✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸تهديد اصلي
✅در سال1354 اپورتونيستهاي چپنما، سازمان مجاهدين را متلاشي كردند. همچنانكه دو سال بعد در بيانيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام كرديم:
«جريان اپورتونيستي چپنما، موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعي شده است كه در مرحله كنوني تهديد اصلي دروني مجموعه نيروهايي است كه تحت عنوان اسلام مبارزه ميكنند، و ما با آن هم مبارزه ميكنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاي انقلابي بهويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفي مشي مسلحانه به سازشكاري و تسليمطلبي و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلي منجر ميشود. اين جريان اپورتونيستي خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعي را در درون نيروهاي مترقي مسلمان پيش ميآورد».
همچنين در مورد اپورتونيستهاي چپ نما اعلام كرديم كه اين جريان هرچند كه سردمدارانش به مجاهدين و در نتيجه به جنبش خيانت كردهاند، اما هيچگونه تغييري در تضاد اصلي ما با رژيم شاه ايجاد نميكند.
در همان بيانيه، جريان اپورتونيستي را تحريم كرديم و گفتيم كه در داخل زندانها هم رابطهيي جز رابطه انساني و حداقل رابطه صنفي با آنها برقرار نميكنيم تا زماني كه از آرم و نام مجاهدين دستبردارند.
در عين حال تصريح كرديم كه مبارزه ما با اين جريان اپورتونيستي، يك مبارزه سياسي با شيوههاي افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شيوههاي ارتجاعي از قبيل: كشتن، لودادن، همكاري با پليس و كمكگرفتن از امكانات رژيم را در اين مبارزه، محكوم ميكنيم.
گفتيم كه بين اين اپورتونيستها و ساير ماركسيستها تفاوت قائليم، به آنها احترام ميگذاريم و از همه دستاوردهاي علمي و تجارب انقلابي استفاده ميكنيم. اين براي آخوندهايي كه در آن زمان هوادار و تماماً زير هژموني مجاهدين بودند اما در اثر ضربه اپورتونيستي به منتهاي «راست» پرتاب شدند و ماهيت ارتجاعي آنها بارز شده بود، بسيار سنگين و گزنده بود.
واكنش آخوندهايي مانند رفسنجاني و كروبي و معاديخواه كه آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواي پياپي بود كه با هدايت و تشويقات مخفيانه ساواك كارسازي شده بود. يكي عليه مشي مبارزاتي و ديگري عليه ايدئولوژي مجاهدين بود كه بهخصوص فرمايش آقايان را درباره نجسعينيبودن ماركسيستها به پشيزي نخريده بودند.
در آن روزگار مجاهدين در همين خصوص، شاهد بسياري صحنههاي مضحك از جانب همين آقايان و امثال بهزاد نبوي و رجايي و لاجوردي و عسگر اولادي بودند. بهعنوان مثال به دستگيره دري كه زندانيان ماركسيست باز ميكردند دست نميزدند يا آن را آب ميكشيدند! ظرفهاي آبجوش را كه براي درست كردن چاي كه روزانه دو يا سه وعده به ما داده ميشد، بهخاطر استفاده ماركسيستها از اين ظروف، آب ميكشيدند. واي به وقتي كه از دست يك ماركسيست، قطره آبي بر روي دست يا لباس آنها ميچكيد! در داخل حمام جمعي بند هم، وقتي لباسهايشان را ميشستند، مصيبتي بود. مثلاًً بخار حمام و بخاري را كه از شستشوي لباسهاي ماركسيستها بلند ميشود چه بايد كرد! پهنكردن لباس روي طنابي كه ماركسيستها هم لباس پهن كرده بودند حرام و از سنخ كارهاي «مجاهدين التقاطيش» بود!
برادر مجاهدمان مجيد معيني، كه خودش قبلاً از طلاب و روحانيان انقلابي قم و يكي از قهرمانان شكنجه در زندانهاي شاه بود، روزي در طبقه بالاي بند2 اوين بسراغ من آمد و با خنده به صداي بلند كه همه ميشنيدند، گفت: ميخواهم بروم، يك دست خودم را به بهزاد نبوي، قرض بدهم! اشكال شرعي ندارد؟!
گفتم يعني چه؟
گفت: توي حمام گير كرده بود، لباسهاي شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روي دوشش انداخته بود و در را هم نميتوانست با پايش باز كند و يك دست كم آورده بود، چون نميخواست در مكاني كه ماركسيستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسيد، مگر اين بابا خودش عضو يك گروه ماركسيستي نبوده و به همين خاطر به زندان نيفتاده، پس در اين گروه، در و پنجره را چطور باز ميكرده؟!
جالبتر از او لاجوردي بود كه در قسمت پايين فرنچهاي مردانه كه لباس زندان بود بهاندازه نيممتر ديگر پارچه اضافي ميدوخت تا حجاب اسلامي مردان هم رعايت شود! همه اين كارها هم بغضاًللمجاهدين بود و دست آخر هم به اين نتيجه رسيدند كه پاسبانها و نگهبانهاي زندان و زندانبانان و ساواكيهاي مسلمان! از سايرين و حتي مجاهدين به آنها نزديكترند.
آيا بروز خصايص و ماهيتهاي ارتجاعي را ميبينيد؟
عبرتآموز اينكه در بلوغ همين ضديت با مجاهدين، آنها از ندامت تلويزيوني و سپاسگويي براي شاه و عفوخواهي از او سر در آوردند و با اين وضعيت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اينكه حضرات به حكومت رسيدند ما هيچوقت نفهميديم آن فتوا كه عليه مجاهدين داده بودند، در مراوداتشان با شورويها و چينيها، كوباييها و كشورهاي اروپاي شرقي چه شد و به كجا رفت؟!
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸تهديد اصلي
✅در سال1354 اپورتونيستهاي چپنما، سازمان مجاهدين را متلاشي كردند. همچنانكه دو سال بعد در بيانيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام كرديم:
«جريان اپورتونيستي چپنما، موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعي شده است كه در مرحله كنوني تهديد اصلي دروني مجموعه نيروهايي است كه تحت عنوان اسلام مبارزه ميكنند، و ما با آن هم مبارزه ميكنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاي انقلابي بهويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفي مشي مسلحانه به سازشكاري و تسليمطلبي و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلي منجر ميشود. اين جريان اپورتونيستي خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعي را در درون نيروهاي مترقي مسلمان پيش ميآورد».
همچنين در مورد اپورتونيستهاي چپ نما اعلام كرديم كه اين جريان هرچند كه سردمدارانش به مجاهدين و در نتيجه به جنبش خيانت كردهاند، اما هيچگونه تغييري در تضاد اصلي ما با رژيم شاه ايجاد نميكند.
در همان بيانيه، جريان اپورتونيستي را تحريم كرديم و گفتيم كه در داخل زندانها هم رابطهيي جز رابطه انساني و حداقل رابطه صنفي با آنها برقرار نميكنيم تا زماني كه از آرم و نام مجاهدين دستبردارند.
