Forwarded from Deleted Account
Ala Dokhtar (jahromi)
Sima Bina (Www.BestMusik.Org)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزو دارم
دلتون مثل گل
پراز زیبایی
لحظه های ماندگار
زندگیتون خالی از
اندوه و غـم
لحظه های
شادمانیتون بیشمار
وخوشبختی تون
دائمی باشه
دلتون مثل گل
پراز زیبایی
لحظه های ماندگار
زندگیتون خالی از
اندوه و غـم
لحظه های
شادمانیتون بیشمار
وخوشبختی تون
دائمی باشه
دخترِ چکیده
از ابرهایِ بارانِ همیشه بهار
موهایِ تو را
با مویه هایِ چشم باید بافت،
که در سرزمینِ مادری ات
از خونِ رگانِ جاری در
چکامه هایِ عاشقانه ،
فانوسی میباید افروخت
تا مسیرِ گام هایت
روشن به خونِ نجیبِ قلندران باشد،
که پیکره ات تندیسی شکستنی
از بلورِ آسمانی ست
و وجودت به زلالیِ
آب هایِ روان از رودهایِ پردیس است...
چَشمِ عشق
هویدا از نازکایِ قدم های تو باد...
عارف_اخوان
روز_دختر_بر_پیشگاه_تمام_دختران
ایران_مبارک🌸🌸🌸🌸
از ابرهایِ بارانِ همیشه بهار
موهایِ تو را
با مویه هایِ چشم باید بافت،
که در سرزمینِ مادری ات
از خونِ رگانِ جاری در
چکامه هایِ عاشقانه ،
فانوسی میباید افروخت
تا مسیرِ گام هایت
روشن به خونِ نجیبِ قلندران باشد،
که پیکره ات تندیسی شکستنی
از بلورِ آسمانی ست
و وجودت به زلالیِ
آب هایِ روان از رودهایِ پردیس است...
چَشمِ عشق
هویدا از نازکایِ قدم های تو باد...
عارف_اخوان
روز_دختر_بر_پیشگاه_تمام_دختران
ایران_مبارک🌸🌸🌸🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این عصر زیبا
یک فنجان چایِ شادى بخش
مهمانِ من باش تا
بهترينها را از درگاه خدا ...
برايت صميمانہ طلب كنم...
عصر زيباتون بخیر
یک فنجان چایِ شادى بخش
مهمانِ من باش تا
بهترينها را از درگاه خدا ...
برايت صميمانہ طلب كنم...
عصر زيباتون بخیر
دیالوگ
من از مردن نمیترسم
نگرانم که به اندازه ی کافی زندگی نکرده باشم
باید روی همه ی تخته سیاه های کلاس ها نوشته بشه
زندگی یه زمین بازیه
نه چیز دیگه...
🍃🌺🍃عصرتون زيبا
من از مردن نمیترسم
نگرانم که به اندازه ی کافی زندگی نکرده باشم
باید روی همه ی تخته سیاه های کلاس ها نوشته بشه
زندگی یه زمین بازیه
نه چیز دیگه...
🍃🌺🍃عصرتون زيبا
گفت: آن اللهِ تو، لبّيك ماست
حضرت عشق مولانا
وقتى ما به ياد خدا هستيم و در مناجاتهاى خود او را مى خوانيم، بايد بدانيم كه در همان لحظه او هم به ما پاسخ داده است.
در دفتر سوم مثنوى از مردى سخن مى گويد كه با خداى خود راز و نياز مى كرد ولى ظاهراً پاسخى نمى شنيد. شيطان كه احوال پريشان او را مى ديد، به درونش رخنه كرد و با طعنه به او گفت:
«اين همه خدا را خواندى، امّا يك بار هم جوابت را نداد!» مرد دلشكسته شد و افسرده به خواب رفت. اين بار حضرت خضر به خواب وى آمد و از او پرسيد: «چرا ديگر ذكر حق را نمى گويي؟
مگر پشيمان شده اى؟»
مرد گفت: «آخر جوابى نمى شنوم و به همين جهت مى ترسم از درگاه الهى
رانده شده باشم.»
مولانا از زبان حضرت خضر به او پاسخى مى دهد كه شنيدنى است.
مى گويد: « اصلاً همان الله گفتن هاى تو در واقع لبيك حق است. آن احساس نياز و درد و سوزى كه در درون خود حس مى كنى، در واقع، قاصدى است از سوى حق كه تو را به خود خوانده است.»
يعنى وقتى ما خدا را مى خوانيم، او هم دارد با ما حرف مى زند و همزمان به خواستهی ما لبيك مى گويد.
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
گفت شیطان: «آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت؟»
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: «هین از ذکرْ چون وا مانده ای
چون پشیمانی از آن کش خوانده ای؟»
گفت: «لبیکم نمی آید جواب
زان همی ترسم که باشم ردّ باب»
گفت: «آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیله ها و چاره جوییهای تو
جذبِ ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیرِ هر یا ربّ تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانکه یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفل است و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند.....
حضرت عشق مولانا
وقتى ما به ياد خدا هستيم و در مناجاتهاى خود او را مى خوانيم، بايد بدانيم كه در همان لحظه او هم به ما پاسخ داده است.
در دفتر سوم مثنوى از مردى سخن مى گويد كه با خداى خود راز و نياز مى كرد ولى ظاهراً پاسخى نمى شنيد. شيطان كه احوال پريشان او را مى ديد، به درونش رخنه كرد و با طعنه به او گفت:
«اين همه خدا را خواندى، امّا يك بار هم جوابت را نداد!» مرد دلشكسته شد و افسرده به خواب رفت. اين بار حضرت خضر به خواب وى آمد و از او پرسيد: «چرا ديگر ذكر حق را نمى گويي؟
مگر پشيمان شده اى؟»
مرد گفت: «آخر جوابى نمى شنوم و به همين جهت مى ترسم از درگاه الهى
رانده شده باشم.»
مولانا از زبان حضرت خضر به او پاسخى مى دهد كه شنيدنى است.
مى گويد: « اصلاً همان الله گفتن هاى تو در واقع لبيك حق است. آن احساس نياز و درد و سوزى كه در درون خود حس مى كنى، در واقع، قاصدى است از سوى حق كه تو را به خود خوانده است.»
يعنى وقتى ما خدا را مى خوانيم، او هم دارد با ما حرف مى زند و همزمان به خواستهی ما لبيك مى گويد.
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
گفت شیطان: «آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت؟»
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: «هین از ذکرْ چون وا مانده ای
چون پشیمانی از آن کش خوانده ای؟»
گفت: «لبیکم نمی آید جواب
زان همی ترسم که باشم ردّ باب»
گفت: «آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیله ها و چاره جوییهای تو
جذبِ ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیرِ هر یا ربّ تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانکه یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفل است و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند.....
✍شرط با ساغر
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
حافظ"
عصرتون زيبا با موسيقي زيبا👇
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
حافظ"
عصرتون زيبا با موسيقي زيبا👇