيه موسسه كيهان را اشغال كرده بود. خاتمي كه يك خطامامي «هفتخط» دوآتشه بود، سه روز پياپي در روزهاي 16و17و18مهر در سرمقاله كيهان به قلم خودش بازرگان را شلاقكش كرد كه چرا از مجاهدين دفاع كرده است؟ خاتمي نوشت كه بازرگان بهخاطر ترور انورالسادات ناراحت بوده، همچنين ادعا كرد مسعود رجوي براي هماهنگي تظاهرات 5مهر سفري از پاريس به آمريكا داشته و با اشاره به اينكه مجاهدين بازرگان را نماينده بورژوازي و در نتيجه آمريكايي ميدانند، بر آن بود كه بازرگان را عليه مجاهدين تحريك كند و ندامتنامه بگيرد.
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸سخنراني بازرگان در مجلس ارتجاع پس از 5مهر
✅ابعاد اعدام و تيربارانها به ويژه از نوجوانان بيگناه كه تصاوير آنها به سراسر جهان مخابره شد، به حدي بود كه بازرگان تاب نياورد. دل به دريا زد و روز 15مهر 1360 در مجلس ارتجاع شجاعانه به پاخاست و قبل از دستور به سخناني همت گماشت كه بر سرش ريختند و نگذاشتند سخنانش را به پايان برساند. هر چند در اين سخنراني با نيشهايي هم به مجاهدين سعي كرده بود تعادلي برقرار كند. به قسمتي از سخنان او توجه كنيد:
«با کمال تأثر و با توسل به درگاه ذوالجلال بايد اقرارکنيم که آتشی هولناک در کشور عزيزمان شعله کشيده، خرمن امت و دولت و دين را مورد تهديد قرار داده، کمتر کسي است که درصدد خاموشکردن آن برآيد… همچنين نونهالان دختر و پسر و کسان وابسته و هوادار يا برکنار که در درگيريهاي خياباني و دادگاههاي انقلابي، قرباني التقاط و انحراف يا انتقام ميگردند، نونهالاني که هرچه باشد جگرگوشگان و پرورشيافتگان اميد اين مملکت بوده عاشقوار يا ديوان هوار، فداکار يا گناهکار، در طاس لغزندهيي افتادهاند. درحاليکه هر طرف گروه مقابل را منافق يا مرتجع و ضداسلام و عامل امپرياليسم ميخواند. نه روحانيان ارجمند و مکتبيهاي غيرتمندمان از آمريکا واردشدهاند و نه جوانان جانباز در خانوادههاي آمريکايي زاييده و بزرگ گشتهاند، که بتوان مزدورشان خواند».
به اشاره خامنه اي كه در آن زمان در مجلس خميني، ليدر فراكسيون اكثريت يعني حزب جمهوري اسلامي بود، نمايندگان دست نشانده ارتجاع همانجا تا حد كتكزدن مهندس بازرگان «نخست وزير دولت امام زمان»(عين عبارت خميني را در بهمن57 ميگويم) در مجلس پيش رفتند. حتي حكم دستگيري او را لاجوردي بهخاطر اين سخنراني صادر كرد اما بعداً رژيم از آن كوتاه آمد.
يكي از دوستان بازرگان كه بيوگرافي و سوابق سياسي بازرگان را بعد از درگذشت او منتشر كرده در اين باره مينويسد:
«… شايد مهمترين سخن بازرگان در اين مورد، نطق ايشان در 15مهرماه 1360 مجلس باشد که البته بر اثر جنجال عده يي از نمايندگان، سخن قطع شد و کلام به پايان نرسيد… اين سخنان در فضاي پاييز سال1360 بسيارشجاعانه و مهم و قابل توجه بود. در واقع ميتوان گفت اين سخنان فقط از شخصي و شخصيتي چون مهندس بازرگان، انتظار بود. در عينحال چنان جنجال و سروصدايي در مجلس برخاست و چنان تهاجمي به مهندس بازرگان، صورت گرفت که نطق وي نيم هتمام قطع شد و به ويژه رئيس مجلس نيز دستور قطع بلندگو داد و بازرگان ناچار در محاصره انبوه مهاجمان از جايگاه نطق به زير آمد و ناراحت، اما آرام سرجايش نشست. باز مهاجمان رهايش نکرده، دور او را گرفته و با سروصدا و گاه با توهين و الفاظ رکيک با او بحث و گفتگو ميکردند. هرچند که او غالباً ساکت بود و عملاً نيز نميتوانست با دهها تن پرخاشگر، هم زمان بحث کند… پس از آن طبق معمول، سخنان بازرگان در خارج از مجلس در جامعه و مطبوعات و نمازهاي جمعه و محافل مذهبي و سياسي، انعکاس وسيع پيدا کرد و در همهجا نويسندگان و گويندگان با شدت تمام بر ضد بازرگان، و نطق و عقايد او سخنپراکني کردند. حتي عده يي در بيرون مجلس عليه بازرگان دست به تظاهرات زدند. در خود مجلس نيز تا مدتها، برخي نمايندگان در نطقهاي پيش از دستور و يا مناسبتهاي ديگر، به بازرگان و نطق 15مهرماه 1360 او اشاره کرده، او و هم فکرانش و دولت موقتش را زير ضربات انتقاد و حمله خود گرفتند. البته امکان پاسخگويي براي او اصلاً وجود نداشت و اگر گاه اعتراضيهيي کتبي به رئيس مجلس داده ميشد، قرائت نميشد و لذا در صورت مذاکرات مجلس يا در مطبوعات و خارج از مجلس، انعکاسي پيدا نميکرد. در مطبوعات هم ماجرا کم و بيش از همين قرار بود. از جمله در کيهان و جمهوري اسلامي، مقالهها و مطالبي بر ضد بازرگان، نوشته ميشد ولي پاسخهاي وي را هرگز چاپ نميکردند.
ظاهراً فقط يک مورد بود که روزنامه کيهان، پاسخ بازرگان را چاپ کرد. البته طبق معمول، در کنار متن نطق و جوابيه بازرگان، مطالب ديگري به قلم آقاي سيدمحمد خاتمي، سرپرست کيهان، در نقد مطالب مهندس بازرگان، درج شده بود»(يوسفي اشكوري- در تکاپوي آزادي، جلد دوم صفحه 503 ، 507 و 508).