در عين حال تصريح كرديم كه مبارزه ما با اين جريان اپورتونيستي، يك مبارزه سياسي با شيوههاي افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شيوههاي ارتجاعي از قبيل: كشتن، لودادن، همكاري با پليس و كمكگرفتن از امكانات رژيم را در اين مبارزه، محكوم ميكنيم.
گفتيم كه بين اين اپورتونيستها و ساير ماركسيستها تفاوت قائليم، به آنها احترام ميگذاريم و از همه دستاوردهاي علمي و تجارب انقلابي استفاده ميكنيم. اين براي آخوندهايي كه در آن زمان هوادار و تماماً زير هژموني مجاهدين بودند اما در اثر ضربه اپورتونيستي به منتهاي «راست» پرتاب شدند و ماهيت ارتجاعي آنها بارز شده بود، بسيار سنگين و گزنده بود.
واكنش آخوندهايي مانند رفسنجاني و كروبي و معاديخواه كه آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواي پياپي بود كه با هدايت و تشويقات مخفيانه ساواك كارسازي شده بود. يكي عليه مشي مبارزاتي و ديگري عليه ايدئولوژي مجاهدين بود كه بهخصوص فرمايش آقايان را درباره نجسعينيبودن ماركسيستها به پشيزي نخريده بودند.
در آن روزگار مجاهدين در همين خصوص، شاهد بسياري صحنههاي مضحك از جانب همين آقايان و امثال بهزاد نبوي و رجايي و لاجوردي و عسگر اولادي بودند. بهعنوان مثال به دستگيره دري كه زندانيان ماركسيست باز ميكردند دست نميزدند يا آن را آب ميكشيدند! ظرفهاي آبجوش را كه براي درست كردن چاي كه روزانه دو يا سه وعده به ما داده ميشد، بهخاطر استفاده ماركسيستها از اين ظروف، آب ميكشيدند. واي به وقتي كه از دست يك ماركسيست، قطره آبي بر روي دست يا لباس آنها ميچكيد! در داخل حمام جمعي بند هم، وقتي لباسهايشان را ميشستند، مصيبتي بود. مثلاًً بخار حمام و بخاري را كه از شستشوي لباسهاي ماركسيستها بلند ميشود چه بايد كرد! پهنكردن لباس روي طنابي كه ماركسيستها هم لباس پهن كرده بودند حرام و از سنخ كارهاي «مجاهدين التقاطيش» بود!
برادر مجاهدمان مجيد معيني، كه خودش قبلاً از طلاب و روحانيان انقلابي قم و يكي از قهرمانان شكنجه در زندانهاي شاه بود، روزي در طبقه بالاي بند2 اوين بسراغ من آمد و با خنده به صداي بلند كه همه ميشنيدند، گفت: ميخواهم بروم، يك دست خودم را به بهزاد نبوي، قرض بدهم! اشكال شرعي ندارد؟!
گفتم يعني چه؟
گفت: توي حمام گير كرده بود، لباسهاي شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روي دوشش انداخته بود و در را هم نميتوانست با پايش باز كند و يك دست كم آورده بود، چون نميخواست در مكاني كه ماركسيستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسيد، مگر اين بابا خودش عضو يك گروه ماركسيستي نبوده و به همين خاطر به زندان نيفتاده، پس در اين گروه، در و پنجره را چطور باز ميكرده؟!
جالبتر از او لاجوردي بود كه در قسمت پايين فرنچهاي مردانه كه لباس زندان بود بهاندازه نيممتر ديگر پارچه اضافي ميدوخت تا حجاب اسلامي مردان هم رعايت شود! همه اين كارها هم بغضاًللمجاهدين بود و دست آخر هم به اين نتيجه رسيدند كه پاسبانها و نگهبانهاي زندان و زندانبانان و ساواكيهاي مسلمان! از سايرين و حتي مجاهدين به آنها نزديكترند.
آيا بروز خصايص و ماهيتهاي ارتجاعي را ميبينيد؟
عبرتآموز اينكه در بلوغ همين ضديت با مجاهدين، آنها از ندامت تلويزيوني و سپاسگويي براي شاه و عفوخواهي از او سر در آوردند و با اين وضعيت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اينكه حضرات به حكومت رسيدند ما هيچوقت نفهميديم آن فتوا كه عليه مجاهدين داده بودند، در مراوداتشان با شورويها و چينيها، كوباييها و كشورهاي اروپاي شرقي چه شد و به كجا رفت؟!
@Strategy_gh
همچنانكه نفهميديم لاجوردي با آن حجابسازي براي مردان، وقتي كه خودش ميرغضب اوين شد، چرا هيچ حد و اندازهيي درباره زنان نگه نداشت.
نكته عبرتآموز ديگر اينكه اپورتونيستها و بريدگاني كه در آن روزگار، بريدگي خود را تحت لواي ماركسيسم پنهان ميكردند، در كنش و واكنشهاي سياسي، به همان دستراستيهاي مرتجع، نزديكتر از مجاهدين بودند و با تعجب در بسياري موارد ميديديم كه همخط و همجبهه ميشوند. مخالفت ريشهيي هر دو دسته، خيلي بيش از اينكه با يكديگر باشد، با مجاهدين بود. جريان راست ارتجاعي به ظاهر دعوايش با مجاهدين اين بود كه چرا كساني را كه به خدا و رسول اعتقاد ندارند «نجس عيني» نميدانيد و ميگفتند مگر همين «خدانشناسها» نبودند كه شما را كشتند و سازمانتان را متلاشي كردند. اما در عمل «خدانشناسي» را كه مخالف مشي مبارزاتي و سياسي مجاهدين بود، صدبار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزهگير، ترجيح ميدادند.
آخر مجاهدين، ملاك و معيار تنظيم رابطه با هر شخص يا نيروي سياسي را، عمل و مرزبنديهاي سياسي او ميدانستند. چرا كه عقايد فلسفي و مواضع طبقاتي، در نهايت در مرزبنديها و عمل سياسي تبلور و فعليت پيدا ميكند. بنيانگذار مجاهدين، حنيف شهيد كه بسيار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود كه مرز اصلي، نه بين خداشناس و خدانشناس، بلكه بين استثماركننده و استثمارشونده كشيده ميشود. اين درست همان چيزي است كه خميني هرگز نميتوانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندي اصلي كه اسلام مجاهدين را از اسلام خميني و آخوندهاي ارتجاعي سراپا متمايز ميكند.
