صاحبدلان
12K subscribers
33.1K photos
3.02K videos
56 files
2.4K links
Download Telegram
پشت هـر غم شادیی بنهفته بنگر آسمان
ابر گریان داردو خورشیدخندان غم‌مخور

پای دار ای عاشق مسکین که آخر می دهد
صبح وصلی ازدل شبهای هجران غم‌مخور

#شهریار

در این شب
زیبـای پاییزی
ﺁﺭﺯﻭی
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ
ﺳﻌﺎﺩﺕ ،ﺳﻼمتی و
ﺳﺮﺑﻠﻨﺪیست
لحظه هاتون پر از آرامش
و به امیـــــد فردایی بهتر

شـب خـوش

@Ssahebdeelan
خـــــدایا
ما را در تڪرار غریبانہ روزهایمان
تنهـــــا مگذار...!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود...

#حافظ

سلام ياران جان
درودبر شما ياران اهل دل
طلوع صبحتان بخیرو مترادف با مهربانی
هرجای این جهان پهناور که هستید قدحتان پر خير و بركت ، باد

@Ssahebdeelan
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم


#وحشی‌بافقی


@Ssahebdeelan
‍ ‍ ..


۶
مهر سالروز درگذشت وحشی‌بافقی

(زاده سال ۹۳۹ق بافق -- درگذشته ۶ مهر) شاعر

شمس‌الدین محمد وحشی‌بافقی، تحصیلات در کنار برادرش «مرادی بافقی» و «شرف‌الدین علی‌بافقی» علم و ادب آموخت.
او از شاعران بزرگ سده دهم بود که آوازه‌اش تا سرزمین پهناور هند نیز رسیده است. وی در زمان پادشاهان صفوی، شاه طهماسب صفوی، شاه اسماعیل‌دوم و شاه محمد خدابنده زندگی می‌کرد و در برخی اشعارش شاه طهماسب را به‌خاطر فضیلت‌های اخلاقی‌اش ستوده است.
او پس از آن که دستی بر ادبیات پیدا کرد به‌کاشان رفت و در آن‌جا مکتب‌دار شد و پس از مدتی به‌یزد بازگشت و به سرودن شعر پرداخت.
در توصیف ویژگی‌های بارز اخلاقی وی روحیات لطیف، پاکبازی و وارسته بودن او بود. باوجود اینکه شاعران بسیاری آن زمان برای بهره‌مندی از امکانات گوناگون موجود در دربار گورکانی هند و فرمانروایان آن‌جا به این کشور سفر می‌کردند، او هیچ‌وقت از ایران خارج نشد و در طول عمرش تنها از بافق چند بار به‌کاشان مهاجرت کرده بود.
وی به‌دلیل انزوا‌طلبی که داشت، تخلص "وحشی بافقی" را برای خود انتخاب کرد. "وحشی" در گذشته به‌معنای «گوشه‌گیر» بود و با مفهوم امروزی آن کاملا تفاوت داشت. وی را فردی می‌دانند که نوعی زندگی دور از جمع را انتخاب کرده تا امور مادی فریبش ندهد.
او از غزل‌سرایان بزرگ کشورمان محسوب می‌شود. مضمون اشعار او بیشتر عشق‌های بی‌سرانجام و شکایت از مشکلات زندگی است.
وی منظومه‌ای به نام «ناظر و منظور» دارد که نزدیک به ۱۶۰۰ بیت دارد. از دیگر آثار مهم او مثنوی خسرو و شیرین، دیوان اشعار شامل بیش از ۹۰۰۰ بیت در قالب‌های غزل، قطعه، قصیده، رباعی، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند، مخمس و مثنوی است.
آرامگاه وی در محله پیر و برج رو‌به‌روی امامزاده شاهزاده فاضل در یزد است.

@Ssahebdeelan
الاهی سینه‌ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست

دلم پر شعله گردان، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود

کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد

به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی

دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده

سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب از او آبی ندارد

دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی ز او به غایت روشنی دور

بده گرمی دل افسرده‌ام را
فروزان کن چراغ مرده‌ام را

ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتوی دارم گدایی

اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز

ز گنج راز در هر کنج سینه
نهاده خازن تو سد دفینه

ولی لطف تو گر نبود به سد رنج
پشیزی کس نیابد ز آن همه گنج

چو در هر کنج سد گنجینه داری
نمی‌خواهم که نومیدم گذاری

به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می‌باید دگر هیچ


#وحشی‌بافقی
بکش و بسوز و بگذر منگر به این‌که عاشق
به‌جز این‌که مهر ورزد گنهی دگر ندارد

#وحشی_بافقی


۶ مهر سالروز وحشی بافقی


💐🍂💐
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم

پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهرست
دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم

هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم

عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را
پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم

ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود سد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم

به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش درجراحت نوک نشتر نشکنیم


#وحشی‌بافقی
به آفتاب سلامی
دوباره خواهم داد
صبح را با تمام وجود
نفس خواهم کشید.
خستگی ام را در
رختخواب رخوت خواهم پیچید.
کفش هایم را به صبح های
تازه آشنا خواهم کرد.
من همصدا با همه پرنده ها
به خوشبختی لبخند خواهم زد.
آغوشم را از آرامش
صبح پر می‌کنم
تا آغاز شوم مانند
روزهای آفتابی
من به صبح ، نزدیک تر از
همه آفتاب ها هستم . . .