در آن روزگار همين آخوند خاتمي بهجاي دژخيم حسين شريعتمداري بهعنوان نماينده وليفقيه موسسه كيهان را اشغال كرده بود. خاتمي كه يك خطامامي «هفتخط» دوآتشه بود، سه روز پياپي در روزهاي 16و17و18مهر در سرمقاله كيهان به قلم خودش بازرگان را شلاقكش كرد كه چرا از مجاهدين دفاع كرده است؟ خاتمي نوشت كه بازرگان بهخاطر ترور انورالسادات ناراحت بوده، همچنين ادعا كرد مسعود رجوي براي هماهنگي تظاهرات 5مهر سفري از پاريس به آمريكا داشته و با اشاره به اينكه مجاهدين بازرگان را نماينده بورژوازي و در نتيجه آمريكايي ميدانند، بر آن بود كه بازرگان را عليه مجاهدين تحريك كند و ندامتنامه بگيرد.
رفسنجاني در خاطراتش درباره سخنراني بازرگان و آنچه رژيم يك هفته بعد از سخنراني بازرگان براي قطع حملهها به نهضت آزادي و «بهتر»شدن وضع، به آنها پيشنهاد ميداد، به اجمال اشاره كرده است. گوش كنيد:
19مهر: «امروز تومارهای پنجاهمتری در سالن مجلس آوردهاند که مردم به دنبال سخنان آقای بازرگان، خواستار اخراج ليبرالها از مجلس شدهاند و اينها خيلی ناراحتند و از من گله دارند که چرا کاملاً از آنها حمايت نمیکنم».
23مهر 60: «اول شب، جلسه يی طولانی با سران نهضت آزادی، آقايان بازرگان، سحابی، يزدی، صدر و صباغيان داشتيم. از اينکه از سوی حزبالله يها و رسانههای جمعی تحت فشارند، شکايت داشتند و چارهجويی میکردند. گفتم، اگر موضع صريح در مقابل ضدانقلاب بگيرند، وضع ممکن است بهتر شود»(خاطرات رفسنجاني- جلد اول، صفحه323و 239).
اين هم قسمتي از جواب خاتمي به بازرگان در سرمقاله كيهان:
«آقاي بازرگان، آنجا که از انتساب آشوبگران به آمريکا برمي آشوبند، خود حکايتگر نوعي نگرش آمريکايي به مسائل است… بدين ترتيب تشخيص درست امام و امت را که دشمنان داخلي… را آمريکايي ميخوانند و اعمال و مواضع آنان را به نفع آمريکا ميدانند، به تمسخر ميگيرند… آيا شاه مخلوع که گوي سبقت را از همه حکمرانان جهان سوم در سوقدادن کشور به سوي وابستگي تام به غرب و خصوصاً آمريکا… ربوده بود، در خانواده آمريکايي زاده شده يا از آمريکا برگشته بود؟ …
آيا آقاي بني صدر که… آمريکا همه اميدهايش را براي بازگشت به ايران، به وي بسته بود، ازخانواده آمريکايي بود؟…
آيا آقاي رجوي که روز و روزگاري، آقاي بازرگان را نماينده بورژوازي که طبق تحليلهاي ماترياليستي حضرات ماهيتاً آمريکايي است ميدانست، و امروز که به منظور رهبري مقاومت ضدامپرياليستي در ايران به دامن فرانسه آويخته است! و براي تکميل مبارزات ضدآمريکايي، اين اواخر سفري به آمريکا کرده است، باکمال شهامت! به تمجيد از بورژوازي ملي برخاسته و براي سرنگوني جمهوري اسلامي پيشنهاد اتحاد با بورژواها را ميدهد… و “جرج بال“ به سياستمداران آمريکا اکيداً توصيه ميکند که مجاهدين خلق! را به عنوان جناح نيرومند مخالف با رژيم ارتجاعي! ايران مورد حمايت و تقويت قرار دهند و بالاخره مورد تمجيد و ستايش فراوان راديوها و سخنپراکنيهاي آمريکا و اسرائيل و بي.بي.سي است، آيا آقاي مسعود رجوي از خانواده آمريکايي است؟ …
و امروز همان جوانان پاکباز! که شما به دفاع از آنان برخاسته ايد، چشم و گوش بسته به فرمان آقاي رجوي و هم پالگي هاشان و به کمک بازماندههاي رژيم شاه، و هنگامي که نيروهاي رزمنده جمهوري اسلامي درگير دفن تجاوز رژيم آمريکايي صدام هستند، به کشتار و تخريب دست ميزنند.
مراد از آمريکايي بودن، نحوهيي از ديد و بينش است که به سادگي، ابزار دست سياستهاي توسعه طلبانه آمريکا ميشود، و به خاطر برخورداري از همين ديد و بينش، جرياني که شما در رأس آن قرار داريد همواره از مواضع ضدآمريکايي جمهوري اسلامي البته با توجيهات گوناگون اظهار نارضايتي و حتي مخالفت قولي و عملي کرده است… امروز اين آمريکاست که پندارگرايانه براي سرنگوني جمهوري اسلامي به مجاهدين خلق! دل بسته است و از آنان حمايت ميکند»(کيهان18مهر1360- يادداشت روز خاتمي).
@Strategy_gh
19مهر: «امروز تومارهای پنجاهمتری در سالن مجلس آوردهاند که مردم به دنبال سخنان آقای بازرگان، خواستار اخراج ليبرالها از مجلس شدهاند و اينها خيلی ناراحتند و از من گله دارند که چرا کاملاً از آنها حمايت نمیکنم».
23مهر 60: «اول شب، جلسه يی طولانی با سران نهضت آزادی، آقايان بازرگان، سحابی، يزدی، صدر و صباغيان داشتيم. از اينکه از سوی حزبالله يها و رسانههای جمعی تحت فشارند، شکايت داشتند و چارهجويی میکردند. گفتم، اگر موضع صريح در مقابل ضدانقلاب بگيرند، وضع ممکن است بهتر شود»(خاطرات رفسنجاني- جلد اول، صفحه323و 239).