اما پس از ضربه اپورتونيستي، خميني هم كه تا آن زمان در برابر مجاهدين سكوت پيشه كرده بود، فرصت را مغتنم يافت و بهطرق مختلف دقدل خالي ميكرد. در مهر سال1356، همزمان با رياستجمهوري كارتر در آمريكا و ايجاد فضاي باز سياسي در رژيم شاه زمان را پس از سالها بريدگي و افول در برابر شاه، براي تصفيه حساب با مجاهدين مناسب يافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «يك دستهيي پيدا شده كه اصل تمام احكام اسلام را ميگويند براي اين است كه يك عدالت اجتماعي بشود. طبقات از بين برود. اصلاً اسلام ديگر چيزي ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوي با هم زندگي بكنند. يعني، زندگي حيواني عليالسواء. يك علفي همه بخورند و عليالسواء با هم زندگي كنند و بههم كار نداشته باشند، همه از يك آخوري بخورند…
مي گويند: اصلاً مطلبي نيست، اسلام آمده است كه آدم بسازد، يعني يك آدمي كه طبقه نداشته باشد ديگر، همين را بسازد، يعني حيوان بسازد. اسلام آمدهاست كه انسان بسازد، اما انسان بيطبقه…»
حالا برميگردم به داخل مجاهدين و اعضا و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونيستي بعد از سال1354.
در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بوديم پس بهطور خودبهخودي تهديد اصلي ميبايد آنها باشند. همانها كه مجاهد خلق مجيد شريف واقفي و شماري ديگر را كشته و حتي جسد مجيد را هم سوزانده بودند. من مجيد را از اواخر سال 1347 ميشناختم. فاميلش را نميدانستم اما با يكي ديگر از همشهريانش كه هر دو دانشجوي «دانشگاه صنعتي آريامهر» بودند، تحت مسئوليت خودم بود. او را خيلي دوست داشتم. هفتهيي يكي دو بار به تك اتاقي كه آنها در حوالي همان دانشگاه اجاره كرده بودند ميرفتم و نشست آموزشي و تشكيلاتي داشتيم كه از صبح تا شب يا از شب تا صبح طول ميكشيد.
در سال 1353 هم در زندان قصر، يك تابستان را صرف نوشتن كتاب تبيين جهان كردم. همزمان چند تيم با مسئوليت مجاهدشهيد، فرمانده كاظم ذوالانوار، آن را روي كاغذ سيگار ريزنويس ميكردند و كاظم آنها را در جاسازي مناسب، از طريق قهرمان شهيد مراد نانكَلي به بيرون از زندان و بهدست مجيد ميرساند. مراد اين كار را با شيوههاي مختلف از طريق خواهرش، كه گاه به ملاقات او ميآمد انجام ميداد. مراد، شمالي و بسيار رشيد و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همين ارتباطات با بيرون از زندان، جان باخت و در زير شكنجه در كميته به شهادت رسيد. فكر ميكنم كه شهادتش در اواخر سال 53بود. مدتي پس از اينكه كتاب تبيين را فرستاديم، كاظم بمن گفت مجيد پيام داده كه مثل اين است كه براي ما «تانك» فرستاده باشيد. يكي دو سال بعد، كه جريان اپورتونيستي برملا شد، من تازه معني حرف مجيد را فهميدم كه بچههاي آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرايط دربدري، تاكجا زير ضربات و حملههاي تئوريك اپورتونيستها، نيازمند اين بحث و اين كتاب بودهاند.
@Strategy_gh
نكته عبرتآموز ديگر اينكه اپورتونيستها و بريدگاني كه در آن روزگار، بريدگي خود را تحت لواي ماركسيسم پنهان ميكردند، در كنش و واكنشهاي سياسي، به همان دستراستيهاي مرتجع، نزديكتر از مجاهدين بودند و با تعجب در بسياري موارد ميديديم كه همخط و همجبهه ميشوند. مخالفت ريشهيي هر دو دسته، خيلي بيش از اينكه با يكديگر باشد، با مجاهدين بود. جريان راست ارتجاعي به ظاهر دعوايش با مجاهدين اين بود كه چرا كساني را كه به خدا و رسول اعتقاد ندارند «نجس عيني» نميدانيد و ميگفتند مگر همين «خدانشناسها» نبودند كه شما را كشتند و سازمانتان را متلاشي كردند. اما در عمل «خدانشناسي» را كه مخالف مشي مبارزاتي و سياسي مجاهدين بود، صدبار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزهگير، ترجيح ميدادند.
آخر مجاهدين، ملاك و معيار تنظيم رابطه با هر شخص يا نيروي سياسي را، عمل و مرزبنديهاي سياسي او ميدانستند. چرا كه عقايد فلسفي و مواضع طبقاتي، در نهايت در مرزبنديها و عمل سياسي تبلور و فعليت پيدا ميكند. بنيانگذار مجاهدين، حنيف شهيد كه بسيار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود كه مرز اصلي، نه بين خداشناس و خدانشناس، بلكه بين استثماركننده و استثمارشونده كشيده ميشود. اين درست همان چيزي است كه خميني هرگز نميتوانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندي اصلي كه اسلام مجاهدين را از اسلام خميني و آخوندهاي ارتجاعي سراپا متمايز ميكند.
اما پس از ضربه اپورتونيستي، خميني هم كه تا آن زمان در برابر مجاهدين سكوت پيشه كرده بود، فرصت را مغتنم يافت و بهطرق مختلف دقدل خالي ميكرد. در مهر سال1356، همزمان با رياستجمهوري كارتر در آمريكا و ايجاد فضاي باز سياسي در رژيم شاه زمان را پس از سالها بريدگي و افول در برابر شاه، براي تصفيه حساب با مجاهدين مناسب يافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «يك دستهيي پيدا شده كه اصل تمام احكام اسلام را ميگويند براي اين است كه يك عدالت اجتماعي بشود. طبقات از بين برود. اصلاً اسلام ديگر چيزي ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوي با هم زندگي بكنند. يعني، زندگي حيواني عليالسواء. يك علفي همه بخورند و عليالسواء با هم زندگي كنند و بههم كار نداشته باشند، همه از يك آخوري بخورند…
مي گويند: اصلاً مطلبي نيست، اسلام آمده است كه آدم بسازد، يعني يك آدمي كه طبقه نداشته باشد ديگر، همين را بسازد، يعني حيوان بسازد. اسلام آمدهاست كه انسان بسازد، اما انسان بيطبقه…»
حالا برميگردم به داخل مجاهدين و اعضا و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونيستي بعد از سال1354.
در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بوديم پس بهطور خودبهخودي تهديد اصلي ميبايد آنها باشند. همانها كه مجاهد خلق مجيد شريف واقفي و شماري ديگر را كشته و حتي جسد مجيد را هم سوزانده بودند. من مجيد را از اواخر سال 1347 ميشناختم. فاميلش را نميدانستم اما با يكي ديگر از همشهريانش كه هر دو دانشجوي «دانشگاه صنعتي آريامهر» بودند، تحت مسئوليت خودم بود. او را خيلي دوست داشتم. هفتهيي يكي دو بار به تك اتاقي كه آنها در حوالي همان دانشگاه اجاره كرده بودند ميرفتم و نشست آموزشي و تشكيلاتي داشتيم كه از صبح تا شب يا از شب تا صبح طول ميكشيد.