#فروغ_فرخزاد

فالنامه امروزتون پر از خط نوشته هاي خوش

🍂💐🍂
سر صبحی
آرام جــــــااانم
دریا را توے یڪ فنجانِ گل سرخے ریختم و سر ڪشیدم!
سر صبحی
آفتاب را با آواز گنجشڪهاے ؏ـاشق
وسط ِ آسمان چشم هایم رقصاندم!
سر صبحی
صبح را خنداندم!
آدم،
تو را ڪه داشته باشد
همه ے ساعت هایش سر صبحند
تازه و پر نور و بخیررر

#معصومه_صابر

💐🍂💐
.
به وقت طلوع چشمانت
روزم زیبا می شود
و جهانم پرنور
زیر تابش خورشید نگاهت
گرم می شود وجودم،
لمس می کند
آفتاب حضورت جانم را
در سرزمین دستهایت
جوانه می زنم
و شکوفه های احساس
بر لبانم گل می دهند...

#باران_مقدم

🍂💐🍂
در هیاهوی زندگی دریافتم چه بسیار دویدن‌ها که فقط پاهایم را از من گرفت درحالیکه گویی ایستاده بودم.
چه بسیار غصه‌ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه‌ای کودکانه بیش نبود.
دریافتم‌کسی هست که اگر بخواهد می‌شود و اگر نخواهد نمی‌شود؛
به همین سادگی.
کاش نه می‌دویدم و نه غصه می‌خوردم.

بهترینها مهمان سرزده بامداد تان
🍂💐🍂
میخوام انقدر خوشبخت بشیم که تو هفتاد سالگی... 
تو رویِ تختِ چوبیِ کنار حوض بشینی، شاملو بخونی و پیپ بکشی.
من با پیرهن چین دار بلندِ گلگلی و دوتا فنجون چای دارچين بیام کنارت بشینم.
تو شاملو بخونی و من با قیچی و شونه کوچیکم موهایِ یکدست سفیدت رو مرتب کنم و شنلِ رویِ دوشم رو بپیچم دورت تا سردت نشه.
تو شاملو نخونی و از وضعِ کارِ پسرمون تعریف کنی و من ها کنم رو شیشه های گردِ عینکت و با گوشه پیرهنم تمیزش کنم.
تو شاملو نخونی و چای دارچینت رو با نبات مزه مزه کنی و من خبر بارداری دختر کوچیکمون رو بهت بدم.
میخوام انقدر خوشبخت بشیم که تا هفتاد سالگی پا به پایِ هم موسفید کنیم و آرامش نفس بکشیم. از همون خوشبخت هایِ واقعی که برای سردرد همدیگه هم دلهره میگیرن، حرفی از رفتن و نبودن نمیزنن. دعوا و درد هم دارن اما نمک زندگیشونه.
که تو شاملو بخونی و من چایی دارچین برات دم کنم. 
دلبر جان
تو بمان...
خوشبخت شدنت با من.

#محیا_زند

🍂💐🍂
Track 4
Benyamin
لحظه‌ها را درياب
زندگی در فردا نه
همين امروز است
راه ها منتظرند
تا تو هرجا كه
بخواهی برسی
لحظه‌ها را درياب
پای در راه گذار
رازِ هستی اين است ...
سهراب يادت بخير 🌹
مشتی گندم از گندمزار
و مشتی عطرِ بابونه
از حیاطِ خانه ی قدیمی.
چند قطره از آخرین اشکِ چشمم
و پنج انگشت از دستِ راستم را
با پاکتی از جنسِ دوری
برایت پست کرده ام،
به دستت که رسید
همه شان را در صندوقچه ای بریز و
مخلوط کن!
میخواهم تمامِ لحظه هایی که
سهیمشان بودی در هم آمیزند،
مخلوط شوند
و بعد از یکی شدن
فریادِ خاطره هایشان بخوابد!
تنها در جوابم صدایت را پست کن
و بگو دیگر چیزی برایت نفرستم،
می‌توانی ناسزا بگویی
و بلندتر از زمانی که رفتی
بگویی نمیخواهی ام.
تنها صدایت را پست کن تا بدانم خوبی!
که هنوز موقعِ حرص خوردن
صدایت میگیرد،
که نفس میکشی..
راستی مشتی بوسه هم
ته پاکت فرستادم خواستی بخوابی
رویِ چشمانت بگذار،
تا لااقل بوسه ام
به جایی که باید باشد برسد!
گوش به در سپرده ام
صدایت را پست کن!

#زهرا_مصلح

💐🍂
عاشیقلاری کانالی
ASHIQLAR20@
🍃🌺
تقديم بشما اذري زبانان عزيز