دنیاتو بغل کن !
این را مادربزرگ ، یک سال قبل مُردنش گفته بود !
و من ۱۵ سال طول کشید تا بفهمم اصلا این دنیا که می گفت ، چیست ؟!
درست زمانی که دنیا ، بغلِ دیگری بود و من میخواستمش...
روزی خواهر بزرگترم ، در گوشم گفت :
"زندگیت را گاز بگیر ، قبل از این که تلخ شود! "
و من تا مدت ها ، زندگی را مانند لیمو شیرین می پنداشتم !
میخواستم بگویم دوستت دارم ، دیر شد !
با آن همه نصیحت ، نه زندگی را به موقع گاز زدم ، نه دنیا را بغل کردم ، نه تو را !
بعد ها که دست دخترک ۶ ساله ام ، دنیا را گرفته بودم ، تو را دیدم ...
دنیا گفت "بابا لیمو شیرین میخوام "
گفتم : "دخترم... تلخ شده ! "
#شاهین_شیخ_الاسلامی
🍃🌷🌸
این را مادربزرگ ، یک سال قبل مُردنش گفته بود !
و من ۱۵ سال طول کشید تا بفهمم اصلا این دنیا که می گفت ، چیست ؟!
درست زمانی که دنیا ، بغلِ دیگری بود و من میخواستمش...
روزی خواهر بزرگترم ، در گوشم گفت :
"زندگیت را گاز بگیر ، قبل از این که تلخ شود! "
و من تا مدت ها ، زندگی را مانند لیمو شیرین می پنداشتم !
میخواستم بگویم دوستت دارم ، دیر شد !
با آن همه نصیحت ، نه زندگی را به موقع گاز زدم ، نه دنیا را بغل کردم ، نه تو را !
بعد ها که دست دخترک ۶ ساله ام ، دنیا را گرفته بودم ، تو را دیدم ...
دنیا گفت "بابا لیمو شیرین میخوام "
گفتم : "دخترم... تلخ شده ! "
#شاهین_شیخ_الاسلامی
🍃🌷🌸
این برگه ی بنفش رنگ را میچسبانند دم در اتاق مریض هایی که در "مراقبت های پایان زندگی"اند. وقتی می دانیم بیماری قابل درمان نیست، به جای آن که به هر قیمتی بیمار را زنده نگه داریم از بیمار و خانواده ی بیمار اجازه میگیریم که اجازه بدهیم بیمار زودتر اما آرام و بدون درد بمیرد.
آنها همدیگر را می بوسند. ما هپارین و سرم و آنتی بیوتیک ها را قطع می کنیم. آن ها اشک می ریزند. ما تمام تست ها و آزمایش ها را کنسل می کنیم. آن ها همدیگر را در آغوش می گیرند. ما مورفین را شروع می کنیم. آن ها برای آخرین بار خداحافظی میکنند و پرستار می آید یک برگه ی بنفش از عکس چند شاخه گل شقایق وحشی دم در اتاق می چسباند.
بیمار آرام می شود، درد تمام می شود، بیمار اول به خواب میرود و بعد بیهوش می شود. ساعت های اول مورفین جریان خون و خروج مایع از ریه ها به خون را تسهیل میکند و بیمار راحت تر نفس می کشد. کمی بعد اما سیستم تنفسی بیمار سرکوب می شود و نفس هایش به شماره می افتند و قلب هم کند و کند و کندتر می شود و بیمار در یک خواب عمیق بدون درد می میرد.
با استاد رفتیم بالای سر پیرمرد و دست گذاشتیم روی شانهاش و توی چشم هایش نگاه کردیم و گفتیم ما هر کاری توانستیم کردیم و کار بیشتری از دست ما بر نمی آید. پیرمرد ماسک را از روی صورتش کنار کشید و تمام توانش را انداخت توی سینهاش و کلمه به کلمه گفت:
"Let me rest in peace.."
استاد به بیمار قول داد درد نداشته باشد. من مورفین را شروع کردم و توی دلم از سهراب سپهری می خواندم:
"یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است.
و هنوز آب می ریزد پایین، اسب ها می نوشند."
بیمار اتاق کناری مرد جوانی ست که یک روز اجازه ی خون گرفتن نمی دهد، یک روز آنتی بیوتیک هایش را نمی خورد و هر روز صبح می پرسد کی میتواند مرخص شود. هر روز ظهر معشوقه ی مرد جوان میآید برایش آواز می خواند و گیتار می زند "و هنوز نان گندم خوب است."