در سال 1353 هم در زندان قصر، يك تابستان را صرف نوشتن كتاب تبيين جهان كردم. همزمان چند تيم با مسئوليت مجاهدشهيد، فرمانده كاظم ذوالانوار، آن را روي كاغذ سيگار ريزنويس ميكردند و كاظم آنها را در جاسازي مناسب، از طريق قهرمان شهيد مراد نانكَلي به بيرون از زندان و بهدست مجيد ميرساند. مراد اين كار را با شيوههاي مختلف از طريق خواهرش، كه گاه به ملاقات او ميآمد انجام ميداد. مراد، شمالي و بسيار رشيد و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همين ارتباطات با بيرون از زندان، جان باخت و در زير شكنجه در كميته به شهادت رسيد. فكر ميكنم كه شهادتش در اواخر سال 53بود. مدتي پس از اينكه كتاب تبيين را فرستاديم، كاظم بمن گفت مجيد پيام داده كه مثل اين است كه براي ما «تانك» فرستاده باشيد. يكي دو سال بعد، كه جريان اپورتونيستي برملا شد، من تازه معني حرف مجيد را فهميدم كه بچههاي آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرايط دربدري، تاكجا زير ضربات و حملههاي تئوريك اپورتونيستها، نيازمند اين بحث و اين كتاب بودهاند.
@Strategy_gh
در حملههاي بعدي پليس به زندان، تنها نسخه ريزنويس اين كتاب از دست رفت تا وقتي كه دوباره همين بحث را، در سال 58 در دانشگاه صنعتي شريف، در كلاسهاي «تبيين جهان»، از نو شروع كرديم. اولين بار كه براي اين بحث، وارد همان دانشگاهي شدم كه مجيد دانشجوي آن بود و حالا دانشگاه به نام او «دانشگاه صنعتي شريف» نامگذاري شده بود، در همه لحظات تصويرش جلويم بود و در ذهن و قلبم موج ميزد. انگار كه همانجا حي و حاضر و ناظر است و ميخواهد شاهد انتقال آن «تانك» ايدئولوژيكي كه گفته بود به نسل انقلاب باشد.
نحوه كشتن و سوزاندن مجيد توسط اپورتونيستهاي چپ نما، طوري بود كه خون آدم بجوش ميآمد و واكنش خودبهخودي آن هم نيازمند ذكر نيست. مثل همين امروز كه ميگوييم اگر دين و مذهب و اسلام و مسلماني، همين است كه خميني يا خامنهاي در30سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستيم، نميخواهيم و هرگز نخواهيم خواست، آن روز هم حرف اين بود كه اگر سوسياليسم و ماركسيسم و پرولتاريا همين است كه اپورتونيستها به ما چشاندند، نخواستيم و نميخواهيم … واقعاً در آن فشار سهجانبه و هماهنگ از سوي ساواك و آخوندها و اپورتونيستها عليه مجاهدين پس از متلاشيشدن سازمان، شرايط ما بسيار سخت و طاقتفرسا بود.
وقتي در سال55 يعني پنجسال بعد از دستگيري، براي سومين بار به شكنجهگاه كميته(كميته مشترك ضدخرابكاري) رفتم و دوباره به اوين برگشتم، به جاي اينكه به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد براي اذيتكردن به طبقه پايين فرستادند تا در جمع مجاهدين نباشم. تعدادي از اپورتونيستها و مدافعان آنها هم در همين طبقه پايين بودند. همين قبيل افراد، گاه وقتي كه نماز ميخواندم پشت سرم شكلك در ميآوردند. تا اينكه بعد از 6ماه در شب ماه رمضان، بازجويان، ناگزير قبول كردند كه بهخاطر روزه و سحري و افطار نزد برادران خودمان برگردم.
در آنجا تقريباً يكسال طول كشيد تا همه مجاهدين و هوادارانشان در اوين و ساير زندانها، كه بهطرق مختلف ارتباط برقرار ميكرديم، قانع شوند كه هرچند ضربه را از چپنمايان خوردهايم ولي برايمان در چنين شرايطي بهطور قانونمند تهديد اصلي از راست، از جانب ارتجاع و همين آخوندهايي است كه بعداً سران و سردمداران رژيم خميني شدند.
اين خاطرات و يادآوريها را از اين بابت ميگويم كه روشن باشد:
اولاً- تهديدها يكسان نيستند و در هر شرايط مشخص بسته به اوضاع و احوال يك تهديدي هست كه وجه عمده و غالب دارد. مثل اينكه در يك روز يخبندان تهديد اصلي براي يك خودرو و سرنشينانش، يخزدن و لغزندگي جاده است. درحاليكه در يك روز آفتابي چنين نيست.
ثانياً- امروز هم تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاي شقه دروني رژيم و شكستن طلسم و هژموني وليفقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلي و خودبهخودي براي نيروهايي كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگوني آن و مبارزه قاطع به اين منظور بودهاند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهاركردن و متوقفكردن قيام و قيامآفرينان است. از تعميق و راديكالشدن قيام ميترسد. به موسوي و امثال او پر بها ميدهد و به همين خاطر وقتي كه آنها در برابر خامنهاي تنازل و تنزل ميكنند، دلسرد و گيج و گم ميشود. گمان ميكند كه تهديد عمق پيداكردن قيام و شلوغكاري بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزي سهل و سريع و ارزان دارد. گمان ميكند كه با ممانعت از شدت يافتن قيام و مهاركردن آن، خامنهاي و نيروهاي سركوبگر عقب مينشينند و به فضاي باز سياسي رضايت ميدهند. گوييا كه وليفقيه رنگ ميشود(!) و اين حقيقت ساده را نميداند كه «هرگونه عقب نشيني… زنجيره تمامنشدني از فشارها و عقبنشينيهاي ديگر را بهدنبال خواهد داشت»(خامنهاي- 23اسفند 84).
بهجاي اينكه بهگونه ديالكتيكي و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضدرژيم را از30خرداد60 تا 30خرداد88، يا بهدرستي از بهمن57 تا بهمن88 ببيند، بهجاي اينكه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سيساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا ميبيند و عمدتاً بر روي تضادهاي بالايي رژيم متمركز ميشود و به آن چشم دوخته است. طبعاً اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبي يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را ميگيرد برايش مفهوم نيست و جاي چنداني ندارد.