اين هم قسمتي از جواب خاتمي به بازرگان در سرمقاله كيهان:
«آقاي بازرگان، آنجا که از انتساب آشوبگران به آمريکا برمي آشوبند، خود حکايتگر نوعي نگرش آمريکايي به مسائل است… بدين ترتيب تشخيص درست امام و امت را که دشمنان داخلي… را آمريکايي ميخوانند و اعمال و مواضع آنان را به نفع آمريکا ميدانند، به تمسخر ميگيرند… آيا شاه مخلوع که گوي سبقت را از همه حکمرانان جهان سوم در سوقدادن کشور به سوي وابستگي تام به غرب و خصوصاً آمريکا… ربوده بود، در خانواده آمريکايي زاده شده يا از آمريکا برگشته بود؟ …
آيا آقاي بني صدر که… آمريکا همه اميدهايش را براي بازگشت به ايران، به وي بسته بود، ازخانواده آمريکايي بود؟…
آيا آقاي رجوي که روز و روزگاري، آقاي بازرگان را نماينده بورژوازي که طبق تحليلهاي ماترياليستي حضرات ماهيتاً آمريکايي است ميدانست، و امروز که به منظور رهبري مقاومت ضدامپرياليستي در ايران به دامن فرانسه آويخته است! و براي تکميل مبارزات ضدآمريکايي، اين اواخر سفري به آمريکا کرده است، باکمال شهامت! به تمجيد از بورژوازي ملي برخاسته و براي سرنگوني جمهوري اسلامي پيشنهاد اتحاد با بورژواها را ميدهد… و “جرج بال“ به سياستمداران آمريکا اکيداً توصيه ميکند که مجاهدين خلق! را به عنوان جناح نيرومند مخالف با رژيم ارتجاعي! ايران مورد حمايت و تقويت قرار دهند و بالاخره مورد تمجيد و ستايش فراوان راديوها و سخنپراکنيهاي آمريکا و اسرائيل و بي.بي.سي است، آيا آقاي مسعود رجوي از خانواده آمريکايي است؟ …
و امروز همان جوانان پاکباز! که شما به دفاع از آنان برخاسته ايد، چشم و گوش بسته به فرمان آقاي رجوي و هم پالگي هاشان و به کمک بازماندههاي رژيم شاه، و هنگامي که نيروهاي رزمنده جمهوري اسلامي درگير دفن تجاوز رژيم آمريکايي صدام هستند، به کشتار و تخريب دست ميزنند.
مراد از آمريکايي بودن، نحوهيي از ديد و بينش است که به سادگي، ابزار دست سياستهاي توسعه طلبانه آمريکا ميشود، و به خاطر برخورداري از همين ديد و بينش، جرياني که شما در رأس آن قرار داريد همواره از مواضع ضدآمريکايي جمهوري اسلامي البته با توجيهات گوناگون اظهار نارضايتي و حتي مخالفت قولي و عملي کرده است… امروز اين آمريکاست که پندارگرايانه براي سرنگوني جمهوري اسلامي به مجاهدين خلق! دل بسته است و از آنان حمايت ميکند»(کيهان18مهر1360- يادداشت روز خاتمي).
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸باز هم خاطراتي از مهندس بازرگان
✅خاتمي به خاطر توجيه اعدام و كشتار و قتل عام مجاهدين و به خاطر همين گونه حمله هاي رذيلانه به بازرگان، سال بعد در كابينه موسوي به وزارت ارشاد و تبليغات گماشته شد. حمله هاي رذيلانه خاتمي به بازرگان در بحبوحه اعدام هاي 5مهر صورت ميگرفت كه قاضي شرع خميني (محمدي گيلاني) ميگفت «در كنار ديوار همانجا آنها را گلوله بزنيد. بدن مجروح اين گونه افراد باغي نبايد به بيمارستان برده شود، بلكه بايد تمام كشته شوند… كشتن به شديدترين وجه، حلقآويز كردن به فضاحت بارترين حالت ممكن و دست راست و پاي چپ آنها بريده شود». لاجوردي هم بدون هرگونه محظور اعلام ميكرد:
«ظرف مدت دوساعت كه از دستگيري ميگذرد، محاكمه پايان مييابد و حكم صادر ميشود و اجرا ميگردد».
اين حرفهاي خاتمي دوباره مرا به ياد بازرگان انداخت. بازرگان در دفاعيات خود در بيدادگاه نظامي شاه در تيرماه1342 ميگفت:
«ما آخرين سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسي هستيم. بعد از اين اگر دادگاهي تشكيل شود، با جمعيتي سروكار خواهد داشت كه واقعاً مخالف اين رژيم است». راست گفته بود. 15خرداد1342 به راستي گورستان رفرميسم و «دفاع از سلطنت مشروطه» و «مخالفت قانوني» با ديكتاتوري دست نشانده شاه بود.
- ميگفت:
«نسل حاضر كه ما مؤسسين نهضت آزادي ايران متعلق به آن مي باشيم، در حكم نسل لولا يا مفصل تاريخ ايران بهشمار ميرود. واسطي هستيم مابين نسلهاي قديم ايران كه قرنها بهيك منوال و افكار، راكد و ساكت بودهاند و نسل آيندهيي كه بايد انشاءالله استقرار و استقلال و عظمت پيدا كند».
- اما نقطه اوج بازرگان در اين دادگاه كه ربط آن را به خاتمي بعد خواهم گفت آنجا بود كه مهندس بازرگان گفت:
«پس از واقعه 16آذر1332 در دانشگاه تهران، نامه اعتراضي نوشتيم و به قرارداد كنسرسيوم نفت هم اعتراض كرديم. رئيس وقت دانشگاه، دكتر علي اكبر سياسي، مرا خواست و خصوصي گفت نامه و اعتراض شما و ساير اساتيد چهفايده داشت؟ در جواب رئيس دانشگاه گفتم، خوب ميدانستم كه نتيجه عملي ندارد و جلو قرارداد كنسرسيوم را نخواهد گرفت. اما اين كار را كردم براي آنكه بعدها پسرم كه بزرگ شد نگويد پدرم مرد پفيوز و بيغيرتي بود. نسلهاي بعد ايران نيز وقتي به تاريخ گذشته نگاه ميكنند، مأيوس از نژاد و خون خود نباشند… ما اينكار را كرديم كه در آن روزگار، كه نميدانم 10سال ديگر، 100سال ديگر، ايراني اميدي به خود داشته باشد و شايد حركتي بكند».
