زن همچون ویولن،
سازی روح انگیز و دلنواز است؛
اما بی شک قبل از آن لازم است
تا بیاموزید که
چگونه بر تارهایش زخمه زنید،
چگونه او را در بر گرفته
و محکم نگاه دارید،
پیچیدگی هایش را کشف کنید
و در آخر درک کنید
که چگونه با استادی تمام
در وقت مناسب
از آن یک موسیقی زیبا خلق کنید.
#انوره_دو_بالزاک
#رضی_الدین_طبیب
🌷🍃🌸
@Ssahebdeelan
سازی روح انگیز و دلنواز است؛
اما بی شک قبل از آن لازم است
تا بیاموزید که
چگونه بر تارهایش زخمه زنید،
چگونه او را در بر گرفته
و محکم نگاه دارید،
پیچیدگی هایش را کشف کنید
و در آخر درک کنید
که چگونه با استادی تمام
در وقت مناسب
از آن یک موسیقی زیبا خلق کنید.
#انوره_دو_بالزاک
#رضی_الدین_طبیب
🌷🍃🌸
@Ssahebdeelan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اواز زندوكيلي در سوگ استاد ابتهاج🖤😌
بیا امشب
به دشت ترانه های پابرهنه برویم
با کوله باری از هیچ ،
چون قاصدکی بی بال ،
سر بر دوش دوره گرد نسیم بگذاریم
زیر سایه ی وحشیانه سبزِ
یک درخت بنشینیم
و یک سبد سیر
به رویای بی سبب گرد دنیا بخندیم
#شیلا_تابان
شبتون آرام
@Ssahebdeelan
به دشت ترانه های پابرهنه برویم
با کوله باری از هیچ ،
چون قاصدکی بی بال ،
سر بر دوش دوره گرد نسیم بگذاریم
زیر سایه ی وحشیانه سبزِ
یک درخت بنشینیم
و یک سبد سیر
به رویای بی سبب گرد دنیا بخندیم
#شیلا_تابان
شبتون آرام
@Ssahebdeelan
ای خواب به جان تو زحمت ببری امشب
وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب
هر جا که بپری تو ویران شود آن مجلس
ای خواب در این مجلس تا درنپری امشب
امشب به جمال او پرورده شود دیده
ای چشم ز بیخوابی تا غم نخوری امشب
با ماه که همخویم تا روز سخن گویم
کای مونس مشتاقان صاحب نظری امشب
گر خلق همه خفتند ای دل تو بحمدالله
گر دوش نمیخفتی امشب بتری امشب
با ماه که همخویم تا روز سخن گویم
کای مونس مشتاقان صاحب نظری امشب
#مولانا
@Ssahebdeelan
وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب
هر جا که بپری تو ویران شود آن مجلس
ای خواب در این مجلس تا درنپری امشب
امشب به جمال او پرورده شود دیده
ای چشم ز بیخوابی تا غم نخوری امشب
با ماه که همخویم تا روز سخن گویم
کای مونس مشتاقان صاحب نظری امشب
گر خلق همه خفتند ای دل تو بحمدالله
گر دوش نمیخفتی امشب بتری امشب
با ماه که همخویم تا روز سخن گویم
کای مونس مشتاقان صاحب نظری امشب
#مولانا
@Ssahebdeelan
پنجره ها خواب را ربوده اند
گلبرگ های بنفش
سرودِ بهار را
به گویشِ شبنم ها
در گوش اطلسی ها می خوانند
و
من
در انتظار فردا
رو به سویِ بادهای موافق
انتظار می کشم
پنجره را
بهار را
آفتاب را..
#الهه_محقق
@Ssahebdeelan
گلبرگ های بنفش
سرودِ بهار را
به گویشِ شبنم ها
در گوش اطلسی ها می خوانند
و
من
در انتظار فردا
رو به سویِ بادهای موافق
انتظار می کشم
پنجره را
بهار را
آفتاب را..
#الهه_محقق
@Ssahebdeelan
خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند...
برای لحظه ای تفنگها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود بریدن را
قلمها آتش را آتشبس بنویسند...
خدا كند مستی به اشیاء سرایت كند
پنجرهها
دیوارها را بشكنند
و تو
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور...
الیاس علوی
شبتون خوش
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند...
برای لحظه ای تفنگها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود بریدن را
قلمها آتش را آتشبس بنویسند...
خدا كند مستی به اشیاء سرایت كند
پنجرهها
دیوارها را بشكنند
و تو
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور...
الیاس علوی
شبتون خوش
.