@Strategy_gh
نحوه كشتن و سوزاندن مجيد توسط اپورتونيستهاي چپ نما، طوري بود كه خون آدم بجوش ميآمد و واكنش خودبهخودي آن هم نيازمند ذكر نيست. مثل همين امروز كه ميگوييم اگر دين و مذهب و اسلام و مسلماني، همين است كه خميني يا خامنهاي در30سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستيم، نميخواهيم و هرگز نخواهيم خواست، آن روز هم حرف اين بود كه اگر سوسياليسم و ماركسيسم و پرولتاريا همين است كه اپورتونيستها به ما چشاندند، نخواستيم و نميخواهيم … واقعاً در آن فشار سهجانبه و هماهنگ از سوي ساواك و آخوندها و اپورتونيستها عليه مجاهدين پس از متلاشيشدن سازمان، شرايط ما بسيار سخت و طاقتفرسا بود.
وقتي در سال55 يعني پنجسال بعد از دستگيري، براي سومين بار به شكنجهگاه كميته(كميته مشترك ضدخرابكاري) رفتم و دوباره به اوين برگشتم، به جاي اينكه به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد براي اذيتكردن به طبقه پايين فرستادند تا در جمع مجاهدين نباشم. تعدادي از اپورتونيستها و مدافعان آنها هم در همين طبقه پايين بودند. همين قبيل افراد، گاه وقتي كه نماز ميخواندم پشت سرم شكلك در ميآوردند. تا اينكه بعد از 6ماه در شب ماه رمضان، بازجويان، ناگزير قبول كردند كه بهخاطر روزه و سحري و افطار نزد برادران خودمان برگردم.
در آنجا تقريباً يكسال طول كشيد تا همه مجاهدين و هوادارانشان در اوين و ساير زندانها، كه بهطرق مختلف ارتباط برقرار ميكرديم، قانع شوند كه هرچند ضربه را از چپنمايان خوردهايم ولي برايمان در چنين شرايطي بهطور قانونمند تهديد اصلي از راست، از جانب ارتجاع و همين آخوندهايي است كه بعداً سران و سردمداران رژيم خميني شدند.
اين خاطرات و يادآوريها را از اين بابت ميگويم كه روشن باشد:
اولاً- تهديدها يكسان نيستند و در هر شرايط مشخص بسته به اوضاع و احوال يك تهديدي هست كه وجه عمده و غالب دارد. مثل اينكه در يك روز يخبندان تهديد اصلي براي يك خودرو و سرنشينانش، يخزدن و لغزندگي جاده است. درحاليكه در يك روز آفتابي چنين نيست.
ثانياً- امروز هم تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاي شقه دروني رژيم و شكستن طلسم و هژموني وليفقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلي و خودبهخودي براي نيروهايي كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگوني آن و مبارزه قاطع به اين منظور بودهاند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهاركردن و متوقفكردن قيام و قيامآفرينان است. از تعميق و راديكالشدن قيام ميترسد. به موسوي و امثال او پر بها ميدهد و به همين خاطر وقتي كه آنها در برابر خامنهاي تنازل و تنزل ميكنند، دلسرد و گيج و گم ميشود. گمان ميكند كه تهديد عمق پيداكردن قيام و شلوغكاري بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزي سهل و سريع و ارزان دارد. گمان ميكند كه با ممانعت از شدت يافتن قيام و مهاركردن آن، خامنهاي و نيروهاي سركوبگر عقب مينشينند و به فضاي باز سياسي رضايت ميدهند. گوييا كه وليفقيه رنگ ميشود(!) و اين حقيقت ساده را نميداند كه «هرگونه عقب نشيني… زنجيره تمامنشدني از فشارها و عقبنشينيهاي ديگر را بهدنبال خواهد داشت»(خامنهاي- 23اسفند 84).
بهجاي اينكه بهگونه ديالكتيكي و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضدرژيم را از30خرداد60 تا 30خرداد88، يا بهدرستي از بهمن57 تا بهمن88 ببيند، بهجاي اينكه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سيساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا ميبيند و عمدتاً بر روي تضادهاي بالايي رژيم متمركز ميشود و به آن چشم دوخته است. طبعاً اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبي يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را ميگيرد برايش مفهوم نيست و جاي چنداني ندارد.
@Strategy_gh
اظهارات محسن رفیق دوست از نزدیکان خامنه ای و وزیر پیشین سپاه در دولت میرحسین موسوی در مورد فتوی علیه مارکسیستها در زندان
@Strategy_gh
@Strategy_gh
اظهارات محسن رفیق دوست از نزدیکان خامنه ای و وزیر پیشین سپاه در دولت میرحسین موسوی در مورد فتوی علیه مارکسیستها در زندان
@Strategy_gh
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸نكتهيي درباره سلسلهمراتب تضادها
✅در بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاي متعدد روبهرو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآوري سلاحهايش و اجراي طرح و برنامه مشخص براي متلاشيكردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه ميطلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اينجا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلي كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار ميگذاريم و به اصول حاكم بر سلسله مراتب تضادها اكتفا ميكنم:
اصل اول ـ بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبي است و نه مطلق.
اصل دوم ـ در تضاد دو نيروي برحق مثلاًً بين دو نيروي مبارز و مترقي، بايد طرف آن را كه موضعش حقتر و مبارزتر و مترقيتر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقيبودن، نسبي است.
اصل سوم ـ در تضاد دو باطل و دو نيروي ارتجاعي، تا آنجا كه به ما مربوط ميشود و در حيطه ما ميگنجد، بايد ضعيفتر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدش اين است كه نيروي برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود وگرنه نقض غرض ميشود.
بهطور خلاصه اين يك دستگاه منطقي است كه از شاخص حقانيت و ترقي و انقلاب چيده ميشود و با آن محك ميخورد. بر اين اساس تا وقتي كه استبداد ديني و رژيم ولايتفقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و بهسود تغييردادن و سرنگونكردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاي واقعي در درون رژيم، يا تضادهاي بيرون رژيم و همچنين تضادهاي بينالمللي. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براي رهايي از شَر استبداد ديني و حاكميت مطلقه آخوندي و لازمه دستيابي به آزادي و حاكميت مردم، همين است.
@Strategy_gh
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸نكتهيي درباره سلسلهمراتب تضادها
✅در بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاي متعدد روبهرو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآوري سلاحهايش و اجراي طرح و برنامه مشخص براي متلاشيكردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه ميطلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اينجا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلي كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار ميگذاريم و به اصول حاكم بر سلسله مراتب تضادها اكتفا ميكنم:
اصل اول ـ بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبي است و نه مطلق.
اصل دوم ـ در تضاد دو نيروي برحق مثلاًً بين دو نيروي مبارز و مترقي، بايد طرف آن را كه موضعش حقتر و مبارزتر و مترقيتر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقيبودن، نسبي است.
اصل سوم ـ در تضاد دو باطل و دو نيروي ارتجاعي، تا آنجا كه به ما مربوط ميشود و در حيطه ما ميگنجد، بايد ضعيفتر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدش اين است كه نيروي برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود وگرنه نقض غرض ميشود.