لابد ميپرسيد كه حالا بگو ربط اين موضوع با خاتمي چيست؟ جواب را از پسر خاتمي وقتي كه بزرگ شد بپرسيد …
در بحثهاي قبلي، حمايت قوي بازرگان را، در دور دوم نخستين انتخابات مجلس شوراي ملي در رژيم خميني از خودم يادآوري كردم. دو روز بعد خميني او را به شدت زير ضرب گرفت. خميني در سخنراني 18ارديبهشت سال 59 كه از تمام رسانه هاي رژيم پخش شد، در اين باره گفت:
«… بايد به اشخاصی که احتمال انحراف در آنان میرود رأی ندهند…آنکه گفته شود، خوب است به همه گروهها چه چپی و چه انحرافی رأی دهيد که مجلس شورا… جامع همه گروهها باشد، اين يک مطلب غلطی است که منحرفين درست کردهاند تا در مجلس با خدعه شرکت کنند ... ملت به اين مطالب انحرافی گوش فرا ندهد».
اما بازرگان جا نزد و حرفش را پس نگرفت.
- ولي در آستانه 30خرداد، قبل از تظاهرات روز 25خرداد كه جبهه ملي اعلام كرده بود و ضمناً همزمان با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضايي بود؛ خميني به تيغكشي و هياهوي شگفتي براي ممانعت از اين تظاهرات در آستانه يكپايه كردن رژيمش پرداخت. راديو و تلويزيون، خط درميان از مسئولان جريانهاي سياسي كشور ميخواستند كه بيايند در تلويزيون و در برابر درخواست و حكم صريح امام امت! خودشان را تعيين تكليف كنند والا هرچه ديدند از چشم خودشان است. اينجا بود كه متأسفانه بازرگان شايد تحت فشار دوستان ناباب از قبيل همين ابراهيم يزدي، طاقت و قرار از كف داد و به تلويزيون رفت و چيزهايي گفت كه نبايد ميگفت. افسوس…
- آخرين نكته كه نبايد از ذكر آن فروگذار كنم اين است كه بازرگان با همه اينها، و با همه دعواها و اختلافهايي كه داشتيم، تا دي ماه1360 به مجاهدين كمك مالي هم ميكرد اما نميخواست احدي بفهمد. سردار شهيد خلق موسي خياباني در آخرين نامهيي كه قبل از شهادتش به من نوشت به كمك مالي بازرگان و پسر ايشان(عبدالعلي) كه در زندان قصر در سال52 و53 با مجاهدين بسيار نزديك و صميمي بود، اشاره كرده است.
مدتها گذشت تا اينكه همين مطلب را در كتاب يكي از اعضاي نهضت آزادي هم خواندم. نوشته بود:
«سالها بعد- و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي- از خود مهندس بازرگان و ديگران شنيدم که ايشان به مجاهدين در مقاطع گوناگون کمک میکردهاند، خصوصاً کمكهای مالی بسيار، اما به هيچ وجه تظاهری به اين کار نمیکردند»
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸باز هم خاطراتي از مهندس بازرگان
✅خاتمي به خاطر توجيه اعدام و كشتار و قتل عام مجاهدين و به خاطر همين گونه حمله هاي رذيلانه به بازرگان، سال بعد در كابينه موسوي به وزارت ارشاد و تبليغات گماشته شد. حمله هاي رذيلانه خاتمي به بازرگان در بحبوحه اعدام هاي 5مهر صورت ميگرفت كه قاضي شرع خميني (محمدي گيلاني) ميگفت «در كنار ديوار همانجا آنها را گلوله بزنيد. بدن مجروح اين گونه افراد باغي نبايد به بيمارستان برده شود، بلكه بايد تمام كشته شوند… كشتن به شديدترين وجه، حلقآويز كردن به فضاحت بارترين حالت ممكن و دست راست و پاي چپ آنها بريده شود». لاجوردي هم بدون هرگونه محظور اعلام ميكرد:
«ظرف مدت دوساعت كه از دستگيري ميگذرد، محاكمه پايان مييابد و حكم صادر ميشود و اجرا ميگردد».
اين حرفهاي خاتمي دوباره مرا به ياد بازرگان انداخت. بازرگان در دفاعيات خود در بيدادگاه نظامي شاه در تيرماه1342 ميگفت:
«ما آخرين سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسي هستيم. بعد از اين اگر دادگاهي تشكيل شود، با جمعيتي سروكار خواهد داشت كه واقعاً مخالف اين رژيم است». راست گفته بود. 15خرداد1342 به راستي گورستان رفرميسم و «دفاع از سلطنت مشروطه» و «مخالفت قانوني» با ديكتاتوري دست نشانده شاه بود.
- ميگفت:
«نسل حاضر كه ما مؤسسين نهضت آزادي ايران متعلق به آن مي باشيم، در حكم نسل لولا يا مفصل تاريخ ايران بهشمار ميرود. واسطي هستيم مابين نسلهاي قديم ايران كه قرنها بهيك منوال و افكار، راكد و ساكت بودهاند و نسل آيندهيي كه بايد انشاءالله استقرار و استقلال و عظمت پيدا كند».
- اما نقطه اوج بازرگان در اين دادگاه كه ربط آن را به خاتمي بعد خواهم گفت آنجا بود كه مهندس بازرگان گفت:
«پس از واقعه 16آذر1332 در دانشگاه تهران، نامه اعتراضي نوشتيم و به قرارداد كنسرسيوم نفت هم اعتراض كرديم. رئيس وقت دانشگاه، دكتر علي اكبر سياسي، مرا خواست و خصوصي گفت نامه و اعتراض شما و ساير اساتيد چهفايده داشت؟ در جواب رئيس دانشگاه گفتم، خوب ميدانستم كه نتيجه عملي ندارد و جلو قرارداد كنسرسيوم را نخواهد گرفت. اما اين كار را كردم براي آنكه بعدها پسرم كه بزرگ شد نگويد پدرم مرد پفيوز و بيغيرتي بود. نسلهاي بعد ايران نيز وقتي به تاريخ گذشته نگاه ميكنند، مأيوس از نژاد و خون خود نباشند… ما اينكار را كرديم كه در آن روزگار، كه نميدانم 10سال ديگر، 100سال ديگر، ايراني اميدي به خود داشته باشد و شايد حركتي بكند».