مرغ دریا
خبر از یڪ شب دریایی داشت
ڪَشت فریادڪشان،بال به دریا زدو رفت
چه هوایی به سرش بود
ڪه با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
#هوشنگ_ابتهاج
#شـبتون_بدورازدلتنگی🌙
#آرامش_مهمان_لحظه_لحظه_زندگیتون
مرغ دریا
خبر از یڪ شب دریایی داشت
ڪَشت فریادڪشان،بال به دریا زدو رفت
چه هوایی به سرش بود
ڪه با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
#هوشنگ_ابتهاج
#شـبتون_بدورازدلتنگی🌙
#آرامش_مهمان_لحظه_لحظه_زندگیتون
امشب زمان خواب
بہ میلیاردها ستاره اے کہ
در آسمان بالاے سرم هستند، فکر مےکنم و پروردگارے کہ این عظمت بیکران را خلق کرد،
پس دلم آرام مےگیرد بہ اینکہ
فردا خدایم گره کارم را
باز مےکند.
#شب_خوش_درآغوش_امن_خدا
بہ میلیاردها ستاره اے کہ
در آسمان بالاے سرم هستند، فکر مےکنم و پروردگارے کہ این عظمت بیکران را خلق کرد،
پس دلم آرام مےگیرد بہ اینکہ
فردا خدایم گره کارم را
باز مےکند.
#شب_خوش_درآغوش_امن_خدا
هستی اثری ز نرگس مست تو بود
آب رخ نیستی هم از هست تو بود
گفتم که مگر دست کسی در تو رسد
چون به دیدم که خود همه دست تو بود
#مولانا
سلام و درودهااااا بر شما عزيزان زيبا نگار
صبحگاهانتان مالامال از فیض و کرامت...
امروزتان پر از حلاوت و رضایت از ضیافت زندگي ....
مطهر و مصفا بادا ضمير باطنتان از ناپاكي ها
🌸🍃🌷
@Ssahebdeelan
آب رخ نیستی هم از هست تو بود
گفتم که مگر دست کسی در تو رسد
چون به دیدم که خود همه دست تو بود
#مولانا
سلام و درودهااااا بر شما عزيزان زيبا نگار
صبحگاهانتان مالامال از فیض و کرامت...
امروزتان پر از حلاوت و رضایت از ضیافت زندگي ....
مطهر و مصفا بادا ضمير باطنتان از ناپاكي ها
🌸🍃🌷
@Ssahebdeelan
غیرِ رویت هر چه بینم نورِ چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده ی مژگانِ من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهایِ عشق
دل نخواهم، جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من؟...
#مولانا
صبحتون
عطر نواز
نسيم كوچه باغ هاي صفا و سخاوت
🍃🌷🌸
@Ssahebdeelan
هر کسی را ره مده ای پرده ی مژگانِ من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهایِ عشق
دل نخواهم، جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من؟...
#مولانا
صبحتون
عطر نواز
نسيم كوچه باغ هاي صفا و سخاوت
🍃🌷🌸
@Ssahebdeelan
دلم صبحی می خواهد آفتابی ،
هوایی تمیز ، آسمانی آبی ، شهری پر از لبخند
و مردمانی که کلاه از سر برمیدارند
و به یکدیگر احترام و امید تعارف می کنند ...
دلم انسانیتی شفاف می خواهد
و انسانی منهای خودخواهی که از خودگذشتگی را با خودکم بینی اشتباه نگیرد ،
که اشتباه را درس کند ، نه تکرار ...
دلم تکرار بی انتهای آغوش می خواهد
بوسه و مردان و زنانی دست در دست ، پا به پا و دل هایی پشتِ هم ، نه پشت به هم ...
دلم کودکانی می خواهد
بی ترس از رها شدن ، بی محرومیت
بی جراحتی بر جسم و روان ...
کودکانی که " کار " را فقط مشق شب کنند
و دیوار های شهر را پر از نقاشی های بی دغدغه ...
دلم دختران و پسرانی می خواهد که بیش از معجزه ، به عشق معتقدند
و به جای انتظار ، مشغول زندگی اند
و به جای گله از دنیا ، در حال درک هستی ...
شهر من باوری تازه می خواهد
به دور از غضب و انتقاد ، به دور از رقابت ،
به دور از فریاد و دشنام و انتقام ...
شهر من سیاست نمی خواهد ،
سواد می خواهد ...
شهر من فرهنگ دارد ، یادآوری می خواهد
شهر من امانت است امانتداری می خواهد
شهر خاکستری من ، رنگهای زنده می خواهد
و ساختمان هایی با پنجره هایی رو به آگاهی
و زیر بنایی از اعتماد
و میدان هایی به شکل اتحاد ،
با درختان و حیوانات و کودکانی که
احساس امنیت کنند
و شهروندانی که ایمانشان را دوباره
بازپس بگیرند ...
چه کسی جز من ، مرا باور می کند ؟!
در این روزگار بی قیدی ها ،
چه کسی دست هایش را در باغچه انصاف
سبز می کند ؟
#پریسا_زابلی_پور
@Ssahebdeelan
هوایی تمیز ، آسمانی آبی ، شهری پر از لبخند
و مردمانی که کلاه از سر برمیدارند
و به یکدیگر احترام و امید تعارف می کنند ...
دلم انسانیتی شفاف می خواهد
و انسانی منهای خودخواهی که از خودگذشتگی را با خودکم بینی اشتباه نگیرد ،
که اشتباه را درس کند ، نه تکرار ...