بهطور خلاصه اين يك دستگاه منطقي است كه از شاخص حقانيت و ترقي و انقلاب چيده ميشود و با آن محك ميخورد. بر اين اساس تا وقتي كه استبداد ديني و رژيم ولايتفقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و بهسود تغييردادن و سرنگونكردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاي واقعي در درون رژيم، يا تضادهاي بيرون رژيم و همچنين تضادهاي بينالمللي. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براي رهايي از شَر استبداد ديني و حاكميت مطلقه آخوندي و لازمه دستيابي به آزادي و حاكميت مردم، همين است.
@Strategy_gh
✍️سند متنی:
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل هفتم
🔹درسهاي قيام در روز عاشورا
✅پس از آگاهي و اشراف نسبت به انحراف و اپورتونيسم راست بهعنوان تهديد اصلي قيام، اكنون بايد يكبار ديگر درسهاي قيام در روز عاشورا(6دي1388) را مرور كنيم.
در پيام هشتم دي، به اختصار گفتم:
«استمرار و سرعت پيشروي و درجه تعميق و گسترش نيروهاي قيام در ششماه گذشته و مخصوصا انبار باروتي كه در ايام تاسوعا و عاشورا در ايران سر باز كرد، به همگان نشان داد كه آنچه مقاومت ايران درباره وضعيت جامعه ايران و درباره رژيم ميگفت، حقيقت داشته و در آن مبالغهيي نبوده است».
ـ كسي منكر استمرار قيام در 6ماه گذشته نيست.
ـ كسي منكر سرعت پيشروي قيام هم نيست. بسيار ميگويند و مينويسند كه، بحث در خيابانهاي تهران و سراسر ايران و در دانشگاهها و مجادلات و زدوخوردهاي سياسي، در بيرون رژيم و در درون، ديگر انتخابات نامشروع رياست جمهوري در رژيم ولايتفقيه نيست. شعارها هم اين نيست. خواستهها هم، اين نيست. مشكل هم اين نيست. زيرا بهمحض اينكه در مناظرههاي انتخاباتي روزني باز شد، همه ديدند كه چه خبر است و چه ظرفيت انفجاري و بخارات متراكمي در ايران زير عمامه و نعلين ولايت فقيه فشرده شده است. نقطه عزيمت البته انتخابات و مناظرههاي 4نفري بود كه از همان فيلتر شوراي نگهبان ارتجاع عبور كرده بودند و از همين جا بود كه حتي قبل از انتخابات، رفسنجاني به خامنهاي نامه نوشت و هشدار داد: «من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نميدانم». رفسنجاني بيپرده گفت «آتشفشانهايي که از درون سينههاي سوزان تغذيه ميشوند، در جامعه شکل خواهد گرفت». رفسنجاني در همين نامه از خامنهاي خواست «مانع شعلهورترشدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شويد»(خبرگزاري حكومتي مهر- 19خرداد 88).
متقابلاًً باند خامنهاي از طريق سپاه پاسداران و خبرگزاري آن رفسنجاني را به باد حمله گرفت و نوشت:
«هرگز در ذهن بدبينترين دشمنان نظام هم اين ظن بد خطور نميكرد كه روزي هاشمي رفسنجاني براي رهبر معظم انقلاب “نامه سرگشاده“ بنويسد».
«اعتراض غيرمنطقي شما… آن هم به رهبر انقلاب، كه خود پرچمدار عدالت و مبارزه با ظلم است بسي جاي شگفتي و البته تأسف است».
«آقاي رفسنجاني؛ متهم هميشگي پرونده استاتاويل كجا و نظامي كه با خون شهيدان آبياري شده است، كجا؟ مدير مادامالعمر مترو كجا و خميني كبير كجا؟ اگر آن روز كه دلسوزان شما و انقلاب، نصيحت كردند تا جلوي رانتخواري و سوءاستفادههاي گسترده فرزندان و وابستگان خود را بگيريد همه را به چوب تحجر و كجانديشي و زهدفروشي نميرانديد، اگر توصيههاي صريح و تذكرهاي لطيف رهبري معظم را در مورد لزوم پرهيز از تجملگرايي و اشرافيگري در ميان مديران نظام اسلامي در همان سالهاي ابتدايي دهه هفتاد جدي ميگرفتيد و اگر به دستگاه محافظهكار قوه قضاييه جرئت مقابله با خويشاوندان و اطرافيان خود را ميداديد، امروز چنين نميشد».
«آقاي رفسنجاني؛ چرا رسانههاي غربي و مخالفين نظام شما را به غلط مهمترين شخصيت جهت ايستادگي در برابر رهبري ميدانند؟ … به خود بياييد و از سرنوشت بزرگان اين انقلاب كه در كشاكش حوادث و فتنهها كم آوردند و از قافله انقلاب جا ماندند و روي بر قافلهسالار آن ترش كردند عبرت بگيريد»(خبرگزاري فارس- 22خرداد 88).
همچنين كسي منكر تعميق و راديكالشدن قيام و شعارهاي آن نيست. شعار اين است كه «مرگ بر اصل ولايتفقيه».
صحبت از «ساختارشكني» و «سرنگوني» و «اغتشاش» و «آشوب» و «تخريب» و«آتشسوزي» است.
سركرده انتظامي تهران بزرگ ميگويد:
«آشوبگران روز عاشورا با تجهيزات كامل به صحنه آمده بودند كه در آن سنگ و آجر قرار داده شده بود، اغتشاشگران تير و كمان همراه خود داشتند و برنامه داشتند تا ايجاد آشوب كنند» و «كلكسيوني از نيروهاي ضدانقلاب بودند» كه «تا نفر آخر را دستگير ميكنيم» (27دي).
بهنوشته مطبوعات رژيم:
«علاوه بر تخريب اموال نيروي انتظامي و حمله وحشيانه به پرسنل آن، يک زن رزميکار به فرمانده نيروي انتظامي تهران بزرگ حمله نموده و به شدت وي را از ناحيه صورت زخمي کرده است». همچنين «مسئول حفاظت يکي از مقامات عاليرتبه هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته است». «اصليترين ماموريتي که دستگير شدگان … مطرح ساختهاند هدايت آشوبها و شعارها و شناسايي افراد براي جذب و همکاري با مجاهدين خلق بوده است»(روزنامه رسالت 24دي).
درجه عمقپيداكردن قيام و همچنين ترس و وحشت باند غالب رژيم و قشقرقي كه در روزهاي بعد بهراهمياندازد بهحدي است كه موسوي بهسرعت فاصله ميگيرد، خط خود را جدا ميكند و بيانيه ميدهد:
«براي مراسم عاشوراي حسيني بهرغم درخواستهاي فراوان، نه جناب حجتالاسلاموالمسلمين کروبي اطلاعيه دادند و نه حجتالاسلاموالمسلمين خاتمي اطلاعيه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».