لابد ميپرسيد كه حالا بگو ربط اين موضوع با خاتمي چيست؟ جواب را از پسر خاتمي وقتي كه بزرگ شد بپرسيد …
در بحثهاي قبلي، حمايت قوي بازرگان را، در دور دوم نخستين انتخابات مجلس شوراي ملي در رژيم خميني از خودم يادآوري كردم. دو روز بعد خميني او را به شدت زير ضرب گرفت. خميني در سخنراني 18ارديبهشت سال 59 كه از تمام رسانه هاي رژيم پخش شد، در اين باره گفت:
«… بايد به اشخاصی که احتمال انحراف در آنان میرود رأی ندهند…آنکه گفته شود، خوب است به همه گروهها چه چپی و چه انحرافی رأی دهيد که مجلس شورا… جامع همه گروهها باشد، اين يک مطلب غلطی است که منحرفين درست کردهاند تا در مجلس با خدعه شرکت کنند ... ملت به اين مطالب انحرافی گوش فرا ندهد».
اما بازرگان جا نزد و حرفش را پس نگرفت.
- ولي در آستانه 30خرداد، قبل از تظاهرات روز 25خرداد كه جبهه ملي اعلام كرده بود و ضمناً همزمان با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضايي بود؛ خميني به تيغكشي و هياهوي شگفتي براي ممانعت از اين تظاهرات در آستانه يكپايه كردن رژيمش پرداخت. راديو و تلويزيون، خط درميان از مسئولان جريانهاي سياسي كشور ميخواستند كه بيايند در تلويزيون و در برابر درخواست و حكم صريح امام امت! خودشان را تعيين تكليف كنند والا هرچه ديدند از چشم خودشان است. اينجا بود كه متأسفانه بازرگان شايد تحت فشار دوستان ناباب از قبيل همين ابراهيم يزدي، طاقت و قرار از كف داد و به تلويزيون رفت و چيزهايي گفت كه نبايد ميگفت. افسوس…
- آخرين نكته كه نبايد از ذكر آن فروگذار كنم اين است كه بازرگان با همه اينها، و با همه دعواها و اختلافهايي كه داشتيم، تا دي ماه1360 به مجاهدين كمك مالي هم ميكرد اما نميخواست احدي بفهمد. سردار شهيد خلق موسي خياباني در آخرين نامهيي كه قبل از شهادتش به من نوشت به كمك مالي بازرگان و پسر ايشان(عبدالعلي) كه در زندان قصر در سال52 و53 با مجاهدين بسيار نزديك و صميمي بود، اشاره كرده است.
مدتها گذشت تا اينكه همين مطلب را در كتاب يكي از اعضاي نهضت آزادي هم خواندم. نوشته بود:
«سالها بعد- و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي- از خود مهندس بازرگان و ديگران شنيدم که ايشان به مجاهدين در مقاطع گوناگون کمک میکردهاند، خصوصاً کمكهای مالی بسيار، اما به هيچ وجه تظاهری به اين کار نمیکردند»
@Strategy_gh
Forwarded from استراتژی قیام
Audio
Forwarded from استراتژی قیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚜️ #استراتژی_قیام_و_سرنگونی ⚜️
🔸جبهه خلق و ادامه بحث
🔹درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
@Strategy_gh
🔸جبهه خلق و ادامه بحث
🔹درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
@Strategy_gh
Forwarded from استراتژی قیام
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸جبهه خلق و ادامه بحث
🔹درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
✅باز ميگرديم به ادامه بحث درباره جبهه خلق و ضدخلق و اينكه در رابطه مستقيم با آزادي و حاكميت مردم تعريف ميشود و از 45سال پيش تاكنون، جنگ ما و مرزبنديهاي ما را با شاه و شيخ (ديكتاتوريهاي سلطنتي و آخوندي) تشريح و ترسيم ميكند.
- گفتيم كه جبهه خلق در يك كلام، با «جبهه سرنگوني استبداد مذهبي» تعريف ميشود.
- گفتيم كه فصل مشترك تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايراني اين است كه خواهان دموكراسي و حاكميت جمهور مردم ايران هستند.
گفتيم كه معيار عمده براي شناخت اعضا و اجزاي «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» در برابر رژيم ولايت فقيه، شرايط عيني و منافع آنها در پيشرفت جامعه و قابليت آنها براي سرنگونكردن مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي جامعه ايران يعني همين ديكتاتوري ولايت فقيه، است.
گفتيم كه اين نه يك تفنن يا امر مستحب بلكه واجب عيني و هويت سياسي ايرانيان آزاديخواه و ميهندوست است.
گفتيم كه با اين معيار و اين شاخص، هيچ نيرو و هيچ شخصي نميتوان يافت كه بهواقع تضاد اصلي او با رژيم ولايت فقيه باشد و سرنگوني آن را بخواهد، اما درعينحال، زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران را بزند. چنين چيزي خصيصه ارتجاعي و علامت خروج از جبهه خلق و ادامه و امتداد همين رژيم است.
چگونه ميتوان هم خواهان سرنگوني اين رژيم، و هم خواهان سربريدن مجاهدين بود يا براي آن جاده صاف كرد؟ خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، اصالت دارد.
خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، شكلي و صوري و ديگري محتوايي است. محتوا، عناصر متشكله يك شئ و هر مجموعه است.
خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، نمود و ديگري ماهيت جريان يا فرد مربوطه را نشان ميدهد. ماهيت عنصر اصلي و پايدارترين عنصر در محتواي يك پديده يعني عناصر متشكله آن است.
تفاوت انتقاد با ضديت و خصومت هم بر همگان واضح است يكي پيشبرنده، تقويتكننده و احياگر است، اما ديگري كاهنده، تضعيفكننده و امحاگر. در بحثهاي بعدي راجع به اين موضوع صحبت خواهيم كرد.
انتقاد و انتقاد از خود كه توسط انقلابيون و نيروهاي ترقيخواه در قرن نوزدهم، رايج و فرموله شد، يك اصل مسلّم است كه اكنون مجاهدين آن را در مناسبات خود بهعنوان جهاد اكبر به حد «عمليات جاري» ارتقاء دادهاند. هيچ بيم و باكي هم از آن ندارند، نيازمند آن هستند و از آن استقبال ميكنند. از طرف ديگر، در عصر ارتباطات كه ظرفيتها و راهكارهاي آزادي بيان و انتقاد، پيوسته افزايش مييابد چه كسي ميتواند يا جرات ميكند اين اصل مسلّم را به زير علامت سؤال بكشد؟
پس صورت مسأله، همچنانكه مقاومت ايران يك دهه قبل در بيانيه ملي خاطرنشان كرده است، «بهانهكردن» انتقاد و مخالفت، براي ايجاد «جبهههاي فرعي مقابله با جنبش مقاومت، از جمله از طريق نفوذ در محافل رنگارنگ موسوم به «اپوزيسيون» و برانگيختن آنها به لجنپراكني عليه مقاومت» است.