#شمیلا_حبیبی
🍃🌷🌸
آنها همدیگر را می بوسند. ما هپارین و سرم و آنتی بیوتیک ها را قطع می کنیم. آن ها اشک می ریزند. ما تمام تست ها و آزمایش ها را کنسل می کنیم. آن ها همدیگر را در آغوش می گیرند. ما مورفین را شروع می کنیم. آن ها برای آخرین بار خداحافظی میکنند و پرستار می آید یک برگه ی بنفش از عکس چند شاخه گل شقایق وحشی دم در اتاق می چسباند.
بیمار آرام می شود، درد تمام می شود، بیمار اول به خواب میرود و بعد بیهوش می شود. ساعت های اول مورفین جریان خون و خروج مایع از ریه ها به خون را تسهیل میکند و بیمار راحت تر نفس می کشد. کمی بعد اما سیستم تنفسی بیمار سرکوب می شود و نفس هایش به شماره می افتند و قلب هم کند و کند و کندتر می شود و بیمار در یک خواب عمیق بدون درد می میرد.
با استاد رفتیم بالای سر پیرمرد و دست گذاشتیم روی شانهاش و توی چشم هایش نگاه کردیم و گفتیم ما هر کاری توانستیم کردیم و کار بیشتری از دست ما بر نمی آید. پیرمرد ماسک را از روی صورتش کنار کشید و تمام توانش را انداخت توی سینهاش و کلمه به کلمه گفت:
"Let me rest in peace.."
استاد به بیمار قول داد درد نداشته باشد. من مورفین را شروع کردم و توی دلم از سهراب سپهری می خواندم:
"یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است.
و هنوز آب می ریزد پایین، اسب ها می نوشند."
بیمار اتاق کناری مرد جوانی ست که یک روز اجازه ی خون گرفتن نمی دهد، یک روز آنتی بیوتیک هایش را نمی خورد و هر روز صبح می پرسد کی میتواند مرخص شود. هر روز ظهر معشوقه ی مرد جوان میآید برایش آواز می خواند و گیتار می زند "و هنوز نان گندم خوب است."
#شمیلا_حبیبی
🍃🌷🌸
آهنگ زیبا_ بی قرارم
میثم ابراهیمی و مهدی آذر
دلم هواتو کرده کجایی... !
🍃🕊
🍃🕊
عصر
بر روح صندلی مینشینم
رنجِ چای را مینوشم
خیره میشوم به چشمهات
و فکر میکنم
خدا نزدیکتر شده
آنقدر
که وقتی درخت را میتکانم
ابرها بر روی زمین میریزند
#گروس_عبدالملکیان
عصر زمستونیتون گرم بحضور عشق
🌷🍃🌸
بر روح صندلی مینشینم
رنجِ چای را مینوشم
خیره میشوم به چشمهات
و فکر میکنم
خدا نزدیکتر شده
آنقدر
که وقتی درخت را میتکانم
ابرها بر روی زمین میریزند
#گروس_عبدالملکیان
عصر زمستونیتون گرم بحضور عشق
🌷🍃🌸
دلم آرامشی می خواهد
به قدر یک عصر آبی
دو فنجان چای عصرانه
با تو ای رفیق جانی
#مریم_پورقلی
عصرتون خيلي شيرين
🍃🌸🌷
به قدر یک عصر آبی
دو فنجان چای عصرانه
با تو ای رفیق جانی
#مریم_پورقلی
عصرتون خيلي شيرين
🍃🌸🌷
و زندگے همین بود!
لبخندی،
اشڪی،
فنجان ِ چاے ِ داغے ڪه در خیال ِ ڪسے سرد شد!
و زندگے همین بود،
چیزی ڪه بر دل یا در دل مے ماند
ذوقے از نفسے
یا نفسے از غمی...
و زندگے ، همین بود.
#معصومه_صابر
عصرتون دلنشين
🍃🌷🌸
لبخندی،
اشڪی،
فنجان ِ چاے ِ داغے ڪه در خیال ِ ڪسے سرد شد!
و زندگے همین بود،
چیزی ڪه بر دل یا در دل مے ماند
ذوقے از نفسے
یا نفسے از غمی...
و زندگے ، همین بود.
#معصومه_صابر
عصرتون دلنشين
🍃🌷🌸
آدم چقدر بچه است .
بچه بودیم و بابا ، زمستانها شیر کنار حوض حیاط را پلاستیک می پیچید و شبها با پتو و پارچه می پوشانید .