⚜️استراتژی قیام و سرنگونی⚜️
🔸فصل هفتم
🔹درسهاي قيام در روز عاشورا
✅پس از آگاهي و اشراف نسبت به انحراف و اپورتونيسم راست بهعنوان تهديد اصلي قيام، اكنون بايد يكبار ديگر درسهاي قيام در روز عاشورا(6دي1388) را مرور كنيم.
در پيام هشتم دي، به اختصار گفتم:
«استمرار و سرعت پيشروي و درجه تعميق و گسترش نيروهاي قيام در ششماه گذشته و مخصوصا انبار باروتي كه در ايام تاسوعا و عاشورا در ايران سر باز كرد، به همگان نشان داد كه آنچه مقاومت ايران درباره وضعيت جامعه ايران و درباره رژيم ميگفت، حقيقت داشته و در آن مبالغهيي نبوده است».
ـ كسي منكر استمرار قيام در 6ماه گذشته نيست.
ـ كسي منكر سرعت پيشروي قيام هم نيست. بسيار ميگويند و مينويسند كه، بحث در خيابانهاي تهران و سراسر ايران و در دانشگاهها و مجادلات و زدوخوردهاي سياسي، در بيرون رژيم و در درون، ديگر انتخابات نامشروع رياست جمهوري در رژيم ولايتفقيه نيست. شعارها هم اين نيست. خواستهها هم، اين نيست. مشكل هم اين نيست. زيرا بهمحض اينكه در مناظرههاي انتخاباتي روزني باز شد، همه ديدند كه چه خبر است و چه ظرفيت انفجاري و بخارات متراكمي در ايران زير عمامه و نعلين ولايت فقيه فشرده شده است. نقطه عزيمت البته انتخابات و مناظرههاي 4نفري بود كه از همان فيلتر شوراي نگهبان ارتجاع عبور كرده بودند و از همين جا بود كه حتي قبل از انتخابات، رفسنجاني به خامنهاي نامه نوشت و هشدار داد: «من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نميدانم». رفسنجاني بيپرده گفت «آتشفشانهايي که از درون سينههاي سوزان تغذيه ميشوند، در جامعه شکل خواهد گرفت». رفسنجاني در همين نامه از خامنهاي خواست «مانع شعلهورترشدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شويد»(خبرگزاري حكومتي مهر- 19خرداد 88).
متقابلاًً باند خامنهاي از طريق سپاه پاسداران و خبرگزاري آن رفسنجاني را به باد حمله گرفت و نوشت:
«هرگز در ذهن بدبينترين دشمنان نظام هم اين ظن بد خطور نميكرد كه روزي هاشمي رفسنجاني براي رهبر معظم انقلاب “نامه سرگشاده“ بنويسد».
«اعتراض غيرمنطقي شما… آن هم به رهبر انقلاب، كه خود پرچمدار عدالت و مبارزه با ظلم است بسي جاي شگفتي و البته تأسف است».
«آقاي رفسنجاني؛ متهم هميشگي پرونده استاتاويل كجا و نظامي كه با خون شهيدان آبياري شده است، كجا؟ مدير مادامالعمر مترو كجا و خميني كبير كجا؟ اگر آن روز كه دلسوزان شما و انقلاب، نصيحت كردند تا جلوي رانتخواري و سوءاستفادههاي گسترده فرزندان و وابستگان خود را بگيريد همه را به چوب تحجر و كجانديشي و زهدفروشي نميرانديد، اگر توصيههاي صريح و تذكرهاي لطيف رهبري معظم را در مورد لزوم پرهيز از تجملگرايي و اشرافيگري در ميان مديران نظام اسلامي در همان سالهاي ابتدايي دهه هفتاد جدي ميگرفتيد و اگر به دستگاه محافظهكار قوه قضاييه جرئت مقابله با خويشاوندان و اطرافيان خود را ميداديد، امروز چنين نميشد».
«آقاي رفسنجاني؛ چرا رسانههاي غربي و مخالفين نظام شما را به غلط مهمترين شخصيت جهت ايستادگي در برابر رهبري ميدانند؟ … به خود بياييد و از سرنوشت بزرگان اين انقلاب كه در كشاكش حوادث و فتنهها كم آوردند و از قافله انقلاب جا ماندند و روي بر قافلهسالار آن ترش كردند عبرت بگيريد»(خبرگزاري فارس- 22خرداد 88).
همچنين كسي منكر تعميق و راديكالشدن قيام و شعارهاي آن نيست. شعار اين است كه «مرگ بر اصل ولايتفقيه».
صحبت از «ساختارشكني» و «سرنگوني» و «اغتشاش» و «آشوب» و «تخريب» و«آتشسوزي» است.
سركرده انتظامي تهران بزرگ ميگويد:
«آشوبگران روز عاشورا با تجهيزات كامل به صحنه آمده بودند كه در آن سنگ و آجر قرار داده شده بود، اغتشاشگران تير و كمان همراه خود داشتند و برنامه داشتند تا ايجاد آشوب كنند» و «كلكسيوني از نيروهاي ضدانقلاب بودند» كه «تا نفر آخر را دستگير ميكنيم» (27دي).
بهنوشته مطبوعات رژيم:
«علاوه بر تخريب اموال نيروي انتظامي و حمله وحشيانه به پرسنل آن، يک زن رزميکار به فرمانده نيروي انتظامي تهران بزرگ حمله نموده و به شدت وي را از ناحيه صورت زخمي کرده است». همچنين «مسئول حفاظت يکي از مقامات عاليرتبه هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته است». «اصليترين ماموريتي که دستگير شدگان … مطرح ساختهاند هدايت آشوبها و شعارها و شناسايي افراد براي جذب و همکاري با مجاهدين خلق بوده است»(روزنامه رسالت 24دي).
درجه عمقپيداكردن قيام و همچنين ترس و وحشت باند غالب رژيم و قشقرقي كه در روزهاي بعد بهراهمياندازد بهحدي است كه موسوي بهسرعت فاصله ميگيرد، خط خود را جدا ميكند و بيانيه ميدهد:
«براي مراسم عاشوراي حسيني بهرغم درخواستهاي فراوان، نه جناب حجتالاسلاموالمسلمين کروبي اطلاعيه دادند و نه حجتالاسلاموالمسلمين خاتمي اطلاعيه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».
علاوه بر اين، براي مصونماندن از تيغ آخته ولايت، به خواسته اصلي باند غالب رژيم براي موضعگيري عليه مجاهدين گردن ميگذارد. باند وليفقيه ابتدا به او گوشزد ميكند كه در آستانه انقلاب ضدسلطنتي هوادار مجاهدين بوده تا حواس خود را جمع كند. سپس لاريجاني «برادرانه» از او ميخواهد همسفري و همسفرگي پيشين را از سر بگيرند.