در ابتداي فصل حاضر، همچنين اشاره كرديم كه استحكام و عزم راسخ در آزادي و حاكميت مردم، اقتضا ميكند كه از فاصلهگرفتن از ديكتاتوريهاي شيخ و شاه و نهايتاً از بازگشت به جبهه خلق، بهطور مضاعف استقبال و حمايت كنيم. اين امر نه فقط در مورد ديكتاتوري ولايت فقيه و جناحهاي آن و كساني مانند موسوي و كروبي، بلكه در مورد ديكتاتوري سلطنتي و جناحها و افراد آن هم صدق ميكند. با اين تفاوت كه رژيم شاه در انقلاب ضدسلطنتي سرنگون شده و حاكميت ندارد.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸جبهه خلق و ادامه بحث
🔹درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
✅باز ميگرديم به ادامه بحث درباره جبهه خلق و ضدخلق و اينكه در رابطه مستقيم با آزادي و حاكميت مردم تعريف ميشود و از 45سال پيش تاكنون، جنگ ما و مرزبنديهاي ما را با شاه و شيخ (ديكتاتوريهاي سلطنتي و آخوندي) تشريح و ترسيم ميكند.
- گفتيم كه جبهه خلق در يك كلام، با «جبهه سرنگوني استبداد مذهبي» تعريف ميشود.
- گفتيم كه فصل مشترك تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايراني اين است كه خواهان دموكراسي و حاكميت جمهور مردم ايران هستند.
گفتيم كه معيار عمده براي شناخت اعضا و اجزاي «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» در برابر رژيم ولايت فقيه، شرايط عيني و منافع آنها در پيشرفت جامعه و قابليت آنها براي سرنگونكردن مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي جامعه ايران يعني همين ديكتاتوري ولايت فقيه، است.
گفتيم كه اين نه يك تفنن يا امر مستحب بلكه واجب عيني و هويت سياسي ايرانيان آزاديخواه و ميهندوست است.
گفتيم كه با اين معيار و اين شاخص، هيچ نيرو و هيچ شخصي نميتوان يافت كه بهواقع تضاد اصلي او با رژيم ولايت فقيه باشد و سرنگوني آن را بخواهد، اما درعينحال، زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران را بزند. چنين چيزي خصيصه ارتجاعي و علامت خروج از جبهه خلق و ادامه و امتداد همين رژيم است.
چگونه ميتوان هم خواهان سرنگوني اين رژيم، و هم خواهان سربريدن مجاهدين بود يا براي آن جاده صاف كرد؟ خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، اصالت دارد.
خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، شكلي و صوري و ديگري محتوايي است. محتوا، عناصر متشكله يك شئ و هر مجموعه است.
خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، نمود و ديگري ماهيت جريان يا فرد مربوطه را نشان ميدهد. ماهيت عنصر اصلي و پايدارترين عنصر در محتواي يك پديده يعني عناصر متشكله آن است.
تفاوت انتقاد با ضديت و خصومت هم بر همگان واضح است يكي پيشبرنده، تقويتكننده و احياگر است، اما ديگري كاهنده، تضعيفكننده و امحاگر. در بحثهاي بعدي راجع به اين موضوع صحبت خواهيم كرد.
انتقاد و انتقاد از خود كه توسط انقلابيون و نيروهاي ترقيخواه در قرن نوزدهم، رايج و فرموله شد، يك اصل مسلّم است كه اكنون مجاهدين آن را در مناسبات خود بهعنوان جهاد اكبر به حد «عمليات جاري» ارتقاء دادهاند. هيچ بيم و باكي هم از آن ندارند، نيازمند آن هستند و از آن استقبال ميكنند. از طرف ديگر، در عصر ارتباطات كه ظرفيتها و راهكارهاي آزادي بيان و انتقاد، پيوسته افزايش مييابد چه كسي ميتواند يا جرات ميكند اين اصل مسلّم را به زير علامت سؤال بكشد؟
پس صورت مسأله، همچنانكه مقاومت ايران يك دهه قبل در بيانيه ملي خاطرنشان كرده است، «بهانهكردن» انتقاد و مخالفت، براي ايجاد «جبهههاي فرعي مقابله با جنبش مقاومت، از جمله از طريق نفوذ در محافل رنگارنگ موسوم به «اپوزيسيون» و برانگيختن آنها به لجنپراكني عليه مقاومت» است.
در ابتداي فصل حاضر، همچنين اشاره كرديم كه استحكام و عزم راسخ در آزادي و حاكميت مردم، اقتضا ميكند كه از فاصلهگرفتن از ديكتاتوريهاي شيخ و شاه و نهايتاً از بازگشت به جبهه خلق، بهطور مضاعف استقبال و حمايت كنيم. اين امر نه فقط در مورد ديكتاتوري ولايت فقيه و جناحهاي آن و كساني مانند موسوي و كروبي، بلكه در مورد ديكتاتوري سلطنتي و جناحها و افراد آن هم صدق ميكند. با اين تفاوت كه رژيم شاه در انقلاب ضدسلطنتي سرنگون شده و حاكميت ندارد.
@Strategy_gh
Forwarded from استراتژی قیام
Audio
⚜️ #استراتژی_قیام_و_سرنگونی ⚜️
فایل صوتی:
🔉🔸جبهه خلق و ادامه بحث
🔹درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
@Strategy_gh
فایل صوتی:
🔉🔸جبهه خلق و ادامه بحث
🔹درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
@Strategy_gh
Forwarded from استراتژی قیام
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸درباره سلطنت طلبي
✅طبق اصل سي و پنجم متمم قانون اساسي رژيم سلطنتي: «سلطنت وديعه يي است كه به موهبت الهي از طرف ملت به شخص پادشاه مفّوض شده» است.