دلم تکرار بی انتهای آغوش می خواهد
بوسه و مردان و زنانی دست در دست ، پا به پا و دل هایی پشتِ هم ، نه پشت به هم ...
دلم کودکانی می خواهد
بی ترس از رها شدن ، بی محرومیت
بی جراحتی بر جسم و روان ...
کودکانی که " کار " را فقط مشق شب کنند
و دیوار های شهر را پر از نقاشی های بی دغدغه ...
دلم دختران و پسرانی می خواهد که بیش از معجزه ، به عشق معتقدند
و به جای انتظار ، مشغول زندگی اند
و به جای گله از دنیا ، در حال درک هستی ...
شهر من باوری تازه می خواهد
به دور از غضب و انتقاد ، به دور از رقابت ،
به دور از فریاد و دشنام و انتقام ...
شهر من سیاست نمی خواهد ،
سواد می خواهد ...
شهر من فرهنگ دارد ، یادآوری می خواهد
شهر من امانت است امانتداری می خواهد
شهر خاکستری من ، رنگهای زنده می خواهد
و ساختمان هایی با پنجره هایی رو به آگاهی
و زیر بنایی از اعتماد
و میدان هایی به شکل اتحاد ،
با درختان و حیوانات و کودکانی که
احساس امنیت کنند
و شهروندانی که ایمانشان را دوباره
بازپس بگیرند ...
چه کسی جز من ، مرا باور می کند ؟!
در این روزگار بی قیدی ها ،
چه کسی دست هایش را در باغچه انصاف
سبز می کند ؟
#پریسا_زابلی_پور
@Ssahebdeelan
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایینتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم.
مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود.
نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند.
اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند عاصم جورابی!
سر ساعت به رستوران رفتم.
رئیس تا مرا دید گفت:
چون جوان خوب و نجیب و سربهراهی هستی میخوام نصیحتت کنم.
و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!
و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی!
پرسیدم:
جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا میکنن؟ جواب داد:
چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه.
واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت.
باباش یک کارمند ساده بود.
چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم .
صباحت زن زندگی بود . بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟ میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم: صباحت جان لباس بخرم برات؟ میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم.
دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید.
یهروز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد:
آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟ جواب داد:
آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همونروز یک دست لباس براش گرفتم.
اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.
ایندفعه روسری خواست.
روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم!
تا اینکه یهروز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست.
قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.
صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد.
یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم.
اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده.
پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟
طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم.
حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد!
از همه خوشگلا خوشگلتر بود!
کارش شدهبود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!
دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی میخورد. مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم.
خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد.
تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود!
یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره!
#عزیز_نسین
@Ssahebdeelan
مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود.
نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند.
اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند عاصم جورابی!
سر ساعت به رستوران رفتم.
رئیس تا مرا دید گفت:
چون جوان خوب و نجیب و سربهراهی هستی میخوام نصیحتت کنم.
و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!
و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی!
پرسیدم:
جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا میکنن؟ جواب داد:
چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه.
واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت.
باباش یک کارمند ساده بود.
چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم .
صباحت زن زندگی بود . بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟ میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم: صباحت جان لباس بخرم برات؟ میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم.
دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید.
یهروز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد:
آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟ جواب داد:
آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همونروز یک دست لباس براش گرفتم.
اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.
ایندفعه روسری خواست.
روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم!
تا اینکه یهروز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست.
قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.
صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد.
یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم.
اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده.
پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟
طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم.
حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد!
از همه خوشگلا خوشگلتر بود!
کارش شدهبود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!
دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی میخورد. مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم.
خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد.
تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود!
یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره!
#عزیز_نسین
@Ssahebdeelan
دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر اُفتد نقاب
#عبید_زاکاني
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر اُفتد نقاب
#عبید_زاکاني
تو همزبان گل و همنشین آینهای
طلوع دم به دمت از میان
این دو خوش است
تو، آفتاب در آفاق چشمه و چمنی
لبت، دهان گل سرخ در سپیدهدم است
که از نسیم کلامی، گشوده میماند
تو بر زبان گل و باد، بهترین سخنی
#نادر_نادرپور
طلوع دم به دمت از میان
این دو خوش است
تو، آفتاب در آفاق چشمه و چمنی
لبت، دهان گل سرخ در سپیدهدم است
که از نسیم کلامی، گشوده میماند
تو بر زبان گل و باد، بهترین سخنی
#نادر_نادرپور
ديده ام خورشيد را در خواب ، تعبيرش تويی
خواب دريا و شب مهتاب ، تعبيرش تويی
از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل
عشق من ! بی رِمْل و اسطرلاب ، تعبيرش تويی
#حسینمنزوی
خواب دريا و شب مهتاب ، تعبيرش تويی
از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل
عشق من ! بی رِمْل و اسطرلاب ، تعبيرش تويی
#حسینمنزوی