موسوي كه پيداست، حفظ خود به هر قيمت، خط قرمز اوست، قتل جنايتكارانه خواهرزاده خود را كه ميتوانست، با استفاده از محمل خانوادگي، از آن اعتراض بزرگي بهپا كند، فشار زيادي بر رژيم خون آشام وارد آورد و قيمت حداكثر را از بابت اين جنايت سياسي و در ضمن آن ساير جنايتها، از باند غالب وصول كند، نه فقط اين امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممكن تخفيف ميدهد و از كنارش ميگذرد و فعلاً به باند غالب ميبخشد، بلكه به جاي اين، درست بهعكس، بر «جنايتها و خيانتهاي مجاهدين» انگشت ميگذارد. تازه در مورد مجاهدين روي دست حريف هم بلند ميشود كه مطمئن باشيد من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدين، بهتر برميآيم. ميگويد:
«من بهعنوان يک دلسوز ميگويم منافقين با خيانتها و جنايتهاي خود مردهاند، شما براي کسب امتيازهاي جناحي و کينهورزي آنها را زنده نکنيد».
فراتر از اين، بار ديگر بر وفاداري به قانون اساسي ولايت فقيه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأكيد ميگذارد:
«لازم ميدانم قبل از آنکه راهحل خودم را براي خروج از بحران مطرح سازم، برهويت اسلامي و ملي و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسي ما و جنبش سبز، تاکيد نمايم».
از دعاوي پيشين، درباره نامشروعبودن رياستجمهوري و دولت احمدينژاد هم خبري نيست بلكه خواستار «اعلام مسئوليتپذيري مستقيم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضاييه» ميشود!
4خواسته ديگرش هم عبارتند از: تدوين قانون شفاف انتخابات، آزادي زندانيان سياسي، آزادي روزنامههاي توقيف شده(يعني روزنامههاي جناح مغلوب رژيم و نه آزادي همه روزنامهها و مطبوعات)، و همچنين اجتماعات قانوني و تشکيل احزاب (آن هم طبق قانون اساسي ولايتفقيه و نه آزادي بيقيد و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قيام مسلحانه).
آقاي موسوي به همين بسنده نميكند و چون خوب ميداند كه اين خواستهها يا پوشالبافي است يا طبق «مر قانون» ولايت، مشروط به «اعتقاد قلبي و التزام عملي» به ولايت فقيه است، بلادرنگ اعلام ميكند كه حتي در همين موارد هم حاضر به نسيهكاري است و مينويسد: «ضرورتي ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در اين راه بهروشني افق کمک خواهد کرد»!
اما اين چيزها براي معده و روده سيريناپذير مقام ولايت، كفايت نميكند و «هل من مزيد» توبه و ندامت ميطلبد!
خامنهاي كه در روز 19دي در جمع بسيجيان قم روي عبارت «مر قانون» تأكيد ميكرد، خوب ميفهمد كه چه ميگويد. منظورش اين است كه: در توبه و ندامت و غلطكردن گفتن، بيشترش اشكالي ندارد ولي نه «يك كلمه كمتر!». بگذريم كه رژيم كثيف ولايت، كلمه «توبه» را هم كه بهمعني بازگشت به «صراط مستقيم» و راه خدا و خلق و فاصلهگرفتن از راه غضبشدگان و منحرفان است (غيرالمَغضوب عَلَيهم وَلاَالضَّالّينَ)، ذبح نموده و با واژگونهسازي مطلق، به پافشاري در جاده جهل و جنايت و به اصرار در بربريت و مسير ولايت، تعبير و تفسير ميكند.
@Strategy_gh
موسوي كه پيداست، حفظ خود به هر قيمت، خط قرمز اوست، قتل جنايتكارانه خواهرزاده خود را كه ميتوانست، با استفاده از محمل خانوادگي، از آن اعتراض بزرگي بهپا كند، فشار زيادي بر رژيم خون آشام وارد آورد و قيمت حداكثر را از بابت اين جنايت سياسي و در ضمن آن ساير جنايتها، از باند غالب وصول كند، نه فقط اين امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممكن تخفيف ميدهد و از كنارش ميگذرد و فعلاً به باند غالب ميبخشد، بلكه به جاي اين، درست بهعكس، بر «جنايتها و خيانتهاي مجاهدين» انگشت ميگذارد. تازه در مورد مجاهدين روي دست حريف هم بلند ميشود كه مطمئن باشيد من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدين، بهتر برميآيم. ميگويد:
«من بهعنوان يک دلسوز ميگويم منافقين با خيانتها و جنايتهاي خود مردهاند، شما براي کسب امتيازهاي جناحي و کينهورزي آنها را زنده نکنيد».
فراتر از اين، بار ديگر بر وفاداري به قانون اساسي ولايت فقيه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأكيد ميگذارد:
«لازم ميدانم قبل از آنکه راهحل خودم را براي خروج از بحران مطرح سازم، برهويت اسلامي و ملي و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسي ما و جنبش سبز، تاکيد نمايم».
از دعاوي پيشين، درباره نامشروعبودن رياستجمهوري و دولت احمدينژاد هم خبري نيست بلكه خواستار «اعلام مسئوليتپذيري مستقيم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضاييه» ميشود!
4خواسته ديگرش هم عبارتند از: تدوين قانون شفاف انتخابات، آزادي زندانيان سياسي، آزادي روزنامههاي توقيف شده(يعني روزنامههاي جناح مغلوب رژيم و نه آزادي همه روزنامهها و مطبوعات)، و همچنين اجتماعات قانوني و تشکيل احزاب (آن هم طبق قانون اساسي ولايتفقيه و نه آزادي بيقيد و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قيام مسلحانه).
آقاي موسوي به همين بسنده نميكند و چون خوب ميداند كه اين خواستهها يا پوشالبافي است يا طبق «مر قانون» ولايت، مشروط به «اعتقاد قلبي و التزام عملي» به ولايت فقيه است، بلادرنگ اعلام ميكند كه حتي در همين موارد هم حاضر به نسيهكاري است و مينويسد: «ضرورتي ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در اين راه بهروشني افق کمک خواهد کرد»!
اما اين چيزها براي معده و روده سيريناپذير مقام ولايت، كفايت نميكند و «هل من مزيد» توبه و ندامت ميطلبد!
خامنهاي كه در روز 19دي در جمع بسيجيان قم روي عبارت «مر قانون» تأكيد ميكرد، خوب ميفهمد كه چه ميگويد. منظورش اين است كه: در توبه و ندامت و غلطكردن گفتن، بيشترش اشكالي ندارد ولي نه «يك كلمه كمتر!». بگذريم كه رژيم كثيف ولايت، كلمه «توبه» را هم كه بهمعني بازگشت به «صراط مستقيم» و راه خدا و خلق و فاصلهگرفتن از راه غضبشدگان و منحرفان است (غيرالمَغضوب عَلَيهم وَلاَالضَّالّينَ)، ذبح نموده و با واژگونهسازي مطلق، به پافشاري در جاده جهل و جنايت و به اصرار در بربريت و مسير ولايت، تعبير و تفسير ميكند.
@Strategy_gh