در سال1304، رضاخان سردارسپه، پس از تقريباً 5سال كشاكش در پي كودتاي انگليسي سوم اسفند1299، احمدشاه قاجار را خلع و سلطنت را از آن خود كرد.
طبق اصل سي وششم، «موهبت الهي» بازنگري شد و مقرر گرديد سلطنت «به شخص اعليحضرت شاهنشاه رضاشاه پهلوي تفويض شده و در اعقاب ذكور ايشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهد بود».
اصل سي وهفتم مسأله جانشيني شاه را هم حل نموده و ميگفت:
«ولايتعهد با پسر بزرگتر پادشاه كه مادرش ايراني الاصل باشد خواهد بود. در صورتي كه پادشاه اولاد ذكور نداشته باشد تعيين وليعهد بر حسب پيشنهاد شاه و تصويب مجلس شوراي ملي به عمل خواهد آمد مشروط بر آنكه آن وليعهد از خانواده قاجار نباشد ولي در هر موقعي كه پسري براي پادشاه بهوجود آيد حقاً ولايتعهد با او خواهد بود».
به اين ترتيب سلطنت رضاشاه آببندي شد تا از هرگونه رخنه و داعيه خانواده قاجار كه «موهبت الهي» را «نسلاً بعد نسل» از آن خود ميدانستند، مصون بماند.
اصل سي وهشتم هم ميگفت:
«در موقع انتقال سلطنت، وليعهد وقتي ميتواند شخصاً امور سلطنت را متصدي شود كه داراي 20سال تمام شمسي باشد. اگر به اين سن نرسيده باشد نايب السلطنه يي از غير خانواده قاجاريه از طرف مجلس شوراي ملي انتخاب خواهد شد».
اما هنگام ازدواج وليعهد (محمدرضا) با شاهزاده فوزيه از خانواده سلطنتي مصر، مشكلي وجود داشت كه رضاشاه ديكتاتور آن را هم با اشاره انگشت، حل و فصل كرد. مشكل اين بود كه وليعهد بعدي طبق اصل37 بايد از مادر ايراني الاصل مي بود. بنابراين در آستانه اين ازدواج، «قانون تفسير اصل سي وهفتم مصوب چهاردهم آبان ماه 1317 شمسي» مشكل را به شرح زير حل كرد:
«ماده واحده- منظور از مادر ايراني الاصل مذكور در اصل سي وهفت متمم قانون اساسي اعم است از مادري كه مطابق شق دوم از ماده 976 قانون مدني داراي نَسب ايراني باشد يا مادري كه قبل از عقد ازدواج با پادشاه يا وليعهد ايران به اقتضاي مصالح عاليه كشور به پيشنهاد دولت و تصويب مجلس شوراي ملي به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ايراني به او اعطا شده باشد».
به اين ترتيب به فوزيه كه بعداً از محمدرضا شاه طلاق گرفت «صفت ايراني» اعطا شد.
ملاحظه ميكنيد كه:
اولاً- سلطنت، نه در تعريف ملوكانه آن، نه در عملكرد و نه در سابقه تاريخي، هيچگاه امري طلبي دني و موكول به خواسته و رأي مردم نبوده است. بنابراين چيزي به نام سلطنت طلبي از اساس موضوعيت ندارد. انگليسيها هم اول ميخواستند، سلسله قاجار را منقرض كنند و رضاخان را با الگوبرداري از تركيه به عنوان رئيس جمهور روي كار بياورند. اما مخالفت نيروهاي ملي و رجال بزرگي مثل مدرس و مصدق اين برنامه را به شكست كشاند و آن را به بايگاني سپرد. اما از بد روزگار و تحت حمايت انگليسيها، مدتي بعد پروژه به سلطنترساندن رضاخان سردار سپه به اجرا درآمد كه جزييات آن در كتابهاي تاريخ آن روزگار نوشته شده است.
ثانياً- جبهه مردم ايران، همچنانكه نميپذيرد خميني و خامنه اي نمايندگان و ولي امر خدا باشند، نخواهد پذيرفت كه سلطنت وديعه و موهبتي الهي است. وانگهي چگونه ميتوان رأي نسلهاي آينده را هم پيش فروش نمود كه بايد سلطنت «اعقاب ذكور ايشان نسلاً بعد نسل» را هم بپذيرند. آخر چرا؟
و اگر اين منطق درست است چرا هيچكدام از سلسله هاي سلطنتي ايران كه يكي پس از ديگري ماقبل خود را با زور شمشير و با عسكر و لشگر برمي انداختند ، «موهبت الهي» در «اعقاب ذكور»، يعني فرزندان پسر سلسله قبلي را نپذيرفتند. حتي طبق اصل سي وهفتم بالا، شرط هم گذاشتند كه مبادا وليعهد و نايب السلطنه از سلسله قبلي باشد. كما اينكه احمدشاه قاجار تا سال1308 كه در 33سالگي در پاريس درگذشت، خود را شاه قانوني مشروطه ميدانست و بعد از او هم برادرش محمدحسن ميرزا، كه وليعهد احمدشاه بود، و در سال1321 در لندن درگذشت خود را پادشاه قانوني مشروطه و صاحب قانوني همان «موهبت الهي» ميدانست.
ثالثاً- قياس بين اسپانيا و انگلستان با ايران در امر سلطنت، به گواهي تاريخ و همه واقعيات، قياس مع الفارق است. زيرا آنها كشورهاي صنعتي جهان اوّل هستند. با اقتصادهاي شناخته شده و نه ايران شاهزده و خميني گزيده با سوابقي كه هر دانش آموز دبيرستاني ميداند. قصد ورود به مباحث تئوريك از قبيل «شيوه توليد آسيايي» و علل ديكتاتورخيزي اين منطقه از جهان را هم ندارم و به همين ميزان كفايت ميكنم.
رابعاً- به حكم عقل سليم و وجدان منصف، چرا «سلطنت طلبان» بايد با دست اويزقراردادن جنايتها و تبهكاري مضاعف دارودسته خميني، در مورد پرونده مختومه سلطنت در ايران دچار توهم باشند؟ دفاع از گذشته و رژيم سلطنتي سابق، قبل از هر چيز به زيان آينده و به سود وضعيت موجود است.
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸درباره سلطنت طلبي
✅طبق اصل سي و پنجم متمم قانون اساسي رژيم سلطنتي: «سلطنت وديعه يي است كه به موهبت الهي از طرف ملت به شخص پادشاه مفّوض شده» است.