و تابستانها هم ، وقتی خورشید کویر ، داغ می تابید ، روی شیر آب را می پوشاند. حتی تخت خوابهای آهنی را بعضی روزها به نَسَر می کشاند تا در سایه باشند. دمپایی ها را برمیداشت از نگاه تیز آفتاب تا وقتی می پوشیم داغ نشود پایمان . و از زمستانها هم که گفته ام بارها ، کفشهای مان را میگذاشت توی گودی کرسی تا گرم شوند...
حالا که کمی بچه نیستم میفهمم بابا با اشیاء هم مهربان بود! می فهمم اشیاء هم می فهمند. حقی برگردن ما دارند. به ما انرژی میدهند.
بعضی وقتها دلم برای شیر آب کنار حوض حیاطمان چقدر تنگ می شود. به چیک چیک آبی که زنبورها و کفترها و گنجیشکها و یاکریمها دور و برش جشن گرفته اند دلخوشم. بابا نزدیک نیم قرن ، دقیقش ۴۸ سال ، تیمار کرد اینها را ...
#محبوبه_احمدی
@Ssahebdeelan
بچه بودیم و بابا ، زمستانها شیر کنار حوض حیاط را پلاستیک می پیچید و شبها با پتو و پارچه می پوشانید .
و تابستانها هم ، وقتی خورشید کویر ، داغ می تابید ، روی شیر آب را می پوشاند. حتی تخت خوابهای آهنی را بعضی روزها به نَسَر می کشاند تا در سایه باشند. دمپایی ها را برمیداشت از نگاه تیز آفتاب تا وقتی می پوشیم داغ نشود پایمان . و از زمستانها هم که گفته ام بارها ، کفشهای مان را میگذاشت توی گودی کرسی تا گرم شوند...
حالا که کمی بچه نیستم میفهمم بابا با اشیاء هم مهربان بود! می فهمم اشیاء هم می فهمند. حقی برگردن ما دارند. به ما انرژی میدهند.
بعضی وقتها دلم برای شیر آب کنار حوض حیاطمان چقدر تنگ می شود. به چیک چیک آبی که زنبورها و کفترها و گنجیشکها و یاکریمها دور و برش جشن گرفته اند دلخوشم. بابا نزدیک نیم قرن ، دقیقش ۴۸ سال ، تیمار کرد اینها را ...
#محبوبه_احمدی
@Ssahebdeelan
.
شب است و ماه می رقصد
ستاره نقره می پاشد
نسیم پونه و عطر شقایق ها
ز لبهای هوس آلود زنبق های وحشی
بوسه می چیند...
#کارو
عزيزان شبي ارغوانی
با دلی مست از ساقی مستان
براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
شب است و ماه می رقصد
ستاره نقره می پاشد
نسیم پونه و عطر شقایق ها
ز لبهای هوس آلود زنبق های وحشی
بوسه می چیند...
#کارو
عزيزان شبي ارغوانی
با دلی مست از ساقی مستان
براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
میبینی؟ مثل ستاره پخشمان کردهاند توی این صفحه سیاه که هر کداممان جایی برای خودمان سوسو بزنیم که مثلا هستیم.
اما نمیدانیم در کدام منظومه میچرخیم،
برای چی میچرخیم، و چقدر میچرخیم...
عباس_معروفی
🍃🌷🌸
اما نمیدانیم در کدام منظومه میچرخیم،
برای چی میچرخیم، و چقدر میچرخیم...
عباس_معروفی
🍃🌷🌸
بنشین به یادم
محمدرضا شجریان
🔊 بنشین به یادم شبی...
🎤 محمدرضا شجریان
🖌 هوشنگ ابتهاج (سایه)
🎼 محمدرضا لطفی
🎤 محمدرضا شجریان
🖌 هوشنگ ابتهاج (سایه)
🎼 محمدرضا لطفی
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟!...
#هوشنگ_ابتهاج
شب خوش
🌸🍃🌷
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟!...
#هوشنگ_ابتهاج
شب خوش
🌸🍃🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب بارانيتون رويايي .....
برای هم آرزوهای خوب بخواهیم به شیرینی طعمِ خیال، وقتی شوق و تمنای اجابت سرتا پای وجودمان رادر بر ميگيرد
برای هم امیدهایی ماندگار آرزو کنیم حتی ذره ای کوچک، که همین کمترین ها بزرگترین و قشنگترین فرداها را می سازند. . .
✨شبتون سیمگون از مهمانی مهتاب🍃✨
@Ssahebdeelan
برای هم امیدهایی ماندگار آرزو کنیم حتی ذره ای کوچک، که همین کمترین ها بزرگترین و قشنگترین فرداها را می سازند. . .
✨شبتون سیمگون از مهمانی مهتاب🍃✨
@Ssahebdeelan