در سال1304، رضاخان سردارسپه، پس از تقريباً 5سال كشاكش در پي كودتاي انگليسي سوم اسفند1299، احمدشاه قاجار را خلع و سلطنت را از آن خود كرد.
طبق اصل سي وششم، «موهبت الهي» بازنگري شد و مقرر گرديد سلطنت «به شخص اعليحضرت شاهنشاه رضاشاه پهلوي تفويض شده و در اعقاب ذكور ايشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهد بود».
اصل سي وهفتم مسأله جانشيني شاه را هم حل نموده و ميگفت:
«ولايتعهد با پسر بزرگتر پادشاه كه مادرش ايراني الاصل باشد خواهد بود. در صورتي كه پادشاه اولاد ذكور نداشته باشد تعيين وليعهد بر حسب پيشنهاد شاه و تصويب مجلس شوراي ملي به عمل خواهد آمد مشروط بر آنكه آن وليعهد از خانواده قاجار نباشد ولي در هر موقعي كه پسري براي پادشاه بهوجود آيد حقاً ولايتعهد با او خواهد بود».
به اين ترتيب سلطنت رضاشاه آببندي شد تا از هرگونه رخنه و داعيه خانواده قاجار كه «موهبت الهي» را «نسلاً بعد نسل» از آن خود ميدانستند، مصون بماند.
اصل سي وهشتم هم ميگفت:
«در موقع انتقال سلطنت، وليعهد وقتي ميتواند شخصاً امور سلطنت را متصدي شود كه داراي 20سال تمام شمسي باشد. اگر به اين سن نرسيده باشد نايب السلطنه يي از غير خانواده قاجاريه از طرف مجلس شوراي ملي انتخاب خواهد شد».
اما هنگام ازدواج وليعهد (محمدرضا) با شاهزاده فوزيه از خانواده سلطنتي مصر، مشكلي وجود داشت كه رضاشاه ديكتاتور آن را هم با اشاره انگشت، حل و فصل كرد. مشكل اين بود كه وليعهد بعدي طبق اصل37 بايد از مادر ايراني الاصل مي بود. بنابراين در آستانه اين ازدواج، «قانون تفسير اصل سي وهفتم مصوب چهاردهم آبان ماه 1317 شمسي» مشكل را به شرح زير حل كرد:
«ماده واحده- منظور از مادر ايراني الاصل مذكور در اصل سي وهفت متمم قانون اساسي اعم است از مادري كه مطابق شق دوم از ماده 976 قانون مدني داراي نَسب ايراني باشد يا مادري كه قبل از عقد ازدواج با پادشاه يا وليعهد ايران به اقتضاي مصالح عاليه كشور به پيشنهاد دولت و تصويب مجلس شوراي ملي به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ايراني به او اعطا شده باشد».
به اين ترتيب به فوزيه كه بعداً از محمدرضا شاه طلاق گرفت «صفت ايراني» اعطا شد.
ملاحظه ميكنيد كه:
اولاً- سلطنت، نه در تعريف ملوكانه آن، نه در عملكرد و نه در سابقه تاريخي، هيچگاه امري طلبي دني و موكول به خواسته و رأي مردم نبوده است. بنابراين چيزي به نام سلطنت طلبي از اساس موضوعيت ندارد. انگليسيها هم اول ميخواستند، سلسله قاجار را منقرض كنند و رضاخان را با الگوبرداري از تركيه به عنوان رئيس جمهور روي كار بياورند. اما مخالفت نيروهاي ملي و رجال بزرگي مثل مدرس و مصدق اين برنامه را به شكست كشاند و آن را به بايگاني سپرد. اما از بد روزگار و تحت حمايت انگليسيها، مدتي بعد پروژه به سلطنترساندن رضاخان سردار سپه به اجرا درآمد كه جزييات آن در كتابهاي تاريخ آن روزگار نوشته شده است.
ثانياً- جبهه مردم ايران، همچنانكه نميپذيرد خميني و خامنه اي نمايندگان و ولي امر خدا باشند، نخواهد پذيرفت كه سلطنت وديعه و موهبتي الهي است. وانگهي چگونه ميتوان رأي نسلهاي آينده را هم پيش فروش نمود كه بايد سلطنت «اعقاب ذكور ايشان نسلاً بعد نسل» را هم بپذيرند. آخر چرا؟
و اگر اين منطق درست است چرا هيچكدام از سلسله هاي سلطنتي ايران كه يكي پس از ديگري ماقبل خود را با زور شمشير و با عسكر و لشگر برمي انداختند ، «موهبت الهي» در «اعقاب ذكور»، يعني فرزندان پسر سلسله قبلي را نپذيرفتند. حتي طبق اصل سي وهفتم بالا، شرط هم گذاشتند كه مبادا وليعهد و نايب السلطنه از سلسله قبلي باشد. كما اينكه احمدشاه قاجار تا سال1308 كه در 33سالگي در پاريس درگذشت، خود را شاه قانوني مشروطه ميدانست و بعد از او هم برادرش محمدحسن ميرزا، كه وليعهد احمدشاه بود، و در سال1321 در لندن درگذشت خود را پادشاه قانوني مشروطه و صاحب قانوني همان «موهبت الهي» ميدانست.
ثالثاً- قياس بين اسپانيا و انگلستان با ايران در امر سلطنت، به گواهي تاريخ و همه واقعيات، قياس مع الفارق است. زيرا آنها كشورهاي صنعتي جهان اوّل هستند. با اقتصادهاي شناخته شده و نه ايران شاهزده و خميني گزيده با سوابقي كه هر دانش آموز دبيرستاني ميداند. قصد ورود به مباحث تئوريك از قبيل «شيوه توليد آسيايي» و علل ديكتاتورخيزي اين منطقه از جهان را هم ندارم و به همين ميزان كفايت ميكنم.
رابعاً- به حكم عقل سليم و وجدان منصف، چرا «سلطنت طلبان» بايد با دست اويزقراردادن جنايتها و تبهكاري مضاعف دارودسته خميني، در مورد پرونده مختومه سلطنت در ايران دچار توهم باشند؟ دفاع از گذشته و رژيم سلطنتي سابق، قبل از هر چيز به زيان آينده و به سود وضعيت موجود است.